Khabgard | خوابگرد
Kanalga Telegram’da o‘tish
برای بازنشرِ مطالبِ سایتِ خوابگرد و مطالبِ دندانگیرِ دیگر جاها | رضا شکراللهی https://twitter.com/khabgard سایت: http://khabgard.com ایمیل: info@khabgard.com
Ko'proq ko'rsatish2025 yil raqamlarda

17 374
Obunachilar
+1624 soatlar
+307 kunlar
-8330 kunlar
Postlar arxiv
Repost from RadioFarda
06:47
Video unavailableShow in Telegram
🔸حسین مرتضویزنجانی، رئیس زندان اوین در سالهای ۱۳۶۶ و ۱۳۶۷ در روزهای اخیر با حضور در کلابهاوس، اظهارنظرهای کمسابقهای درباره وضعیت زندانها در آن مقطع و همچنین #اعدام دستهجمعی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ مطرح کرده است.
🔸او با محکوم کردن اعدامها در سال ۶۷ آن را جنایت نامید و گفت با انجام اعدامها قصد داشتند صورت مسئله وجود زندانی سیاسی در جمهوری اسلامی را پاک کنند و دیگر مخالفی در داخل کشور نباشد.
🔸به دلیل اهمیت این صحبتها بخشهایی از آن را که روز جمعه بیان شده، اینجا میشنوید.
@RadioFarda
زنجانی.mp429.75 MB
سپیده رشنو در اینستاگرامش خبر داده که پروندهی جدیدی برایش تشکیل دادهاند و دوباره باید برود دادسرای اوین: «مثل این که همین پنج تا پست اینستاگرام کافی بوده».
متنِ روایتی که دیروز منتشر کرد:
«چقدر از شب رفته بود؟ سربازهای یکدندهی دمِ اوین، شیفتشان را عوض کرده بودند؟ آن شب دستگیری که خودشان در را قفل کردند، لامپها را هم خاموش کردند؟ چند روز است که از توحیدِ سرِ کوچه خرید نکردهام؟ گلدانها را کسی آب داده این مدت؟
از سرِ شب صدای سمجِ پرندهای از پنجرههای بسته با توریِ آهنی میآمد. صدای بوقِ ماشین. آخر کی دلش برای صدای بوقِ ماشین هم تنگ میشود؟ چند روز پیش با یک هیئت افلاطونی سرم را برگردانده و به ملیکا گفته بودم میدانی چیِ این زندان از مردن بدتر است؟ وقتی میمیری زندگی هم میرود انگار. اما اینجا میدانی زندگی هست و بیرون از این مکعبِ ضد انسان است.
بیرمقی، منتهای بیرمقی. داشت سی روز میشد. میخواستم دیوار به دیوار را گاز بزنم و یک طوری از این نورِ ممتد و متهای سقف سلول و سردردهاش در بروم. این منتهایِ بیرمقی برای منی که با آن سلول خو گرفته بودم، با کِشِ ماسکهاش، کِش مو درست میکردم و مو میبافتم، با ظرف غذاش صفحهی دوز درست میکردم، با کاسهی قندش، مسابقهی قندپرانی با همسلولیها راه میانداختم، اینها برای من آن شب سهمگین بود.
آیفونِ توی سلول را زدم.
-بله؟
میشه منو ببرین هواخوری؟
-نه
میشه بهم قرص خواب بدین؟
-نه
میشه یه لحظه بیاین؟
-چته؟
خواهش میکنم بیاین.
آمد، در باز شد. هوای تازهٔ راهروها، از لای چادرِ زندانبان جهید توی سلول و سلول یک نفسِ تازهٔ عمیق کشید. گفتم من دارم خفه میشوم. بغض کردم و این اولین بغضِ لعنتی جلوی زندانبانها بود. گفت: «بازداشتگاهه. هتل که نیست. همینه که هست. الآنم نصفه شبه. هر کاری داری فردا درخواست بده میدم کارشناست.»
کارشناس؟ منظورتان بازجوست؟
-حالا برو بخواب.
در آهنیِ دوباره بسته شد. ترکیدم. چنان بغضِ بیصدایی که میتوانست فولادها را در هم بشکند اما دیوارها سر جایشان بودند. وقتی آدم در منتهای شب، بغضش سوزن سوزن میکند توی گلوش، یعنی دیگر ته خط. یعنی ته تهماندهی امید. یعنی آن یک ذرهٔ مانده هم بخار شد. در بهتِ بغضِ ترکیده با سردردِ بعدِ گریهٔ بیصدا نشستم. از زیر گوش تا مردمک چشم تیر میکشید و انگار که گلو زخم شدهباشد. ملیکا خواب بود. نباید بیدارش میکردم.
