uk
Feedback
داستان کده | رمان

داستان کده | رمان

Відкрити в Telegram

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Показати більше
2025 рік у цифрахsnowflakes fon
card fon
152 153
Підписники
+21924 години
+1 1697 днів
-34430 день
Архів дописів
هتاب جون ببخشید بخدا شرمنده ام اینقدری که خوشگلی و صدای ناله ات خوشگلتر بود…و چند وقته رابطه نداشتم نتونستم خودمو کنترل کنم.بغلم کرد بوسم کرد و گفت علی جون این حرفها چیه خودم،همون اولش فهمیدم هول شدی و عجله داری.فدات شم وقت زیاده…قربونت بشم…مال تو بزرگ و کلفته من هم نمیتونستم زیاد تحملش کنم.خوب شد زودی آبت اومد.خدا بهم رحم کرد.رفت سرویس برگشت.گفت علی باور کن یک لیوان آب ازم ریخت بیرون.گفتم دوست دارم حامله بشی.گفت انشالله میشم.بزار پریود بشم بعدش بهت میگم بکن…زودی نطفه میگیره…گفتم انشالله…اونشب برای اینکه کم نیارم تا صبح دوبار دیگه کردمش.هر دفعه هم بیشتر از قبل…فرداش بردمش به خانواده خودم و پرسنلم نشونش دادم و کلی شیرینی دادم.و همه ناهار مهمونم بودند.توی گاراژ جشن کوچیکی گرفتند و زدن رقصیدن…آخه راننده جماعت لوطیه،خلاصه شد همسرم…بزارید یک جریان دیگه رو بگم واستون…ماه عسل بردمش کیش…شب توی هتل بودیم تا دخترش خوابید…ژلی که پنهونی ازش خریده بودم واسه کون نازش رو باز کردم.دمر بود زدم کونش.خودش فهمید نقشه ام چیه…روی رون پاهاش نشسته بودم لخته لخت بود و دمر بود.اومد فرار کنه.خودمو انداختم روش گفتم هیس…آروم باش.نترس آروم میکنمت.گفت علی علی بقران پاره ام میکنی…من جلو رو نمیتونم تحمل کنم…وای از پشت میمیرم.خوابیدم روش در گوشش ازش پرسیدم…چقدر علی رو دوست داری،؟گفت خیلی بخدا خیلی.گفتم پس بخاطرم تحمل کن.شلش بگیر نترس…ژل زدم.دخترش تخت کناریمون بود.نور آباژور کنارمون شب خواب بود…خوب بود تاریک بود.کیرم مث گرز شده بود سفت بلند و سر گنده…آروم و خیلی آروم سرش رو جا کردم توی کونش…بی دین یک جیغی زد.من فک کنم مدیر هتل هم از خواب بیدار شد.چی برسه به دخترش.زودی ازش کشیدم بیرون واومدم کنارش دراز کشیدم…دخترش بلند شد و مامان مامان می‌کرد.رفت بغلش گرفت…پرسید مامان صدای چی بود.گفت هیچچی عزیزم خواب دیدی…برو بگیر بخواب.پرسید چرا لختی؟گفت میخوام برم دوش بگیرم…با بدبختی بغلش گرفت و خوابید.برگشت کنارم.مثلا که قهرم…الان که مینویسه میخنده و نیشگونم گرفت.گفت علی جون من دردم اومده تو قهری،گفتم ابرو مون رو بردی.خیلی بدی مهتاب.بوسم کرد گفت علی جون به قرآن یکهو دردم اومد.انگار با چاقو زدن بهم…درد و سوزش زیاد با هم گرفتم.گفتم یعنی نمیخوای بهم بدی.گفت علی یعنی میخوای دوباره بکنی.میمیرم.گفتم خدا نکنه…گفت بریم توی حموم.اروم بکن…خودش شامپو بچه رو برداشت…چون چشم رو نمیسوزونه چی برسه به کون…اولش زیر آب گرم بودیم…بعدش خم شد لبه وان…قنبل کرد.مدل اسبی سرپا خم شد.شامپو رو زدم.خودش سوتینش رو به دندونش گرفت…آخ آروم فشار دادم رفت توش.چقدر تنگ بود.نرم نرم تلمبه میزدم.گفتم خوبه.برگشت سوتین توی دهنش بود تا جیغ نزنه…چشماش قرمز بودن و اشک آلود.فهمیدم خیلی درد میکشه.ولی چون دوستم داره ساکته.کشیدم بیرون.سوراخش باز مونده بود.سوتین رو از دهنش در اوردم.گفتم برگرد.برگشت.لبهاشو خوردم.گفت دیگه نمی کنی،گفتم نه دردت میاد گناه داری،لبهامو بوسید گفت مرسی همسر عزیزم…نشست زیر پام کیرمو خورد…حتی ابشم برای اولین بار خورد.فهمیدم که واقعنی دوستم داره…چند ماهی گذشت و حامله شده بود.زنگ زد.علی جون وقت دکتر گرفتم تو هم باهام میایی بریم مطب دکتر.نمیخام فک کنند من بی کس هستم.گفتم چشم عزیزم.ساعت۶ بوددست پناه توی دستم بود.با هم از مطب خانوم دکتر اومدیم بیرون.تیپ نازی زده بود معلوم بود که همسر یک حاجی پولداره…در ضمن من هر ماه پول خوبی واسه همسر سابقم کارت به کارت میکردم.خیلی زیاد میدونستم به دختر و پسرم هم کمک میکنه،چندین برابر نفقه اش.هیچوقت دوتا همسرم همدیگه رو از نزدیک ندیده بودند.ولی فک کنم فهمیده بود ازدواج کردم…۲سال بود دخترم زاییده بود نوه‌ام رو ندیده بودم.۳سال بیشتر بود خودش رو ندیده بودم…تا از در مطب اومدیم بیرون و وارد اتاق انتظار شدیم.و مهتاب از منشی خداحافظی کرد.همسر اولم چادر به سر با دخترم که سنگین بود.معلوم بود دوباره حامله است.دختر کوچولوی خوشگلی هم بغل خانومم بود.مطب هم شلوغ بودمنتظر نوبتشون بودند.ما رو دیدند.من دست پناه رو گرفته بودم.یکهو چشم توی چشم شدیم.هر دو بلندشدن سرپا…همسرم گفت حاج علی اینها کی هستند.گفتم صدیقه خانوم.ایشون همسرم مهتاب خانوم هستند بارداره و ایشون هم دختر خوشگلش پناه خانوم…پناه سلام قشنگی داد.بیشعور محکم زد زیر گوشم.گفت ایشون دختر بزرگت مهدیه هستن.دوباره حامله هستند.و ایشون هم بگیر بغلت نوه خوشگلت.ملیکا هستش که هنوز ندیدیش.و کره مردم رو بغل گرفتی.و خود بدبختم هم همسر سابقت هستم…مهتاب چیزی نگفت.گفتم صدیقه خیلی نامردی.آبروم رو بردی.گفتم مهتاب بیا بریم مهدیه دخترم تا اون موقع ساکت بود.ولی بلند گفت بابا جون نرو دلم واست یه ذره شده…مامان نکن این کار ها رو…تو با این کارات باعث شدی۳سا
Показати все...
ت کوچولوش رو بوسیدم گفتم آفرین خوشگل خانوم اسمت چی بود.گفت پناه…گفتم چی اسمت هم مث خودت خوشگله.توی بغلم بود.تریلی ها رفتند و من باهاش شکلات خوردم.توی بغلم بردمش سمت موسسه معلولین محل کار مادرش…تا منو دید که پناه توی بغلمه،گفت وای پناه کجا بودی،؟گفتم اومده بود واسم شکلات آورده بود.گفت وای مگه نگفتم نرو بیرون ماشین میاد دزد میاد.چرا گوش نمیدی…عصبی بود.گفتم مهتاب خانوم بچه است گناه داره.چقدر زود عصبی میشی.گفت بخدا حاجی اگه طوریش بشه چطوری جواب مادر شوهرم رو بدم…کاری که واسش نمی‌کنند فقط ادعا دارند…گفتم من میبرمش دفتر ظهر بیایید از اونجا بگیرینش،گفت نه بخدا اذیتتون میکنه.گفتم نه خانومه مهربونه.با خودم آوردمش دفتر خودم.سعید آقا منشیم از روی لب تاپش کارتون براش ریخت روی فلش و گذاشت توی TVتا تماشا کنه.‌.ساعت۱بود زنگ زدم پیتزا آوردند… باهم خوردیم.بعدش روی کاناپه خوابش برد.ساعت۲بود و اکثر پرسنل میرفتن خونه یا میرفتن نمازخانه چرتی بزنند تا ساعت۴که دوباره کار شروع بشه…البته ما بخاطر بارنامه و باربری شبها هم هستیم و خوابگاه راننده هم داریم…من و پناه تنها بودیم کیف و گوشیم رو جمع کردم و اومدم ببینم مادرش کجاست که دیدم رسید.گفت ببخشید ها حاج اقا…میشه پناه رو بیارید.گفتم بشین توی ماشین خوابه.میرسونمت.گفت نه بخدا راه دوره اذیت میشین.گفتم نه برو بشین ریموت رو زدم.گفتم بشین جلو…بچه رو دادم بغلش.لحظه آخر که دستمو از زیر پناه کشیدم بیرون.دستم خورد به ممه نرم و بزرگش…خیلی کیف کردم…سوار شدیم و بهش گفتم ناهارشو خورده کارتونش رو دیده…گفت ممنونم حاجی،.رسوندمش هنوز پیاده نشده بود.رک بهش گفتم مهتاب خانوم…دوست داری دوباره ازدواج کنی،گفت والله چی بگم.اصلش پناه دخترم مهمه…خواستگار زیاد دارم و داشتم ولی اکثرا دخترم رو نمیخان.میگن خرج خودمون رو به زور در میاریم چه برسه به دختر مردم.گفتم نه من دخترت رو میخوام و دوستش دارم.گفت وای حاجی منو واسه خودت میخوای،؟گفتم آره مگه من چمه؟کج و کوله ام،یا شل و پل،،گفت نه بخدا شوکه شدم.اخه چرا من؟گفتم چون خوشگلی،ولی بددهن و بداخلاقی ولی باید قول بدی مهربون بشی.واسم بچه خوب و با ادب بیاری.گفت میخوای عقدم کنی،؟گفتم بله پس چی؟گفت خانومت چی؟گفتم من جدا شدم.گفت چرا بعد این همه سال جدا شدی.چون شنیدم بچه بزرگ داری،گفتم رک بگم مهتاب من عاشق سکس هستم خانومم سرد بود.صیغه ای داشتم فهمید ازم طلاق گرفت.فقط همین…گفت چی بهتر من هم دختر داغی هستم.گفتم فقط اخلاقت.گفت حاجی بخدا از بی کسی و بی پولی و بدبختی اعصابم بهم ریخته…خودتو بزار جای من.اول زندگی با یک بچه با۹تومن حقوق و یارانه خودتو راه ببری…چی به سرت میاد.‌همه هم میخان…بیان دو روز باشند عشق و حالشون رو بکنند و برند…اولین نفری که میخاد عقدم کنه تویی.همه صیغه می‌خواستند.پرسیدم چندبار صیغه شدی؟راستشو بگو.دست گذاشت روی پیشونی دخترش گفت به جون همین پناه از وقتی همسرم فوت شد.دست هیچ مردی بهم نخورده و صیغه کسی نشدم.گفتم خوبه…فردا صبح پدری برادری هر کسی رو داری بردار بیا این محضر.ادرس دادم بهش…گفت باشه…گفتم مهتاب منو باید واسه خودم بخای ها نه فقط ثروتم…ببین هنوز جوون و خوشتیپم،گفت حاجی بخدا شوکه شدم منو پسندیدی،گفتم آفرین پس برو دیگه هم نمیخواد کار کنی.گفت حیف نیست…گفتم دختر خوب همین دربون گاراژ من برجی۲۰تومن میگیره.من همسرم رو بزارم واسه۹تومن کار کنه.خندید گفت مرسی.حاجی جون.گفتم جونم…بدو برو خوشگل و موشگل مث عروس خانوما میایی ها…گفت باشه. خلاصه صبح با مهریه۳۰تاسکه با حضور پدر مادرش.عقدش کردم و مستقیم بردمش خرید کردم واسه خودش و دخترش و بعدشم خونه ویلایی بزرگه خودم…گفتم این همه خونه جدیدت.مادرش مث خر کیف می‌کرد.گفت حاجی جون.گفتم فقط علی جون.گفت حاج علی جون.گفتم جونم.گفت عصر برم آرایشگاه.گفتم صددرصد…برگشتم مث عروس ببینمت…خلاصه شب با مهمونی کوچیکی…گذشت…توی تخت.دخترش کنارمون بود.کمی بازی کرد و بعدش خوابش برد.گذاشتمش توی اتاق خودش…برگشتم عشقم لخت بود.اخ خدا چه سینه هایی…اینجا نشسته میخنده مینویسه،،نمیدونستم ممه بخورم ببوسمش گازش بگیرم.چکارش کنم.هول شده بودم.آخه خیلی هم سفیده.با دستای نازش محکم بغلم گرفته بود.خیلی به نوک ممه هاش حساس بود.گفتم مهتاب جونم دیگه طاقت ندارم… اسلحه رو کشیدم بیرون. گفت اوه چه خبرته…چقدره…علی آروم ها.گفتم باشه نترس…خندید…خیسش کردم.کوس تپل و نازش از مالوندنام از قبل خیس شده بود…با یک فشار نصف بیشترش رو دادم داخلش.گفت وای علی جان پاره شدم.۳ساله کیر ندیدم بی رحم جرم دادی، آخ مامان…بخدا منه کمر سفت از صدای ناله قشنگش.یک دقیقه نشد آبم اومد تمامش رو ریختم داخلش…خودم ازش خیلی خجالت کشیدم…آخه واسم سابقه نداشت به این زودی آبم بیاد.البته خودم هم چند وقتی بود شیطونی نکرده بودم.گفتم م
Показати все...
