uz
Feedback
زندگی بنفش

زندگی بنفش

Kanalga Telegram’da o‘tish

#زندگی_بنفش #رمان همه رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید @BaghStore_app یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید @mynovelsell 🎼 برشی از زندگی واقعی ... 🎼

Ko'proq ko'rsatish
2025 yil raqamlardasnowflakes fon
card fon
12 080
Obunachilar
-724 soatlar
-397 kunlar
-20230 kunlar
Postlar arxiv
پیج شخصی بنفشه که رمان انتهاج رو توش پارتگذاری میکنه اینه👇💜 https://www.instagram.com/zendegibanafsh
Hammasini ko'rsatish...
🥰 12💔 2
Photo unavailableShow in Telegram
📚 رمان کوازار 2 ✍️به قلم پونه سعیدی 📝خلاصه ساتی و گروه فرشتگان سقوط‌کرده، سرانجام راهی برای اسارت اهریمن و برگشتش به جهنم پیدا کردند، اما درست در لحظه خروج اهریمن از زمین، اخوان، ساتی رو به پایین برج پرت می‌‌‌کنه؛ سام برای نجات ساتی دیر می‌‌‌رسه و در لحظه آخر با شکستن بزرگ‌ترین ممنوعه زندگیش، ساتی رو می‌‌‌بوسه، بوسه‌ای که یا ازلِ ابدی سام رو به همراه داره یا... 🔘 فانتزی، عاشقانه، ماجراجویی، تخیلی 🌀این رمان عیارسنج(نمونه کتاب) ندارد. پیش از مطالعه کوازار 2 باید فصل یک که در همین اپلیکیشن با نام کوازار 1 موجود است را خوانده باشید. از طریق بخش نویسندگان و صفحه خانم پونه سعیدی می توانید فصل یک را پیدا کرده و مطالعه کنید؛ یا اینکه نام آن را در صفحه اصلی اپلیکیشن جستجو کنید. نصب رایگان ios برای آیفون : https://baghstore.net/app/ نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... : https://baghstore.net/app
Hammasini ko'rsatish...
🥰 14👍 1
رمان نغمه شب تو اینستاگرام هم #رایگان پارتگذاری میشه اونجا امشب پار ۲۳۳ گذاشتیم 💜💜💜💜💜 👇 https://www.instagram.com/aram.rzvi
Hammasini ko'rsatish...
👍 10🥰 4
00:40
Video unavailableShow in Telegram
راهنمای شارژ #کیف_پول (تخفیف همیشگی باغ استور) با پرداخت 200هزار تومان، کیف پول شما به اندازه 224هزار تومان شارژ می شود و می توانید رمان های بیشتری تهیه کنید! @BaghStore_APP
Hammasini ko'rsatish...
6.86 MB
👍 13🥰 3
Photo unavailableShow in Telegram
📚 رمان کوازار 1 ✍️به قلم پونه سعیدی 📝خلاصه من فقط به اون عمارت رفتم تا سخت افزار های ردیابی انرژی رو فعال کنم! همه چیز به نظر یک پروژه کاری جذاب می اومد، تا اینکه سر و کله اون پر ها پیدا شد... اون پر های سفید که وقتی لمس میکردم، نوای موزونی رو تو ذهنم بیدار میکرد... اون پر ها که پای من رو به دنیای فرشتگان سقوط کرده و زمین پر شده از شیاطین باز کرد. 🔘 فانتزی، عاشقانه، ماجراجویی، تخیلی 🌀این رمان از نوع فروشی‌ست، پس از مطالعه 198 صفحه نمونه کتاب‌ (عیارسنج) اگر علاقمند بودید بعد از افزودن به سبد خرید در صفحه کتاب، به صفحه سبد خرید مراجعه کرده و حق اشتراک خواندن بقیه صفحات را پرداخت کنید تا در صفحه کتابخانۀ اپلیکیشن بتوانید رمان را تا آخر مطالعه کنید. رمان برای خریداران کامل است و تعداد کل صفحات 691 می باشد. نصب رایگان ios برای آیفون : https://baghstore.net/app/ نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... : https://baghstore.net/app
Hammasini ko'rsatish...
🥰 12👍 3
Photo unavailableShow in Telegram
کوازار ۲ هم رو اپلیکیشن باغ استور اومد 😍🥰👆
Hammasini ko'rsatish...
11🥰 2👍 1
بچه ها بلوبانک قرعه کشی وسپای رنگی گذاشته 🛵🛵🛵🛵 اگر مثل من وسپا دوست داری بیا شانسمون رو امتحان کنیم این هدیه بازکردنی است روی لینک زیر کلیک کرده و اپلیکیشن بلو را نصب کنید. کد «MIRAZY» را در قسمت کد معرف وارد و فرآیند بازکردن حساب را تکمیل کنید. https://blubank.com/#footer بلو؛ بانک، ولی دوست داشتنی
Hammasini ko'rsatish...
