15 506
Subscribers
-1424 hours
-667 days
-26130 days
Posts Archive
02:05
Video unavailable
⚠️اگه میخوای چروکاتو با تزریق بوتاکس و ژل از بین ببری حتما این کلیپ رو با دقت ببین👆🏻
🚨فقط با این روش به راحتی توی خونه و فقط در عرض 10 دقیقه چروک هاتو از بین ببر🚀🚀
بدون نیاز به کارهای تهاجمی و هزینه زیاد با این کرم جوان کننده کل چروکاتو برای همیشه از بین ببر و تا عید کلی جوان تر شو 👌🏻
📲برای دریافت اطلاعات بیشتر همین الان روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻👇🏻👇🏻
https://landing.saamim.com/UQS9R
https://landing.saamim.com/UQS9R
افتادگی صورت اصلاحی.mp45.90 MB
2 42720
💢 آهنگ جدید علی عبدالمالکی بنام تاج سر
🕹#پاپ
4_5765093107741756765.mp33.79 MB
2 14130
01:57
Video unavailable
#جنجالی ترین صحبت های این کارشناس بابت چاقی و اضافه وزن
حرف هایی که تاحالا هیچکس بهت نگفته بود😱
لینک سایت اصلی سفارش این معجون لاغری با تخفیف ویژه 👇🏻👇🏻👇🏻
https://landing.saamim.com/cw8aV
https://landing.saamim.com/cw8aV
کنفرانس.mp45.15 MB
2 52420
15 ثروتی که داشتن آنها ما را ثروتمند میکند:
1- نگرش مثبت
2- ارتباط موثر
3- ادب
4- یادگیری مادام العمر
5- انضباط شخصی
6- تندرستی واقعی
7- آرامش خاطر
8- خلاقیت
9- عشق ورزیدن به کار
10- داشتن برنامه و هدف
11- داشتن قلب و زبان شاکر
12- درک دیگران
13- استفاده موثر از زمان
14- بخشندگی
15- اعتماد به نفس
❤ 4
2 141220
Repost from TgId: 1440531845
کانال جدید معشوق دو شیخ عرب🔞💦
#part1
میخواستن منو به زور به پسرعموم بدن حاضر بودم با شیخای عرب بخوابم ولی اون نه....
دستام لرزید توی لُخت کردن خودم اما برای نجات خودم باید هرزه میشدم، هرزهی یکی از این دوتا شیخ عرب .
نگاهی به ارحام و برادرش کردم و بعد چشمامو بستم
_شما باید نجاتم بدین!
وقتی چشمامو باز کردم تو چشمای ارحام نگاه کردم و ربدوشامبر رو همون اول همونجوری که مامانم گفته بود از تنم در اوردم.
_ما..مان گفتـ..ـه
صدام میلرزید،باید بدنمو میدیدن و یکیشون قبول میکرد منو زن خودش کنه تا من با اون مرد ازدواج نکنم!!
_اگ..اگه براتون لُخت بشـ..ـم
لال شدم وقتی شیخ ارحام وشیخ اسعد تو یه حرکت سریع از روی صندلی بلند شدن و اومدن سمتم
_میدونیم حياتي
صدای اروم ارحام با نگاه ارومترش باعث شد استرسم یکم کمتر شه، اما اون حرکت سریع و بدنایی که سریع تر منو در برگرفتن باعث نشد استرسم کامل از بین بره!
چرا...چرا هردوتاشون اومدن جلو؟ چرا هردوتاشون...
در صدم ثانیه بدن نیمه لختم تو آغوش هردوتاشون پخش شد
سرمو بلند کردم و به چشمای ناخوانای ارحام نگاه کردم، قلبم ریخت، لمس و احساس دست دوتا مرد روی ممنوعه های بدنم...
ارحام جلوم بود و دستش سینه ام رو توی مشتش گرفت، چشممو بستم که تنم چسبید به بدنش و دستاش بدنمو اروم اروم لمس کرد
صدای کلفت اما ارومش همون اول باعث شد قلبم بریزه
_میتونی راز نگه دار باشی حياتي؟ به یه شرط از ازدواج با اون پسرعموی زن بازت نجات پیدا میکنی
نگاهم توی چشماش چرخید، چی داشت میگفت؟ مگه با مامان حرف نزده بود؟
به مامان گفته بودن باید بدنمو ببینن، چکم بکنن و بعد نجاتم بدن...
_چی؟
با شیطنت دستشو به بند شورتم گرفت و من گذاشتم شورتمو از تنم بکنه و لُخت توی بغلش دستمالی شم!
_باید هم با من باشی هم با برادرم!
مادرت تورو به یکیمون میده اما این راز ماعه،
اینکه باید هزمان با هردومون باشی وگرنه قبولت نمیکنیم!
