روانــشـناســـے زنـــدگـــــے🌙
Open in Telegram
﷽ 🕊 تخصصی ترین کانال روانشناسی♥ طرح های تبلیغاتی ارزان↓ @nafis_tr66 . . استفاده ازپستها مجاز است> مهم احساس خوبیست که برجا میماند ♥ . . . . . اینستاگرام ادمین↓ https://instagram.com/_u/nafistr66 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
Show more2025 year in numbers

61 178
Subscribers
-16124 hours
-1 6457 days
-5 33030 days
Posts Archive
00:58
Video unavailableShow in Telegram
تاثیر افکار منفی و مثبت روی مغز :
| روانشناسی
13.16 MB
02:31
Video unavailableShow in Telegram
💣بمب لاغری سال 2025 رونمایی شد💣
هرچی دوست داری بخور و لاغر شو
🧭رسیدن به وزن دلخواه بدون ورزش و رژیم
🧭۷ الی ۱۰ کیلو کاهش وزن تنها در یکماه
🧭دارای تاییدیه وزارت بهداشت
برای دریافت اطلاعات بیشتر و بهره مندی از تخفیف استثنایی، همین حالا روی لینک زیر کلیک کنید.📲
https://landing.saamim.com/y0Jpm
https://landing.saamim.com/y0Jpm
4.5.Jolbak-20250801134632.mp47.43 MB
03:08
Video unavailableShow in Telegram
🟦سمینار معرفی اولین کرم جوان کننده در تهران 🟦
❌ با این کرم بوتاکس گیاهی پوست رو بکش و 10 سال جوانتر شو❌
⚠️ابرسانی عمیق پوست و لیفت صورت🌿
⚠️رفع کامل چین و چروک🌊
⚠️دارای مجوز وزارت بهداشت و تحت لیسانس آلمان🇩🇪
📞برای دریافت اطلاعات بیشتر و بهره مندی از تخفیف عیدانه همین حالا روی لینک زیر کلیک کنید📱⬇️
https://landing.saamim.com/aMKQl
https://landing.saamim.com/aMKQl
Javansaz Spiru(1).mp48.87 MB
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_شصتوهشتم
هر بار که غر به جونمون میزد با زبون خوش رو بهش میگفتم عزیزم علی جان،هنوز اونقدر هوا سرد نشده کوو تا چله ی زمستون تو صبر کن اونموقع یه فکری میکنیم آخه نگاه داریم عیال وار میشیم نمیشه که دستمون خالی باشه.علی هم تنها به تکان دادنِ سرش اکتفا میکرد و چیزی نمیگفت،خیلی ویار بدی داشتم طوری که هر دقیقه لبِ حوض بودم،در عوض اینکه من پیش آذر برم و جویای حالش بشم آذر با اون شکمِ بزرگش که تازه وارد ماه نهمش شده بود، هر روز به دیدنم میومد،از صبح که بیدار شدم یه دلشوره ی عجیبی مثل خوره به جونم افتاده نیت صدقه کردم اما باز دلم آروم نمیشه آذر مثل هر روز به دیدنم آمده و با مهری گرمه گفت و گو بودن،نزدیک ظهر آذر بلند شد و گفت
- ننه من دیگه میرم الان هاس احمد بیاد ...
- چرا الان؟مگه غروب کارش تموم نمیشد؟آذر لبِ پر خنده اشُ برچید و با ذوق گفت: گفت امروز زودتر میایم تا بریم بازار برای بچه خرید کنیم.
