از جنس طـلا / Tala
Відкрити в Telegram
《بسم الله الرحمن الرحیم》 هرگونه کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد . • • • نویسنده رمان های : از جنسِ طلا (آنلاین ) دخترِتخسِمن ( آنلاین ) نازگل ( آنلاین ) https://t.me/BChatBot?start=sc-6232df3383 @roman_asraw
Показати більше2025 рік у цифрах

5 029
Підписники
-424 години
-597 днів
-25730 день
Архів дописів
Repost from N/a
بالاي سر سپهراد رفتم كه محو ور رفتن با برگههاي جلوش بود.
بايد خبر مهمي بهش ميدادم.❌
- اوم ميگم سپه…
همون طوري "هوم" گفت و بيشتر حرصي شدم.
- يه دقيقه به من توجه كن!
سرش و بلند كرد و با كلافگي گفت:
- چي شده سوناي؟! نميبيني درگير پروندهام؟!
بغض كردم و گفتم:
- هميشه همه چي از من مهم تره. اصلاً كاري نداشتم.💔
خواستم بيرون برم كه بلند شد و از پشت بغلم كرد.
- قربونت برم ميبيني كه كارا ريخته سرم. جونم؟! بگو چي كارم داشتي؟!
با دلخوري گفتم:
- داري بابا ميشي. من حاملهام. همين.🔥
سر جاش خشكش زد كه با برگشتنم…
https://t.me/+PlMX-B7CJZ8wYzZk
اين چه وضع خبر حاملگي دادنه آخه دختر خوب بدبخت سكته كرد كه🤣♨️
۱۵پاک❌
Repost from N/a
ساحل دختری که عاشق شریک پدرش میشه همه چیز خوب پیش میره سعی میکنه با روش های خاص خودش اون رو مال خودش کنه اما با اومدن یه دختری تصمیم به فرار میگیره وتنها راه فرارش از پرتگاه میپره پایین.
https://t.me/+M9E2AKlYsg02MmZk
۱۲پاک
Repost from N/a
سیلی به صورتم زد کمربندش رو بالا برد دستامو روی شکمم گزاشتم فریاد زد:
+بیخود کردی حامله شدی غلط کردی .
ضربه محکمی به شکمم زد از درد به خود پیچیدم دهنمو با شالم بسته بود حتی نمیتونستم جیݝ بزنم گوشه تخت گیرم انداخته بود بازومو گرفت انداختم وسط اتاق شالو از دور دهنم کشید جیݝ زدم:
+...آیی..سا...ساواش
بادست دیگش چنگی توی موهام زد:
+این بچه، بچه من نیست نیلا اینو سقطش میکنم ،امشب بچه خودمو توی اون شکم کوچیکت میکارم بااینکه بارها بهت گفتم تو مال منی و حق نداری از شوهرت بچه دار بشی امشب کاری میکنم که تو مال من بشی
شکمم تیر میکشید از درد به خودم لرزیدم ساواش خندید گفت:
+به خونه ات خوش اومدی
و کشون کشون سمت تخت بردم با شکم روی تخت افتادم با خیسی بین پام جیݝ زدم
-بچمم
https://t.me/+Cq-Lqrzr5OdlOTBk
۸:۳۰پاک
Repost from N/a
ساواش پسرکله گنده ای که بخاطر انتقام نقشه میکشه تا به نیلا تجاوز کنه و اونو مال خودش کنه تا بتونه هرشب شکنجه اش کنه یه مهمونی ترتیب میده توی مهمونی اعلام میکنه نیلا عروسک جنسیشه و ....
https://t.me/+Cq-Lqrzr5OdlOTBk
۲۳
Repost from N/a
+خواهش میکنم بزار برم..بخدا اشتباه گرفتین م..من حتی نمیدونم شماها کی هستین
اروم به سمتش رفتم...صورت کبودش چیزی از زیباییش کم نمیکرد..فکش گرفتم..فشاری بهش وارد کردم
_دختره احمق..منو چی فرض کردی؟؟ فکر کردی با این مظلوم نمایی ها گول میخورم چرت پرتاتو قبول میکنم؟هان؟
از صدای داد اخرم،چشماشو محکم بست و لباشو بهم فشرد
+شاید جور دیگه ای باید #زبونتو باز کنم...نظرت چیه موش کوچولو...
نگامو به گردن سفیدش دوختم و دستم رو بردم سمت دکمه های مانتوش با یک حرکت
https://t.me/+Cq-Lqrzr5OdlOTBk
۱۹
Repost from N/a
#حسامرادمهر پسر سر به زیر و با مرام...
#مهندسخوشتیپوجذابی که اسمش سر زبون خیلیاس...