حاضری با هردوتامون باشی و نجاتت بدیم؟
دودل تو چشماشون نگاه کردم و با یه تصمیم آنی لب زدم
_هردوتاتون میتونین ازم لذت ببرین ولی نجاتم بدین...
https://t.me/+uoYJdeMV1dgxNzRk
https://t.me/+uoYJdeMV1dgxNzRk
برای فرار از ازدواج با پسرعموی زن بازش به دوتا شیخ عرب با فانتزی خاص پناه میبره و مجبوره هرشب برای هردوتاشون....😱🔞💦
https://t.me/+uoYJdeMV1dgxNzRk
لینک کانال جدید، کانال قبلی بخاطر صحنه باز فیلتر شد❌👇🏻
https://t.me/+uoYJdeMV1dgxNzRk
https://t.me/+uoYJdeMV1dgxNzRk
❤ 1
94600
Repost from TgId: 1440531845
#پارت_156
خم شد و دقیق به اجزای صورتم نگاه کرد.
- هه! پس سرخود شدی دختره بابا! میخوام بدونم اگه بفهمه جفت سوراخاتو خودم فتح کردم بازم میخوادت؟
دکمه شلوارشو باز کرد که وحشت کردم.
بخاطر پرت شدنم، پاهام درد میکرد.
قدرت بلند شدن نداشتم و خودمو فقط عقب روی زمین میکشیدم تا جایی که دیوار مانعم شد.
- تا کی میخوای فرار کنی؟ وقتی داشتی برای آیندت برنامه میریختی باید فکر اینو میکردی که قراره مثل موش تو خودت جمع بشی!
هیچ فکرشو نمیکردم بخواد به این شکل واکنش نشون بده.
تازه داشت یادم میومد که اگه بخواد این ادم چقدر ترسناک میتونه بشه.
موهام دوباره اسیر دستاش شد و بی توجه به داد و بیدادم منو رو تختش پرت کرد.
گیس هام رو سمت کلفتش کشید.
- فقط دوس دارم دندون بزنی ... اون موقعهس که دندوناتو خورد کنم! مطمئن باش اینکارو میکنم هر.زه کوچولوی بابایی.
فورا کلفتشو کرد تو دهنم و بیاهمیت به اشکای صورتم، خودشو تند تند عقب جلو میکرد.
- که میخوای زن اون اشغال بشی اره؟ مگه من میزارم این دهن تنگ و داغت نصیب کسی بشه؟ طوری جرت بدم که جرات این غلطارو نکنی دیگه.
مثل گرک مشغول دریدن تنم بود.
چشماش جز خشم هیچی نمیدید.
فراموش کرده بود یه قلب مریض دارم!
برای بار هزارم کلفت پر از رگش رو از جلوم دراورد و کرد تو پشتم.
فهمیده بود جا به جایی تند تندشون برام درد به همراه داره و عمدا تند تند داخلم تلنبه میزد و سریع میکشید بیرون و داخل سو.راخ دیگم میکرد.
انقدر از درد جیغ زده بودم که دیگه نای مخالفت نداشتم.
بیوقفه خودشو بهم میکوبید و فحش های رکیک میداد:
- توی بی همه چیز میخوای زن بشی اره؟
این بهشتو من جر بدم راهو باز کنم که یه سگه دیگه ازش استفاده کنه؟
موهامو از پشت گرفت و منو کشید عقب و کلفتشو بیملایمت کرد تو باسنم:
- مگه من میزارم این سوراخای تنگ سهم بقیه شه؟ نمیزارم دست نر خر دیگهای بهت برسه.
انقدر میگ.ام این سوراخای تنگتو که نتونی راه بری حتی!
عجز و درد تنها حالم رو توصیف نمیکرد.
فقط تلاش زنده موندن میکردم.
- سیاوش تروخدا ولم کن ...اخ آیی میسوزه؛ بخدا درد داره ...
بعد اخرین ضربش، خودشو توم خالی کرد و بیرون کشید.
خیال میکردم تموم شده که اومد دستشو دور گردنم پیچید و زیرلب حرصی گفت:
- این تازه شروعش بود ...حالا که هوای هرز پریدن به سرت زده! سرتو میشکونم تا دیگه از این غلطا نکنی، اون خاستگاریم منتفیه! برو همه جا دادار دودور کن سیاوش عقب جلومو پاره کرده!
نیشخندی زد و به چشمای خیس از اشکم توجهی کرد.!
دلم میخواست فریاد بزنم.
مثل خودش عربده بزنم..
اما فکم قفل شده بود و فقط با چشمای خیس نگاهش میکردم.
حس میکنم قلبم بیشتر از همیشه داره میکوبه.
حتی بنظرم ضربه هاش محکمه!
این کوبشا نرمال نبودن.
من خیلی وقته قلق این قلبو بلد بودم!
با چشمام تقلا و التماس میکردم تا به دادم برسه.
اما سیاوش همچنان داشت داد و فریاد میکرد و گاهی هم وسایل داخل اتاقو میشکوند.
با تنی برهنه روی تخت مثل جنازه افتاده بودم و داشتم جون میدادم.
اما توجه سیاوش به داد و هوارش بود.
تمرکزش تو ترسوندن من بود!
بدنم داشت رفته رفته فلج میشد.
قدرت تکون دادن پاهامو نداشتم.
اما دستام!
