uz
Feedback
دلنوشته ها - رحیم قمیشی

دلنوشته ها - رحیم قمیشی

Kanalga Telegram’da o‘tish

تماس با نویسنده: @Rahim_Ghomeishi شماره حساب کمک به کانال 5022 2913 2780 3340

Ko'proq ko'rsatish
2025 yil raqamlardasnowflakes fon
card fon
35 354
Obunachilar
-524 soatlar
-927 kunlar
-31530 kunlar
Postlar arxiv
4_5846124232785795038.mp36.36 MB
64👍 5👎 2
ما که یاد نگرفتیم در اشتباهاتمان بگوییم؛ "ببخشیدمان" ✍ رحیم قمیشی وقتی مهسا امینی را بردیم بازداشتگاه و جنازه‌اش را تحویل خانواده‌اش دادیم یک کلمه باید می‌گفتیم؛ ببخشید، نمی‌دانستیم اینطور می‌شود. ما آن "ببخشید" را بلد نبودیم! وقتی هواپیمای اکراینی را زدیم و ۱۷۶ جنازه سوخته را دیدیم، و خانواده‌های دلسوخته‌تر را، یک کلمه را بلد نبودیم بگوییم؛ "ببخشید"، ما اشتباه کردیم. وقتی معلوم شد بسیاری از بازجویی‌ها در شرایط غیراستاندارد بوده و متهم مجبور شده بر علیه خودش دروغ بگوید، نگفتیم ببخشید. وقتی با اعتراض‌هایی مواجه شدیم که در بسیاری کشورها با یک آب‌پاش جمع می‌شد و مأموران ما از تیر جنگی استفاده کردند نگفتیم ببخشید! وقتی مدیریت ما شد قحطی آب و قطع برق، تورم و بی‌ارزش شدن پول ملی دو شغله شدن معلمان، کارگران و بازنشستگان وقتی مریض‌های ما قیمت دارو برایشان دردآورتر از بیماری‌شان شد وقتی جوانان با استعداد رفتند و دیگر هم برنگشتند. ما بلد نبودیم بگوییم اشتباه از ما بوده، ببخشید! وقتی مردم از دین و از خدا دل‌زده شدند وقتی مساجد خالی شدند وقتی دانشگاه‌ها افتاد به‌دست حراست‌ها مدیریت‌ها سپرده شد به ترسوها و مطیع‌ها وقتی سیاست خارجی و دیپلماسی ما شد نظامی وقتی نیمی از ازدواج‌ها به طلاق رسید وقتی رشد جمعیت ما منفی شد میلیون‌ها معتاد تولید کردیم وقتی صنایع ورشکست شدند دزدی و اختلاس شد شغلی رسمی وقتی مردمی به‌خاطر فقر، به تن‌فروشی افتادند وقتی جوان‌ها آرزویشان شد یک اینترنت ساده خانم‌ها یک امنیت معمولی، نترسیدن از مأموران ما بلد نبودیم بگوییم؛ ببخشید! ما نگفتیم، تا همه بگویند؛ اینها آمده‌اند به عمد ایران ما را ویران کنند. تا بگویند غلط کردید انقلاب کردید. تا بگویند دینداران بدترین‌ها هستند برای اعتماد تا بگویند کِی بروید، راحت شویم... کِی بمیرید، راحت شویم! ما بلد نبودیم بگوییم ببخشید همه اشتباه می‌کردند، جز ما! دنیا همه ایراد بود، ما کامل! تاریخ همه اشتباه بود، ما درست! یادمان رفت؛ ظالم‌ترین‌ها هم فکر می‌کرده‌اند خدمت می‌کنند. قاتل‌ها هم فکر می‌کرده‌اند قتل حق آنهاست. آنکه باید قضاوت بکند حق با کدام است دیگرانند نه چاپلوس‌ها، نه مدیحه‌سرایان، نه اطرافیان نه خود ما! ما به‌خاطر غرورمان دروغ گفتیم به‌خاطر توهمی که دچارش بودیم خون ریختیم و حالا خیلی سخت‌مان شده بگوییم؛ ببخشید مهسا جان ببخش ما اشتباه کردیم ما خیلی اشتباه‌ها داشته‌ایم اشتباه یک نفر و دو نفر نه همه ما مقصر بودیم می‌گوییم ببخشید آنها که باید ببخشند، بخشیدند، خوش به حالمان نخواستند، حق آنهاست باید برویم، سرافکنده! هیچ هم سخت و پیچیده نیست! یک اصل ساده است وقتی که قبول کنیم همه انسان‌ها صاحب حق هستند و ما یکی از آنها هستیم نه یک ذره بیشتر با هر لباسی هر سمتی اگر شنیدن حرف حق سخت است ببخشید! خدا کند ما را ببخشند آنها که حق دارند نبخشند و متوجه شوند ما یاد نگرفته‌ایم بگوییم "ببخشید" @ghomeishi3
Hammasini ko'rsatish...
415👍 130💔 15👎 9
Photo unavailableShow in Telegram
از آزادی غیرمنتظره مهدی محمودیان عزیز چقدر خوشحالم یعنی می‌شود غیرمنتظره، همه آنهایی که حق‌شان زندان نیست آزاد شوند! می‌دانم خیلی‌ها می‌گویند اصلا چرا بردند زندان تا امروز بخواهیم خوشحالی کنیم اما برای شادی کردن، ما بهانه می‌خواهیم!! و چه بهانه‌ای بهتر از اینکه مهدی عزیز از امروز آزادانه می‌تواند بگردد، بخندد، خانواده‌اش را در آغوش بگیرد مهدی جان خوش آمدی "ما منتظر اخبار خوش بیشتریم" رحیم قمیشی @ghomeishi3
Hammasini ko'rsatish...
524👍 96👎 4
01:20
Video unavailableShow in Telegram
نرفته، دلم برای دوست عزیزم آقا شهاب تنگ می‌شود چرا نمی‌فهمند اندیشه متفاوت را با زندان پاسخ نمی‌دهند چرا نمی‌فهمند امروز وقت یکدستی و همراهی است چرا نمی‌فهمند جامعه‌ای که در آن صداهای مختلف نباشد جامعه‌ای مُرده و یخ‌زده است چرا نمی‌فهمند انسان‌ها حرمت دارند آزادی حرمت دارد اندیشه احترام دارد چرا نمی‌فهمند ما مضحکه همه دنیا می‌شویم وقتی در قرن ۲۱ همچنان مخالف مسالمت‌جو را زندان می‌بریم برای دوست عزیزم آقای شهاب الذین حائری شیرازی و خانواده گرامی‌اش بسیار ناراحتم و آرزو می‌کنم این روزهای سخت و سیاه زودتر بگذرند رحیم قمیشی @ghomeishi3 https://t.me/virayeshe_zehn
Hammasini ko'rsatish...