- آها بسلامتی،مادر دلم شور میزنه بامهری برو خونه مهری سریع پا شد و گفت: من مشکلی ندارم بخوای باهات میام اما آذر مقاومت کرد و گفت راهی نیست هر روز میره و میاد و خودش الان میره، چند تا صلوات فرستادم و پشت سرش فوت کردم اما مگه این دلِ لاکردار آروم میشد.هنوز چند ساعتی به آمدنِ علی مونده بود و منم تو ایوون خونه نشسته بودمُ بافتنی برای بچه ی توشکمم میبافتم، حس اینکه دوباره مادر میشم سلول به سلولِ وجودمُ لبریز از خوشی کرده بود.تو افکارِ خوشِ خودم بودم و حدسم این بود اینبار بچه پسره چون سرِ قبلی ها اینقدر ویار نداشتم که یکدفعه درب حیاط با صدای وحشتناکی باز شد و بهم خورد سرمُ بالا گرفتم که علیُ عصبی و ناراحت دیدم که وارد خونه شد من که از یهویی باز شدنِ درب وحشت کرده بودم
دستمُ روی قلبم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدمُ گفتم
- سلام، این چه وضع آمدنه زحله ترک شدم برای بچه خطرناکه اینجوری هول خوردن بعدش لباس همونجا گذاشتمُ
به داخل حیاط رفتم،علی که چشمانش به خون نشسته بودن عصبی بهم گفت بچه، بچه، بچه، خوب به جهنم چقدر کار کنم نگاه دستم کن چطور زخم شده حالا چون مَرد آفریده شدم باید بمیرم این مردیکه گیر داده چون زود میری میایی دستمزدت کم میکنم،خوب بگو مرد ناحسابی مگه نیم ساعت چیه ؟من که از صبح تا شب دارم عین سگ پا سوخته کار میکنم.تا حالا به این اندازه خشمگین و ناراحت ندیده بودمش رگ های پیشونیش متورمُ باد کرده بود و رگه های خون تو چشمانش معلوم بود، ولی من یه لحظه از زبونم پرید و گفتم خب حالا صاحبکارت بوده چیزی گفته، خودمون که نمیتونیم باد هوا بخوریم باید بری سرکارعلی با چشمان به خون نشسته اش جلو آمد و یقه ام چسبیدُ گفت: تو چطور من دوست داری که همش به فکر شکمتی هان؟ اصلا میخوام همه با هم بمیریم به جهنم منم که تحت تاثیر هورمون های بارداریم بود و مثل همیشه تسلطی به افکار و زبونم نداشتم تو صورتش فریاد زدم تو بمیری نه من و بچه هام فهمیدی!علی که مثل انبار باروت منتظرِ یه جرقه بود منُ به عقب هول داد و با پاش محکم تو شکمم زد،اونقدرر ضربه ی محکمی بود که حس کردم قلبم پاره شد و از دهانم داره تکه تکه میاد بیرون.محکم پرت شدم زمین که پشت سرم یه آسیاب سنگی دستی بود از بختِ بد روی همون افتادم و دردم هزار برابر شد،فقط یه لحظه چشمام به جلوی پاهام افتاد که مثل گوسفندی که سر میبری خون از بین پاهام جاری بود و مانند هاله ای دورم فراگرفته بود، !بعدش دیگه متوجه چیزی نشدم و چشمانم بسته شد..با صدا زدن های زنی که اسممُ میگفت، چشمانمُ باز کردم
- خانم جان بهوش آمدی الحمدلله بعد دستانش بالا برد و گفت الحمدلله رب العالمین یه زنِ میانسال بود و من فقط تو صورتش زل زده بودم ولی ذهنم در حالِ پیدا کردنِ آخرین خاطره و ماجرا بود.یادآوری اونچه گذشته بود نیم خیز شدم بلند شم که دردی وحشتناک زیر دل و دور کمرم پیچیدزن سراسیمه کمک کرد بخوابم و گفت: چکار میکنی هر کاری داری بگو من انجام میدم دخترات وشوهرت پشت در منتظران من اذن ورود بدم،پس تو نگران چیزی نباش و استراحت کن ولی من فقط یه سوال بود که تو ذهنم میچرخید و میخواستم به جوابش برسم،لب های ترک خورده ام رو باز کردمُ گفتم: بچه ام، بچه ام حالش خوبه ؟و دستی روی شکمِ دردمندم کشیدم.