👍 9🥰 4
#رمان نغمه شب ۱۹۶ واقعا فکر نمیکردم روزی چنین کاری کنم! وسط خونه خودمون با مردی که انتخاب کردم برقصم. در حالی که همه دورمون باشن و مامان هم هنوز اجازه نداده باشه! اما نمیتونستم منکر این حس خوب شجاعت باشم. آهنگ لری شد و دور هم لری شونه به شونه رقصیدیم. بعد ترکی شد و چند نفر رقصیدن و ما دورشون بودیم. بعد کردی شد و دور هم کردی رقصیدیم. بابا و مامان هم اومدن وسط و بابا شهریار رو گذاشت سر و گفت - حرفه ای جمع خودتی! بعد آهنگ شمالی شد و فامیل های شوهر خاله و دوتا از دوستای مامان که شمالی بودن اومدن وسط و کلی دور هم رقصیدیم. دیگه دی جی آهنگ قری فارسی گذاشت تا میز شام آماده شه. من و شهریار همچنان با مهتا و میثم و دختر و پسر های دیگه وسط بودیم که شهریار خم شد کنار گوشم گفت - من دیگه برم بشینم! سر تکون دادم تا با هم بریم بشینیم که گفت - تو راحت باش... همراهش رفتم و گفتم - من کنار تو راحتم لبخند زد. با هم نشستیم و گفت - اما مامانت انگار ناراحته! با این حرف رد نگاهش رو گرفتم و به مامان اخم کرده رسیدیم. وسط که بودیم سر حال بود و لبخند میزد. خودش هم با شهريار رقصید حتی! منم کلی دل گرم شدم که احتمالا موافقه! اما الان و این نگاهش حالمو بد میکرد. آروم گفتم - برم پیشش!؟ شهریار گفت - نمیدونم... اما به نظرم نرو! اگر میخوای از من فاصله بگیری برو پیش بابات یا دختر خاله ات! حق با شهریار بود. گفتم - میرم اتاقم یه سر . اینجوری بهتره! شهریار هومی گفت و من بلند شدم. آروم از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم. خیلی بالا پایین پریده بودم. صورتم رو جلو آینه مرتب کردم و یکم رژ زدم مجدد. موهام دست کشیدم که در اتاقم باز شد و مامان با همون اخم اومد تو و گفت - چرا همش پیش شهریار خان نشستی! همه فکر میکنن خبری بین شماست. سریع و قبل از اینکه ترس جای خودشو به اعتماد به نفس بده گفتم - آخه هست مامان... حالا بابا بهت میگه! چشم های مامان گرد شد. شوکه و متعجب چند لحظه فقط نگاهم کرد و گفت - چی!؟ چی هست!؟ - اجازه بده بابا بگه... تمام شوک مامان در لحظه محو شد مجدد اخم کرد و گفت - همین الان بگو ببینم اینجا چه خبره!؟ قرار نبود بخش سخت ماجرا که گفتن به مامانه، بیفته گردن من! اونم تنهایی! استرس داشت کل وجودمو می‌گرفت و گفتم - بابا گفت بهت میگه آخه! اومدین مگه نگفت! چشم های مامان ریز شد و گفت - گفت یکی نغمه رو از من خواستگاری کرده که باید در موردش صحبت کنیم! سر تکون دادم آره!جفت ابروهای مامان پرید وسط پیشونیش و گفت - یا خدا منظورش شهریار بود! سریع سر تکون دادم و گفتم - بله! برای خوندن فایل کامل ( بیش از ۱۹۹۰ صفحه رمان) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Hammasini ko'rsatish...
136👍 38🥰 3🤩 1
Photo unavailableShow in Telegram
📚 رمان روژیار ✍️ به قلم سارا.ص 📝 خلاصه رمان روژیار سرگذشت دختری به اسم دلا و روایته ده سال تنهایی و پشت کردن خانواده به اونه... و حالا مردی وارد زندگیش میشه که از دل همون گذشته هست اما هیچکدوم از اونا خبر ندارن... رمان روژیار شامل صحنه هایی است که ممکن است برای همه سنین مناسب نباشد. 🔘درام، رئال، اجتماعی، عاشقانه 🌀 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 35 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین. نصب رایگان ios برای آیفون : https://baghstore.net/app/ نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... : https://baghstore.net/app
Hammasini ko'rsatish...
