کانال حمید آصفی
Відкрити в Telegram
https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати більше2025 рік у цифрах

16 625
Підписники
+8524 години
+2207 днів
+61830 день
Архів дописів
تا وقتی ترامپ به دیپلماسی امیدوار است، اسرائیل جرأت ندارد ماشه را بکشد
نویسنده: حمید آصفی
در سیاست بینالملل، گاهی آنچه اتفاق نمیافتد، مهمتر از آن چیزیست که رخ میدهد. در هفتههایی که رسانهها مشغول رصد تنشهای کلامی میان تهران و واشنگتن هستند و برخی از تحلیلگران با اشاره به سخنان تند مقامات ایرانی یا تهدیدهای دونالد ترامپ از احتمال برخورد نظامی یا اقدام اسرائیل میگویند، غایبی مهم در معادله هست: اسرائیل، فعلاً سکوت کرده است. و این سکوت، پرمعناتر از هر فریادیست.
البته، منظور از سکوت، نبود تهدید نیست. اسرائیل همچنان هر از گاهی تهدید میکند که حتی به تنهایی و بدون کمک آمریکا نیز قادر به حمله به ایران است. اما آنچه غایب است، اقدام عملی است. و این تفاوت میان تهدید و اقدام، در بستر معادلهای پیچیده تعریف میشود: اسرائیل فقط زمانی میتواند ماشه را بکشد که واشنگتن، بهویژه در دوران ترامپ، از دیپلماسی دست بکشد.
درک این وضعیت، بدون فهم مناسبات خاص ترامپ با مسأله ایران و بازیگر غیرقابلپیشبینیای به نام اسرائیل ممکن نیست. ترامپ، برخلاف بایدن، یک رئیسجمهور اهل معامله است؛ اهل نمایش، نه لزوماً جنگ. کسی که ترور قاسم سلیمانی را نه بهعنوان آغاز یک استراتژی، بلکه پایان یک فصل طراحی کرد. او با سلیمانی کاری کرد که پرونده سال ۲۰۱۹ را ببندد، اما نگذاشت از آن واقعه یک روایت جنگی ساخته شود که تعهد نظامی ایجاد کند. این ظرافت، برای اسرائیل دردسرساز بود.
در دورهی بایدن، که تمایل آشکار به احیای برجام وجود داشت، اسرائیل یک راهبرد دیگر را در پیش گرفت: خرابکاری همزمان با آغاز مذاکرات. در نخستین هفتهای که تیم بایدن مذاکرات وین را شروع کرد، انفجار نطنز رخ داد. هدف، روشن بود: برهم زدن فضا پیش از آنکه پنجره اعتماد باز شود. ایران هم در پاسخ، بازی را سخت کرد: غنیسازی را از ۲۰ درصد به ۶۰ درصد رساند؛ اتفاقی که مذاکره را به میدان مین بدل کرد.
اما اکنون، فضا کاملاً متفاوت است. ترامپ برگشته، با همان ژست تاجرانهاش. اهل معامله است، نه مداخله. و اینبار، برخلاف ۲۰۱۸ که با خروج از برجام میدان را برای خرابکاریهای اسرائیل باز گذاشت، او خودش مذاکره را در دست دارد. این بار اگر کسی بخواهد بازی را خراب کند، مستقیم به او شلیک کرده، نه به ایران.
اسرائیل خوب میداند که هیچ رئیسجمهوری در آمریکا، چه دموکرات، چه جمهوریخواه، تحمل نمیکند که در میانهی یک تلاش دیپلماتیک، متحد منطقهایاش بهطور یکجانبه آغازگر جنگی پنهان شود که دودش در چشم واشنگتن برود. به همین دلیل است که تا وقتی ترامپ به نتیجهی مذاکرات با ایران امیدوار باشد، اسرائیل دست به ماشه نمیبرد. نه فقط به این خاطر که ایران واکنش نشان میدهد، بلکه چون هزینهای سنگینتر از واکنش ایران در انتظارش است: خشم ترامپ.
در اینجاست که باید بازی روانی اسرائیل را شناخت. تحلیلگران نزدیک به تلآویو، این روزها بیشتر به لفاظی و تهدید بسنده میکنند. آنها میدانند که در فقدان چراغ سبز واشنگتن، هرگونه اقدام مستقیم یا خرابکارانه در تأسیسات هستهای ایران، اقدامی علیه دستور کار کاخ سفید خواهد بود. و ترامپ، برخلاف بایدن، اهل مماشات دیپلماتیک نیست. او اهل «مچگیری» است، نه «صبر استراتژیک».
نکته مهم دیگر، الگوی تقابل اسرائیل با مذاکرات است. تلآویو در زمان اوباما، با تمام توان علیه توافق هستهای تبلیغ کرد، اما وارد میدان خرابکاری نشد. در دوره بایدن، تا حدی جلو آمد، چون واشنگتن در آن زمان در موضع ضعف و تردید بود. اما در عصر ترامپ، نه میتواند بازیگر اصلی باشد، نه بر میز مذاکره تأثیرگذار. چرا؟ چون ترامپ تنها کسیست که میخواهد خودش امضاکننده توافق باشد؛ نه کشورش.
همین منطق، سناریوی خطرناک اما ممکن را شکل میدهد: اگر مذاکرات شکست بخورد، اگر ترامپ به این نتیجه برسد که ایران فقط وقتکشی میکند، آنگاه اسرائیل میتواند بگوید: "شما امتحان کردید، ما حالا باید وارد شویم." و این همان لحظهایست که باید نگران بود. زیرا در آن لحظه، نهفقط چراغ سبز ضمنی آمریکا ممکن است داده شود، بلکه ترامپ ممکن است از تبعات هرگونه اقدام اسرائیل شانه خالی کند.
در واقع، دیپلماسی تنها سپر تهران در برابر خرابکاریهای اسرائیل نیست؛ بلکه سپر واشنگتن نیز هست. دیپلماسی زنده است، چون گزینههای دیگر زهرناکترند. اسرائیل این را بهتر از همه میداند. و تا وقتی واشنگتن – حتی ترامپی – به دیپلماسی باور دارد، نه موساد، نه سایبریها، نه پهپادها، هیچکدام حق شلیک ندارند.
در تحلیل نهایی، آنچه این روزها ایران را از سایه تهدیدهای اسرائیل نجات داده، نه فقط قدرت بازدارندگی نظامیست، بلکه بازی دقیق در زمین دیپلماسی است. ایران، با نشستن بر میز مذاکره، دست اسرائیل را خالی کرده است. چرا؟ چون تنها در غیاب دیپلماسی، روایت «ضرورت اقدام پیشگیرانه» قابل فروش است.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه اینستاگرام
https://instagram.com/hamid._asefi
فیسبوک
https://www.facebook.com/hamid.asefi.16
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
تا وقتی ترامپ به دیپلماسی امیدوار است، اسرائیل جرأت ندارد ماشه را بکشد
نویسنده: حمید آصفی
در سیاست بینالملل، گاهی آنچه اتفاق نمیافتد، مهمتر از آن چیزیست که رخ میدهد. در هفتههایی که رسانهها مشغول رصد تنشهای کلامی میان تهران و واشنگتن هستند و برخی از تحلیلگران با اشاره به سخنان تند مقامات ایرانی یا تهدیدهای دونالد ترامپ از احتمال برخورد نظامی یا اقدام اسرائیل میگویند، غایبی مهم در معادله هست: اسرائیل، فعلاً سکوت کرده است. و این سکوت، پرمعناتر از هر فریادیست.
البته، منظور از سکوت، نبود تهدید نیست. اسرائیل همچنان هر از گاهی تهدید میکند که حتی به تنهایی و بدون کمک آمریکا نیز قادر به حمله به ایران است. اما آنچه غایب است، اقدام عملی است. و این تفاوت میان تهدید و اقدام، در بستر معادلهای پیچیده تعریف میشود: اسرائیل فقط زمانی میتواند ماشه را بکشد که واشنگتن، بهویژه در دوران ترامپ، از دیپلماسی دست بکشد.
درک این وضعیت، بدون فهم مناسبات خاص ترامپ با مسأله ایران و بازیگر غیرقابلپیشبینیای به نام اسرائیل ممکن نیست. ترامپ، برخلاف بایدن، یک رئیسجمهور اهل معامله است؛ اهل نمایش، نه لزوماً جنگ. کسی که ترور قاسم سلیمانی را نه بهعنوان آغاز یک استراتژی، بلکه پایان یک فصل طراحی کرد. او با سلیمانی کاری کرد که پرونده سال ۲۰۱۹ را ببندد، اما نگذاشت از آن واقعه یک روایت جنگی ساخته شود که تعهد نظامی ایجاد کند. این ظرافت، برای اسرائیل دردسرساز بود.
در دورهی بایدن، که تمایل آشکار به احیای برجام وجود داشت، اسرائیل یک راهبرد دیگر را در پیش گرفت: خرابکاری همزمان با آغاز مذاکرات. در نخستین هفتهای که تیم بایدن مذاکرات وین را شروع کرد، انفجار نطنز رخ داد. هدف، روشن بود: برهم زدن فضا پیش از آنکه پنجره اعتماد باز شود. ایران هم در پاسخ، بازی را سخت کرد: غنیسازی را از ۲۰ درصد به ۶۰ درصد رساند؛ اتفاقی که مذاکره را به میدان مین بدل کرد.
اما اکنون، فضا کاملاً متفاوت است. ترامپ برگشته، با همان ژست تاجرانهاش. اهل معامله است، نه مداخله. و اینبار، برخلاف ۲۰۱۸ که با خروج از برجام میدان را برای خرابکاریهای اسرائیل باز گذاشت، او خودش مذاکره را در دست دارد. این بار اگر کسی بخواهد بازی را خراب کند، مستقیم به او شلیک کرده، نه به ایران.
اسرائیل خوب میداند که هیچ رئیسجمهوری در آمریکا، چه دموکرات، چه جمهوریخواه، تحمل نمیکند که در میانهی یک تلاش دیپلماتیک، متحد منطقهایاش بهطور یکجانبه آغازگر جنگی پنهان شود که دودش در چشم واشنگتن برود. به همین دلیل است که تا وقتی ترامپ به نتیجهی مذاکرات با ایران امیدوار باشد، اسرائیل دست به ماشه نمیبرد. نه فقط به این خاطر که ایران واکنش نشان میدهد، بلکه چون هزینهای سنگینتر از واکنش ایران در انتظارش است: خشم ترامپ.
در اینجاست که باید بازی روانی اسرائیل را شناخت. تحلیلگران نزدیک به تلآویو، این روزها بیشتر به لفاظی و تهدید بسنده میکنند. آنها میدانند که در فقدان چراغ سبز واشنگتن، هرگونه اقدام مستقیم یا خرابکارانه در تأسیسات هستهای ایران، اقدامی علیه دستور کار کاخ سفید خواهد بود. و ترامپ، برخلاف بایدن، اهل مماشات دیپلماتیک نیست. او اهل «مچگیری» است، نه «صبر استراتژیک».
