مجمع دیوانگان
الذهاب إلى القناة على Telegram
وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت میشود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر میپردازیم. . ارتباط با ادمین کانال: @DivaneSaraAdmin . اینستاگرام: instagram.com/divanesara_
إظهار المزيد2025 عام في الأرقام

13 580
المشتركون
-324 ساعات
-157 أيام
-12230 أيام
أرشيف المشاركات
Repost from TgId: 1520014280
07:34
Video unavailableShow in Telegram
✍️ آرمان امیری (@armanparian) : در سومین قسمت از مجموعه «نگاهی به آثار کلاسیک ادبیات جهان»، قصد داشتیم تا به سراغ آثار «فیودور داستایفسکی» برویم و از خلال رمانهای این نابغه روس، به مسالهای بپردازیم که همچنان دغدغه روز جامعه ایرانی است:
حکم اعدام و تجربه عجیبی که محکومین پیش از اجرای حکم پشت سر میگذارند. برای این منظور، تجربه تلخ دو نوجوان محکوم به اعدام را مورد توجه ویژه قرار داده بودیم: ابتدا «بهنود شجاعی» و سپس «آرمان عبدالعالی».
در زمانی که کلیپ ساخته و سپس تدوین شد، همچنان امیدوار بودیم ساخت و انتشار آن تاثیری هرچند ناچیز در سرنوشت «آرمان عبدالعالی» به جای بگذارد، اما تدوین نهایی درست شبی به پایان رسید که صبح روز بعدش خبر اعدام آرمان منتشر شد و ما را در بهتی غیرقابل توصیف فرو برد. شاید باید انتشار کلیپ را متوقف میکردیم اما در نهایت احساس کردیم با اندکی ویرایش، کلیپ همچنان میتواند حرفهایی برای آینده ما داشته باشد؛ شاید دیگر شاهد تکرار تجربه بهنودها و آرمانها نباشیم.
🎥 مجموعه: #آرمان_امیری_و_ادبیات_کلاسیک / قسمت۳ / #کلیپ_درنگ
📍درنگ را در تلگرام | اینستاگرام دنبال کنید.
Final-2.mp479.34 MB
یادداشت وارده: آقای شماعیزاده شما گناهکار نیستید
#V 109
نویسنده مهمان - فریبا امیری: شماعیزاده خواننده محبوب من نیست اما صرف نظر از اینکه سلیقه موسیقیایی من چه باشد و چرا دلم میخواست او همیشه آهنگسازباقی میماند، معتقدم که حسن شماعیزاده یکی از نوابغ موسیقی ایران و آفریننده بسیاری از شاهکارهای پاپ بوده و هست و اگر او نبود حتماً دفتر خاطرات بسیاری از ما جاهای خالی فراوانی داشت.
در هفتههای اخیر اما دیدن ویدیویی از این هنرمند در فضای مجازی هیمهای را در اعماق وجودم به شعله کشید؛ آنجا که ایشان از مردم میخواست در یک حرکت شبهمدنی از خرید خانه به حراج گذاشتهاش که متعلق به بچههای اوست خودداری کنند. (اینجا) آنچه در این ویدیو دل مخاطب را (حداقل مرا) میآزرد صرفا غصب به ناحق مال ایشان نبود که کم از این دست چپاولها ندیدهایم، بلکه نوع ادبیات ایشان بود که نه در مقام یک دادخواه که به شیوه گناهکاری حرف میزد که بابت اعمال ناصوابش خانواده را به محاق برده و حالا با ابراز شرمندگی از زن و فرزند از غاصبین میخواست تا حساب خانواده را از او جدا کنند!
در بخشی از ویدیو ایشان میخواهد یغماگران را متقاعد کند که این خانه نه از پول (لابد نامشروع) آهنگسازی و خوانندگی، که با میراث پدری همسرشان خریداری شده و در ادامه از روند پیگیری همسر و پاسخهای دریافتی شرمآور از سوی چپاولگران میگوید و در آخر با بیت: «گنه کرد در بلخ آهنگری / به ششتر زدند گردن مسگری» ویدیو را به پایان میبرد.
هاوارد بکر در کتاب «غریبهها» میآورد که «کجروی صفت کنشی کسی که آن را انجام میدهد نیست، بلکه پیامد کاربرد مقررات و مجازات توسط عدهای در مورد یک فرد متخلف است و کجرو کسی است که انگ، با موفقیت به او چسبانده شده است». در ادامه مباحث کجروی در دیدگاه «انگ زنی» میخوانیم که موفقیت این رویکرد در آن است که شخص انگ خورده، نقش خویش را بعنوان یک «کجرو» میپذیرد.
بی شک مقصود این یادداشت نه بازخوانی رویکردهای آسیبهای اجتماعی که بازنمایی جامعهای است که در آن نوع افسار گسیختهای از جابجایی شاکی و متشاکی چنان نمایان میشود که فیالمثل والدین دختر کتک خورده از راننده اسنپ باید سپاسگزار وی باشند (بازهم صرف نظر از ساختگی یا حقیقی بودن ماجرا) و آقای شماعیزاده بابت به یغما رفتن خانه خود شرمنده زن و فرزند گردد، آن هم در دورانی که خوانندگی نه تنها در اختیار ارباب هنر که به شغل دوم یا اول مداحان و روحانیان اداره کننده مجالس عروسی تبدیل شده، با این تفاوت که حضرات با وجدان آسوده از حاصل کار و هزینه پرداخت شده خوانندگان زنده و مرده وطنی و فرامرزی بهره میبرند و پول بیت المال را بیخود صرف خدمات «آهنگسازان گناهکار» نمیکنند!
اما من حق خودم میدانم که نه بر سرظالم که بر سرمظلوم فریاد بزنم که:
- آقای شماعیزاده آنکه باید از زن و فرزند شما شرمنده باشد کسانی هستند که برای برج ساختن در ملک قانونی همسر شما به هر دری میزنند و مانند پیش قراول خود نه از نماز بر مال غصبی، که از تاخیر چند دقیقهای نماز اول وقت شرمسار میشوند.
- آقای شماعیزاده، خوانندگی گناه نیست که اگر بود خوانندگان اصل و فیک هر روز از خاک وطن سر بر نمیآوردند و بسته به درجه سربهزیری و سربراهی خود کنسرتهای رنگ و وارنگ و آلبوم بیرون نمیدادند؛ آنچه که گناه است سرقت حاصل زحمت خوانندگان قدیمی توسط جماعتی است که در راه تحصیل مال حتی از سرخوردن بر روی خاطرات دوران جنگ نیز ابایی ندارند. (ویدیوی پیوست)
- آقای شماعیزاده، به خود افتخار کنید که «نفرین بر جنگ» را ساخته و خواندهاید، هرچند این جنگ به قول مقام مسئول پروژه غصب و چپاول منشا خیر و برکت آن جماعت شده باشد.
- آقای شماعی زاده لازمه درخواست حرکتهای مردمی و اخلاقی ابتدا اعتقاد بر محق بودن است و دعوت به طرفداری از حق نه تضرع و شرمندگی.
