15 506
المشتركون
-1424 ساعات
-667 أيام
-26130 أيام
أرشيف المشاركات
Repost from TgId: 1440531845
_ برای بچهی نامشروع ثبتنام مهدکودک نداریم خانم محترم
ماهی مقنعهاش رو جلوتر کشید :
_میشه داد نزنید؟ بچم میشنوه
مدیرِ مهد با تاسف سر تکون داد
_اگر خجالت میکشیدید بچهی حاصل زِنا رو دنیا نمیآوردید!
ماهی مات سمتِ پسرکش برگشت تا مطمئن بشه چیزی نشنیده
با غم دستِ کوچیکِ کیان رو گرفت و سمت در خروجی گرفت
کیان با شادی به نقاشی رو دیوار خیره بود
_مامانی نَلیم ازینجا (نریم از اینجا)
خم شد و کیانِ چهارساله رو بغل گرفت
_باید با هم بریم یه جایی مامان جون بعدش میام ثبت نامت میکنم خب؟
پسرکش مثل همیشه زود قانع شد
سوار تاکسی شد و دو دل زمزمه کرد :
_میخوام برم هولدینگ شاهی
کیان دست های کوچولوشو به پنجره تاکسی چسبوند
_با اتوبوس بلیم مامانی ، پولامون تموم نشه کیان بتونه بِله مهدکودک
با غم روی موهای پسرکش رو بوسید و خندید
_مامان هرروز میره سرکار تا هیچ وقت پولاش تموم نشه باشه؟
چشمش که به ساختمونهای هولدینگِ شاهی افتاد پشیمون شد
صدای مردونهاش بعد از چهارسال تو گوشش تکرار شد
" این صیغه یکسالهست ماهی
هرگز به چشم ازدواج بهش نگاه نکن
یک مذاکره کاری در نظر بگیرش که سالِ دیگه همین موقع تموم میشه و ما با هم غریبه میشیم
برای خودت رویاپردازی نکن لطفا "
برخلاف انتظارش نگهبان مانع ورودشون نشد
صداهای گذشته رهاش نمیکردن
" هیش نمیخوام اذیتت کنم
اینقدر خودتو سفت نکن
هرجا دیدم نمیتونی تحمل کنی میرم عقب خب؟
حالا بدنتو شل کن عزیزم
نفس عمیق بکشی سریع تموم میشه"
روی زانوهاش خم شد و با محبت زمزمه کرد
_ کیان؟ میخوایم بریم پیشِ یه آقایی که خیلی مهربونه اما ممکنه الان باهام بداخلاق باشه
چون اون نمیدونه من یه پسر خوشگل دارم
پس اگر اخم کرد نباید ناراحت بشی باشه؟
کیان با مظلومیت سر تکون داد
صدا دوباره تکرار شد
" _ بخواب رو شکم عزیزم ، این آمپول پیشگیری رو باید به محض تموم شدنِ رابطه بزنی
خوابآلود جوابش رو داده بود
_ ولم کن طوفان
دیروز که با هم بودیم بعدش قرص خوردم
صبحم یکی میخورم
لگنم درد میکنه نمیتونم تکون بخورم"
ناخواسته پوزخند زد
اون یک ماه دو شیفت کار کرده بود تا بتونه شهریه مهدکودکِ کیان رو آماده کنه
سمتِ اتاق مدیریت اصلی رفت
منشی با دیدنش گفت
_ عزیزم برای کار خدماتی اومدید؟
برید طبقه پایین لطفا
_میخواستم آقای خسروشاهی رو ببینم
ابروهای زن بالا پرید
_وقت قبلی داشتید؟
آروم زمزمه کرد
_بهشون بگید ماهی اومده!
صداها آزارش میدادن. مثلا صدای وکیلِ بیرحمِ
" آقای خسروشاهی دو ماهِ مونده از مهلت صیغه رو بخشیدن
خواهشا سعی نکنید باهاشون هیچگونه تماسی داشته باشید
بخاطر فوتِ پدرشون اصلا تو شرایط خوبی نیستن
این خونه به عنوان مهریه جدای از قرار قبلیتون به اسمتون زده شده "
و ماهی نگفت! از بیبیچکِ مثبت شدهاش نگفت
از نطفهای که تو شکمش یادگاری نگه داشته بود
به قول نرجسخاتون اون یه دخترِ یتیم بود که یک سال شد زیرخوابِ ولیعهد خانواده شاهی!
حالا دیگه با فوتِ حاج شاهی ، طوفان ولیعهد نبود ، پادشاه بود!
و پادشاه نیازی به دخترِ رعیت نداشت
_بفرمایید داخل
با پاهای لرزون سمتِ اتاق رفت
کیان ریز خندید
_من بزلگ شدم اینجا کار میکنم
تلخ لبخند زد
کاش میتونست بگه اینجا برای باباته پسرم!
تو اگر از زنِ عقدیش بودی کار نه باید اینجا ریاست میکردی
با دست های لرزون در رو باز کرد
تمام بدنش منقبض شده بود
سرش رو اونقدر پایین انداخته بود که جز کفش های مردونه مارکش چیزی نمیدید
کیان با خجالت گفت
_سلام عمو
صدایی نشنید
گوشهی مانتوی مادرش رو مشت کرد و آروم گفت
_آقاعه بیادبه جوابمو نمیده
مگه نگفتی مهلبونه؟
ماهی سرش رو بالا گرفت
هالهی اشک اجازه نمیداد واضح ببینش
دلتنگش بود اما حقی نداشت
اون کجا و طوفان خسروشاهی کجا!