9.56 MB
332💔 154👍 79👎 4
4_5787524480683217443.mp36.20 MB
57👍 10👎 2
یک روز خاک بر سری در بازار پائین شهر تهران ✍ رحیم قمیشی رفته‌ام نانوایی سنگکی. می‌پرسم نان چند است؟ یک مدل نان ۱۵ هزار تومانی، که نگاه کردنش حال آدم را بد می‌کند، کوچک و نپخته. نان متوسط ۳۰ هزار تومانی، نان ۵۰ هزاری و بالاخره نانی شبیه‌تر نان‌های سنگک‌ قدیمی؛ ۷۰ هزار تومان! نانوایی آرد یارانه‌ای می‌گیرد، فکر نکنید آزاد پز است. کاملا قانونی و تحت نظارت مقامات مسئول. برنج را میدان امام حسین قیمت می‌گیرم، الان فصل وفور برنج است. نیمدانه‌اش ۱۶۵ هزار تومان است، برنج هاشمی ۳۰۵ هزار تومان، برنج طارم ۲۸۵ هزار، و برنج‌های بی‌کیفیت پر محصول، بالای دویست هزار تومان. می‌پرستم اینها همان برنج‌هایی است که سال گذشته بین ۶۰ تا ۱۲۰ هزار تومان بوده. می‌گوید دقیقاً! میوه‌ها از ۱۰۰ هزار تومان شروع می‌شوند. نه در فروشگاه‌های لوکس میوه. شلیل ۱۵۰ هزار تومان، هلو ۱۴۰ هزار، انار پیش‌رس ۱۲۰ هزار، انگور بالای ۱۰۰ هزار. مرغ‌های بسیار بی‌کیفیت کیلویی ۱۳۵ هزار تومان و مرغ‌های با گرید بهتر، بالای ۱۵۰ هزار تومان. با تعجب می‌پرسم خیلی گران نشده؟ می‌خندد و می‌گوید قبلاً گران‌تر بوده، شانس آوردی امروز آمدی! به قصابی که می‌رسم فقط نرخ‌ها را می‌خوانم، چه آسان نوشته‌اند گوسفندی یک میلیون و بیست هزار تومان، نیمی از آن پوست است و دنبه. تخم‌مرغ می‌خرم شانه‌ای ۱۶۵ هزار تومان. از فروشنده می‌پرسم یعنی گرانتر هم می‌شود؟ مطمئن می‌گوید؛ بزودی شانه‌ای ۲۰۰ هزار تومان باید بخری. آخر در کمتر از سه ماه چرا بیش از دو برابر و سه برابر؟ می‌شود دویست گرم میوه بخرم و دو سه عدد تخم مرغ و صد گرم برنج و بیست گرم گوشت؟ بیچاره آنها که فرزندان مدرسه‌رو دارند. دوستم برای ثبت نام دو فرزندش سیصد میلیون تومان پرداخت کرده، دبیرستانی ۱۸۰ میلیون دبستانی ۱۲۰. آنهم در منطقه پایین شهر. به او گفتم حتما مدارس لاکچری نامشان را نوشته‌ای. می‌گوید اصلاً. مدارس دولتی جا ندارند، کیفیتی ندارند... چشم‌هایم باز مانده. من نه بازارهای لوکس می‌روم، نه قصابی‌های درجه یک، نه برنج فروشی‌های بی‌انصاف، نه میوه‌فروش‌های حریصی که بخواهند با فروش چند کیلو میوه درآمد نجومی داشته باشند، فروشنده‌ها، آدم‌هایی بدبخت‌تر از خودم. منطقه مرکزی و پایین شهر. همه‌شان از من ناراحت‌تر... هم خریدارهای دیگر، هم فروشنده‌ها. خجالت می‌کشم از یکی‌شان که می‌گوید برادر کوچکترم رفته خارج و کارگری می‌کند. برایمان گاهی پول می‌فرستد. می‌گوید او کمک حال ماست! به جای ده دوازده قلم سفارش خرید، به دو سه قلم اکتفا می‌کنم. همین‌قدری که این هفته هم بگذرد. ببینیم چه می‌خواهد بشود. یعنی گران‌تر از این هم می‌خواهد بشود؟! یعنی بدتر از این هم ممکن است؟ به یکی از فروشنده‌ها گفته بودم نمی‌خرم تا ارزانتر شود. به من خندیده بود. هنوز خنده‌اش آزارم می‌دهد. - ارزان‌تر شود! منتظر باش... خیلی به من برخورده بود. من از اقشار نسبتا بالای اقتصادی جامعه هستم. حقوق بازنشستگی خیلی خوبی می‌گیرم. هزینه دارو و درمان مهمی ندارم. اجاره خانه نمی‌دهم. از خودم خودرو دارم. و چنین درمانده شده‌ام... دیگران چه می‌کنند! آن کارگرهای روزمزد. آن حداقل بگیرها. آن معلمان. آن بیکار شده‌ها بخاطر بحران انرژی. آن زنان سرپرست خانوار. آنها که مریض‌هایان را باید درمان کنند... آنها که دندان درد دارند! آنها که اجاره خانه‌شان دو برابر شده و ندارند. هنوز تحریم‌های اصلی سازمان ملل برقرار نشده‌اند! هنوز جنگی نشده. مردم به هم ترحم می‌کنند. هنوز به نیمه دوم سال که اصل گرانی‌ها شروع می‌شوند نرسیده‌ایم. چه می‌خواهد بشود؟ یعنی بدتر از این هم ممکن است! چهره فروشنده یادم می‌آید. می‌لرزم... یعنی قرار است باز هم بدتر شود؟ یعنی قرار است حسرت همین امروز را بخورم، که مجبور شدم دست خالی برگردم خانه... واقعا دولتی وجود دارد؟ مدیریتی هست؟ بود و نبود آن‌ اصلا تفاوتی دارد! خاک بر سر آنها که مسئولیت دارند و مثل بز نگاه می‌کنند روز به روز فلاکت مردم بیشتر می‌شود و هیچ کاری نمی‌کنند جز توجیه اینکه اگر ما نبودیم شاید وضع‌تان از این هم بدتر می‌شد! خاک بر سرشان. @ghomeishi3
Hammasini ko'rsatish...