پی نوشت:
شخصاً دوست داشتم که مردم طرفدار حق و هنر اینقدر متمول بودند که با خرید ملک ایشان و برگرداندن آن به صاحب اصلی برای همیشه دست غیر را از رسیدن به خانه کوتاه میکردند.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
00:59
Video unavailableShow in Telegram
یادداشت وارده: آقای شماعیزاده شما گناهکار نیستید
#V 109
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
video_2021-11-21_15-25-25.mp45.34 MB
یکی بر سر شاخ بن میبرید
#A 356
آرمان امیری @armanparian - اصغر فرهادی در واکنش به یکی از نیروهای جریان حزبالله نامهي تندی نوشته و تاکید کرده «از شما بیزارم». این «شما»ی مورد نظر فرهادی در تمام طول نامه با مشخصات و ارجاعات کافی کاملا قابل کشف است، اما این صراحت کمسابقهای که به خرج داده هم نتوانسته جلوی تحریف کلاماش در بیبیسی را بگیرد! بزرگترین بنگاه خبری جهان، یک اشاره کوچک و گذرای فرهادی را بهانه کرده تا وانمود کند او نفرت خودش را نثار تمام منتقداناش کرده است! (که میدانیم در این چند وقت بخش بزرگی از آنها نیروهای مخالف حکومت بودهاند) این اتفاق، من را به یاد وجه آزار دهندهای در فیلم جدید خود فرهادی انداخت.
به اختصار بگویم که من «قهرمان» را بسیار دوست داشتم. حتی بیشتر از بهترین شاهکارهای فرهادی. میدانم که منتقدان سینمایی ایرادات جدی به فیلم دارند؛ دلیل من اما چندان سینمایی نیست. من در مورد درونمایه فیلم صحبت میکنم؛ جایی که به نظرم برای نخستین بار فرهادی موفق شد از روال عادی آثار خودش فاصله بگیرد و یک قهرمان واقعی (طبیعتاً مدرن و دارای ضعف) خلق کند. قهرمانی که به هر ترتیب اراده خودش برای «خوب بودن» را به تمامی دشواریهای موجود برتری میدهد و به نوعی رستگاری/آرامش میرسد. من شیفته این روزنههای امید و رهایی هستم، آن هم در زمانه بنبست و انسداد. مقایسه کنید با پایانبندی آثار قبلی فرهادی که همواره در اکراه و پرهیز از این جهتگیری نسبتا «آرمانگرایانه»، شخصیتهایش را در بلاتکلیفی و بنبست رها میکرد.
با این حال، فیلم یک وجه «دوستنداشتنی» هم برای من داشت: سویههای «رسانهستیز»! البته هجو جهان رسانهای در تاریخ هنر و سینما سابقه طولانی دارد؛ اما روال بر این است که تیغ انتقاد آثار سرشناسی همچون «شبکه» (سیدنی لومت/۱۹۷۶) بیشتر به سمت ابرکمپانیهای رسانهای باشد که خوی انحصارگرایی در روایت واقعیت دارند. چنین نقدهایی البته رادیکال و دموکراتیک به حساب میآمدند؛ اما رسانههایی که در کانون نقد فرهادی قرار دارند، شبکههای اجتماعی هستند که دقیقا کارکردشان انحصارگریزی است و هجو آنها، بیشتر از آنکه سویههای دموکراتیک داشته باشد، وجه محافظهکارانه و حتی تکثرستیز دارد.
میل به رسانهستیزی زمانی منحصر به حکومت غیردموکراتیک، ضدمدرن و ارتجاعی ما بود؛ در دوران پسا۹۸ اما، گروههای دیگری هم به صف رسانهستیزی حکومت پیوستند. جریاناتی که بیش از دو دهه مورد اقبال عمومی قرار داشتند و در این مدت خود را پیشگام دفاع از آرای مردم نشان میدادند، اما همینکه از شتاب تحولات جامعه عقب افتادند، سعی کردند سقوط خود را با تحقیر گرایشهای کورکورانه جامعه و گرفتن ژستِ «نخبگانِ در اقلیت» جبران کنند. البته در این بین فرهادی اینقدر باهوش هست و اینقدر چفت و بست فیلمهایش را درست میچیند که همواره راه را برای اندکی چندصدایی و امکان مشاهده حالتبندیهای متفاوت باقی بگذارد، اما تردیدی نیست که در «قهرمان»، او هم در نهایت موضعی تخاصمی نسبت به فضای رسانههای اجتماعی میگیرد که بارزترین تجلی آن را در گرهگشایی داستان و لحظه رهایی شخصیت اصلی میتوان دید: قطع امید از فضای رسانهای و توقف مشارکت در آن.
این نگاه بدبین و ترسخورده از باز شدن فضای گفتگوی عمومی، تداوم نوعی ذهنیت سنتی/نخبهگرا (اگر نگویم اقتدارگرا) است که گویا از تجلی واقعی آنچه زمانی رویایش را داشته یا دستکم ادعایش را مطرح کرده است به وحشت افتاده. ذهنیتی که تکثر را مایه گم شدن «حقیقتی» میپندارد که خودش آن را فراچنگ آورده است. اشاره به بازتاب نامه اخیر فرهادی در ابتدای متن اما، به نظرم خودش به تنهایی شاهد مثالی در فرجام این نگرش خاماندیشانه است: فرهادی که فرهادی است به همین سادگی در رسانههای رسمی تحریف و سانسور میشود؛ در غیاب فضای مجازی، تکلیف باقی خلایق به کجا میکشد؟
من اما، در «حقیقت» بودن آنچه فرهادی نگران تحریف شدناش است تردید جدی دارم؛ حقیقت، از نگاه من، همان مجموعه «روایت»های پراکنده و گاه متناقضی است که از بیشمار نظرگاه متفاوت مطرح میشود و حتی میتواند در تبرئه یا محکوم قلمداد کردن شخصیت فیلم فرهادی هم لحاظ شود. به هر حال، آنچه که قطعیت دارد، خطر نشستن بر سر شاخ و بریدن بن آن است! فضای مجازی آخرین ابزاری است که به همه ما فرصتی عادلانه میدهد تا سهم خود را در روایت «حقیقت» ادا کنیم؛ بهتر است به جای کوتاه کردن دست خودمان از این ابزار مدرن و دموکراتیک، دندان لق وسوسه تکگویی را بکنیم و دور بیندازیم.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
یکی بر سر شاخ بن میبرید!
A 356
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
داستان دو مطلق
#A 355
آرمان امیری @armanparian - تصویر پیوست به تازگی در فضای رسانهای جنجالی شده است. ابتدا گروهی از دانشجویان دانشگاه تهران در جشن فارغالتحصیلی بدون حجاب عکس گرفتند و به فاصله اندکی، جمعی که هویتشان چندان نیاز به توضیح ندارد با حضور در محل عکس دوم را گرفتند. برخی با کنار هم قرار دادن این دو تصویر تلاش کردند آن را نشانی از دو طیف از باورها و سبک زندگی جامعه ایرانی قلمداد کنند که باید به هر دو احترام گذاشت. به باور من اما، این تصویر نشانگر تکثر طبیعی جامعه ایرانی نیست، بلکه حکایتی است از صفکشی آشکار میان «دو مطلق».