راه انداختن…چندین تا مربی خانوم کار می‌کردند.پدرسگها یکی از یکی خوشگلتر. الان مهتاب داره میکوبه توی سرم…آخه واقعا خوشگل بودند.همیشه ظهر بین ساعت۱۲تا۲.اون بخش خصوصی که مال بچه های بزرگتر و خانواده های پولدار بود میومدن بچه ها رو میبردن خونه هاشون…۲۵تایی هم بیشتر نبودن…چون پول خوبی می‌دادند کمک خوبی برای بقیه بچه های سر راهی و معلول بود.ولی بديش این بود که خیلی ماشین میومد جمع میشد سر وصدا میشد.بعضی وقتا کامیونهای ما هم معطل می‌شدند.تا اونها همه از اونجا برن…من اومدم برم خونه تقریبا سرویسها و خانواده ها رفته بودند.یک تیبا سمت چپ منتظر بود یک پراید سمت راست.تا اومدم از بین اینها رد بشم.ماشینم هایما هستش.بوقی قوی هم زدم.یهو یک بادکنک آبی اولش از پشت پراید اومد بیرون بعدش هم یک فرشته کوچولوی۴ساله من زودی زدم روی ترمز ماشین هم بهش نخورد ولی افتاد زمین و از بوق بعدی من ترسید غش کرد.مادرش همین مهتاب شبهای تار من داشت کمک می‌کردتا۱بچه معلول سوار تیبا بشه.هیچچی دیگه تا این صحنه رو دید فک کرد من زدم به بچه اش…جیغی زد و بچه رو بغلش.کرد و قیل و قال راه انداخت…مردک مگه کوری نمیبینی،بچه امو کشتی.الدنگ عوضی.همه جمع شدن.مدیرشون گفت مهتاب مهتاب چرت و پرت نگو حاجی مرد خوبیه،مگه نمیشناسیش،گفت بمن چه کدوم خریه.وای خدا زنگ بزنید آمبولانس،گفتم بشین خودم میبرمش اورژانس…سریع زنگ زدم سعید منشی دفترم.گفتم دوربین‌های اطراف رو همه رو چک کن و فیلمو ضبط کن.من اصلا نزدم به بچه…زنیکه داره با شارلاتان بازی برام مشکل ایجاد میکنه…بچه توی بغلش بود و رسوندمش اورژانس زنگ زدند.مامور هم اومد.جریان رو گفتم…گفت حاجی بزار فیلم برسه…همون موقع بچه به هوش اومده بود…توی بغلم میبردش عکس برداری و سی تی اسکن و غیره…شکر خدا سالمه سالم بود…دکتر گفت طوریش نیست که…داره بدو بدو میکنه…و سرحاله فقط ترسیده بوده یک‌جوری غش کوچیک کرده.شکر خدا سالمه سالمه.همون موقع سعید لب تاپ رو آورد و فیلمو پخش کرد و واضح معلوم بود اصلا برخوردی نبوده.حتی شاید نیم متر بیشتر مونده بود تا برخورد من با بچه…مامور گفت خانوم کار بدی کردین به حاجی تهمت زدین.و بهش بی احترامی کردین فحش دادین.میتونه از شما شکایت کنه…گفتم نه من شکایتی ندارم.اونموقع بنده خدا خیلی ترسیده بود.شرایط خوبی نداشت…مهتاب خانوم ساکته ساکت بود و زبونش کوتاه شده بود.از اورژانس که اومدیم بیرون ساعت۳رد شده بود خوشحال بودم که هم بچه سالم بود و هم من از گناه نکرده تبرئه شدم…با بچه اش منتظر تاکسی بودند بوق زدم سوار بشن…شرم داشت.نگه داشتم گفتم بیا بالا.مهم نیست هر چی بود دیگه شکر خدا بخیر گذشت.اومد بالا سوار شد.سلام آرومی داد.دختر کوچولوش هم گفت سلام…گفتم جانم سلام به روی ماهت.راه افتادم دختره گفت مامان گشنمه…مهتاب جون گفت باشه الان می‌رسیم خونه.واست ناهار درست میکنم.بهت گفتم که غذاتو بخور گوش ندادی.گفت دوست ندارم اونجا چیزی بخورم…اون بچه ها کثیف کثیف غذا می‌خورند…تازه غذای اونجا خوشمزه نیست…گفتم ببخشید خانومه…گفت مهتاب هستم.گفتم مهتاب خانوم شکر خدا بچه شما که معلول نیست چرا میارینش اینجا.گفت آخه جای دیگه پول میخواد.مگه من چقدر حقوق میگیرم که هم کرایه تاکسی بدم هم کرایه خونه هم پول مهد.گفتم پدرش چی…گفت فوت شده ۳سال بیشتره…برق گرفتش…گفتم متاسفم…گفتم اگه اجازه بدین و افتخار بدین من هم ناهار نخوردم و بدجوری گرسنه ام بریم رستوران…گفت نه بخدا مزاحم نمیشیم…گفتم مزاحمت چیه…من و این خوشگل خانوم گشنه ایم مگه نه؟گفت خیلی…دلم داره درد میگیره…خیلی شیرین زبون بود…رفتیم رستوران.گفتم لطفا یک سوپ کوچیک سریع واسه این بچه بیارید…یارو زود آورد.گفتم کم سوپ بخور که باید باقالی پلو با ماهیچه بخوری تا زود بزرگ بشی.گفت باشه…ولی سوپش هم خوشمزه هستش…لبخند نازی روی صورت مامانش افتاد.ناهار خوردیم و بردم رسوندمشون…توی۱اپارتمان کوچیک توی مسکن مهر زندگی می‌کرد.قبل پایین رفتنشون کلی ازم معذرت خواهی کرد…تازه وقتی پیاده شدو خداحافظی کرد دیدم اوه چه هیکلی داره.عجب کون ناز و تپلی، چهره اش که بی‌نظیر بود صورت گرد و سفید و غبغبه،زیبای خوشگل چشمای درشت و قهوه‌ای…لبهای گوشتی و دهن کوچیک که رژ سرخ پررنگی زده بود و جذابترش کرده بود. قدش متوسط بود ولی واسه من قد کوتاه حساب میشد…اون روز گذشت و فرداش ظهر بود کلی کار داشتم…و دوتا تریلی بار نامه نوشته بودیم واسه ترکمنستان…آماده سفر بودند.دم در گاراژ ماشین‌ها رو همه رو دور کردیم تا تریلی ها بیرون بیان…همین دختر خوشگل و کوچولو که اسمش هم پناه خانومه تا منو دید.از دور دویید اومد طرفم…بخدا سریع دوییدم بغلش کردم. گفتم خب داری کجا میایی خطرناکه ماشین گنده داره میاد.از توی جیبش۱شکلات در آورد گفت…مامانم ۲تا داد…یکیش رو آورد واسه شما.خیلی با ادب بود.دس
Показати все...