👍 583💔 98 95👎 6
4_5841578289075852546.mp310.04 MB
58👍 4👎 4
تحولات نپال و ایران ✍ رحیم قمیشی به نظرم در نپال انقلاب اتفاق نیفتاد، اگر چه دولت ظرف کمتر از ۲۴ ساعت سقوط کرد. نسل Z یا جوانان ناگهان به خیابان آمدند، آنها خسته از بی‌عدالتی و فساد فزاینده در دولت و سیستم حاکم بودند. این تصور که دولت همینکه شبکه‌های اجتماعی را بست، باعث وقوع اعتراضات جدی و انقلاب شد، اشتباه است. بستن بدون توجیه اینترنت در نپال، تنها نقطه اوج حوادثی بود که سال‌ها در جریان بود. شلیک آخر بود. مردم مطمئن شدند وضع بدتر می‌شود، که بهتر نمی‌شود. فساد مقامات بیشتر می‌شود و کمتر نمی‌شود، جوان‌ها بیشتر نادیده گرفته می‌شوند. بیکاری تشدید می‌شود! و دولت نپال، جرقه را به انبار باروت انداخت؛ با این تصور کاملا اشتباه؛ اعتراضات همه‌اش تولید شبکه‌های مجازی است! آنها را می‌بندیم، تمام می‌شوند. فکرش را هم نمی‌کرد فردایش آویزان به هلی‌کوپتر باشد، برای فرار! شاید دولت اینترنت را هم فیلتر نمی‌کرد قیام اعتراضی جوانان اتفاق می‌افتد، فقط چند ماه بعد. علت اصلی آن هم واضح بود؛ حاکمانی که نمی‌توانند تحولات را درک کنند، و فکر می‌کنند با روش‌هایی کهنه می‌شود تداوم حاکمیت خود را تثبیت کنند. وقتی در جلسات خصوصی به هم می‌گویند این مردم چه می‌فهمند! وقتی حاضر نمی‌شوند اخطارها را جدی بگیرند. اما پرسش مهم: آیا حوادث برق‌آسای نپال که به آن "انقلاب نسل Z در شش ساعت" اطلاق شده، ممکن است در ایران هم اتفاق بیفتد؟ واضح است نه مردم ایران دقیقا نپالی هستند، نه حاکمان ایران، دولت نپال. دولت نپال نفت نداشت، دولت نپال حکومت دینی نبود، نیروهای نظامی نپال سیاسی نبودند، درصد جمعیت شهری نپال مانند ایران نیست. اما نه فقط ایران، تمام دولت‌های جهان باید خود را در معرض چنین تحولاتی ببینند. مگر آنکه بخواهند در توهم سیر کنند! سرعت تحولات آنقدر افزایش پیدا کرده که روش‌های سنتی اتکا به نیروهای امنیتی و مسلح دیگر کارایی خود را کاملاً از دست داده‌اند. دولت‌هایی که فکر می‌کنند با بستن شبکه‌های مجازی می‌توانند به عمر خود بیفزایند، فقط به سرعت تحولات کمک می‌کنند. حاکمانی که فکر می‌کنند با زندانی کردن افراد اندیشمند، امکان حذف افکار مخالف خود را دارند، تنها بشکه‌های باروت تولید می‌کنند. و نکته بسیار مهم؛ وقتی مردم نسبت به بهتر شدن اوضاع ناامید شوند، وقتی بپذیرند احتمال اینکه فردا وضعشان بدتر از امروز خواهد شد. وقتی احساس کنند حاکمیت آنها را نمی‌بیند، وقتی باور کنند یا باید بروند، یا در بیکاری دست و پا بزنند، دقیقاً جامعه "نپالی" می‌شوند. "فقط منتظر بهانه‌ای خواهند بود" نه آنکه الزاما همین فردا وضع اقتصادی مردم نپال بهتر خواهد شد، اما آنچه مسلم است، حاکمیت آینده موظف به پاسخگویی خواهد بود. موظف به جلوگیری از تبعیض خواهد بود، جوانان را باید ببیند، و به‌طور قطع مسیر، آرام آرام به سمت بهبود خواهد رفت. چه خوب است حاکمان کشورهایی که همچنان اصرار دارند در عصر مدرن با روش‌هایی قدیمی حاکمیت کنند، برای احتیاط روش‌های آویزان شدن به طناب‌های رها شده از سوی هلی‌کوپترها را یاد بگیرند و تمرین کنند. هیچکس دلش نمی‌خواهد شاهد انتقام و انتقام‌کشی باشد، حتی نخست وزیر نپال هم حتما دفاعیاتی داشته! - ما نمی‌خواستیم وضع چنین شود. دشمنان نپال توطئه کردند. ما اینقدر هم بد نبودیم... اما شاید همه این سخنان را وقتی بزنند که به یک هلی‌کوپتر آویزان شده‌اند. شاید چین بپذیردشان! بروند باقی عمر را آنجا و آنجا حسرت بخورند؛ کاش صدای مردم و جوانان را زودتر شنیده بودند! @ghomeishi3
Hammasini ko'rsatish...