دستام هنوز کمی جون داشتن ...
میتونستم تکونشون بدم.
ته مونده قدرتم رو جمع کردم تا تونستم چراغ خواب بغل تختو به پایین پرت کنم.
صدای افتادنش بلاخره نگاه سیاوشو کشید سمت من.
چشمای طوفانیش روی من نشست و مردمکش
گشاد و گشاد تر میشد.
بهت زده لب زد :
_ عسل
https://t.me/+1P7aVlLI3CA5Y2I0
https://t.me/+1P7aVlLI3CA5Y2I0
https://t.me/+1P7aVlLI3CA5Y2I0
https://t.me/+1P7aVlLI3CA5Y2I0
به مریض کوچولوش تج.اوز میکنه و ....😭❌❌❌
#پارت_واقعیشه⚠️🔞
❤ 1
1 02100
Repost from TgId: 1440531845
#گناهم_باش
#پارت_1
خواهرزادم بی خبر از کششی که من نسبت بهش داشتم با اون پیراهن کوتاه که کل اندامش و بیرون انداخته بود، رو تختم خوابش برده بود.
استغفاری کردم و ازش رو گرفتم و زیر لب غریدم:
- خر شدی ماهان بدبخت تو داییشی کنترل خشتکتم نداری!!!!
چشمام از شدت نیاز سرخ شده بود و مردونهام یطوری سخت شده بود که خشتک شلوارم داشت جر میخورد و همون لحظه با تن سک.سی کوچولوش رو تختم غلت زد که چشمام نو.ک سینه های درشتش رو دید و آل.تم تیر کشید.
داغ کرده سمتش رفتم و بی طاقت دستمو رو نیپل هاش نوازش وار کشیدم که ناله ریزی کرد و آتیش شهوتمو بیشتر کرد و یه مرتبه روش خیمه زدم و از رو لباس نازکش نوک سیخ پستونشو به دهن گرفتم و محکم مکیدم
- دد.....دایی داری....چیکار میکنی؟!!
خمار جلوی لباسشو جر دادم و قبل از اینکه وحشیانه به سمت سینه هاش حمله کنم دستمو به بینِ پاش رسوندم و شورت خیسشو از روش کنار زدم که به خودش لرزید
- جوووون عروسک واسم خیس کردی؟
- ز.....زشته دایی نکن تو حالت خوب نیست
انگشت کلفتمو لای پاش بالا پایین کرد و به.شتشو محکم مالیدم که با دهن کوچولوش شروع به ناله کرد و وحشیانه به نوک صورتی سینه هاش حمله کردم
- دیگه نمیتونم زلفا، لعنتی تو این شکم کوچولوت امشب باید از تخمای من پر بشه
قراره واسه دایی توله بزایی........
https://t.me/+yR6VMKh16k45OGU0
https://t.me/+yR6VMKh16k45OGU0
https://t.me/+yR6VMKh16k45OGU0
ماهان... دایی ناتنی از فرنگ برگشته ای که یه عمر توی خارج زندگی کرده و میل جنسی نداشته و با هیچ دختری نخوابیده ولی وقتی بر میگرده ایران با دیدن خواهرزاده سک*سیش مردونگیش سیخ میکنه و.......❌😱🤯
❤ 1
1 10000
Repost from TgId: 1440531845
رمان پرواز بدونِ بال🏳🌈🪽
ژانر: عاشقانه، لزبین
- تابش؟
با چشمای بسته زمزمه میکنم:
- جونِ تابش
- چرا بهم نمیگی تو قلبت چهخبره؟
چشمامو باز میکنم. بخاطر اختلاف قدیمون، سرش رو بلند کرده و با اون چشمای خوشگلش مستقیم بهم زل زده.
با یه حرکت بلندش میکنم و مینشونمش رو کاپوت ماشین. دستامو میذارم دو طرف بدنش. پیشونیم رو میچسبونم به پیشونیش.
نفس هامون بهم برخورد میکنه. غنچه بی قراره... درست مثل قلب من که داره آتیش میگیره.
- خودت نمیدونی؟
گونهام رو نوازش میکنه.
- اگه میدونستم میپرسیدم؟!
با نفس نفس به لباش نگاه میکنم. یه نگاه طولانی. چشمامو ثانیه ای میبندم و سعی میکنم به خودم بیام. تابش بدجوری داری گاف میدی... داری چاه خودت رو میکَنی!
وقتی چشمامو باز میکنم نگاه غنچه هم به لب های منه، اما سریع نگاهش رو میدزده. سوپرایز میشم. شاید اون هم... نه دیوونه نشو...
غنچه- چرا نمیگی؟ مغزم درد گرفته انقدر فکر کردم.
انگشت شصتم رو نوازش وار میکشم رو لباش. یه نگاه به چشماش و یه نگاه به لب هاش. جونم داره در میاد.
دارم نابود میشم خدا...
پوف کلافه ای کشیده و سرم رو تو گردنش فرو میبرم. نسخ تنشم. گردنش رو بو میکشم.
- تو همین الانم فهمیدی قضیه چیه فقط میترسی به زبون بیاری.