دوبار بهم سیلی زد #خاطرات سلام و عرض ادب خدمت تمام خوبان.من علی هستم و سن و سالی ازم گذشته تازگی‌ها به واسطه همسر و خانم کوچیکم این سایت رو شناختم و ازین چیزا میخونم.پسرم بزرگ شده و وقت ازدواجشه دخترم ازدواج کرده نوه هم دارم.البته تازه۴۷سالم شده…فک نکنید گفتم نوه دارم حتما۷۰سالمه…خانوادگی گاراژ دار هستیم و کامیون‌دار،از قدیم پدر و پدر بزرگمون هم این کاره بودند…البته اون زمانها گاری و اسب بوده…بماند دیگه.چند سال قبل با همسر اولم رفتیم کربلا و بعدش رفتیم مکه و حاج آقا و حاج خانوم شدیم…ولی بعد اون زندگی ما تغییر بسیار بزرگ و اساسی کرد.همسر اولم صدیقه خانم حاج خانوم من.بعد حج مشنگ شد.زد به خط معنوی بازی و دین و درگاه…دیگه فقط با چادر بود مجالس قرآن و روضه برگزار می‌کرد… منی که قبلا هفته ای چندبار کوس و کونش رو آباد میکردم…الان به زور ده روز یکبار زیرم می‌خوابید.همش بهونه می‌آورد.در ضمن جوون و خوشگله…حالا اولش اینو بگم که این متن به درخواست من و نوشته همسر دومم مهتاب خانوم گله…خلاصه که زندگی و خونه واسم شده بود گوه دونی…توی گاراژ همون که قبلا بیرون شهر بود والان درست افتاده بهترین جای شهر و نوک شهر ما دفتر بیمه و باربری هم داریم.که همه زیر نظر خودم اداره میشه.چون پسربزرگه پدرم هستم و حاج علی صدام می‌زنند.چی بگم فحش ندین دیگه مذهبه دیگه هنوز مردم وابسته اش هستند…توی دفتر باربری خانمی بود۳۷ساله زیبا متین آروم… خوش قد و هیکل.چندباری ظهر که نه…ساعت۲که تعطیل می‌شدیم خودم سوارش میکردم.اولا عقب می‌نشست ولی خودم بهش گفتم بیاد جلو بشینه…خیلی نازه سینه های گنده و سفت.خوش تیپ مانتو کوتاه کفش پاشنه بلند می‌پوشید همیشه ادکلن خوب میزد.همیشه جلوی موهاش رنگ و مش داشتن…کم کم غیر رئیس و کارمند شدیم رفیق.فهمیدم مطلقه هستش.وضعش بد نبود خونه ای و زندگی مستقلی واسه خودش داشت.مغرور و زیبا بود.اسمش لاله بود.آقا کم کم باهام راه اومد و صیغه۶ماهه و محضری کردمش کاغذ داشتیم…میخام خلاصه کنم…آپارتمان شخصی خودم بود.ولی خانومم میدونست کجاست و میدونست خالیه…من روزها زودتر تعطیل می گردم و لاله رو می‌بردم اونجا خوب ترتیبش رو میدادم و بعدش میرفتم خونه.اصلا هیچوقت خونه خود لاله نرفتیم که ازین کارها بکنیم…ناز بود هرکاری که زنم باهام نمی‌کرد و نکرده بود و یا کم کرده بود این جبران می‌کرد.بخدا وقتی ساک میزد۱۷سانت کیر کلفتم رو قشنگ هورت میکشید.قسم می‌خورد بغیر شوهرش اولین مردی بودم که باهام بود…تنگه تنگ بود.اخ کوس که میداد بعدش پاهاشو از جلو میدادم بالا طوری تلمبه میزدم توی کونش که اشکاش رو نمیتونست جمع کنه…ولی لامصب خوشش میومد…خلاصه براتون بگم که مشغول عملیات بودیم که همسرم و پسرم و دخترم و دوتا مامور سر رسیدن و شد آنچه نباید میشد…لختی گرفتنمون…من بغیر همسرم از مامورها شکایت کردم و وکیل گرفتم و خواهر مادرشون رو گاییدم…کتک خوبی هم به پسرم و دخترم زدم.چون بی اجازه وارد حریم من شدن…خانومم شکایت کرد و نتونست گوهی بخوره.چون تمکین نمی‌کرد و من هم نامه صیغه شرعی قانونی داشتم و وکیل کلفته کلفت.و کمی هم پارتی.‌دهن مامورها سرویس شد…دخترو پسرم باهام قهر کردند و زنه گیر داد فقط طلاق میخام…من دوستش داشتم و دارم…طفلی الاغ هیچچی هم نمیخواست ولی یک آپارتمان دادم مفتی بشینه…و به قاضی گفتم وظیفه امه خودم هزینه زندگیش رو تا آخر عمر پرداخت کنم.مگه اینکه ازدواج کنه…جلوی قاضی زد زیر گوشم.گفت حاجی شدی ولی بی‌غیرت شدی.خواستم حالشو بگیرم قاضی نزاشت.خلاصه که بعد چندماه جدا شد و با پسرم باهم زندگی کردند.و دخترم هم رفت سر خونه زندگیش.نامردها دوتا عید رد شد یکبار نیومدن دیدن پدرشون.دلشکسته شده بودم.غم سنگینی روی دلم بود.توی دفتر نشسته بودم گوشیم زنگ خورد.همسر سابقم بود.گفت حاجی دخترت فارغ شده خدا بهش یک بچه داده بیا دیدنش.گفتم به درک که زاییده.دو ساله یک بار بهم زنگ نزده که ببینه زنده ام یا مرده.اونوقت من بیام تبریک بگم که اون زاییده.و بهش کادو بدم به قران به اون و پسرت بگو طرف من بیان تیکه تیکه اشون میکنم.گفت حاجی تو رو خدا گناه دارند مهدی بیکاره روی ماشین مردم کار میکنه.مهدیه دخترم رو میگفت پیش خانواده شوهرش سرشکسته شده.بهش گفتم که به درک.فهمید دیگه دوستشون ندارم.واقعا دوستشون نداشتم.پسره اومده بود پیش پدرم خایمالی.گفتم بابا بقران بهش روی خوش نشون بدی تموم این دم و دستگاه رو میرینم توش همه رو میفروشم سهمم رو جدا میکنم دیگه منو نمیبینی،پدرم هم گفت نه پسر جان لب بود که دندون اومد.خودت میدونی و پسرت.نذاشتم کمکش کنه.بعد اون جریان ما یک ملک قدیمی داشتیم کنار گاراژ،،بزرگ بود ولی قدیمی و سالم.با پایین‌ترین اجاره ۳ساله دادیم اداره بهزیستی فقط محض رضای خدا.حتی۱دهم اجاره رو هم نمیگرفتیم.اونجا بهزیستی مرکز درمان و آموزش کودکان معلول رو
Показати все...
sticker.webp0.05 KB
ید تجربه کنم تا اینو گفتم سریع گفت نه نه فکرشم نکن گفتم منظورم سکس نیست… گفت پس چی گفتم اصلا نمیخوام سکس کنم ولی تو بیا و یه کاری کن برام فقط ارضا شم گفت چی تو ذهنته؟ گفتم درسته نباید به اینجا کشیده بشه و تو خواهرمی ولی بیا و فقط یکبار لطفاً فقط یکبار…بزار لاپایی بزنم بهت یا اینکه برام بخورش سریع رفت تو اتاقش دنبالش رفتم گفتم خیالت راحت اتفاق بدی نمیوفته و اون فقط داد کشید سرم با کلی خواهش کردن گفت لاپایی نمیشه ساک هم فکرشو نکن همین مونده کیر تویی که از باشگاه میای دوش نگرفته تو خونه میمونی تا آخر شب که دوش بگیری بخورم گفتم پس چی هرچی که تو بگی قبوله فقط کمکم کن گفت صبر کن و برو بیرون وقتی رفتم بیرون تا وقتی که در باز شد و دیدم واو…واو شلوار خونگی گشادش تبدیل شد به یه شلوار تنگ نخی که جذب بود و اندامش مشخص بود با یه تیشرت (اندامش که گفتم بهتون هر چقدر من چند سال تمرین کردم تو بدنسازی هیچ گوهی نشدم زیاد یه بدن معمولی لاغر داشتم صدف یه بدن خیلی خوب داشت اندام کشیده و خیلی سکسی یه پوست صاف و تمیز بدون هیچ خطی اسکینیه خوش فرم… هرچی بگم کم گفتم از حالت بدن و انگشت های دست تقریبا کشیده با کاشت سفید رنگ سکسی و خوش فرم و رون خوش فرمش) وارد پذیرایی شد گفت لاپایی اجازه ندادم و نمیدم ساک هم اصلا ولی میتونی یه کاری کنی گفتم چی هرچی تو بگی دیگه حس کردم خودش شهوت پیچیده شده بهش و خوشش میاد که یکارایی کنیم بهم گفت شلوار جذب و نرم پوشیدم که فقط بتونی خودتو بمالی بهم نه اینکه لاپایی بزنی توهم حق نداری درخواست کنی در بیارمش… گفتم باشه بعد گفت خب چیکار کنم خجالتی شدم ولی باز حشریت اجازه نداد خجالت موندگار باشه گفتم من دیدم که پوزیشن های مختلف سرچ کردی برگرد لطفاً ایستاده ولی برگشت از پشت با کلی استرس بهش چسبیدم… نذاشت جایی رو بگیرم جوز جلوی بدنش دقیقا روبروی باسن از. جلو گفت زود کارتو کن شروع کردم تلمبه زدن جفتمون شلوار پامون بود ولی برای اون انقدر نازک بود و من انقدر حشری بودم که انگار داشتم سکس واقعی میکردم رسما رسید به جایی که منی که بعد این همه سال تصور و جق زدن به این روز رسیده بودم محکم باسن خوش فرمش میکوبیدم به عقب و محکم با کیرم میزدم وسط خط باسنش و باسنش می‌لرزید وای که چه حس خوبی بود… دیدم خندش گرفت گفت دیوونه آروم تر نیاز نیست محکم انجام بدی گفتم چیزی نگو اگه میخوای زود تموم شه یکم آه و ناله کن الکی هم که شده بیشتر حشری شدم اونم شروع کرد ولی خیلی ریز با اینکه میدونستم سکس نداشته ولی کار بلد بود پورنا جواب داده بود و آه نالی سکسی و خوبی میکرد تا گفتم حالا پوزیشن هایی که سرچ کرده بودی قدیم انجام بدیم داگ استایل و فقط بعدش سریع ارضا میشم قول میدم یکم مظلومانه گفتم اونم خندید گفت باشه فقط سریع قشنگ مشخص بود که از التماس های زیادم خندش گرفته بود داگ استایل شده بود و چی می‌دیدم یه صحنه دقیقا شبیه صحنه‌ هایی که همیشه تصور میکردم یه اندامی تو حالت داگ استایل دقیقا شبیه لکسی لونا و حتی بهتر ازون شروع کردم چسبیدن بهش و تلمبه زدن باز با شلوار… ولی این سریع خودش جلو عقب میکرد و فهمیدم شل شده تا اینکه گفت تو میتونی در بیاری و انجام بدی ولی من شلوارم در نمیارم گفتم باشه کیرمو در آوردم ولی صدف اصلا عقب نگاه نمی‌کرد و دوباره گفت سریع تمومش کن خسته شدم من اومدم تلمبه اول بزنم دیدم نمیشه اینجوری کیر خودم بگا می‌ره و می‌شکنه شلوار داره… با پررویی بی نهایت شروع کردم کیرمو کوبیدن رو باسنش یجورایی چک میزدم با کیرم به باسنش فهمیدم که اولش تعجب کرد چون میخواست خودش جلو عقب کنه ولی من تا زدم رو کونش با کیرم ثابت وایساده و یه فکری زد به سرم همیشه دوستام از سکس کردنشون با جنده ها فیلم و عکس می‌گرفتن یواشکی گوشیم از کنارم برداشتم و از گردن به پایین ازپشت در حالی که کیرم روی کون صدف بود عکس انداختم که بهشون نشون بدم الکی بگم ببینید همیشه چه کصی میکنم خلاصه گذشت بعد کلی مالیدن و ضربه زدن به کونش داشتم ارضا میشدم بهش نگفتم که دارم ارضا میشم و یهویی با یه صدای ناله مردونه بلند و سریع تیشرتش از رو کمرش دادم بالاتر خودم ارضا کردم و آبم رو شلوار و کمی رو کمرش ریخت بعد بی‌حال نشستم جلو نگاه کردن اونم بدون نگاه کردن گفت این بار آخر بود… بلند شد رفت حموم… اما این بار آخر نبود و هر چند وقت یکبار ما این کارو انجام میدادیم با التماس های من و کمک های نصفه نیمه صدف ولی یواش یواش کار به جاهای خوبی کشیده شد و تونستیم خیلی چیزا رو تجربه کنیم که همیشه دوست داشتم تجربه کنم این داستان واقعی بود و امیدوارم بد ننوشته باشم ولی اگر تمایل داشته باشین پارت بعدی هم خیلی سریع می‌زارم چون صحنه های سکسی کم داشت تا اینجای کار و بعد ازین بیشتر داره… پایان نوشته: Amin.yz @dastan_shabzadegan
Показати все...