تلویزیون را بیدار کردم. صداش را بستم. از تلویزیون فقط پویا و مستند (آن هم در بعضی ساعات) دیدنی بود. بقیهٔ کانالها بوی تبعیض و تحجر و دروغ میداد. توی روشناییِ وحشتناک آن سلول رسیدم به پخش زندهٔ فوتبال. یادم آمد این آخرها قبل آمدن میخواستم دوباره فوتبال ببینم. آخرین باری که فوتبال دیدهبودم آقای «قلعهنویی» سرمربی استقلال بود. عصر مجیدی و جانواریو. حالا، آن هم نصفه شب، بدون صدا، با بطریِ آب توی یخچال، بعدِ بغضی که گلو را سوزاندهبود، تصویر مستطیلِ سبز رنگ چه کیفی میتوانست داشته باشد؟
رئال نفسگیرانه داشت دهن یک تیمِ دیگر را سرویس میکرد. کسی که این ساعت روی کاناپهی خانهاش لم داده بود، میدانست یک نفر بیصدا، لای پتوهای قهوهای بازداشتگاه دارد جان میکند تا با همین مستطیل سبز سردردِ بعد از ترکیدنِ بغضش را آرام کند. اصلاً چند نفر وقتی دارند فوتبال میبینند به این فکر میکنند که دقیقاً همین حالا یک نفر پشت درهای بازداشتگاه یا زندان دارد فوتبال میبیند. سامان داشت میدید؟ دوست و رفیقهام داشتند میدیدند؟ بطریِ آب را سر کشیدم.
به خودم که آمدم فوتبال تمام شدهبود و من حدود یک ساعت و خردهای همه چیز یادم رفته بود. وزن دیوارها از روی صورتم برداشته شده بود و گلو و سرم آرام گرفتهبود. آن بازیِ نفسگیر مرا برای یک ساعتونیم بلعید و بُرد.
آن مستطیل سبز اگر روزی برای مارادونا، پله یا رونالدینیو معجزه کردهبود، امشب برای یک زندانیِ فاقد سابقهی کیفریِ بیخبر از همه جای دنیا معجزهاش را به رخ کشاند. چرا حالا! بعد از این همه سال، آن هم در یک سلولِ کمتر از نه متر، مستطیل سبز دوباره باید پهن میشد وسط زندگی؟
صبح که بیدار شدم انگار کسی از تو کف و آب زدهبود و تمامِ تنگیِ دیشب را شستهبود. زندانبانها فلاکسِ آب جوش و پنیرهای کوچکِ صبحانه را روی یخچال گذاشته بودند. روزِ حمام بود و بوی آب و خنکیِ بعدِ شامپو در مرداد. امروز قطعاً چیزهای خندهدارتری برای ملیکا داشتم. روزها، وقتِ خندیدن و بازجویی بود.
پینوشت: به همهٔ خواهران و برادرانی که تجربهٔ حبس، حتی برای چند ساعت داشتهاند و به «زینب جلالیان»؛ زنی که از سال ۱۳۸۶ بدون مرخصی همچنان در زندان است.»
@KhabGard
#زن_زندگی_آزادی
.
Repost from TgId: 1094245300
▪️حالا که باز انتقادها از «سربازی اجباری» و کشتهشدن جوانان لب مرز بالا گرفته، دیدم که بعضیها هم در مورد وادار کردن سربازان به کارهایی (مثل زدن چهارپایه از زیر پای اعدامی) نوشتند که زخمهای عمیقی بر روح آنها به جا میگذارد. یاد این متن منتشر نشدهام درباره #شلاق افتادم. کمی طولانی است ولی معتقدم که همه باید بخوانند و بدانند. باید به این وحشیگری پایان بدهیم.
💡تقدیم به خانم «ویدا ربانی» روزنامهنگار متعهدی که بر اثر شکنجههای زندان دچار عوارض روحی بسیاری شده و حالا حکومت به همین بهانه علیه او تبلیغات میکند
@ElMazdakAli
https://shorturl.at/vzD48
تینا ترنر که پریروز در ٨٣سالگی درگذشت، از خوانندههای محبوب نسل ما بود.
.
اوائل دههی هفتاد که ویدئوکلیپهاش را یواشکی روی «دستگاه» میدیدیم (داشتن دستگاه ویدئو جرم بود و کلاً هم به آن میگفتند دستگاه)، در کنار لذتبردن از صدا و اجراهای نیرومندش، از تماشای سبک رقصیدنش روی صحنه با آن کفشهای پاشنهبلند هم حیرت میکردم.
