uz
Feedback
مجمع دیوانگان

مجمع دیوانگان

Kanalga Telegram’da o‘tish

وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت می‌شود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر می‌پردازیم. . ارتباط با ادمین کانال: @DivaneSaraAdmin . اینستاگرام: instagram.com/divanesara_

Ko'proq ko'rsatish
2025 yil raqamlardasnowflakes fon
card fon
13 580
Obunachilar
-324 soatlar
-157 kunlar
-12230 kunlar
Postlar arxiv
آیا همه‌ی نظرات قابل احترام‌اند؟ #A 373 ✍️ آرمان امیری @armanparian - هرچند کلیشه‌ای و تکراری، اما همچنان پرکاربرد و گاه جنجالی است؛ می‌گویند «همه نظرات محترم هستند» و یا «باید به همه نظرات احترام گذاشت». حجم گسترده‌ی کاربرد این تعابیر شاید وجود یک سرمنشاء قابل اتکا برایشان را بدیهی جلوه دهد، اما به شخصه هرگز نفهمیدم نخستین جرقه‌ی این شاذگویی شگرف از کجا بوده است؟ یکی از کلاسیک‌ترین تلاش‌های تاریخ اندیشه در دفاع از مفهوم مدارا را می‌توانیم در «رساله‌ای در باب تساهل» جان لاک بیابیم. اندیشمند انگلیسی تلاش می‌کرد حکومت مسیحی را متقاعد کند که دست از محدودیت برای دیگر مذاهب بردارد. طبیعتاً تمرکز اصلی استدلال‌های لاک بر آزادی «مذاهب» شناخته‌شده‌ بود و کاری به همه‌ی نظراتی که ممکن است به ذهن بشر خطور کند نداشت. مهم‌تر از آن اما، سویه‌های پیشنهاد او بود: لاک، ساختار حکومت را مخاطب قرار می‌داد و از حکومت می‌خواست که در اختلافات فکری شهروندان دخالت کند؛ نه اینکه خطاب به شهروندان موعظه کند که به عقایدی در تضاد با اعتقادات خود احترام بگذارند. به هر حال، حتی با نادیده گرفتن این جزییات در آرای لاک، باز هم او فراموش نکرد که یک تبصره برای این فراخوان به تساهل در نظر بگیرد: «مگر عقایدی که به حقوق مدنی افراد آسیب می‌رسانند و یا به اساس جامعه‌ی مدنی لطمه می‌زنند». سال‌ها بعد، کارل پوپر که برای دفاع از «جامعه‌باز» علیه «دشمنان آن» قلم می‌زد هم به شکل دیگری همین تبصره‌ی لاک را تکرار کرد: «تنها استثناء قابل قبول در اصل تساهل، عدم تساهل نسبت به دشمنان تساهل است». نسخه‌ای کاربردی‌تر از همین ایده را می‌توان در نظریه‌ی «اجماع هم‌پوش» جان رالز مشاهده کرد. جایی که رالز تلاش می‌کند (بر خلاف لاک) تقدم فلسفه بر دموکراسی را کنار گذاشته و ایجاد یک بستر آزاد دموکراتیک را بر هرگونه سنت اندیشه‌ی فکری مقدم بدارد. بدین ترتیب، در زمینی که رالز طراحی می‌کند و امیدوار است به «اجماع» تمامی اندیشه‌ها بینجامد، همه حق مشارکت برابر دارند اما همچنان یک استثنا باقی می‌ماند که محصول یک پیش‌شرط عقلانی است: «همه حق مشارکت دارند»، به شرطی که «قاعده‌ی زمین بازی را بر هم نزنند»! یعنی اگر فکر می‌کنید سیاه‌پوستان موجودات پست‌تری هستند، یا اینکه بهایی‌ها شهروند نیستند و زنان اساسا حق ندارند به برخی مشاغل و درجات برسند، اصلا حق ورود به زمین بازی را ندارید چه رسد به طلب احترام از دیگران! قضاوت در مورد گزاره‌ی «همه‌ی عقاید محترم هستند» البته در گرو مرور مقدمات فلسفی در تاریخ اندیشه نیست. یک سر سوزن «عقل سلیم» کافی است که هرکس با چند مثال خاص عیار چنین ادعایی را بسنجد. از نگاه شخص من، عقیده‌ای که گمان می‌کند زنان را باید ختنه کرد که دچار انحراف نشوند، یا آن مغزی که گزینه‌ی «مهدورالدم» دانستن طرف مقابل را از روی میز برنداشته، نه «قابل احترام» که «تهوع‌آور» هستند. بدین ترتیب، پرسش اصلی احتمالا همینجاست که: مرز یا ابعاد تکثرگرایی ضروری برای دموکراسی کجاست؟ آنچه در تاریخ اندیشه به مرور پیدا شد، اصالت پیدا کرد و سپس مورد نقد و اصلاح قرار گرفت، ضرورت حفاظت از «حقوق طبیعی» بود. یعنی بیرون کشیدن یک دایره‌ای از حقوق انسانی از حوزه‌ی دخل و تصرف عقاید و نظرات دیگران، تا محدوده‌ی فعالیت‌های عقاید و باورها مشخص شود. این حقوق طبیعی (شاید بر خلاف تصورات اولیه) توافقاتی تاریخی هستند که در طول زمان تغییر می‌کنند. گاه ذیل عنوان کلی «حقوق بشر» آن‌ها را می‌شناسیم و همینکه مرزهای‌ش مشخص نیست یعنی می‌پذیریم که همواره محل چالش‌هایی اجتناب‌ناپذیر باشند. چالش‌هایی که سطح دغدغه‌شان، عیار مدنیت و پیشرفت جوامع مختلف را نمایان می‌کند. مثلا ما در مملکتی زندگی می‌کنیم که گفتمان مردسالارش، در سطح انتخاب پوشش هم برای زنان حق قائل نمی‌شود، اما جزو حقوق طبیعی مردان‌اش می‌داند که وقتی در خیابان قدم می‌زنند به راحتی چشم بگردانند و خیال‌شان آسوده باشد که نگاه‌شان از خطر برخورد با عناصر گناه‌آلود در امان است! هرگونه گفتگوی عمومی بر سر اعمال و اعتقادات را نباید همواره به چشم مداخله‌گری در حریم خصوصی یا مصداق تفتیش عقاید دید، گاهی این گفتگوها تلاشی جمعی بر سر رسیدن به تعاریف مورد توافقی از «حقوق طبیعی» هستند، اما همواره تلاش‌هایی هم برای توقف این گفتگوی جمعی به چشم می‌خورد. کلیشه‌ی «همه نظرات محترم هستند» از نظر من، نه یک ژست دموکراتیک، بلکه بی‌خلاقیتی فضاحت‌باری در تلاش برای توقف همین گفتگوهای مدنی است؛ به همین دلیل پیشنهاد می‌کنم اگر کسی قصد شانه‌خالی کردن از زیر بار گفتگو را دارد، از تعبیرهای ساده‌تری همچون «دلم می‌خواد» یا «می‌تونم و می‌کنم» استفاده کند که اگرچه چندان شکیل به نظر نمی‌رسند، اما دست‌کم صادقانه‌تر هستند. کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara اینستاگرام «مجمع دیوانگان» .
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
آیا همه‌ی نظرات قابل احترام هستند؟ #A 373 کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara اینستاگرام «مجمع دیوانگان» .
Hammasini ko'rsatish...