0 👍
0 👎
زیباترین تابو #تابو #خواهر خب سلام می‌خوام یه داستانی رو بنویسم که واقعی هست و اینکه به دلیل تابو بودن این داستان لطفاً هرکسی که از تابو خوشش نمیاد اصلا نخونه…و خیلی ساده می‌نویسم و کتابی بلد نیستم هر چیزی که یادمه رو تعریف میکنم بیوگرافی خودم بدم در حال حاضر امین هستم 23 ساله قد 190 تقریباً لاغرم نه خیلی داغون چون ورزش میکنم چهره معمولی خواهرمم صدف 20 سالشه 170 قد چهره معمولی ولی یه بدن فوق‌العاده به دلیل اینکه با اسرار های زیاد من از بچگی به ژیمناستیک و بدنسازی رفته بود خب داستان برمیگرده به دوسال پیش زمانی که من بعد از چندین سال تماشای پورن و خواندن داستان های سکسی از معمولی ترین فانتزی ها به تابو رسیدم و همش تو مغزم فانتزی های گروپ و تابو می‌گذشت تا اینکه تو سن 20 سالگی طی یه روز معمولی که از باشگاه برمیگشتم خونه خواهرم جلو در دیدم که منتظرم بود تا من برسم پرسیدم : خیر باشه چی شده که جلوی در منتظر منی گفت: گوشیم هنگ کرد دوباره بیا و درستش کن گفتم باشه بعد اینکه لباسم عوض کردم و گوشیش گرفتم شروع کردم به دلیت کردن برنامه های چرت و پرتی که از تلگرام دانلود کرده بود و شک نداشتم اکثرا ویروسی بوده بعد کنجکاویم گل کرد رفتم ببینم تو سرچ هیستوری گوگل کرومش چی میگذره ببینم آیا اونم مثل من پورن یا هر چیزی دیگه نگاه می‌کنه یا نه از اونجایی که خیلی به فرهنگ غرب و آهنگ های غربی علاقه داشت و ذهنیت بازی داشت شک داشتم بهش تا اینکه چشمم خورد به سرچ کردن پوزیشن cowgirl و پوزیشن داگ استایل و مسئله های جنسی سرم داغ کرد و قشنگ حس حرارت تو گوشام و بدنم حس میکردم حس بدی بود ولی کنجکاوی نمیزاشت ادامه ندم که با گشتن بیشتر به سرچ های انگلیسی درباره سکس ژاپنی برخورد کردم که کلیک کردم دیدم یه سایت پر از تبلیغات که برای دیدن یه پورن ژاپنی باید هزار بار وارد سایت های تبلیغاتی شد می‌ره سریع زدم بیرون و گفتم الان تموم میشه گوشیت درست میشه (درستش کرده بودم) رفتم تلگرامش و سیو مسیج دیدم چندتا پورن از بلاگر ها (اکثرا فیک بود ولی دانلود کرده بوده و سیو کرده بوده) همین موضوع و دیدن این صحنه ها داخل گوشیش باعث شد که فکری بزنه به سرم گوشی دادم بهش گذاشتم داخل خونه تنها بشیم بعد دو روز که تنها بودیم بهش گفتم که من تو گوشیت دیدم…گفت چیو گفتم که هرچیزی که باید و سیو مسیج تلگرام و سرچ هیستوری گوگلت تا اومد از ترسش عصبی بشه و منو تهدید کنه سریع زدم تو کانال مقصر کردنش و مظلوم نمایی و آروم بودن که آروم باش چیزی نشده حق داری که میبینی الان همه میبینن خودت خوب می‌دونی سکوت کرده بود و حرف نمی‌زد اصلا زیاد جز نگاه کردن با ترس و استرس انقدری حشریت قلبه کرده بود بهم که گفتم بیا من برات یه سایت بهتر بفرستم . چشماش چهارتا شد گفتم این سکس های ژاپنی بی کیفیته بیا چندتا بهتر بفرستم خیالت راحت کسی نمیدونه اول گفت نمی‌خواد خودم بلدم! خلاصه کلام بعد کلی کش و قوس راضی شد که براش بفرستم فرستادم چندتا از سایت هایی که فیلم های پولی رو رایگان نشون میده و خودمم رفتم با گوشیم سریع تو یکی از سایت ها و یه پورن از جوردی با خواهر ناتنیش و پلی کردم سریع گفتم کیفیت اینارو ببین چقدر بهتره شروع کرد نگاه کردن و سریع گفت باشه اوکیه برو پررو بودنم باعث شد همزمان نشون دادن و قطع نکنم و جلوش بزارم و گفتم این خواهرشه… گفتم می‌دونی که تو بعضی جاها این عادی شده دیگه با اینکه ممنوعه ولی خیلیا علاقه دارن بهش خیلی نگاهش سنگین بود و سرش پایین ولی اون حسی که از بچگی از روشنفکری غربی ها می‌گفت باعث شد فقط منو تایید کنه خلاصه من قطع کردم فیلمو رفتم بعد چند روز گوشیش به زور خواستم ازش بگیرم هر کاری میکردم نمی‌داد تا بعد ده روز تونستم رمزش پیدا کنم رمز کارت بانکیش بود… منتظر موندم نصف شب تا برم سر وقت گوشیش وقتی برداشتم و سریع رفتم سرچ هیستوری دیدم به به… هرچی پورن بوده تو دو سه صفحه اوله سایته دیده و پورن های تیم اسکیت که بیشتر تابو هست رو تماشا کرده خیلی خوشحال شدم البته این خوشحالی زمانی بود که حشری میشدم و فرداش عذاب وجدان و پشیمونی همراهم بود… بعد فرداش دوباره گفتم که رمزت پیدا کردم و دیدم و… که دوباره عصبی شد این سری گفت میفهمی نباید گوشیم چک کنی و کلی فحش داد تا گفتم اشکال نداره منو تو الان همو درک می‌کنیم که باید نیاز هامون برطرف کنیم وقتی سکس نداریم و این تنها راهه… سریع رفتم از خونه بیرون و اونم جوابی نداد و سکوت کرد دوباره فرداش که خونه خالی بود طبق معمول ظهر من حشری شدم و موقع فراهم کردن برنامه خود ارضایی ایده به ذهنم رسید رفتم پیشش با مظلوم نمایی گفتم میشه تا جلوی دستشویی بیای و بزور اومد با کلی غر زدن وقتی رسید گفت چیه گفتم می‌خوام خود ارضایی کنم تعجب کرد و گفت خب که چی ؟ گفتم جدیدا ارضا نمیشم خیلی خوب و دلم میخواد یه چیزی جد
Показати все...
sticker.webp0.05 KB
بردگی برای گادس دنیرا مشهدی #ارباب_و_برده #تحقیر #میسترس سلام وقت عزیزان بخیر من برده هستم و متخصص ماساژم و تا حالا چندین رابطه با زوج ها و خانم ها و ترنس ها تو مشهد داشتم داستان رابطه ام را با گادس دنیرا را میخوام براتون تعریف کنم اسم اصلی ایشون راحله است و مدد کار اجتماعی هستند و روانشناسن فامیلشون را نمیگم که خدای نکرده هویتشون لو نره و بدنشون عالیه ورزش کار و تپل هستند استایلشون حرف نداره خیلی خوشگلند شبیه ملکه های کره ای هستند قدشون متوسطه و بسیار خشن و بی رحمند و از شکنجه آلت لذت میبرند و قبلا هم خونشون تو یکی از محله های قاسم آباد بود و یک فرق خیلی اساسی داشتند با اینکه با هزینه پذیرش داشتند ولی آدم پولکی نبودند و پولشون را خیلی حلال میکردند که اسم نمی برم ، خودم هم ۱۷۲ قدمه و وزنم هم ۸۶ کیلو است اسم مستعارم هم رامین است متخصص و مربی ماساژم تو مشهد و خیلی کلاینت های خانم و زوج و ترنس داشتم و دارم ولی هیچکدومش مثل ایشون نبود من بدنم چهار شونه وهیکلیه و دست هام بخاطر ماساژ خیلی قوی است و این بود یک معرفی کلی از من و ایشون حالا داستان اصلی : من با ایشون تو فروردین ماه ۴ سال پیش آشنا شدم توی اینستاگرام هنوز کانال تویه تلگرام نداشتند تو اینستا باهاشون چت کردم و صحبت کردم خیلی با حوصله جوابم را میدادند بعد ازم عکس خواستند عکس دادم و مورد قبولشون واقعا شدم و برای شروع براشون ۵۰ تومن ریختم و از اونجا چت های ارباب و بردگیمون شروع شد ، یک نکته از اینا میس ها نیستند تا قبل از واریز وجه توهین کنند یا فحش بدن و قبل از رابطه خیلی محترمانه صحبت میکنند و توهین نمیکنند ، اولش با چت های قوانین بود که ایشون را گادس و خدای من باید خطاب میکردم هر کار میکردم باید قبلش اجازه میگرفتم یا بهشون میگفتم با اجازه شما فلان کار را کردم گادس دنیرا کبیر و علایق و لیمیت ها و موارد دیگه از کارم و موقعیت اجتماعی و تحصیلاتم پرسیدند و بعد چندین نوبت تماس تصویری گرفتند باهام و سشن تصویری باهام رفتند مثلا میگفتند فلان ساعت آماده باش و وسایل مثل بند کفش ، گیره ، کمربند ، شمع و خط کش آماده کن و تماس میگرفتند و دستوراتی میدادند و چون مددکار اجتماعی بودند اون تایم ها سر کار بودند و حتی اولین جلسات بردگی من و همه برده هاشون تو محل کارشون بود و تو تماس تصویر دستور میدادند با کمربند روی رون پاهامون بزنیم در حد قرمز شدن و حتی خون اومدن و نوک سینه هام و زبونم را گیره بزنم و گیره ها را محکم بکشیم تا با درد گیره کنده شه یا باید حتما با بند کفش بیضه هامون را میبستیم و به پوست بیضه هامون گیر میزدیم من خودم ۳۶ ساعت کاملا بیضه هام را به دستور ایشون بسته بودم و هر یک ربع ، ۲۰ دقیقه باید عکس میدادم اینجوری که حسابی آلت و بیضه ها کبود شده بود و ورم کرده بود و شمع وارمر را روی الت و بدنم آب میکردم و همه این ها جلوی ایشون بود و باعث افتخارم بود و سخت ترین کار گزارش های روزانه به ایشون بود و ممنوعیت هایی که ایشون برام میزاشتن مثلا یک ساعت کاملا با اینکه مثانه ام پر بود اجازه دستشویی رفتن بهم نمیدادن و کار ها دیگه ، بنظرم خیلی طولانی شد این باشه تو پارت های دیگه از قرار های حضوریم بهتون میگم که تو خیابون ، ایستگاه اتوبوس ، محل کارشون و خونشون انجام میشده که بشدت جذاب و لذت بخش بود و جالبه و همه این ها واقعی است . نوشته: برده ماساژور مشهدی @dastan_shabzadegan
Показати все...