نام ترنر در سال ۲۰۲۱ دومین بار و این بار بهتنهایی در تالار مشاهیر آمریکا قرار گرفت با این توصیف که او توانست یک محدودیت تاریخی را بشکند؛ اینکه یک زن سیاهپوست صحنه را فتح کند، هم شخصیتی نیرومند باشد و هم انسانی چندبعدی.
زندگی پرفرازونشیب او، سالهای دراز آزاردیدنش در زندگی خصوصی و مهمتر از همه رسیدن به اوج در ۴۵سالگی تا جایی که «ملکهی راکاندرول» لقب بگیرد، گواه همین نیرومندی است. بیجهت نبود که اغلب خودش را به یال و کوپال شیر میآراست.
تینا ترنر هشت بار برندهی جایزهی گرمی شد و کنسرتش در سال ۱۹۸۸ در ریودوژانیرو با حضور بیش از ۱۸۰ هزار نفر از بزرگترین کنسرتهای تاریخ موسیقی است.
یادش به خیر، دیوانهی ترانه و کلیپ The Best او بودیم؛ ترکیب هنرمندانهی اندام و پوست و پاهای یک اسب با رقص شکوهمند تینا ترنر روی صحنه. این ترانه و آن یکی، What's Love Got To Do With It، از او یک ابرستاره ساختند.
با همهی این اوصاف، ترانهای که در همهی این سالیان دراز از او با من مانده و از هزار بار گوشکردنش هم سیر نمیشوم، ترانهای است که با بری وایت خواند بهنام In Your Wildest Dreams.
شما هم اگر نشنیدهاید، بشنوید. 👇
t.me/navaagard/113
شاید این جمعه بمیرد...
جمعه ۲۹ اردیبهشت تولدم بود. صبح که بیدار شدم، خیال کردم حالا یک سال پیرترم. دقیقهای بعد اما ناگهان یک سال دیگر هم پیرتر شدم. شکستهتر.
.
هرقدر هم که سحرخیز باشی، حکومتی در جهان وجود دارد که وقتی پای کشتن انسانها در میان باشد، سحرخیزترین است در دنیا. انسانها را در سپیدهدم میکشد. آفتابنزده. جمهوری اسلامی برایش قانون هم دارد. آییننامهی «سلب حیات» میگوید «حین طلوع آفتاب».
در اردیبهشت روزها درازتر شدهاند. هرقدر هم که سحرخیز باشی، بیدار که میشوی، آفتاب دیگر پهنِ آسمان و زمین شده است. نظام مقدس جمهوری اسلامی اما از تو و اردیبهشت هم سحرخیزتر است. غافلگیرت میکند. حتا جمعهها. شاید این جمعه بیاید...
جمعه ۲۹ اردیبهشت سه نفر دیگر را هم کشتند. آفتابنزده. قانون جمهوری اسلامی میگوید. اعدام به اذن ولی امر مسلمین. پس از اذان صبح، اما مراقب باشید آفتاب نزده باشد. آفتاب که در بیاید، روز بعد آغاز شده است. اعدامی نباید آن روز را ببیند. قانون جمهوری اسلامی میگوید. حتا اگر آن روز جمعه باشد.
و اعدامی در اینجا یعنی صالح میرهاشمی، یعنی سعید یعقوبی، یعنی مجید کاظمی. عادیتر از هر شهروند دیگر. نهایتاً شاید معترض. مثل میلیونها عادیِ معترض دیگر.
پانصد انسان را در خیابانها کشتند، با تیر و گلوله و باتون و زنجیر. دستکم پانصد جان. کم بود. نظام خون میخواهد. آبان ۹۸ هم هزار و پانصد جان را کشته بودند. نظام بیشتر خون میخواهد. نظام همیشه خون میخواهد. خاصه جمعهها.
این سه را هم بهاسم قانون میکِشیم بالا. میکُشیم. آفتابنزده. بهاذن ولی امر مسلمین. خون. چه فرق میکند خون تازهی کودک ۹سالهی در آغوش مادر باشد یا خونِ خشکیده در رگانِ مجید کاظمی شیخشبانیِ آویزان از طناب دار.
آفتاب که نزده باشد، از همهمهی روز هم خبری نیست. غژغژِ دارِ سنگین از جنازهی آویزان قشنگتر بهگوش میرسد. خاصه لَختی پس از اذان صبح جمعه. شاید این جمعه بیاید.
