2025 年数字统计

3 833
订阅者
-624 小时
+287 天
+8630 天
帖子存档
عزیزدلم برات یه شهر رو به آتیش میکشم.🦢
-وی دچار شرم نیابتی شده که پیوی سین نکرده چنلتو چک میکنه.
Repost from TgId: 2302421568
با قلبی لبریز از دلتنگی، روی گوشه ترین صندلی پارک نشسته بود و چشمانش را میان وسیله های بازی میگرداند.
چه زود گذشته بود! گویی همین دیروز بود که با ذوقی توصیف ناشدنی با دوستانش در صف تاب ایستاده بودند و از هیجان رفتن به مدرسه میگفتند.
اه از آن وقت ها! از آن آدم ها! آخرین آدم های بیریای زندگیاش...
حالا دیگر بغض مهمان گلوی بینوایش شده بود. مظلومانه به چرخ و فلک خالی زل زد و گفت: دیدی دوست خوب من؟ دیدی چقدر ابلهانه انتظار بزرگ شدن را میکشیدیم؟ کسی نبود به ما بگوید بزرگسالی زیادی بزرگ است برای گنجانده شدن در ما، اسباب و اثاثیه شادی را از خانه درونمان بیرون میکند. او و فرزندانش صداقت و پاکی آواره خیابان میشوند! سر آخر هم آه شان ما را نگون بخت میکند.. وگرنه که ما آدم های بیرحمی نبودیم اگر گفته بودند آخرش به اینجا ختم میشود همانجا جل و پلاس بزرگسالی را بیرون می انداختیم و اکنون آه شادی و فرزندانش هم گریبان زندگیمان نمیگرفت که من امروز اینجا، آواره و با قلبی زهرآگین بنشینم و از فرط تنهایی با چرخ و فلک بیجانی چون تو حرف بزنم و قلب کوچکش را بیازارم..
«چه کنیم دیگر...
عزیزدلم، زندگی همین است! گاهی پیاز میشود، مُژگان را میسوزاند، اشک را جاری میکند و چَشم را دو کاسهی پُر خون میکند، اما تو را در برابرِ احتمالِ ناملایمات و بیماریها مقاوم میکند.
چه کنیم، زندگی همین است دیگر، نمیشود با چشمانی قرمز و اشکآلود به جنگِ پیاز رفت که! درس بگیر و رها کن پیاز را عزیزدلم.»
-غزلحمیدی
Repost from TgId: 1855055785
اون چیزی که خدا برات کنار گذاشته،
سهم هیچکس نمیشه، عجله نکن.