0 👍
0 👎
sticker.webp0.05 KB
ید یه انگشتشو کرد تو، خیلی دردم گرفت تا حالا چیزی تو کونم نرفته بود خیلی درد داشتم ولی تحمل کردم. هوا کاملا تاریک شده بود بهش گفتم زود تمومش کن باید برم خونه، ساکمو گذاشتم زیر دودولم و کامل خوابیدم رو زمین، کونم کامل پهن شده بود، پاشد که شلوارشو بکشه پایین، کونمو که دید یه جون بلند گفت و نشست رو رونام. داغی کیر و تخماشو رو رونام حس میکردم، یه تف انداخت رو سوراخمو سر کیرشو گذاشت رو سوراخم. یکم فشار داد ولی اصلا تو نمیرفت، کیرش خیلی کلفت بود و کون منم صفر و دست نخورده. یکم تلاش کرد سرش یکم رفت تو و چنان دردى گرفت که من ناخودآگاه خودمو کشیدم جلو و نذاشتم ادامه بده. اونم خوابید روم و کیرشو کرد لای رونام و شروع کرد تلمبه زدن و دستش و اورد زیرمو ممه هامو گرفت و میمالید. حس کردن کیر داغش لای پام و مالیده شدن ممه هام انقد حشریم کرد که ابم اومد و ریخت رو ساکم موقع ارضا شدن پاهامو که سفت کردم اونم ارضا شد و ابشو ریخت رو سوراخم. یکم روم دراز کشید و هنوز ممه هامو میمالید و صورتمو بوس میکرد لیس میزد. بالاخره به آرزوم رسیده بودم و اب یه مردو با بدن سکسیم کشیده بودم. بلند شدم شلوارک و شورت زنان مو دوباره پوشیدم اونم شلوارشو کشید بالا و چندتا بوسم کرد و قربون صدقه بدنم و کونم رفت. ازم قول گرفت که دفعه بعد باید بذارم توش منکه حسابی درد داشتم گفتم امکان نداره پاره میشم ولی اون قبول نمیکرد. بعد چون دیر شده بود مجبور شد از همونجا بره خونه و از هم جدا شدیم یکم که راه اومدم ابش از لای کونم سر میخوردو میومد پایین. رو ابرا بودم. وقتی رسیدم خونه مثل همیشه مستقیم رفتم حموم و ابشو از لای کونم جمع کردم و یبار دیگه باهاش جق زدم. اون شب سه بار دیگه به یاد اتفاقاتی که افتاده بود خودمو ارضا کردم. این بود داستان اولین سکس من اگه دوست داشتین بگین که بازم براتون تعریف کنم. من کلی داستان از سکسایی که کردم دارم. نوشته: امیر @dastan_shabzadegan
Показати все...
0 👍
0 👎
و بغلش کردم و صورتشو انداختم لایه ممه هامو حسابی فشارش دادم. وقتی ولش کردم یه لبخندی از رضایت تو صورتش بود و وقتی پشتمو کردم که برگردم تو دروازه یدونه اروم زد در کونم منم یه لبخند تحویلش دادم. دودول کوچولوم حسابی تحریک شده بود ولی شرتم انقدر تنگ بود که نمیتونست راست بشه. نوک ممه هام حسابی سفت شده بود و جوری باد کرده بود که قشنگ از زیر لباسم معلوم بود. تا اخر بازی جواد به هر بهانه ای میومد بغلم میکرد و هر بار دستشو میکشید لای کونم منم چیزی نمیگفتم فقط دلم ضعف میرفت.تایم باشگاه تموم شد و رفتیم تو رختکن که لباس عوض کنیم. من معمولا چون عرق داشتم با همون لباسا میرفتم خونه. اون روز فقط رفتم تو توالت و شرتمو دراوردم و به جاش اون شرت زنونه رو پوشیدم و روشم همون شرت ورزشیمو. از باشگاه که اومدم بیرون دیدم جواد با یه خنده موزیانه دم در منتظرمه. گفت امروز سمت خونه شما کار دارم میخوای با هم بریم. گفتم بریم ولی از کوچه باغا بریم چو سایه اس خنکه من خیلی گرممه. واقعا داشتم میسوختم. راه که میرفتم شرتو لای کونم حس میکردم داشتم میمردم از حشر. ممه هام هنوز سفت و قلنبه بودن و راحت میشد نوکشونو از روی لباسم تشخیص داد. باهم راه افتادیم سمت خونه ما و تو راه کلی حرف زدیم و خندیدیم و جواد وسط حرفا هی منو دست مالی میکرد و ممه هامو کونمو میمالید منم اعتراضی نمیکردم. یجا که دیگه قشنگ وسط کوچه باغا بودیم و هوام کم کم داشت تاریک میشد من الکی دولا شدم که بند کفشمو ببندم جوادم دو قدم از من عقب تر داشت حسابی کونمو دید میزد. عمدا کاری کردم که تیشرتم بیاد کنار سرت زنونه و سکسیم معلوم بشه، جواد که شرتمو دید یه آه بلند از حشر کشیدو از پشت چسبید بهم. تازه فهمیدم که کیرش چقدر بزرگه، کامل انداخته بود لای کونم و شرتمو با دست گرفت و کشید بالا. تخمام درد گرفت برا همین صاف شدم جوادم با یه دستش سینمو گرفت، فشار میداد و نوکشو میمالید، من الکی غر میزدم که نکن زشته ولم کن ولی اون اصلا نمیشنید و کیرشو که حسابی باد کرده بود میمالید به کونم. شرتمو ول کرد و شلوارکمو کشید پایین تا زیر کونم. وقتی چشمش به کون سفید تپلم تو اون شورت سکسی افتاد دیگه دیوونه شد. به زور خودمو ازش جدا کردم رفتم تو باغ بغلی که دیوار نداشت لای درختا با کون لخت میدوییدم اونم دنبالم. وقتی به اندازه کافی رفتم تو باغ و مطمئن بودم کسی مارو نمیبینه وایسادمو پشتمو چسبوندم به یه درخت، جوادم اومد و از جلو بغلم کرد یکم از هم لب گرفتیم و دستشو کرد زیر تاپم و ممه هامو میمالید. من خیلی رو ممه هام حساسم حسابی داشتم حال میکردم، لباسمو زد بالا افتاد به جون ممه هام یکیشو می خورد و یکیشو‌ میمالید منم با دستام سرشو گرفته بودم و فشار میدادم به سینم. یه دستشو برد پشتم و کونمو میمالید. من چشامو بسته بودم و رو ابرا بودم. یه سر و گردن از من کوتاهتر بود برا همین کیرش افتاده بود لای رونامو وقتی خودشو بهم فشار میداد سر کیرش میخورد زیر تخمام. چنان با ولع ممه هامو میخورد که انگار از قحطی اومده و میخواد با ممه های من خودشو سیر کنه. منم دستمو بردم پایین کردم تو شلوار ورزشیش و کیرشو گرفتم تو دستم و میمالیدم. اونم با ولع ممه هامو میخورد، میک میزد و لیس میزد و یهو همشو میکرد تو دهنش. نوکشو گاز میگرفت و از پشت شرتمو داده بود کنار چ داشت با سوراخم ور میرفت. سعی میکرد انگشتشو بکنه تو ولی من خیلی تنگ بودم و اصلا نمیشد. من داشتم از لذت زیاد از حال میرفتم که یکم رفت عقب . منو هول داد پایین افتادم رو زانو و کیرشو اورد جلو صورتم که براش بخورم. اصلا دوست نداشتم ولی تو اون وضع احساس زنای جنده رو داشتم برا همین کیرشو مالیدم رو لبام و چندتا بوسش کردم. تازه داشتم میدیدم که چقد گندس، یکم ترسیده بودم ولی دیگه راه برگشتی نبود. سر کیرشو گذاشتم دهنم بوی بدی میداد ولی انقدر حشری بودم که حالیم نبود سر کیرشو میک میزدم سعی میکردم بیشتر بکنم تو دهنم اونم یکم خم شده بود و باز ممه هامو میمالید نوکشو گرفته بود لای انگشتاشو هی فشار میداد منم همینطوری که براش ساک میزدم ممه هامو میمالیدم. ممه هامو چسبوندم به هم و کیرشو گذاشتم لای ممه هام. حسابی لای ممه هام گم شده بود و جواد تند تند تلمبه میزد. بازم شروع کردم به خوردن و لیسیدن کیرش که یهو نگهم داشت، فهمیدم آبش داره میاد. برم گردوند منم چهار دست وپاشدم منتظر بودم که کیرشو بذاره لای کونم داشتم از حشر میمردم. شرت توریمو کشید پایین و دودول کوچیکمو که حسابی باد کرده بود از لای رونای تپلم کشید عقب. گفت با این هیکل چقدر کیرت کوچیکه. با عشوه گفتم این کیر نیست اسمش دودوله. خندید و گفت واقعا که دودوله. لای کونمو با دستاش باز کرد و شروع کرد به لیسیدن سوراخم داشتم دیوونه میشدم سرشو با دست فشار میدادم لای کونم بعد از اینکه حسابی لیس
Показати все...