جمعه ۲۹ اردیبهشت بوی خون بهفاصلهی یک اذان صبح از ایران خودش را رسانده بود پراگ. بیرون پنجره، محله بوی باران و چمن میداد. توی خانه اما بوی مرگ چکه میکرد. کاش مجبور نبودم سحرخیز باشم. بهویژه جمعهها.
برای رفیقم در تهران از شاهرخ مسکوب کمک گرفتم و چنین نوشتم:
«جوان که بودم، میخواستم دنیا را عوض کنم. نشد. دنیا مرا عوض کرد. پیر و پفیوز و مچاله شدهام. یک روزی به عشق آفتاب از خواب بیدار میشدم و روشنایی را که میدیدم، روحم سبز میشد. حالا دلم نمیخواهد از خواب بیدار شوم. روحم خوابآلود و خسته است. مثل اینکه نمیتواند سرپا بایستد. بیمار بستری است. بگذاریم بخوابد.»
رفیقم نوشت: «تاریخ خیلی بزرگتر از من و تو و شاه و خمینی و خامنهای است. درست که امروز دلگیر و بیچاره و حیرانیم، ولی امیدواری وظیفهای اخلاقی است. شیعه هزار سال منتظر مهدی موعود بوده است - یک امر موهوم. ایرادش چیست که ما چند سالی برای یک امر واقعی صبور باشیم و بکوشیم؟»
شاید این جمعه بمیرد...
@KhabGard
#زن_زندگی_آزادی
Photo unavailableShow in Telegram
خبر مرگ تو امسال مگر یار شود
بلکه یک سال از این عمر بِه از پار شود
خبر مرگ تو را مبدأ تاریخ کنیم
مگر این بخت پس از مرگ تو بیدار شود
خاک اگر نعش تو را دید و به گردن نگرفت
کرکسِ دهر به ترخیصِ تو منقار شود
خاک را از رشحات تو بشوییم به اشک
تا به کی بغض چهلساله تلنبار شود؟
ما به خال لب یک شیخ گرفتار شدیم
دشمن اینگونه مبادا که گرفتار شود
زلف در زلف، حجاب شب میهن بدریم
ریش در ریش گر این شعبده تکرار شود
طاها میرحسینی
@KhabGard
Repost from Vahid Online وحید آنلاین
«مرگ بر خامنهای ضحاک!»
«اگه با هم یکی نشیم، یکی یکی کشته میشیم!»
'ستارخان تهران، جلوی بازارچه، یه عابر به خانمی تذکر حجاب داد، درگیری شد و بعدش شعارها شروع شد.'
جمعه ۲۹ اردیبهشت، روز اعدام مجید کاظمی، صالح میرهاشمی و سعید یعقوبی
در اینستاگرام: vahidonline
📡 @VahidOnline
191.mp41.91 MB
108.mp41.09 MB
Photo unavailableShow in Telegram
هوشنگ جیرانی: عکس بالا که این روزها پربازدید شده، جدید نیست و مربوط است به بازدید خامنهای از نمایشگاه کتاب در اردیبهشت ۱۳۹۸. ولی یکی از سایتها اخیراً آن را بازنشر کرد و بهسرعت همهجا بازنشر شد.
در گزارش سایت خامنهای که آن زمان دربارهی این بازدید منتشر شد، آمده بود که در غرفهی نشر «پارسه» او دربارهی کتاب «بازجویی از صدام» گفت «در این اثر مجموعاً از صدام تعریف میشود و چهرهی مثبتی نشان داده میشود».
این در حالی است که جان نیسکون، نویسندهی کتاب، قبول دارد که حاکم عراق جنایات زیادی مرتکب شد و کشورش و منطقه را به آتش کشید، اما در عین حال معتقد است کنارآمدن با این «دیکتاتور پیر» برای سیاست خارجی آمریکا و حتی توازن قوا در منطقه بهتر میبود تا حمله به عراق.
نیکسون با اشاره به اتفاقات وحشتناکی که پس از این حمله در عراق رخ داد و جانها و سرمایههای زیادی را بر باد داد، دلایلش برای لزوم حفظ صدام را هم برمیشمرد. در پایان هم مخالف سرسخت اعدام دیکتاتور عراق بوده و میگوید با این اعدام «موجه نشاندادن عملیات آزادی عراق فروریخت».
در هر حال، این عکس جدید نیست و مربوط به چهار سال پیش است.
@KhabGard
🎙 خیامخوانی استاد شجریان
🔴 برای بیست و هشتم اردیبهشت روز بزرگداشت حکیم عمر خیام نیشابوری
🔴 بخشی از سخنان امیرهوشنگ ابتهاج (سایه) در پیر پرنیاناندیش (ص ۸۱۹):
سایه: شما اون رباعیات خیام که شجریان خوانده را شنیدید؟ اسمش شب نیشابور بود.