آروم پچ زد
_وقتی... داشتی بدونِ خداحافظی ولم میکردی به امونِ خدا ، به وکیلت گفتی بهم بگه اگر زمانی به پول احتیاج داشتم میتونم ازش بخوام
کیان ترسیده پاشو بغل کرد
_گلیه نکن ، دلت درد میکنه؟
بوس کنم خوب شه؟
سر پسرکش رو به خودش چسبوند
از کیانش قدرت گرفت و به صورتِ طوفان خیره شد
چهارسال پیش تهریش نداشت
حالا قیافش مردونه تر و پر جذبه تر بود
با اخمی کمرنگ و رنگ پریده اما محکم و جدی به کیان زل زده بود
دوست داشت ازش بپرسه این انتقام ارزششو داشت؟
پچ زد
_ پول نمیخوام ، مثل این چهار سال شده کلفتی کنم اما به اموالت چشم ندارم
بغضش منفجر شد
_فقط یه شناسنامه میخوام واسه بچهای که ازت یادگاری نگه داشتم
میشه؟
https://t.me/+SaiLJVWf9V5hNTk0
https://t.me/+SaiLJVWf9V5hNTk0
https://t.me/+SaiLJVWf9V5hNTk0
❤ 2
56700
Repost from TgId: 1440531845
#part15
-اولین سکس که درد نداره
متکا رو بذار زیر کمرت
نامزدت اینا رو بهت یاد نداده مگه؟
گول زدنش سخت بود.
قرار بود از دخترک انتقام بگیرم، دل دل زدنش رو دوست داشتم.
مضطرب آب دهنش رو قورت داد :
-اخه ما که زن و شوهر نیستیم که
اگه محمد رضا بفهمه...نامزدیمون...
نیشخندی به ساده لوحیش زدم و فاصله بین چونه و لبش رو بوسیدم:
-بهت گفتم من عملی ثابت میکنم ماهی قرمز...
یعنی همه کسم،یعنی زندگیم میشی
میخوام مهرم بخوره رو تن خوشگلت مه اون نامزد الدنگت
بزودی انتقامم رو میگرفتم و تشت رسوایی حاج فریدون با صدا روی زمین میافتاد
گردنش رو که مکیدم ناله ی پر نیازی کرد:
-جووون...جوجه ی سکسی
لبش رو با خجالت گزید و سرش رو توی گودی گردنم پنهون کرد:
-اینجوری نگو شاپور جونم،خجالت میکشم
-خجالت چیه توله؟
تو امروز فقط باید واسه من ناله کنی
میخوای زنم بشی
خودم رو بین پاهاش جا دادم و با دیدن لای پاهای صورتش و نبض دارش گفنم
-نمیتونم از این بدن خوشگلت بگذرم
به کمرش چنگ زدم و عضو سفتم رو توی واژن خشکش فرو کردم.
صدای جیغش بلند شد و با التماس گفت:
-آی...آی...درد داره...شاپور
وای خدا مردم...
تو رو خدا در بیار میسوزه
با التماس هاش دیوونه شدم و با پشت دست محکم توی دهنش کوبیدم :
-خفه شو بی پدرِ حرومزاده
لال!...صدات و نشنوم توله فریدون
ضرب دستم اونقدر سنگین بود که گوشه لبش پاره شد باریکه خون تا روی چونه ش شره کرد.
جوری توی شوک بود که نفس هم نمیکشید.
باورش نمیشد.
دستش رو روی دهنش گذاشت و گیج و سردرگم بهم خیره شد.
همین رو میخواستم.
همین نگاه درمونده رو.
سرم رو پایین بردم و زیر گوشش زمزمه کردم:
_درد داری؟ نه؟! این تازه اولشه
چشماش که از اشک پر شده بود رو دوخت بهم و من و تند تر کمر زدم.
نگاهم روی خونی که قطره قطره روی ملحفه های سفید میریخت ،عاصی دختر بود.
اما باعث نمیشد بیخیال انتقام بشم و بی رحمانه تر به تنش ضربه زدم.باید دختر فریدون عذاب میکشید.
ضربه بعدی رو که وحشیانه داخلش کوبیدم با التماس نالید:
_چ...چیکار میکنی ؟
اخخخ...آروم تر... آییی... ولم کن نمیخوام!
درد دارم...تو رو خدا...تو رو جون مامانت
با خشم سیلی محکمی توی صورتش کوبیدم:
-امروزم لال میشی اسم مادر منم به زبونت نمیاری که خودم نوک زبونت و میچینم
نمیخوام و نمیتونم و نمیشه هم نداریم
بغضی که توی گلوش بود اشک شد و از گوشه های چشمش چکید.
مظلومانه هق زد:
-چرا اینجوری میکنی؟ مگه چکار کردم؟
بخدا نمیتونم،برو کنار...اخ دلم....
ضرباتم رو که تند تر و وحشیانه تر کردم زیر دلش تیر کشید و جیغ بلندش گوشام رو آزار داد
-صدات در نیاد حرومی!
ذاتت مثل اون بابای پفیوزت کثیفه ،حتی به نامزد بدبختت خیانت کردی
-اما...اما تو گولم زدی...
شیره وجودم که توی رحمش خالی شد از روی تنش بلند شدم.