🥰 10🤔 2
نغمه شب ۱۹۵ ناخوداگاه هینی از شوک گفتم که شهریار با تعجب برگشت سمت من‌. دست خودم نبود و اصلا انتظار نداشتم ماهرخ چنین چیزی بخواد. شهریار گفت - خوبی!؟ سریع گفتم - بیاد خونه تو یعنی! اخمی بین ابرو شهریار نشست و گفت - نه! خونه من چرا! اونا میان مثل خاله کژال میرن خونه مامان مهین! برای همین من نمیتونم بگم نیا ! اما بهش گفتم اگر فکر میکنی بیای تهران منو میبینی کور خوندی! آروم سر تکون دادم. مجدد گوشی شهریار زنگ خورد و شهریار جلو من شماره ماهرخ رو گذاشت تو بلک لیست و گفت - این خط کاری منه! همیشه باید در دسترس باشه. نمیدونم چطور این شماره رو پیداد کردن و هی زنگ میزنن. گوشی رو گذاشت تو جیبش و گفت - بگذریم... نگاهم کرد و گفت - خیلی ناز شدی! لبخند برگشت رو لبم . به تیپ مردونه و مشکی شهریار نگاه کردم و گفتم - تو هم همینطور! کت و شلوار اسپرت مشکی پوشیده بود با پیراهن مشکی و کروات جیگری . چشمکی به من زد و گفت - خواستم باهات ست کنم. همیشه رژ های این رنگی میزدی! ابروهام بالا پرید . حق با شهریار بود اما امشب نزده بودم. خندیدم و گفتم - کاش بهم میگفتی، خواستم امشب تنوع بدم. لبخند زد و گفت - انقدر عالی شدی که دوست نداشتم تغییر کنی . نگاهمون قفل هم بود که صدای مهتا اومد - نغمه ! اینجایی!؟ برگشتم سمتش و با دیدن لبخند بزرگ رو صورتش منم با لبخند بلند شدم. همدیگه رو بغل کردیم و مهتا گفت - دیگه رفتی دانشگاه محو شدی ها. خندیدم و گفتم - تو که محو تری! میثم کو!؟ مهتا برگشت و به گوشه سالن که میز مشروب بود اشاره کرد و گفت - اونجاست... من اومدم دنبال تو با این حرف به شهریار نگاه کرد و گفت - ئه معرفی نمیکنی! شهریار لبخند زد و بلند شد. با مهتا دست دادن و گفتم - شهریار خان، شریک بابام! مهتا ابروهاش بالا پرید و گفت - واقع! من همش فکر میکردم شما یه مرد مسن باشین شهریار خندید و گفت - از دست آقا یونس ... به من همون شهریار بگید. مهتا خندید و گفت - آره واقعا این خان ته اسم شما اصلا ۳۰ سال برد رو سنتون. همه خندیدیم و مهتا گفت - بریم ؟ می‌آید!؟ به شهریار نگاه کردم.سر تکون داد و سه تایی رفتیم پیش میثم و بقیه. سلام و معرفی انجام شدم وبا باقی اقوام هم حال و احوال کردم. یکم مشروب خوردم. شهریار هم مثل باقی مرد ها راحت خورد. مامان و دوستاش سر گرم بودن حواسش به من نبود. همین استرسم رو ‌م میکرد. آهنگ های رقصی شروع شد و خانواده ما هم پایه همه ریختن وسط... شهریار کنار گوشم گفت - میترسم بیام باهات برقصم مامانت منو پرت کنه بیرون. خندیدم، بازوش رو گرفتم و گفتم - من تازه نترس شدم... بیا بریم... برای خوندن فایل کامل ( بیش از ۱۹۹۰ صفحه رمان) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Hammasini ko'rsatish...
126👍 30🥰 3💔 1
نغمه شب ۱۹۴ مامان با تاسف سر تکون داد و گفت - از دست شما دوتا! دیر شد ما هنوز اینجاییم. زشته سر شام برسیم! با هم وارد حیاط خونه شدیم اما در رو کامل نبستم که خاله هم بیاد تو. از پله ها رفتیم بالا. برق ها خاموش بود. من و بابا عقب تر ایستادیم تا مامان اول بره تو. مامان در رو باز کرد رفت تو و یهو برق و آهنگ و فشفشه و تولدت مبارک بلند شد. مامان شوکه فقط به همه نگاه کرد و تازه فهمید چی شده . با ذوق برگشت سمت بابا و بغلش کردم. نگاهم رو لبخند هر دو بود و سنگینی نگاهی رو حس کردم چرخیدم سمت نگاهی که میدونستم متعلق به شهریاره . شهریار لبخند بزرگی رو لبش بود مثل لبخند من . مامان اومد بغلم کنه و من پل نگاهمو قطع کردم. مامان بغل کردم و تبریک گفتم خندید و گفت - خیلی بلا شدی نغمه! حسابتو باید برسم. هر دو زدیم زیر خنده و مامان رفت سراغ حال و