* * *
امیرپرویز پویان، در بخشی از جزوه «مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا»، ایدهای را با عنوان «دو مطلق» مطرح کرد. تحلیل او از وضعیت زمانه خود (دهه چهل خورشیدی) چنین بود حکومت در اوج «سلطه مطلق» قرار دارد و بازتاب این مساله در ذهن کارگران به شکل «ضعف مطلق» تجلی کرده است. نسخه پویان، برای بر هم زدن این معادله نامتوازن، مبارزه مسلحانه چریکی بود. من، طبیعتاً نه با نسخه او موافق هستم و نه هیچ نسبتی با چپگرایی ایدهآل او دارم. عنوان این یادداشت را تنها برای ادای احترامی تاریخی نسبت به این آرمانگرای تیزهوش به عاریت گرفتهام؛ با این حال گمان میکنم که وضعیت ایران پسا ۹۸ را نیز به خوبی میتوان با یک ایده «دو مطلق» تشریح کرد.
مطلق نخست: فاتحان سرمست از سرکوب
امروز هم در یک سو حاکمیتی قرار دارد که سرمست از توهم یکپارچهسازی قدرت، رویای دیرینه خود را در شرف تحقق میبیند. رویایی که امیدوار بود با کودتای انتخاباتی ۸۸ میسر شود، اما به مدد مقاومت خیابانی معترضان، یک دهه به تاخیر افتاد. آبان ماه ۹۸ اما، پس از آنکه ماشین سرکوب ناچار شد تمامی ملاحظات ظاهری خود را کنار گذاشته و به کشتار مستقیم روی بیاورد، دیگر فرصت را از دست نداد و برای پاکسازی کامل قدرت به پیش رفت. سرنوشت مجلس ۹۸ و سپس ریاستجمهوری ۱۴۰۰ فقط تجلی کوچکی از این اراده جدید بود.
بر خلاف تصور برخی اصلاحطلبان که خاماندیشانه منتظر هستند حاکمیت برای جبران شکافهای اجتماعی دیر یا زود دوباره به آنها مراجعه کند، «گام دوم انقلاب»، راهحل تمامی ضعفها را صرفا در «سفتکردن کمربندها» میبیند. فاتحان جدید مجلس و دولت که هزینه سنگین سرکوبهای اخیر را پرداختهاند، حالا فقط به نقد کردن عایدیهایشان چشم دارند و عرصه خفقانآلود جامعه را به چشم نخستین (و ای بسا آخرین) فرصت برای تحقق تمامی رویاهای معطلمانده خود میبینند. با تمام قوا به تمامی ارکان حقیقی و حقوقی جامعه حمله میبرند و افراطیترین نسخههای سیاسی و اجتماعی را شتابزده در دستور کار قرار میدهند تا به تعبیر «سردار قلم»، قطار را بدون ترمز و فرمان به پیش برانند.
وضعیت احساس فتح و قدرت «مطلق» این گروه، احتمالا با وضعیت «قدرت مطلق» حکومت در دوران مورد نظر پویان تشابه کامل دارد، اما در «مطلق» دوم اوضاع به کلی دگرگون میشود.
مطلق دوم: جامعهای که قصد بازگشت ندارد
اگر به زعم پویان، «سلطه مطلق» رژیم پهلوی در دهه۴۰ به «ناتوانی مطلق» جامعه انجامید، به باور من سرکوبهای اخیر به کلی وارونه جواب داده است. علیرغم خفقان شدید سیاسی، ناخودآگاه جمعی ایرانیان حاکمیت را در وضعیت زوال مطلق و سقوط قریبالوقوع میبیند. شاید بتوان گفت که «از قضا سرکنگبین صفرا فزود»ه، چرا که عریان شدن خوی تهاجمی حکومت، به کنار گذاشتن روحیه محافظهکارانه جامعه (با برچسب اصلاحطلبی) منجر شده است. حالا دیگر بخش بزرگی از طبقه متوسط در کنار اقشار فرودست، هیچگونه قصدی برای عدول از کسب تام و تمام مطالبات خود ندارند.
هرچند شعار «به عقب باز نمیگردیم» سال ۹۶ را بخشی از اصلاحطلبان مطرح کردند که سر سوزنی بدان التزام نداشتند و ۴سال بعد به هر خفت و حقارتی هم تن دادند، اما بخش بزرگی از جامعه ایرانی، به ویژه پس از کشتار آبان ۹۸ آن شعار را به معنای واقعی کلمه سرلوحه کار خود قرار داد تا نشان دهد از تجربه قربانی کردن جنبش سبز به پای صندوق رای ۹۲ درس عبرت بزرگی گرفته و دیگر حاضر به مصالحه یک جانبه با حکومت نیست.
همه اینها یعنی، درست در همان شرایط که بنیادگرایان حاکم، در رقابتی تنگاتنگ با همتایان طالبانی خود، یورش نهایی برای سرکوب کامل ظرفیتهای مدنی در جامعه ایرانی را آغاز کردهاند، بخش بزرگی از ایرانیان نیز تصمیم گرفتهاند حقوق بدیهی خود را، بیکموکاست پیگیری و محقق کنند. بدین ترتیب، تصویر نمادینی که این روزها جنجالی شده نیز، نه مواجهه دو بخش از جامعه ایرانی، بلکه یک صفکشی آشکار میان «آزادیخواهی مطلق» در برابر خوی «سرکوبگری مطلق» است.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
داستان دو مطلق
#A 355
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
یادداشت وارده: زنده باد دشمن! پاینده باد توطئه!
(به مناسبت سالگرد تولد لانه جاسوسی)
#V 108
نویسنده میهمان - علی نانوایی @alinanvayi : اگر خاطرتان باشد، یکی از سرودههای انقلابی بزرگداشت ۲۲ بهمن، چنین مصرع و ترجیعبندی داشت: «روز پیروزی ما، روز شکست دشمن». اما همواره پیروزی و پیشروی، همراه با شکست دشمن خواهد بود؟
میتوان گفت میزان فساد و استبداد و ناکارآمدی حکومتها با میزان وزنی که مفهوم دشمن و نظریات توطئه در گفتمان و ایدئولوژی آن حکومتها و ادبیات رهبرانشان میگیرد، نسبت مستقیم دارد. اگر دستگاه پروپاگاندا و رهبران حکومتی در هر موضوعی پای دسیسهچینی دشمنان داخلی و خارجی را به میان کشیدند، میتوانید به درستی حدس بزنید که با یک حکومت مستبد فاسد روبرو هستید. زیرا از کارکردهای اصلی تئوریهای توطئه و داشتن دشمن شر دائمی برای سیاستمداران حاکم، فرافکنی پلشتیهای خود، فرار از مسئولیت، ایجاد بهانه برای سرکوب مخالفان و بازتولید «وضعیت حساس کنونی» است.