دل میده به دختری که هیچ جوره با دل بی قرارش راه نمیاد...🥺
با هر بار پا پیش گذاشتن...اون دختر بی رحمانه عشقی که حسام به اون داره رو رد میکنه و میگه به یکی دیگه علاقه داره.💔
ولی ریحانه کوچولومون خبر نداره که یه روز قراره با قلب شکستهاش به همون پسری پناه بیاره که بارها با نه گفتنهاش و رد کردن عشقش غرورش رو شکسته...
https://t.me/+PlMX-B7CJZ8wYzZk
۱۳پاک❌
Repost from N/a
فهمیدم میخواد فرار کنه با بی رحمی ازش چنگی داخل موهاش زدم صدای دادش بلند شد:
+ آی...سا..ساواش! لطفا بزار برم تورو خدا
سیلی بهش زدم وغریدم:
_خفه شو میخوای از دست من فرار کنی کورخوندی نمیزارم باید زجر بکشی درد بکشی .
بدنش میلرزید، قیافش زار بود،ولی ذره ای برام اهمیتی نداشت بدن بی نقص ولی عملیش از این زاویه تحریک کننده تر بود!
محکم موهاشو چنگ زدم،سرش به عقب کشیده شد توی صورتش غریدم:
+تو حالیت نمیشه میدونم چیکار کنم کاری میکنم نتونی حتی راه بدی .....
پرتش کردمم کف اتاق کمربندمو در اوردم نگاه ترسیده اش بهم قدرت میداد کمربندو بالا بردم تا خوب ترس رو حس کنه و اولین ضربه ای که به شکمش زدم ....
https://t.me/+Cq-Lqrzr5OdlOTBk
۱۲:۳۰پاک
Repost from N/a
#پسر_خشن #اروتیک #اجباری #فانتزی🔞💧دوتا برادر خون آشام یه دختر ریزه میزه رو گروگان میگیرن برای انتقام، و اونو عروس جنسی و برده خودشون میکنن هرشب باید توسط این دونقر شکنجه بشه اما هر دو جوری عاشق دختره میشن که ..... https://t.me/+AIXg4QWlmzMwMDA0 8
Repost from N/a
بالاي سر سپهراد رفتم كه محو ور رفتن با برگههاي جلوش بود.
بايد خبر مهمي بهش ميدادم.❌
- اوم ميگم سپه…
همون طوري "هوم" گفت و بيشتر حرصي شدم.
- يه دقيقه به من توجه كن!
سرش و بلند كرد و با كلافگي گفت:
- چي شده سوناي؟! نميبيني درگير پروندهام؟!
بغض كردم و گفتم:
- هميشه همه چي از من مهم تره. اصلاً كاري نداشتم.💔
خواستم بيرون برم كه بلند شد و از پشت بغلم كرد.
- قربونت برم ميبيني كه كارا ريخته سرم. جونم؟! بگو چي كارم داشتي؟!
با دلخوري گفتم:
- داري بابا ميشي. من حاملهام. همين.🔥
سر جاش خشكش زد كه با برگشتنم…
https://t.me/+PlMX-B7CJZ8wYzZk
اين چه وضع خبر حاملگي دادنه آخه دختر خوب بدبخت سكته كرد كه🤣♨️
۲۲پاک❌
❤ 1
Repost from N/a
دوتا برادر خون اشامعاشق یه دختر میشن یه عشق سه نفره جنجالیوپر حرارت وکشمکش بین این دو برادر ......
مچ پاهامو با طناب بسته شده بود با دیدن ادموند که خونسرد نگاهش رو بهم دوخته بود بود خواستم عقب بکشم که بدون توجه به جنب و جوش های من دونه دونه لباس هامو کند! جیغی کشیدم
_ادموندددد نکن این کارو با منننن!
پوزخندی زد و سرشو نزدیک گوشم آورد و زمزمه کرد :
_کاری که پدر تو با من و هاول کرده صد برابر بدتر از کاریه که الان من میخوام بکنم!
بعد نرمی گوشم رو ... که باعث شد ناله ای کنم نیشخندی زد:
به شکنجه گاه من خوش اومدی لنا...
۲۲:۳۰
https://t.me/+AIXg4QWlmzMwMDA0
Repost from N/a
چشمانش از فرط تعجب ورگ گردنش هر لحظه درحال ترکیدن از زور تعصب وغیرت بوداولنا بود درون آغوش برادرش خودش را میرقصاندوهر لحظه امکان داشت موجود اهریمنی وجودش بیدار شودوتبدیل شود
زمانی که دست برادرش وقیحانه دور،کمر عشقش قرار گرفت جام مخلوط خون والکل درون مشتش خردشد ودرکسری از ثانیه به سمت سن رقص قدم برداشت وچرخش بعدی لنادرست درون اغوشش جاگرفت
تمام احساسات وخوی حیوان درونش گرگ متعب وجودش با در آغوش گرفتن موجود ظریف درون آغوشش آرام گرفت
_لنا دختری که قربانی انتقامدو برادر خون آشام وگرگینه ای قرار میگیره و باید.....
https://t.me/+AIXg4QWlmzMwMDA0
18:30
Repost from N/a
- زنت و طلاق بده تا رضايت بدم بياي بيرون❌
- بميرم ريحانه رو طلاق نميدم❗️
از جا بلند شد و پوزخندي بهم زد.