احوال با بقیه . منم کنارش بودم شهریار آخرین نفر این سمت سالن بود. رسیدیم بهش و مامان گفت - آقا شهریار پس شما رو هم یونس تو زحمت انداخت تا نغمه رو برسونید. شهریار خندید و گفت - نه بابا چه زحمتی منم اینجا یه کار مهم داشتم باید میومدم با این حرف به من نگاه کرد لبخندم رو خوردم و سرم رو انداختم پایین که مامان مشکوک نگاهش بین ما چرخید . آروم گفت - باز هم چیزی هست من خبر ندارم! اینبار لحنش یکم آزرده بود سریع نگاهش کردم تا بگم نه که بابا اومد کمکم و گفت - یه چیزی هست من باید بهت بگم . مامان مشکوک تر شد اما دست بابا رو کمر مامان نشست و بردش سمت دیگه سالن احوال مرسی کنن. من نرفتم انگار یه ریسمان نامرئی منو به شهریار گره زده بود. بهش لبخند زدم و رو صندلی خالی کنارش نشستم شهریار آروم گفت - چی شد نظرت عوض شد نشستی پیش من ؟ لبخند زدم و گفتم - آره، میگن شجاعت مسریه! میخوام پیش تو بمونم یکم شجاعت بگیرم . شهریار خندید و گفت - تو به اندازه کافی شجاع هستی به هم نگاه کردیم دلم میخواست فقط خودمون دوتایی بودیم . میخواستم بگم نیستم همینم اگر دیدی اثر تو بوده اما قبل از اینکه چیزی بگم گوشی شهریار زنگ خورد. ابروهاش بالا پرید و گوشی رو بیرون آورد. رو صفحه گوشی اسم ماهرخ بود. ناخوداگاه گفتم - چی میخواد انقدر زنگ میزنه!؟ شهریار بدون نگاه کردن به من کلافه گفت - میخواد برای عید بیاد تهران! برای خوندن فایل کامل ( بیش از ۱۹۹۰ صفحه رمان) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Hammasini ko'rsatish...
116👍 29🥰 1
Repost from N/a
#پادشاهی_گناه #۷۴ وقتی برای نجات جونت مجبوری با رئیس باند مافیا راه بیای!!! مردی که اخلاق های عجیبی داره!! مخصوصا تو رابطه... نفهمیدم چطور خوابم برد. با تکون تخت بیدار شدم اما به روی خودم نیاوردم . اتاق غرق نور شده بود . هانری از پشت بغلم کرد و منو به سمت خودش کشید. باز به روی خودم نیاوردم که هانری عصبی گفت - اَه ... چرا با حوله خوابیدی! سریع بلند شد و پتو کنار داد. دیگه نمیشد ادعا کنم خوابم. آروم بلند شدم و هانری گفت از بوی حوله متنفرم! هنگ نگاهش کردم که سعی کرد حوله رو از رو تنم باز کنه. مقاومت کردم و گفتم - من سردمه! بدون توجه به این حرف من حوله رو از تنم کنار داد و گفت - حوله خیس چطور میخواد گرمت کنه! حوله رو عصبی پرت کرد کنار و تازه متوجه شدم هانری جز لباس زیر چیزی تنش نیست. با خشم هولم داد رو تخت و گفت - شانس آوردی دارم از خواب بیهوش میشم وگرنه انقدر راحت از این کارت نمی‌گذشتم. با این حرف خودش هم دراز کشید. منو چرخوند تا پشت کنم و مجدد بغلم کرد نفس کشید و زمزمه کرد - حالا خوب شد! معذب فقط تو بغلش بودم که نفس کشیدنش آروم شد. بدون اینکه با من کاری کنه! واقعا هانری موجود عجیبی بود . تو سرم کلی سوال بود اما نمیخواستم مثل دفعه قبل با یه تکون بی موقع یا یه صدا ، باعث بیدار شدن هانری و وحشی شدنش بشم. کم کم من هم خوابم برد . با حس بوسه هایی تو گودی گردن و نزدیک گوشم بیدار شدم. لذت بخش و گرم بود ، انگار هنوز تو خواب بودم. خواب شیرین و لذت بخش. دست های گرمی رو بدنم فعال شد و من با لذت هوم گفتم که کسی آروم خندید . خنده ای که زیادی آشنا بود! یهو به واقعیت برگشتم. این هانری بود که مشغول تنم بود. شوکه از خواب پریدم و سعی کردم هانری کنار بدم. اما وزنش رو انداخت رو تنم و گفت - آروم بگیر جین! الکی با من نجنگ! ادامه اینجا بخون👇👇 https://t.me/+VBccsLZ39R44ZjRk یه رمان بزرگسالان به قلم ساحل، نویسنده رمان های دوست دختر اجاره ای ، مقبره لیا، اسیر دزدان دریایی، مردی پشت نقاب ، کوچولو دلربا و...
Hammasini ko'rsatish...