👍 426 63👎 7💔 5
4_5868410027810757089.mp36.51 MB
46👍 5👎 3
بطری‌ای در اقیانوس ✍ رحیم قمیشی می‌گفتند بعضی نامه‌ها را، خیلی سال پیش، بعضی نوشته و در بطری گذاشته، میان اقیانوس رها کرده‌اند، تا شاید روزی به دست ما برسد. همین بود که بچگی‌هایم وقتی می‌رفتم کنار شط اهواز، چشمم همیشه دنبال یک بطری‌ می‌گشت! شاید من از همان‌ها پیدا کنم. ببرم پیش معلمم. - خانم! ببین نویسنده‌اش نوشته منتظر کمک ماست. نوشته در جزیره‌ای دور گیر افتاده‌اند. و خانم معلم بگوید: آفرین رحیم! حالا چرا نشسته‌ای، برویم نجاتشان بدهیم، شاید هنوز زنده باشند. و می‌رسیدم آن جزیره‌ی دورافتاده. چندین نفر ناامید منتظر ما... و می‌گفتم؛ ببینید همان بطری نجاتتان داد! من آن را پیدا کردم. حالا در این سن، آرزو می‌کنم از آن بطری‌ها خودم تهیه کنم، چیزی بنویسم و بیندازم به آب. برود به اقیانوس‌های دور، برود همه کره زمین را دور بزند، سال‌ها بعد دوباره برسد به یک ساحل... برسد به دست کودکی که چشم‌هایش می‌گردد دنبال بطری، پیامی که ببرد برای معلمش. و بگوید: خانم معلم! برویم نجاتشان بدهیم؟ - الان سال ۲۰۲۵ است، به سال خودمان می‌شود ۱۴۰۴ وضع ما خوب نیست. ما اینجا گیر افتاده‌ایم. همه چیز نشان می‌دهد کشور به سمت پرتگاه می‌رود. همه مردم می‌فهمند، همه اساتید دانشگاه، همه کارشناسان اخطار می‌دهند، همه دلسوزان هشدار می‌دهند، اما حاکمان نمی‌خواهند بفهمند! نشنیده می‌گیرند. نه وضع اقتصاد خوبست، نه وضع طبیعت‌مان، نه فرهنگ، نه صنعت‌مان، آب‌ها دارند تمام می‌شوند، زمین دارد فرو می‌نشیند! ما سرزمینی حاصلخیز داشتیم، مردمی سخت‌کوش، صاحب تاریخ و تمدن بودیم. پر از استعداد برای پیشرفت، مردمی مهربان، مهمان‌نواز و امیدوار، طبیعت‌مان چشم‌ها را مسحور خود می‌کرد، اما به روزی افتاده‌ایم که نمی‌دانیم فردا زنده‌ایم یا نه! آیا نجات پیدا می‌کنیم یا نه! برق و آب‌مان، نفت و گازمان، جاده‌ها و صنعت‌مان، مدارس و دانشگاه‌هایمان، اصلا دل‌هایمان، همه رو به افول و نابودی است... جنگل‌هایمان، رودخانه‌هایمان، دریاچه‌هایمان دارند از بین می‌روند، همه می‌گویند هر کدام از این مشکلات هر جامعه‌ای را منهدم می‌کرد. ولی ما مقاومت کرده‌ایم. نمی‌دانم تا کجا می‌توانیم ادامه بدهیم! شاید حاکمان بفهمند ما دشمن نیستیم فقط ایران‌مان را دوست داریم بفهمند راه حل وجود دارد راه‌هایی که رفته‌اند، همه اشتباه بوده نگویند مردم که نمی‌فهمند... قبول کنند خواست اکثر مردم اشتباه نیست ولو آنها را نخواهند. از خودخواهی دست بردارند و قبول کنند اداره امور  را بسپارند به کارشناسان واقعی. اما نمی‌کنند. عزیزم، فرزندم! حالا که این بطری را پیدا کرده‌ای نمی‌خواهد خودت را به ما برسانی ما دیگر وجود نداریم ما دیگر مُرده‌ایم فقط یادت باشد هیچوقت اجازه نده کسانی به سرنوشتت حاکم شوند که فکر می‌کنند تنها خودشان می‌فهمند! و فکر کنند از آسمان آمده‌اند. عزیزم! هیچوقت سرنوشت خودت را اصلأ به هیچکس نسپر آنهم مادام‌العمر! اگر می‌خواهی بلای ما سرت نیاید به هیچکس اعتماد مطلق نکن همه در قدرت فاسد می‌شوند استثناء ندارد. ما دیگر زنده نیستیم ولی شما اشتباهات ما را تکرار نکنید از زندگی لذت ببرید و نگذارید عده‌ای بی‌احساس همه کاره شما شوند... و زندگی را از شما بگیرند زندگی‌ای که خدا داده... @ghomeishi3
Hammasini ko'rsatish...
💔 341👍 162 73👎 13
03:24
Video unavailableShow in Telegram
وقتی می‌گفتند بزودی فلان زندانی آزاد می‌شود می‌توانستم حدس بزنم در خانه ‌اش چه خبر است یکی دنبال بهترین دسته‌های گل یکی زیباترین لباس هایش یکی خانه را گردگیری می‌کند یکی به فامیل خبر می‌دهد و ترانه هوشمند عقیلی که بلند بلند در خانه می‌خواند… زندانی‌ها هم همان دنیا را داشتند باید چهار پاکت سیگار برمی‌داشت برای اصلاح سر بارها خود را برانداز می‌کرد لباس های بی رنگ و رویش یک وقت چروک نباشند چطوری بگوید خودش لاغری را دوست داشته... و ترانه هوشمند عقیلی که در سلول هم می‌خواند امشب دلم می‌خواد... دوست داشتم روزی که هوشمند برمی‌گردد ایران این ترانه را بلند بلند برایش بخوانم و بگویم حالا ما لباس های نو پوشیده آمده‌ایم استقبالت نمی‌دانستم چه زود دیر می‌شود و آرزوی بازگشت او به ابد می‌رود عزرائیل چه بی‌رحم است دوستانم گفته‌اند به مناسبت ۱۷ ربیع‌الاول یعنی همین چند روزه خیلی‌ها آزاد می‌شوند خدا کند این بار دیگر دروغ نباشد هوشمند که نیست تا خواند به یادش همیشه ترانه اش را می‌خوانیم و برای آن روزهای خوش زیباترین جامه‌هایمان را کنار می‌گذاریم. روحش شاد نماند ترانه‌اش را دوباره برایمان بخواند رحیم قمیشی @ghomeishi3
Hammasini ko'rsatish...
