en
Feedback
ایده لاکچری

ایده لاکچری

Closed channel
2025 year in numberssnowflakes fon
card fon
15 494
Subscribers
-1124 hours
-787 days
-25530 days
Posts Archive
💢آهنگ جدید حجت اشرف زاده بنام زندگی جانم 🕹#پاپ
Show all...
4_6037259133680355812.mp33.43 MB
02:31
Video unavailable
💣بمب لاغری سال 2025 رونمایی شد💣 هرچی دوست داری بخور و لاغر شو 🧭رسیدن به وزن دلخواه بدون ورزش و رژیم 🧭۷ الی ۱۰ کیلو کاهش وزن تنها در یکماه 🧭دارای تاییدیه وزارت بهداشت برای دریافت اطلاعات بیشتر و بهره مندی از تخفیف استثنایی تا پایان امشب ، همین حالا روی لینک زیر کلیک کنید.📲 https://landing.saamim.com/KnKnK https://landing.saamim.com/KnKnK
Show all...
4.5.Jolbak-20250801134632.mp47.43 MB
1
پنج تا رفتاری که باعث کاهش دعواها و بحث ها میشه: _اگه همیشه فکر میکنین حق با شماست دست بردارین _به طرف مقابلتون فضا بدین اونم دیدگاهشو بگه -باید با آرامش صحبت کنیم ، این یک مهارته، پس من نمیتونم و من اینطوریم و بد حرف میزنم ولی چیزی تو دلم نیست رو بذارین کنار و این مهارت رو یاد بگیرین _بحث رو به حاشیه نبرین ، درجهت پیدا کردن راه حل صحبت کنین راه حل هارو که پیدا کردین شروع کنین به صورت شفاف دربارشون صحبت کنین و ریز خواسته هاتون رو بگین _راه حلی که به نفع هر دونفرتونه انتخاب کنین
Show all...
2
Repost from TgId: 1440531845
- چی زدی به لاپات؟!! - عطر بیکینی زدم حاجی بوشو دوست داری میخوای بدم لیسش بزنی عصبی دامنمو بالا زدو شورت خیسمو کنار زد که لنگامو تا ته براش باز کردم. سرشو برد بین پام و عمیق بوکشید و سیلی محکمی روش کوبید - آیییی دردم میاد حاج امیر دلت میاد تپلیمو سرخ کنی - کی بهت گفت از این آت و آشغالا بزنی به لای پات سلیطه هاااااا؟ با لب آویزون رو گرفتمو و لب زدم: - زنت با اینکه مریضه ولی هنوزم عفریته‌ست خواستم خودمو ترگل ورگل کنم بازم شب بیای پیشم چنگی به رونِ تپلم زد - بی شرف همینطوری هم لاپات داره پدرمو درمیاره بعد میری عطر بهش میزنی ذوق زده از راضی شدنش  دستی به لای پام کشیدم و خمار گفتم: - آناناسم خوردم حاج امیر، وا.ژنم شیرین و آبدار فقط منتظره بلیس..... با شنیدن حرفم به سیم آخر زد و سمت به*شتم حمله ور شد که ناله ای کردم و پستونامو تو مشتش گرفت - من امشب سوراخاتو یکی نکنم حاج امیر عطا نیستم کرشمه...... https://t.me/+AGlO7_nyjvE4NTBk https://t.me/+AGlO7_nyjvE4NTBk https://t.me/+AGlO7_nyjvE4NTBk https://t.me/+AGlO7_nyjvE4NTBk امیر عطا صارمی...حاجیِ جذاب و هاتی که با دیدن تنِ لختِ پرستارِ زنش، ح.شری میشه و حسابی سوراخاشو جرش میده...💦💦 #شورت‌خیس‌کن_سسکی
Show all...