اولین سکس زندگی امیر #اولین_سکس #گی #زنپوشی سلام دوستان. اولین باره که میخوام داستانمو اینجا بنویسم پس اگه کم و کاستی داشت به بزرگی کیرتون ببخشید. اسم من امیره. یه پسر قد بلند و تپل و سفید که از بچگی دوس داشتم دختر بودم. همیشه دوس داشتم لباسای زنونه بپوشم و بقیه باهام مثل یه دختر رفتار کنن. هیکل من از بچگی شبیه دخترا بود، رونای پر و سفید با یه کون پهن و قلمبه و سفید که وقتی راه میرم مثل ژله میلرزه و کمر باریک و از همه مهم تر سینه های خیلی بزرگ. همیشه تو مدرسه بچه ها منو میمالیدن و برام راست میکردن. من بهشون رو نمیدادم اما خوشم میومد که میتونم تحریکشون کنم. از اول راهنمایی تو حموم با فکر کیرایی که برام راست میشد یا وقتایی که همکلاسی ها کون و ممه هامو میمالیدن جق میزدم. کونمو تو اینه میلرزوندم و ممه هامو میمالیدم تا ابم بیاد. سال دوم راهنمایی که بودم تو یه کلاس فوتبال اسم نوشتم. بچه های باشگاه همه با شلوار بلند و لباس تیم های ورزشی میومدن اما من با یه شلوارک خیلی کوتاه و تنگ که کون و رونام حسابی توش دلبری میکرد و یه تاپ ورزشی که سینه های تپلم حسابی توش خودنمایی میکرد میرفتم. همین لباسا و هیکل سکسیم باعث میشد همه سعی کنن بهم نزدیک بشن و همیشه منو تو تیم خودشون بخوان.من دروازبان بودم و همین بهانه ای بود که منو اول انتخاب میکردن. تو باشگاه یه پسری بود به اسم جواد. جواد خیلی ریز و لاغر بود. خیلی بازیکن خوبی نبود ولی همیشه با خواهش و التماس سعی میکرد تو تیمی باشه که من هستم و هر بار که من توپی رو میگرفتم با اشتیاق منو بغل میکرد و این وسطا خودشو به من میمالید و چون قدش از من کوتاه تر بود وقتی بغلم میکرد صورتشو فشار میداد لای ممه هام. من سعی میکردم به روی خودم نیارم اما کاملا میفهمیدم که داره میمیره که ممه هامو بلیسه و کونمو بکنه. یبار که مثل همیشه اومد بغلم کرد دستشو از پشت گذاشت رو کونمو مثل خمیر مالیدش بعدم قبل از اینکه ازم جدا بشه یه گاز از نوک سینم گرفت. من تو شلوغی چیزی بهش نگفتم اما خیلی ناراحت شدم که چه فکری پیش خودش کرده. خلاصه جواد خیلی تو کف من بود و هر بار بعد باشگاه با اینکه مسیرش کاملا با من فرق میکرد تا دم در خونمون با من میومد و تو راه از در و دیوار حرف میزد. یه شب بعد از باشگاه تو راه شروع کرد حرفای سکسی زدن، ازم پرسید که دوس دختر دارم یا نه، گفتم نه مامانم اجازه نمیده، خندید گفت با این وضع ( یه اشاره به هیکلم کرد) تو باید دوست پسر بگیری نه دوست دختر. قند تو دلم آب شد ولی سعی کردم اخم کنم که فکر کنه خوشم اومده. یه خنده ای کرد و به راهمون ادامه دادیم. باز شروع کرد به حرف زدن و گفت که یه دوس دختر داشته که ازش جدا شده چون خیلی لاغر بوده، یهو با دستش زد زیر ممه من و گفت ممه های تو خیلی ازون بزرگتر و سفید تره. من خودمو زدم به اون راهو گفتم پس یعنی تو از دخترای چاق خوشت میاد؟ گفت:پسر و دخترش خیلی فرق نداره ولی من عاشق بدن تپل و ممه های بزرگم. دقیقا مثل تو. باز یه نگاه معناداری به ممه های من کرد که قند تو دلم آب شد. منکه دیدم پررو شده دو تا فحش بهش دادمو گفتم خجالت بکش اگرم چاق دوس داری میتونی بری مخ مرتضی رو بزنی اونکه از من چاق تره. گفت مرتضی خیلی چاق و اصلا بدنش نرم نیست تو خوبی قربون اون کون قلنبت.و یکی محکم زد رو کونم. من عصبانی شدم برگشتم یقشو گرفتم گفتم یبار دیگه به من دست بزنی میزنم دهنتو سرویس میکنم. همونجور که گفتم من قدم بلنده و هیکلم خیلی گنده تر از جواد بود برا همین ترسید و گفت باشه بابا شوخی کردم یقه رو ول کن. منم ولش کردم و پشتمو کردم به راهم ادامه دادم، دنبالم نیومد و میدونستم از پشت داره با چشاش کونمو که تو اون شلوارک تنگ میلرزه رو دید میزنه منم قدمو محکم تر برداشتم که خوب بلرزه و رونامو میمالیدم به هم که حسابی حشریش کنم. اون شب به یاد جواد سه بار جق زدن با فکر اینکه جواد با اون هیکل لاغر و کوچولو افتاده به جون بدن نرم و گوشتیم حسابی حشریم میکرد. ازین داستان چند ماه گذشت. جواد که انگار واقعا ازم ترسیده بود دیگه خیلی کاری بهم نداشت و منم هرچی تلاش میکردم که حشریش کنم سمتم نمیومد. من یه سری لباس زیر زنونه و چند تا جوراب داشتم که از دختر عموم پیچونده بودم، بعضی وقتا که خونه تنها میشدم میپوشیدم و با تصویر کون و رون ممه هام تو آینه جق میزدم. یبار عموم با زن و بچش اومده بود خونمون و من چندروز نتونستم خودمو ارضا کنم چون اصلا وقت خالی و زمان مناسب گیرم نمیومد. وقتی داشتم ساکمو جمع میکردن که برم باشگاه یهو چشمم خورد به یه شرت صورتی و توری ازینا که میره لای کون. نمیدونستم مال کیه و چرا اونجاست، فقط انداختمش تو ساکم و رفتم باشگاه. اون روز بعد از مدت ها دوباره با جواد تو یه تیم بودیم و جواد یه گل خیلی خوب زد و منکه داشتم میمردم از حشر از دروازه تا وسط سالن دوییدم
Показати все...
sticker.webp0.05 KB
ه بعد من شروع کردم بوس کردنو بغلش کلی تشکر کردم گفتم ببخشید باید زودتر جمع کنیم بریم گفت اشکال نداره کیر طلای من وقت زیاده گفتم تو عشق منی کیرم واسه تو فقط جمع کردیم وسایلو داشت میرف گفتم مرسی که اومدی گفت من ممنونم که اومدی تو زندگیم هیچ وقت این حسو ابن سکسو فراموش نمیکنم گفتم منم همین طور بغلش کردم بوسش کردم رفت این داستان ادامه داره اگه دوس داشتین ادامشو میذارم خیلی جذاب ترو باحال تر میشه نوشته: احسان @dastan_shabzadegan
Показати все...
0 👍
0 👎
گی دنیا رو سرم خراب شد گوشیو قط کردم عرفان گفت چی شد چرا ناراحتی گفتم باید بریم مامانم گفته برم خرید مهمون داریم گفت فدای سرت بزا یه روز دیگه احسان جون این جملش یه کن ارومم کرد بغلش کردم بوسش کردم رفتیم . شب مهمونا اومدن من که ناراحت بودم کلا زیاد نموندم پیششون گفتم صبح دانشگاه دارم باید برم بخوابم خدافظی کردم اومدم تو اتاق پیام دادم به عرفان گفتم بیداری گفت اره گفتم چه خبر گفت ناراحتی هنوز گفتم آره یه کم گفت میخوای خوشحالت کنم گفتم چه جوری گفت وایسا یه عکس فرستاد از کونش بود باورم نمیشد انقدر خوب سفید بدون مو باشه جوری شق کردم که شرتم میخاس پاره شه همین الانم دارم مینویسم راست کردم پیام داد دیگه ناراحت نباش گفتم کلا دیگه ناراحتی رو فراموش کردم گفت تو نمیخوای عکس بفرستی گفتم عکس چی گفت عکس کیرتو میخوام گفتم ای به چشم اون واسه تو همش فرستادم واسش گفت ای چقدر درازه گفتم عشقم یه همچین کونی باید یه همچین کیری بره توش دیگه خندید گفت خیلی دیوثی من پاره میشم اینجوری گفتم نترس من خودم اوکی میکنم همه چیو خلاصه انقدر اون شب قربون صدقه خودش و کونش رفتم که دیوونه شده بود گفت کاش الان اینجا بودی جرم میدادی گفتم به وقتش عرفان جونم خلاصه اون شب با کیر راست خوابیدم. داییم اینا موندن فرداش رفتن پس فردا از دانشگاه پیام دادم چه کاره ای گفت هیچی منتظر تو ام اینه که گفت جوری پیچوندم دانشگاهو رفتم یه اسپری ژل گرفتم رفتم سمت خونه رسیدم پیام دادم کجایی عشقم‌من خونم گفت الان میام کیر طلای من اینو که گفت شق کردم دیگه طاقت نداشتم درو زد باز کردم اومد بالا تا اومد چسبیدم بهش جوری ازش لب میگرفتم گفت چه خبرته یواش تموم میشم گفتم چشم ولی دست خودم نیست شروع کردم خوردن گوششو گردنش که صدای اه نالش بلند شد گفتم یواش ب گا میریم گفت باشه دسته من نیس خیلی خوب میخوری گفتم تازه کجاشو دیدی انداختمش رو تشک رو زمین تی شرتو شلوارشو با هم در اوردم چی میدیدم از تو عکسم خوشگل تر بود بی نظیر بود برگردوندمش از گردن تا کمر لیس زدم تا رسیدم به کونش از رو شرت لیس میزدم داشت دیوونه میشد شرتشو در اوردم مثل این گرسنه ها افتادم رو سوراخش داشتم لیس میزده صدای نالش چند بزابر شد من که با خودم الان به گا بریم سریع بلند شدم سلوارو شرت تیشرتم‌ در اوردم ۶۹ شدیم من شروع کردم خوردن سوراخ عرفان دیدم به عرفان داره کیرمو میخوره من که تو ابرا بودم کلا یه چند دیقه ای همین جوری بودیم عرفان جوری ساک میزد واسم که گفتم الاناست که ابم بیاد رفتم تو اتاق اسپری زدم ژل اوردم گفت این چیه گفتم اومدم که کون عشقمو فتح کنم گفت دیوس این از عکسشم بزرگ تر نمیره تو کونم دردم میگیره گفتم اگه درد گرفت نمیکنم گفت باشه ۲-۳ دیقه ژل زدم انگشتمو کردم توش که یهو رفت عقب گفت درد داره گفتم باشه یه کم وایستا بعد چند دیقه دوباره شروع کردم انگشتمو کردم زیاد تکون نخورد گفت درد داره ولی اروم بکن گفتم چشم عرفان جونم انگشت دوم که کردم دوباره رفت عقب گفتم عشقم میخای بیخیال شیم گفت نه احسان جون اروم بکن فقط اینه که گفت گفتم جون این امروز میخاد بده انگشت سوم بعد چهارمو اروم کردم توش که گفت احسان جون گفتم جون گفت لامصب کیرتو میخام میدونی چند وقته دارم بهش فکر میکنم گفتم چقدر گفت از روز اول که دیدمت ولی روم نمیشد گفتم عشقم گفت جون گفتم جوری میکنمت که مال من باشی فقط بلند شدم پاهاشو گذاشتم رو شونم سر کیرمو با سوراخش تنظیم کردم اروم سرشو فشار دادم تو یه اخ بلندی گفت درد داره نمیتونم گفتم عشقم اروم میکنم گفت تو رو خدا یواش منم اروم اروم میبردم جلو تقریبا نصف بیشتر کیرم تو بود که گفت احسان جون تند تند بکن گفتم چشم جوری میکنمت که فقط بیای پیش خودم سرعتمو بیشتر کردم که گفت بلند شو میخام بشینم رو کیرت گفتم باشه بلند شد تنظیم کرد نشست روش که تقریبا همش رفت تو کونش یه جون بلند گفتم گفت خوشت اومد گفتم دیگه کونت سایز کیرم شده گفت دوسش دارم این کیر خوشگلو گفتم واسه تو عشقم هر کاری دوس داری بکن یه کم واسم بالا پایین کرد گفت خسته شدم گفتم داگی شو میخام جرت بدم داگی شد چند ثانیه اول نذاشت گفت دارم جر میخورم بعدش دیگه طاقت اورد سرعت تلمبه هامو بیشتر کردم که امنم هی میگفت جرم دادی دیوس پارم کردی برگردوندمش گذاشتم لبه مبل کیرمو کردم توش داشتم تلمبه میزدم دیدم داره جق میزنه واسه خودش گفتم ول کن من واست میزنم با یه دستم جق میزدم واسش کیرمم که تا ته تو کونش بود داشتم تلمبه میزدن جفتمون رو ابرا بودیم گفتم دوس دارم با هم ارضا شیم گفت منم دوس دارم همین جوری که تلمبه میزدم گفتم دارم ارضا میشم کجا بریزم که با ۲ تا دستش کمر منو کرفت نذاشت تکون بخورم با یه سرعتی تو کونش ارضا شدم که داشت میریخت بیرون ابم بعد چند ثانیه ابه اونم اومد جفتمون ولو شدبم کنار هم چند دیق
Показати все...