البته نمیشود همه گفتههای آنان در مورد دسیسهچینیهای پنهانی را نیز توهم دانست. واقعیت این است حاکمان حکومتهای استبدادی، نسبت به کشورهای دموکراتیک، با توطئههای بیشتری روبرو هستند. زیرا اگر در پی سلطه اقیلتی سرکوبگر، بستر لازم برای رقابت دموکراتیک، شفاف و قانونی گروهها، ایدهها و احزاب مختلف نابود شده باشد، آنوقت بخشی از گروههای مخالف به فعالیتهای زیرزمینی، مخفیانه، قهرآمیز و گاه همکاری با کشورهای بیگانه و... سوق داده میشوند.
حال ۴۲ سال از اشغال سفارت آمریکا و آغاز رسمی شکلی از سیاستورزی و حکمرانی در ایران میگذرد. شکلی که همه امور و مسائل در همه حوزهها، از کرونا گرفته تا سینما و اقتصاد و...، از دید و زبان رهبران جمهوری اسلامی، در نسبت با دشمن (آمریکا و...) معنا مییابد. احتمالا هم بیشترین مفهومی که در سخنرانیهای رهبر جمهوری اسلامی در موردش پرداخته شده، دشمن (آمریکا و...) و توطئههای خودش و گماشتگان داخلی و منطقیاش باشد. و باز احتمالا هیچ چهره شناخته شده ای در جهان، بیش از ایشان در مورد دشمن صحبت نکرده باشد. تمام مخالفان داخلی ایشان از دید خودشان و حامیانشان، یا مزدوران و جیرهخواران دشمن هستند و یا با ارفاق و تساهل، حداقل فریبخوردگان دشمن.
در چنین وضعیتی، میتوان گفت دال مرکزی و محوری گفتمان جمهوری اسلامی، «دشمن (آمریکا و...)» است. بدون وجود «دشمن» و توطئهای آن و گماشتگانش، بقا و دلیل وجودی ساختار نهادی فعلی، احتمالا زیر سوال میرود و ایدئولوژی آن ابتر میماند. در نتیجه طبیعیست که حامیان وضعیت موجود، روز ۱۳ آبان، سالگرد افتتاح لانه جاسوسی را چنان یک جشن ملی، گرامی بدارند. جشنی برای یکی پیروزی که نه تنها مطابق آن سرود انقلابی همراه با شکست دشمن نبود، بلکه اتفاقا منجر به تولد دشمن شد.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
یادداشت وارده: زنده باد دشمن! پاینده باد توطئه!
(به مناسبت سالگرد تولد لانه جاسوسی)
#V 108
✍️ عکس از «عباس عطار»
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
دو مغالطه در توجیه اشغال سفارت
#A 354
آرمان امیری @armanparian - اگرچه از حکومت غربستیز و دشمنتراش توقع دیگری نمیرود، اما اصرار و پافشاری برخی دانشجویان خط امام برای توجیه اشغال سفارت آمریکا، آن هم درست در شرایطی که مدعی نقد سیاستهای غربستیز و انزواگرای حکومت هستند واقعا جای شگفتی دارد. شاید این پافشاریهای عجیب و لجوجانه صرفا برای شانهخالی کردن از پذیرش یک اشتباه تاریخی باشد؛ اما فارغ از هرگونه قضاوت و نیتخوانی، میتوان دستکم دو مورد اصلی از این مغالطهها را به چالش کشید:
✍️ مغالطه «اراده جمعی»
شایعترین مغالطه در توجیه اشغال سفارت (و البته بسیاری دیگر از رفتارهای انقلابی)، تاکید بر فضای عمومی و موافقت گسترده توده و حتی نخبگان سیاسی است. منادیان این مغالطه مدعی میشوند: «نمیتوان آن اقدامات را غلط یا اشتباه خواند، چرا که مورد تایید حداکثری بودهاند».
برای درک سستی این مغالطه، ضروری است به تمایز میان «قضاوت حقوقی» با «قضاوت سیاسی» دقت کنیم. اگر امروز دادگاهی بخواهد اشغالکنندگان سفارت را به عنوان «مجرم» محاکمه کند، این افراد کاملا حق دارند استدلال کنند: «کاری که عموم مردم و نخبگان با آن موافق بودهاند نمیتواند جرم و بزه باشد». استدلالی که کم و بیش در تمامی نظامهای قضایی قابل پذیرش است و به صورت خلاصه میگوید: «هیچ فرد خاصی را نمیتوان به گناه عملی که همه در انجاماش متفقالقول بودهاند به صورت مجرد مجرم قلمداد کرد». مساله قضاوت سیاسی اما به کل از جنس دیگری است.
به یاد بیاوریم که بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر، ایده حمله نظامی به افغانستان ابدا منحصر به شخص بوش نبود و نظرسنجیها نشان میداد اکثریت بسیار بالایی از مردم آمریکا از آن حمایت میکردند. متحدان اروپایی و بینالمللی نیز کاملا همراه شدند و عملا هیچ مخالفت قابل ذکری به چشم نخورد؛ اما کدام عقل سلیمی میپذیرد که امروز تحلیلگری بگوید: «من امروز هم آن حمله را درست میدانم و از آن دفاع میکنم چون آن زمان همه فکر میکردند درست است؟!» چنین استدلالی، صرفا سوءاستفاده از دفاعیه حقوقی و تلقین آن به جای تحلیل سیاسی است. یعنی یک مغالطه آشکار با اتکا به تشابه ظاهری «درست و غلط» در منطق حقوقی و سیاسی.
✍️ مغالطه «رواج جهانی»
دومین شبهاستدلالی که نسبتا پربسامد است، استناد به رفتارهای مشابه در دیگر کشورهای جهان است. در این مغالطه تلاش میشود تا با ارجاع به نمونههایی جهانی، اشغال سفارت در آن سالها امری عادی/نرمال جلوه داده شود. طراحان این مغالطه یک درجه نسبت به گروه قبلی تخفیف میدهند و مدعی میشوند: «با عرف و زمانه امروز اشغال سفارت را غلط میدانیم، اما آن زمان این رفتار رواج داشت و اینقدر غلط نبود».
به نظر میرسد طراحان این مغالطه میخواهند انتقاد امروزین از اشغال سفارت را شامل حال ایراد زمانپریشی (آناکرونیسم) بدانند. یعنی همانطور که منطقی به نظر نمیرسد مفاهیم عصر مدرن را برای قضاوت رفتارهای شخصیتهای باستان به کار ببریم، نباید معیارهای امروزین سیاسی را نیز برای قضاوت رفتارهای دهه پنجاه به کار ببریم.
