روانــشـناســـے زنـــدگـــــے🌙
Kanalga Telegram’da o‘tish
﷽ 🕊 تخصصی ترین کانال روانشناسی♥ طرح های تبلیغاتی ارزان↓ @nafis_tr66 . . استفاده ازپستها مجاز است> مهم احساس خوبیست که برجا میماند ♥ . . . . . اینستاگرام ادمین↓ https://instagram.com/_u/nafistr66 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
Ko'proq ko'rsatish2025 yil raqamlarda

61 102
Obunachilar
-16124 soatlar
-1 6457 kunlar
-5 33030 kunlar
Postlar arxiv
یه «دوست دارم» با لحن صدات،طلبمه :)
بفرست برا کسی که دوستش داری 🤍🫂
2.45 KB
✨دانلود کامل موزیک ✨
00:13
Video unavailableShow in Telegram
هوای خودتون رو داشته باشید،
دیر اعتماد کنید، زود وابسته نشید،
ورزش کنید و هر چیزی که تموم
شده رو رها کنید. در نهایت، زندگی
همیشه جلو میره، حتی اگه شما گیر
کنید.
❤️| https://t.me/+PAMvx-g5HM7no9_Z
video5954214665.mp42.00 MB
❤ 1
Photo unavailableShow in Telegram
💰 وام آسان و فوری 💎
🔴تعداد محدود ⁵'¹⁰
✅ وام فوری تا 1 میلیارد تومان
✅ سود 2 درصد
✅ شرایط آسان و سریع برای دریافت
✅ بازپرداخت تا 60 ماه
📞جهت مشاوره رایگان و کسب اطلاعات بیشتر:
✉️ پیامک نام و نام خانوادگی به سامانه 30007155
بمب های قوی چربی سوز که به طرز عجیبی لاغرتان می کند :
_سیر
سیر را همراه با آبلیمو و آب گرم مخلوط کنید، زیرا سیر یکی از بهترین راهها برای کاهش چربیها و کلسترول بد و افزایش کلسترول خوب بدن است.
_آبلیمو
آبلیمو را با آب ولرم مخلوط کرده و میل کنید این کار به هضم غذا کمک میکند و حرکات روده را بهبود میبخشد همچنین آبلیمو متابولیسم بدن را افزایش میدهد
_کلم
کلم یک سم زدای قوی است و باعث کاهش چربی شکم و پهلو می شود
_چای سبز
شما میتوانید با اضافه کردن آبلیمو به چای سبز چربی سوزی را 2 برابر کنید.
_دارچین
دارچین کاهش دهنده چربی شکم و پهلو است و بهتر است آن را با عسل و آب گرم مخلوط کنید و با معده خالی بنوشید
_گشنیز
گشنیز یک داروی طبیعی عالی برای رفع نفخ معده است.
t.me/ravanshenasiravansabz ✨
🌐 instagram.com/nafistr66
👌 2
تا حالا جارو شارژی با همچین مکش بالایی دیده بودی؟!🤯
✅ کاربردی ترین وسیله در خانه 👌
✅ هر جایی رو میتونی باهاش تمیز کنی 😎
مناسب برای خودرو : تمام خودروها 🚘
💰قیمت: 699,000 تومان
🔥تخفیف ویژه: فقط 598,000 تومان!
❌پرداخت درب منزل❌
✅سه روز ضمانت تعویض.
📩 سفارش از👇
https://takstoree.sabzgostar.net/FastCart/smscart/5808
۳۲۱
1.89 MB
00:12
Video unavailableShow in Telegram
دوست پسرت اینطوری شیفته ی تو میشه رفتارای دلبرونه یاد بگیر »»»
🔺نگاه طولانی با لبخند ریز
هیچی مثل یه نگاه عمیق همراه با یه لبخند نصفه نمیتونه مغز پسرا رو قاطی کنه حس میکنن پشت اون نگاه یه دنیای حرف قایم کردی.
🔺شوخی فیزیکی کوچیک
مثلا موقع راه رفتن یهو هل بدی، یا دستشو بکشی سمت خودت. همین حرکتای ساده باعث میشه حس کنه پیشت بچه میشه و دلش قرصه.
🔺 لوس شدنای بیدلیل
مثلا وسط حرف یهو اخم کنی بگی "اصن باهات قهرم" ولی بعدش بخندی. این تغییر فازا دقیقا همون چیزیه که مردا رو میکشه سمتت.