لالهی گوشش رو میبوسم و دوباره خیره میشم به چشماش. مطمئنم کل اجزای صورتم گویای همه چیزه... غیر ممکنه نفهمیده باشه!
چونهام رو نوازش میکنه و عسلیِ چشماش کمی کدر شده. پیشونیم رو میچسبونم به پیشونیش. بذاقش رو قورت میده و خیره میشه به لبام.
امشب دومین باره که غنچه به لبای من نگاه میکنه و شاید تو مغزمون همدیگه رو بوسیدیم. نفس هاش تنده و میتونم صدای کوبش قلبش رو بشنوم. اما قلب من خیلی محکم تر میزنه...
دستش رو میگیرم میذارم رو قلبم.
- میشنوی؟ داره از جاش در میاد. میدونی واسه چی؟
https://t.me/+j0W0FGOULmg1NWNh
https://t.me/+j0W0FGOULmg1NWNh
https://t.me/+j0W0FGOULmg1NWNh
https://t.me/+j0W0FGOULmg1NWNh
🏳🌈غنچه و تابش، دو دختر از دو دنیای متقاوت. یکی خدمتکار عمارت و اون یکی دخترِ ناز پروردهی پژمان خان... از بچگی با هم بزرگ شدن ولی دنیاشون خیلی با هم فرق داره. تابش که رانندهی غنچه هم هست، سالهاست عاشقش شده و آرزوش اینه که یه روز بتونه غنچه رو بدست بیاره اما از ترس اینکه همه بفهمن و رسوا بشه لب باز نمیکنه. چون این یه عشقِ ممنوعه ست... خانواده غنچه قراره اون رو با یه پسر پولدار به اسم فرزاد که از خارج برگشته، نامزد کنن و همه چی رو تغییر بدن. حالا غنچه باید بین دلش که پنهونی پیش تابشه و خانوادهاش... یکی رو انتخاب کنه. رمانی عاشقانه درام دربارهی عشقِ ممنوعِ بین دو زن، بوسه های پنهانی و تلاش برای بهم رسیدن اما دور از چشم بقیه...🏳🌈
1 28600
01:00
Video unavailable
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد ☃️4
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔 @ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
22.68 MB
3 01410
00:40
Video unavailable
👩🍳#خورشت_انارمازندرانی
🍁🍂 @ide_luxury 🍂🍁
🕊❤️🕊
10000000_751138469176053_635514869063619037_n.mp49.74 MB
2 586260
00:04
Video unavailable
98% #پوزیشن های جنسی که میبینید!
از این کانال بدون #سانسور کپی میشه😀🫴
@Drzanashooyi
@Drzanashooyi
2.89 KB
❤ 1
2 65710
ازت میخوام به مدت یک هفته:
۱- جنگ با خودتو تموم کنی و از سرزنش کردن خودت دست برداری.
۲- به دنبال سؤالهای که چرا رفت؟ چرا فلانی اون کار رو کرد؟ یا چرا فلان اتفاق افتاد نباشی!
۳- همهی حسرتها و کمبودهات رو فراموش کنی.
۴- خودت رو با دیگران مقایسه نکنی.
۵- منتظر آینده بهتر نباشی و سعی کنی از الانت لذت ببری.
۶- تو این یه هفته نه حسرت گذشته رو بخور نه به آینده فکر کن، تنها چیزی که باید برات وجود داشته باشه زمان حاله.
۷- و تو باید از تک تک نفسهات و تمام کار هایی که میکنی لذت ببری.
این چالش یه هفتهای رو امتحان کن.
❤ 5
2 322150
Repost from TgId: 1440531845
_ برای بچهی نامشروع ثبتنام مهدکودک نداریم خانم محترم
ماهی مقنعهاش رو جلوتر کشید :
_میشه داد نزنید؟ بچم میشنوه
مدیرِ مهد با تاسف سر تکون داد
_اگر خجالت میکشیدید بچهی حاصل زِنا رو دنیا نمیآوردید!