بازوش رو گرفتم و بی توجه به خونریزیش پرتش کردم از تخت پایین:
-تو هرزه بودی و خواستی بیای زیرم
حالام هری...گمشو از خونه من بیرون
-لااقل بهم بگو چرا...
من دوستت دارم...
در رو باز کردم و بدن لختش رو از در بیرون انداختم:
-یادت باشه دیگه به کسی اعتماد نکنی و اول بفهمی واسه چی بهت نزدیک شده
-یروزی پشیمون میشی اما اون روز خیلی دیره...من ..من هیچ وقت نمیبخشمت
در رو بستم و نمیدونستم خیلی زود پشیمون میشم و تمام شهر و واسه پیدا کردن ماهی قرمزم میگردم...
https://t.me/+bJR4WXnCsbtkN2Y0
https://t.me/+bJR4WXnCsbtkN2Y0
https://t.me/+bJR4WXnCsbtkN2Y0
https://t.me/+bJR4WXnCsbtkN2Y0
من شاپورم!
برای انتقام یه دختر مظلوم و با چشمای یشمی دزدیدم و توی عمارتم حبسش کردم.
وقتی ازم حامله شد از خونه م بیرونش انداختم و جلوی خونه پدرش که یه مرد مذهبی و ابرو دار بود ولش کردم...
لحظه آخر چشماش پر از اشک بود و من برای دیدن اون دو تا گوی یشمی...
56300
Repost from TgId: 1440531845
00:04
Video unavailable
_موقع سکس با زنجیر می بندیمش وگرنه زنده از زیرش بیرون نمیای🔞
شوکه خودشو رو تخت عقب کشید : من..پشیمون شدم
بی توجه بهش زنجیرای کلفتو به پایه تخت بستن
_ لخت شو وقت شه ارباب تو راضی کنی🔥
صدای غرش ترسناکی که تو عمارت پیچید نفس شو بند آورد
#گی_خشن_اروتیک
فشار اولش با فریاد دردناک آرتور یکی شد
با سختی سرشو داخل برد داغ بود
داخلش خیلی داغ بود پاهاش قفل کردن
با سختی جلو خودشو گرفته بود
بدنش له له میزد بیشتر می خواست
می خواست کل شو یجا داخل کنه🔞
انگشتاش تو تنه درخت فرو رفتن
_ خودتو منقبض نکن خیلی تنگی
آرتور با گریه زمزمه کرد : درد داره
با اینکه زهر لذت تو بدنش بود
ولی آ.-ت بزرگ تارویان چیزی نیست که بشه دردشو نادیده گرفت🔥
تارویان بی میل خودشو بیرون کشید
: اهههه
چرخوندش زمین نشستو آرتور کشید رو خودش انقد عضلانی و بزرگ بود که وحشت زدش می کرد انگشت شو زیر چونه آرتور گذاشت سرشو بلند کرد
_ رو زانوهات وایسا می خوام لیست بزنم👅
نفسش بند اومد : چی؟؟
_ می خوام لیست بزنم اینجوری دردت کمتر می شه بی اراده کاری که گفتو انجام داد
آ...ت بزرگش بین لپای با...ن آرتور قفل شد
خیلی داغ بود
خیسی خونو رو نیپلش حس می کرد
تارویان سرد و غرق تاریکی لب زد
_ بقیهش با من!؟ آرتور خسته سرشو بلند کرد
چشماش مثل گودال بودن : آروم... باشه!؟
پلکاشو به نشونه تایید بازو بسته کرد
کمرشو گرفت
تو یه حرکت کل آ-ت بزرگ شو تو سوراخ تنگ آرتور جا کرد😈
یکم دیر فهمید آروم از نظر تارویان خیلی سخت تر از نظر خودشه چشماش سیاهی رفتن بدنش سر شد تارویان بدونه اینکه حرکت کنه منتظرش موند لباشو به گوش آرتور چسبوند
_ نفس بکش لباش از هم فاصله گرفتن نفس سخت و عمیقی کشید
: آخ آییی خیلی بزرگه
تارویان تو سکوت از حس آرتور لذت برد
تنگ و داغ بود می تونست فقط با مک زدن نیپلاش ار-ضا شه🔞
اون مرد یه هیولای واقعی و صاحبه منه🔥
کسی که موقع #سکس باید با زنجیر ببندنش🔞
عادت نداره فاحشه هاشو سالم پس بده و حالا منو تصاحب کرده
واسه نجات خواهرم قبولش کردم ولی نمی دونستم قراره با شوالیه مرگ رو به رو شم
جلد دوم رمان فرشته کوچولوی من به قلم رزالین با یه داستان طوفانی استارت خوردههه😈https://t.me/+AAAS5-2XzIkyZjVk https://t.me/+AAAS5-2XzIkyZjVk https://t.me/+AAAS5-2XzIkyZjVk https://t.me/+AAAS5-2XzIkyZjVk
doc_2022-07-03_11-16-58.mp40.82 KB
63400
Repost from TgId: 1440531845
یقه تاپم رو پایین میده و با دیدن کبودی های رو سینه هام اخمی میکنه...گوشه تاپ رو گرفته و بالا میده، با زانو زدن مقابلم میپرسه
_چرا نگفتی شوهر حرومیت کتکت میزنه؟ حتما باید بیام از زیر مشت و لگدش بکشمت بیرون؟
اشک های گوشه چشممو پاک میکنم
_چون کسی نبود که کمکم کنه...
