بهـشتِ مـن
الذهاب إلى القناة على Telegram
عشق آن است : که یوسف بخورد شلاقی درد تا مغز و سر و جان زلیخا برود:)
إظهار المزيد2025 عام في الأرقام

203 372
المشتركون
-29724 ساعات
-1 7487 أيام
-7 73330 أيام
أرشيف المشاركات
خندیدم تا وانمود کنم حالم خوبه
گریه کردم تا سبک شم
به خواب پناه بردم تا از رنجام بگذرم.
اما بارِ غم
همچنان داره رو قلب من سنگینی میکنه.
از یجایی به بعد ترجیح دادم تو ذهن همه مقصر باشم تا اینکه قانعشون کنم.
دیگه کمکی نکردم، دعوتی نکردم، زنگی نزدم، فهمیدم رفیق واقعی من بودم، نه اونها.
بَرایِ هَمیشه؛
وُجوُدِ توُ بهترین اِتفاق خواهَد بوُد:)♾️🤍
بعضیا انقدر برام عزیز بودن که وقتی از چشمم افتادن،خودم بیشتر غصه خوردم :)
-قشنگیش به اینه که اگه طرف بد بود
ولش نکنی بری
کنارش بمونی، جمع و جورش کنی...
لازم بود خيلی جدیتر برخورد كنی ولی درستش کنی.
دوست داشتن و موندن با کسی که هیچ عیب و ایرادی نداره که هنر نیست!
در پاسخ این پیام نوشت:
ایکاش به من شاخهگلی از تو میرویید تاتمام خشکیدهمرز های وجودم گلستان میشد..
ایکاش به من شاخهگلی از تو میرویید تاتمام خشکیدهمرز های وجودم گلستان میشد..
صداش بزن: خورشید من.
خورشید من، یعنی با تو هر روزم روشنتر از دیروزه.