خشونت‌پرهیزی در سگ‌دانی! #A 372 ✍️ آرمان امیری @armanparian - در بخش پایانی فیلم داگویل (Dogville / «دهکده‌ی سگی» یا «سگ‌دانی» هم ترجمه کرده‌اند) ورق روزگار بر می‌گردد و زنی که مدت‌ها از اهالی یک دهکده آزار دیده بود در موقعیت انتقام قرار می‌گیرد. انتخاب او تکان‌دهنده است: شدیدترین نوع انتقام، بدون استثنا، حتی برای کودکان دهکده. اگر فیلم را ندیده باشیم، بی‌شک این پایان‌بندی را وحشیانه و تراژیک قلمداد می‌کنیم، اما این احساسی نیست که تماشاگران فیلم «فون‌توریه» در پایان کار تجربه می‌کنند! تمایزی می‌توان قائل شد میان «تاوان» با «مجازات». توقع ما از «مجازات»، نوعی پاسخ حقوقی، عادلانه و قطعا متناسب با جرم است. مثلا کسی را به مجازات رانندگی با سرعت غیرمجاز اعدام نمی‌کنند. نهایت مقادیری جریمه یا دست‌بالا لغو گواهی‌نامه‌ی رانندگی؛ اما تاوانی که انسان در واقعیت پرداخت می‌کند، همواره از جنس مجازات عادلانه‌ی حقوقی نیست. رانندگی با سرعت غیرمجاز ممکن است به قیمت تصادف و مرگ تمام شود و در برابر سنگینی این تاوان، لعنت فرستادن بر بی‌رحمی جهان هم بی‌فایده خواهد بود. به نظر می‌رسد، زیرکی کارگردان داگویل هم در همین است که در مورد مجازات عادلانه‌ی حقوقی فیلم نساخته، بلکه روایت را متوجه تاوان اعمالی کرده که هر یک در جای خود بسیار ساده و حتی قابل اغماض به نظر می‌رسند، اما دست‌ در دست هم که قرار دهند، می‌توانند به فاجعه بدل شوند. شاید دادگاهی حقوقی همچنان بتواند در بروز چنین فاجعه‌ای میان سهم یک قاتل، با مباشر او، و دیگرانی که صرفا در برابر جنایت سکوت کرده‌اند تمایزی قائل شود؛ اما ما مثل معروفی داریم که برخی آتش‌ها خشک و تر را با هم می‌سوزانند و در برابر این تاوان سنگین، دیگر فرقی نمی‌کند که چه کسی آتش را روشن کرد و چه کسی صرفا در برابر آتش‌افروزی سکوت کرد. خشونت‌پرهیزی، یا حداقل رعایت تناسب جرم با مجازات، مطالبه‌ای کاملا منطقی و معقول به نظر می‌رسد، اما تجربه‌ی «داگویل / سگ‌دانی» به ما یادآوری می‌کند که حتی طرح یک درخواست کاملا بجا هم نیازمند کسب مشروعیت است! اگر در تجربه‌ی آفریقای جنوبی، نلسون ماندلا توانست از مردم بخواهد که دست از انتقام بردارند، یا در تجربه‌ی هندوستان گاندی توانست از خشونت‌پرهیزی سخن بگوید، به این دلیل بود که اینان دوش به دوش مردم (اگر نگوییم بیش از همه) برای سرنگونی رژیم ظالم جنگیده و هزینه داده بودند. اعتراضات روزافزون، به سکوت هنرمندان، یا ورزشکاران، یا چهره‌های پرنفوذ و سرشناس به سرکوب‌های حکومتی، به نظرم نشانه‌های هشداردهنده‌ای هستند. در برابر معترضان خشم‌گینی که سکوت چهره‌های پرنفوذ اجتماعی را هم‌دستی و یا توجیه‌گری ماشین سرکوب می‌خوانند، گروهی دادگاه‌های اخلاقی به پا می‌کنند تا نتیجه بگیرند حضور یک بازیگر در فیلمی به تهیه کنندگی سپاه به تنهایی نشان مشارکت در جنایت نیست؛ یا سکوت ورزشکاران در برابر سرکوب تماشاگران زن نمی‌تواند معادل هم‌دستی در سرکوب باشد. به باورم این دادگاه‌های به ظاهر مستدل و اخلاقی، به کل اصل تمایز میان تاوان و مجازات را فراموش کرده‌اند و درست در همان لحظاتی که به زعم خود تلاش می‌کنند با سنجش‌های دقیق‌شان خشونت فضا را تعدیل کنند، بیشتر به شعله‌های یک آتش زیر خاکستر می‌دمند. آتشی که به نظر می‌رسد دیر یا زود شعله‌ور خواهد شد، و آن وقت بعید نیست که ناظران بی‌طرف نمایش این «سگ‌دانی»، حتی با بی‌رحمانه‌ترین انتقام‌جویی‌های قربانیان خشم‌گین هم هم‌دلی کنند. کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara اینستاگرام «مجمع دیوانگان» .
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
#A 372 کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara اینستاگرام «مجمع دیوانگان» .
Hammasini ko'rsatish...
اثرات وارونه از روایت‌های شاخ‌دار #A 371 ✍️ آرمان امیری @armanparian - «... ساواک آزادی عمل مساجد را هم محدود کرده. پلیس بسیاری از روحانیونی را که علیه سوءاستفاده از قدرت حرف می‌زنند دستگیر و شکنجه می‌کند. آیت‌الله سعیدی زیر شکنجه می‌میرد. روی ماهی‌تابه. اندکی بعد آیت‌الله آذرشهری هم جان می‌سپارد. مأموران ساواک او را توی دیگ روغن جوشان می‌اندازند. در زندان چنان رفتاری با آیت‌الله طالقانی می‌کنند که پس از آزادی دیگر وقت چندانی برای زندگی ندارد. پلک‌هایش را در زندان از دست داده است. مأموران زندان جلوی چشم طالقانی به دخترش تجاوز کردند و وقتی آیت‌الله چشم‌هایش را بست، با سیگار چشم‌هایش را سوزاندند تا مجبورش کنند، جنایت آن‌ها را ببیند.» (شاهنشاه / کاپوشچینسکی / بهرنگ رجبی) این سطرها، بخشی از یک داستان علمی تخیلی یا یک کاریکاتور اغراق شده برای تمسخر ادعای شکنجه در ساواک نیستند. از کتابی است که ناشر با توصیف گزارش جذاب از یک روزنامه‌نگار کارکشته منتشر کرده است. شاید عجیب باشد که کسی سعی کند صحت این ادعاها را بررسی کند؛ اما نه در مملکتی که ناشر شناخته شده‌اش تصمیم گرفته چنین مطالبی را به شکل کتاب تاریخ منتشر کند! به هر حال چون فعلاً اوضاع چنین باشد یکی دو اشاره‌ی کوتاه می‌کنم: در مورد پلک‌های مرحوم طالقانی که واقعاً صحبت نکنم بهتر است. آیت‌الله سعیدی هم در زندان فوت کرده. گزارش ساواک علت مرگ را سکته اعلام کرده است. (گزارش پزشکی قانونی هم وجود دارد) یک روایتی در حوزه (اینجا) وجود دارد که می‌گوید یک شب توی زندان برق می‌رود و چند نفر می‌ریزند توی سلول جناب سعیدی و سر و صدا می‌شود. برق که می‌آید می‌روند می‌بینند عمامه مرحوم دور گلوی‌ش پیچیده شده. یعنی ادعای این روایت آن است که احتمالا ایشان در زندان خفه شده؛ خلاصه بحثی بر سر ماهی‌تابه تا کنون مطرح نبوده است. آیت‌اللهی هم به اسم آذرشهری نداریم. گویا منظور آیت‌الله حسین غفاری است که زادگاهش آذرشهر بوده. ایشان هم در زندان فوت کرده است. بحث روغن داغ را من پیدا نکردم. یک سخنرانی از آیت‌الله خمینی وجود دارد که می‌گوید: «...زجر این است که پای بعضی از علماء را اره کردند؛ آقا! توی روغن سوزاندند. زجر ما این است که ۱۰ سال، ۱۵ سال، ۸ سال، ۷سال علمای ما در حبس هستند». خبرگزاری تسنیم (اینجا) نوشته این جملات را آقای خمینی در اشاره به آیت‌الله غفاری به کار برده است اما در این مورد هم چند نکته وجود دارد: نخست اینکه تمام منابع گزارش کرده‌اند که ایشان ۵ آبان‌ماه ۱۳۵۳ بازداشت شده و کلا هم به هشت ماه زندان محکوم شده و در تاریخ ۶ دی‌ماه هم ۱۳۵۳ فوت کرده است. تاکیدهای فراوان در برخی منابع بر زندان‌های چندین ساله منبع مشخصی ندارد. نکته دوم خاطرات هم‌سلولی ایشان از نحوه مرگ است. این بخش را عینا از خبرگزاری ایرنا (اینجا) نقل می‌کنم: «محمود بازرگانی هم بند وی درباره استقامت شهید غفاری می‌گوید: ساواک هر کاری می‌‌کرد، نمی‌توانست ایشان را به اعتراف مجبور کند، هر شکنجه‌ای هم که می‌توانست انجام داد اما بی‌فایده بود. تا اینکه تصمیم گرفتند، محاسن ایشان را با تیغ آن هم با پوست خشک بتراشند. این موضوع بسیار بسیار برای ایشان گران تمام شد. این تراشیدن محاسن، یک ضربه مهلکی بود بر پیکره شخصیتی ایشان. وقتی محاسن آیت ‌الله غفاری را تراشیدند، او را به داخل بند آوردند. از آن لحظه‌‌ای که ایشان به داخل بند آمد، دیگر نه حرفی زد و نه چیزی خورد. بعد از مدتی هم حالشان چنان بد شد که نگو. به همین دلیل دیگر زندانیان شروع کردند به سرو صدا و همین امر باعث شد که مرحوم غفاری را به بیمارستان بردند. بعد از اینکه ایشان را بردند، ما دیدیم شب گذشت و خبری نشد. هر چه می پرسیدیم، جواب سربالا می دادند تا اینکه فردایش متوجه شدیم ایشان از دنیا رفته‌اند و به شهادت رسیده‌‌اند». شاید در سال‌های ۶۰-۶۱ (کتاب اصلی چاپ ۱۹۸۲ است) خورشیدی عجیب نبوده که یک خبرنگار لهستانی چنین روایت‌هایی به جهان ارسال کند؛ اما اگر ناشر یا مترجمی گمان کرده‌اند با انتشار چنین متن‌هایی در سال ۱۴۰۰، قدمی در راستای توقف موج پهلوی‌گرایی برخواهند داشت، به نظر من که فقط نتیجه‌ی وارونه خواهند گرفت. دستگاه ساواک به اندازه کافی سوابق شکنجه‌ی مستند دارد؛ اینجور تخیّل‌پردازی‌ها، بجز وهن تاریخ‌نگاری، فقط به تخفیف و تمسخر اصل موضوع می‌انجامد. کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara .
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
#A 371 کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara .
Hammasini ko'rsatish...
منافع ملی در وضعیت اشغالی! #A 370 ✍️ آرمان امیری @armanparian - پرتکراری کلید‌واژه «منافع ملی» چیزی از ابهام آن نمی‌کاهد. همینکه گروه‌های مخالف، مواضعی گاه متضاد را با همین ادعا مطرح می‌کنند به خوبی نشان می‌دهد که مساله حتی فراتر از ابهام است: «آیا اساسا مجموعه منافع مشترکی را می‌توان به کل یک ملت نسبت داد؟» پاسخ چپ‌های کلاسیک که قطعا منفی است. تقسیم‌بندی‌های آن‌ها بیشتر بر پایه مرزبندی طبقات اجتماعی تدوین شده بود. زمانی از محمدعلی کلی هم خواسته شد تا برای دفاع از «منافع ملی آمریکا» به جنگ ویتنام بپیوندد و او به سادگی پاسخ داد: «این جنگ ما سیاه‌ها نیست». اتفاقا لیبرال‌ها خیلی راحت‌تر می‌توانستند مفهوم کلام او را درک کنند چرا که لیبرالیسم بهتر از هر مکتب دیگری به ما یادآوری می‌کند که هر جمعیتی، از سلول‌هایی منفرد تشکیل شده که منفعت‌های محدود و شخصی هم دارند؛ هرگونه تلاش برای جمع‌بندی منفعت‌های گروهی، بی‌شک مترادف است با نادیده گرفتن بسیاری از تضادهای داخلی. در مورد خاص «منافع ملی»، چالش را می‌توان حتی تا سرحد خود مفهوم «ملت» هم تعمیم داد. تعاریف کلاسیک و هویت‌گرایانه‌ی ناسیونالیست‌ها، هرچند همچنان هواداران دوآتشه و متعصبی دارد، اما «غیررشنال»تر از آن است که قابلیت گفتگو داشته باشد. جدال‌های هویتی و تلاش برای ترسیم قدسیت‌های انتزاعی بر دوش تاریخ، همگی معطوف به حذف محوریت «انسان» در ایده‌پردازی‌های نظری است. یعنی یک جور پرتاب کردن موضوع و بستر گفتگو، به عصر پیشامدرن. (جایی که حتی بنیادگرایان مذهبی هم می‌توانند به اندازه‌ی دیگر رقبا برای خود مشروعیتی قائل شوند!) در چهارچوب مفاهیم مدرن اما، مفهوم دولت/ملت‌ها، نسبت مستقیمی با وضعیت دموکراتیک دارد. هرچند دولت‌های مدرن ابتدا بر دوش نظام‌های مطلقه‌ی غیردموکراتیک بنا شدند، اما امروزه دیگر بعید است بتوان هیچ نظام غیردموکراتیکی را واجد توصیف «دولت/ملت» قلمداد کرد. تنها در یک وضعیت کاملا دموکراتیک است که می‌توان با اندکی «تخفیف»، نظرات اکثریت را به عنوان «نظرات ملت» پذیرفت. یعنی، هرچند فراموش نمی‌کنیم که «منافع ملی» یک مفهوم کاملا برساخته و توافقی است، اما این امکان را داریم که صرف پذیرش سازوکار دموکراتیک برای عموم شهروندان را مصداق عینیّت یافتن «یکپارچگی ملی» قلمداد کنیم و از آن پس، خروجی دموکراسی، هرچه که بود را با اغماض «منافع ملی» بخوانیم. در هر حال، همین پذیرش ساز و کار دموکراتیک، بیشتر از هر موضوعی مویّد سیّالیت مفهوم منافع ملی است. اگر حزب محافظه‌کار انگلستان در انتخابات پیروز شود، منافع ملی انگلستان «برگزیت» می‌شود و اگر احزاب لیبرال دست بالا را پیدا کنند، پیوستن به اتحادیه‌ی اروپا مصداق «منافع ملی» خواهد بود. باقی جدال‌ها بر سر دفاع یا خیانت در حق منافع ملی چیزی نیستند بجز همان جدال‌های متداول جریانات سیاسی که بی‌شک هریک می‌خواهم سهم و منفعت بیشتری را به سمت منافع نزدیک‌تر به خود هدایت کنند و البته آن را به اسم خیرعمومی جا بزنند. در نظام‌های غیردموکراتیک اوضاع یکسره دگرگون می‌شود. چالش منافع‌ملی در نظام‌های غیردموکراتیک، یعنی پاسخی به این پرسش کاملا عینی که آیا «طالبان نماینده‌ی ملت افغانستان است یا خیر؟» فارغ از اینکه حامیان طالبان در افغانستان اکثریت باشند یا اقلیت، صرف اینکه حاکمیت طالبان به صورت مداوم در معرض رقابت‌های دموکراتیک قرار ندارد به معنای آن است که می‌توانیم وضعیت افغانستان را «حاکمیت اشغال‌گر» توصیف کنیم. یعنی بخشی از مردم توسط یک بخش مسلح و مهاجم دیگر به گروگان گرفته شده باشند. (باز هم تاکید می‌کنم، اینکه اکثریت بالایی از جامعه با بخش مهاجم موافق باشند چیزی از اشغال‌گری آنان کم نمی‌کند، چون سازوکار این روابط دموکراتیک و عادلانه نیست) بدین ترتیب، در غیاب یک نظام دموکراتیک، به همان اندازه که مفهوم دولت/ملت بی‌معنا می‌شود، خود مفهوم ملیت هم به چالش کشیده می‌شود، چه رسد به مفهوم سیّال و متغیری همچون منافع ملی. در چنین وضعیتی، تصمیم‌گیری هر گروه سیاسی در مورد استفاده از ابزارهای اعمال قدرت داخلی یا خارجی، از جمله تحریم‌ها، صرفا موکول می‌شود به منافع و اهداف سیاسی خودش. البته، در جهانی که حتی طالبان هم به دیگران نسبت به رعایت حقوق بشر تذکر می‌دهد، طبیعی است که جناح‌های داخلی یک حاکمیت استبدادی و اشغال‌گر هم در جدل با یکدیگری، مواضع و منافع خود را در زرورق دفاع از «منافع ملی» بپیچند؛ اما وجاهت چنین تعمیم‌های گل‌درشتی، صرفا در سطح صدور اعلامیه‌ی گروگان‌گیرها از زبان گروگان‌هاست. کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara اینستاگرام «مجمع دیوانگان» .
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
منافع ملی در وضعیت اشغالی! #A 370 کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara .
Hammasini ko'rsatish...