نکته مهم دیگر، الگوی تقابل اسرائیل با مذاکرات است. تلآویو در زمان اوباما، با تمام توان علیه توافق هستهای تبلیغ کرد، اما وارد میدان خرابکاری نشد. در دوره بایدن، تا حدی جلو آمد، چون واشنگتن در آن زمان در موضع ضعف و تردید بود. اما در عصر ترامپ، نه میتواند بازیگر اصلی باشد، نه بر میز مذاکره تأثیرگذار. چرا؟ چون ترامپ تنها کسیست که میخواهد خودش امضاکننده توافق باشد؛ نه کشورش.
همین منطق، سناریوی خطرناک اما ممکن را شکل میدهد: اگر مذاکرات شکست بخورد، اگر ترامپ به این نتیجه برسد که ایران فقط وقتکشی میکند، آنگاه اسرائیل میتواند بگوید: "شما امتحان کردید، ما حالا باید وارد شویم." و این همان لحظهایست که باید نگران بود. زیرا در آن لحظه، نهفقط چراغ سبز ضمنی آمریکا ممکن است داده شود، بلکه ترامپ ممکن است از تبعات هرگونه اقدام اسرائیل شانه خالی کند.
در واقع، دیپلماسی تنها سپر تهران در برابر خرابکاریهای اسرائیل نیست؛ بلکه سپر واشنگتن نیز هست. دیپلماسی زنده است، چون گزینههای دیگر زهرناکترند. اسرائیل این را بهتر از همه میداند. و تا وقتی واشنگتن – حتی ترامپی – به دیپلماسی باور دارد، نه موساد، نه سایبریها، نه پهپادها، هیچکدام حق شلیک ندارند.
در تحلیل نهایی، آنچه این روزها ایران را از سایه تهدیدهای اسرائیل نجات داده، نه فقط قدرت بازدارندگی نظامیست، بلکه بازی دقیق در زمین دیپلماسی است. ایران، با نشستن بر میز مذاکره، دست اسرائیل را خالی کرده است. چرا؟ چون تنها در غیاب دیپلماسی، روایت «ضرورت اقدام پیشگیرانه» قابل فروش است.
وقتی رهبری لحن تند دارد، آیا توافق دور از دسترس است؟
نویسنده: حمید آصفی
در نگاه اول، وقتی رهبر جمهوری اسلامی با لحنی خشن، صریح و بدون تعارف درباره غرب و بهویژه ایالات متحده سخن میگوید، بسیاری از ناظران – چه در داخل و چه در خارج – اینگونه برداشت میکنند که درها بسته شدهاند. راهی به گفتوگو نیست. توافقی در راه نیست. بهخصوص اگر این سخنان در واکنش به تهدیدهایی از زبان رئیسجمهوری چون دونالد ترامپ بیان شود، که با لحنی حتی تندتر وعده «نابودی زیرساختهای هستهای ایران» را میدهد.
اما سیاست در خاورمیانه، هرگز بازی سادهای نیست. اتفاقاً دقیقاً زمانی که صداها بلندتر میشوند، باید به دنبال زمزمههای پنهانتر گشت. باید گوش تیز کرد تا شنید چه چیزهایی گفته نمیشود. چرا؟ چون گاهی آنچه رهبران نمیگویند، بسیار مهمتر از چیزیست که با صدای بلند فریاد میزنند.
آیتالله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، در سخنان اخیرش بار دیگر آمریکا را به زورگویی و بیادبی متهم کرد. اما آیا این پایان بازیست؟ آیا راه برای توافق بسته شده؟ یا این لحن تند، فقط نقشیست که برای برابرسازی زمین بازی انتخاب شده؟
پاسخ را باید در دو لایه جستوجو کرد: آنچه آشکار است و آنچه در سایهروشنهای دیپلماسی جریان دارد.
دونالد ترامپ از بازگشت به میز مذاکره با هدف نهایی «غنیسازی صفر» سخن میگوید. از انفجار در تأسیسات هستهای و آزمایشگاه ها در صورت عدم تمکین. اما در این سوی ماجرا، رهبر ایران ترجیح میدهد به جای واکنش به موضوعاتی چون ترور قاسم سلیمانی، روی واژههای کلیتری چون «آمریکای زورگو» مانور بدهد. چرا؟ اگر واقعاً قصد داشت این مسیر را به بنبست بکشد، آیا نباید صریحترین و حساسترین نقطه اختلاف، یعنی دستور ترور سلیمانی توسط ترامپ، را بارها به رخ میکشید؟ سکوت او در این زمینه، بیشتر از هزار کلمه حرف دارد.
از سوی دیگر، یکی از مهمترین موضوعات مذاکرات اخیر، پیشنهاد تشکیل کنسرسیوم بینالمللی برای مدیریت غنیسازی در ایران، اصلاً در سخنان رهبری دیده نمیشود. نه تمجید، نه حمله. هیچ چیز. و در سیاست ایران، وقتی رهبری درباره موضوعی اینقدر حساس حرفی نمیزند، باید آن را نشانهی باز گذاشتن فضا برای چانهزنی تلقی کرد.
در واقع، ممکن است بازی نقشها در حال اجرا باشد. رهبر، نقش «پلیس بد» را بازی میکند؛ همان کسی که با فریاد و لحن آتشین وارد میشود، تا در پسزمینه، تیم مذاکرهکننده بتواند با دست بازتری بنشیند و امتیاز بگیرد. ترامپ هم همین کار را میکند. تهدید میکند، تحقیر میکند، و گاه حتی تحریمهایی میگذارد، فقط برای آنکه دست بالا را در میز مذاکره نگه دارد.
اما در واقع، هیچیک نمیخواهند میز را ترک کنند. نه ایران که اقتصادش تاب فشار بیشتر ندارد، و نه ترامپ که بهدنبال توافقیست تا آن را برگ برندهای در برابر رقبایش در عرصه سیاست خارجی جلوه دهد.
این واقعیت که در شدیدترین حملات لفظی آیت الله خامنهای به آمریکا، نام ترامپ بهعنوان «قاتل سلیمانی» حذف شده، بیمعنی نیست. اینکه هیچ اشارهای به غیرقابل مذاکره بودن کنسرسیوم نشده، یک فضای خاکستری ایجاد کرده که برای دیپلماتها مثل طلاست. یعنی جایی که هنوز میشود چانه زد. یعنی منطقهی امکان.
در چنین فضاهایی، تحلیلگرانی که فقط لحنهای تند را میبینند و اعلام میکنند که «کار تمام است»، درک دقیقی از شیوههای مذاکره در خاورمیانه ندارند. اتفاقاً در این منطقه، گاهی مسیر به توافق، از دل جنگ لفظی و توپخانههای کلامی عبور میکند.
گاهی باید دو طرف با مشتهای گرهکرده روی میز بکوبند، تا بعد، در سکوتی پرمغز، به یکدیگر نگاه کنند و جملهی معروف را بر زبان آورند:
«حالا بیایید حرف بزنیم.»
و شاید به همین دلیل است که محمد اسلامی، رئیس سازمان انرژی اتمی، با لحنی بیسابقه از «اهمیت اصل غنیسازی، نه درصد آن» سخن میگوید. این یعنی جمهوری اسلامی دارد آماده میشود تا بهجای دعوا بر سر عدد، وارد بازی معنا شود. یعنی شاید دیگر برنامهی بومی غنیسازی، بیش از آنکه نیاز تکنولوژیک باشد، نیاز نمادین است؛ برای آنکه داخل را آرام کند، برای آنکه طرف مقابل بفهمد غرور این حکومت را باید در محاسبات خود لحاظ کند.
در پایان، اگر دنبال نشانهها باشیم، خواهیم دید که هنوز مسیر مذاکره باز است، حتی اگر سنگلاخ باشد. هنوز امید هست، حتی اگر در پس غبار. و حتی وقتی لحن رهبری تند است، این الزاماً بهمعنای آن نیست که توافق دور از دسترس است. بلکه شاید درست برعکس: توافق، آنقدر نزدیک شده که باید برای چانهزنی بهتر، صدا را بلندتر کرد.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 64❤ 30👏 9👌 6👎 5🙏 5
الهه را تورم کشت، نه دزد موبایل
پیکر دختر ۲۴ ساله در سکوت پیدا شد، اما فریاد عدالت هنوز بیپاسخ است
کاش میشد عامل تورم را اعدام کرد، نه فقط دزد را
حمید آصفی
الهه حسیننژاد، ۲۴ ساله، دختر همین خیابانها بود.
نه در جنگ کشته شد، نه در شورش، نه در تصادف.
برای یک موبایل جان داد.
در شهری که از بس «امنیت» دارد،
امنیتِ سادهی یک پیادهروی شبانه،
برای دخترانش تبدیل به آرزو شده.
قاتلش دستگیر شد.
یک زورگیر، مثل هزاران نفر دیگر که فقر و بیپناهی،
آنها را به مرز جنون رسانده.
اما سؤال اینجاست:
قاتل واقعی کیست؟
کسی که چاقو زد؟
یا سیستمی که همه را با چاقوی تورم، روزی هزار بار میکشد؟
امیرمحمد خالقی، ۱۹ ساله، دانشجوی مدیریت بود.
جوانی که باید پشت میز آیندهاش مینشست،
نه زیر خاک.
برای یک لپتاپ کشته شد.
و باز هم کسی نمیپرسد:
چه بر سر این کشور آمده که لپتاپ و موبایل
بهای جان آدم شدهاند؟
ما در جغرافیایی زندگی میکنیم
که اقتصادش نه شبیه ماشینحساب،
بلکه شبیه گیوتین است.
هر روز پایین میافتد،
و گردن یک زندگی را میبرد.
قاتل واقعی نه چاقوست، نه گلوله.
قاتل، تورمیست که از دفتر سیاستگذاری بیرون میآید،
از پشت لبخندهای دروغین،
از میزی که پشت آن، آدمهایی نشستهاند که با دلار حقوق میگیرند
و با ریال مردم را له میکنند.
پلیس شاید زورگیر را بگیرد.
اما آیا تا به حال، یک سیاستگذار فاسد بازداشت شده؟
آیا یک مقام بیکفایت، بهخاطر ریختن خون هزاران بینامونشان،
پاسخگو بوده؟
نه.
چون قاتلان اصلی، خود قانونگذارند.
خودشان قانون مینویسند، قاضی میگمارند،
و خودشان را تبرئه میکنند.
در این سرزمین،
فقر دیگر یک ننگ نیست؛
یک سیستماتیک رسمیست.
تورم، دزدی را نرمال کرده.
بیعدالتی را روزمره کرده.
و ناامنی را جزئی از «وضعیت موجود» کرده.
اما چه کسی باید پاسخ دهد؟
مگر دلار خودش بالا میرود؟
مگر تورم خودش تصمیم میگیرد؟
مگر بانک مرکزی را باد میگرداند؟
یا آنها که عمداً کشور را
به گروگان تحریم و اختلاس و شعار فروختهاند؟
کاش میشد دادگاهی برپا کرد
برای آنهایی که به اسم انقلاب،
ملتی را گروگان گرفتند.
کاش میشد بهجای خفتگیر،
مسئولان و مقامات بیرحمی را به میز محاکمه کشید
که با تصمیمهایشان،
جوانی را از مردم ما گرفتند و فقر را نهادینه کردند.