Repost from TgId: 1440531845
‍ ‍ •| مذه‍بیِ شهوتے💦👅 |• #پارت_7 - ج.نده رو کی دست بلند میکنی هان؟ - بذار برم نمیذارم ادمی مثل تو دستش بهم بخوره... - از خداتم باید باشه یکی مثل من هرزه ای مثل تو رو بخواد بکنه...شنیدم به نصف پسرای دانشگاه دادی... - به تو چه، تو که ادعای مذهب و دینت میشه چرا میخوای بکنی؟ - همه کردن چرا من نکنم، حالا که انقد ارزونی. - ارزون‌ ننه اته، من به هرکی عشقم بکشه میدم... چونه ام رو با خشم توی‌مشتش گرفت: چه زری زدی، اسم ننه من رو‌ اوردی به زبونت؟ - اگه میخوای ننه ات فحش نخوره بذار من برم. - حالا که این طور شد یه طوری می کنمت که رو زانو هات از در کلاس بزنی بیرون. اینو گفت و انداختم گوشه ای و‌ دستش رفت سمت دکمه شلوارش. حتی تصور این که این بخواد بکنه منو حالم به هم میزد. مطمئن بودم حتی بلند نیست سوراخم رو پیدا کنه. پوزخندی زدم و کم نیاوردم. - باشه سعیت رو بکن ببینم میتونی یا نه. احتمالا به جای سوراخ پایینیم بکنی توی سوراخ گوشم...مرتیکه، زن لخت ندیده. خندید و شلوارش رو در اورد و انداخت یه گوشه. - خواهیم دید... مشغول در اوردن لباس هام شدم اونم همین کار رو کرد. نگاهم رو روی تن و بدن بدون لباسش به گردش در آوردم. با این که مثل پارسا سیکس پک نداشت اما هیکلش عضلانی و چهارشونه بود. توی دلم لعنتی به بختم فرستادم. اخه همینم مونده بود به این نخاله بدم. نگاهم وسط پاهاش متوقف شد هنوز شورتش پاش بود. - چیه بهش زل زدی، دیرته باهاش اشنا شی؟ - بکن ببینمش اگه راست میگی، مطمئنم اندازه دول موشه. این رو گفتم و هرهر زیر خنده زدم و دلم رو گرفتم. پوزخندی زد و شورتش رو مقابل چشم هام در آورد . تو یه لحظه لبخندم روی لب ها خشک شد با چیزی که دیدم. نگاهم خشک شد روی سالار کلفت و سیاه رنگش انقدر بزرگ بود که می تونستم بگم تا حالا با اون همه سک.سی که کرده بودم همچین آ.لتی رو ندیده بودم. - چیه چرا رنگت پرید؟ آب دهنم رو پر سر صدا قورت دادم که اومد جلو تر. آ.لتش رو توی دست گرفت و شروع کرد به مالیدنش... https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk https://t.me/+p4OMxavid6w1NGZk پسر بسیجی دانشگاه‌ سر مچ شون رو موقع س.ک.س گرفته حالا میگه اگه میخوای به کسی نگم باید منم با دختره س.ک.س کنم دختره هم مسخره اش کرد گفت تو بلند نیستی بکنی که با دیدن سالار کلفتش برگاش ریخت و...💦🔞🫣🔥
Show all...
Repost from TgId: 1440531845
🏳‍🌈⃟•پنـــاهم بــاش • #part_1 -چی میخوای دختر کوچولوی حـ.شریِ من!؟ سینه‌ی مامی رو میخوای ؟ دخترک تند تند سرش رو بالا و پایین کرد این حرکت که بابِ میل زن نبود با خشم غرید : -قبل از اینکه اون زبونت رو دور گردنت نپیچوندم بهتره درست جوابم رو بدی ! -میخوام مامی، لطفا ... لبخند خبیثانه‌ای زد و دستش را از سوراخِ داغِ دخترک بیرون کشید -باشه دختر قشنگم ؛ باشه در یک حرکت موهای دخترک رو در دست گرفت و کشید و با خشونت دستش را وارد دهانش کرد و با سرعت عقب و جلو کرد ... دستش که آغشته به آبِ دخترک بود به ته گلوی دخترک برخورد می‌کرد و میخواست عوق بزند ... ولی می‌دانست با این حرکت مجازاتی سخت در انتظارش است !او برای صاحبش دخترک بدی نبود ! همانطور که دستش را درون دهان دخترک حرکت میداد همزمان دست دیگرش را سمت پایین سوق داد... و به پایین تنه دختر رساند و بدون ملایمت تند تند درون سوراخِ تنگِ دخترک نازش عقب جلو میکرد بعد از دقایقی با آهِ بلندی ار*ضا شد! https://t.me/+ZnU9FmCBt_kzZmQx https://t.me/+ZnU9FmCBt_kzZmQx https://t.me/+ZnU9FmCBt_kzZmQx https://t.me/+ZnU9FmCBt_kzZmQx https://t.me/+ZnU9FmCBt_kzZmQx https://t.me/+ZnU9FmCBt_kzZmQx https://t.me/+ZnU9FmCBt_kzZmQx https://t.me/+ZnU9FmCBt_kzZmQx
Show all...