زن نگاهی عاجزانه بهم انداختُ گفت خانم جان برو خدات شکر کن خودت بعد از دو روز بهوش آمدی،اون بچه ی طفلی هم عمرش به این زندگی نبود با ضربه ای که هم از جلوی شکم و هم پشت سرت بهت خورده بچه همون لحظه افتاده،بعد سرش پایین انداخت و مشغول دارو درست کردن شد.این زن چی بلغور میکرد بچهی من مُرده بودو پدرش قاتلش بود!چقدر بدبختم من،چقدر پیشونی سیاهم.دلم میخواست اونقدر تو سر و صورتِ خودم بزنم تا بمیرم اما توان بلند کردنِ دستهام رو هم نداشتم.
❤ 7😢 1
.
✅انواع دعا,طلسم ،سنگها و انگشترهای رحمانی موکلدار با ضمانت کتبی برگشت هزینه و مهر فروشگاه✅
جذب وبازگشت معشوق♥️فروش ملک یک روزه🎋گشایش کار.رزق و روزی و جذب ثروت🧿باطل سحر،جادو و دفع همزاد🧑⚕درمان ناباروری و بیماریهای لاعلاج🧑🦽گشایش بخت🌺
♻️انواع فال، طالع، سرکتاب و...(#رایگان)
♻️سنگ شانس و ماه تولد(#رایگان)
♻️مشاوره با استاد (#رایگان)
♻️هزینه ارسال (#رایگان)
♻️کلیه خدمات وتحویل بسته (#درب_منزل)👇👇⁶
☎️ 09199884477
🆔 @seyed_abbas1340
🧑💻 https://t.me/seyed_abbas40
04:45
Video unavailableShow in Telegram
این کلیپ ارزش صدها بار دیدن را دارد!
علم ثابت کرده که هر کار نیک و بد در همین دنیا به ما برخواهد گشت....مراقب اعمالمون باشیم!👌
t.me/ravanshenasiravansabz ✨
🌐 instagram.com/nafistr66
❤️
7.68 MB
❤ 2
00:21
Video unavailableShow in Telegram
✳️ببین پوستش چطور شیشه ای و صاف شد😱😳
🈴نه شوخیه، نه تبـ.لیغه — واقعاً نتیجهش رو صبح تو آینه میبینی! 👇
https://t.me/+Pjc2szE3ctE4NGJk
https://t.me/+Pjc2szE3ctE4NGJk
فقط با یه بار استفاده پوستتو متحو🤯ل کن🤩☝️
4.18 MB
Photo unavailableShow in Telegram
«زمانی که ذهن از گذشته و آینده جدا شود، تنها اکنون میماند؛ و در اکنون، مشکلی وجود ندارد. مشکل همیشه در فکرهایی است که قبل از عمل کردن شکل میگیرند. قدرت واقعی در همین لحظهای است که نفس میکشی.»