34👍 3🥰 1
نغمه شب ۱۹۳ میدونستم شهریار هم شنیده. نفس عمیق کشیدم تا آروم باشم. به مامان نگاه کردم و گفتم - اینجا آنتن میداد دارم اینجا حرف میزنم! مامان اخم کرد و گفت - باباست!؟ دستش رو گرفت سمت من تا گوشی رو بگیره! گوشی رو دادم دستش و گفتم - نه آقا شهریاره!! چنان چشم هاش گرد شد که منم ابروهام بالا پرید. دستش رو عقب کشید و سریع گفت - آها سلام برسون. قبل از اینکه من جواب بدم چرخید و برگشت پیش خاله. گوشی رو گذاشتم کنار گوشم و گفتم - ببخشید شهریار آروم خندید و گفت - خواهش میکنم... پس مامانت هم تا حدودی الان فهمید نفسم رو خسته بیرون دادم وگفتم - آره ... به قول خودت چیزی که باید گفته شه دیر و زودش فرق نداره شهریار ه می گفت و خداحافظی کردیم. همه حاضر بودیم. حساب کردیم و راه افتادیم سمت خونه ما. خاله در حال رانندگی بود. مامان هم در حال بحث در مورد اینکه این آقا کاوه اهل مهمونی گرفتن نبود عجیبه الان چنین مهمونی مجللی گرفته! منم به شهریار پیام دادم ما راه افتادیم‌ . مامان یهو گفت - وای زری اینوری چرا داری میری؟ خاله گفت - نغمه یه چی خونه جا گذاشته! مامان با چشم غره بدی به من نگاه کرد و گفت - چی جا گذاشتی عزیزم!؟ خاله با من هماهنگ نکرده بود برای همین نمیدونستم چی بگم و با تردید گفتم - یه چیز شخصی! تعجب مامان بیشتر شد و با خجالت گرفتم - نوار بهداشتی میخوام! - خب مادر من میخریدیم سر راه! سریع گفتم - لباس زیرم کثیفه باید عوض کنم مامان با تاسف سر تکون داد و گفت - میبینی خواهر! بعد میگی خواستگاری کسی نیست! نغمه مدیریت یه عادت ماهانه اش رو هنوز نداره چه برسه به یه زندگی! آروم خندیدم خاله هم خندید مامان مشکوک نگاهمون کرد اما هیچکدوم حرفی نزدیم . رسیده بودیم به خونه . بابا جلو در منتظر مت ایستاده بود. مامان شوکه گفت - وا! بابات چرا اینجاست! برگشت سمت من و گفت - نکنه به اون هم گفتی! لب گزیدم تا بلند نخندم و مامان گفت - زری جان حالا که یونس هست ما با یونس میایم. زحمت تو شدیم. خاله ماشین رو پاک کرد و گفت - راحت باش خواهر جون. به آقا یونس سلام برسون . تو مراسم میبینمت. با این حرف به من چشمک زد و ما پیاده شدیم. بابا لبخندی به هر دو ما زد و گفت - خانم این کروات من کجاست؟ بریم تو بهم بده! برای خوندن فایل کامل ( بیش از ۱۹۹۰ صفحه رمان) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Hammasini ko'rsatish...
111👍 32🥰 2
نغمه شب ۱۹۲ سارا اومد کنارم نشست و گفت - خوبی!؟ چرا این شکلی شدی! به زور لبخند زدم و گفتم - خوبم... فقط یکم حالم گرفته شد. - چون مامانت گفت لباس سنگین تر بپوشی!؟ سر تکون دادم که سارا گفت - لباست هم سنگینه هم قشنگه! سنگین تر از این میشه لباس افرادی هم سن مامانت نغمه! ببخشید دخالت میکنم ها اما نذار آدم ها احساستو دستکاری کنن . حتی مامانت! به سارا نگاه کردم و گفتم - میری پیش روانشناس!؟ حرف های سارا یه جور عجیبی پخته بود. از حرفم خندید و گفت - نه! گرونه! کتاب میخونم . کتاب های جوردن پترسون و اینا! لبخند زدم و گفتم - منم باید بخونم! صدای زنگ گوشیم باعث شد سارا سکوت کنه و به گوشی نگاه کردم. شهریار بود. سریع جواب دادم و شهریار از پشت گوشی گفت - سلام! قضیه چیه!؟ باز مامانت ایراد گرفته! ابروهام بالا پرید و سارا بلند شد از کنارم رفت پشت میز خودش نشست. حس کردم صدای شهریار رو شنیده . بلند شدم به سمت پنجره های انتهای سالن رفتم و گفتم - سلام. هیچی همینطوری پرسیدم! شهریار هومی گفت و سکوت کرد آهی کشیدم و گفتم - باشه ... باشه... مامان گفت کاش لباس سنگین تری میپوشیدم! شهریار گفت - لباست خوبه! سنگین تر از این مناسب سن تو نیست نغمه ! نبینم لباست رو عوض کنی ها! آهی کشیدم و گفتم - نه نمیکنم... فقط پرسیدم اگر تو هم نظرت اینه ... شهریار پرید وسط حرفم و گفت - تو انقدر درک و شعور داری که خودت انتخاب آگاهانه داسته باشی ، میتونی از من و بقیه نظر بپرسی اما در نهایت باید خودت انتخاب کنی از حرف شهریار هم داشتم کلافه میشدم و گفتم - بله بله ... متوجه ام خیالت راحت شهریار خندید و گفت - خوبه ... راه افتادیم بگو منم راه بیفتم با هم برسیم. ذوق کردم تا بگم باشه که با صدای مامان اینبار جدا از جا پریدم که گفت - اومدی اینجا با کی داری حرف میزنی!؟ برای خوندن فایل کامل ( بیش از ۱۹۹۰ صفحه رمان) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Hammasini ko'rsatish...