میلاد عظیمی: شنیدن که بله... ولی تا با شما نشنویم میشه گفت نشنیدیم.
سایه: خیلی کار درخشانی بود. در نیشابور، تو آرامگاه خیام این کارو اجرا کردیم.
عظیمی: رباعیات رو شما باید انتخاب کرده باشین، چون خیلی دقیق و منظم انتخاب شده.
سایه: آره... طوری تنظیم کردم که از «آمد سحری ندا ز میخانۀ ما» شروع شد تا رسید به «از من رمقی به سعی ساقی ماندهست»... یه مسیره، یه عمره، طوری مرتب شده که انگار پشت سر هم ساخته شده این رباعیها.... بعد اینو دادم به [فرامرز] پایور که انصافاً آهنگ خوبی روش گذاشت و بعدش هم که [محمدرضا] شجریان محشر خوند؛ نمیدونید اون شبی که این کار تو نیشابور اجرا شد شجریان چقدر عجیب و غریب خوند. اصلاً دیوانه شده بودم. نمیدونستم چی کار کنم...
@cafeandishearshiv
💢
Shajarian-Shabe-Neyshaboor-256.mp335.18 MB
تقاضا
در میان دوستان من اینجا کسی هست که تخصص و هنر صفحهآرایی مجله «بهصورت حرفهای» داشته باشد و بپذیرد یک مجلهی ادبی با موضوع اعتراضات «زن زندگی آزادی» را صفحهآرایی کند؟ محتوای این مجله حاصل تلاش داوطلبانهی برخی دوستانم است که، دستکم برای شمارهی اول، پولی در بساط ندارند. خواهش میکنم به من ایمیل بزنید: info@khabgrd.com
@KhabGard
01:15
Video unavailableShow in Telegram
ویدئومقالهی
آیین اعدام؛ اعدام بر پردهی سینما
گردانندگان صفحهی «طعم سینما» گزیدهای از سهگانهی اعدام را که پیشتر در خوابگرد و رادیوزمانه منتشر شده بود، در این ویدئومقاله تدوین کردهاند با برشهایی از فیلمهایی که از آنها یاد شده بود.
«در این ویدئومقاله نگاهی به برخی اعدامهایی داریم که روی پرده نقرهای سینما در طول ۱۲۰ سال اخیر نقش بستهاند؛ آثاری با هدف درک سازوکار نهفته در چرخهی خشونت و این هشدار که آنکه با هیولا دستوپنجه نرم میکند، باید بپاید که خود در این میانه هیولا نشود.»
کاملِ ویدئو را در یوتیوب تماشا کنید.
@KhabGard
IMG_1749.MP43.82 MB
بانی «روز مادر» که بود و چرا خودش مخالف سرسخت این روز شد؟
.
بحث روز مادر را جولیا وارد هوی، شاعر و نویسندهی آمریکایی، در قرن نوزدهم به جریان انداخت. او با دیدن فجایع جنگ داخلی به فعالی ضدجنگ و هوادار حقوق زنان بدل شد و فراخوانی هم دربارهی ضرورت اختصاص روزی به عنوان «روز مادر» صادر کرد که بیانیهای ضدجنگ و در دفاع از صلح بود.
همزمان با او، خانم آن ماریا جارویس هم که کشیش مدافع حقوق زنان بود، روزی را بهنام روز دوستی مادران به جریان انداخت و از اختصاص روزی به نام روز مادر حمایت کرد.
بعد از مرگ جارویس در سال ۱۹۰۷ دختر او آنا پی کار را گرفت تا اینکه...
@KhabGard
شرح ماجرا بهقلم حبیب حسینیفرد👇
بسیار گفتهاند که شجاعت فقدان ترس نیست، غلبه بر آن است. ولی این میزان از دلیری دختران ایران تعریف تازهای است از شجاعت برای من بعد از عمری که خیال پختهام به بیکلهبودن گذشته است.
اینها را رفیقی از امروزِ تهران فرستاد و گفت اغلب واکنشها عادی بود ولی در آن میان زنی گفته بود «گفتن آزادی، ولی نه تا این حد».
#زن_زندگی_آزادی
@KhabGard
بیست سال بعد
روزگار جوری چرخیده که دیگر خیلی دیربهدیر فرصت میکنم سایت خوابگرد را بهروز کنم و سرزدنم هم بیشتر برای جستن چیزی از توی آرشیو غارمانندش است. پریروزها رفیقی پیام داد که خوابگرد بالا نمیآید، چیزی شده؟ درست میگفت. پیام دادم به دوستی که میزبان فنی خوابگرد است. نوشت: مشکل از دامین است که منقضی شده؛ بیستسالگی دامین خوابگرد مبارک!