📚قدرت اکنون
👤اکهارت توله
00:01
Video unavailableShow in Telegram
رژیـــم نگـیـریـد 😳🤨🤫
اگر چاق هستید و بیشتر اضافه وزنتون شکم و پهلوهاتون جمع شده، رژیم غذایی روش مناسبی نیست 😟
رژیم سوخت ساز بدنتون پایین میاره و باعث میشه اضافه وزن بیشتری برگرده
وارد کانال زیر بشید تا راه درمان بیش از 8000نفر که به سادگی لاغر شدن رو ببینید👌👌
برای درمان چاقی روی لینک زیر کلیک کنید👇👇
https://t.me/+QvnYEOGgZiWT7mnx
https://t.me/+QvnYEOGgZiWT7mnx
خیلی زود پاک میشه
یکبار برای همیشه لاغر شو. ولاغر بمان با تیم حرفه ای شوک لاغری 👆👆👆
IMG_3208.MOV0.69 KB
00:12
Video unavailableShow in Telegram
عميق ترين بلوغ انسان زمانى آغاز
مى شود كه بفهمد
نه نجات كسى بردوش اوست
نه نجات خودش در دستان ديگری🌱
❤️| t.me/ravanshenasiravansabz ✨
🌐 instagram.com/nafistr66
video5954214665.mp41.33 MB
👌 1
00:14
Video unavailableShow in Telegram
🌹🌹خوشخطی یک انتخاب نیست یک ضرورته🌹🌹
⚜️🍃آموزش غیر حضوری دستخط بر گرفته از آموزه های پرفسوربوزان و ان ال پی ⚜️🍃
🔺همین الان برای کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به ایدی زیر پیام دهید👇
👤ثبتنام و مشاوره 👇
🧕 @fathi5assistant
دیدن نمونه کارها و کانال تلگرام
https://t.me/Academy_khatsazan
128
IMG_4731.MOV2.04 MB
🍁
🚩#دکتر
دکتر مرتضی شیخ" پولی به عنوان حق ویزیت از مردم نمی گرفت و هرکس هر چه می خواست، در صندوقی که کنار میزش بود می انداخت و چون حق ویزیت دکتر پنج ریال تعیین شده بود (خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آن زمان) اکثر مواقع بسیاری از بیمارانی که به مطب او مراجعه می کردند، به جای پنج ریالی، سرِ فلزی نوشابه داخل صندوق می انداختند تا صدایی شبیه به انداختن سکه شنیده شود...! دختر دکتر نقل می کند :
"روزی متوجه شدم پدرم مشغول شستن و ضدعفونی کردن انبوه سرنوشابه های فلزی است! با تعجب گفتم: پدر! بازیتان گرفته است؟ چرا سرنوشابه ها را می شویید؟!
پدر جوابی داد که اشکم را درآورد...ایشان گفت: دخترم، مردمی که مراجعه می کنند باید از سرنوشابه های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند.
این سرنوشابه های تمیز را آخر شب در اطراف مطبم می ریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از این ها که تمیز است استفاده کنند.
آخر بعضی ها خجالت می کشند که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند."
اومدم بنویسم روحش شاد! یک لحظه فکر کردم اگه روح آدمی با قلبی به این بزرگی شاد نباشه، روح کی میخواد شاد باشه؟! بهتر دونستم بنویسم راهش، اندیشه اش و کردارش پر رهرو ...»
https://t.me/+PAMvx-g5HM7no9_Z
❤️
❤ 9🍾 1
00:44
Video unavailableShow in Telegram
5000 دلار سود خالص لایو ترید در کنار هنرپیشه معروف
برای شرکت در لایو ترید بیا اینجا👉
IMG_2323.MP48.66 MB
Repost from TgId: 1046251118
⁉️با کیفیت ترین تورهای لحظه آخری
🔥با امکان اقساط بلند مدت👇
🪻تور کامل کیش👈۸،۹۹۰،۰۰۰ت
🪷تور کامل مشهد👈۷،۷۹۰،۰۰۰ت
🪻تور کامل قشم👈۹،۹۹۰،۰۰۰ت
🪷تورکامل استانبول(آل)👈۲۰،۹۹۰،۰۰۰ت
🪻تورکامل گرجستان👈۱۹،۹۹،۰۰۰ت
🪷تورکامل ارمنستان👈۱۸،۹۹۰،۰۰۰ت
🌹تور نوروزی استانبول👈۲۹،۹۹۰،۰۰۰ت
🌹تور نوروزی آنتالیا👈۴۱،۹۹۰،۰۰۰ت
🪻تورکامل دبی👈۳۳،۹۹۰،۰۰۰ت
🪷تور کامل عمان👈۲۴،۹۹۰،۰۰۰ت
🪻تورکامل تایلند👈۶۸،۹۹۰،۰۰۰ت
🪷تور کامل هند👈 ۹۴،۹۹۰،۰۰۰ت
🪻تور کامل مالزی👈۷۴،۹۹۰،۰۰۰ت
✅همه تورها کامل: پرواز+هتل+ترانسفر و ...