121👍 16🥰 7
فایل کامل نغمه شب ۵۵۰ پارته الان شما ۳۵۹ پارت دارید تا پایان . یعنی حدود ۱ سال دیگه اما همین الان میتونید فایل کامل رو بخرید💜 راهنمایی خرید @ng786f
Hammasini ko'rsatish...
35🥰 4
نغمه شب ۱۹۱ ناخوداگاه لبخند زدم و براش نوشتم - چطور؟ خوب شدم؟ شهریار نوشت - بی نظیر ... من خودم بی تاب و تو فقط بی تاب ترم کن دختر! قند تو دلم آب شده بود و نوشتم - مرسی اما نگفتی چرا به موقع!؟ شهریار نوشت - چون تازه بیدار شدم و چی بهتر از یه عکس از تو که خواب رو از سرم بپرونه! لبخند از لبم پاک نمیشد. نشستم گرم چت با شهریار شدم. سر بلند کردم دیدم نیش سارا هم تا بناگوش بازه. با ذوق گفت - حاجیه!؟ گویا اونم کی پاپ دوست داره اینجور خر ذوق شدی!؟ از حرفش هر دو زدیم زیر خنده که صدای شاکی مامان منو از جا پروند - اینو میخوای بپوشی نغمه! ناخوداگاه اخم کردم. به مامان نگاه کردم و گفتم - بله! خودت برام خریدی! ابروهاش بالا پرید. اما زود اخم کرد و گفت - من اینو برای تولد دوستات خریدم بپوشی! نه مهمونی رسمی اومد از جلوم با اخم رد شه که گفتم - واقعا!؟ پس چرا هیچوقت نمیذاشتی تولد دوستام برم! مامان جلوم میخکوب شد. من هیچوقت اینجوری جواب نمی‌دادم. الانم نباید میدادم. چون هم امشب تولد مامان بود هم قرار بود در مورد خواستگاری شهریار صحبت کنیم پس نباید طوری حرف میزدم که با من قهر کنه یا حتی بدتر، لج کنه! اما ناخوداگاه اینو گفتم مامان متعجب نگاهم کرد و من سریع گفتم - فکر کردم خوشحال میشی لباسی که برام خریدی رو بپوشم! چون خودم دوستش دارم! انگار این حرفم جواب داد چون شوک مامان تبدیل شد به لبخند کمرنگی و گفت - عیبی نداره فقط انتظار داشتم لباس سنگین تری بپوشی! هر دو به هم لبخند زدیم و مامان هم رفت لباس بپوشه اما حال من دیگه خوب نبود ‌ یعنی لباسم سنگین نیست!؟ نگاه سارا رو من بود اما سرم رو انداختم پایین برای شهریار سریع نوشتم - لباسم بچگونه است!؟ سنگین نیست!؟ برای خوندن فایل کامل ( بیش از ۱۹۹۰ صفحه رمان) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Hammasini ko'rsatish...
