170 584
المشتركون
-17024 ساعات
-1 1557 أيام
-5 50530 أيام
أرشيف المشاركات
اینجا درون سینهی من
زخم کهنه ایست
که میکاهدم مدام ...
حمید مصدق
دلِ تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
شهریار
مرا چو وقف خرابات خویش کردستی
توام خراب کنی هم تو باشیَم معمار
مولوی
زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان
کی برسد بهار تو تا بنماییش نما
مولوی
زهی امیدِ شکیب آفرین که در غمِ تو
زِ عمرِ خستهٔ من هرچه کاست، عشق افزود...
هوشنگ ابتهاج
زِ دستِ رشک، هر داغی که پنهان در جگر دارم
به صحرا گر بریزم، لالهزاری میشود پیدا...
صائب تبریزی
گفتی چه کسی؟ در چه خیالی؟ به کجایی؟
بیتاب توام، محو توام، خانه خرابم...
بیدل دهلوی
ای عَجب خوب دو دیوانه به هم ساختهاند
زلف آشفتهی تو، با دِل سودایی ما..!
سنایی
اوقاتِ خوش آن بود
که با دوست به سر رفت
باقی همه، بیحاصلی و
بیخبری بود...!
حافظ
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
ترس تنهاییست ورنه بیم رسواییم نیست
سعدی
معلمت، همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عِتاب و ستمگری آموخت
همه قبیله ی من، عالِمانِ دین بودند
مرا، معلم عشقِ تو شاعری آموخت...
سعدی
من آن جا بودم
در گذشته
بی سرود.
با من رازی نبود
نه تبسمی
نه حسرتی.
شاملو
در وصفِ حضور بعضی از آدمها
میشه مثل احمد شاملو گفت:
زندگی ترکم کرده بود؛
زندگی آوردی.🤍
لاف عشق و عاشقی را وه چه آسان میزنیم
خود خزانیم و دم از شوق بهاران میزنیم
مولانا