پاسخ این مغالطه به همین میزان میتواند مختصر باشد که ایراد زمانپریشی تنها وقتی وارد است که مفهومی هنوز ابداع نشده و یا دستکم رواج بسیار اندکی داشته باشد. (مثلا مضحک است که پادشاهی را در ۲۵۰۰ سال قبل، موافق یا مخالف مفهوم مدرنی چون «حقوق بشر» جلوه دهیم) با این حال، حتی اگر دقیقا ندانیم که مفهوم مصونیت دیپلماتیک سفارتخانهها در جهان متمدن چند قرن است که بدیهی دانسته میشود، باز نمیتوان از یاد برد که در همین کشور خودمان و از عصر مشروطه، عامیترین مردم هم از مصونیت سفارتخانهها ولو از دست دیکتاتورهای برآمده از کودتا اطلاع کامل داشتند. چطور ۷۰ سال بعد از مشروطه و صرفا با اتکا به یاغیگریهای مشتی گروههای شبهتروریستی در سطح جهان، قشر تحصیلکرده ایرانی به این نتیجه رسید که بالا رفتن از دیوار سفارت و گروگان گرفتن نمایندگان دیپلماتیک قباحت اخلاقی/سیاسی ندارد؟
در پایان فقط یادآوری میکنم که این انتقادات را صرفا میتوان به کسانی وارد کرد که حداقل امروزه مدعی هستند که به اصول مدنیت، قوانین و دیپلماسی پایبند هستند. وگرنه امثال آقای «نعیمیپور» که فرمودهاند: آن زمان چون احساس خطر کردم انجام دادم، باز هم اگر احساس کنم انجام میدهم! (اینجا بخوانید) طبیعتاً هنوز با الفبای مفاهیم دولت، جامعه و مدنیت آشنایی ندارند و به طریق اولی مفهوم «گفتگو و استدلال» در موردشان کارکردی ندارد. یا خانم ابتکار که استدلال کردهاند «شکستن هیمنه آمریکا ارزش هزینههای بعدیاش را داشت» (اینجا) هنوز در عوالمی از جنس جنگ سرد سیر میکنند که ورود به آن با ادبیات استدلالی عصر جدید ناسازگار است.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
#A 354
دو مغالطه در توجیه اشغال سفارت
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Repost from TgId: 1520014280
09:38
Video unavailableShow in Telegram
✍ در دومین قسمت از مجموعه «نگاهی به آثار کلاسیک ادبیات جهان»، آرمان امیری به سراغ «سفرهای گالیور» رفته است. رمانی به ظاهر آشنا و حتی دوستداشتنی، اما در عین حال مهجور.
در این قسمت، ضمن نگاهی به فصول کمتر شناختهشده رمان، رویکرد سیاسی و اجتماعی «جاناتان سوئیفت» در این کلاسیک ماندگار مورد بررسی قرار میگیرد.
🎥 مجموعه: #آرمان_امیری_و_ادبیات_کلاسیک / قسمت۲ / #کلیپ_درنگ
📍درنگ را در تلگرام | اینستاگرام دنبال کنید.
67.73 MB
در باب معمای مرغ و تخممرغ در مساله فساد و مشروعیت
#A 353
آرمان امیری @armanparian - «معنای عدم حاکمیت قانون این بود که مال و جان مردم در اختیار دولت است و دستکم در تئوری دولت میتوانست هرچه میخواست با آن بکند. واکنش ملت هم به این استبداد تاریخی، یاغیگری غالبا پوشیده و گاه آشکار بود که دولت را از خود بیگانه میدانست و در نهایت به آن به صورت یک نیروی اشغالی مینگریست».(محمدعلی همایون کاتوزیان)
این تصویر «یاغیگری پنهان» موضوعی نیست که برای عموم ایرانیان نیازمند به توضیح و تفسیر خاصی باشد. همه با پوست و گوشت و استخوان آن را لمس کردهاند.(اگر نگوییم فعالانه در آن مشارکت کردهاند) به هر حال محض یک یادآوری شوخطبعانه، میتوان به گفتگوی قدیمی با هموطنی صریحالهجه ارجاع داد که بعد از چند جواب سربالا به پرسشهای گزارشگر، در واکنش به تعارف یک بسته خرما گفت: «من یه مشت بر میدارم، چون این مال دولته، باید چاپید، قاپید».
کاتوزیان به درستی اشاره کرده که فرهنگ «باید چاپید، قاپید» در تاریخ ما یک رابطه دوطرفه بوده است. وقتی حاکمان، با سرزمین و ملت مثل برده و رعایایی برخورد میکنند که به هر طریق باید چلانده شوند و باج و خراج بدهند، واکنش «باید چاپید، قاپید» رعایا، منطقیترین و متناسبترین واکنش قابل تصور خواهد بود. در این میان اما، وقفههایی هم وجود داشته است.
دستکم با شکلگیری نطفههای دولت مدرن، توقع میرفت که حاکمیت، از جایگاه «قوم فاتح» به جایگاه «دولت مستقر» تغییر وضعیت بدهد؛ و حتی اگر تمام و کمال به حاکمیت قانون تن نمیدهد و همچنان سطحی از استبداد را حفظ میکند، دستکم ثروتهای ملی را به چشم «داراییهای تحت اداره» خود حفظ و حراست کند. طبیعتا در دورههای کوتاهی هم که مشروعیت حاکمیت، همراه با سطح اعتماد و سرمایه اجتماعی افزایش مییافت، چنین نگرشی هم در میان گروههای حاکم تعمیق میشد و بدون هیچ نیازی به جنجال و هیاهو با ادعای «فسادستیزی»، کیفیت کنترل و پاسداشت سرمایههای ملی بالا میرفت.
اما جای تعجب ندارد که با سقوط اعتماد عمومی و به تعبیری «مشروعیت حاکمیت»، طبقه حاکم هرچه بیشتر از جایگاه «امانتدار ثروتهای ملی» به موضع «نیروی اشغالگر» تغییر وضعیت بدهد. در چنین حالتی، اصل سپردن اختیار اموال عمومی به حاکمان مصداق سپردن «گوشت به گربه» است و تاکیدات بیشتر با ادعای «مبارزه با فساد» صرفا میتواند به معنای «هیچ کس حق دزدی ندارد بجز خودم» تعبیر شود.
فراتر از تعارفات سیاسی، یا کلاهبرداریهای رسانهای با جعل آمارهای طاق و جفت، سطح مشروعیت حاکمان چیزی نیست که از چشم عامه مردم پنهان بماند و این را اتفاقا هیچ کس زودتر و بهتر از خود همان هیأت حاکمه درک نخواهد کرد. در یک نمونه ناب و موفق خارجی، آن زمان که هنوز همه امیدوار بودند دولت افغانستان با تکیه بر ارتش تجهیز شده جلوی سرازیر شدن غارنشینان پابرهنه را بگیرد، جناب «اشرف غنی» در خفا مشغول پر کردن چمدانها از اسکناس بود.