آدم بیستساله جوان است و پرانرژی و تازه اول راه. وبلاگ بیستساله اما، بهخصوص در دنیای پرغوغای شبکههای اجتماعی، اگر نگویم پیر، به آدمی میانسال میماند؛ نزدیک به همان جایی که دیگر فشار آمده به چند جا. اگر خوابگرد قبلاً بچهام بود، حالا انگار برادر همسال خودم است؛ کمی خسته و تا حدی مستهلک ولی با کلهای پر از خاطره و ماجرا و حرف و نکته.
در این بیست سال ـ که البته عمر دامین است و اصل خوابگرد ۲۱ ساله است ـ شلنگتخته زیاد انداختهام و لگد هم زیاد پراندهام و بزِگلهوار زیاد سعی کردهام جلوجلو بروم و دالانگدولونگ کنم؛ همه هم زیر عنوان «نگاه انتقادی به فرهنگ و هنر و ادبیات». اما در کشوری که بهلطف استیلای لجنطور حکومت استبدادی حتا خوابیدن هم یک امر سیاسی است، سیاست در همهی این بیست سال از در و دیوار خوابگرد همیشه بالا رفته و نهتنها راه دررو نداشته که هر روز هم سیاسیتر از دیروز.
خوابگرد در دامینش کمی خسته است و به پتپت افتاده ولی خوشحال است که در همهی این بیست سال توانست هم استقلالش را حفظ کند و به هیچ کس و هیچ جا باج ندهد، هم ایدههای بسیار طرح کند و راه بیندازد و پیش ببرد؛ از مسابقههای ادبی و فعالیتهای ضدسانسور بگیر تا راهاندازی وبسایت «هفتان» تا آموزش عمومی در قالب «مزخرفات فارسی» تا داستانهای بیویرایشِ اعتراضات قدیم و جدید تا انبوهی یادداشت فرهنگی و نیز مطالبی در معرفی و مرور و نقد آثار هنری از سینما تا موسیقی، که جمع آنها تا کنون به نزدیک ۲۵۰۰ مطلب رسیده است.
با همهی آنچه بهخصوص در بیش از دو دههی اخیر در کنار هم از سر گذراندهایم، اعتراضات #زن_زندگی_آزادی ما را و ایران را به دنیای پیش و پس از خود تقسیم کرده است. در چندین ماه اخیر تلاش کردم از زادورود خوابگرد در توئیتر و اینستاگرام و تلگرام استفاده کنم تا بازتابدهندهی بخشی از این اعتراضات باشم. اعتراف میکنم که اینستاگرام و توئیتر شبکههای محبوب من نیستند و تلگرام را جور دیگری دوست داشتهام و دارم.
خوابگرد در دامینش همچون همیشه هر وقت برادرِ بزرگش که خودِ پرمشغلهام باشم فرصت کند، به انتشار مطالبی بهروال قبل ادامه خواهد داد، در تلگرام اما، هم در زمین فرهنگ و هنر و ادبیات و هم در زمین سنگلاخ و پرتیغ سیاست، همچنان پابرهنه شلنگتخته خواهد انداخت.
قبلاً گفتهام، باز هم میگویم خوابگرد تاریخِ زندگی شبانهی من است که در آغوشِ خودِ او میگذرد؛ گاهی به لبخند، گاهی به شوق، گاهی به خستگیِ مفرط، گاهی به خشم، گاهی به اشک و اندوه، و بسیار به فکرکردن «برای» نوشتن و فکرکردن «با» نوشتن؛ اما همواره به بیداری.
و آخر اینکه خوابگرد خوابگرد نمیشد اگر این دوستان را کنارم نداشتم، هرچند سالهاست، بهلطف همان لجنهای مردمخوار، از دیدار رویشان محروم ماندهام: نوید خادم، دامون مقصودی، شاهین کاظمی، جاویدان کاظمی، محمد شادمانی، محمدحسن شهسواری، شیما زارعی و آرمان ریاحی.
.
و سپاسگزارم از همهی مخاطبان قدیم و جدید خوابگرد که به هوای آنها ایستادم و ایستادهام هنوز.