کون سفید قلمبه (۱) #گی سلام خدمت دوستان و عزیزان شهوانی داستان من گی هست و طولانی کسانی که علاقه دارن بخونن اسم‌من احسان قد ۱۸۰ وزن ۷۵ سفید پوست مو مشکی تیپ و قیافمم نسبتا خوب کیرمم ۱۸ سانت عرفان قد ۱۷۵ وزن وزن ۶۸ خوشگل با کون سفید و قلمبه بریم سراغ داستان که ماله چند ساله پیشه ما تازه اومده بودیم به اون محل من ۱ سالی بود که دانشجو‌بودم اکثر کلاسامم صبح بود تقریبا ۲۰ًروزی گذشت من همش میدیدم بچه ها تو کوچه فوتبال بازی میکردن یه روز بیکار بودن گفتم برم با بچه ها بازی رفتم نزدیکشون شدم گفتم بچه ها منو بازی میدین گفتن فوتبالت خوبه گفتم بد نیست بچه ها دونه دونه خودشونو معرفی کردن یکی گفت دانیالم وحید میلاد سینا مهدی تا نوبت عرفان شد منم معرفی کردم خودمو گفتم تازه اومدم اسمم احسان سر کوچه میشینیم با همه دست دادم وای دستای عرفان چقدر ناز سفید بود خلاصه رفتیم فوتبال بازی کردیم این فوتبال بازی کردن ادامه داشت ۱ ماهی اوایل آذر بود هوا زودتر تاریک می شد بچه ها میگفتن بیاین قائم موشک بازی دیگه شبا قائم موشک بازی میکردیم تا یه شب دیدم دانیال داره عرفانو میماله من با تعجب نگاه میکردم اونا ندیدن منو ولی همون جا یه جرقه ای زد به سرم . من اصلا تو این فازا نبودم ۱-۲ تا دوس دختر داشتم با یکیشون که در حد چت بودم با یکیشونم ۲-۳ بار سکس انال داشتم که اونم تموم شد زیاد حال نمیکردم باهاشون گفتم اگه یه دختر خوشگل تو دانشگاه پیدا کنم اوکی میشم باهاش . ولی از اون روز داستان فرق کرد من نگاهام نسبت به عرفان عوض شده ولی نه جوری که تابلو شه با خودم هی کلنجار می رفتم گفتم بزار یه بار بهش بگم بیاد خونمون پلی استیشن . ما خونمون ویلایی بود منو مامانمو بابامو ابجیم پایین بودیم دو تا داداش بزرگترم با هم بالا بودن . چند روزی گذشت عرفانو دیدم گفتم میای بریم پی اس بازی کنیم گفت اینجا که گیم نت نیس دوره گفتم داداشم داره نیس بریم بازی کنیم . من دو تا داداشام مغازه داشتن فقط واسه ناهار میومدن دوباره میرفتن ۸-۹ شب میومدن خونه . به کم من من کرد گفت بزا خبر میدم بعد ۲۰ دیقه گفت ما میایم با تعجب گفتم ما یعنی چی گفت دانیال منو دیده گفته کجا گفتم میخوام برم خونه احسان شون پی اس گفته منم میان گفتم بزار به احسان بگم منم گفتم ضایعس اگه بگم نیا گفتم اوکی بیاین گفت ما پشت دریم درو بزم منم زدم اومدن بالا گفت لباس راحتی میخواین که بچه ها گفتن اره شلوارک و تیشرت دادم عرفان گفت من خجالت میکشم میرو تو اتاق عوض میکنم دانیال گفت خجالت چیه همه پسریم دیگه همینجا عوض کن گفتم چیکار داری بزار هر جور راحته عرفان گفت مرسی رفت تو اتاق دانیالم همون جا عوض کرد عرفان اومد باورم نمیشد بدن بدون مو سفید من داشتم از سفیدی کور میشدم دانیال گفت چه جیگری شدی پسر عرفان گفت حرف نزن بیا بازی کنیم من که مات و مبهوت این پسر شده بودم گفتم اول شما بازی کنید تا من شربت بیارم بخورین شروع کردن بازی کردن من فقط تو فکر عرفان بودم اون روز با عرفان خیلی اوکی تر شده بودم شوخی میکردیم میخندیدیم اونم کلی باهام حال کرده بود خلاصه اون روز گذشت . ۲-۳ روز بعد پیام دادم گفتم عرفان میای بازی گفت اره گفتم فقط به دانیال نگو گفت چرا گفتم بازیش ضعیفه حال نمیده گفت اوکی خودم میام منم کلی خوشحال شدم . نیم‌ساعت بعد پیام دادم بیا که گفت الان میام زنگ زد درو باز کردم اومد تو‌لباس دادم بهش رفت تو اتاق عوض کرد اومد نشستیم کلی بازی کردیم از یه طرف خوشحال بودم که ۲ نفریم از یه طرف ناراحت که چرا نمیتونم‌چیزی بگم . این قضیه ۱ ماهی ادامه داشت و‌ما خیلی صمیمی شده بودیم یه بار گفتم بزار بهش بگم گفتم اگه ناراحت شه نیاد خیلی ضد حال میشه یه شب رد دادم پیام دادم گفتم عرفان خیلی دوست دارم بعد چند دیقه پیام داد منم دوست دارم منو میگی انگار دنیا رو بهم دادن کلی با هم چت کردیم که تو خوبی خوشگلی‌باحالی‌عرفانم ازم‌تعریف کرد کلی ازم اون شب کلی قربون صدقش رفتم بعد خوابیدم . ۲-۳ روز بعد قرار گذاشتیم همو‌ ببینیم اومد خونه این سری لباس دادم نرفت تو اتاق عوض کنه همون جا عوض کرد من که چشام از حدقه زده بود بیرون گفت به چی نگاه میکنی گفتم به خوشگل ترین پسر ایران گفت خیله خوب جو نده پی اسو روشن کن منم گفتم باشه پی اس روشن کردم ولی همش فکرم تو اندام عرفان بود . نیم ساعت چهل دقیقه ای گذشت عرفان داشت ترکیب میچید دستمو انداختم دور گردنش تا اومد حرف بزنه لبم گذاشتم رو لباش دراز کشیدم روش شروع کردم خوردن گوششو گردنشو اه نالش بلند شد هم زمان که میخوردم تی شرتشو از تنش در اوردم شروع کردم خوردن سینه هاشو بدنش یه ربعی کل بدنشو خوردم که بهش گفتم عشقم میخوری واسم گفت نه گفتم چرا گفت بدم میاد من که یکم خورده بود تو ذوقم یهو گوشیم زنگ خورد مامانم بود گفت بجنب داییت اینا دارن میان باید بری خرید منو می
Показати все...