الهه را دزد نکشت.
اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی کشت.
سیستمی که با یکدست چماق امنیت به سر مردم میکوبد،
و با دست دیگر، تورم را آزاد میگذارد
تا در کوچهپسکوچههای این وطن،
هر شب، یکی را بکشد.
ما بچههای بیصدا،
قربانیان بیتابوتِ سیاستهای فاسدیم.
ما مردمانی هستیم که بهجای رؤیا، جدول قیمت خواندیم،
بهجای عاشقشدن، قیمت سکه حفظ کردیم،
و بهجای آینده، آگهی ترحیم دیدیم.
ما هنوز نفس میکشیم،
اما هر روز بیشتر شبیه مردههایی میشویم
که قاتلشان هر شب با خیال راحت میخوابد،
و صبح، از رسانه میگوید:
«اوضاع تحت کنترله.»
بله، اوضاع تحت کنترل است:
تحت کنترل مرگ.
تحت کنترل گرسنگی.
تحت کنترل جمهوری اسلامی.
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 87❤ 36👏 8🕊 4👎 3🙏 1
پوتین، ترامپ و مسأله ایران | بازگشت خرس روس به صحنه توافق؟
نویسنده: حمید آصفی
در سیاست، گاهی وزن یک تماس تلفنی میتواند از یک کنفرانس بینالمللی بیشتر باشد؛ بهویژه اگر طرف گفتوگو دونالد ترامپ و ولادیمیر پوتین باشند. دیروز، رئیسجمهور آمریکا فاش کرد که در گفتوگویی تلفنی با همتای روس خود، یکی از محورهای اصلی، مسأله هستهای ایران بوده است. به گفته ترامپ، پوتین علاقهمند شده نقش فعالی در احیای مذاکرات ایفا کند.
اینکه پوتین در این شرایط، خود را مشتاق به مشارکت در این پرونده نشان میدهد، نه تنها نشانهای از فرصت نیست، بلکه ممکن است آغازی بر یک پیچیدگی تازه باشد؛ از آن جنس پیچیدگیهایی که نه به نفع تهران است، نه واشنگتن، بلکه صرفاً زمینبازی بیشتری برای کرملین فراهم میکند.
نخست باید دید انگیزه اصلی مسکو از بازگشت به میدان هستهای ایران چیست؟ پاسخ، احتمالاً بیش از آنکه به دغدغههای عدم اشاعه یا مدیریت تنش میان تهران و واشنگتن مربوط باشد، به اولویت راهبردی روسیه در جبهه اوکراین بازمیگردد. پوتین بهخوبی میداند که ایالات متحده، حتی در جایگاه یک ابرقدرت، توان تمرکز همزمان بر چند بحران را ندارد. امروز برای کاخ سفید، چین مهمترین چالش است؛ هم در حوزه ژئوپلیتیک، هم در عرصههایی چون هوش مصنوعی نظامی. در چنین وضعی، کشاندن توجه ایالات متحده به سمت خاورمیانه، ولو بهطور موقت، میتواند نوعی تنفس استراتژیک برای روسیه در جبهه شرقیاش باشد.
از این زاویه، ورود مجدد مسکو به موضوع ایران میتواند بیش از آنکه در خدمت حل بحران باشد، ابزاری برای مهار تحرکات آمریکا در دیگر جبههها تلقی شود. در واقع، احیای نقش روسیه در مذاکرات هستهای، نه از سر دغدغه برای برجام، بلکه برای خرید زمان در جنگ اوکراین است. هرگونه پیشرفت در گفتوگوهای ایران و آمریکا، یعنی کاهش سطح تنش در خاورمیانه؛ و کاهش تنش یعنی تمرکز بیشتر آمریکا بر شرق آسیا و شرق اروپا. اما روسیه خواهان چنین تمرکزی نیست. در نتیجه، مطلوبترین سناریو برای کرملین، حفظ وضعیت نیمهبحرانی و کنترلشده در پرونده ایران است؛ نه صلح، نه جنگ.
این موضوع را نمیتوان بیسابقه دانست. در دوره بایدن، بارها مشاهده شد که روسیه بهطور غیرمستقیم در مسیر توافق ایران و غرب سنگاندازی کرد. با وجود ظاهر همسویی در مذاکرات وین، در عمل مسکو از هرگونه نزدیکی تهران به واشنگتن ناخشنود بود. اکنون نیز، با بازگشت ترامپ، فرصت تازهای برای بازیگری پنهان کرملین در این میدان فراهم شده است؛ و اینبار، بدون حضور فعال چین که در دوره بایدن نقشی متوازنتر ایفا میکرد.
تصور اینکه روسیه میتواند اهرمی برای امتیازگیری از غرب باشد، تصوری خام و سادهانگارانه است. بر خلاف آنچه برخی در ساختار قدرت ایران گمان میبرند، روسیه نه شریک راهبردی ایران است و نه متعهد به منافع منطقهای آن. برای کرملین، ایران صرفاً یک کارت بازی است؛ کارتی که در بحرانهای جهانی، بسته به میزان فشارها بر روسیه، میتواند خرج شود یا سوزانده شود.
از سوی دیگر، نباید احتمال فعالسازی یک تنش محدود در منطقه را نادیده گرفت؛ تنشی که ممکن است شامل برخوردی میان ایران، اسرائیل و حتی آمریکا باشد. در نگاه پوتین، چنین تقابلی – اگر در چارچوبی محدود و قابل کنترل رخ دهد – نهتنها بحرانآفرین نیست، بلکه ممکن است سودمند نیز باشد: ایجاد انحراف در اولویتهای ایالات متحده، گشایش فضای تنفس برای پیشروی در اوکراین، و افزایش ارزش ژئوپلیتیکی روسیه نزد هر دو طرف درگیر.
با این حال، برای تهران، بازی در چنین زمینی، پرهزینه و بیپاداش خواهد بود. در حالیکه مردم ایران همچنان با فشارهای اقتصادی و ناامیدی از چشماندازها دست و پنجه نرم میکنند، فرو رفتن بیشتر در باتلاق رقابت قدرتهای بزرگ، چیزی جز افزایش تنش و استمرار تحریم نخواهد آورد. منافع ملی ایران، اقتضا میکند که نه قربانی جاهطلبی روسیه شود و نه بازیچهی تقابل واشنگتن و مسکو.
در پایان، باید صریح گفت: اگر جمهوری اسلامی هدفش، رسیدن واقعی به توافق و کاهش تنش با آمریکا است، راه آن از مسکو نمیگذرد. روسیه بازیگری نیست که صلح بخواهد؛ آنچه میخواهد، توازن منافع خودش در دل بحرانهاست. جمهوری اسلامی باید میان دو مسیر یکی را برگزیند: دیپلماسی با هدف تنشزدایی مستقل، یا اتکای پرهزینه به یک شریک بیثبات. باز شدن پای پوتین به پرونده ایران، نه یک فرصت است، نه یک امتیاز؛ بلکه زنگ خطری است که ممکن است هر توافقی را بر باد دهد.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 47👍 22🙏 2👌 2👎 1
محمد اسلامی پرده برداشت: اصل غنیسازی مهم است، نه درصد آن!
غنیسازی برای مصرف داخلی؛ جمهوری اسلامی و نمادسازی هستهای
وقتی محمد اسلامی، رئیس سازمان انرژی اتمی جمهوری اسلامی، با خونسردی گفت: «درصد غنیسازی اهمیتی ندارد، اما اصل غنیسازی مهم است»، در واقع نهفقط از وضعیت امروز سیاست هستهای ایران رمزگشایی کرد، بلکه ناخواسته پرده از یک تغییر عمیق در راهبرد جمهوری اسلامی برداشت. جملهای که در ظاهر ساده و فنیست، اما در بطن خود معنایی تعیینکننده دارد: جمهوری اسلامی دیگر غنیسازی را نه بهعنوان ابزار بازدارندگی یا قدرت، بلکه بهمثابه نمادی برای مصرف داخلی میخواهد. این یک تغییر ژئوپولیتیک خزنده است که شاید هنوز خیلیها در داخل متوجهاش نشدهاند، اما در اتاقهای مذاکره، دقیقاً فهمیده شده است.
جمهوری اسلامی سالها غنیسازی را «ناموس ملی» معرفی کرد. از شعار «حق مسلم ماست» در دههی ۸۰ گرفته تا صحنهگردانیهای هستهای در دههی ۹۰، همه چیز حول این محور چیده شده بود که این فناوری، مرز میان سلطهپذیری و استقلال است. اما حالا، بالاترین مقام فنی این حوزه بهصراحت میگوید: مهم اصلش است، نه میزانش. یعنی مهم این است که چیزی به اسم غنیسازی روی کاغذ بماند، نه اینکه خروجیاش چه باشد.
این همان چیزیست که غرب مدتها منتظرش بود: انکار نرم ایدئولوژی هستهای. وقتی مقام مسئول ایرانی میگوید درصد اهمیتی ندارد، در عمل یعنی جمهوری اسلامی دیگر نمیخواهد روی غنیسازی ۶۰ درصدی یا بالاتر پافشاری کند. یعنی «فناوری» را حفظ میکند، اما «کاربرد»ش را به تعلیق میبرد. این دقیقاً معادل همان چیزیست که در توافقهای منطقهای به آن «کنسرسیوم» میگویند؛ یعنی بگذارید اسماً دست ما باشد، اما رسمش برای شما.
غنیسازی، از پروژهای برای ساخت قدرت، به ویترینی تبلیغاتی برای حفظ اقتدار داخلی تبدیل شده. آنچه اسلامی گفت، فقط یک جمله نبود، بلکه سند تغییر پارادایم بود. این همان لحظهایست که یک نظام سیاسی، دیگر به قدرت سخت امید ندارد، بلکه میخواهد با حفظ ظاهر، توافق کند تا زنده بماند.
این در را به روی چه چیزی باز میکند؟ به روی پذیرش الگوی کنسرسیوم. ایدهای که در آن ایران، اسماً همچنان فناوری هستهای دارد، اما عملاً هر غنیسازیای با مشارکت یا نظارت دیگران انجام میشود. به زبان سادهتر: «غنیسازی ایرانی، بدون اختیار ایرانی». برای کشوری که سالها شعار استقلال هستهای میداد، این عقبنشینی بزرگیست. اما برای نظامی که امروز در چنبرهی بحرانهای مالی، سیاسی و بینالمللی گرفتار است، شاید تنها راه بقا همین باشد.
در چنین بستری، مذاکرات عمان، رم ، دیگر فقط درباره برداشتن تحریمها نیست. موضوع اصلی، فروش یک «پرستیژ» است. جمهوری اسلامی میخواهد به غرب بفروشد که «ما آمادهایم غنیسازی را کنترلشده ادامه دهیم، فقط بگذارید وانمود کنیم چیزی عوض نشده.» این معاملهایست که آمریکا اگرچه با تردید، اما بهسختی در حال بررسی آن است.