ما نپیچیدیم؛ جاده پیچید! #A 369 ✍️ آرمان امیری @armanparian - سال ۱۳۸۶ و بعد از تعلیق فدراسیون فوتبال، فیفا، ماموریت اصلاح‌ اساس‌نامه را بر عهده صفایی فراهانی گذاشت. دی‌ماه همان سال که صفایی برای شفاف‌سازی به برنامه‌ی ۹۰ رفت، در بخشی از توضیحات خود گفت: از جانب کمیسیون ورزش برای ادای توضیحاتی به مجلس شورای اسلامی دعوت شده اما نرفته، چون این ماموریت را از دولت ایران نگرفته که پاسخ‌گوی مجلس باشد، بلکه به عنوان نماینده‌ی فیفا در حال اصلاح اساس‌نامه است. ۱۵ سال پس از آنکه صفایی‌فراهانی، الفبای آشنایی با مفهوم «نهادهای فراملی» را به عنوان یک پیش‌فرض بدیهی برای عموم مخاطبان خودش به کار گرفت، محمد فاضلی، استاد جامعه‌شناسی و مشاور ارشد دولت حسن روحانی در توییتر خود نوشته است: «هر گونه تلاش برای تحریم فوتبال ایران و به جای مطالبه کردن عقلانیت، مداخله خارجی و فیفا را خواستن، بی وطنی و ضدایرانی است». (اینجا ببینید) ✍️ این روزها بسیاری کاربران فضای رسانه‌ای، رفتار دوگانه اصلاح‌طلبان در مواجهه با حضور زنان در استادیوم را یادآوری می‌کنند. واقعیت هم دارد که وقتی احمدی‌نژاد گام‌هایی برای حضور زنان در استادیوم برداشت، برخی اصلاح‌طلبان برای تخریب رقیب به موج هم‌صدایی با جریانات بنیادگرا پیوستند. اتفاقا مساله فقط به همان موضوع هم محدود نماند. زمانی که اسفندیار رحیم‌مشایی از مراجع تقلید خواست که در کار دولت دخالت نکنند، باز هم بخشی از اصلاح‌طلبان در «دفاع از ساحت مرجعیت» سینه چاک دادند. یادداشت «اصلاح‌طلبی‌های احمدی‌نژاد» را من همان زمان نوشتم. مربوط است به تاریخ هفتم اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۸، یعنی در اوج کوران رقابت‌های انتخاباتی، که ما در قامت پیاده‌نظام تبلیغاتی برای شکست احمدی‌نژاد فعالیت می‌کردیم؛ اما برخلاف برخی حضرات، هدف ما نه سرنگون کردن یک شخص بود و نه کسب قدرت. از نگاه ما اصلاحات به واقع اهدافی مترقی داشت که باید حاصل می‌شد و حتی اگر احمدی‌نژاد هم در همان راستا گام بر می‌داشت، باید از او هم حمایت می‌کردیم. مساله‌ی سقوط جریان اصلاحات تا افتضاح آرای ۳درصدی در انتخابات ۱۴۰۰ را به اشکال گوناگون می‌توان تحلیل کرد. یک شیوه‌اش را می‌توان در سقوط نمادهای گفتمانی اصلاحات، از صفایی‌فراهانی، تا محمد فاضلی دانست. عمل‌گرایی مترقی اولی در مورد اصلاحات، به معنای نزدیک‌کردن استانداردهای زیست ایرانی به نمونه‌های پیشرفته جهان و ادغام در جامعه‌ی جهانی بود؛ دومی، محصول یک گفتمان ارتجاعی از «ناسیونالیسم تقابلی» است. نمونه‌ی بزک و دوزک‌شده‌ای از گفتمان «بازگشت به خویشتن» دهه ۴۰، که فاجعه‌ی انقلاب ۵۷ را رقم زد و حالا که ارکان سست این بنای پوسیده در حال فروپاشی است، با شکل و شمایل جدیدی می‌خواهد همان غرب‌ستیزی و مدنیت‌گریزی کهن را در پشت نقابی دروغین از «میهن‌پرستی» پنهان کند. پروژه‌ی فکری مشترکی میان فیلسوفان خودخوانده کراواتی، ژورنالیست‌های مدعی نوصفویه‌گری و البته نسل جدید کارگردانان موسسه‌ی «اوج» از سپاه پاسداران، که سبب می‌شود در نهایت یک ناظر بی‌طرف نتواند صرفا با مشاهده‌ی متن یک توییت بفهمد نویسنده یک سردار چکمه‌پوش سپاه است، یا استاد دانشگاه، یا کارگردان هنری! ✍️ دو سال پیش، در بخشی از مجموعه‌ یادداشت #سه‌گانه‌ای_درباب_تحریم نوشتم: «مخالفان تحریم در واقع مدعی هستند فلان حکومت اینقدر بد نیست که لازم باشد از بین برود و موافقان نیز طبیعتا جور دیگری می‌اندیشند. هر کدام ممکن است اشتباه کنند، اما این اختلاف نظر، صرفا دوگانه مدافعان و مخالفان یک حکومت است و نه مدافعان مردم و دشمنان آن». (اینجا+) حمله‌ی روسیه به اوکراین اما آزمون بسیار خوبی پدید آورد. اصلاح‌طلبان ایرانی، در ظاهر بر خلاف رهبری نظام، حمله‌ی روسیه را محکوم کرده‌اند، اما پرسش اصلی این است: پیشنهاد شما برای مقابله با ماشین جنگی پوتین چیست؟ آیا در مورد روسیه هم با ادعای «دفاع از معیشت مردم بی‌گناه روسیه» مخالف تحریم هستید؟ آیا تحریم «مقدمه‌سازی» برای جنگ است یا «جایگزین کم‌هزینه‌تر» آن؟ فهم این دوگانه اصلا مساله‌ی دشواری نیست. من چندین مورد افکارسنجی‌های غیررسمی در فضای مجازی دیدم که بخش قابل توجهی از ایرانیان امیدوار بودند فیفا در قضیه‌ی تماشاگران ایرانی دخالت کند. این یعنی، برای اکثر جامعه‌ی ایرانی، اهداف یک اصلاحات واقعی، همچنان همان است که همیشه بوده: ارتقای استانداردهای زندگی، پیوستن به جامعه‌ی جهانی، پذیرش ارزش‌های مدرنیته و به صورت خلاصه یک «زندگی نرمال». فراز و فرودی اگر در کار بوده، محصول تذبذب جامعه و تغییر مطالبات‌ش نیست. جامعه همچنان به همان مسیر مستقیم خودش می‌رود، این مدعیان اصلاح‌طلبی هستند که ناگهان تغییر مسیر داده‌اند و بنیادهای یک اصلاحات مترقی را به سود نسخه‌های ارتجاعی و پوسیده‌ی ضدمدرنیته رها کرده‌اند. کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara اینستاگرام «مجمع دیوانگان» .
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
#A 369 کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara .
Hammasini ko'rsatish...
بازگشت به نقطه‌ی صفر - ۳ #V 112 نویسنده‌ی میهمان: علیرضا افشاری @afshari1397 - پیش از آن‌که این جستار را بگشایم که دیکتاتوریِ محمدرضاشاه (تنها کاستیِ واقعی و مورد توافق در عهد پهلوی دوم) نمی‌تواند توجیه درستی برای انقلاب ۵۷ شود و این‌که نظر خودم درباره‌ی انقلاب را بنویسم، دوست دارم به نقدِ این سخن از مخالفانِ انقلاب بپردازم که آن را مردمی نمی‌دانند. شاید درباره‌ی منطقِ نقدِ آنان نسبت به مترقی و مفید بودن انقلاب بتوان همسو شد اما به نظر من، هم‌چنان که در این یادداشت دلیل‌هایم را برخواهم شمرد، فروکاستن خواستِ انقلاب به گروه‌ها یا جریان‌هایی خاص، هر چند آنان آغازگرِ طرحِ این خواست بوده باشند، نادرست است. برای نمونه، خودم بارها هدفِ این نظر قرار گرفتم که دکتر مصدق و یارانش مسبب این انقلاب بوده‌اند، در حالی که ما در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که دولت اصلاحات را از نزدیک دیده‌ایم و برخوردهایی که با رئیس آن دولت، خاتمی، و هوادارانش شد؛ اما با این وجود هیچ کدام از ما نمی‌پذیریم که خاتمی برانداز باشد یا بدنه‌ی اصلی اصلاح‌طلبان چنین بیندیشند (البته شاید شماری از حاکمان اصول‌گرا چنین تفکری داشته باشند!). منطقی نیست که هر گونه نقدی به حکومت مساوی باشد با نفی آن. مصدق در دوران نخست‌وزیری‌اش - بر خلافِ خوانش‌های پسینیِ تاریخ - هم‌چنان که جایی اشاره کرده‌ام هیچ‌گاه در برابر شاه قرار نگرفت و اصولا نبرد او در آن مقطع با انگلستان بود، نه دربار. جبهه‌ی ملی ایران هم، در دوره‌های محدودی که فرصت فعالیت داشت، حداکثر مطالبه‌اش، بر پایه‌ی همان سخن معروف مصدق، این بود که «شاه سلطنت کند، نه حکومت». صدالبته می‌توان رویکردِ سران آن جبهه در ماه‌های منتهی به انقلاب و برخی اظهارنظرهایشان را به شدت نقد کرد و دور از شأن اجتماعی و سیاسی آنان دانست، اما این توجیه نمی‌شود که آن رفتارها در جوّی انقلابی، و حتا همراهی نکردن‌شان با دولت بختیار، را سبب‌ساز انقلاب بدانیم! اصولا ماه‌ها پیش از انقلاب شرایط به مسیری برگشت‌ناپذیر افتاده بود. درباره‌ی مصدق و جبهه‌ی ملی، چون به‌نظرم کژفهمی‌های دوطرفه‌ی بسیاری وجود دارد، یادداشتی جدا خواهم داشت. می‌دانیم که در اواخر تابستان ۱۳۵۷ و با رخ دادنِ دو رویداد روندِ اعتراض به نظامِ وقت وارد مسیری شد که دیگر بازگشت‌پذیر نبود. نخستین آن، نماز عید فطر (۱۳ شهریور) بود که امکانش با چراغ سبز دولت و توافق شریف امامی با رهبران میانه‌رو مخالفان که شخصیت‌هایی ملی - مانند سنجابی، بازرگان و فروهر - بودند شکل گرفت و این امکانِ حضور بی‌هزینه سبب شد جمعیتی عظیم برای آن مراسم در تپه‌ی قیطریه، و با امامت دکتر محمد مفتح که استاد دانشگاه و در نتیجه مورد شناخت حکومت هم بود، گرد هم بیایند. برای خواندن ادامه این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید. کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara اینستاگرام «مجمع دیوانگان» .