Repost from TgId: 1440531845
_تو کجا؟!…ما فقط چهار تا صندلی رزرو کردیم! رژ لب را نصفه نیمه کشیده بودم که خنده روی لبم خشک میشود… لب هایم را میبندم… علیرام وارد اتاق میشود: _نه بابا من که گفتم پنج تا صندلی رزرو کن رهام قراره بیاد باهامون… ساحره پشت چشمی نازک میکند: _شنیدم،ولی گفتم که چهار تا صندلی خالی بیشتر نداره! علیرام با تعجب نگاهش میکند: _میگفتی واسه آزاد میخوای رزرو کنی خالی میکرد! ساحره حرص میخورد: _حالا این دختره ی دهاتیو نندازی دنبال باسنمون نمیتونی شام بخوری؟!… از اتاق بیرون آمده بودم تا کمتر بشنوم و خورد شوم ولی ساحره انقدر بلند حرف میزد که مطمئن شود به گوشم صدایش میرسد: _اصلا آزادم از این دختره خوشش نمیاد…کجا میخوای دنبالمون راش بندازی…یه شامه دیگه…میمونه تو خونه کوفت میکنه…جایی ام نداره بره که…همینجا همون جوجه و کباب و سفارش بده بیاد بخوره! علیرام با مراعات می گوید: _خب حالا…رها پرستار پناهه …هیزم تر نفروخته بهت که اینجوری حرف میزنی ساحره…بعدشم آزاد کجا گفته ازش بدش میاد؟!… گوش تیز میکنم…این جمله واقعا قلبم را شکسته بود… درست بود بی کس و کار بودم ولی قرار نبود مرد این خانه با زور تحملم کند… اگر جوابش قانع کننده بود همین امشب میرفتم…حتی اگر از دوری از پناه میمردم هم برنمیگشتم دیگر… _مگه ندیدی اون شب خودش گفت به رها نگید قراره تولد بگیریم واسه پناه…مثل پاپتیا تیپ میزنه نمیخوام به عنوان پرستار بچم معرفیش کنم…آبروریزیه… قلبم له میشود… عکسهای تولد پناه را دیده بودم… همین یک هفته پیش جشن گرفته بودند و پس به خاطر این حرف آزاد مرا دعوت نکرده بودند!!! از بغض در حال خفه شدن بودم… به سرویس میروم و تمام آرایشم را میشویم… هق هق هایم را در گلو خفه میکنم و بالاخره صدای آزاد و پناه توی سالن می پیچد… _حاضرید؟!…بریم؟!… صدای پاشنه های کفش ساحره زودتر از همه روی سالن به صدا در می آید: _آره…آره… پناه با لحن بچگانه میپرسد: _لها کو؟!… باز هم ساحره جواب میدهد:_نمیاد…بریم همین و بعد خانه خالی میشودو سکوت و سکوت و سکوت… از سرویس بیرون میروم… مقصد اتاق و چمدانم است… با گریه همه ی لباس ها را بار چمدان میکنم… سیم کارتم را از گوشی بیرون میکشم و ان را خاموش میکنم…و در آخر یک نامه… _ببخشید اگه لایق پرستاری از دختر شما نبودم و این مدت منو لباسای دهاتیمو تحمل کردید…دل کندن از پناه واسم سخته ولی اینکه میبینم به زور تحملم میکنید سخت تره… نامه را روی میز میگذارم و از خانه بیرون میزنم… اشک هایش مثل قندیل روی صورتم خشک میشود…هوا خیلی سرد بود… زیاد دور نشده بودم که ماشین آزاد پیچ کوچه را می پیچد و با باز کردن در پارکینگ داخل میرود… تنها بود!!! کنجکاو بودم که ببینم واکنشش از نبودم چه خواهد بود؟!