همتایان وطنی جناب غنی، البته به اندازه ایشان تعلل نکرده و کار را به شب آخر نینداختهاند. یک گزارش مطبوعاتی نشان میدهد طی ۱۵سال گذشته سالانه چندین و گاه چندده میلیارد دلار سرمایه از کشور خارج شده است. این وضع را البته اقتصاددانها به صورت «سرمایه ترسو است» ترجمه کرده و به بیثباتی اقتصادی نسبت میدهند؛ اما ناظر خردمند میتواند نتیجه بگیرد که احتمالا صاحب سرمایه، از خود سرمایه هم ترسوتر است و البته چه کسی است که نداند صاحب سرمایه و دارنده این همه رانت اطلاعاتی در مملکتی تماما دولتی چه کسانی هستند؟
القصه، غالبا تصور میشود که یکی از دلایل سقوط مشروعیت حکومت، افزایش فسادهای حکومتی است. میگویند مردم با مشاهده مفاسد اقتصادی به حکومت بدبین و بیاعتماد شدهاند و احتمالا راه جبران این بیاعتمادی هم مبارزه با مفسدان است. من اما وضعیت را کمی وارونه میبینم.
مفسدان محترم هم احتمالا به مانند همه ما در سنت کهن ایرانی/اسلامی رشد کردهاند و با معنای «باید قاپید، چاپید» به خوبی آشنا هستند. شتاب دوستان در این حجم وحشتناک از شلخته درو کردن، احتمالا محصول آگاهیشان از استحکام پایههای بقا بر اریکه قدرت است. اگر سر سوزنی به احتمال ترمیم مشروعیت و بازگشت از جایگاه «بیگانه اشغالگر» ولو تا سر حد «حاکمیت استبدادی» امیدوار بودند، شاید با شرم و آزرم و طومأنینه بیشتری رفتار میکردند. اینکه پرده حیا به این شکل دریده شده که سرهنگ و سردار روی سن نمایش با چک و لگد به جان هم میافتند و عریضههای افشاگری از مفاسد دیگر حتی ارزش خبری هم ندارند، احتمالا محصول جمعبندی نهایی عزیزانی است که همچنان از رانت خبری برای تخمین عمق وضعیت برخوردارند.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
00:27
Video unavailableShow in Telegram
#A 353
در باب معمای مرغ و تخممرغ در مساله فساد و مشروعیت
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
1.35 MB
در ضرورت تحلیل نتایج انقلاب بر پایه رویکرد «سبک زندگی»
#A 352
آرمان امیری @armanparian - یک روایت معروفی از ماجرای گروگانگیری سفارت آمریکا وجود دارد که گروگانهای زن و سیاهپوست خیلی زود آزاد شدند. اقدامی تبلیغاتی برای اعاده بخشی از حیثیت انقلابیون ۵۷ که با بروز نخستین خشونتها و رفتارهای غیردیپلماتیک، از یک جریان رادیکال و مورد توجه جهانی (که در قضاوتهایی شتابزده «روح جهان بیروح» خوانده میشد) به جایگاه یک گروه بنیادگرا تنزل کرده بودند. اما شاید کمتر کسی بداند که علیرغم وجود این روایت، ۲ گروگان زن هم بودند که تا پایان مدت گروگانگیری در ایران باقی ماندند.
در کلیپ پیوست با عنوان «قصه دختران گروگانگیر»، علی ملیحی کتابی را مرور کرده که به خاطرات یکی از همین گروگانهای زن آمریکایی با نام «کاترین کوب» تعلق دارد. وجه ممیزه این روایت برای من، جزییاتی از خاطرات خانم کوب است که دقیقا محصول نگاه زنانهاش به وضعیت گروگانگیران خود باشد. دقت نظر در برخی احوالات و حتی ویژگیهای کاملا شخصی گروگانگیرها که در کنار وجوه نظری و اعتقادیشان تصویر وضعیت را کاملتر میکرد.
بسیاری معتقد هستند که ماجرای گروگانگیری، احتمالا سرنوشت انقلاب ۵۷ را به کلی عوض کرد و نظام جمهوری اسلامی را به یک مسیر خاصی کشاند که عواقبش را امروز هم میبینیم. رویکرد کلان «آمریکاستیزی» در آن ماجرا تثبیت شد و در تمامی سالهای بعد، حتی تا امروز، هزینههای بسیار سنگینی به کشور ما تحمیل کرد که کمتریناش همین تحریمهاست. با این حال، خود آن ماجرا شاید دیگر چندان جذابیتی برای واکاویهای تاریخی نداشته باشد. به ویژه وقتی بسیاری از دستاندرکاران همان قائله نیز امروز به جرگه منتقدان رویکردهای بینالمللی کشور بدل شدهاند؛ اما جزییات این روایت، شاید به تکمیل تصویر دیگری کمک کند که اتفاقا هنوز هم تازه است و شاید بیشتر از هر زمان دیگری مورد توجه بخش بزرگی از جامعه قرار گرفته: «بازخوانی در خاستگاه اجتماعی و تجربه و سبک زیستی جریانات پیروز در انقلاب»!
تحلیل سرنوشت یک حکومت و پرسش در باب «چرا به اینجا رسیدیم؟» قطعا از وجوه مختلف و با رویکردهای متفاوت امکانپذیر است و این رویکردها در کنار همدیگر است که میتوانند تحلیل نهایی را تکمیل کنند. رویکرد جامعهشناختی، رویکرد اقتصادی، بررسی وقایع بینالملل و حتی تحلیل در حوزه اندیشه و جریانشناسیهای درون دینی، از رویکردهای شناخته شده و رایج هستند؛ اما بازخوانی نتایج حاکمیت یک جریان خاص در انقلاب، میتواند از دریچه «سبک زندگی» و خاستگاه نیروهای این جریان هم مورد توجه ویژه قرار گیرد.
این رویکرد، به ویژه در سالهای بعد، با سیطره سلیقههای فرهنگی و اجتماعی نیروهای غالب بر ساختار حکومت و فضای انحصاری رسانهای/فرهنگی کشور اهمیت دوچندانی پیدا کرد. اینکه در مدارس ما چه الگوهای تربیتی در دستور کار قرار گرفت؟ چه سلیقهای از انواع هنری الگوی نظام متمرکز حکومتی ما شد؟ و حتی چه رویکردهای بهداشتی، زیستی و اجتماعی، در سطح روابط خانوادگی و یا برخوردهای بین زن و مرد ترویج و تشویق شد؟
در سالهای اخیر که احتمالا با گسترش شبکههای ارتباطی، انحصارهای فرهنگی، آموزشی و اطلاعرسانی حکومت به کلی شکسته شده، شکاف سبکزندگی بیش از هر زمانی در جامعه ایرانی خودش را بروز داده است و چنان قدرت گرفته که گاه برتر و بالاتر از دیگر شکافهای معمول اقتصادی یا مذهبی، سرنوشت صفبندیهای سیاسی را مشخص کرده است. در چنین شرایطی، گرایش به بازخوانی جریانات سیاسی/اجتماعی معاصر نیز، فراتر از الگوهای کلاسیک چپ و راست، بر پایه همین الگوی «سبک زندگی» مورد اقبال و توجه ویژه قرار گرفته است و من گمان میکنم در آینده شاهد روایتها یا پژوهشهایی هرچه بیشتر و عمیقتر از این الگوی تحلیلی خاص باشیم.