ماهی مات سمتِ پسرکش برگشت تا مطمئن بشه چیزی نشنیده
با غم دستِ کوچیکِ کیان رو گرفت و سمت در خروجی گرفت
کیان با شادی به نقاشی رو دیوار خیره بود
_مامانی نَلیم ازینجا (نریم از اینجا)
خم شد و کیانِ چهارساله رو بغل گرفت
_باید با هم بریم یه جایی مامان جون بعدش میام ثبت نامت میکنم خب؟
پسرکش مثل همیشه زود قانع شد
سوار تاکسی شد و دو دل زمزمه کرد :
_میخوام برم هولدینگ شاهی
کیان دست های کوچولوشو به پنجره تاکسی چسبوند
_با اتوبوس بلیم مامانی ، پولامون تموم نشه کیان بتونه بِله مهدکودک
با غم روی موهای پسرکش رو بوسید و خندید
_مامان هرروز میره سرکار تا هیچ وقت پولاش تموم نشه باشه؟
چشمش که به ساختمونهای هولدینگِ شاهی افتاد پشیمون شد
صدای مردونهاش بعد از چهارسال تو گوشش تکرار شد
" این صیغه یکسالهست ماهی
هرگز به چشم ازدواج بهش نگاه نکن
یک مذاکره کاری در نظر بگیرش که سالِ دیگه همین موقع تموم میشه و ما با هم غریبه میشیم
برای خودت رویاپردازی نکن لطفا "
برخلاف انتظارش نگهبان مانع ورودشون نشد
صداهای گذشته رهاش نمیکردن
" هیش نمیخوام اذیتت کنم
اینقدر خودتو سفت نکن
هرجا دیدم نمیتونی تحمل کنی میرم عقب خب؟
حالا بدنتو شل کن عزیزم
نفس عمیق بکشی سریع تموم میشه"
روی زانوهاش خم شد و با محبت زمزمه کرد
_ کیان؟ میخوایم بریم پیشِ یه آقایی که خیلی مهربونه اما ممکنه الان باهام بداخلاق باشه
چون اون نمیدونه من یه پسر خوشگل دارم
پس اگر اخم کرد نباید ناراحت بشی باشه؟
کیان با مظلومیت سر تکون داد
صدا دوباره تکرار شد
" _ بخواب رو شکم عزیزم ، این آمپول پیشگیری رو باید به محض تموم شدنِ رابطه بزنی
خوابآلود جوابش رو داده بود
_ ولم کن طوفان
دیروز که با هم بودیم بعدش قرص خوردم
صبحم یکی میخورم
لگنم درد میکنه نمیتونم تکون بخورم"
ناخواسته پوزخند زد
اون یک ماه دو شیفت کار کرده بود تا بتونه شهریه مهدکودکِ کیان رو آماده کنه
سمتِ اتاق مدیریت اصلی رفت
منشی با دیدنش گفت
_ عزیزم برای کار خدماتی اومدید؟
برید طبقه پایین لطفا
_میخواستم آقای خسروشاهی رو ببینم
ابروهای زن بالا پرید
_وقت قبلی داشتید؟
آروم زمزمه کرد
_بهشون بگید ماهی اومده!
صداها آزارش میدادن. مثلا صدای وکیلِ بیرحمِ
" آقای خسروشاهی دو ماهِ مونده از مهلت صیغه رو بخشیدن
خواهشا سعی نکنید باهاشون هیچگونه تماسی داشته باشید
بخاطر فوتِ پدرشون اصلا تو شرایط خوبی نیستن
این خونه به عنوان مهریه جدای از قرار قبلیتون به اسمتون زده شده "
و ماهی نگفت! از بیبیچکِ مثبت شدهاش نگفت
از نطفهای که تو شکمش یادگاری نگه داشته بود
به قول نرجسخاتون اون یه دخترِ یتیم بود که یک سال شد زیرخوابِ ولیعهد خانواده شاهی!
حالا دیگه با فوتِ حاج شاهی ، طوفان ولیعهد نبود ، پادشاه بود!
و پادشاه نیازی به دخترِ رعیت نداشت
_بفرمایید داخل
با پاهای لرزون سمتِ اتاق رفت
کیان ریز خندید
_من بزلگ شدم اینجا کار میکنم
تلخ لبخند زد
کاش میتونست بگه اینجا برای باباته پسرم!
تو اگر از زنِ عقدیش بودی کار نه باید اینجا ریاست میکردی
با دست های لرزون در رو باز کرد
تمام بدنش منقبض شده بود
سرش رو اونقدر پایین انداخته بود که جز کفش های مردونه مارکش چیزی نمیدید
کیان با خجالت گفت
_سلام عمو
صدایی نشنید
گوشهی مانتوی مادرش رو مشت کرد و آروم گفت
_آقاعه بیادبه جوابمو نمیده
مگه نگفتی مهلبونه؟
ماهی سرش رو بالا گرفت
هالهی اشک اجازه نمیداد واضح ببینش
دلتنگش بود اما حقی نداشت
اون کجا و طوفان خسروشاهی کجا!
آروم پچ زد
_وقتی... داشتی بدونِ خداحافظی ولم میکردی به امونِ خدا ، به وکیلت گفتی بهم بگه اگر زمانی به پول احتیاج داشتم میتونم ازش بخوام
کیان ترسیده پاشو بغل کرد
_گلیه نکن ، دلت درد میکنه؟
بوس کنم خوب شه؟
سر پسرکش رو به خودش چسبوند
از کیانش قدرت گرفت و به صورتِ طوفان خیره شد
چهارسال پیش تهریش نداشت
حالا قیافش مردونه تر و پر جذبه تر بود
با اخمی کمرنگ و رنگ پریده اما محکم و جدی به کیان زل زده بود
دوست داشت ازش بپرسه این انتقام ارزششو داشت؟
پچ زد
_ پول نمیخوام ، مثل این چهار سال شده کلفتی کنم اما به اموالت چشم ندارم
بغضش منفجر شد
_فقط یه شناسنامه میخوام واسه بچهای که ازت یادگاری نگه داشتم
میشه؟
https://t.me/+SaiLJVWf9V5hNTk0
https://t.me/+SaiLJVWf9V5hNTk0
https://t.me/+SaiLJVWf9V5hNTk0
❤ 2
56700
Repost from TgId: 1440531845
#part15
-اولین سکس که درد نداره
متکا رو بذار زیر کمرت
نامزدت اینا رو بهت یاد نداده مگه؟
گول زدنش سخت بود.