دستی روی رون لختم میکشه و با دلگرمی میگه
_ولی من بودم شمیم، من همیشه برای تو بودم...چرا به من چیزی نگفتی؟
نفس لرزونی میگیرم و خیره به چشم های عزیزش لب میزنم
_مگه نمیدونی من واسه چی شوهر کردم؟ یعنی به زور شوهرم دادن...
سری به نفی تکون میده
_نه شمیم، من وقتی برگشتم دیدم خونه نیستی و ننه گفت که شوهرت دادن!
بغض پس حنجره ام سنگینی میکنه و به حرف میام
_ننه فهمیده بود دوستم داری، فهمیده بود دوستت دارم...به بابا و عمو گفت یه فصل کتکم زدن و تا به خودم بیام بی سر و صدا شوهرم دادن
خشک شده میپرسه
_بابا کتکت زد؟
فین فینی میکنم
_میگفت از خیابون پیدام کرده و سر سفرش بهم نون داده که تهش پسر مومنشو از راه به در کنم...گفت هرزه هستم و بیشتر از این نمیخواد توی خونش باشم و ردم کرد که برم...
چنگی به رون لختم میزنه میغره
_تو اینا رو الان باید به من بگی شمیم؟ وقتی از اون حرومزاده بچه سقط کردی؟
https://t.me/+COMKd4Loecc5ZDU0
https://t.me/+COMKd4Loecc5ZDU0
چون برادر ناتنی و مذهبی دختره دوستش داشته به زور به یه معتاد میدنش و موقعی که شوهرش داشته کتکش میزده پسره از راه رسیده و عشق سابقش و نجات میده و میشنوه که دلیل ازدواجش این بوده که...❌😱😢
79600
Repost from N/a
#خانوادهپورناستار🌶🤯
#part10
- ک*صتو با علامت 3 شروع میکنی به مالیدن و به بابات التماس میکنی که بُکنتت! مفهومه دخترجون؟!
اجبارا سرمو بالا پایین کردم مجبور بودم کاری کع نامادریم ازم میخواست رو انجام بدم..وقتی علامت سه رو نشون داد شروع کردم به مالیدن چوچولم و آه ناله کردن..پخشزنده بود تو پور*ن هاب و از همهجای دنیا داشتن بدنمایی کردنم رو تماشا میکردن...
نقاب رو روی صورتم کمی جابجا کردم و رو به ناپدریم که لخت جلوم ایستاده بود نالیدم:
- اوم ک*یر میخوام! بابایی میشه منو بکنی؟!
پوزخند شهوتی ای زد و سمتم اومد موهامو که دم اسبی بودم بست و نزدیک ک*یر کلفتش برد و ک*یرشو وارد دهنم کرد که یهو برادر ناتنیمم با ک*یر شق شده سمتمون اومد...
https://t.me/+FRYBdqTBJmE0NmZk
https://t.me/+FRYBdqTBJmE0NmZk
#بشدتشورتخیسکن💦💦
#محدودیتسنیشدیدبچهمچهنیاد🔞🔞
7700
- وقتی ضبط رو شروع کردم شروع میکنی به لخت شدن و فقط با لباس زیر جلوی دوربین میمونی وگرنه لباتو بهم میدُزم فهمیدی دختر؟!😈
به اجبار به حرف نامادریم گوش کردم وقتی ضبط رو شروع کرد شروع کردم دونه دونه لباسام جلوی دوربین دراوردم که شروع کرد به صحبت کردن:
- این دختر شبی فقط و فقط 2میلیون! شماها نگاه به اندام سفید و قسمتای خصوصی صورتیش نگاه کنید!
مکثی کرد و ادامه داد:
- هیچ جا نمیتونید دختر شبخواب با این قیمت پیدا کنید! مکان و همه چی هم اوکیه! برای هماهنگی دایرکت #شبخواب رو ارسال کنید لطفا!
Link
Link
نامادری پلید دختره فیلمای خصوصی دختره رو تو اینستا پخش میکنه و ازش کسب درآمد میکنه ولی..🤯🍒👆🏻
25220
01:00
Video unavailable
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇⁴
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ð
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
22.68 MB
3 24010
00:58
Video unavailable
👩🍳#مرغ_شکم_پربدون_فر
مرغ متوسط یک عدد،پیاز بزرگ 2عدد، مغز گردو نصف لیوان، رب گوجه ۱ق، رب انار ملس ۱ق، سبزی و کشمش:اختیاری (سبزی معطر ۲۰۰گرم و کشمش۲قاشق) ، زرشک:۲ق، زعفران:خیلی زیاد، لیمو ترش تازه 2عدد، نمک،فلفل سیاه و پولبیبر، زردچوبه، پودر سیر،تخم گشنیز،برگ بو، کره :۱۵۰ گرم، آلو بخارا
نکاتی ک بوی زهم نده مرغ
۱.از شب قبل توی مواد (پیاز فراوان نمک و فلفل سیاه و زردچوبه و زعفران فراوان بخوابونین حتی توی شکم مرغ رو هم مزه دار کنین )و روشو سلفون بپیچین و ۱۲ساعت استراحت بدین.