Hammasini ko'rsatish...
جهان آزاد و دشمنان آن #A 368 آرمان امیری @armanparian - آقای عباس عبدی، یادداشت «در فهم رویکرد واقع‌گرایی» را برای طرح کلی مبانی نظریه‌ی رئالیسم در روابط بین‌الملل نوشته‌اند و گوشه‌ی چشمی هم به جنگ اوکراین داشته‌اند. این یادداشت نمونه‌ی خوبی در طرح مبانی این نظریه‌‌ و تا حدودی مقایسه‌ی آن با نظریه‌ی لیبرالیسم است. از این جهت به نظرم نقد آن می‌تواند تصویر مناسبی برای مبانی تحلیلی وضعیت فعلی در اختیار قرار دهد. من برای کوتاه شدن کلام، از تکرار مواردی که آقای عبدی به درستی در مورد هر دو نظریه مرور کرده‌اند می‌گذرم و مستقیما انگشت را بر پاشنه آشیل‌های نظریه‌ی رئالیسم می‌گذارم که در یادداشت ایشان هم مشهود است. برای خواندن نسخه‌ی کامل این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید. گزیده‌هایی از متن: ✍️ توهم رئالیست‌های روابط بین‌الملل، مبنی بر اینکه نظریه‌شان بر خلاف دیگر همتایان «عاری از سوگیری‌های اخلاقی» است، اگر محصول ناآگاهی از مبانی «فلسفه‌ی علم» نباشد، صرفا یکجور تکرار شعارگونه‌ی ادعایی منسوخ شده است. ✍️ رویکرد ترامپ (و مشاوران و نظریه‌پردازان اصلی‌ش همچون مرشایمر) طبیعتاً پیروی از الگوی رئالیسم است و در همین راستا از بسیاری پیمان‌نامه‌های جهانی (از جمله برجام) خارج شدند. (چون به منطق سود مشترک باور ندارند) حتی خروج انگلستان از اتحادیه اروپا (برگزیت) هم دقیقا یکی از مصادیق قدرت‌نمایی راست افراطی در عرصه روابط بین‌الملل بود. این‌ها مواردی هستند که در نظرگاه آقای عبدی و یا دیگر رئالیست‌های ایران، به جای آنکه به شکل «غلبه‌ی یک جریان سیاسی» تفسیر شوند، به شکل «عین واقعیت» ترجمه می‌شوند! ✍️ کمترین مشکل دیگر این شیوه از تحلیل آن است که برای جبران ضعف تصور خود از آنچه «عین واقعیت» قلمداد می‌کند، به ناچار در تحلیل و توصیف وضعیت جهان به کلی‌گویی و تعمیم‌های ناروا متوسل می‌شود. تعمیم رفتار ترامپ و مشاوران او به «ذات اصلی روابط بین‌الملل»، دقیقاُ روی دیگر همان حرکت آشنایی است که از اظهارات چند کارشناس گمنام در شبکه‌های تلویزیونی حکم صادر می‌کنند که «ذات واقعی جهان غرب نژادپرستی است» و البته، هر دوی این تعمیم‌ها، برآمده از بنیان‌های نظری و ذهنیت ذات‌گرایانه‌ی راست افراطی است که در تمامی رده‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هم تجلی می‌یابند. ✍️ این بدان معنا نیست که ما، خام‌اندیشانه مدعی شویم کشورهای قدرتمند با ورود به پیمان‌های جهانی منافع خود را به سود منافع کشورهای ضعیف‌تر زیرپا گذاشته‌اند. مساله اینجاست که این دوگانه‌سازی‌های «برد و باخت» فقط محصول ذهنیت رئالیست‌هاست. لیبرالیسم بر پایه‌ی فهم «سود مشترک» بنا شده! ✍️ از همین زاویه است که می‌توان تشابهات خیره‌کننده‌ی رهبرانی از هیتلر و موسولینی و استالین گرفته، تا پوتین و ترامپ و رهبر ایران را درک کرد. چرا که در پس رونماهایی از اسلام‌گرایی، مسیحیت یا حتی کمونیسم، ذهنیت تحلیلی اقتدارگرا و رویکرد تقابلی آن‌ها در داخل و خارج از کشور یکسان است. کلیدواژه‌هایی چون دشمن، نفوذ، خیانت، آن هم در دل ادبیاتی با هیجانات ناسیونالیسمِ پدرسالار و زبان سکسیستی که در سخنان پوتین مشهود است (از اینجا ببنید) دقیقا در ادبیات تمامی دیگر رهبران مورد اشاره قابل پی‌گیری و شناسایی است. ✍️ رئالیسم یا لیبرالیسم یا هر نظریه‌ی دیگری نیز دقیقا واجد همین دو مرحله هستند. نخست بر پایه‌ی یک «نگرش به جهان» مبتنی می‌شوند و سپس نوعی «رویکرد» برای مواجهه با جهان را تجویز می‌کنند. در واقع، هیچ یک از آن‌ها، جهان را آنگونه که «هست» توصیف نمی‌کنند، بلکه آنگونه توصیف‌ش می‌کنند که «می‌خواهند باشد». کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara اینستاگرام «مجمع دیوانگان» .
Hammasini ko'rsatish...
02:09
Video unavailableShow in Telegram
✍️ از همین زاویه است که می‌توان تشابهات خیره‌کننده‌ی رهبرانی از هیتلر و موسولینی و استالین گرفته، تا پوتین و ترامپ و رهبر ایران را درک کرد. چرا که در پس رونماهایی از اسلام‌گرایی، مسیحیت یا حتی کمونیسم، ذهنیت تحلیلی اقتدارگرا و رویکرد تقابلی آن‌ها در داخل و خارج از کشور یکسان است. کلیدواژه‌هایی چون دشمن، نفوذ، خیانت، آن هم در دل ادبیاتی با هیجانات ناسیونالیسمِ پدرسالار و زبان سکسیستی که در سخنان پوتین مشهود است (از اینجا ببنید) دقیقا در ادبیات تمامی دیگر رهبران مورد اشاره قابل پی‌گیری و شناسایی است. بخشی از یادداشت: «جهان آزاد و دشمنان آن» کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara اینستاگرام «مجمع دیوانگان» .
Hammasini ko'rsatish...