قرار بود از دخترک انتقام بگیرم، دل دل زدنش رو دوست داشتم.
مضطرب آب دهنش رو قورت داد :
-اخه ما که زن و شوهر نیستیم که
اگه محمد رضا بفهمه...نامزدیمون...
نیشخندی به ساده لوحیش زدم و فاصله بین چونه و لبش رو بوسیدم:
-بهت گفتم من عملی ثابت میکنم ماهی قرمز...
یعنی همه کسم،یعنی زندگیم میشی
میخوام مهرم بخوره رو تن خوشگلت مه اون نامزد الدنگت
بزودی انتقامم رو میگرفتم و تشت رسوایی حاج فریدون با صدا روی زمین میافتاد
گردنش رو که مکیدم ناله ی پر نیازی کرد:
-جووون...جوجه ی سکسی
لبش رو با خجالت گزید و سرش رو توی گودی گردنم پنهون کرد:
-اینجوری نگو شاپور جونم،خجالت میکشم
-خجالت چیه توله؟
تو امروز فقط باید واسه من ناله کنی
میخوای زنم بشی
خودم رو بین پاهاش جا دادم و با دیدن لای پاهای صورتش و نبض دارش گفنم
-نمیتونم از این بدن خوشگلت بگذرم
به کمرش چنگ زدم و عضو سفتم رو توی واژن خشکش فرو کردم.
صدای جیغش بلند شد و با التماس گفت:
-آی...آی...درد داره...شاپور
وای خدا مردم...
تو رو خدا در بیار میسوزه
با التماس هاش دیوونه شدم و با پشت دست محکم توی دهنش کوبیدم :
-خفه شو بی پدرِ حرومزاده
لال!...صدات و نشنوم توله فریدون
ضرب دستم اونقدر سنگین بود که گوشه لبش پاره شد باریکه خون تا روی چونه ش شره کرد.
جوری توی شوک بود که نفس هم نمیکشید.
باورش نمیشد.
دستش رو روی دهنش گذاشت و گیج و سردرگم بهم خیره شد.
همین رو میخواستم.
همین نگاه درمونده رو.
سرم رو پایین بردم و زیر گوشش زمزمه کردم:
_درد داری؟ نه؟! این تازه اولشه
چشماش که از اشک پر شده بود رو دوخت بهم و من و تند تر کمر زدم.
نگاهم روی خونی که قطره قطره روی ملحفه های سفید میریخت ،عاصی دختر بود.
اما باعث نمیشد بیخیال انتقام بشم و بی رحمانه تر به تنش ضربه زدم.باید دختر فریدون عذاب میکشید.
ضربه بعدی رو که وحشیانه داخلش کوبیدم با التماس نالید:
_چ...چیکار میکنی ؟
اخخخ...آروم تر... آییی... ولم کن نمیخوام!
درد دارم...تو رو خدا...تو رو جون مامانت
با خشم سیلی محکمی توی صورتش کوبیدم:
-امروزم لال میشی اسم مادر منم به زبونت نمیاری که خودم نوک زبونت و میچینم
نمیخوام و نمیتونم و نمیشه هم نداریم
بغضی که توی گلوش بود اشک شد و از گوشه های چشمش چکید.
مظلومانه هق زد:
-چرا اینجوری میکنی؟ مگه چکار کردم؟
بخدا نمیتونم،برو کنار...اخ دلم....
ضرباتم رو که تند تر و وحشیانه تر کردم زیر دلش تیر کشید و جیغ بلندش گوشام رو آزار داد
-صدات در نیاد حرومی!
ذاتت مثل اون بابای پفیوزت کثیفه ،حتی به نامزد بدبختت خیانت کردی
-اما...اما تو گولم زدی...
شیره وجودم که توی رحمش خالی شد از روی تنش بلند شدم.
بازوش رو گرفتم و بی توجه به خونریزیش پرتش کردم از تخت پایین:
-تو هرزه بودی و خواستی بیای زیرم
حالام هری...گمشو از خونه من بیرون
-لااقل بهم بگو چرا...
من دوستت دارم...
در رو باز کردم و بدن لختش رو از در بیرون انداختم:
-یادت باشه دیگه به کسی اعتماد نکنی و اول بفهمی واسه چی بهت نزدیک شده
-یروزی پشیمون میشی اما اون روز خیلی دیره...من ..من هیچ وقت نمیبخشمت
در رو بستم و نمیدونستم خیلی زود پشیمون میشم و تمام شهر و واسه پیدا کردن ماهی قرمزم میگردم...
https://t.me/+bJR4WXnCsbtkN2Y0
https://t.me/+bJR4WXnCsbtkN2Y0
https://t.me/+bJR4WXnCsbtkN2Y0
https://t.me/+bJR4WXnCsbtkN2Y0
من شاپورم!