121👍 21🥰 6💔 4
نغمه شب ۱۹۰ لبخند زدم و بلند شدم. شک نداشتم مامان خوشش نمیاد از این کار. اما خودم دوست داشتم. با سارا و لوازم آرایش خودم نشستیم جلو یه ائمه خالی و آرایش کردم. رژ و خط چشمم رو سارا نظر داد و موهام هم ریختم تو صورتم. هر دو با نیش باز از تو آینه به هم نگاه کردیم خیلی راضی بودم و خاله هم اومد کنارمون. لبخندی زد و گفت - شبیه این کارتون ها شدی نغمه لبخند زدم تا بگم خوبه یا بده!؟ اما صدای مامان اومد که گفت - اوا! چرا سایه این رنگی زدی پشت چشمت نغمه!؟ سارا نگاهم کرد و من سریع گفتم - تو این استایل با رنگ رژ ست میکنن مامان! مامان چشم هاش رو ریز کرد و گفت - حالا استایل خودمون بد بود مگه!؟ خاله خندید و گفت - قشنگ شد که! خط چشمت هم بهت میاد نغمه جان. سارا حرف خاله رو تایید کرد و منم سریع گفتم - خودمم خیلی دوست دارم. مامان که انگار چاره ای نداشت گفت - تنوع گاهی لازمه. برو لباست رو بپوش! بلند شدم و رفتم اتاق پرو. یه پیراهن مشکی آورده بودم. من میدونستم مامان غر میزنه اما اون موقع که رفتم تو خونه لباس بردارم اصلا برام مهم نبود ِر میزنه شاید چون داشتم از پیش شهریار می اومدم و اعتماد به نفس اون،به قول سارا، به من سرایت کرده بود ! لباس رو پوشیدم و اومدم بیرون. پیراهن عروسکی بود که از کمر لباس تور دوزی مشکی داشت. تور های پفکی طور و دقیقا همین مدل دور یقه قایقی هم کار شده بود و روی سر شونه ام رو هم می‌گرفت. این لباس رو از خود مامان هدیه گرفته بودم . خودش برام خریده بود اما هیچ جایی نذاشته بود بپوشم. چون پیراهن کوتاه بود یه ساپورت شیشه ای هم آورده بودم و پوشیدم. اومدم بیرون سارا اول منو دید و گفت - اوف چه جیگری! خندیدم و خاله هم منو دید و گفت - ماه شدی خاله جون پیراهنش رو گرفت و رفت اتاق پرو. مامان زیر دست آرایشگر بود و داشت آرایشش میکرد برا همین نشد منو ببینه بابا زنگ زد و پرسید کی می‌آید خونه دکور شده بود و مهمون ها داشتن می اومدن. بهش گفتم زیاد نمونده. بابا قطع کرد از تو آینه قدی یه فکس از خودم گرفتم و فرستادم برای شهریار عجیب بود بهم پیام نداده بود. اما حدس زدم خوابیده تا پیامم سند شد، سین کرد و نوشت - چه به موقع! برای خوندن فایل کامل ( بیش از ۱۹۰۰ صفحه رمان) کافیه از این کانال اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Hammasini ko'rsatish...
111👍 21🥰 10
نغمه شب ۱۸۹ متعجب به سارا نگاه کردم . اصلا نمیدونستم چی بگم. درسته گفت هم دانشجو هست هم کار میکنه و خودش مستقل زندگی میکنه! امت من واقعا فکر نمیکردم این استقلال در این حد باشه. سارا گفت - مامانم منتظر نشسته تا من دست از پا خطا کنم. تا یه اشتباهیی کنم، سقوط کنم، شکست بخورم. بعد بیاد بگه دیدی! دیدی من گفتم! باید به حرف من گوش میدادی! آهی کشیدم و گفتم - میفهمم... مامان منم هیمنه و الان دقیقا یه چیزی شده که بهش بگم ، به من همین حرف هارو میخواد تحویل بده! سارا خندید و گفت - خب بده! چرا برات مهمه!؟ تا وقتی برات مهم باشه زیر سلطه اون هستی! ما که نمیتونیم پدر و مادرمون رو عوض کنیم! اما میتونیم وقتی رفتاری ازشون باعث ازارمون میشه، بیخیال طی کنیم! آروم گفتم - اما تو ترکش کردی! سارا خندید و گفت - نه! من نکردم. گفتم با منقطع رابطه است! چون دیگه نمیتونه مثل قبل بره رو اعصابم خورد دش حرص میخوره برای همین هیچ تماسی با من نمیگیره! من الان برای عید میرم خونه! خیلی ریلکس و عادی رفتار میکنم. اونم هی حرف بارم میکنه من محل نمیدم. واقعا اصلا برام مهم نیست. مثلا میگه پدرت فلان کسه بعد تو رفتی ناخون لاک میزنی! هر دو آروم خندیدیم و سارا گفت - کار ناخون یه شغله! یه شغل خوب و هنری، با درآمد خوب و ساعت کار منعطف! من این کار انتخاب کردم چون کنار دانشگاهم میتونم داشته باشم! اما طرز فکر مادرم این نیست پس بهتره تنهایی حرص بخوره! نگاهم تو صورت سارا چرخید. به نظر بزرگتر از سنش می اومد. شاید بخاطر مدل ابرو و مش موهاش بود. شاید هم بخاطر چشم های مصممی که داشت هرچیزی بود اصلا شبیه من نبود که قابلیت زور شنیدن داشته باشه. صادقانه گفتم - کاش یه روز منم مثل تو بشم. سارا لبخند زد و گفت - میشی ! کافیه با آدم های مستقل بگردی! استقلال، زیر بار زور نرفتن، اعتماد بنفس! همه اینا مسریه! با آدم های اینجوری بگرد! سر تکون دادم کاملا موافق بودم. همین استقلال نصفه نیمه من هم به خاطر شهریار و مریم بود! سارا بلند شد و گفت - بیا مدل کره ای ها خط چشم بکشم برات فکر کنم خیلی خوب بشی! برای خوندن فایل کامل ( بیش از ۱۹۰۰ صفحه رمان) کافیه از این کانال اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Hammasini ko'rsatish...