7.62 MB
👍 355 162💔 44👎 10
4_5960518053899802298.mp36.94 MB
👍 61 26💔 1
یادگاری ✍ رحیم قمیشی ابتدای اسارت، در سلول‌های زندانی امنیتی در شهر بغداد به نام "الرشید" نگهداری می‌شدیم. دیوارهای گچی و رنگ و رو رفته سلول‌ها پر بود از یادگاری‌های مختلف، که با یک وسیله ساده مثل قاشق یا گاه با ناخن بر دیوار کنده کاری شده بود. یکی برای عشقش به عربی چیزی نوشته بود. یکی آرزو کرده بود در جهان پس از مرگ دیگر زندانی نباشد، یکی از دلتنگی‌اش برای مادرش. می‌شد یک کتاب از آن یادگاری‌ها تهیه کرد. درصد زیادی از زندانی‌های عراقی، متاسفانه به جوخه اعدام سپرده می‌شدند، و یادداشت‌های پیش از مرگ انسان‌ها، همه سوزناکند. کی بشود بگویند در ایران دیگر اعدامی نداریم، نه که جزو رتبه‌های برتر اعدام در جهان باشیم! بگذرم. یکی از اسرای نوجوان ما، آمد یادگاری بنویسد، دید بین آنهمه یادگاری، نوشته‌اش اصلا دیده نمی‌شود، قاشق را در دست گرفت و به ابعاد کل دیوار سلول یادگاری‌اش را کنده‌کاری کرد! البته که مرا هم عصبانی کرده بود. دیوار با آنهمه اشعار و یادگاری‌ها، که می‌شد یک موزه‌اش کرد را، تبدیل کرده بود به یک تخته سیاه بی‌قواره! کاری نمی‌شد کرد. اما دو روز بعد ناگهان نگهبان‌های عراقی‌ها خبری دریافت کردند، که ظاهراً شعاری بر دیوار علیه سیدالرئیس آنها (یعنی صدام) نوشته شده، و تصمیم گرفتند همه سلول‌ها را با دقت، بازرسی کنند تا بر دیوار نوشته‌ای با خط ایرانی نباشد. دلهرهٔ فرهاد قصه ما شروع شد، و ما هم بدتر از او. سه چهار نگهبان هیکلی و قلچماق آمدند داخل سلول. با ذره‌بین دنبال نوشته‌ای می‌گشتند که با رسم‌الخط فارسی نوشته شده باشد. سانتی‌متر به سانتی‌متر را بررسی کردند. نبود! چند قدم عقب‌تر نمی‌آمدند تا ببینند به ابعاد کل سلول چیزی هم نوشته شده!! زندگی ما همین است. ذره‌بین در دست می‌گردیم چیزهایی را پیدا کنیم، غالباً ناخوشایند، و این ذره‌بین‌ها همیشه ما را از دیدن واقعیت‌های بسیار بزرگ غافل می‌کنند! دیدن ناخوشی اصلا ذره‌بین هم نمی‌خواهد، خودش می‌بارد، اما اگر چند قدم هم به عقب برداریم، نوشته‌های درشتی خواهیم دید که خیلی هم زیبا هستند! ناآگاهی و بیسوادی در کره زمین خیلی کم شده. مردم به حیوانات و درخت‌ها محبت می‌کنند. محیط زیست دغدغه خیلی‌ها شده. قلدری و زورگویی دیگر ناکارآمد شده. دیکتاتورها مجبور شده‌اند خود را دمکرات و تابع رأی مردم معرفی کنند، ولو به دروغ! علم ارتباطات دست و پای حقه‌بازها را بسته کودکان و نوجوانان امروز بیش از افراد مسن، درک و فهم، و مطالعه دارند. نگاه‌ها به جهان هستی تغییر کرده. هیچکس به انتظار ننشسته از آسمان مشکلاتش حل شوند. معجزات فراموش شده‌اند. عقل حاکم شده. انسانها به توانایی خود پی برده‌اند. همه برای زندگی خوب، ارزش قائلند. زندگی در رفاه و آسایش را حق خود می‌دانند. آزادی را جزء لاینفک زندگی می‌دانند. و حاکمان، آخرین زورهای خود را می‌زنند تا ثابت کنند آنها هم به فکر مردم و رفاه و منافع عمومی آنها هستند! اگر چه خودشان می‌دانند عمر تظاهر و دروغ و عوامفریبی رو به پایان است. مگر می‌شود در عصر جدید، به نسل جدید، مثل قدیم‌ها، رؤیاهای دروغین فروخت و بدبختی تحویل‌شان داد!؟ مگر می‌شود اندیشمندان و دلسوزان را تا ابد محروم از حقوق اجتماعی‌شان کرد؟ مگر می‌شود مردم را تا همیشه از حق شادمانی و بهبود اوضاع، به بهانه‌های واهی محروم نگاه داشت؟ چند قدم به عقب برویم و نگاهی به کل صفحه زندگی بیندازیم... ما در یکی از بهترین عصرها به دنیا آمده‌ایم. زورگویان مجبورند غزل خداحافظی‌شان را بخوانند. دروغگویان دیگر نمی‌توانند هر روز دروغ بگویند. مردم دیگر بآسانی فریب نمی‌خورند. فرهنگ عمومی رشد کرده. نگاه‌ها به زندگی تغییر کرده... و کسی نمی‌گوید؛ خدا را شکر که همین امنیت را داریم! خدا را شکر که بیشتر از این گرسنه نیستیم!! این نسلِ فهمیده، خیلی زود همه چیز را تغییر می‌دهد. و خیلی درشت بر دیوار خواهد نوشت؛ "آینده در دست خود ماست و ما آن را خواهیم ساخت نه آنطور که شما بخواهید همانطور که خودمان اراده کنیم" @ghomeishi3
Hammasini ko'rsatish...
348👍 126💔 16👎 7
کاش آقای نصیری برمی‌گشت! ✍ رحیم قمیشی من هنوز خیلی امیدوارم، نه فقط سیاوش قمیشی عزیز، که اِبی و شادمهر عقیلی و داریوش و بسیار بسیار هنرمندان مرد و زن عاشق ایران، اراده کنند و به میهن‌شان و بین مردم‌شان برگردند، و این قوت قلب را به ما بدهند که در این روزگار سخت، تنها نیستیم. شک ندارم حاکمیت هرگز نمی‌تواند جلوی بازگشت هنرمندان نامدار و ایفای نقش‌شان، در اعتلای نام ایران و ایرانی را بگیرد. اما منظور من از بازگشت آقای مهدی نصیری آن نیست که به فرودگاه ایران و سرزمین ایران برگردد! او هر کجا حق دارد باشد، اگر چه تصمیم بگیرد برگردد، به نظر من کار صحیح‌تری انجام داده است. ولی من دوست دارم؛ آقای مهدی نصیری از نظرات جدیدش و از راهی که برگزیده، برگردد! ما دو سال پیش به‌اتفاق آقایان ناصر دانشفر و شهاب‌الدین حائری شیرازی و مهدی نصیری تصمیم گرفتیم با هم باشیم. کمک کنیم ایران بهتر شود. هر تذکری را بدون ترس به حاکمیت بدهیم و برای اعتلای کشور عزیزمان و مردم مظلوم و ستمدیده‌اش، از هیچ اقدامی فروگذار نکنیم. وقتی آقای نصیری به نظرش رسید آقای رضا پهلوی می‌تواند به پیشرفت ایران کمک کند، ما به این قضاوت و تشخیص او احترام گذاشتیم. وقتی تصمیم گرفت برای دوری از خطر زندان رفتن، کشور را ترک کند، با آنکه برای ما قابل هضم نبود، اما پذیرفتیم. هیچکس را نمی‌شود مجبور کرد همانطور باشد که دیگران دلشان می‌خواهد! اما وقتی کلیپی از ایشان بیرون آمد که حمله اسرائیل به ایران را توجیه می‌کرد، معلوم است دلگیر شدیم. اخیرأ ایشان استدلال نموده فشار و ظلم و‌ جنایتی که اسرائیل نسبت به مردم غزه روا می‌دارد، مبتنی بر فقهی است که ما به آن معتقدیم! برای آقای نصیری نوشتم نکند این کار را. نوشتم ما به اندازه کافی به اسلام ظلم کرده‌ایم، به‌ویژه در این ۴۷ سال. نوشتم همه تلاش ما آن بود که بگوییم نمی‌شود با تمسک به یک ایدئولوژی، هیچ جنایتی را توجیه کرد. گفتم آن روزی که من متوجه شوم هر فقهی، جنایتی را مجاز می‌کند مثل خیلی های دیگر آن را خواهم بوسید و کناری خواهم گذارد... چرا وارد وادی توجیه جنایت با فقه می‌شود! چرا خاطرات تلخ گذشته را برای ما زنده می‌کند!؟ وقتی قدرت‌های اروپایی و بسیاری از مردم جهان و اندیشمندان و فعالین اجتماعی، حتی ترامپ، حامی اصلی نتانیاهو، حساب خود را از جنایت‌های او جدا می‌کنند، چطور دلت می‌آید آبروی اسلام را به پای آن جنایتکار بریزی. دلم شکست... مهدی نصیری حواسش نیست چه می‌کند! من در صداقت و دلسوزی او تردیدی ندارم. اما در تاریخ، بسیاری با صداقت و دلسوزی به اشتباهات بزرگ افتاده‌اند، و من دوست ندارم مهدی نصیری به سرنوشت آنها دچار شود. نمی‌گویم هیچ ایرادی به آموزه‌های قدیمی اسلامی وارد نیست، خیلی موارد را علما و دانشمندان اسلام‌شناس باید برای ما روشن کنند تا بدانیم آیا واقعا طالبان و داعش اسلام نیستند!؟ اما اینکه اسلام را بخواهیم در جنایت‌های نتانیاهو و نظامیان اسرائیل هم، مصرف کنیم، این دیگر ظلمی نابخشودنی است! اسرائیل نه حق دارد برای ما مردم ایران دلسوزی کند، نه حق دارد به بهانه نابود کردن پنج هزار حماسی ۶۰ هزار زن و کودک فلسطینی را بکشد و باز هم با افتخار بگوید هنوز کارم تمام نشده است! دعوای ما اساساً با ظلم است. این ظلم از سوی هر که باشد محکوم است. حماس هم باید ضمن پذیرش اشتباهش در هفتم اکتبر و حمله به غیرنظامیان، تعهد دهد از این پس با هیچ غیرنظامی اسرائیلی مبارزه نخواهد کرد. اسرائیل مادام که حقوق بشر را رعایت نمی‌کند محکوم است. همانطور که حاکمیت در ایران ملزم است حقوق مردم را ادا نماید و مطابق رأی و خواست واقعی مردم رفتار نماید. قرار نیست ما در بازی با کلمات، در بازی با فقه، بازی با مکاتب، به توجیه هر ظلم و جنایتی بپردازیم... کاش مهدی نصیری تا دیر نشده برگردد. اگر می‌ترسد در ایران مشکل پیدا کند، نیاید. ولی برگردد به همان اندیشه آزادش برگردد به همان دفاع از مردمی که دوستشان داشت و بداند ما نه ارادتی به فقه داریم نه به اشخاص و جریان‌ها اگر نخواهند حقوق مردم را ادا کنند اگر نخواهند گرهی از زندگی مردمان باز کنند اگر نخواهند مظلومان را کمک کنند... جنایات غیر انسانی اسرائیل در غزه و فردا در ایران را به بهانه‌های مختلف حق نداریم توجیه نکنیم... و گر نه در آن جنایت حتما سهیم خواهیم بود. و من دوست ندارم آقای نصیری را آنهمه خارج شده از مسیر عدالت و انسانیت تجسمش کنم! کاش آقای مهدی نصیری شجاعت بازگشت را داشته باشد. @ghomeishi3
Hammasini ko'rsatish...
👍 571👎 384 84💔 11
07:42
Video unavailableShow in Telegram
20.15 MB
97💔 13👍 9👎 2
اندکی شرم دوست عزیزم جناب آقای محمد تقی اکبرنژاد پیام داده که باید امروز برود زندان. او نوشته با سپری شدن یک ماه فرصتی که به دلیل بستری بودن همسرشان، به ایشان داده شده بود، امروز باید خود را به اجرای احکام معرفی نماید تا به زندان منتقل شود. گفتم حتما شوخی می‌کنند و شما را تنها خواسته‌اند بترسانند. اما نگرانم. می‌دانم با رفتن او به زندان، همسر و دخترانش چه سختی‌ای خواهند کشید. انتقال او به زندان مشکلی نیست، همانطور که خیلی‌ها سال‌هاست بیگناه زندانند و هر روز قول می‌دهند به‌زودی رسیدگی می‌کنند، به‌زودی عفو می‌دهند، به‌زودی رهاشان می‌کنند و نمی‌کنند. فقط خواستم تقاضا کنم؛ حال که مقامات مدعی هستند در ایران زندانی سیاسی و عقیدتی نداریم، دقیقاً لیست اختلاس‌ها، لیست مواد منفجره مکشوفه، لیست مواد ممنوعه و خلاف‌های آقای اکبرنژاد را هم منتشر کنند، اگر ارتباطی با اسرائیل داشته‌اند، یا هر جرم دیگری بوده، آن را به مردم شفاف اعلام نمایند، تا زبان بدگویان به این نظامِ آکنده از عدالت و احکام الهی کوتاه شود. اگر هم لیستی وجود ندارد، به وزیر نفت و رئیس بانک مرکزی بگویند تشریف بیاورند و به ما مردم رسماً اعلام کنند؛ بابک زنجانی که آزاد شده و با چندین محافظ در کشور تردد می‌کند، بدهی‌اش را تمام و کمال پرداخت کرده تا اینهمه دل‌مان نسوزد! اینهمه به یک انسان خیرخواه و بیگناه تهمت نزنیم که میلیاردها دلار از بیت‌المال برداشت و به ریش ما خندید! تا فردا اگر دوستان شهیدم را ملاقات کردم از آنها کمتر خجالت بکشم! بگویم من گفتم... گفتم همه‌ چیز به قدری گران شده که دیگر یک زندگی معمولی هم، ممکن نیست. و مقامات بی‌خیالند! و گفتم بیگناهان زندان می‌روند و هیچ‌کدام را خیالی نبود. و گفتم آنهمه وعده آزادی داده شد و عمل نکردید و گفتم عدالت و آزادی و آسایش همه‌اش یک لاف بود همه‌اش یک دروغ بود... فردا به خدا خواهم گفت ما فریاد زدیم این سهمیه‌های ظالمانه دانشگاه‌ها و استخدام‌ها، به نام ایثارگران، را بردارید، برنداشتند! بدنامی‌اش را به ما دادند، حالش را به عده‌ای ناشناس! گفتیم با زندان، عقیده کسی عوض نمی‌شود، گوش نکردند. گفتیم فقر منشأ همه گناه‌ها و دزدی‌ها و ناامنی‌ها و بی‌دینی‌هاست. توجه نکردند! گفتیم بی‌توجهی به خواست مردم عاقبت خیلی بدی دارد. سرشان را برگرداند! و به نام دین و به نام انقلاب و به نام خدا کردند آنچه را که بی‌دین‌ها و ظالمان هم از انجام چنان کارهایی شرم‌شان می‌آید! رحیم قمیشی @ghomeishi3
Hammasini ko'rsatish...