🔺 غافلگیریای ساده
مثلا یه چیزی که دوست داره یهو براش بیاری، یا بیخبر سر قرار حاضر شی. پسرا عاشق اینن حس کنن تو به فکرشی حتی با کارای ریز.
🔺کل کل و رقابت کوچیک
یه بازی، یه مسابقه کوچیک، یا حتی دعوای الکی سر اینکه کی باهوشتره. پسرا همونجا از شدت ذوق بهونه میگیرن دوباره باهات بازی کنن.
t.me/ravanshenasiravansabz ✨
🌐 instagram.com/nafistr66
❤️|
2.93 MB
❤ 2
02:05
Video unavailableShow in Telegram
⚠️اگه میخوای چروکاتو با تزریق بوتاکس و ژل از بین ببری حتما این کلیپ رو با دقت ببین👆🏻
🚨فقط با این روش به راحتی توی خونه و فقط در عرض 10 دقیقه چروک هاتو از بین ببر🚀🚀
بدون نیاز به کارهای تهاجمی و هزینه زیاد با این کرم جوان کننده کل چروکاتو برای همیشه از بین ببر و تا عید کلی جوان تر شو 👌🏻
📲برای دریافت اطلاعات بیشتر همین الان روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻👇🏻👇🏻
https://landing.saamim.com/UQS9R
https://landing.saamim.com/UQS9R
افتادگی صورت اصلاحی.mp45.90 MB
00:06
Video unavailableShow in Telegram
اینجا فقط یک پیج آموزشی نیست؛ اجتماعی از والدین است که میخواهند کنار فرزندانشان "رشد" کنند، نه اینکه فقط آنها را "بزرگ" کنند.
❤️| https://t.me/+PAMvx-g5HM7no9_Z
video5954214665.mp41.26 KB
👍 1
01:57
Video unavailableShow in Telegram
#جنجالی ترین صحبت های این کارشناس بابت چاقی و اضافه وزن
حرف هایی که تاحالا هیچکس بهت نگفته بود😱
لینک سایت اصلی سفارش این معجون لاغری با تخفیف ویژه 👇🏻👇🏻👇🏻
https://landing.saamim.com/cw8aV
https://landing.saamim.com/cw8aV
کنفرانس.mp45.15 MB
#صنم
#قسمت_شصتوپنجم
- سلام بر آقا خوبی؟ چرا غمگینی!علی دست هامُ از گردنش باز کرد و با سردی گفت:چیزی نیست میگم حالا وقتی اینجوری رفتار کرد فهمیدم اوضاع خرابتر از اینه که با ناز آوردن حالش خوب بشه چای تازه دم براش بردم که داغ داغ خوردش و بعدش پاهاش دراز کردُ دستشُ هلالِ چشمانش و همونجور گفت خستم دیگه نمیکشم، تو این تابستون گرم با این هوا،خیلی سختمه کار کردن، نمیدونی،نمیفهمی چقدر چندش آور و غیر قابل تحمله،فعلا تا چند وقتی که هواخوب بشه سرکار نمیرم ابرو درهم کشیدم، این بارِ سوم بود که به بهانه ای از کارش دست کشیده! دفعه اول به بهانه ی دست مزدِ کم کار به چه خوبیُ رها کرد،دفعه دوم به بهانهی کمر درد و الان هوا گرمه عصبی و ناراحت گفتم علی عزیزم مگه فقط تو تنها کار میکنی که هوا گرمه برات،تمومِ مردای شهر و آبادی مشغول کارن مگه میشه نری سرکار آخه علی بدون اینکه تغییری توحالتش بده گفت: زن میگم نمیتونم