… پشت در باز پارکینگ کمین میکنم… آزاد را می بینم که چطور بعد از خواندن نامه و گشتن خانه بهم ریخته بود!!! صدای’ مشترک مورد نظر خاموش می باشد هم توی خانه می پیچد… به گوشی خاموشم نگاه میکنم… بلاشک با من تماس میگرفت… و بعد صدای علیرام: _جانم آزاد؟!… عصبی بود:_کدوم بی پدری این چرت و پرتا رو به رها گفته که رفته هان؟!… _ساحره!!!بهش گفتم داری زیاده روی میکنی…زد دختره رو پوکوند… _بهش بگو رها رو پیدا میکنی برمیگردونی ساحره وگرنه من میدونم و تو!!! با تعجب نگاهش میکنم… انقدر مهم بودم و خبر نداشتم!!! حالا که به خیالشان رفته بودم باید میرفتم… سمت چمدان برمیگردم و دسته ی آن را چنگ میزنم… صدای بیرون آمدن آزاد را میشنوم و با سرعت تر میدوم… ولی صدای بلند آزاد ، پاهایم را متوقف میکند: انگار با تمام جانش …صدایم میزند: _رها!!! https://t.me/+1GHd4hFLTjtkZDM0 https://t.me/+1GHd4hFLTjtkZDM0 https://t.me/+1GHd4hFLTjtkZDM0 https://t.me/+1GHd4hFLTjtkZDM0 https://t.me/+1GHd4hFLTjtkZDM0
Show all...
1
#پارت_۴۴۱ ➖دشمن عزیز فامیل‌های دور و نزدیک  عزیز،از خاله ها و عمه ها و عموها و نوه و نتیجه هاشون گرفته تا قوم و خویشهای پدرام ، بالاخره لطف کردن و این نتیجه رسیدن  که میباس دست از سر کچل ما بردارن و دست کم جلوی در خونه ول کنمون بشن! اما میدونید تاریک ترین قسمت زندگی من کجا بود!؟ دقیقا اونجا که باز رسیدم به همون نقطه ی اول! یعنی  همون خونه  و همون فضایی که همیشه میخواستم ازش فرار کنم تا بیشترین فاصله رو باهاش داشته باشم. آره! من دقیقا رسیده بودم به همون نقطه با این تفاوت که از این خونه وسایلمو برده بودم اون یکی خونه! از سمت چپ به سمت راست! نگاهی به پنجره ی اتاق پدرام که قرار بود بشه محل زندگی کلفت وارم انداختم. داد بی داد! ببین چه زندگی ای برای خودم ساخته بودم!!! خودم با دستهای خودم شان خودم رو از یه ملکه ی هواخواه تا یه  موجود نالایق که سطحش قرار بود در حد بردگی باشه، پایین کشیده بودم و صدالبته که  مقصر خودم بودم و بس! نگاهم خیره به پنجره ی همون اتاق بودم که صدای خنده های خرکی پارمیداسادات بیخ گوشم منو از فکر بیرون کشید: -هه هه هه! عسیسم! امیدوارم درکنار خانواده ی شوهر توی اون اتاق رویای زندگی شیرینی داشته باشی! ای سقت سیاه رتیل نحس! کل اتفاقهای گند و مزخرف زندگی من یه طرف تیکه پرونی های این موجود نچسب یه طرف! خیلی رو مخم بود لامصب...خیلی! نیشمو کج کردم و گفتم: -پارمیدا جون بخدا من اصلا فکر نمیکنم لالی! نمیدونم چرا همیشه میخوای اینو بهم ثابت کنی! نیش باز شده تا بناگوش بسته شد و لبخندش به کل ماسید. مثل اینکه این تیکه ی آشکار رو خیلی زود گرفته بود! نگاه عبوسانه ای حواله ام کرد و بعد هم شاکیانه محسن رو صدا زد و گفت: -محسن جااااااان! من خیلی خستمه! لطفا منو زودتر برسون خونه! و محسن قلدر که همیشه با نگاهش تن منو میلرزوند اون لحظه شد موش و  عینهو زن ذلیل های بله قربان گو مطیعانه گفت: -چشم خانمم! سوارشو بریم... ایش ایش کنان ازشون رو برگردوندم که اینبار شکار مامان شدم. وای که چقدر پند و نصیحتهاش برام غیرقابل تحمل بود. کشوندم یه گوشه و گفت: -دختر...