💔 406👍 180 53👎 10
4_5769640893992670970.mp36.89 MB
👍 41 12👎 3
نُچ ✍ رحیم قمیشی وقتی دکتر گفت این آمپول درد دارد ولی مجبورم آن را برایت بنویسم، به دکتر خندیده بودم. او مرا که یک رگم آبادانی است، داشت از یک آمپول می‌ترساند! گفتم دکتر دو تاش کن. که گفت اتفاقا چهار آمپول هستند، هر روز باید یکی را تزریق کنی. یک جور پنی‌سیلین که می‌گفتند روغنی است. فکر کنم الان نسلش برداشته شده. احتمالا فقط همان قدیم‌ها بود. دکتر داروخانه لابد نمی‌دانست پزشکم قبلاً گفته این آمپول پردرد است، دوباره یادآوری کرد، این آمپول درد زیادی دارد! دیگر مثل دفعه قبل نخندیدم. فقط گفتم بالاخره آمپول است و باید زده شود. مسئول داروخانه شانه‌هایش را بالا انداخت که یعنی؛ من گفتم!! رفتم تزریقات! همینکه تزریقات‌چی آمپول را دید انگار جن دیده باشد، گفت ای وای، بهت گفتن که این آمپول خیلی درد دارد!! اعصابم بهم خورده بود. آخر تزریقش یک بار درد دارد، ولی این تذکرات، فعلا سه بار تا اعماق وجود مرا سوزانده بود. خوابیدم. کمربندم را باز کردم، آمپول وارد بدنم شد. راست می‌گفتند خیلی درد داشت. اما من باید تظاهر می‌کردم همه تذکرات‌شان از ترسو بودن خودشان بوده! تا گفت پنج دقیقه همینجوری دراز بکش تا بتوانی بروی، گفتم من حالم خوبست، نیازی به پنج دقیقه نیست. گفت پاشو. هر کاری کردم پایم اصلا حرکت نمی‌کرد. به من خندید؛ - گفتم پنج دقیقه باید دراز بکشی! اشکم درآمده بود. نه از درد آن آمپول لامصب. از اینکه سه تای دیگرش را هم باید روزهای بعد تزریق می‌کردم. نیم ساعت بعد، دم در اتاق دکتر ایستاده بودم تا مریض بیابد بیرون و بروم با شرمندگی به دکتر بگویم این آمپول برای آدم درست شده یا برای چهارپا!؟ رفته بودم فقط به دکتر بگویم غلط کردم، لطفاً روش معالجه‌ات را عوض کن. هر چقدر بگویی کپسول و قرص می‌خورم، ولی از این آمپول معافم کن. باور نمی‌کردم جوابم ساده باشد؛ "نُچ" نمی‌شود! دکتر خندیده و گفته بود؛ اگر نگذاشته بودی عفونت آنهمه پیشرفت کند، شاید می‌شد، اگر زودتر آمده بودی، حتماً می‌شد. ولی الان تنها راه معالجه همین آمپول‌های خرکش است!! با سرافکندگی دکتر را ترک کردم. زیر زبانم حرف‌های بدی به او می‌زدم. یعنی همه سیستم درمان را فحش می‌دادم. نه بلدند آمپول بی‌درد بسازند، نه بلدند تزریق کنند، نه بلدند توضیح بدهند چه کنیم دردش کم شود... جوان بودم و نپخته. من باید بهداشت را رعایت می‌کردم. باید با افراد ویرو‌س‌دار روبوسی نمی‌کردم. باید از وسائل شخصی استفاده می‌کردم. همینکه گلودرد را حس می‌کردم باید آب نمک غرغره می‌کردم. نباید به خودم مغرور می‌شدم، و زودتر نزد پزشک می‌آمدم... همه اینها را ندیده گرفته بودم و فقط می‌گفتم چرا آمپولش بزرگ است و درد دارد... این سرانجام یک آدم بی‌مبالات بود. سرانجام خوبش! حالا همه می‌گویند اسنپ‌بک درد دارد. نمی‌گویند چرا رسیدیم به اسنپ‌بک! می‌گویند اروپا هم همدست اسرائیل شده، نمی‌گویند چرا از بین همه کشورها آنها ما را هدف گرفتند! می‌گویند نمی‌دانید اقتصاد چه خواهد شد... بابا می‌دانیم. چه کار کنیم! مگر قرار بود چه چیز دیگری شود؟ قرار بود ما مرگ بر دنیا بگوییم، دنیا عاشق‌مان شود؟ قرار بود هر چقدر دلمان خواست اورانیوم غنی کنیم، دنیا تشویق‌مان کند؟ بگوییم بزودی نظم جهان را تغییر خواهیم داد، و دنیا همینطور بِر و بِر نگاهمان کند! مگر قرار بود بگوییم ما می‌خواهیم همه دنیا را مسلمان و شیعه و تابع ولایت خودمان کنیم، دنیا هم برایمان دست بزند؟ می‌گوییم مکانیسم ماشه که درد ندارد... فقط قیمت همه چیز دو برابر می‌شود! فقط می‌خوابیم و کمربندمان را شل می‌کنیم! چشم‌هایمان را می‌بندیم. می‌پرسیم حالا راه دیگری نداشت و یک جواب خلاصه بیشتر نمی‌شنویم: - نُچ فقط ساکت باش و نفس عمیق... تنها یادت باشد این تازه اولی‌اش بود!! @ghomeishi3
Hammasini ko'rsatish...