برای انتقام یه دختر مظلوم و با چشمای یشمی دزدیدم و توی عمارتم حبسش کردم.
وقتی ازم حامله شد از خونه م بیرونش انداختم و جلوی خونه پدرش که یه مرد مذهبی و ابرو دار بود ولش کردم...
لحظه آخر چشماش پر از اشک بود و من برای دیدن اون دو تا گوی یشمی...
56300
Repost from TgId: 1440531845
00:04
Video unavailable
_موقع سکس با زنجیر می بندیمش وگرنه زنده از زیرش بیرون نمیای🔞
شوکه خودشو رو تخت عقب کشید : من..پشیمون شدم
بی توجه بهش زنجیرای کلفتو به پایه تخت بستن
_ لخت شو وقت شه ارباب تو راضی کنی🔥
صدای غرش ترسناکی که تو عمارت پیچید نفس شو بند آورد
#گی_خشن_اروتیک
فشار اولش با فریاد دردناک آرتور یکی شد
با سختی سرشو داخل برد داغ بود
داخلش خیلی داغ بود پاهاش قفل کردن
با سختی جلو خودشو گرفته بود
بدنش له له میزد بیشتر می خواست
می خواست کل شو یجا داخل کنه🔞
انگشتاش تو تنه درخت فرو رفتن
_ خودتو منقبض نکن خیلی تنگی
آرتور با گریه زمزمه کرد : درد داره
با اینکه زهر لذت تو بدنش بود
ولی آ.-ت بزرگ تارویان چیزی نیست که بشه دردشو نادیده گرفت🔥
تارویان بی میل خودشو بیرون کشید
: اهههه
چرخوندش زمین نشستو آرتور کشید رو خودش انقد عضلانی و بزرگ بود که وحشت زدش می کرد انگشت شو زیر چونه آرتور گذاشت سرشو بلند کرد
_ رو زانوهات وایسا می خوام لیست بزنم👅
نفسش بند اومد : چی؟؟
_ می خوام لیست بزنم اینجوری دردت کمتر می شه بی اراده کاری که گفتو انجام داد
آ...ت بزرگش بین لپای با...ن آرتور قفل شد
خیلی داغ بود
خیسی خونو رو نیپلش حس می کرد
تارویان سرد و غرق تاریکی لب زد
_ بقیهش با من!؟ آرتور خسته سرشو بلند کرد
چشماش مثل گودال بودن : آروم... باشه!؟
پلکاشو به نشونه تایید بازو بسته کرد
کمرشو گرفت
تو یه حرکت کل آ-ت بزرگ شو تو سوراخ تنگ آرتور جا کرد😈
یکم دیر فهمید آروم از نظر تارویان خیلی سخت تر از نظر خودشه چشماش سیاهی رفتن بدنش سر شد تارویان بدونه اینکه حرکت کنه منتظرش موند لباشو به گوش آرتور چسبوند
_ نفس بکش لباش از هم فاصله گرفتن نفس سخت و عمیقی کشید
: آخ آییی خیلی بزرگه
تارویان تو سکوت از حس آرتور لذت برد
تنگ و داغ بود می تونست فقط با مک زدن نیپلاش ار-ضا شه🔞
اون مرد یه هیولای واقعی و صاحبه منه🔥
کسی که موقع #سکس باید با زنجیر ببندنش🔞
عادت نداره فاحشه هاشو سالم پس بده و حالا منو تصاحب کرده
واسه نجات خواهرم قبولش کردم ولی نمی دونستم قراره با شوالیه مرگ رو به رو شم
جلد دوم رمان فرشته کوچولوی من به قلم رزالین با یه داستان طوفانی استارت خوردههه😈https://t.me/+AAAS5-2XzIkyZjVk https://t.me/+AAAS5-2XzIkyZjVk https://t.me/+AAAS5-2XzIkyZjVk https://t.me/+AAAS5-2XzIkyZjVk
doc_2022-07-03_11-16-58.mp40.82 KB
63400
Repost from TgId: 1440531845
یقه تاپم رو پایین میده و با دیدن کبودی های رو سینه هام اخمی میکنه...گوشه تاپ رو گرفته و بالا میده، با زانو زدن مقابلم میپرسه
_چرا نگفتی شوهر حرومیت کتکت میزنه؟ حتما باید بیام از زیر مشت و لگدش بکشمت بیرون؟
اشک های گوشه چشممو پاک میکنم
_چون کسی نبود که کمکم کنه...
دستی روی رون لختم میکشه و با دلگرمی میگه
_ولی من بودم شمیم، من همیشه برای تو بودم...چرا به من چیزی نگفتی؟
نفس لرزونی میگیرم و خیره به چشم های عزیزش لب میزنم
_مگه نمیدونی من واسه چی شوهر کردم؟ یعنی به زور شوهرم دادن...
سری به نفی تکون میده
_نه شمیم، من وقتی برگشتم دیدم خونه نیستی و ننه گفت که شوهرت دادن!