در نهایت، سخنان اسلامی، نه یک اظهارنظر فنی، بلکه بیانیهای سیاسی از درون قدرت بود. جمهوری اسلامی، با زبان آرامِ رییس سازمان انرژی اتمیاش، اعلام کرد: ما آمادهایم در را باز کنیم، فقط اجازه دهید این در، از بیرون بسته بهنظر برسد. غنیسازی دیگر مسئلهی «دستیابی» نیست، بلکه مسئلهی «وانمود کردن» است.
این همان لحظهایست که ایدئولوژی، خودش را با دست خود جمع میکند؛ در سکوت، بیآنکه کسی پرچم سفید بالا ببرد.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
نگاهی به سخنان امروز رهبری: آیا سختگیری راه به توافق باز میکند؟
سخنان امروز رهبر ایران، در نگاه نخست، واجد لحنی بهغایت تند و غیرسازشکارانه نسبت به غرب و بهویژه ایالات متحده بود؛ لحنی که نهتنها از هرگونه نرمش کلامی در آستانه مذاکرات جدید خبری نمیداد، بلکه حتی از واژههایی چون «بیادبی»، «گستاخی» و «زورگویی» برای توصیف طرف مقابل بهره میگرفت. طبیعیست که این لحن، در برداشت اولیه، چنین القا کند که راه گفتوگو بسته شده یا لااقل در حال بسته شدن است. اما آیا ماجرا همین است؟ یا باید این اظهارات را در چارچوبی فراتر از سطح کلمات تحلیل کرد؟
در دیپلماسی، آنچه در ظاهر گفته میشود، همیشه منعکسکنندهی آنچیزی نیست که در عمل جریان دارد. گاه زبان تند، بخشی از روند چانهزنیست؛ تلاشی برای افزایش قدرت مانور در میز مذاکره. در این چارچوب، میتوان مواضع اخیر را بیش از آنکه «رد مذاکره» دانست، نوعی افزایش سقف مطالبات در آستانهی یک توافق احتمالی ارزیابی کرد. واقعیت این است که از نگاه کلان، هیچکدام از طرفین علاقهای به بازگشت به وضعیت تقابل کامل ندارند. نه ایالات متحده در شرایط فعلی آمادهی یک بحران جدید در خاورمیانه است و نه ایران تاب ادامهی وضعیت ناپایدار اقتصادی را دارد. از همین رو، هر دو سو، با وجود اختلافات، به نوعی «مدیریت اختلاف» به جای «تشدید آن» متمایلاند.
رهبر جمهوری اسلامی پیشتر هم در مقاطع حساس، از چنین لحنهایی استفاده کرده، بیآنکه در عمل مسیر گفتگو را مسدود کرده باشد. نمونهی بارز آن، پیش از توافق برجام در سال ۲۰۱۵ بود؛ جایی که در همان حال که شعار «مرگ بر آمریکا» در خیابانها شنیده میشد، ظریف و کری در هتلهای وین و لوزان سرگرم تنظیم خطوط توافق بودند. در فضای کنونی نیز نشانههای مشابهی قابل ردیابیست: افزایش تحرکات دیپلماتیک غیررسمی از مسیرهایی چون عمان، قطر یا حتی عراق، تغییر لحن رسانههای نیمهرسمی در پوشش تحولات منطقهای و هستهای، و همراستایی پیامهای برخی چهرههای امنیتی با لحن کنونی که بیش از آنکه به بستن باب گفتگو اشاره داشته باشد، به «مطالبهمحور کردن آن» میپردازد.
دیپلماسی جمهوری اسلامی همواره در دو سطح حرکت کرده است: یکی سطح تودهپسند داخلی، که در آن لفاظیها و شعارها برای حفظ انسجام درونی و کنترل فضای اجتماعی پررنگ میشود؛ و دیگری سطح تعامل بیرونی، که در آن همان سیستم، چهرهای عملگراتر و منعطفتر از خود به نمایش میگذارد. اگر بخواهیم این منطق را در سخنان امروز رهبر ایران نیز جستوجو کنیم، باید گفت: آنچه دیده میشود، الزاما آنچیزی نیست که در حال وقوع است.
در خاورمیانه، گاهی برای رسیدن به توافق باید اول صدای توپها بلند شود تا بعد امضای توافقنامه، صدای آرامتر اما عمیقتری بیافریند. این منطقِ تنش کنترلشده، ابزاریست قدیمی اما همچنان رایج در جعبهابزار قدرت.
در نهایت، اگرچه نمیتوان با قاطعیت درباره تصمیمات پشتپرده حکم راند، اما شواهد نشان میدهد که گفتمان رسمی نظام، حتی در تندترین لحنهایش، راههای تعامل را مسدود نخواهد کرد.. نشانهها حکایت از آن دارند که راهبرد جمهوری اسلامی، نه در بستن در، که در کوبیدن محکمتر آن برای امتیاز بیشتر است. و این یعنی هنوز «تلاش برای توافق» است،هرچند در فضایی غبارآلود و پرابهام.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 38👍 14👌 10👎 2👏 2🙏 1
از مواضع سخت امروز تا فردای احتمالی توافق | رمزگشایی از پیامهای دیپلماتیک پشت سخنان رهبری
سخنان امروز رهبر جمهوری اسلامی در سالگرد چهاردهم خرداد، با آن لحن گزنده و واژگان تند نسبت به آمریکا و مشخصاً موضوع پرونده هستهای، در نگاه نخست نشانهای از تقابل حداکثری و انسداد در مسیر دیپلماتیک به نظر میرسد. اما اگر کمی فراتر از ظاهر کلمات و صداهای رسمی بنگریم و آن را در بستر سیاست خارجی جمهوری اسلامی و سنتهای مذاکرهگریاش رمزگشایی کنیم، ممکن است به تصویری پیچیدهتر، چندلایهتر و حتی واقعگرایانهتر برسیم.
آنچه امروز شنیده شد، بازتولید همان گزارههای کلاسیک از زبان جمهوری اسلامی بود: «شما چهکارهاید که به ما بگویید غنیسازی داشته باشید یا نه؟» یا «سردمداران بیادب و گستاخ آمریکا»؛ عباراتی که نهتنها تازگی ندارد، بلکه پیش از هر توافقی – چه در ۱۳۸۲، چه ۱۳۹۲، و حتی در مذاکرات ناقص ۱۴۰۱ – نیز شنیده شده است. این واژگان به نوعی نقش سپر ایدئولوژیک را بازی میکنند؛ صدای بلند و ستیزندهای که غالباً همزمان با زمزمههای پنهان و محتاط پشت پرده، به میدان میآید.
بسیاری از تحلیلگران گمان دارند که جمهوری اسلامی در آستانه گشایشی بزرگ در سیاست خارجیاش نیست و این مواضع را نشانهای از پافشاری بر مقاومت میدانند. اما این نگاه، متغیرهای جاری در دیپلماسی منطقهای، تحرکات قطر و عمان، پیامهای متقاطع اروپا و آمریکا، و حتی الگوی رفتاری سالهای گذشته ایران را نادیده میگیرد. حقیقت آن است که تهران، بارها با همین زبان به مذاکرات رفته؛ از «آمریکای شیطان بزرگ» در ۱۳۸۲ به توافق سعدآباد، تا «امالفساد جهانی» در آستانه برجام. تکرار این واژگان، بیش از آنکه مانعی باشد، گاهی نقش سپر روانی حاکمیت برای مشروعیت دادن به عقبنشینیهای حسابشده است.
از منظر راهبردی، گره زدن مشروعیت مذاکره به موضع حقوقی در برابر زورگویی طرف غربی، شاید به ظاهر نوعی استحکام درونی نشان دهد، اما در واقع، شکلی از آمادهسازی افکار عمومی داخلی برای احتمال نرمش نیز هست. تکرار این گزاره که "نظام بینالملل بر زور میچرخد" به وضوح، نوعی پذیرش ناگزیر قواعد بازی قدرت است. و همینجا، کانون اصلی تحلیل نهفته است: جمهوری اسلامی به تدریج پذیرفته که دیگر نمیتوان با تکیه بر گفتمان «حق» صرف، از ساختارهای بینالمللی امتیاز گرفت؛ بلکه ناگزیر است با زبان قدرت و بدهبستان، به میز مذاکره بازگردد – ولو با فریادی در گلو.
این تغییر رویکرد – ولو به کندی و با لفاظیهای ضدغربی همزمان – در هماهنگی با تحولات صحنه بینالملل نیز قرار دارد. دولت جدید آمریکا، با وجود لفاظیهای سختگیرانهتر در برخی سطوح، عملاً مسیر غیررسمی مذاکره با ایران را گشوده است. اروپا، تحت فشار آشکار آژانس بینالمللی انرژی اتمی و همچنین در هراس از ورود ایران به مرحله غنیسازی غیرقابل بازگشت، خواستار توافقی ضربتی و حداقلی شده است. در این میان، هم تهران و هم واشنگتن، نه راه پیش دارند، نه تحمل یک بحران بزرگ دیگر در خاورمیانه را دارند. چنین بستری، هرچند مملو از بیاعتمادی، اما اتفاقاً محل تولد توافقات نیمبند و واقعگرایانه است.
سؤال اصلی اما این است: اگر تهران واقعاً قصد توافق ندارد، چرا هنوز دروازههای دیپلماسی را نبسته؟ چرا همچنان پاسخهای فنی به آژانس داده میشود؟ چرا مجاری عمانی و قطری فعالاند؟ چرا پیشنهادهایی از سوی طرف آمریکایی روی میز مانده است؟ چرا حتی در دل همین مواضع ستیزنده، هیچ دستور صریحی مبنی بر پایان مذاکرات یا قطع مسیر تعامل صادر نمیشود؟
پاسخ روشن است: در فرهنگ سیاسی تهران، مواضع علنی لزوماً بازتاب تصمیمات پنهان نیستند. حاکمیت میکوشد همزمان دو مخاطب را مدیریت کند: یکی مردم و بدنه ایدئولوژیک داخلی که نیاز به اطمینان از ایستادگی دارد، و دیگری طرفهای غربی که باید بفهمند ایران، آماده معامله است اما نه از موضع ضعف مطلق. در چنین شرایطی، سیاست دوگانه نه یک تناقض، بلکه یک راهبرد ناگزیر است: تقابل در سخن، تعامل در عمل.
از این رو، سخنان امروز را نباید پایان دیپلماسی دانست؛ بلکه میتوان آن را نوعی صدای بلند در آستانه توافق دانست. حاکمیت نیاز دارد پیش از امضای هر سند یا حرکت نرم، اطمینان یابد که در جبهه داخلی متهم به سازش نمیشود. و اینجاست که تندترین حرفها، اتفاقاً میتوانند بخشی از آمادهسازی روانی جامعه و نظام باشند برای آنچه در آینده نهچندان دور خواهد آمد: توافقی محدود، با گشایش موقت، برای جلوگیری از بحران بزرگتر.