sticker.webp0.05 KB
وی سینه‌ام و لبش رو زیر گلو‌م قرار داد و نرم بوسید و نفس داغش رو به عمد فوت کرد روی صورتم و ته ریشه‌اش رو کشید روی جناغ سینه‌ام و همزمان با یه دستش پایین تنم رو لمس میکرد و دوباره لبهاش رسید به سینه‌هام و باز نوک‌شون رو خیس کرد و با لباش نوک سرخشون رو به بازی گرفت و من انقباض ماهیچه‌های سینه‌ام رو حس میکردم. انگار خیلی براش خواستنی شده بود که نوک‌شون رو مثل آبنبات، لیس میزد و چند لحظه بعد میمکید و من دوباره از خودم بیخود شدم و رو تختی رو چنگ زدم که از اون همه مستی، آه نکشم. با دست چپش اون یکی سینه‌ام رو چنگ زد و میون مشتش اغواگرانه فشار داد و لبش رو از روی اون یکی برداشت و به جون اون یکی افتاد. پاهام هنوز انقباض داشت، شیرین بود این عشق‌بازی خیلی زیاد از کنارم بلند شد و تو تاریکی اتاق تمام لباس هاش رو درآورد دلم بوسیدنش رو می‌خواست روی تخت نیم خیز شدم که از پشت محکم بغلم کرد و دوباره تنش گره خورد دور تنم و داغ شدم از تماس تمام و کمال پوست تنم با بدن داغش بدون هیچ مزاحمی دستاش هر دو سینه‌ام رو چنگ زد و لبش رو کشید روی شونه‌ی لختم و تنمون باز مماس هم قرار گرفت بدون هیچ لباسی. کاش این چلوندن سینه‌هام رو تموم می‌کرد و می‌ذاشت نفس بکشم. با لبش تموم سرشونه‌ام رو لمس کرد و کمرم رو نرم بوسید و همینطور لباش رو کشید تا گودی کمرم دستش این بار دور شکمم حلقه شد و باز نفسش رو فوت کرد زیر گوشم و نرم لاله‌ی گوشم رو مکید و دستش از شکمم میلی‌متری راه اومد تا زیر شکمم و من بی اختیار پاهام رو از هم باز کردم تا انگشتاش راحت راهشون رو ادامه بدن و وسط پام رو به بازی بگیرن از خوشی عمیقی که تو رگهام پیچیده بود بی اختیار آه کشیدم آروم تو گوشم پچ زد: -جوووونم دوست دارم برام آه میکشی این دفعه انگشتش رو آروم داخل بدنم کرد و من بدون اینکه بخوام تمام بدنم منقبض شد نمیدونم قرار بود تا کجا پیش بریم ولی مطمئن بودم دوست ندارم تا زمانی که اسمش تو شناسنامه ام باشه تجربه سکس کامل داشته باشیم ناخواسته دستم روی دستش نشست و مانعش شدم -نترس حواسم هست -ماکان -دورت بگردم فقط در حد عشقبازی من رو تو بغلش برگردوند و دوباره لبام اسیر لبهاش شد با چشمای خمارش زیر گوشم پچ زد: -تو فقط لذت ببر و تو بغلم پیچ و تاب بخور و برام آه بکش قول میدم حواسم به همه چی باشه دوست دارم تو بغلم پیچ و تاب میخوری و آه میکشی باز از اول شروع کرد لبهام رو بوسید، چونه ،گردن و ریز ریز پایین رفت و من غرق در لذتی ناگفتنی شدم انقدر که دیگه صدام رو نمی تونستم خفه کنم و ریز آه میکشیدم دوباره زبونش وسط پام رو به بازی گرفت و از بالا تا پایین با زبونش لمس میکرد و حالا حرکت انگشتش هم داخل بدنم اضافه شده بود و با شستش نقطه حساسش رو به بازی گرفته بود ناخواسته کمرم از رو تخت بلند کردم تا خودم رو بیشتر به زبونش فشار بدم متوجه بیقراریم شده بود پهلوم رو چنگ میزد و محکم عمیق بدنم رو میک میزد و انقدر حرکت انگشتش داخل بدنم تندتر شد تا دوباره به اوج رسیدم و تمام از تنم از لذت و شهوت میلرزید راضی از اتفاق خودش بالا کشید و روی بدنم خوابید و منو محکم بغل گرفت و بدون اینکه کار به دخترونگیم داشته باشه عضو پر شهوتش رو بهم نزدیک کرد و آروم با دستش روی بدنم میکشید و من رو دوباره غرق یه لذت عجیب کرد صدای نفساش بلند شده بود که به سختی کنترل میکرد تا صدامون بیرون نره تا اینکه بی تاب روی بدنم دراز کشید و من پاهام رو چفت هم کردم اندام مردونش روی تنم کشیده میشد و لذتش دیوونه کننده بود و انقدر خودش رو بین پاهام عقب جلو کرد و بوسید و چنگ زد به سینه هام تا بالاخره راضی شد و به اوج رسید و موقع ارضا شدنش شونه هام بین دندونش گرفته بود تا صداش بیش از حد بلند نشه تمام بدنم از لذت این وصال و عشق بازی نبض داشت و نفسم به سختی از گلوم خارج میشد ماکان هم دست کمی از من نداشت صدای کوبیدن قلبش رو میشنیدم و عمیق تر از من نفس میکشید نگام تو چشمای خمارش قفل شد و همزمان با هم گفتیم -مرسی نفسم مرسی عشقم خودش رو از بدنم پایین کشید و سفت بغلم کرد سرمو تو سینه اش چسبوندم و بوسه های نرمش روی موهام و صورتم میخورد و تو گوشم قربون صدقم میرفت و از احساس لذتش میگفت و من غرق در حس لذتی که بودم، که تجربه کرده بودم انقدر تو گوشم عاشقونه خوند تا همونطور لخت تو بغلش خوابم برد و عمیق ترین خواب عمرم رو تو بغلش تجربه کردم نوشته: آسمان @dastan_shabzadegan
Показати все...
0 👍
0 👎
د و نفساش تو صورتم میخورد با صدایی که انگار از ته چاه در میومد گفتم: -بریم بیرون کوتاه لپم رو بوسید -چه خوشگل شدی خانوومم تمام تنم از لذت این تعریف گر گرفته بود و همراه هم از اتاق بیرون رفتیم به سرعت همه چی گذشت بعد از دو هفته مراسم نامزدیمون برگزار شد و رسیدیم به امشب -ماکان -جااااانمممم -بذار لباس بپوشم -چه کاریه وقتی قرار درشون بیارم دیگه اختیار دلم دست خودم نبود فقط نگاهش کردم و ریتم قلبم به شدت نامنظم بود برای اولین بار لبای داغش روی لبام نشست و برای لحظه ای نفسم قطع شد و اون حریصانه لبام رو میمکید بخاطر داغی لباش و حصار دستاش دور بدنم تمام تنم گر گرفته بود و حرارت از گوشام بیرون میزد و زل زد بودم به چشمای خمارش نمیدونم از نگاهم چی خوند که تو یه حرکت از رو زمین بلندم کرد و روی تخت خوابوندم نگاهم ناخواسته به سمت در کشیده شد و نگران بودم کسی داخل اتاق بیاد بوسه های گرمش نوازش وار کنار گوشم زده شد -نگران باش در قفل، فقط با من باش لباش از کنار گوشم به سمت گردنم و بعد قفسه سینه ام پیشروی کرد و نگاهش رو بالا آورد و دوباره بوسه ای داغ روی لبام کاشت بعد در حالی که دستش رو به لبه حوله ام میگرفت به چشمام نگاه کرد و منتظر اجازه بود؟ اجازه منی که سالها تو ذهنم این لحظه ها رو تصور کرده بودم با بستن چشمام در چشم برهم زدنی حوله از دور تنم بیرون کشید و از تخت پایین انداخت حلقه‌ی دستاش دور کمرم محکم تر شد و همزمان با لب گرفتن دست راستش از پهلوم لغزید روی شکمم، تنم از عیش این عشق‌بازی مست شد. دست ماکان بالا اومد تا گردی سینه‌ی چپم و من بین این انقباض و انبساط رگه‌های تنم، حیرون شدم. نوک سینه‌ام رو بین انگشتاش نرم فشار داد و همزمان که نگاه به نگاه به نگاه خجالت زده ام، داده بود فشار دستش رو ذره‌ ذره بیشتر کرد و من مست چشم‌های خمارش، آه غلیظی از بین لبام بیرون آمد. لبخند مستانه‌ای زد — جااااانممم و دستش باز گرم تنم شد و عشق‌بازی کرد تا من به جنون برسم. چشمام رو بستم و لبم رو گاز گرفتم تا آه نکشم، اما پیچ و تاب خوردن تنم دست خودم نبود. هورمون‌هام داشتند پا به پای ماکان پیش می‌رفتند. لبش رو از نوک سینه‌ام برداشت و لب خیسم رو از زیر دندونام آزاد کرد و کمی چشم بسته مکید و دوباره پایین‌تر رفت. تا به چونه‌ام رسید و از اونجا رفت پایین‌تر و دوباره برگشت سراغ سینه‌هام و نوک سینه‌ام را با لب‌های داغش به بازی گرفت. چنگ زدم به روتختی و آه کوچیکی از لبم بیرون رفت. ماکان بدتر مثل مار چنبره زد دورم و دستش رو برد پایین‌تر و تا به خودم بیام با انگشت شصتش زیر دلم رو نرم نوازش کرد و لب‌هاش سانت به سانت بدنم رو می بوسید تا به پایین رسید و برای بوسیدن رون پام بی تابی کرد. پاهام چفت هم بودن اما لبای داغ اون هر لحظه‌ اطراف اون عضو ممنوعه می‌گشت و اغوام می‌کرد. پنجه‌هاش نرم باسنم رو چنگ زد و پهلوم رو ریز ریز بوسید و دوباره از سینه‌ام کمی کام گرفت و سینه اش از هیجان این عشق‌بازی بالا و پایین شد. لبش زیر گلو‌م رو مکید و پوستم رو به دندون گرفت. دستش همزمان روی ران پام می‌رقصید و با شیطنت کمی می‌رفت سمت بهشت تنم این مرد با این همه حرارت و جذابیت آرزوی محالم بود. عشقی که از عمق قلبم سرازیر شده بود و اجازه میداد دستای ماکان و لب‌های داغش هر چی دلشون میخواد پیشروی کنند. اون یکی دستش که زیر گردنم بود رو هم نرم بیرون کشید و کمی تنش رو از تنم فاصله داد و با چشمای سرخ و پر از شهوت نگاهم کرد. با نگاهش حرف می‌زد و شتاب زده پیرهنش رو از تنش درمیاورد. آروم از روی شونه‌ام بوسه‌هاش رو شروع کرد تا نرم نرمک رسید به نافم و زیر نافم رو بوسید و نفس داغش رو همون‌جا نگه داشت. دیدم با چشم‌هاش که برق میزد پایین‌تر رفت و پاهای چفت شده‌ام رو یه کوچولو از هم فاصله داد اونقدر که رون هام چند سانت از هم فاصله گرفتند. انگشت شصتش روی شیار بهشتم نشست و من از خوشی زیاد، آهم رو بلعیدم تا بیشتر از این رسوا نشم. دستش رو آروم همون نقطه لغزوند. هی بالا رفت و پایین‌تر اومد و من مثل مار پیچ و تاب می‌خوردم و ناله می‌کردم و هم از هیجان این عشق بازی و هم از شرم مچاله می‌شدم و تمام تنم تسلیم این حس تازه بود لبم رو گاز می‌گرفتم که آه نکشم که بی هوا پاهام رو از هم فاصله داد و لبش چفت شد به بهشت تنم و من از خودم بیخود شدم با حرکت بی وقفه زبونش روی تنم صدای ناله ام بلند شد و نمیتونستم این خوشی و لذت رو تاب بیارم، دلم با اون همه شرم، جیغ زدن می‌خواست. دستم رفت لای موهای خوش حالتش و سرش رو بیشتر به بدنم فشار میدادم لبش قفل شده بود روی دروازه بهشتم بی وقفه بدنم رو میک میزد و موقعی لبش رو جدا کرد که تمام بدنم غرق لذت عجیبی لرزید و تمام تنم سر شد چشم‌های خمارش چند ثانیه بسته موند و دوباره پلکاش بالا اومد و تنش رو کشید ر
Показати все...