۲.حتما باید مرغ رو سرخ کنین قبل پخت هم لذیذ تر میشه هم مرغ وا نمیره
۳.حتما از آب لیمو طبیعی تازه استفاده کنین
۴.موقع پخت ی دونه هویچ سالم بندازین تا بوی مرغ رو بگیره
🍁🍂 @ide_luxury 🍂🍁
🕊❤️🕊
22.86 MB
❤ 1
2 690310
Photo unavailable
💰 وام آسان و فوری 💎
🔴تعداد محدود ⁴'¹⁰
✅ وام فوری تا 1 میلیارد تومان
✅ سود 2 درصد
✅ شرایط آسان و سریع برای دریافت
✅ بازپرداخت تا 60 ماه
📞جهت مشاوره رایگان و کسب اطلاعات بیشتر:
✉️ پیامک نام و نام خانوادگی به سامانه 30007155
2 71310
💢 آهنگ جدید علی عبدالمالکی بنام تاج سر
🕹#پاپ
4_5765093107741756765.mp33.79 MB
2 12720
02:28
Video unavailable
⭕️ تروخدا بوتاکس نکنید😢
📌اگه چین و چروک های پوستتون کلافتون کرده
📌اگه نمیخواید کلی هزینه بوتاکس بدین و درد بکشید
📌افزایش کلاژن سازی و لیفت صورت
✅حتما این کرم بوتاکس گیاهی رو امتحان کنید و 10 سال جوون تر بشید 👌🏻
لینک سایت اصلی سفارش با تخفیف ویژه 👇🏻👇🏻👇🏻
https://landing.saamim.com/eVzIM
https://landing.saamim.com/eVzIM
3W1a9772(1)8777.mp47.31 MB
2 61510
عمر کوتاهه و چیزی که از ما میمونه، همون حسها و لحظههاییه که واقعاً زندگی کردیم. خیلی وقتها درگیر گذشته و آینده میشیم و از حال غافل میمونیم.
اما خوشبختی درست همینجاست؛ توی همین ثانیه، توی همین دم و بازدمی که الان داریم.
بهتر نیست به جای ترس و دلمشغولی، از ثانیههایی که داریم، لذت ببریم؟ لحظههایی که بارها شنیدیم؛ باید قدرشون رو بدونیم اما کمتر جدی گرفتیم.
این بار بیایم واقعاً عمل کنیم؛ برای رسیدن به آرامش، به جای عجله برای فردا یا حسرت دیروز، از همین "اکنون" لذت ببریم. حتی از سادهترین چیزها؛ مثل گرمای لیوانی که توی دستمونه یا تماشای پرواز یک پرنده در آسمون...
❤ 1
2 14370
Repost from TgId: 1440531845
#پارتواقعیرمان
عروس خانواده تو مهمونی با پدر شوهرش لا..س میزنه تا جایی که با هم س.ک.س میکنن🔞
#part1
خودم رو از پشت، تو بغل پدر شوهرم جا کردم و شروع کردم به رقصوندن بدنم بین بازوهاش.
همین جوری که با.سنم رو از پشت به پایین تنهاش چسبونده بودم، نامحسوس داشتم با.سنم رو روی آ*لتش بالا پایین میکردم و از #تغییر_سایزی که لحظه به لحظه داشتم لا.ی چا.ک باس.نم حسش میکردم، لذت میبردم.
اوفففف! لعنت بهش! چه بزرگ و کلفت بود!
یه ذره تنم رو بالا کشیدم که مر.دونه ش*ق شدهاش دقیقاً لای رونام فرو رفت و از اونجایی که هیچی پام نبود به جز یه شورت توری گیپور، آ*لتش
مستقیماً لای چا*ک وا.ژنم از روی شورت کشیده شد.
مشخص بود که #خیسیلایپاهام رو احساس کرده چون نفسش تو سینه حبس شد و بازدمش رو
با ناله و آهی زیر لبی بیرون فرستاد.
خودمم از حس کردن اون حجم بزرگ و کلفت و دراز لای وا.ژن و رونام جوری به وجد اومده بودم
و بالا زده بودم که عملاً داشتم روی آ*لت پدر شوهرم سواری میکردم و هیچ کس برام مهم نبود.
- داری پا رو دم شیر میذاری عروس!
- وا پدر جون! من که کاری نمیکنم...منظورتون چیه؟
لباش رو به گوشم چسبوند، جوری که با هر حرکت کوچیکی لباش روی لالهٔ گوشم کشیده میشد و #داغی نفساش بیشتر ها.تم میکرد:
- من دیگه کم کم دارم از اینجا خسته میشم و دلم میخواد یه جایی برم که تنها باشیم
دستش رو روی #رون_لختم که از زیر چاک دامن لباس شبم بیرون زده بود، گذاشت و آروم آروم
دستش رو داخلتر سوق داد و #ناحیه_بیکینیم
رو با سرانگشتاش لمس کرد:
- یه جایی که فقط خودم و خودت باشیم خوشگله!
https://t.me/+ZiUesCzW-fA1NmI0
https://t.me/+ZiUesCzW-fA1NmI0
https://t.me/+ZiUesCzW-fA1NmI0
https://t.me/+ZiUesCzW-fA1NmI0
https://t.me/+ZiUesCzW-fA1NmI0
https://t.me/+ZiUesCzW-fA1NmI0
https://t.me/+ZiUesCzW-fA1NmI0
https://t.me/+ZiUesCzW-fA1NmI0
https://t.me/+ZiUesCzW-fA1NmI0
https://t.me/+ZiUesCzW-fA1NmI0
https://t.me/+ZiUesCzW-fA1NmI0
https://t.me/+ZiUesCzW-fA1NmI0
فقط یه دخترِ هـــ🔥ــات مثل من میتونه توی یک ثانیه مردونگیِ کلفتتُ بیدار کنهُ...🤤💦🔞
84500
Repost from TgId: 1440531845
-تکون نخور دردونه...فقط ناله کن!