بغض پس حنجره ام سنگینی میکنه و به حرف میام
_ننه فهمیده بود دوستم داری، فهمیده بود دوستت دارم...به بابا و عمو گفت یه فصل کتکم زدن و تا به خودم بیام بی سر و صدا شوهرم دادن
خشک شده میپرسه
_بابا کتکت زد؟
فین فینی میکنم
_میگفت از خیابون پیدام کرده و سر سفرش بهم نون داده که تهش پسر مومنشو از راه به در کنم...گفت هرزه هستم و بیشتر از این نمیخواد توی خونش باشم و ردم کرد که برم...
چنگی به رون لختم میزنه میغره
_تو اینا رو الان باید به من بگی شمیم؟ وقتی از اون حرومزاده بچه سقط کردی؟
https://t.me/+COMKd4Loecc5ZDU0
https://t.me/+COMKd4Loecc5ZDU0
چون برادر ناتنی و مذهبی دختره دوستش داشته به زور به یه معتاد میدنش و موقعی که شوهرش داشته کتکش میزده پسره از راه رسیده و عشق سابقش و نجات میده و میشنوه که دلیل ازدواجش این بوده که...❌😱😢
79600
Repost from N/a
#خانوادهپورناستار🌶🤯
#part10
- ک*صتو با علامت 3 شروع میکنی به مالیدن و به بابات التماس میکنی که بُکنتت! مفهومه دخترجون؟!
اجبارا سرمو بالا پایین کردم مجبور بودم کاری کع نامادریم ازم میخواست رو انجام بدم..وقتی علامت سه رو نشون داد شروع کردم به مالیدن چوچولم و آه ناله کردن..پخشزنده بود تو پور*ن هاب و از همهجای دنیا داشتن بدنمایی کردنم رو تماشا میکردن...
نقاب رو روی صورتم کمی جابجا کردم و رو به ناپدریم که لخت جلوم ایستاده بود نالیدم:
- اوم ک*یر میخوام! بابایی میشه منو بکنی؟!
پوزخند شهوتی ای زد و سمتم اومد موهامو که دم اسبی بودم بست و نزدیک ک*یر کلفتش برد و ک*یرشو وارد دهنم کرد که یهو برادر ناتنیمم با ک*یر شق شده سمتمون اومد...
https://t.me/+FRYBdqTBJmE0NmZk
https://t.me/+FRYBdqTBJmE0NmZk
#بشدتشورتخیسکن💦💦
#محدودیتسنیشدیدبچهمچهنیاد🔞🔞
7700
- وقتی ضبط رو شروع کردم شروع میکنی به لخت شدن و فقط با لباس زیر جلوی دوربین میمونی وگرنه لباتو بهم میدُزم فهمیدی دختر؟!😈
به اجبار به حرف نامادریم گوش کردم وقتی ضبط رو شروع کرد شروع کردم دونه دونه لباسام جلوی دوربین دراوردم که شروع کرد به صحبت کردن:
- این دختر شبی فقط و فقط 2میلیون! شماها نگاه به اندام سفید و قسمتای خصوصی صورتیش نگاه کنید!
مکثی کرد و ادامه داد:
- هیچ جا نمیتونید دختر شبخواب با این قیمت پیدا کنید! مکان و همه چی هم اوکیه! برای هماهنگی دایرکت #شبخواب رو ارسال کنید لطفا!
Link
Link
نامادری پلید دختره فیلمای خصوصی دختره رو تو اینستا پخش میکنه و ازش کسب درآمد میکنه ولی..🤯🍒👆🏻
25220
01:00
Video unavailable
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇⁴
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ð
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
22.68 MB
3 24010
00:58
Video unavailable
👩🍳#مرغ_شکم_پربدون_فر
مرغ متوسط یک عدد،پیاز بزرگ 2عدد، مغز گردو نصف لیوان، رب گوجه ۱ق، رب انار ملس ۱ق، سبزی و کشمش:اختیاری (سبزی معطر ۲۰۰گرم و کشمش۲قاشق) ، زرشک:۲ق، زعفران:خیلی زیاد، لیمو ترش تازه 2عدد، نمک،فلفل سیاه و پولبیبر، زردچوبه، پودر سیر،تخم گشنیز،برگ بو، کره :۱۵۰ گرم، آلو بخارا
نکاتی ک بوی زهم نده مرغ
۱.از شب قبل توی مواد (پیاز فراوان نمک و فلفل سیاه و زردچوبه و زعفران فراوان بخوابونین حتی توی شکم مرغ رو هم مزه دار کنین )و روشو سلفون بپیچین و ۱۲ساعت استراحت بدین.
۲.حتما باید مرغ رو سرخ کنین قبل پخت هم لذیذ تر میشه هم مرغ وا نمیره
۳.حتما از آب لیمو طبیعی تازه استفاده کنین
۴.موقع پخت ی دونه هویچ سالم بندازین تا بوی مرغ رو بگیره
🍁🍂 @ide_luxury 🍂🍁
🕊❤️🕊
22.86 MB
❤ 1
2 690310