ول کن دیگه حتما باید با داد و قال بهت بفهمونم! فعلا کمی پس انداز دارم بعدشم یه کاریش میکنم بعد از اتمامِ حرفش،چرخید و پشتشُ بهم کرد، این یعنی اتمامِ بحث!دیگه میشناختمش اگه تا صبحم بالاسرش روضه میخوندم فایده نداشت، نمیتونستم به کسی هم شکایت کنم،به هر کی میگفتم میگفت خودکرده تدبیر نیست، علیُ دوست داشتم وعاشقش بودم اما از قدیم ننه ام همیشه ورد گوشمون میخوند ننه حواستون به مَردتون باشه، خونه نشین که شد تموم،بلند کردنش کار فیلِ من از آینده وحشت داشتم و روزهای سختی که بعد از مرگ حکیم گذرونده بودم همیشه کابوس شب هام بود برای همین همیشه نصفِ درآمدمُ پس انداز میکردم و هیچوقت باعلی راجب بهش حرف نمیزدم.بیست روزی تو خونه نشست و فقط میخوردُ میخوابید،منم خونه به خونه دنبالِ مدوا کردنِ مردم مثل اینکه پیشونی نوشت من آسایش داخلش رقم نخورده بوداز اونور شوهرِ آذر (احمد) سفت و سخت مشغولِ کار کردن بود و حتی شنیده بودم گاهی روزهای تعطیلم کار میکنه تا خونه بخره،برای همین از سی روزهِ ماه ده روزش ماموریت کاری بود،اون روز هایی که احمد به شهر دیگه برای مأموریت میرفت من شب تا صبح دلنگرونِ آذر خواب به چشمانم نمیومد،مادر بودم دیگه.روز بعد که علی شال و کلاه کرد با لبخند بهش گفتم: کجا بسلامتی؟!علی با خنده گفت: میرم سرکار!! هوا بهتر شده!....هوا بهتر نشده بود اصلا فرقی نکرده بود فقط اقا خستگیش گرفته بود و کفگیرش به ته خورده بود.هر چی بودخوشحال شدم که پا شد رفت سر کارش،درست یه هفته بعد علی با یه پاکت شیرینی تَر خونه امد در حالی با مهری به جونِ شیرینی ها افتاده بودیم گفتم
- خوب ما که همشون خوردیم حداقل بگو مناسبتشون چیه؟علی سرش خاروند و گفت: والا خودمم توش موندم چطوری بگم!؟ابرویی بالا انداختم و گفتم: بگو دیگه اذیت نکن علی خندید و با چشمانش زل زد بهم و گفت احمد امروز آمد پیشم گفت که داره پدر میشه فقط موندم من عمویِ بچه اشون میشم یا پدربزرگش و زد زیر خنده داشتم لقمه ام قورت میدادم که با شنیدنِ خبرِ حاملگیِ آذر به سرفه افتادم مهری فرز پا شد و از کوزه ی داخل اتاق برام آب آورد،یه نفس لیوانُ سر کشیدم و گفتم: باورم نمیشه آذر خیلی بچه است،ولی بهر حال خوشحال شدم انشاالله به سلامتی.ولی افکارم بهم ریخت، آذر بچه که نه ولی مادر شدن خیلی زود بود براش اصلا توانایی اینکه بتونه بچه روسالم به دنیا بیاره با چثه ی کوچکش معلوم نبود و حسابی دلنگرونه وضعیتش شدم یه هفته دیگه دوباره احمد میرفت ماموریت و آذر تنها میشد دلم میخواست از موقعیت استفاده کنم و به دیدنش برم اما غرورم اجازه نمیداد وقتی اون برام پیغام میده نمیخوام ببینمت،من هلک و هلک پاشم برم بگم چی؟!... همین افکار باعث شدن تصمیم مبنی بر رفتن رو کنسل کنم و سرگرم کار خودم بشم کارم تموم شده بود، در حال جمع کردنِ بساطم بودم که یه خانوم شبیه آذرتوجهمُ به خودش جلب کرد یه سبد حصیری دستش بود و مقداری خرید کرده بود،باورم نمیشد این آذر باشه، بزرگتر شده بود و یه کم شکمش جلو آمده بود،اشک تو چشام حلقه زد و دیدگانمُ تار!!! تا جایی میشد با چشم دنبالش کردم، وقتی از جلوی چشمانم پنهان شدبه سوی خونه حرکت کردم مهری با دیدنِ چهره ی پکرم گفت: ننه چرا امروز یه جوری، چی شده؟ با بابا علی دعواتون شده ؟!دستی با مهر روی سرش کشیدمُ گفتم: نه دخترم آبجی آذرتُ دیدم دلم هواشُ کرده مهری زود لب برچید و با غصه گفت: ننه بریم دیدنش، منم دل تنگشم ...