تو چقدر داغی
با برخورد دستش به بدنم حالم دگرگون شد
ولی اگه میفهمید ازش باردارم حتما وادارم میکرد سقط کنم
من زن اولش بودن اما هر شب که معشوقه اش نمیتونست سیرابش کنه میومد سراغ من
ایزد کنترلش رو از دست داده بود گردنم رو گاز می گرفت دست توی شلوارم برد و خیسی رو لمس کرد که توی خودم جمع شد.
انگشت هاش رو وارد حلقم کرد وقتی خوب خیس شدن
کمربندش رو باز کرد تن متورمش رو بیرون اورد بین پاهاش ضربه می زد بی طاقت آهی کشید.
-چی شد دختر کوچولوم؟!
اگه تو عقب بکشی من امشب ول کنت نیستم🔥
-ایزد...اههه...دردم میاد
بکش بیرون
-از این به بعد هر شب برنامه همینه قربونت برم
تو فقط برام ناله کن
اما نمیدونست که اون شب اخرین باریه که دخترک رو زیر تن مردونه خودش داره .
نمیدونست دخترک ۲ قلو باردار میشه و با بچه ها فرار میکنه تا داغی بشه به دل ایزد خان توتونچی...🔞💦
https://t.me/+BKGUwQ5duH5iYjk0
https://t.me/+BKGUwQ5duH5iYjk0
https://t.me/+BKGUwQ5duH5iYjk0
ایزد توتونچی
مرد متعصب و خشنی که به اجبار با دختر رضا شیره ای ازدواج کرد
اما چون دوستش نداشت بهش خیانت کرد و با زن دیگه ازدواج مجدد کرد
دخترک رو از خونه اش بیرون کرد اما نمیدونست که بزودی دربه در همون چشمای طوسی پر از اشک میشه و برای داشتنش...
82100
Repost from TgId: 1440531845
یقه تاپم رو پایین میده و با دیدن کبودی های رو سینه هام اخمی میکنه...گوشه تاپ رو گرفته و بالا میده، با زانو زدن مقابلم میپرسه
_چرا نگفتی شوهر حرومیت کتکت میزنه؟ حتما باید بیام از زیر مشت و لگدش بکشمت بیرون؟
اشک های گوشه چشممو پاک میکنم
_چون کسی نبود که کمکم کنه...
دستی روی رون لختم میکشه و با دلگرمی میگه
_ولی من بودم شمیم، من همیشه برای تو بودم...چرا به من چیزی نگفتی؟
نفس لرزونی میگیرم و خیره به چشم های عزیزش لب میزنم
_مگه نمیدونی من واسه چی شوهر کردم؟ یعنی به زور شوهرم دادن...
سری به نفی تکون میده
_نه شمیم، من وقتی برگشتم دیدم خونه نیستی و ننه گفت که شوهرت دادن!
بغض پس حنجره ام سنگینی میکنه و به حرف میام
_ننه فهمیده بود دوستم داری، فهمیده بود دوستت دارم...به بابا و عمو گفت یه فصل کتکم زدن و تا به خودم بیام بی سر و صدا شوهرم دادن
خشک شده میپرسه
_بابا کتکت زد؟
فین فینی میکنم
_میگفت از خیابون پیدام کرده و سر سفرش بهم نون داده که تهش پسر مومنشو از راه به در کنم...گفت هرزه هستم و بیشتر از این نمیخواد توی خونش باشم و ردم کرد که برم...
چنگی به رون لختم میزنه میغره
_تو اینا رو الان باید به من بگی شمیم؟ وقتی از اون حرومزاده بچه سقط کردی؟
https://t.me/+COMKd4Loecc5ZDU0
https://t.me/+COMKd4Loecc5ZDU0
چون برادر ناتنی و مذهبی دختره دوستش داشته به زور به یه معتاد میدنش و موقعی که شوهرش داشته کتکش میزده پسره از راه رسیده و عشق سابقش و نجات میده و میشنوه که دلیل ازدواجش این بوده که...❌😱😢
99300
Repost from TgId: 1440531845
#خدمتکارحشــــــــــــری💦🔞😈
#Part568
با شهوت داشتم با سالارم ور میرفتم و از لای در آشپزخونه به خدمتکار جدید عمارتم که توی آشپزخونه لخت شده بود و داشت کلوچهاش رو میمالید چشم دوختم ...
-اه..فاک...عجب کلوچهی تپلی داره این کوچولو...
یکی از پاهاش رو روی اپن آشپزخونه گذاشته بود و با دست چپش داشت کلوچهی خیس و آبدارش رو میمالید.
چقدر کلوچهاش تپل و صورتی و گوشتی بود و جون میداد توش تلمبه بزنی ...
دستمو دور سالار بزرگم کشیدم و تفی روش انداختم...
سالارم حسابی سرخ شده بود و برای کلوچهی خدمتکار کوچولوم بیتابی میکرد.
دیگه نتونستم طاقت بیارم و درو باز کردم که دست از مالیدن کلوچهاش برداشت و دومتر بهوا پرید .
نیشخندی به چهره ی خشک شده وترسیده اش زدم و با صدای بم و شهوتیم رو بهش گفتم.