رضا شکراللهی
@KhabGard
Repost from بهمن دارالشفایی
سپیده رشنو در اولین پستش در اینستاگرام بعد از بازداشت، نوشته که دانشگاه الزاهرا او را به دلیل پوشش دو ترم از تحصیل تعلیق کرده:
«توی کمیتهٔ انضباطی دو صفحهٔ سفید دادند و گفتند دفاعت را بنویس. نوشتم:«به عنوان یک شهروند برای لباسی که میپوشم حق انتخاب دارم.» از فروردین ممنوعالورود شدم تا ابلاغ حکم کمیتهٔ انضباطی. بالأخره ابلاغِ شفاهی کردند:
«دو ترم منع از تحصیل(تعلیق) با احتساب سنوات»
اتاقِ خواب نداشتیم. ما توی اتاقهایِ خانهمان هم میخوابیدیم و هم همه کار میکردیم. یک اتاق داشتیم که یک مکانِ عمومی بود؛ مثل همهٔ جاهای دیگرِ خانهٔ پدری.امپرسیونیسم را با ضربآهنگ تلویزیون خواندم. تابستان که رسیدم به هپنینگ آرت، بردم با پشههای توی حیاط و تَرَق تَرَق کولرِ آبی خواندمش. سال اول رتبهام شد ۳۰۰. نه گریه و نه زاری و نه وساطت دیگران رأی خانواده را عوض نکرد. نگذاشتند بیایم تهران و آزمون عملی بدهم.
سال بعد کمتر از ۳۰۰ شدم. شب آزمون عملی با بلوز و شلوارِ توی خانه، بی این که کسی بفهمد، از درِ حیاط زدم بیرون و با ماشین داییم تا ترمینال آمدیم و دیگه دِ برو که رفتیم. دو سال، کابوسِ تکراری آن شب را میدیدم. هر شب میآمدم و هر شب برم میگرداندند. توی خنکیِ شب، وقتی که داشتم از یک کوچهی تاریکِ روستایی در سکوت میدویدم، «رهایی» برای بار اول توی جانم به راه افتاد و پشت گردنم یخ کرد.
با نفس نفس زدنهای آن شب در تاریکی، سفرِ کمتر از یک روز، با بیخوابی و خستگیِ دو سالهٔ ایستادن جلوی سینهٔ برادر و پدر، با اضطراب و وحشت آدمی که شب یکهو از خانه بیاجازه زده بیرون، با دهان خشک و بغض، توی حیاط هنرهای زیبا نشستم و باورم نمیشد که آزمون عملی عکاسی صد شدم.
رتبهام زیر ۴۰ شد. بابا و برادر را پشت سر گذاشتم اما اینجا تفکیک جنسیتی و سهمیهٔ هیئت علمی و سهمیهٔ شیر مرغ و سهمیهٔ جان آدمیزاد گردنکلفتتر بود. ماندم تهران. راه برگشتی در کار نبود. این بار هم بیاجازه و بیاطلاع بقچهام را زده بودم زیر بغل و آمده بودم. دو سال دیگر باز هم آن کنکورِ پر از تبعیض را دادم. دو سال کار کردم، درس خواندم، با گرما و تاریکی و پشههای توی حیاطِ پانسیونِ کثافتِ کارمندی تهران کشتی گرفتم، سال آخر کمالگرایی را کنار گذاشتم و بالاخره ماراتن با موانع بسیار، بعد از چهار سال به خط پایانِ «الزهرا» رسید.
بعد کمیته انضباطی گفتند دو ترم برو مرخصی. گفتم مرخصی اجباری نمیروم. تعلیق کردند. گفتم من بعد از دو ترم تعلیق برمیگردم ولی با همین پوشش برمیگردم. گفتند آن موقع هم ممنوعالورود میشوی. به اسم تعلیق اخراج میکنند، سر کلاس راه نمیدهند آدم را.
ما ایستادهایم. که تنها چیزی که از خودِ آزادی زیباتر است، ایستادن برای «آزادی» است.»
.
Repost from بهمن دارالشفایی
Photo unavailableShow in Telegram
حسام امیری:
«این عکس رو الان تو گوشیام اتفاقی دیدم. داستان ویدا موحد واقعاً شبیه افسانههاست. اون شیش دی با دوستامون تو خونه بودیم. یکی یدفعه از رو گوشیاش گفت یه دختره بیحجاب وسط انقلاب وایساده، یه ساعت تمام. گفتیم مگه میشه. رفتیم سرچ کنیم بفهمیم کیه. بعد از هفت سال هنوز نفهمیدیم.»
.
Repost from RadioFarda
🔸بهفاصلهٔ کوتاهی پس از درگذشت کیومرث پوراحمد، یک انتشاراتی ایرانی خارج کشور، با اعلام رسمی نام نویسنده یکی از کتابهای قبلی خود، ابعاد تازهای از تفکرات و دیدگاههای سالهای اخیر این فیلمساز سرشناس سینما را روشن کرد.