☎️ 02149773000
🤩آفرهای لحظه آخری تورها👇
🆔 @qasrtravelll
💎قصرمرواریدآریا💎
01:39
Video unavailableShow in Telegram
چرا ما وقتی به تازگی با یه نفر اشنا میشیم با اینکه نشونه هایی رو میبینیم که اون شخص برامون مناسب نیست بازم ادامه میدیم؟
❤️| https://t.me/+PAMvx-g5HM7no9_Z
AQN9bbWX_FfoQoUEn1Viq8ntezynjoyh4K5MNIO3eu1EmcPfNdTUcdZnmkepfql.mp46.82 MB
00:50
Video unavailableShow in Telegram
اگه کارات دقیقه ۹۰خراب میشه
اگه کارات شده وظیفههه
اگه خیانت دیدی چکار کنی ؟
اگه محبت نمی بینی و دستت نمک نداره
اگرررر با مرد خودشیفته هستی
اگر بد دهنی میکنه
اگر برای پول دادن منت میزاره
🧿اینجا اونقدر مطالب بدرد بخور یادمیگیری...👇👇👇👇
@ghanon_reaidan کانالم
@Admiin_moj آیدی من
.
4.34 MB
#صنم
#قسمت_شصتوهفتم
من دلم نمیخواد رومون تو روی هم باز بشه برای همین مجبورم چاک دهانم ببندم و خودم بار زندگی به دوش بکشم.سالار خان سری تکون داد و حرفی نزد...ننه سکینه بلند شد و گفت برم برات چای بیارم از سر و روت خستگی میباره دستش گرفتمُ گفتم: نه ننه جان مهری الان میاد خودش میاره شما بشین.از اون روز چشمِ ننه سکینه و سالار خان به روی کردارِ علی باز شد و رفتارشون خیلی بهتر از قبل شد طوری که دلم نمیخواست از پیششون برم،بعد از چند روز که رفتن، دم رفتن سالار خان چند اسکناس تا کرده بود و زیرِ کناره گذاشته بود.روز ها میگذشتن و آذر داخلِ ماهِ هفتمه بارداریش بود،صبح زود بیدار شدم دیگ آش رو بار بزارم که وقتی درِ دیگ برداشتم بااستشمامِ بوی آش عوق زدم و هر چی خورده و نخورده بودم بالا آوردم . پیش خودم گفتم حتما سردیم کرده و یامسموم شدم اما هر بار که بوی آش به سرم میخورد بالا میآوردم و عووق میزدم، علی که بیرون امده بود تا سرکار بره با دیدنم پا تند کرد طرفم و کمکم کرد بشینم لبِ سنگفرش، علی با نگرانی گفت
- چت شده ؟!رنگ روت عینِ زردچوبه زرد و نزار شده امروز بمون خونه جایی نرو، یه کم به خودت استراحت بده با بی رمقی گفتم: باشه امروز کاری نمیکنم ولی باید قبل استراحت این دیگ اش ببرم میدون بفروشم خراب میشه حیفه علی کلافه گفت: نمیدونم چی بگم برای منه میگه همش بریز بیرون یا بده در و همسایه،اما چون میشناسمت چقدر یه دنده و کله شقی کاریت ندارم، اگه صاحبکارم مرخصی میداد میموندم خودم میرفتم میفروختمشون اما میدونی دنبال بهونه است پرتم کنه بیرون.با دستم موهاشُ بهم ریختم و با خنده که بیشتر فقط لبم کش امده بود گفتم