- باشه دخترم فردا میریم خونه شون مهری از ذوق بوسی بر گونه ام کاشت و به طرفِ سماور رفت تا برام چای بیاره،شب به علی گفتم که میخوام برم سراغِ آذر،مخالفتی نکرد و شونه هاشُ به معنای هر کاری دلت میخواد بالا انداخت. صبح لباس نو و تمییز به تن خودمُ مهری کردم
https://t.me/+PAMvx-g5HM7no9_Z
❤️
❤ 13
Hammasini ko'rsatish...
01:07
Video unavailableShow in Telegram
چرا با کسی که دوسش داریم بیشتر بحث میکنیم
t.me/ravanshenasiravansabz ✨
🌐 instagram.com/nafistr66
AQN3r5kD9wkv_B4KEwDPOxJBBNVbaZNCftdd5zewFuvkZJTNoicr8tCQ7mO8EB_.mp417.18 MB
👌 1
00:04
Video unavailableShow in Telegram
👰♀تازه عروسایی که صبح تا شب توفکر اینن
ناهار چی بپزم شام چی بپزم، آموزش 👇
انواع غذا با مرغ 🍗
انواع غذا با گوشت چرخکرده 🥓
انواع غذای دریایی و گیاهی 🐟
کیک و شیرینی بدون فر 🥧
انواع فینگرفود و فست فود مناسب مهمونی و تولد
انواع سسهای خونگی با طعم کارخونه ای🥫
و
بیشتر از200مدل غذای نونی بدون گوشت گذاشتم اینجا🥰👇
https://t.me/+DQAMl1i7YYxiZTJk
5.25 KB
Photo unavailableShow in Telegram
بی انگیزه شدی ؟ حوصله هیچی نداری ؟ نمیخوای کار کنی ؟ بیا بهت بگم چیکار کنی.
۱- یه مدت کوتاه به خودت استراحت بده، واقعا چه اشکالی داره تنبل باشی فقط چند روز ؟
۲ـ به خودت قول بده بعد چند روز باید با قدرت بیشتری شروع کنی.
۳ـ حتما پیاده روی و هوای تازه رو وارد زندگیت کن.
۴- خواهشاً مدیتیشن رو دست کم نگیر.
۵- افکار بدت رو تو کاغذ بنویس مچاله کن و بسوزون.
۶- فیلمی که دوسش داری رو ببین با کلی خوراکی .
۷- با خودت مثل بچه کوچولو ها رفتار کن :)
t.me/ravanshenasiravansabz ✨
🌐 instagram.com/nafistr66
دیگه نیازی به درمانگاه رفتن نیست! 😱😍
فشارسنج دیجیتالی ما رو تهیه کن 👇
📈 وضعیت سلامتت رو هر روز کنترل کن
در خونه، محل کار یا حتی سفر..!
قیمت قبل : 999 تومن
تخفیف ویژه
❌ 788 تومن ❌
✅ پرداخت درب منزل
✅3 روز ضمانت تعویض
🚀 عجله کن! لینک خرید اینجاست👇
https://takstoree.sabzgostar.net/FastCart/smscart/6332
7.09 MB
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_شصتوچهارم
ننه سکینه که معلوم بود از نون پختن اول صبح اونم با اب سرد راحت شده نمیچه لبخندی زد ولی فوری پنهونش کرد، دوباره گفتم: راستی پات بهتره ؟ننه سکینه پشت چشمی نازک کرد و گفت: ای بدک نیست میخواست به طرفِ حوض بره که دست و صورتش بشوره لگنِ آب گرم رو برداشتم و به داخل حیاط رفتمُ صداش زدم
- خاله جان بیا برات آب گرم کردم با اینا دست و صورتت بشور، آب سرد برای پات بده همون لحظه علی و سالارخان که بیدار شده بودن و معلوم بود مکالمه ما شنیدن پایین آمدن و سالارخان گفت دست مریضاد عروس، بوی نون تازه کلِ خونه رو برداشته، آبم که گرم کردی به به! نمیدونستی هر روز به چه مکافاتی با این آب سرد دست به آب میرفتیم! کجا خانم آب گرم کنه با این حرفِ سالارخان، ننه سکینه رو ترش کرد، من که....دیدم اوضاع پَسه لبخندی زدمُ گفتم: آخه شما نمیدونی چقدر کار خونه زیاده خاله جان با این پا درد همین که صبحانه حاضر میکنه و کار خونه انجام میده والا باید سر تا پاش طلا گرفت.سالار خان لبخند زد و گفت: آره بابا، ما کی باشیم قدر این طلا خانوم ندونیم، کو عروس بده اون آب رو برم دست صورتم بشورم که حسابی گشنمه.ننه سکینه که با حرفهای من و شوهرش سر مست شده بود کمی از حالت دفاعیش خارج شد.علی ذوق زده کنارِ گوشم گفت: الحق خانومی جوری دلبری میکنی که من انگشت به دهن موندم با دلبری دستمُ روی صورتش کشیدم و کمی از خودم فاصله اش دادم