IMG_1352.MP417.82 MB
بازگشت به نقطه‌ی صفر ـ ۲ #V 111 نویسنده‌ی میهمان: علیرضا افشاری @@afshari1397 - اگر خواننده‌ی یادداشت‌های سیاسی باشید حتما متوجه شده‌اید در سالی که روزهای پایانی‌اش را می‌گذرانیم بسیار بیش از سال‌های گذشته کنشگران سیاسی ــ طبیعتاً فراتر از جمع محدودِ یاران حزب نهضت آزادی ایران و ملی‌مذهبی‌ها ــ از شادروان مهندس بازرگان، به‌ویژه در سال‌روزِ درگذشتش (۳۰ دی [۱۳۷۳])، به نیکی یاد کردند؛ کنشگرانی که بعضاً در دوران نخست‌وزیریِ بازرگان از مخالفانش بودند و از این رو شماری از آنان نسبت به رفتاری که با او داشتند نیز پوزش خواستند. به باورِ من، بازرگان و در مقیاسی خُردتر، شادروان عباس امیرانتظام، نمادهای دولتی هستند که بیش از دیگر دولت‌های برآمده از انقلاب اسلامی به آخرین دولتِ نظام پادشاهی، یعنی دولت ۳۷ روزه‌ی دکتر بختیار، شباهت دارد و از بازرگان تا بختیار راهی نیست. بازرگان هر چند یک باورمندِ اسلامیِ تمام‌عیار بود که بخشِ مهمی از زیرسازیِ انقلاب اسلامی ــ هم‌چون نهادسازی در دانشگاه (انجمن‌های اسلامی) ــ را انجام داد اما از زاویه‌ی جداییِ دین از سیاست در کنارِ بختیاری قرار می‌گیرد که در میانِ هم‌وندانِ جبهه‌ی ملی ایران به بی‌توجهی به مناسک اسلامی شهره بود. (البته این سخن تازه‌ای نیست. برای نمونه، مجتبی سلطانی، کارشناس تاریخ معاصر، نیز در تلویزیونِ جمهوری اسلامی ــ ‌برنامه‌ی سرچشمه [۲۹ آذر ۱۳۹۹]، هر چند از زاویه‌ای انتقادی، بازرگان را یک بختیارِ اسلامی نامید ـ به نقل از خبرگزاری فارس) افزون بر این یگانگی در نگاه به شیوه‌ی فرمان‌روایی می‌توان مثال‌های دیگری هم از نزدیکیِ فکریِ آنان ارائه داد هر چند این موضوع نیازمندِ پژوهشی تخصصی است. مثلاً بازرگان نویسنده‌ی آن نامه‌ی سه‌امضایی معروفِ رهبران جریانِ ملی بود هر چند خودش در نهایت آن را امضا نکرد یا آن‌که او هماهنگ‌کننده‌ی گفت‌وگو میانِ بختیار و امام خمینی بود؛ پیشنهادی ظریف و تعیین‌کننده که با کارشکنیِ اسلامی‌های پیرامونِ امام در پاریس، و به احتمالِ زیاد همراهیِ آن سه تنی که قاعدتاً می‌بایست به آرای بازرگان نزدیک‌تر می‌بودند و برای تجربه و درکِ سیاسیِ او احترام قائل می‌شدند (یزدی، بنی‌صدر و قطب‌زاده)، به نتیجه نرسید (شرطی که آنان به نمایندگی از امام به میان کشیدند، یعنی استعفای بختیار، عملاً همان چیزی بود که حقوقی‌ها آن را «سالبه به انتفاء موضوع» می‌نامند). با این حال، بازرگان تلاش بسیاری کرد تا از تندروی‌ها در انقلاب بکاهد و سرعت و هزینه‌ی آن را پایین بیاورد. تعبیری که او از انقلاب دارد که «در انتظارِ بارانی بود اما سیل آمد» به باورم هنوز هم دقیق‌ترین تعبیر از انقلاب است. آن باران، همان دولتِ بختیار بود و او تشخیص داده بود که سیلِ انقلاب دولتِ بختیار را درمی‌شکند، امّا گمان نمی‌کرد که از او هم بگذرد. به نظرِ من، شناختِ او از رهبریِ انقلاب از دریچه‌ی یزدی بود، و گویا او هم برخی تصویرسازی‌هایی را که آن سه تن در پاریس از شکلِ نظامِ آینده داشتند باور کرده بود. بازرگان جدا از آن که صادقانه کوشید محاکمه‌های انقلابی صورتی قانون‌مند بگیرد و به اعدام‌ نینجامند و حتا در دادگاهِ صوری‌ای که در مجله‌ی امید ایران برای بختیار تشکیل شده بود از وی دفاع کرد نسبت به شکل‌گیری ولایت فقیه هم ایستادگی کرد، و از این رو ــ هم‌چنان که پیش از این هم نوشتم [اینجا و اینجا] ــ این که چگونه ابراهیم یزدی، که تقریباً در تمامِ این موضوع‌ها یا در جهتِ مخالفِ بازرگان کار می‌کرد (برپاییِ دادگاه‌های انقلابی) یا دست‌کم همراهی جدّی با وی نداشت (در موضوع ولایت فقیه)، جانشینِ وی گشت برایم سؤال است؛ هر چند فیلمی که از اظهارِ نظرِ جناب سلامتیان در مجلس درباره‌ی بختیار منتشر شد تا حدودی پاسخ‌گو است که بدنه‌ی حزبش هم‌چون دیگر جوانانِ انقلابی می‌اندیشید و او، همچون پیشوای سیاسی‌اش، دکتر مصدق، و نیز دیگر رهروی آن راه، دکتر بختیار، تنها بود. کوتاه آن‌که، به گمان منِ بازگشتِ بخشِ بزرگی از کنشگران سیاسی در نظام جمهوری اسلامی به بازرگان نشانه‌ی خوبی است که برای طرحِ هر گونه دگرگونی، نخست می‌بایست به سرچشمه‌ی تغییر بازگشت، این، چه دوستان نهضت آزادی دوست داشته باشند یا نه، بازرگانِ تنها نیست، بلکه دوگانه‌ی بازرگان ـ بختیار است. کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara اینستاگرام «مجمع دیوانگان» .
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
یادداشت وارده: بازگشت به نقطه‌ی صفر ـ ۲ #V 111 کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara اینستاگرام «مجمع دیوانگان» .
Hammasini ko'rsatish...
اولویت دموکراسی بر صلح #A 367 آرمان امیری @armanparian - بیش از دو قرن پیش، امانوئل کانت، در طرح‌ریزی ایده‌ای برای یک «صلح پایدار» جهانی گفت: «هیچ گاه دو کشور دموکراتیک با هم نمی‌جنگند». نظریه‌ی او مورد انتقادات گسترده‌ای قرار گرفت و بسیاری آن را سست و غیرواقع‌بینانه خواندند، اما در تمام این سال‌ها یک حقیقت شگفت در مورد این پیش‌بینی توجهات را به خود جلب کرده است: با گذشت بیش از دویست سال، پیش‌بینی کانت هنوز نقض نشده است! در نقطه مقابل نظریه‌ی کانت، انواع و اقسام نظریه‌های مدعی «رئالیسم» در روابط بین‌الملل قرار دارند که هزار و یک نسخه‌ی «بازدارندگی متقابل» برای کشورها می‌پیچند، اما بارها و بارها نقض شده‌اند. مسابقه تسلیحاتی اروپا یک بار به جنگ اول جهانی منجر شد، بار دیگر جنگ دوم را رقم زد، و بعدها هم که جای خود را به موازنه‌ی قوای هسته‌ای داد، باز هم به نبردهای نیابتی در کشورهایی چون ویتنام و افغانستان منتهی شد. نمونه‌ی اخیر حمله‌ی روسیه به اوکراین و دخالت غیرمستقیم کشورهای غربی در این جنگ بار دیگر نشان داد که حتی توانمندی هسته‌ای هم قادر به حذف کامل خطر جنگ نیست؛ اما هواداران نظریه‌های بازدارندگی نظامی، نه تنها در مقابل این همه موارد نقض ادعاهایشان پاسخ‌گو نیستند، بلکه اتفاقا در تمامی بزنگاه‌هایی که نظرات‌شان نقض می‌شود، بیش از هر زمان دیگری بر ضرورت تداوم آن تاکید می‌کنند. به نظرم دلیل این تناقض عجیب فقط در «ابطال‌ناپذیری» موضع حامیان نظامی‌گری خلاصه نمی‌شود، بلکه بهتر آن است که ریشه‌های آن را در وجه نخست نظریه‌ی کانت جستجو کرد. روی دیگر گزاره‌ی «کشورهای دموکراتیک با هم نمی‌جنگند»، آن است که «برای رسیدن به صلح در تمام جهان، باید دموکراسی در تمامی کشورهای جهان برقرار شود». یعنی نظریه‌ی کانت برای صلح جهانی، به طریق اولی، نظریه‌ای بود در تاکید بر «تقدم دموکراسی بر صلح»! معنای «صلح» در نظرگاه کانت، فقط آن نبود که جنگ بین دو کشور را به سود سرکوب و کشتار داخلی معلّق کنیم. پیشتر، در پادکست «در چیستی جنگ و چگونگی تحقق صلح» نشان دادم که چطور هرگونه سرکوب، خفقان و بی‌عدالتی داخلی نیز معادل برهم خوردن صلح و آغاز جنگ است. با چنین تعریفی، می‌توان دریافت که تقدم دموکراسی بر صلح، صرفا یک اولویت‌بندی زمانی نیست؛ مساله اصلی خود معنای صلح است که هیچ معنای اصیلی نمی‌تواند داشته باشد بجز استقرار دموکراسی، تحقق آزادی و توقف کامل هرگونه ظلم یا سرکوب. آنانکه به ظاهر در توجیه استبداد، سرکوب