- تو برو نگران من نباش بابا من خودم طبیبم خیر سرم یه چی الان میخورم رو به راه میشم علی فرق باعشق نگام کرد ورفت. مهری صدا زدم برام چای نبات درست کرد خوردم یه کم قوت گرفتم، پا شدم برم زودتر میدون تا زودتر فروش برن بیام خونه، با خودم که رودربایستی نداشتم اصلا حال و احوالم میزون نبوداز شانس امروز دیر تر از همیشه کارم طول کشید حیرون شدم دیگه کمی اش ته قابلمه مونده بود که گفتم میبرم میدمشون به اکرم خانم، به زور پاهام دنبال خودم کشوندم تا برسم خونه، به مهری که محض رسیدنم کمکم امده بود تا قابلمه از روی چرخ دستی برداریم،گفتم: ننه جان از این آش هایی که مونده مقداری برای اکرم خانم ببر بقیشم بزار برای خودمون
- چشم ننه...مستقیم سمتِ اتاق خواب رفتم و پتویی برداشتمُ به زیرش خزیدم و فقط چند ثانیه نیاز بود تا به خواب عمیق برم..بیدار که شدم نزدیک غروب بود و حالم بهتراما شب دوباره با استشمامِ بوی آبگوشتی که مهری بار گذاشته بود حالم بد شد و بدو لبِ حوض رفتم،علی نگران گفت: چرا بهتر نشدی ماه صنم بازوم رو به طرف خودش گرفت تا تکیه بدم بهش،یه دفعه مثل اینکه چیزی یادش آمده باشه گفت: نکنه آبستنی ماه صنم هان؟!به خودم آمدم،چطور متوجه نشده بودم که چند وقت از آخرین ماهیانه ام گذشته، یعنی من الان بچه ی علیُ تو شکمم دارم از عشقم!!قطره ی درشتی اشک به روی گونه ام سُر خورد، علی ترسیده از حالتم تکونم داد و گفت: چی شد؟ چرا اینجوری شدی،میگم خوبی هان!
همینجور که میخِ صورتش بودم گفتم علی فکر کنم باردارم علی چند لحظه تکون نخورد ولی بعدش به خودش آمد و گفت: خداروشکر که تو داری منُ پدر میکنی، بعد داد زد مهری دخترم بدو بیا داری آبجی دار یا داداش دار میشی مهری که لب ایوون بود با خنده به طرفمون آمد و بهمون چسبید رو به علی گفتم خجالت بکش مرد گنده حیا کن عه همه مَردم خبردار شدن سر شبی علی سرمست از این خبر میخندید و من با هر خندهاش چند بار در دلم دورش میگشتم و خودمُ براش قربانی میکردم.
از روز بعد علی ازم قول گرفت دیگه واسه فروختن حلیم و آش کاری نکنم و کامل استراحت کنم منم با جان و دل قبول کردم فقط برای مداوا یا قابله گری که در خونه به دنبالم میاومدن میرفتم، مهری خیلی خوشحال بود که هم خاله میشه و هم آبجی دار یا داداش دار.آذر با شنیدن خبر بارداریم اونقدر خندید که گفتم الان زایمان زودرس میگیره میگفت: ننه تو چرا هی با من مسابقه میذاری مگه رقیبم مهری هم کم نمیداشت میگفت: وا آبجی جاری هم هستین جاری عقربِ زیر قالی.و باز با حرفش لبخند به لبمون میآورد از خدا میخواستم همه چیز به خوشی پیش بره و منم از این به بعد روی خوشیُ ببینم اما.دو ماه گذشت تا اینکه دوباره هوا سرد شد و زمستون از راه رسید،علی دوباره بنای سوزِ سرما و سختیِ کار در این آب و هوا گذاشت و هر روز نیم ساعت و گاهی یه ساعت زودتر به خونه میاومد،میدونستم همهی اینا مقدمه چینی برای دوباره از زیر کار در رفتنه.
ادامه دارد...
t.me/ravanshenasiravansabz ✨
🌐 instagram.com/nafistr66
❤️
❤ 12🎄 1