- پس آخرين ديدارتون باشه واسه لحظه اعدامت جناب آقاي رادمهر🔥😱
- من طلاق ميگيرم♨️
با صداي ريحانه كه نفس نفس مي زد بهش خيره شده و داد زدم:
- برو بيرون ريحانه🚫
- نميرم! طلاق مي گيرم! بعدش بيارش بيرون.
- پس بايد سه طلاقه جدا شي⛔️
با تكون دادن سرش…
https://t.me/+PlMX-B7CJZ8wYzZk
۱۷پاک❌
Repost from N/a
مثلث عشقی بین دوتا برادر بینهایت قدرتمند و جذاب که از قضا خوی سایکو و وحشیشون اونارو وادار میکنه که یه دختر ریزه میزه و مظلوم رو برای انتقام از پدر دختر بدزدن ... اما خبرندارن که معصومیت دختره قرار جفتشون رو بیچاره کنه و برای داشتن همیشگیش، اون دوتا رو به جون هم بندازه...🫦💦
یکیشون وقتی زیادی مست کرده میخواد به زور لنا رو برای خودش کنه که ادموند سر میرسه و 😱🔞
ادامه پارت هــ🔥ـات رمان 🥵 ...
رمانش محدویت سنی داره بچه مچه نیاد❌❌❌
https://t.me/+AIXg4QWlmzMwMDA0
https://t.me/+AIXg4QWlmzMwMDA0
14
Repost from N/a
#حسامرادمهر پسر سر به زیر و با مرام...
#مهندسخوشتیپوجذابی که اسمش سر زبون خیلیاس...
دل میده به دختری که هیچ جوره با دل بی قرارش راه نمیاد...🥺
با هر بار پا پیش گذاشتن...اون دختر بی رحمانه عشقی که حسام به اون داره رو رد میکنه و میگه به یکی دیگه علاقه داره.💔
ولی ریحانه کوچولومون خبر نداره که یه روز قراره با قلب شکستهاش به همون پسری پناه بیاره که بارها با نه گفتنهاش و رد کردن عشقش غرورش رو شکسته...
https://t.me/+PlMX-B7CJZ8wYzZk
۱۰صبح پاک❌
Repost from N/a
〽️
بالاخره لینکهای چهل رمانبرتر ممنوعه مجازی لو رفت✂️❌
رمان دلخواهت رو بردار تا تایم عضو پذیریشون تموم نشده🔐
اولین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+6J8bvDtuEVAzMGM0
دومین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+Xz1nofhVCtFkOWFk
سومین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+CiG5hTOSbCE0Mzlk
چهارمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+3siH8kjqRycxNTY0
پنجمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+KadM035V00owN2Nk
ششمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+MOpiuLBlkUNmM2U8
هفتمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+kOwOjYuxkHMwODgx
هشتمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+Dw4R8D2crFliM2Rk
نهمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+mgLiNul6Fb80YWVk
دهمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+xAfxk7MJR7cwOWFk
یازدهمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+JeJC-IuquQMyNTM0
دوازدهمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+zsBxPJtZslZlNTA0
سیزدهمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+T2p0G7nknrZjMWVk
چهاردهمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+TCHeZ0kjRSxmYmFk
پانزدهمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+7V3m8dyzvmMzYjQ0
شانزدهمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+qr99Op87uFJjNmJk
هفدهمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+cRxAnHz0NH0zYmQ0
هجدهمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+QhAkGUXCUtNkNDA8
نوزدهمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+A6aglgjUwChjNjc0
بیستمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+6vUtT4uVB_ViZWM0
بیستویکمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+mPOcHeuVjoc2YTY0
بیستودوممین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+Jt83NMp0R-kwOTI0
بیستوسومین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+ml0lbo83FdxjMTM0
بیستوچهارمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+X6xRt4m2W3RiYzQ0
بیستوپنجمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+F_fThVCR6ow1NDhk
بیستوششمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+q6xUcsC-54ZlZmFk
بیستوهفتمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+XpSngOR3hjAyNTc0
بیستوهشتمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+f6jfPA7E62BhNjk0
بیستونهمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+B-WkhKCWGy84NmY0
سیُمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+NhT7YeC_IY42YjE0
سیویکمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+-l91-ZLVrV05OTk0
سیودومین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+JRg7U3mHP585NjY0
سیوسومین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+FDWLFesC1JwxNTk0
سیوچهارمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+cpxxjMsgxdZhMTc0
سیوپنجمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+gsx7DvX-aW4yMzVk
سیوششمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+rCV2TqBON0g0M2E0
سیوهفتمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+sZFjQum8MXYxOWU0
سیوهشتمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+xQ3snoWkG5wxMWM0
سیونهمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+r7rbAP-VR6NmZmY0
چهلمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+xRgi77-SqBg2Mzg0
چهلویکمین رمان ممنوعه این هفته🔞
https://t.me/+wvZbArzWoA1mNzI0
•|تکستاشخوراکِشببیداریاته🌧🫧|•
https://t.me/+7N53u1gqOXM1NDA0
برایشرکتدرلیستکلیککنید↪️❤ 1
Repost from N/a
دستامو بالای سرم به تخت بسته بودن..مرد مغرور و عوضی این روزهام میخواست با تجاوز وحشیانه اش ذره ذره جونمو بگیره با چاقوی که به دستش دادن فهمیدم میخاد تک تک لباسام رو توی تنم پاره کنه هیج راه فراری نداشتم بهم نزدیک شد
انگشتای کشیده اش رو نوازش گرانه اما خشن،روی صورتم کشید طوریکه پوست صورتم سوخت خندید و گفت:
- موش کوچولوی جاسوس، از اولم میدونستم یه مرگیت هست که یهو ظاهر شدی توی سازمان مخفی من.