به هر حال، برخی از جزییات مورد اشاره خانم کوب که در کلیپ پیوست قابل مشاهده است هم دقیقا میتواند از همین زاویه مورد توجه قرار گیرد. پیشنهاد میکنم روایت علی ملیحی از خاطرات خانم کوب را در ۷ دقیقه تماشا کنید و البته برای پیگیری این مجموعه از معرفیها، کانال تلگرامی مجله اینترنتی «درنگ» (@DerangMag) را هم دنبال کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Repost from TgId: 1520014280
تاریخمندی در جغرافیای شهری
نگاهی به رمان «خاکستر» نوشته حسین سناپور
به قلم: #آرمان_امیری
از ستون: #درنگی_بر_زمانه_بازخوانی
«تاریکی است که میگذارد ببینیم؛ خودمان را ببینیم و این شتاب مهمل را». نخستین عبارات رمان «خاکستر» به مانند بسیاری از دیگر آثار حسین سناپور چکیدهای هستند از کلیت رمان. در اینجا تاریکی، به مثابه درنگی بر هیاهوی فریبنده شهر، دریچهای پیش روی انسان قرار میدهد برای بازبینی و بازشناسی خود. ضرورت بازخوانی تاریخی در رمان سناپور از همین سرآغاز به خوبی آشکار میشود.
راوی خاکستر باور دارد که ما همدیگر را نمیشناسیم: «همینقدر هم شناسایم برای هم، که کمی آنسوتر از تاریکی خودمان، لحظهای صورت محوی را از پشت شیشه کناریاش میبینیم». گویا از نگاه او دلیل بسیاری از ناکامیها، یا بدفهمیها، جدالها و تعارضات را باید در این درک ناقص متقابل جست و احتمالاً راهحل مساله نیز در همان ضرورت توقف، بازخوانی و شناخت دوباره است.
قهرمان داستان خاکستر، برای این توقف و بازخوانی تاریخی، نیازمند فلاشبک به گذشته نیست. سناپور موفق شده زمان را به جغرافیای شهر پیوند بزند و با حرکت در سطح شهر، در همان هنگام که به کوچهپسکوچههای جغرافیای شهری سرک میکشد، به برشهای زمانی تاریخ معاصر نیز ورود و خروج کند: «میاندازم توی جردن، توی جردنی که میخواهد تاریخ خودش باشد. پارهای از تاریخ که کنار این شهر و بزرگیاش برای خودش جای جدا و حساب جدا باز میکند». (ص۱۱)
برای خواندن ادامه این یادداشت «اینجا» کلیک کرده و یا از گزینه instant view استفاده کنید.
📍درنگ را در تلگرام | اینستاگرام دنبال کنید.
این قانون نیست، توحش است!
#A 351
آرمان امیری @armanparian - در آن ترانه معروف جناب «ابی» که به «نون و پنیر و سبزی» شهرت داشت، یک بخشی بود که از کودکی من را به وحشت میانداخت. آنجا که میخواند:
پونه میریخت تو دامنش تا مادرش چادر کنه
میرفت که از بوی علف تمام شهر رو پر کنه
غافل از اینکه راهش رو جادوگره دزدیده بود
رو صورت خورشید خانوم خط سیاه کشیده بود
صحنه بسیار سیاه و هولانگیزی بود در «قصه شهر جادو». شاید تنها روزنه امید ما و راهی برای فرار از وحشت این کابوس همان بود که فکر کنیم «این فقط یک قصه است». حالا اما، واقعیت آنچنان سهمگین و عریان در برابرمان قرار گرفته که هیچ راهی برای فرار از وحشتاش باقی نمانده است.
تصور اینکه چه تعداد از زنان این شهر و این کشور، به امید و هدفی، با چه شور و شوقی، آماده میشوند، شاید به خود میرسند، در آینه خود را برانداز میکنند، لباسها را پایین و بالا میکنند تا زیباترین را انتخاب کنند، و بعد که قدم در خیابان گذاشتند، درست در همان لحظهای که غرق امید و شور و شادی هستند، ناگهان با حمله وحوشی مواجه میشوند که مثل کفتارها میدرند و عربده میکشند.
شهر چه معنایی دارد وقتی برای شهرونداناش حداقلی از امنیت را تامین نکند؟ جنگل کجاست وقتی این وحوش آزادانه در خیابانها رها شدهاند و چرخ میزنند؟ جامعه چیست وقتی افرادش نمیتوانند در برابر چنین فریادهایی به هم کمک کنند؟
در توضیح معنای قانون و مبانی تاریخی و فلسفی آن سخن بسیار است؛ نظریات متفاوتی هم وجود دارد، اما همگی در یک نقطه مشترک هستند: وقتی از قانون سخن میگوییم، یک نوع از «مدنیت» را به صورت پیشفرضی بدیهی قلمداد کردهایم. حتی خشنترین قوانین در سطح مجازات اعدام نیز همچنان در دل این تصور از مدنیت معنا دارند و دقیقا به همین دلیل در طول تاریخ مجازات اعدام هم تلاش میشده است که راههای کمرنجتری از آن را جستجو کنند. (و البته در نهایت بخش بزرگی از جهان متمدن به این نتیجه رسیدند که چنین خشونتی از اساس با مدنیت سازگاری ندارد و آن را کنار گذاشتند)
آنچه این روزها از برخورد ماموران با زنان شهر میبینیم، (که احتمالا قبلتر هم بوده و گستردگی تصاویر اخیر صرفا محصول شیوع ابزارهای ثبت و پخش تصویر است) با هیچ منطقی و در هیچ قاموسی نمیتواند «اجرای قانون» خوانده شود؛ که اگر حکمی هم بر این رفتار صادر شده باشد قطعا شایسته نام «قانون» نیست. این توحش محض است. بربریت افسارگسیختهای که در پس نقاب دروغین قانون پناه گرفته و آشکار و بیمحابا بر مدنیت ما شوریده است.
حتی اگر قوانینی هم بر اساس روالی کاملا مشروع و در بستر جوامعی کاملا مدنی و دموکراتیک به تصویب میرسید که گروهی از شهروندان را آزار میداد، بی هیچ تردیدی آن گروه حق داشتند که در برابر این قوانین دست به طغیانی از جنس «نافرمانی مدنی» بزنند؛ اما نافرمانی تنها در برابر قوانین مدنی معنا دارد، در برابر چنین تهاجم وحشیانهای نه نافرمانی، که تنها باید «مقاومت و ایستادگی» کرد. باید شورید و به هر طریق ممکن جلوی این توحش را گرفت.
به باور من، نه تنها آنان که مزدوران و جلادان اجرای این سطح از خشونت و ابزارهای سیاست «النصر بالرعب» هستند، بلکه تکتک شهروندان و عابرانی که چنین صحنههایی را ببینند و همانجا شورش نکنند و ولو به چنگ و دندان بر این وحوش یورش نبرند از حیث حداقلهای شئون انسانی عاری شدهاند.