و فساد داخلی استدلال می‌کنند «عوض‌ش امنیت داریم» در تلاش‌اند که معنای جنگ را صرفا به نبرد نظامی میان دو کشور مختلف تقلیل دهند. امنیت در نظرگاه اینان صرفا به معنای امنیت حاکمان مسلط بر کشورهاست؛ ولو آنکه آن حاکمان برای بقای خود یک ملت را به گروگان بگیرند و دست‌شان را به خون مردمان آلوده باشد. در نظرگاه صلح‌دموکراتیک اما، معنای امنیت چیز دیگری است. به مانند آنچه میرحسین موسوی در منشور جنبش سبز نوشت: «امنیت تنها امنیت دولت نیست، امنیت انسانی تک‌تک شهروندان ایرانی است. امنیت برای آحاد مردم باید برقرار شود تا آزاد از ترس و رها از نیاز تحت حمایت قانون زندگی کنند». بدین ترتیب، جدال میان موافقان و مخالفان نظریه‌ی کانت، اختلاف روش بر سر رسیدن به هدف واحدی با نام «صلح» نیست؛ بلکه اتفاقا تداومی است از جدال تاریخی بر سر «دموکراسی» یا «استبداد». به همان میزان که صلح مورد نظر کانت، تداومی است از وضعیت دموکراسی داخلی به عرصه بین‌الملل، رویکردهای نظامی و امنیتی گروه مقابل نیز هیچ نیست جز گسترش رویکردهای سرکوب‌گر و دیکتاتوری‌شان به فراتر از مرزها. چنین نظریه‌هایی، بیش از آنکه محصول نگاهی واقع‌گرایانه با هدف دست‌یابی به صلح باشند، نسخه‌هایی هستند برای حفظ جنگ در عرصه بین‌المللی و خفقان و سرکوب در عرصه داخلی. دقیقا به همین دلیل است که این نظرات، با هیچ رویداد و مثال نقضی ابطال نمی‌شوند؛ حتی نسخه‌های پیشرفته‌تری همچون اصرار بر ضرورت دست‌یابی به سلاح هسته‌ای، بیش از آنکه تضمین‌کننده «امنیت مقدم بر توسعه و دموکراسی» باشد، صرفا تلاش‌های مذبوحانه‌ای است با هدف تضمین ابدی دیکتاتوری. به صورت متقابل، آنانکه به واقع دغدغه «امنیت» در معنای واقعی و عمومی آن را دارند و خواستار صلحی برای تمامی انسان‌ها هستند، نباید فراموش کنند که هیچ صلح و امنیتی معنا نخواهد داشت، مگر آنکه پیشتر دموکراسی را جایگزین نظام‌های دیکتاتوری کنیم. کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara اینستاگرام «مجمع دیوانگان» .
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
اولویت دموکراسی بر صلح #A 367 کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara اینستاگرام «مجمع دیوانگان» .
Hammasini ko'rsatish...
یادداشت وارده: بازگشت به نقطه‌ی صفر ـ ۱ #V 110 علیرضا افشاری @@afshari1397 - در دهه‌ی موسوم به فجرِ امسال هم یادداشت‌های چندی درباره‌ی انقلابِ ۵۷ منتشر شد. جدا از فضای همراه با نومیدی و بیزاری نسبت به شرایطِ اداره‌ی کشور نزدِ اکثریتِ مردمی که تورم و گرانی‌های روزمره را تجربه می‌کنند و هم‌چنان نشانه‌ای از دگرگونی یا تحوّل و شایسته‌سالاری و بازگشت به زندگیِ طبیعی را نمی‌بینند و در نتیجه بر روی داوری‌شان نسبت به آن رویداد اثر می‌گذارد، شیوه‌ی نگاهِ برخی از انقلابیون به آن موضوع هم شایسته‌ی توجه است؛ انقلابیونی که هنوز از درستیِ آن انقلاب دفاع می‌کنند و بعضاً آنان را به نامِ اصلاح‌طلب می‌شناسیم. اگر از نگاهِ گروهی اندک که هسته‌ی سختِ قدرت را در دست دارند و آرای‌شان در رسانه‌های رسمی منتشر می‌شود و اکثراً همان سخنانِ سال‌های پیش و گفتمانی را که انقلابیون در طی سال‌ها شکل داده‌اند ــ البته گاه در شکل‌هایی نو ــ بازتولید می‌کنند، در فضای مجازی که محلِ نشر نظرهای مردمی است دو گفتمان به‌چشم می‌خورد: مخالفانِ انقلاب و توجیه‌کنندگانِ آن. برای ساختنِ کم‌هزینه‌ترِ آینده لازم است که دیدگاه‌ها نسبت به گذشته هم‌سو و نزدیک شود. هنگامی که ما برداشت‌هایی متفاوتی از گذشته داریم و طبیعتاً ارزش‌گذاری‌های‌مان متفاوت می‌شود نمی‌توانیم بر روی تصویری از آینده توافق کنیم، از این رو تغییر و دگرگونی دور از دسترس می‌شود. برای رسیدن به برداشتی هم‌سو، که منطقی و مستند و قابل دفاع هم باشد، می‌بایست چند شرط تحقق یابد: اطلاعات و آگاهی‌ها نسبت به موضوع تا جایی که امکان دارد گرد آورده شود؛ زمینه‌‌ی آن دوران در نظر گرفته شود و دیدگاه‌ها و برداشت‌های احتمالاً تکامل‌یافته‌ی امروزین به آن دوران پرتاب نشوند؛ معیارهای مورد توافقی برای داوری مشخص شوند؛ و مهم‌تر از همه، تعصب و پی‌ورزی کنار گذارده شود. در این موردِ پسین یا آخر، مهم این است که موضوع برای‌مان شخصی نباشد؛ مثلاً اگر خودمان یا خانواده‌مان زخمی از یکی از کارگزارانِ حکومتِ پیشین خورده‌اند یا به‌شخصه نقشی در انقلاب داشته‌ایم بر پایه‌ی آن داوری نکنیم، بلکه آن شاخص‌ها را مدّ نظر داشته باشیم که طبیعتاً همه‌ی مردم ایران را در بر می‌گیرد. در تحلیل‌های اخیرِ انقلابیونِ صادق ــ که فراتر از اصلاح‌طلبان هستند و نیروهای ملی ـ مذهبی و گاه ملی و چپ‌های غیروابسته را هم در بر می‌گیرد ــ تأکید بیشتری بر روی دیکتاتور بودنِ محمدرضاشاه می‌شود و تلاش می‌شود نقل‌قول‌هایی از دولت‌مردانِ همان رژیم مستند گرفته شود. به نظر می‌رسد این تنها نقطه‌ای از فهرستِ نقدها به شاه و در نتیجه نوعِ نظامِ اوست که منطقی است. به سخنِ دیگر، اگر فهرستی از نقدهای اشخاص و گروه‌های مختلفِ سیاسی و تروریستی تهیه شود احتمالاً این تنها بخش از آن فهرست خواهد بود که هنوز اعتبارِ خود را حفظ کرده است، چرا که موردهای دیگر (مثلاً رای زنان، خرید اسلحه، تورم در سال‌های پایانی، ارتباط با اسراییل، از میان رفتنِ کشاورزی در پیِ اصلاحات ارضی، وابستگی به آمریکا،...) یا امروزه کاملاً بلاموضوع است یا جای اما و اگر دارد. حتا می‌توان به فهرستِ یادشده فهرستی از وعده‌ها و وعیدهایی را که انقلابیون به مردم دادند و به نوعی تغییر وضعیت و نفی چیزی در گذشته را نشانه می‌رفت افزود (مثلاً رایگان شدن آب و برق) و دامنه‌ی داوری را گسترش داد. امّا دو پرسش درباره‌ی دیکتاتوریِ شاه: آیا جنبه‌ی شخصی داشته است؟ تقریباً همه‌ی این نقدها را که بنگریم دستورها، که بیشتر در موضوعاتِ اقتصادی است، از برای توسعه‌ی بیشترِ ملی و سرعت یافتنِ ضرباهنگِ آن بوده است. صدالبته موافقم که بهتر و شایسته می‌بود که شاه در امور تخصصی دستوری صادر نمی‌کرد و برخی شایستگان را کنار نمی‌گذارد و فقط نظر کلیِ خویش را ابراز می‌نمود تا آن‌ها، آن‌گونه که صلاح می‌بینند، آن را گام به گام پیاده کنند، اما نمی‌توان این موضوع را نادیده گرفت که جدا از برپاییِ ساختاری که همان کارشناسان و متخصصان در آن ارتقا یافته‌اند دیکتاتوریِ شاه متمرکز بر پیشرفت کشور بود. و دیگر آن‌که آیا اگر شاه آن دیکتاتوری‌ها را نمی‌ورزید در جریانِ انقلاب تأثیری داشت؟ جریانِ هدف‌مند، نهادینه و کهنه و اصلیِ انقلاب که نیروهای چپ‌گرا بودند و از پیش، آرمان و ایده‌آلی مشخص را برای نظام حکومتی آماده داشتند و جریانِ مؤثرِ بعدی که نیروهایی مذهبی بودند که شیوه‌ی کار و آرمان‌سازی‌شان را از همان گروهِ پیشین گرته‌برداری کرده بودند و در نهایت هم خیلِ عظیمِ مردم که بیشتر با گرایشی مذهبی وارد صحنه شدند تا چه اندازه آن بخش از دیکتاتوریِ شاه برای‌شان موضوعیت داشت یا اصلاً از این ریزه‌کاری‌های تخصصی، ‌که بعدها در خاطراتِ دولت‌مردانِ وقت بازتاب یافت، آگاهی داشتند؟! درباره‌ی این‌ها می‌بایست اندیشید. کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara اینستاگرام «مجمع دیوانگان» .