از ترس اینکه بهم دست بزنه صدام میلرزید و گفتم:
- پ پدرام، با من اینکارو نکن! ب بخدا من دخترم
پدرام فکش قفل شد و با خشم گفت:
- جدی؟ چه بهتر ، تو قراره دختر من بشی عروسک من بشی مال من بشی
چنگی توی موهام زد کنار گوشم فریاد زد:
+تورو مال خودم میکنم همین امروز
https://t.me/+zDyx33KrMWIxYTA0
۹صبح پاک
Repost from N/a
وقتی سنی نداشتم وارد باند مافیایی شدم که رییسش بابامو کشته بودمن برای انتقام رفته بودم.برای انتقام از مردی که با قاچاق انسان هیچ رحمی تو وجودش نبود. اما کماکان از زیردستهاش شنیدم با ورود من زندگیش عوض شده هیچی بروز نمیداد تا اینکه یه شب بعد ماموریت اسرارش فاش شد و همون شب منو اجبار کرد براش بچه بیارم و با شکنجه های که شدم تسلیمش شدم و تا برده اش بشم...
https://t.me/+zDyx33KrMWIxYTA0
۲۳پاک
Repost from N/a
_هنوز خوب نشدی؟.
_نه.
سیگارش راگوشه لبش نشاند باپوزخند نگاهش کرد وگفت:
+بلند شو برو توی اتاقت.
دخترک دستانش را جلوی تن برهنه اش گرفت.
_نمیشه آخه... خجالت میکشم.
مرد اخم کرد. بازوی دخترک را کشید درون صورتش غرید:
_وقتی بدون اجازه من میری سوار کاری و اسب رم میکنه باید یکی باشه که زخمتو خوب کنه کتفت زخم بزرگی داره میگم بیان دارو بزنن بهت.
انگشتان مرد روی زخمش کشیده شد
_ایی خیلی درد میکنه.اون اسبه.دوید طرفم
_خب؟ بعدش چی شد؟
_افتاد دنبالم دیگه.
_همین لباسا تنت بود؟
_آره
با خنده گفت:
-وقتی این لباسو میپوشی من که آدمم دلم میخواد فک کن حیونه چه فکری کرده...
و بعد بلند بلند خندید
https://t.me/+zDyx33KrMWIxYTA0
۱۸:۳۰پاک
Repost from N/a
- باید از هم جدا بشیم ایلیا! ♨️
اخمی میکند و با خشم میغرد:
- هیچ میفهمی چه حرفی داره از دهنت بیرون میاد حنا؟!
با غم رویم را از او برمیگردانم و با بغض حرفم را ادامه میدهم:
- باید از هم جدا بشیم!
ناباور اسمم را صدا میزند:
- حنا!
بیرحمانه ادامه میدهم:
- دلم نمیخواد شوهر مسیحی داشته باشم!
- حنا!
به ایلیا که با لحنی ناباور و بهتزده اسمم را صدا میزند؛ بیتوجهی میکنم و با بیرحمی بیشتری ادامه میدهم:
- دلم میخواد شوهرم مسلمون باشه مثل پسر عموم.
از روی صندلی بلند میشوم و درون چشمهای ماتم زدهی ایلیا خیره میشوم و تیر خلاصی را به او میزنم:
- پنجشنبه با پسرعموم عقد میکنم! 🔥❌
https://t.me/+B7GOJncZes0zNWJk
15 پاک❌