هرگونه سخن گفتن از قانون، یا شیوههای اعتراض و توافق بر سر مشروعیت یا سازوکارهای حکومت و انواع مدلهای آن، تنها و تنها منوط است به دفع این سطح از تهاجم به مدنیت به هر طریق ممکن و قطعا با سختترین مقاومتها و ابزارهای دفاعی؛ تا پس از بازگشت به وضعیتی که با الفبای انسانیت و جامعه و «دولت» تناظر داشته باشد، تازه بتوانیم بر سر سازوکارهای مدنی کشورداری یا اعتراض مدنی بحث و گفتگو کنیم.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
00:45
Video unavailableShow in Telegram
#A 351
این قانون نیست، توحش است!
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
261.mp42.62 MB
به احترام مردی که غرور داشت
#A 350
آرمان امیری @armanparian - از نگاه من (که چندان هم در عملکرد و دیدگاههای ایشان تحقیق نکردهام) مرحوم بنیصدر، همیشه نماد فردی بود که برای خودش اصول و دیسیپلینی داشت. شاید توصیف ساده و بیاهمیتی جلوه کند، اما این موضوعی است که به شخصه به یکی از دغدغههای ذهنیام بدل شده و گمان میکنم حتی میتواند به نظرگاهی برای آسیبشناسی نهادینه نشدن لیبرالدموکراسی در جامعه ایرانی بدل شود: لیبرالیسم، بر فردیت قوام یافته انسانها معنا مییابد و این نوع از فردیت (ایندویژوالیسم) در جامعه ایرانی پیشینه و سنت قابل اتکایی ندارد.
بنیصدر را بسیاری با ویترینی از غرور و تکبر میشناختند. حتی در اوج محبوبیتش هم این ویژگیاش از چشم دوست و دشمن پنهان نبود. منتقداناش را بسیار میآزرد و از نگاه دوستاناش هم با دیده تردید مواجه بود. همچنان تاکید میکنم که نمیتوانم در مورد شخص بنیصدر قضاوت دقیقی داشته باشم که تا چه میزان در دام تکبر کاذب سقوط کرده بود، اما این را به خوبی میدانم که بخش بزرگی از آنچه در عرف سنتی ما به «غرور» تعبیر میشود دقیقا با آنچه در منطقی متفاوت میتواند «فردیت» یا حتی «شخصیت ویژه» (کاراکتر) تعبیر شود تناظر دارد.
در عرف رایج جامعه ما، انسان «با شخصیت» دقیقا توصیف کسانی است که اتفاقا از هرگونه شخصیت منحصر به فرد تهی شدهاند. وقتی از یک استاد دانشگاه «باشخصیت» صحبت میکنیم، توقع داریم با فردی اتوکشیده، با کت و شلوار و ادبیات فاخر مواجه شویم. چیزی که در منطق رمان، یک تیپ کلیشهای قلمداد میشود و اتفاقا هیچ ویژگی منحصر به فردی ندارد. در واقع همه باشخصیتها دقیقا کپی برداری شده از یک مدل پیشینی هستند. همین را میتوانید در مورد تکتک اشخاص یا تیپهای اجتماعی نیز تعمیم بدهید. ورزشکار با شخصیت کسی است که سر به زیر و فروتن، مدام خودش را «خاک پای مردم» بخواند و بجز در زمین ورزش هیچ کجا سرش را بالا نگیرد. دانشآموز با شخصیت برّهای رام و فرمانبردار از اولیای مدرسه است که هیچ گونه شور طغیانی به سر ندارد و در کنار انبوهی از همنوعانِ همشکل شده خود، ترجیحا با سرهای تراشیده و روپوشهای یک دست «از جلو نظام» میرود و از صف خارج نمیشود. در مورد ویژگیهای زن با شخصیت و دختر با شخصیت هم که خودتان بهتر میدانید چه توقّعاتی مورد نظر است و همه اینها دقیقا در تضاد آشکار با مفهوم مدرن «کاراکتر / شخصیت» است که دقیقا به انسانی اطلاق میشود که ویژگیهای منحصر به فرد و متمایز از دیگران دارد.
در فرهنگی که شخصیت را دقیقا در بیشخصیتی جستجو میکند و شعارش آن است که «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»، آنکه میخواهد از این «همرنگی» و در واقع «بیرنگی» خارج شود، وصله ناجور به نظر میرسد؛ و باز هم در جامعهای که «منیّت» را بزرگترین سیئات شخصی میداند که پادشاهان بزرگ را هم به خاک مذلت میکشاند، و البته برجستگان علمی و دینیاش به امضای «الاحقر» افتخار میکنند، بنیصدری که به قول معروف «منهایش سه من بود» طبیعتاً نمیتوانست چندان بر خر مراد باقی بماند.
اگر فرصت تحقیقی در کارنامه سیاسی و یا نظرات آقای رییس جمهور بود، البته میشد به نقد و ای بسا مخالفت با بسیاری از نظرات و مواضعش پرداخت. کمتریناش اینکه قطعا بنده سکولار، با یکی از تئورسینهای حکومت اسلامی و اقتصاد اسلامی و جامعه بیطبقه و چنین تعابیر شگفتانگیزی نمیتوانم کوچکترین موافقتی داشته باشم. (دستکم با این فرجامی که دیگر جای گفتگو باقی نگذاشته) نقدی هم اگر از همین زاویه باید مطرح کرد، به ضرورت تمایزگذاری میان غرور و کرامت شخصی، با یکدندگی در عمل جمعی/سیاسی است. البته که سیاستمدار هم مثل هر انسانی «باید» خط قرمز و اصول خودش را داشته باشد، اما قطعا چه در روابط شخصی و چه به طریق اولی، در کنش جمعی و سیاسی، اصول فردی نباید شکل تکروی به خود بگیرد. جایی که اتفاقا بسیاری از سیاستمداران صاحب سبک تاریخ معاصر ما چوب رعایت نکردن این مرز را خوردهاند.
به هر حال، همچنان ترجیح میدهم در میان انبوهی از «افتادگی»های مزوّرانه، و گستره وسیع این خرده فرهنگ افراط در فروتنی که در واقع هیچ نیست جز آماس عقدههایی از خودبرتربینی نهان شده در پس نقاب افتادگی، (همانکه «آن یک نقطه هم تویی و ما هیچ نیستیم»)، از مردی که گمان میکرد باید به تواناییها و یا دانستههای خود احترام بگذارد، و البته، هر انسان دیگری که درک کند پیش شرط پذیرش دیگری، باید شناخت و درک شخصیت خودش باشد، با احترام و نیکی یاد کنم.
پینوشت:
سالها پیش هم یادداشتی نوشته بودم با عنوان «آدم بیغرور زبالهها را زیر فرش پنهان میکند!» که شاید بیارتباط با این موضوع نباشد.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
#A 350
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