در جهان واقعگرای سیاست، هر نهای، الزاماً نه نیست.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 42❤ 22🙏 4👌 3
از مواضع سخت امروز تا فردای احتمالی توافق | رمزگشایی از پیامهای دیپلماتیک پشت سخنان رهبری
سخنان امروز رهبر جمهوری اسلامی در سالگرد چهاردهم خرداد، با آن لحن گزنده و واژگان تند نسبت به آمریکا و مشخصاً موضوع پرونده هستهای، در نگاه نخست نشانهای از تقابل حداکثری و انسداد در مسیر دیپلماتیک به نظر میرسد. اما اگر کمی فراتر از ظاهر کلمات و صداهای رسمی بنگریم و آن را در بستر سیاست خارجی جمهوری اسلامی و سنتهای مذاکرهگریاش رمزگشایی کنیم، ممکن است به تصویری پیچیدهتر، چندلایهتر و حتی واقعگرایانهتر برسیم.
آنچه امروز شنیده شد، بازتولید همان گزارههای کلاسیک از زبان جمهوری اسلامی بود: «شما چهکارهاید که به ما بگویید غنیسازی داشته باشید یا نه؟» یا «سردمداران بیادب و گستاخ آمریکا»؛ عباراتی که نهتنها تازگی ندارد، بلکه پیش از هر توافقی – چه در ۱۳۸۲، چه ۱۳۹۲، و حتی در مذاکرات ناقص ۱۴۰۱ – نیز شنیده شده است. این واژگان به نوعی نقش سپر ایدئولوژیک را بازی میکنند؛ صدای بلند و ستیزندهای که غالباً همزمان با زمزمههای پنهان و محتاط پشت پرده، به میدان میآید.
بسیاری از تحلیلگران گمان دارند که جمهوری اسلامی در آستانه گشایشی بزرگ در سیاست خارجیاش نیست و این مواضع را نشانهای از پافشاری بر مقاومت میدانند. اما این نگاه، متغیرهای جاری در دیپلماسی منطقهای، تحرکات قطر و عمان، پیامهای متقاطع اروپا و آمریکا، و حتی الگوی رفتاری سالهای گذشته ایران را نادیده میگیرد. حقیقت آن است که تهران، بارها با همین زبان به مذاکرات رفته؛ از «آمریکای شیطان بزرگ» در ۱۳۸۲ به توافق سعدآباد، تا «امالفساد جهانی» در آستانه برجام. تکرار این واژگان، بیش از آنکه مانعی باشد، گاهی نقش سپر روانی حاکمیت برای مشروعیت دادن به عقبنشینیهای حسابشده است.
از منظر راهبردی، گره زدن مشروعیت مذاکره به موضع حقوقی در برابر زورگویی طرف غربی، شاید به ظاهر نوعی استحکام درونی نشان دهد، اما در واقع، شکلی از آمادهسازی افکار عمومی داخلی برای احتمال نرمش نیز هست. تکرار این گزاره که "نظام بینالملل بر زور میچرخد" به وضوح، نوعی پذیرش ناگزیر قواعد بازی قدرت است. و همینجا، کانون اصلی تحلیل نهفته است: جمهوری اسلامی به تدریج پذیرفته که دیگر نمیتوان با تکیه بر گفتمان «حق» صرف، از ساختارهای بینالمللی امتیاز گرفت؛ بلکه ناگزیر است با زبان قدرت و بدهبستان، به میز مذاکره بازگردد – ولو با فریادی در گلو.
این تغییر رویکرد – ولو به کندی و با لفاظیهای ضدغربی همزمان – در هماهنگی با تحولات صحنه بینالملل نیز قرار دارد. دولت جدید آمریکا، با وجود لفاظیهای سختگیرانهتر در برخی سطوح، عملاً مسیر غیررسمی مذاکره با ایران را گشوده است. اروپا، تحت فشار آشکار آژانس بینالمللی انرژی اتمی و همچنین در هراس از ورود ایران به مرحله غنیسازی غیرقابل بازگشت، خواستار توافقی ضربتی و حداقلی شده است. در این میان، هم تهران و هم واشنگتن، نه راه پیش دارند، نه تحمل یک بحران بزرگ دیگر در خاورمیانه را دارند. چنین بستری، هرچند مملو از بیاعتمادی، اما اتفاقاً محل تولد توافقات نیمبند و واقعگرایانه است.
سؤال اصلی اما این است: اگر تهران واقعاً قصد توافق ندارد، چرا هنوز دروازههای دیپلماسی را نبسته؟ چرا همچنان پاسخهای فنی به آژانس داده میشود؟ چرا مجاری عمانی و قطری فعالاند؟ چرا پیشنهادهایی از سوی طرف آمریکایی روی میز مانده است؟ چرا حتی در دل همین مواضع ستیزنده، هیچ دستور صریحی مبنی بر پایان مذاکرات یا قطع مسیر تعامل صادر نمیشود؟
پاسخ روشن است: در فرهنگ سیاسی تهران، مواضع علنی لزوماً بازتاب تصمیمات پنهان نیستند. حاکمیت میکوشد همزمان دو مخاطب را مدیریت کند: یکی مردم و بدنه ایدئولوژیک داخلی که نیاز به اطمینان از ایستادگی دارد، و دیگری طرفهای غربی که باید بفهمند ایران، آماده معامله است اما نه از موضع ضعف مطلق.
وضعیت اقتصادی ایران، با همهگیر شدن واژههایی چون «ناترازی»، «بحران کسری بودجه»، و «زوال حکمرانی»، به نقطهای رسیده که هر گونه گشایش ارزی ولو موقت، میتواند فشار اجتماعی را کاهش دهد. در چنین شرایطی، سیاست دوگانه نه یک تناقض، بلکه یک راهبرد ناگزیر است: تقابل در سخن، تعامل در عمل.
از این رو، سخنان امروز را نباید پایان دیپلماسی دانست؛ بلکه میتوان آن را نوعی صدای بلند در آستانه توافق دانست. حاکمیت نیاز دارد پیش از امضای هر سند یا حرکت نرم، اطمینان یابد که در جبهه داخلی متهم به سازش نمیشود. و اینجاست که تندترین حرفها، اتفاقاً میتوانند بخشی از آمادهسازی روانی جامعه و نظام باشند برای آنچه در آینده نهچندان دور خواهد آمد: توافقی محدود، با گشایش موقت، برای جلوگیری از بحران بزرگتر.
در جهان واقعگرای سیاست، هر نهای، الزاماً نه نیست.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
وقتی بیروت به تهران «نه» گفت: سقوط آرام یک امپراتوری نیابتی
نویسنده: حمید آصفی
سفر وزیر امور خارجه ایران به لبنان، در زمانی انجام شد که نشانههای افول نفوذ منطقهای جمهوری اسلامی، بهویژه در پرونده لبنان، بیش از همیشه آشکار شده است. از لحن محتاطانه دیدارها گرفته تا عدم استقبال گرم رسانهها و نخبگان سیاسی لبنانی، و مهمتر از همه، تغییرات بنیادینی که در گفتمان سیاسی و اجتماعی لبنان نسبت به نقش ایران و حزبالله رخ داده، همگی حاکی از پایان دورهای هستند که روزی میدان لبنان، جزئی از «عمق استراتژیک» تهران تلقی میشد.
لبنان امروز، لبنان سالهای بعد از جنگ ۲۰۰۶ یا حتی سالهای پس از بحران سوریه نیست. دولت لبنان، بهویژه نخستوزیر و برخی وزرای کلیدی، دیگر بهصراحت از لزوم خلع سلاح حزبالله، کنترل حاکمیتی دولت مرکزی بر همه خاک کشور، و حتی عادیسازی روابط با اسرائیل سخن میگویند. رسانههای رسمی نیز دیگر حمایت مالی و بازسازی از سوی ایران را نهتنها امتیاز که تهدیدی برای بیطرفی لبنان میدانند. پیام غیرمستقیم اما صریح این مواضع روشن است: جمهوری اسلامی، اگر مایل به حفظ روابط دیپلماتیک با لبنان است، باید سیاست خود در قبال بازیگران غیردولتی را کنار بگذارد و به مناسبات «دولت با دولت» بازگردد.
در چنین شرایطی، نه از سخنرانیهای پرشور وزیران امور خارجه پیشین در دفاع از «محور مقاومت» خبری بود و نه از تبلیغات رسانهای درباره نقش ایران در بازسازی جنوب لبنان. وزیر خارجه ایران، بهجای مصاحبه مطبوعاتی (کوتاه مصاحبه ای با کلی گویی انجام داد)یا دیدارهای علنی با بازیگران بانفوذ لبنانی، تنها در کنار مزار فرمانده پیشین حزبالله سخنرانیای کوتاه و نمادین انجام داد. این حرکت، بیش از آنکه پیام قدرت باشد، یادآوری دوران ازدسترفتهای بود که اکنون بیش از هر زمان دیگری در هالهای از غبار گذشتهها فرورفته است. فرماندهان محور مقاومت دیگر یا کشته شدهاند، یا به حاشیه رفتهاند، یا در حال دفاع از میراثی هستند که آیندهای برای آن متصور نیست.
موانع لجستیکی نیز بر وخامت اوضاع افزودهاند. پروازهای مستقیم بین تهران و بیروت به دلایل امنیتی لغو شدهاند. ارسال کمکهای مالی و تسلیحاتی به حزبالله با محدودیت قطعی و شدید مواجه شده و حتی حمایتهای بازسازیای که پیشتر برگ برنده تهران در جنوب لبنان بود، اکنون از سوی دولت لبنان مشروط به خلع سلاح حزبالله شده است. در چنین فضایی، ابتکار عمل از دست تهران خارج شده و صحنه به بازیگرانی واگذار شده که بر حاکمیت ملی، شفافیت اقتصادی و دوری از محورها و جنگهای نیابتی تأکید دارند.
سیاستی که دیگر جواب نمیدهد
سیاست جمهوری اسلامی در قبال «محور مقاومت» که زمانی اهرم نفوذ منطقهای تهران بهشمار میرفت، امروز به بار اضافهای بر دوش دیپلماسی و اقتصاد کشور بدل شده است. حمایت مستمر از گروههای غیردولتی و شبهنظامی در حالی ادامه دارد که نه افکار عمومی منطقه و نه دولتهای میزبان دیگر پذیرای این حضور نیستند. منطقه وارد فاز دولتمحوری و بازسازی شده، اما تهران همچنان در منطق دهههای گذشته مانده است. نفوذی که زمانی برگ قدرت بود، حالا به منبع بیثباتی، انزوا و هزینهسازی بدل شده است.
مجموعه این تحولات نشان میدهد که توازن قوا در منطقه، نه با گسترش شبکههای نیابتی، بلکه با بازسازی دولتها و اصلاحات سیاسی شکل خواهد گرفت. لبنانِ امروز، از عراقِ امروز و حتی از سوریهی در حال ترمیم هم پیامی مشابه به ایران میدهد: «فصل میدان» به پایان رسیده و «فصل دیپلماسی دولتمحور» آغاز شده است. تهران اگر مایل است در آیندهی منطقه نقشی مؤثر ایفا کند، راهی جز تغییر ریل سیاست خارجی خود ندارد؛ تغییری از جنس ترک سیاستهای پرهزینه، پذیرش چندجانبهگرایی منطقهای و بازگشت به اصول تعامل بینالمللی.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 73❤ 29🕊 6👌 4🙏 1
ایمان به مرگ، مشروعیت به سرکوب؟ | نقدی بر گفتار مصطفی پورمحمدی
نویسنده: حمید آصفی
مصطفی پورمحمدی، رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی و یکی از چهرههای شناختهشده در نهادهای امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی، بار دیگر پرده از منطق هولناک جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ برداشت: دههای که در آن «ایمان» را با جوخههای اعدام سنجیدند و «خواست مردم» را با سکوتی که ناشی از ترس بود، تعبیر به رضایت کردند.