Hammasini ko'rsatish...
در ستیز بدویّت با مدنیّت #A 366 آرمان امیری @armanparian - حتما عنوان دعوای «حیدری و نعمتی» را شنیده‌اید. دو فرقه مذهبی بودند از عهد صفویه، و هرچند که به مروز زمان عملا ریشه‌ی اختلاف‌هایشان گم شد، اما شکاف میان دو فرقه تا چند قرن بعد پررنگ باقی ماند. در اکثر شهرهای ایران، محله‌های حیدری و نعمتی کاملا جدا بودند و منسوبین به هر فرقه با توهین و تحقیر و گاه خشونت علیه منسوبین فرقه دیگر رفتار می‌کردند. اینکه احتمالا اکثریت قریب به اتفاق این افراد اصلا نمی‌دانستند مشکل طرف مقابل چیست و به صورت متقابل، اصلا نمی‌دانستند خودشان چطور عضو یک «ما» شده‌اند، عریان‌ترین تصویر از مساله هویت‌طلبیِ کورکرانه‌ی جمعی است. تا جایی که می‌دانیم انسان همواره زیست گروهی داشته است؛ اما در حوزه‌ی جامعه‌شناسی، هویت مدرنی که شایسته عنوان «جامعه» (Society) باشد با زیستِ گروهی سنتی به عنوان «اجتماع» (Community) کاملا متمایز است. این تمایز را اندیشمندان مختلف با نظرگاه‌های متفاوتی توضیح داده‌اند. امیل دورکیم «شیوه تقسیم کار» را محور تقسیم‌بندی خودش قرار داد و «فردینان تونیس» بیشتر بر نوع روابط میان افراد جامعه تاکید داشت. من اما گمان می‌کنم، از زاویه‌ی دیگر، می‌توان «شیوه‌ی هویت‌یابی افراد» را هم یکی از عوامل تمایز اجتماع سنتی با جامعه‌ی مدرن قلمداد کرد: «در اجتماع سنتی، افراد تنها به عنوان یک جزء وابسته به کل هویت دارند»؛ اما در جامعه‌ی مدرن، «شهروندان با حفظ هویت مستقل فردی، وارد رابطه‌ای آگاهانه برای تشکیل جامعه می‌شوند». نداشتن هویت مستقل فردی، حتی شکل «اتحاد جمعی» را تا سرحد «حرکت توده‌ای» (یا آنچه در عرف عامیانه «گله‌وار» می‌خوانیم) تقلیل می‌دهد. اینکه یک «حیدری» به گوش یک «نعمتی» سیلی زده و حالا هر «نعمتی» در هرکجای ایران وظیفه دارد به گوش یک «حیدری» سیلی بزند، در تعریف مدرن «اتحاد اجتماعی» خوانده نمی‌شود و بیش از آنکه نشان‌گر هویت مستقل باشد، حکایت از بی‌هویتی مطلق دارد. در این وضعیت بی‌هویتی، ملاط پیوند میان اعضای گروه را «عصبیت» تشکیل می‌دهد. در مقابل، «اتحاد جمعی» بر پایه‌ی «هویت‌های مستقل فردی» شکل می‌گیرد که به جای عصبیت‌های ملی و قومی و نژادی و مذهبی، بر «خرد خودبنیان انسانی» استوارند. آشکارترین امواج مدنیت‌ستیز، هیجاناتی هستند که تلاش می‌کنند تا با ایجاد نوعی شورمندی گروهی، فضا را به گونه‌ای ملتهب کنند که عصبیت‌ها جایگزین خردمندی شوند. جای تعجب هم نیست که در دوره‌های وقوع یک جنگ که خود نشانه‌ی خاموشی چراغ مدنیت و حاکمیت بدویت و عصبیت است، این صداها بیشتر و بلندتر شنیده شوند. نمونه‌اش را هم این روزها در رفتار گروه‌هایی می‌بینیم که با شور و حدت فراوان واویلا سر داده‌اند که «آی؛ غربی‌ها به ما شرقی‌ها توهین کرده‌اند و ما را وحشی و بی‌تمدن خوانده‌اند». مشاهده این رفتارها، من را به یاد همان حکایت «سخن‌چین هیزم‌کش» می‌اندازد که در زمانه‌ی پر التهاب، تلاش می‌کنند تا با دامن زدن به اختلافات و سوءتفاهمات، انسان‌ها را از پیوند و نزدیکی بر پایه‌ی خردمندی و انسانیت دور کنند و میان‌شان هرچه بیشتری مرزبندی‌های «حیدری/نعمتی» به راه بیندازند. انسان خردمند و دارای هویت مستقل اما، تلاش می‌کند تا ریشه‌ی هر ادعایی را به صورت مستقل بررسی کند، از تعمیم‌های ناروا و احکام کلی بپرهیزد و حتی در نارواترین اتهامات دشمنان‌اش نیز برای خود به جستجوی انتقادی جهت بهبود و ارتقا بگردد. به شخصه، به همان میزان که مضحک و مبتذل می‌دانم که اگر یک ایرانی رفتاری ناشایست از خود بروز داد، بجز ملامت رفتارش، به او سرکوفت بزنیم که «تو آبروی ایران و ایرانی را بردی»؛ به همان میزان هم دعوت از همگان برای به راه انداختن جنگ «همه‌ی ما» علیه «همه‌ی آن‌ها» را بیشتر از آنکه تلاشی برای تبرئه اتهام «بی‌تمدنی» ببینم، مهر تأییدی بر یک ادعای توهین‌آمیز قلمداد می‌کنم! در نهایت اینکه، در خبرها شنیدم، اعضای یک شبکه تلویزیونی در روسیه، به نشانه‌ی مخالفت با جنگ، پخش برنامه‌های خود را متوقف کرده و همگی استعفا داده‌اند. اوج بلوغ و مدنیّت انسانی مورد نظر من، همین تصویر از انسان‌هایی است که به جای غرق شدن در هیجانات جنگی و عصبیت‌های ملی، استقلال اصول انسانی‌شان را حفظ کرده‌اند و بر صلح و هنر (آخرین تصویرشان، پخش رقصی با اوپرای دریاچه‌ی قو اثر چایکوفسکی بوده) پافشاری کرده‌اند. در نقطه‌ی مقابل، آنانی که حتی بدون درگیری مستقیم در همین جنگ، صرفا از حاشیه‌ی برخی ادعاهای لفظی می‌خواهند لشکرکشی هویتی شرق علیه غرب به راه بیندازند، به واقع تجسم عینی بدویّت و ستیز با خرد و تمدن به شمار می‌آیند. کانال «مجمع دیوانگان» @DivaneSara اینستاگرام «مجمع دیوانگان» .
Hammasini ko'rsatish...