🔸نشر مهری در لندن روز شنبه ۱۹ فروردین با درج نام #کیومرث_پوراحمد بهعنوان نویسنده رمان «همه ما شریک جرم هستیم» مشخص کرد که او نویسنده این اثر صریح و انتقادی علیه انقلاب سال ۵۷ و حاکمان کنونی ایران است.
🔸گزارش کامل بابک غفوریآذر را اینجا بخوانید.
@RadioFarda
بهاحترام حسین زمان
انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ اگر اصلاحطلبان را، هرچند نه برای همیشه، به دولت رساند، برای حسین زمان نقطهآغاز سختترین دورهٔ زندگیاش شد تا جایی که سال ۱۳۹۶ پس از ۱۵ سال ممنوعالکاری گفت «در این ۱۵ سال که بهزور و اجبار فعالیت نکردم، بهاندازهٔ ۱۵۰ سال پیر شدم».
حسین زمان اوائل شهریور ۱۴۰۱، اندکزمانی پیش از شروع اعتراضات سراسری «زن زندگی آزادی»، تأکید کرده بود که حاضر نیست «هنرمند فرمایشی» باشد: «میدانم چنین رفتاری از سوی یک هنرمند هزینهٔ سنگینی دارد و خود آن را تجربه کردهام، اما ما لباسی به تن کردهایم که تعهدآور است و باید هزینههای آن را هم پرداخت کنیم».
حسین زمان به آنچه پیش از کشتهشدن مهسا امینی گفته بود پایبند ماند و در بحبوحهٔ اعتراضات «زن زندگی آزادی» - و احتمالاً در نخستین روزهای درگیرشدن با بیماری سرطان - ترانهٔ اعتراضی «خیابان» را بهیاد کشتهشدگان و در حمایت از مردم منتشر کرد و چنین خواند:
به هر شلیک پاییزی
که برگ از شاخه میافتاد
به نام زن، به نام زندگی،
آزادی گل میداد...
@KhabGard
کاملِ این نوشته👇
Radiofarda.com/a/32407204.html
02:20
Video unavailableShow in Telegram
بردیا دهقانی، هنرمند تئاتری استان هرمزگان که حدود شش ماه پیش ویدئویی را در اعتراض به به بازداشت غیرقانونی #حمید_پورآذری و #سهیلا_گلستانی ساخته و منتشر کرده بود، در این پیام ویدئویی فشارهای امنیتی و قضایی به خود و دوستانش را شرح میدهد و میگوید برایش شرط گذاشتهاند در حمایت از حجاب اجباری کار بسازد تا بخشیده شود!
جواب این هنرمند به مسئولان امنیتی استان را ببینید و بشنوید.
@KhabGard
IMG_1729.MP47.25 MB
Photo unavailableShow in Telegram
ساناز طوسی برندهی پولیتزر نمایشنامهنویسی شد
جوایز پولیتزر سال ۲۰۲۳ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت اعلام شد و در بخش نمایشنامه این جایزه به ساناز طوسی، نمایشنامهنویس ایرانی آمریکایی، رسید.
«انگلیسی» عنوان نمایشنامهی برندهی طوسی است که داستان آن در ایران میگذرد و هیئت داوران آن را «قدرتمندـ توصیف کردهاند.
این نمایشنامه دربارهی چهار ایرانی بزرگسال است که در آموزشگاهی در اطراف تهران برای امتحان زبان انگلیسی آماده میشوند. جدایی خانوادهها و موانع مهاجرت آنها را به یادگیری زبان سوق داده؛ وضعیتی که میتواند هویتشان را تغییر دهد و نشانهی یک زندگی جدید باشد.
نمایشنامه «انگلیسی» قبلاً با کارگردانی کنود آدامز در نیویورک اجرا شده و همچنین جایزهی تئاتر «لوسیل اورسیل» را هم برای ساناز طوسی به ارمغان آورده است.
خانوادهی ساناز طوسی پس از انقلاب ۵۷ از کشور خارج شدند و به کالیفرنیا رفتند. خودش دانشآموختهی دانشگاه کالیفرنیاست و یک نمایشنامهی دیگر هم بهاسم «کاش اینجا بودی» نوشته که سال ۲۰۲۲ منتشر شد.
جایزهی پولیتزر را دانشگاه کلمبیا در موضوعات روزنامهنگاری، ادبیات و موسیقی در ایالات متحده اعطا میکند.
@KhabGard