در اظهارات اخیر خود، پورمحمدی از «اعدامهای مومنانه» سخن گفته است؛ ترکیبی که تنها در فرهنگهای استبدادی و دستگاههای تفتیش عقاید معنا پیدا میکند. به گمان او، سرکوب، اگر با نیت الهی انجام شود، مشروع است. اما آنچه او نمیگوید، و شاید نمیخواهد یا نمیتواند بفهمد، این است که در همان دوران، نفس اعتراض به اعدامها خود میتوانست منجر به بازداشت، شکنجه یا حتی همان اعدامی شود که به گمان ایشان، «مردم خواستار آن بودند.»
آیا کسی که در دهه ۶۰ میتوانست با یک اعلامیه یا حتی یک نامه سرگشاده به صف "ضدانقلاب" متهم شود، واقعاً اختیار اعتراض داشت؟ آیا «مردم» که هر شب صدای گلوله از اوین میشنیدند، جرأت داشتند بپرسند: چرا؟ مگر مردم تهران از پشت درهای بستهی دادگاههای انقلاب باخبر بودند که حال نامشان را به عنوان شاهد و موید عدالتپیشگی حکام وقت به کار میبرید؟
مصطفی پورمحمدی، که نامش به صراحت در گزارشهای بینالمللی حقوق بشر درباره اعدامهای سال ۶۷ آمده، حالا با خونسردی و اعتماد به نفس، آن سرکوبها را ناشی از ایمان و خواست مردم معرفی میکند. او حتی از اعتراض عمومی به عدم اعدام برخی متهمان بهعنوان دلیلی بر مشروعیت آن موج خون یاد میکند. گویی ملت ایران در راهروهای اوین و کمیته مشترک صف بسته بودند که مبادا یک نفر زنده بماند!
آری، شاید کسانی بودهاند که در فضای رعبآور آن دوران، با نفرتی ساخته و پرداختهی پروپاگاندای حکومتی، خواستار انتقام و اعدام بودهاند. اما هر حاکمیتی که برای توجیه جنایتهایش به احساسات هیجانی یا ساکتشدهی بخشی از جامعه تمسک جوید، مشروعیت خود را در لبهی پرتگاه قرار داده است.
سکوت مردم، تأیید نبود؛ جانپناهی بود در برابر مرگ. و شما این ترس را، این خفقان را، حالا با وقاحت بهعنوان «حمایت مردمی» عرضه میکنید؟ مردم ایران، اگر انتخابی آزاد داشتند، نه آن نظام سرکوبگر را میخواستند، نه قاضیالقضاتی که به جای عدالت، مرگ صادر میکرد. آنچه شما «مومنانه» مینامید، چیزی نبود جز اعمال قساوت به نام ایمان. و آنچه شما «خواست مردم» میدانید، چیزی نبود جز حذف صدای مردم.
جمهوری اسلامی امروز، به جای آنکه از خونهای ریختهشده پوزش بخواهد و برای آن دههی تاریک پاسخگو باشد، دوباره بازگشته تا تاریخ را بنویسد. اما تاریخ، نوشته نمیشود؛ عیان میشود. و روزی خواهد رسید که مردم نه از ترس جان، بلکه با صدای بلند، درباره آنچه کردید قضاوت خواهند کرد.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 50❤ 14👏 8👌 3👎 1🙏 1
غنیسازی بیکارکرد: سوخت برای ماشینی که وجود ندارد
حمید آصفی | خرداد ۱۴۰۴
درک سیاست هستهای ایران در دو دهه اخیر، بدون بررسی کارکرد واقعی غنیسازی اورانیوم، ممکن نیست. آنچه بهعنوان «صنعت هستهای» در ایران تبلیغ میشود، در عمل بیشتر شبیه پیگیری سوخت یک خودرو بدون داشتن خودِ خودرو است. غنیسازی، اگر هدفش تولید سوخت نیروگاه باشد، باید در بستری از طراحی، ساخت و بهرهبرداری از راکتورها و زیرساختهای مرتبط تعریف شود؛ اما در ایران، هیچ دستاورد بنیادی در زمینهی ساخت نیروگاه و راکتور قابل دفاع ثبت نشده است. نه توان طراحی مستقل وجود دارد، نه توان تولید سوخت برای نیروگاه بوشهر که همچنان به روسیه وابسته است، و نه نشانهای از تغییر این وابستگی دیده میشود.
در حال حاضر، ایران سه نوع سوخت از مسیر غنیسازی میتواند تولید کند: نخست، سوخت نیروگاهی با غنای زیر پنج درصد که روسها عملاً اجازه تولیدش را نمیدهند؛ دوم، سوخت ۲۰ درصدی برای راکتور تحقیقاتی تهران که نیاز آن برای دو دهه آینده تأمین شده است؛ و سوم، سوخت ۶۰ درصدی که اساساً هیچ کارکردی ندارد. نه در نیروگاه، نه در راکتور، نه در صنعت. تولید این ماده مثل انبار کردن زغال برای شومینهایست که نه طراحی شده، نه ساخته شده، نه اصلاً در معماری خانه لحاظ شده است.
پرسش اساسی این است: اگر جمهوری اسلامی بهدرستی ادعا میکند که قصد تولید بمب اتم ندارد — و تاکنون نشانهای از تولید بمب دیده نشده — پس این همه هزینه اقتصادی، دیپلماتیک و امنیتی برای چیست؟ برای چه چیزی با آینده کشور قمار میشود؟
مسئله، فقط یک ماجراجویی نیست؛ یک «پرخطر خودساخته» است. برنامهای بیکارکرد، که هم هزینه تولیدش سنگین است، هم نگهداریاش، هم امنیت فیزیکیاش. فقط تعمیر و پایداری صدها سانتریفیوژ، حفاظت از تأسیسات زیرزمینی، و تأمین مواد مصرفی برای فرآیندی که هیچ مصرف ندارد، میلیاردها دلار هزینه دارد. هزینهای که میتوانست صرف برقرسانی، انرژی خورشیدی، بازسازی نیروگاههای فرسوده، یا احیای پروژههای انرژی پایدار شود.
بدتر آنکه، همین برنامه غنیسازی، مستمسک دائمی برای تحریمها و اجماع جهانی علیه ایران بوده است. کشور را نه کمبود بمب تهدید میکند، نه دشمن خارجی، بلکه پروژههایی که سیاست خارجی را از مدار عقلانیت خارج کردهاند. آنچه امنیت ملی را تهدید کرده، همان برنامههایی است که قرار بود نماد «اقتدار» باشند.
از نظر راهبردی، جمهوری اسلامی همچنان در گذشته مانده است. درحالیکه نبرد آینده جهان در هوش مصنوعی، حکمرانی دادهها، توسعه انرژیهای تجدیدپذیر و زیرساختهای دیجیتال در جریان است، سیاست رسمی ایران همچنان درگیر پروندهای است که حتی شوروی سابق هم در آخرش عقب نشست: هزینه برای رقابت امنیتی، به بهای عقبماندگی فناورانه و اجتماعی.
افسوس آنکه منابع انسانی لازم برای هر «صنعت هستهای واقعی» هم در حال ترک کشورند. فرار مغزها و انحلال نهادهای پژوهشی مستقل، امکان هرگونه طراحی و توسعه بومی را از بین برده است. حتی اگر ارادهای برای ساخت یک برنامه واقعی انرژی صلحآمیز وجود داشته باشد، متخصصانی که باید آن را عملی کنند یا رفتهاند، یا کنار گذاشته شدهاند.
در گذشته نیز فرصتهایی برای حلوفصل این بحران وجود داشت. در مذاکرات پاریس (تابستان ۱۳۸۳)، کشورهای اروپایی پیشنهادهایی دادند که میتوانست ایران را به توافقی برد–برد برساند. اما با تصمیمی شعاری و سیاسی، فک پلمبها آغاز شد و کشور وارد چرخهای شد که هنوز از آن خارج نشدهایم.
امروز نیز، همچنان این امکان وجود دارد که با یک تصمیم راهبردی، ایران وارد مدار تازهای از اعتمادسازی شود. اما این بار نیاز است که تصمیمگیران از توهم اقتدار اتمی عبور کنند و منافع ملی را نه در آزمایشگاههای فوردو، بلکه در بازگشت به توسعه و تعامل جهانی جستوجو کنند.
در نهایت، آنچه ایران نیاز دارد، بازتعریف مفهوم «عزت ملی» است. عزت نه در سانتریفیوژهای بیکاربرد، که در کاهش فقر، بازسازی آموزش، دسترسی به انرژی پاک، و بازیابی وجهه جهانی کشور است. توسعهی واقعی نیازمند بازسازی زیرساخت، اعتماد اجتماعی، و ورود به فناوریهای قرن بیستویکم است. خریدن آینده، بهمراتب ارزشمندتر از پافشاری بر برنامهای است که حتی یک گرم از محصولش بهدرد اقتصاد، انرژی یا رفاه عمومی نمیخورد.
اگر نمیخواهید بمب بسازید — و نباید هم بخواهید — پس اینهمه اصرار، اینهمه هزینه، اینهمه تحریم، دقیقاً برای چیست؟
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 53👍 18👌 4👎 2🙏 1
تغییر غنیسازی از ناموس به منافع | توافقی نیمپز یا توقفنامه؟
حمید آصفی | خرداد ۱۴۰۴
در روزهایی که تهران با دوگانهی «بازدارندگی یا بازتعریف» در سیاست هستهای دستوپنجه نرم میکند، نام قاهره بهطرز غیرمنتظرهای در صدر رایزنیهای دیپلماتیک ظاهر شده است. دیدار عباس عراقچی با وزیر خارجه مصر، و همزمانی آن با حضور رافائل گروسی در پایتخت مصر، صرفاً یک تصادف دیپلماتیک نیست؛ این تقارن، قطعهای تازه در پازلی پیچیده است که خطوط اصلی آن را مذاکرات پنهانی ایران و آمریکا و حساسیتهای فزاینده منطقهای ترسیم میکنند.
اما چرا قاهره؟ چرا هماینک؟
مصر، برخلاف بسیاری از همسایگان عرب خود، در میانه بحرانهای خاورمیانه همیشه کوشیده نقشی متعادل، اگر نه مستقل، ایفا کند. اکنون، با اوجگیری بحران در دریای سرخ و تهدید فزاینده علیه کانال سوئز – شریان حیاتی اقتصاد مصر – قاهره دلایل کافی برای ورود به میدان دارد؛ میدانی که در آن هم مسئلهی اورانیوم مطرح است و هم ترکشهای انصارالله.