_کـلوچت چه رنگیه خدمتکار کوچولو؟
جثه ی ریز و کوچولویی داشت اما پوستش به شدت سفید بود از شنیدن حرفم سرخ شد و تو خودش جمع شدو سرشو پایین انداخت.
_نمیدونم آقا...
جلو رفتم و اسپنکی به رونای تپلش زدم که با ورودم بهم چفتشون کرده بود و دستم رو لای رونای تپل و برهنه اش بردم و با خباثت لب زدم.
_پس خودم میبینم.
روناش رو از هم وا دادم که با دیدن کلوچهی تپل و صورتیش چشمام برق زد و آب از لب و لوچه ام آویزون شد.
دست جلو بردم و چنگ محکمی به کلوچهاش زدم و با شهوت گفتم.
_از این به بعد تو خدمتکار شخصی منی!
مهلتی برای جواب بهش ندادم و پاهاش رو سمت خودم کشیدم و توی یه حرکت روی سالارر سیخ و دراز پر رگ و کلفت شده ام رو سوارش کردم.
سالارم رو تا ته توی کلوچهی تنگ و تپلش فرو کردم که جیغ بلندی کشید و من بی اهمیت با ضربات محکم و با سرعت توی کلوچهی نابش کوبیدم.
برای اینکه بار اولش بود چشماش سیاهی میرفت و به کمرم چنگ مینداخت..
_اه..اههه...اهییی آقا توروخدا درش بیارین دردم دارم داره خون میاد ...آخ... اهیی...
گردنش رو چنگ زدم و سیلی به صورتش زدمو تلمبه هام رو با شدت بیشتری توی کلوچهی خونیش کوبیدم و با لحن پر از شهوت غریدم.
_تو خدمتکار منی و توی خونه ی من نشستی خودتو میمالی؟بدون اجازه ی رئیست! پس حرف اضافه بزنی از کو.ن هم جرت میدم و یه مدل دیگه ازت تسویه میگیریم خدمتکار کوچولوی من...😱💦👇
https://t.me/+KUTkV-p6LOQ4OGY8
https://t.me/+KUTkV-p6LOQ4OGY8
https://t.me/+KUTkV-p6LOQ4OGY8
https://t.me/+KUTkV-p6LOQ4OGY8
https://t.me/+KUTkV-p6LOQ4OGY8
https://t.me/+KUTkV-p6LOQ4OGY8
https://t.me/+KUTkV-p6LOQ4OGY8
با دیدن کلوچهی تپل و صورتی دختر خدمتکار خونه ی پدرش، اون رو به بهونه ای خدمتکار شخصی خودش میکنه و مدام کلوچه ی تپلیش رو جر میده و...😱😈❌🔞
فولهاتسکسیممنوعهتریسامشورتخیسکن🔞🔥
#باشورتاضافهواردبشین🔞🔞🔞
👍 1
1 47700
#پارت_۴۴۶
➖دوست برادرم
بعد از شام ، جمع پراکنده نشد و فقط مکان نشستن و لم دادن تغییر پیدا کرد.
حالا بساط شیرینی و آجیل و چایی و...به راه بود.
اما من همچنان همون احساس غریبانه رو داشتم.
همون متفاوت بودن.
یا نه...تا به حال وارد جمعی شدین که احساس کنین همه باهم دوست هستن به جزء شما یکنفر !؟
و اینکه همه شون با نگاه هاشون در موردت حرف بزنن و گاها حتی درموردت پچ پچ کنن !؟
من درحال تجربه ی همچین چیزی بودم.
و بسیار ناخوشایند بود.
بسیار....
سرم خم بود و در تلاش بودم خودم رو با فنجان چایی سرگرم نگه دارم که شهین خانم خاله ی عماد پرسید:
-دختر جان...بگو ببینم...به جز خودت خواهر یا برادر دیگه ای هم داری!؟
فی الفور سرم رو بالا نگاه داشتم و به اون که نمیدونم چرا همچین سوالی پرسیده بود خیره شدم و درنهایت با رها کردن منطق پشت این پرسش جواب دادم:
-نه! من تک فرزند پدر و مادرمم
به محض دادن این جواب از سوال دیگه ای که انگار توی آستین لباسش جاسازی کرده بود رو نمایی کرد:
-صحیح!حالا بگو ببینم مادرت خودش نخواست بچه ی دیگه ای بیاره یا دیگه بچه دار نشد ؟!
عجب سوالهای عجیبی!
نفس عمیقی کشیدم و بهش خیره موندم.
زنی بود مسن و سرشار از اعتماد به نفس.
زلفهای صاف و پری داشت که خیلی سفت و محکم اونارو بسته بود و البته واضح بود اون زلفها به واسطه ی رنگ مو ،کمتر سپیدی بینشون خودنمایی میکنه.
فنجون رو روی میز گذاشتم و جواب دادم:
-خودش نخواست!
این سوالها برای خود عماد هم ناخوشایند و کلافه کننده به نظر می رسید.
این رو وقتی فهمیدم که سعی کرد جهت و مسیر بحث رو تغییر بده و حین تکون دادن پاش گفت:
-تا حالا توی زندگیم تجربه اش نکردم!
منظورم اینه که اونی باشم که باید منتظر زمونه تا یکی سر برسه و بعد غذاخوردن رو شروع کنه.
آخه همیشه خودم اونی بودم که بقیه باس منتظر می موندن سر برسم.