105👍 29🥰 3💔 1
سلام دوستان. #فایل_کامل رمان #نغمه_شب برای خرید شما تو اپلیکیشن باغ استور موجود هست‌ . میتونید داخل این برنامه رمان رو خریداری کنید 👇💜 https://t.me/BaghStore_app/898 اگر توان مالی خرید رمان رو ندارید میتونید پارت به پارت رایگان اینجا مطالعه کنید👇💜 https://t.me/banafshz/92195 یا در اینستاگرام نویسنده مطالعه کنید💜👇 Aram.rzvi ممکنه افراد دیگه اقدام به فروش یا انتشار این رمان کنن که همینجا اعلام می‌کنیم جای دیگه ای جز این سه مورد بدون رضایت و دزدیه. و ما به عنوان نویسنده این رمان هرگز چنین اقداماتی رو نمی‌بخشیم💔 مسلما همین چند خط پیام ما برای کسی که بخواد درست زندگی کنه کافیه 💜 نه شعور رو میشه به کسی تزریق کرد نه انسانیت رو میشه به زور تو آدم ها بیدار کرد 💜❤️ ما گفتی ها رو گفتیم 💜❤️ #بنفشه و #آرام 💜❤️
Hammasini ko'rsatish...
👍 15 12🥰 2
نغمه شب ۱۸۸ اصلا انتظار چنین سوالی رو نداشتم. در لحظه مغزم هزار سمت میرفت که چه جوابی بدم . انگار هرچقدر که کنار شهریار زبون داشتم و بالغ رفتار میکردم، کنار مامان لال میشدم و شبیه یه بچه بی زبون رفتار میکردم . مامان قبل اینکه من جواب بدم گفت - وا این حرف ها چیه زری! نغمه تازه رفته دانشگاه! خبری باشه هم من اجازه نمیدم! یخ شدم و خاله گفت - نغمه تازه رفته دانشگاه اما تازه ۱۸ سالش نشده که بچه! داره ۲۱ میشه! شاید بخواد با کسی آشنا شه! با این حرف دوباره به من نگاه کرد و گفت - هر موردی بود بیا به خودم بگو خاله جان! مامانت رو ول کن! با استرس خندیدم اما نطق کورم، کور تر شده بود! مامان یه چشم غره به من رفت که همون لبخند هم از لبم پاک شد و به آینه نگاه کردم دیگه خبری از اون نغمه شاد و مصمم نبود... دوباره تو آینه یه نغمه ترسیده و وحشت‌زده بود! به مامان نگاه کردم میدونم خیلی دوستم داره اما تازه متوجه میشم گاهی با رفتارش منو با خاک کاملا یکسان میکنه... دیگه حرف نزدم. اصلا انگار کسی زبونم رو بریده بود. حرفم نمی اومد. حتی آرایشگر که می‌پرسید اینجوری خوبه یا نه ، مامان قبل من جواب میداد و هر لحظه من گرفته تر میشدم. هم چهره ام ... ام دلم ... کار من تموم شد و تا موهای مامان رو تموم کنن من نشستم ناخون هام رو درست کنم دختری که داشت کار ناخون انجام می‌داد به من لبخند زد و گفت - چقدر موهات باحال شده! ساناز جون سشوار کشیده!؟ لبخند زدم و گفتم - نه ، فقط کوتاه کردن برام. موهام خودش انقدر لخته! ابروهاش بالا پرید و گفت - وای چقدر باحالی! میدونستی شبیه کره ای هایی!؟ من عاشق کی پاپ هستم! میدونی کدوم هارو میگم! خندیدم و گفتم - آره. میدونم . من گاهی دنبال میکنم. بحثمون باز شد و از موسیقی و سریال و فیلم و رمان گفتیم. اسمش سارا بود. اونم مثل من رمان میخوند و فقط یکسال از من بزرگتر بود اما ۳ سال بود که مستقل کار می‌کرد و درس هم میخوند. کار ناخون تموم شد اما اونم مشتری دیگه نداشت پس پیشش نشستم و به صحبت ادامه دادیم. همینطور که مشغول بودیم مامان از سمت دیگه بلند صدام کرد و گفت - نغمه جان! اینجور گرم حرف شدی آرایش یادت نره!! سر تکون دادم و گفتم چشم! به سارا نگاه کردم که آروم خندید و گفت - چه مامان کنترل گری داری! لبخند زدم و سر تکون دادم آره! اما دلم گرفته بود. رفتار مامان منو شبیه به بچه ها میکرد! سارا گفت - مامان منم اینجوری بود اما من از ۱۴ سالگی جلوش وایسادم ! - جدا!؟ الان خوب شد!؟ سارا خندید و گفت - نه ! ۲ سال قطع رابطه کرده با من ! برای خوندن فایل کامل ( بیش از ۱۹۰۰ صفحه رمان) کافیه از این کانال اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Hammasini ko'rsatish...
107👍 11🥰 10🤔 3