سؤال این است: آیا عراقچی به قاهره رفت تا درباره روابط دوجانبه ایران و مصر صحبت کند؟ یا دلیل اصلی، چیزی بسیار بزرگتر، حساستر و راهبردیتر بود؟
گزارشهای موجود حاکی از آن است که جلسهای سهجانبه میان عراقچی، گروسی و وزیر خارجه مصر در دستور کار قرار گرفته؛ جلسهای که میتواند بستر یک مصالحه تازه یا دستکم بستری برای درک متقابل فراهم کند. در دل این جلسه، ظاهراً ایدهی اما بازطراحیشدهای مطرح شده: کنسرسیومی برای غنیسازی اورانیوم، با مشارکت کشورهای منطقه، نظارت بینالمللی، و اجرای خارج از خاک ایران.
در ظاهر، این پیشنهاد به معنای نابودی کامل حق غنیسازی ایران نیست. حتی شاید تلاش شود آن را با ادبیات «حق مشروع در قالب منطقهای» تزئین کنند. اما در عمل، آنچه بر جای میماند این است: عبور از بازی تکنفره به بازی تیمی. و این برای حکومتی که غنیسازی را به «ناموس امنیتی» خود بدل کرده، تصمیمی آسان نیست.
قاهره در این میان، نه تنها میانجی است، بلکه ذینفع هم هست. کاهش تنش میان ایران و آمریکا، بهویژه در دریای سرخ، به معنای امنیت اقتصادی برای مصر است. طی ماههای اخیر، حملات گروههای نیابتی به کشتیها در دریای سرخ، درآمد کانال سوئز را تا بیش از ۵۰ درصد کاهش داده؛ رقمی که به گفته برخی منابع، نزدیک به ده میلیارد دلار در سال برآورد شده است. اگر قاهره بتواند از طریق تهران، بر انصارالله در صنعا اثر بگذارد، منافع اقتصادی خود را احیا خواهد کرد.
با این حال، تهران هنوز در تردید است. از سخنان غیرشفاف سخنگوی وزارت خارجه چنین برمیآید که جمهوری اسلامی تمایلی به واگذاری حق غنیسازی ندارد، حتی اگر در چارچوب یک کنسرسیوم منطقهای باشد. اما پرسش اینجاست: آیا چنین مخالفتی پایدار است؟ آیا فشارهای اقتصادی، تهدیدات شورای حکام، و پیامدهای منطقهای ناامنی دریایی، در نهایت تهران را وادار به پذیرش یک مدل میانه نمیکند؟
نکته اینجاست که آمریکا، برخلاف سالهای گذشته، به دنبال توافقی «نیمپز» است. نه توافقی بزرگ مانند برجام، و نه شکلی از تسلیم. بیشتر شبیه به یک توقفنامهی فنی و سیاسی که هم از بحران جلوگیری کند، هم فرصت گفتوگوهای بعدی را فراهم سازد.
در نهایت، اینبار هم همهچیز به تصمیم در تهران بازمیگردد. آیا جمهوری اسلامی آماده است تا غنیسازی را از «ناموس» به «منافع» تقلیل دهد؟ یا همچنان در جغرافیای خود، تنها بازیگری خواهد بود که نمیخواهد وارد تیم شود، حتی اگر بازی فردیاش، کشور را زمینگیر کرده باشد؟
در درون تهران نیز، نشانههایی از شکاف در سطح تصمیمگیری دیده میشود؛ بخشی بهدنبال کاهش فشارهای اقتصادی و بازی در زمین توافقی محدود است، بخشی دیگر همچنان اسیر توهم بازی برد-برد بدون عقبنشینی.
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 47❤ 19🙏 2
«بر تابوت پدر، جان باخت؛ چون زن بود و نه گفت»
حمید آصفی
پانزده سال گذشت. پانزده سال از روزی که تابوتی در تهران، باری سنگینتر از همیشه داشت: پیکر عزتالله سحابی در تابوت بود، اما صدای اعتراضِ آینده، فریاد سکوتشکن زن ایرانی، در کنار همان تابوت جان داد.
هاله سحابی، نه یک قربانی عادی، بلکه نماد پیچیدهای از همهی تضادهای یک حکومت دینی با زن، با برابری، با صلح، و با کرامت انسانی است. زنی قرآنپژوه، فعال حقوق بشر، عضو «مادران صلح» و فرزند مبارزی که سالها هزینهی ایستادگیاش را داده بود. او را برای تشییع پدر از زندان آزاد کردند، اما نگذاشتند پدر را تا خاک بدرقه کند؛ چون سرش را بالا گرفت و به مأموران گفت: «نه».
نه به بیحرمتی. نه به خشونت. نه به حضور چکمه در خلوت عزا. نه به تحقیر.
و همین «نه» بود که حکومت دینی تاب نیاورد.
او را زدند. آنقدر که زمین خورد. آنقدر که جان داد. نه در میدان جنگ. نه در میان تظاهرکنندگان. نه با بمب و گلولهی دشمن. که در دل تشییع پدر، در میان همراهان، در سایهی آیههای قرآنی که خودش عمری بر آنها تأمل کرده بود.
آری، او زن بود. صلحطلب بود. محجبه بود. مؤمن بود. اما مهمتر از همه، آزاد بود.
و این آزادی، همان چیزی است که نظام حاکم نمیبخشد. حتی اگر با حجاب باشد، حتی اگر با قرآن باشد، حتی اگر پای تابوت پدر باشد.
قتل هاله سحابی، اگرچه با عنوانی رسمی ثبت نشد، اما در حافظهی مردم ایران با نام خودش نوشته شد: قتل یک زن، به جرم «نه» گفتن به زور. قتل یک صدا، به جرم «سکوت نکردن». قتل یک اندیشه، به جرم «قرائتی دیگر از دین».
این همان حکومت است که تاب «مادران صلح» را نیاورد، آنگاه که از جنگ پرهیز دادند. این همان حکومتیست که زنِ مؤمنِ معترض را دشمن دانست، چون او ایمانش را در برابر قدرت قرار داد، نه در خدمتش.
هاله را کشتند، چون نمیتوانستند بپذیرند که «زن مؤمن» میتواند معترض باشد. او معادلهی آنان را بههم ریخته بود. آنان که سالها زن را یا مطیع میخواستند یا بیدین، با هاله روبرو شدند: زنی که هم قرآن میخواند، هم میگفت «نه».
این یادداشت، مرثیهای برای یک زن نیست؛ فریادی است علیه ساختاری که کشتن زنِ صلحطلب را در دل تشییع جنازه مشروع میبیند. سطر به سطر این متن، گواهیست بر این حقیقت که تا وقتی زن در ایران «حق نه گفتن» نداشته باشد، تا وقتی اعتراض با مرگ پاسخ داده شود، تا وقتی دین ابزار سرکوب باشد نه رحمت، هیچ صلحی در کار نخواهد بود.
هاله سحابی نه بهدست یک تروریست کشته شد، نه در میدان جنگ. او را زدند، در روز روشن، جلوی چشم مردم، و بعد همان مردم را متهم کردند به «اغتشاش».
پانزده سال گذشته، اما زخم هنوز تازه است. صدایی هنوز در خیابانها میپیچد که میگوید:
زن، زندگی، آزادی
و شاید این فریاد، ادامهی همان «نه» هاله باشد.
آنان که میخواهند تاریخ را وارونه بنویسند، بدانند: تاریخ را خون مینویسد، نه سانسور. و خون هاله، همچنان مینویسد. نه با جوهر، که با حقیقت.
بگذارید اسمش فراموش نشود. بگذارید دختران این سرزمین بدانند زنی بود که پای تابوت پدر، برای «نه» گفتن به ظلم، جان داد. نه در راه قدرت، نه در راه سیاست، که در راه شرافت.
نام او را بلند بگوییم، تا فراموش نکنیم که در این خاک، حتی تشییع جنازه هم میدان نبرد است.
و حتی سکوت یک زن هم، برای حکومت دینی، غیرقابل تحمل.
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 96👍 15👎 4👌 4👏 2🙏 1🕊 1
«بر تابوت پدر، جان باخت؛ چون زن بود و نه گفت»
حمید آصفی
پانزده سال گذشت. پانزده سال از روزی که تابوتی در تهران، باری سنگینتر از همیشه داشت: پیکر عزتالله سحابی در تابوت بود، اما صدای اعتراضِ آینده، فریاد سکوتشکن زن ایرانی، در کنار همان تابوت جان داد.
هاله سحابی، نه یک قربانی عادی، بلکه نماد پیچیدهای از همهی تضادهای یک حکومت دینی با زن، با برابری، با صلح، و با کرامت انسانی است. زنی قرآنپژوه، فعال حقوق بشر، عضو «مادران صلح» و فرزند مبارزی که سالها هزینهی ایستادگیاش را داده بود. او را برای تشییع پدر از زندان آزاد کردند، اما نگذاشتند پدر را تا خاک بدرقه کند؛ چون سرش را بالا گرفت و به مأموران گفت: «نه».
نه به بیحرمتی. نه به خشونت. نه به حضور چکمه در خلوت عزا. نه به تحقیر.
و همین «نه» بود که حکومت دینی تاب نیاورد.
او را زدند. آنقدر که زمین خورد. آنقدر که جان داد. نه در میدان جنگ. نه در میان تظاهرکنندگان. نه با بمب و گلولهی دشمن. که در دل تشییع پدر، در میان همراهان، در سایهی آیههای قرآنی که خودش عمری بر آنها تأمل کرده بود.
آری، او زن بود. صلحطلب بود. محجبه بود. مؤمن بود. اما مهمتر از همه، آزاد بود.
و این آزادی، همان چیزی است که نظام حاکم نمیبخشد. حتی اگر با حجاب باشد، حتی اگر با قرآن باشد، حتی اگر پای تابوت پدر باشد.
قتل هاله سحابی، اگرچه با عنوانی رسمی ثبت نشد، اما در حافظهی مردم ایران با نام خودش نوشته شد: قتل یک زن، به جرم «نه» گفتن به زور. قتل یک صدا، به جرم «سکوت نکردن». قتل یک اندیشه، به جرم «قرائتی دیگر از دین».
این همان حکومت است که تاب «مادران صلح» را نیاورد، آنگاه که از جنگ پرهیز دادند. این همان حکومتیست که زنِ مؤمنِ معترض را دشمن دانست، چون او ایمانش را در برابر قدرت قرار داد، نه در خدمتش.
هاله را کشتند، چون نمیتوانستند بپذیرند که «زن مؤمن» میتواند معترض باشد. او معادلهی آنان را بههم ریخته بود. آنان که سالها زن را یا مطیع میخواستند یا بیدین، با هاله روبرو شدند: زنی که هم قرآن میخواند، هم میگفت «نه».
این یادداشت، مرثیهای برای یک زن نیست؛ فریادی است علیه ساختاری که کشتن زنِ صلحطلب را در دل تشییع جنازه مشروع میبیند. سطر به سطر این متن، گواهیست بر این حقیقت که تا وقتی زن در ایران «حق نه گفتن» نداشته باشد، تا وقتی اعتراض با مرگ پاسخ داده شود، تا وقتی دین ابزار سرکوب باشد نه رحمت، هیچ صلحی در کار نخواهد بود.