و گفتم
- اگه اینقدر دلبر نبودم الان زن تو نبودم صدای خنده ی علی بلند شد و مهری رو بیدار کردصبحانه در آرامش خورده شد و مرد ها سر زمین رفتن در حالِ جارو کردنِ
اتاق ها بودم که با صدای جیغ جیغ زنی به روی ایوون رفتم.مادرِ ناهید بود که با صورتی پر از نفرت و کینه دنبال من میگشت و اسممُ صدا میزد
- آهای جادوگرِ دزد کجایی،بیا که میخوام خرخره اتُ بجوام بیا عفریته ننه سکینه کنار حوض نشسته بود و هیچ حرفی برای دفاع از من یا آروم کردن خواهرش نمیگفت ولی همین که آتیش بیار معرکه هم نشده بود یعنی یه پله جلو رفته بودم.از بس سر و صدا میکرد ترسیدم همه جمع بشن به اجبار و اکراه پایین رفتم که خالهی علی به طرفم هجوم آوردو گیسهامُ که همیشه از چارقدم کمی بیرون بودن محکم گرفتُ پیچوند و با غیض گفت
- با چه رویی پا شدی آمدی خونه خواهرم هانن خجالت نکشیدی با دو تا بچه خودت انداختی به خواهرزادهی جوانم، آمدم تف کنم تو صورتت و بگم به کوری چشمت دخترم داره به یه خانواده ی با اصالت و پولدار شوهر میکنه.موهام رو از دستش رها کردم و قدمی عقب گذاشتم و رو بهش گفتم
- به چه حقی هی میای رو من دست دراز میکنی ؟ چی از من میخوای خوب دخترت شوهر کرد دیگه این عقده بازی ها چیه؟مادر ناهید اشک به چشماش نشستُ گفت
- خیر نبینی که دومادمُ از چنگم درآوردی علی رو مثل پسرم دوست داشتم.آروم گفتم: علی خودش دخترت نخواست و دست از سر من برنداشت تقصیر من چیه ؟با ناراحتی به داخل اتاق رفتم و بنای گریه سر دادم دلم نمیخاست دلِ شکسته ای پشت سرم اه بکشه ولی کاری از دستم برنمیومد جز صبوری، نه من و نه ننه سکینه حرفی از اومدنِ خالهی علی بهش نگفتیم و ترجیح دادیم سکوت کنیم.دو سه روز دیگه هم گذشت خواهر و برادر های علی به دیدنش اومدن ولی زیاد مثل قبل من و مهری رو تحویل نگرفتن و با نیش و کنایه هاشون حسابی دلمُ چزوندن، ننه سکینه هم نه طعنه میزد و نه تحویل میگرفت سرد و خنثی باهام رفتار میکرد انگار اصلا وجود خارجی تو خونهش نداشتم از این وضع خسته شده بودم و دلم میخواست زودتر برم خونه بالاخره چهار روز طی شد و به شهر برگشتیمُ من نفسِ آسودهای کشیدم.روزها و ماهها به خوبی میگذشتن و من بخاطرِ آرامشِ نسبیِ زندگیم شاکرِ خدا بودم، میگم نسبی چون تنها ناراحتیم دوری و قهر با آذر بود، دورادور احوالش مطلع بودم و همیشه از علی که با احمد آشتی کرده بودن سراغش میگرفتم،اینجور که فهمیده بودم پیغام داده بود هیچوقت سراغش نرم.حدود یه سال گذشت که سر ظهر علی خسته و کوفته به خونه آمد، من که دیگه کامل علیُ میشناختم و از احوالاتش معلوم بود ناراحته و چیزی اعصابشُ خراب کرده برای همین با لبخند سبزیها رو رها کردم و به پیشوازش رفتم.
#ادامه دارد
❤️
❤ 9👍 1