اصلا خوب نیست!
دیگه نمیخوام تکرار بشه!
یعنی دیگه نمیخوام تجربه اش کنم!
منهای فرناز!
خندید و چشمکی به فرناز زد تا اینجوری بهش بفهمونه احتمالا تک ملکه قلبش خودش و بس!
اونم لبخند پر ناز و عشوه ای روی صورت نشوند و گفت:
-مرسی عشقم!
البته...اینکه عماد ترجیح داد توی خونه بمونه نشون میداد هر چیزی رو به اینکه اتفاقات طبق میلش پیش برن ترجیح داده بود.
نمونه اش هم همین که کارو بارو واسه خودش تعطیل کرده بود و البته پراکنده گویی هاش اما خب..موفق نشد چون خاله شهینش خیلی جدی گفت:
-عماد جان عزیزم...لطفا زیپید...
چون من هنوز سوال دارم!
تا این جمله رو از خاله اش شنیدم ناخوداگاه و کاملا غیرارادی خنده ام گرفت و من بی هوا و بی پروا زدم زیر خنده....
🍉تخفيف ويژه شب يــلدا رمان دوست برادرم🍉
🍉۳ سال جلوتر از چنل اصلي🫦
🍉فاقد تبليغات آزار دهنده
تا اخر هفته فرصت داريد ViP رمان دوست برادرم رو به جای ۱۰۰ تومن با مبلغ استثنائي ۸۰ تومن خريداري كنيد🎉
🍉براي دريافت شماره كارت و استفاده از تخفيف تكرار نشدني به مدت محدود⬇️
@Laxtury_admin
تو vip پارت ۸۵۰ هستیم قشنگام😘😘😘😘
طرفدارای دشمن عزیز هم میتونن رمان کامل دشمن عزیز رو که ۶۳۱ پارته به جای قیمت ۱۵۰ تومن به قیمت ۷۰ تومن بخرن😍😍😍☺️☺️☺️☺️
❤ 82👍 13😍 9😱 3
2 866110
01:00
Video unavailable
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد ☃️3
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔 @ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
22.68 MB
❤ 1
3 17710
00:46
Video unavailable
خیلی وقتا ارزش نداره..!
AQN6DmxiInGl35oRuYENaUS9NxUb0L4u_0v02QYST1nKu3QCLaljWWjFzvbQ8In.mp43.25 MB
2 92970
Repost from TgId: 1440531845
- خاله شورت نو نداری پام کنم؟
خاله سرش رو از توی کابینت بیرون اورد.
از صبح پریود شده بود و حال نداشت
من اومده بودم کمکش.
- شورت برا چیته؟ مگه نداری؟
- خاله از مدرسه اومدم هوا گرمه خیلی عرق کردم توش پر از خیسیه.
چشماشو بست و با کلافگی روی مبل نشست. موهاش به هم ریخته بود و ارایش نداشت.
ولی شوهرش مرد خوش قیافه ای بود.
- برو توی اتاق خواب. تو کشوی لباس خوابام یه شورت قرمز هست. سیامک خریده بزرگه برام.
باشه ای گفتم و به سمت اتاقش رفتم.
خیلی به هم ریخته بود، کنار کمد زانو زدم و کشو رو باز کردم.
با دیدن شورت و سوتینای نو و سکسی دهنم باز موند.
- بایدم اینقدر داشته باشی، شوهرت سیامک جونه. هرشب هرشب...
با اون کاندوماش.
هوفی کشیدم و گشتم. بین این همه لباس اونو چطوری پیدا میکردم.
سیامک خوش قیافه ترین مرد فامیل بود که دست گذاشت رو خاله ی من.
ریزه ی میزه و معمولی.
شلخته...
خالم اصلا زنانگی بلد نبود من اینقدر واسش پست اینستاگرام میفرستادم تا یاد بگیره
میگفت شما نسل جدید اعجوبه اید.
ولی اخه اون شوهر رو باید نگه داشت.
- پس کجاست این شورته، این همه لباس داره.
اصلا به کارش میان.
همشون نوان معلومه اصلا به سیامک نمیده.
- افرین خوب گفتی. اون شورت هم توی کشوی بالاست.
با شنیدن صدای کلفت سیامک نفسم رفت. اینجا چیکار میکرد.
سریع ایستادم و برگشتم عقب.
- س...سلام. ببخشید من نمیدونستم شما نرفتید.
دستپاچه شدم و ایستادم.
دست هاش رو توی جیب شلوار پارچه ایش فرو کرد.
- تو تو اتاق خواب چی میخوای عطرین.
- شورت. شورت میخوام.
شورت خودم خیسه.
بعد زدن این حرف احساس پشیمونی عمیقی کردم. خاک تو سرم.
نیشخندی بهم زد و اومد جلو.
- جدا؟ نشونم بده ببینم خیسیش رو.
تنم به کمد چسبید و اون دستشو توی شلوار و شورتم فرستاد.
انگشتاش که روی نازم کشیده شدن ناخوداگاه ناله کردم.
- چه ابی انداخته.
خالت خوابه، بیا یه حال بهت بدم کوچولو.
قبل این که حرف بزنم منو روی تخت انداخت و...
https://t.me/+A98orWQEdmgxMDI0
https://t.me/+A98orWQEdmgxMDI0
https://t.me/+A98orWQEdmgxMDI0
❌شوهر خالش توی اتاق خواب با هفت پوزیشن می کنتش و..
84510