هاله سحابی نه بهدست یک تروریست کشته شد، نه در میدان جنگ. او را زدند، در روز روشن، جلوی چشم مردم، و بعد همان مردم را متهم کردند به «اغتشاش».
پانزده سال گذشته، اما زخم هنوز تازه است. صدایی هنوز در خیابانها میپیچد که میگوید:
زن، زندگی، آزادی
و شاید این فریاد، ادامهی همان «نه» هاله باشد.
آنان که میخواهند تاریخ را وارونه بنویسند، بدانند: تاریخ را خون مینویسد، نه سانسور. و خون هاله، همچنان مینویسد. نه با جوهر، که با حقیقت.
بگذارید اسمش فراموش نشود. بگذارید دختران این سرزمین بدانند زنی بود که پای تابوت پدر، برای «نه» گفتن به ظلم، جان داد. نه در راه قدرت، نه در راه سیاست، که در راه شرافت.
نام او را بلند بگوییم، تا فراموش نکنیم که در این خاک، حتی تشییع جنازه هم میدان نبرد است.
و حتی سکوت یک زن هم، برای حکومت دینی، غیرقابل تحمل.
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
محمد مرندی؛ کارشناس توهم، مشاور انکار
نویسنده: حمید آصفی
نمیدانم دقیقاً از کجا باید شروع کرد. از وقتی که محمد مرندی، پسر وزیر سابق بهداشت و چهرهی مأمور به دفاع از «راویان پیشرفت» شد، یا از زمانی که تصمیم گرفت «نابودی غرب» را با توییتهایش تسریع کند؟ از پیشبینی افسانهای زمستان سخت اروپا بگوییم یا از تحقیر مکانیزم ماشه که فقط در ذهن مرندی «چیز مهمی نیست»؟
مرندی تجسم زنده همان چیزیست که جمهوری اسلامی طی این سالها پرورانده: ترکیبی از انکار واقعیت، وارونهسازی معنا، و اعتمادبهنفسِ کاذبِ توخالی.
زمستانی که در ایران آمد، نه در اروپا
در سال ۲۰۲۲، مرندی پیشبینی کرد اروپا بهدلیل بحران انرژی، مقابل ایران زانو خواهد زد. گفت زمستان سخت در راه است و ایران باید باج ندهد. اما در واقعیت، اروپا با تنوعبخشی به منابع انرژی، از بحران عبور کرد و این مردم ایران بودند که زیر بار تحریم و تورم له شدند.
در همان زمستان، قیمت گوشت و برنج در ایران دو برابر شد. نانواییها در خوزستان و فارس و کرمان خاموش ماندند. دامداران روستایی در خراسان جنوبی و ایلام دامها را به خاطر نبود خوراک زندهزنده کشتند. انگار پیشبینی مرندی، فقط به اندازه برق رفتن در روستاها و یخ زدن دست مردم واقعی بود.
تحقیر ماشه؛ سادهانگاری یک تهدید جدی
مرندی اخیراً گفته: «مکانیزم ماشه آزاردهنده است، اما چیز بزرگی نیست.» این جمله نه تحلیل سیاسی، که فرافکنیست. ماشه، مکانیزمی در برجام است که در صورت فعال شدن، میتواند تحریمهای شورای امنیت را بازگرداند و ایران را بار دیگر به انزوای جهانی بکشاند.
بیاهمیت دانستن چنین ابزاری، بازی با معیشت مردم است. اگر این ماشه چکیدهی سیاست «بازدارندگی حقوقی» علیه ایران است، مرندی با انکار آن دارد خودش را به خواب میزند تا ملت را هم خواب کند. اما وقتی تحریمها بازگردند، نه مشاوران صداوسیما، بلکه مغازهداران شهرستانی، کارگران روزمزد، و کشاورزان خسته هزینهاش را میدهند.
تحلیل یا تخیل؟
مرندی استاد مطالعات آمریکاست، اما بیشتر به رویاپردازی سیاسی مشغول است. تحلیلهایش نهتنها غیرعلمیاند، بلکه غالباً نادرستاند. نه بابت پیشبینیهای غلطش عذرخواهی کرده، نه شکست مذاکرات وین را نتیجه لجبازیها میداند، نه اثر تحریمها را میپذیرد. و با این حال، همچنان بر صدر رسانههاست.
مردم اما درک دقیقی از واقعیت دارند. آنها که در صف نان هستند، یا در خانههای خاموش شهرستانها برق ندارند، میدانند که وقتی ماشین تحلیل حکومتی از توهم تغذیه میکند، گرانی و انزوا حاصلش خواهد بود. هر چه در تهران حرف از پیشرفت باشد، در شهرستانها سفرهها کوچکتر میشود.
فرزند قدرت، نه صدای مردم
مرندی، فرزند علیرضا مرندی است؛ چهرهای قدیمی در نظام. این نسبت فقط یک مشخصه بیوگرافیک نیست؛ بلکه پاسپورت ورود به تریبونهای حکومتی و مصونیت از پاسخگوییست. او نه تحلیلگر مستقل است، نه ناظر ملی؛ بلکه توجیهگر رسمی بنبستیست که نتیجه سالها تحقیر مذاکره و انکار واقعیت بوده.
مرندی هیچگاه نماینده مردم ایران نبوده. او تنها سخنگوی دستگاهیست که شکست را «فتحالفتوح» جلوه میدهد. اگر راهی برای نجات مانده باشد، از دل همین توهمزدایی آغاز میشود: نه با انکار ماشه، نه با آرزوی زانو زدن اروپا، بلکه با گفتوگو، با واقعگرایی، و با تحلیلهایی که به جای مداحی قدرت، منعکسکننده رنج مردم باشند. مردم واقعی. همانها که صدایشان در تهران شنیده نمیشود.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 53❤ 20👏 4👌 3
«تردید، تهدید و تقاطع تصمیم: جمهوری اسلامی در آستانه انتخاب بزرگ»
حمید آصفی | خرداد ۱۴۰۴
در روزهایی که گزارش محرمانه آژانس بینالمللی انرژی اتمی از جهش سطح اورانیوم غنیشده در ایران منتشر شده و مواضع قدرتهای اروپایی نیز تندتر شده است، خبری دیگر نیز همزمان به تیتر رسانهها راه یافت: ارائه یک پیشنهاد رسمی و دقیق از سوی آمریکا برای دستیابی به توافقی هستهای با جمهوری اسلامی. اما این همزمانی، تصادفی نیست؛ بلکه بخشی از یک سناریوی فشرده برای فشار بر تهران در موقعیت انتخاب است: تنش یا تعامل، عقبنشینی یا بازتعریف.
ایالات متحده، در همکاری با شرکای منطقهای خود، برگهای را به تهران پیشنهاد کرده که ترکیبی از فشار و امتیاز است. بر اساس اطلاعات موجود، دو محور اصلی این پیشنهاد را باید برجسته کرد: نخست، توقف کامل غنیسازی در خاک ایران – هرچند در چارچوبی که ظاهراً حق غنیسازی را بهصورت نمادین به رسمیت میشناسد – و دوم، تشکیل یک کنسرسیوم منطقهای با مشارکت کشورهای عربی و غربی، از جمله عربستان و خود آمریکا، که در آن، ایران به سهمی محدود و صرفاً صلحآمیز در فرآیند غنیسازی دست مییابد.
در ظاهر، این پیشنهاد «حق غنیسازی» را نفی نمیکند، اما در عمل، اجرای آن به معنای انتقال کامل فرآیند غنیسازی به خارج از مرزهای ایران و مشارکت تحت نظارت یک سازوکار منطقهای است. به عبارت دیگر، جمهوری اسلامی در زمین خود بازی نمیکند و باید به بازی جمعی تن دهد.
اما مشکل اصلی، صرفاً ماهیت این پیشنهاد نیست. پرسش کلیدی، تکلیف سانتریفیوژها و زیرساختهای اتمی موجود در ایران است: تاسیساتی چون نطنز، فردو و اصفهان که طی دو دهه بهمثابه ابزار بازدارندگی برای جمهوری اسلامی ساخته و حفظ شدهاند. آیا این تاسیسات باید تعطیل شوند؟ نابود شوند؟ در چه چارچوبی باقی بمانند؟ سکوت پیشنهاد آمریکایی درباره این موارد، برای تهران پرسش برانگیز است.
از نگاه بسیاری در حاکمیت، کنار گذاشتن این ابزار بدون دریافت تضمینهای قابل اتکا، بهمعنای خلعسلاح در برابر بازیگرانی چون اسرائیل و آمریکا خواهد بود.
با این حال، اینبار شرایط متفاوت است. آمریکا، همراه با سه قدرت اروپایی، آژانس و احتمالاً شورای حکام، در حال ایجاد یک جبهه فشار همهجانبه است. بر اساس گزارشهایی که هنوز بهصورت عمومی منتشر نشدهاند، قطعنامهای در حال تدوین است که میتواند جمهوری اسلامی را به نقض «انپیتی» (پیمان عدم اشاعه سلاحهای هستهای) متهم کند. اگر این قطعنامه تصویب شود، میتواند مسیر را برای فعالسازی «مکانیزم ماشه» هموار کرده و پرونده ایران را به شورای امنیت بازگرداند – آنهم برای اولینبار پس از حدود دو دهه.
اما اگر تهران این پیشنهاد را نپذیرد، چه خواهد شد؟ پاسخ روشن است: در چنین فضایی، جمهوری اسلامی دیگر فقط با یک پرونده هستهای مواجه نیست؛ بلکه با یک بحران هستیشناسانه روبهروست: حفظ ابزار بازدارندگی با بهای انزوا، یا پذیرش سازش با هزینهی ابهام در آینده.
در این میان، واشنگتن نیز، رویکرد خود را تعدیل کرده است. برخلاف گذشته که خواهان برچیدهشدن کامل تاسیسات اتمی ایران بود، اکنون سخن از توافق بینابینی میزند؛ توافقی که احتمالاً بیشتر به «وقفه» شبیه خواهد بود تا یک «تغییر راهبردی». این تعدیل، شاید نشانهای از واقعگرایی آمریکاست.
آنچه در این میان تعیینکننده خواهد بود، توازن قدرت در داخل جمهوری اسلامی است. آیا نیرویی که غنیسازی را «ناموس» نظام میداند، همچنان دست بالا را خواهد داشت؟ یا صدای تکنوکراتهایی که کشور را در آستانه فروپاشی اقتصادی میبینند، بالاخره شنیده خواهد شد؟ پاسخ این پرسش، فقط بر آینده توافق هستهای اثر نخواهد گذاشت، بلکه سرنوشت ایران در نظم منطقهای و جهانی را نیز رقم خواهد زد.
در نهایت، ما با انتخابی ساده اما سرنوشتساز روبهرو هستیم: یا پذیرش یک نظم جدید، با سهمی محدود اما تضمینشده، یا اصرار بر انزوای راهبردی با امید به بازدارندگی پرهزینه. میان این دو، شاید راه سومی هم باشد – اگر کسی در تهران شهامت ترسیم آن را داشته باشد.
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 31👍 15👏 4🙏 3🕊 1