396👍 201💔 50👎 8
4_5954102175918461763.mp34.78 MB
70👍 12👎 1
خنده‌های پس از دلهره ✍ رحیم قمیشی نمی‌دانم ۹ ساله‌ها را کودک می‌نامند یا نوجوان. در آن سن، اهواز، تنهایی سوار اتوبوس داخل شهری شده بودم. مسیر مدرسه‌ام بود، خیرِ سرم خواسته بودم کمی زودتر برسم خانه، ناهار را شروع کنم، که متوجه شدم نه بلیط اتوبوس همراه دارم نه پول! تا اتوبوس برسد ایستگاهی که باید پیاده می‌شدم چند بار مُردم و زنده شدم. تصور می‌کردم راننده اتوبوس ممکن است عصبانی شده و مرا زیر اتوبوسش بیندازد و چند بار از رویم رد شود! اما پیاده شدم. لابلای سه چهار خانم چادری خودم را قرار دادم، اصلا راننده اتوبوس نپرسید، پسر! بلیط‌ات کو؟ من مُرده بودم و زنده شده بودم، اما نه مسافرها فهمیدند، نه اداره اتوبوسرانی، نه حتی راننده، و نه آن خانمی که خودم را سعی می‌کردم زیر چادرش پنهان کنم! چقدر خوشحال بودم. تا خانه می‌رقصیدم و می‌دویدم... و گذشت آن دلهره‌های بیجا و بی‌خودم. جنگ که شد، در اولین بمباران‌ها و گلوله‌باران اهواز، همه‌اش تصور می‌کردم هدف بعدی بمباران هواپیماها حتماً منم! هر چه آیه بلد بودم می‌خواندم، از اِنا اَنزلنا تا وَ اِن یِکاد، از توسل به حضرت ابوالفضل تا التماس به خود خدا. گلوله باران که قطع می‌شد نمی‌توانستم تشخیص بدهم التماس‌هایم کارگر بوده‌اند یا اتفاق، ولی من زنده بودم. باید به همه استرس‌هایم می‌خندیدم! یک‌بار در جبهه یک موشک کاتیوشا آنقدر سریع آمد پایین که امکان درازکش شدن هم به من نداد، من حتی فرصت التماس به خدا هم پیدا نکرده بودم، نصفش فرو رفت در زمین رملی آن منطقه و نصفش ماند بیرون و منفجر نشد! بار دیگر در ماشین وانت لندکروز در حال حرکت و نیمه شب، وسط دو نفر نشسته بودم، خمپاره سنگینی جلوی ما فرود آمد، نفر سمت راستم شهید شد، نفر سمت چپم مجروح شدید، من آن وسط زندانی شده بودم، بار ما مهمات بود و هر آن ممکن بود منفجر شوند، اما نشد. مطمئنم عزرائیل هم غافلگیر شد. مثل همان وقتی که اسیر شدم و عراقی اسلحه‌اش را روبروی ما چهار نفر گرفت تا اعداممان کند. هیچکدام نفهمیدیم دقیقا چه شد، وقتی چشم‌هایمان نیمه بسته بود که تیر خوردن خودمان را نبینیم، شلیک هم شروع شد، بعضی هم تایر خوردند، ولی ناگهان دستور قطع اعدام آمد. ما زنده مانده بودیم، اگر چه باورش نمی‌کردیم! چه جشنی درون دلمان برپا شده بود. دست بسته می خندیدیم! بخواهم بشمارم تمام نمی‌شود. وقتی در اسارت تهدید می‌شدیم آخرین روز زندگیمان است، ولی آخرین روز نبود! وقتی اسرا همه تبادل شدند و ما را بردند جایی مخفی کردند. همه گذشتند! تنها تاسفی که امروز می‌خورم آن است که آن دلهره‌هایم هیچ کمکی به من نمی‌کرد. فقط می‌مُردم و زنده می‌شدم. در حالیکه کاری از دست من برنمی‌آمد. از وقتی که بحث اسنپ‌بک و بازگشت تمام تحریم‌های سازمان ملل جدی شده، و احتمال دوباره جنگ افزایش پیدا کرده، شب‌ها خوابم بد شده بود، وقتی تصور می‌کردم وضع خراب امروز ما، چند وقت دیگر بشود آرزویمان، اعصابم به هم می‌ریخت، حس آدم‌های افسرده را پیدا کرده بودم، که فقط آینده را بد و بدتر می‌بینند. حوصله هیچ چیزی را و هیچ کاری را و هیچ کسی را نداشتم... تا اینکه امروز صبح تصمیمم عوض شد! آنها باید خوابشان به هم بریزد که ده‌ها سال نصیحت‌ها و تذکرات دلسوزان را گوش نکردند. آنها باید به هم بریزند که فردای تحریم‌ها ممکن است جرأت آمدن به خیابان و میان مردم را نداشته باشند. آنها باید التماس خدا را بکنند که سال‌ها خوردند و بردند و فکر نکردند عاقبت بدی ممکن است در پیش داشته باشند. من تصمیم گرفتم حتی از خدا هم نخواهم تحریم‌ها برقرار بشوند یا نشوند، جنگ بشود یا نشود، وضع اقتصادی درهم‌تر بشود یا نشود... می‌دانم زندگی خودم هم تحت تاثیر همه آنها خواهد بود، اما آنهمه اتفاق از سر من و همه گذشت. این هم می‌گذرد. روسیاهی‌اش می‌ماند برای آنها که گفتند هیچ اتفاقی نمی‌افتد. روسیاهی‌اش می‌ماند برای آنها که فکر کردند در دنیا قرار نیست پاسخ بدهند. می‌ماند برای آنها که فکر کردند تا ابد می‌شود خورد می‌شود خواست مردم را ندید اصلأ هر اتفاقی بیفتد. چرا از الان عزا بگیرم! من بترسم یا نترسم اتفاقات بد می‌افتند. التماس کنم یا نکنم اتفاق‌های خوب هم می‌افتند! پس خودم را آماده می‌کنم برای پس از اتفاقاتی که همه فکر می‌کنند بد هستند! دلم را صاف می‌کنم که یکی حواسش به ما مردم هست. بدبین‌ها بخندند! برایم مهم نیست. اما تجربه به من می‌گوید خیلی وقت‌ها، اتفاقات خوب، از قبل خبر نمی‌کنند. ناگهان می‌آیند. گاهی پس از چندین اتفاق بد. وقتی که امیدها خیلی کم شده‌اند. من باید برای آن روز لباس مناسب داشته باشم. باید سلامتی‌ام را حفظ کرده باشم. باید خنده را فراموش نکرده باشم. باید تمرین کنم، آن روز که همه شادند چطور خوشحالی کنم! من که رقص بلد نیستم... @ghomeishi3
Hammasini ko'rsatish...
👍 454 209👎 6💔 1