از خدا و پیامبرش نقل آدم دراز بی عقل! متعجب پرسیدم: -بعد اونوقت مثل کی !؟ خونسردانه لبخند ملیحی روی صورت نشوند و با صراحت جواب داد: -دقیقا مثل تو! مثل تو که همیشه فقط قدت رشد میکرد اما عقلت نه! دوران دبستان همیشه گیس و گیش کشی میکردی اینو اونو میزدی. دوران راهنمایی همیشه معلمهات از دست باند بازی ها و شر و شیطونی هات عاصی بودن دوران دبیرستان هم که با زبون درازی هات و قانون شکنی هات شده بودی قاتل ارامش منو معلمهات...حالا همه ی اونها به درک...سر جدت تا وقتی که انشالله بری خونه ی خودت،توی خونه ی حاج آقا پورمند آبروداری کن و لااقل یه مدت یا عین آدم رفتار کن یا ادای آدمهای باوقار دربیار ...خلاصه یه کاری کن نفهمن چقدر سلیطه ای! پوکر فیس تماشاش کردمو گفتم: -کاش قد گاو مشت حسن باورم داشتی! دستی تکون داد و گفت: -کاش قد گاو مشت حسن شعور داشتی!برو..برو خدا پشت و پناهت. راه دور نیست. تا اینجایی من همه جوره هواتو دارم ...برو  درامان خدا... نفس عمیقی کشیدم واینبار  رفتم سمت پدرام تا از پدرم که کنار پدرام بود و باهاش پچ پچ میکرد خداحافظی کنم و مثلا برم خونه ی شوهر... مثلا.... نویسنده:نابی
Show all...
46👍 8😍 4😭 2
01:00
Video unavailable
🔮طلسم دفع بیماری🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد /¹⁶❤️ https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇 🆔 @ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Show all...
22.68 MB
01:00
Video unavailable
👩‍🍳#کیک_سیب این کیک سیب با کرم پاتیسیر روش یه کیک متفاوته که خوراک عصرونه است، نگم از طعمش 🍂🍁 @ide_luxurry 🍂🍁                  🕊❤️🕊
Show all...
10000000_716266930325847_6846410631683256334_n.mp413.82 MB
2
00:15
Video unavailable
مشاوره اخذ مدارک دانشگاه آزاد واحدهای معتبر تهران کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکترا با استعلام        💥( بدون پیش پرداخت) 💥 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 Telegram : 👇👇👇👇 @irantahsilat_iau Instagram : ¹⁶ 👇👇👇👇 Https://instagram.com/uni.irantahsilat جهت ارتباط با ادمین👇: @madrakuni
Show all...
1.39 MB
هفت علامت که نشون میده شما برای خودتون سمی هستین: ۱-شک کردن به توانایی هاتون و احساس این که به اندازه کافی خوب نیستید حتی زمانی که خوب عمل می‌کنید. ۲-داشتن تردید برای درخواست کمک، چون نگرانید ناتوان به نظر برسید. ۳-مقایسه دایمی زندگیتون با زندگی دیگران در فضای مجازی و احساس عقب افتادن از دیگران. ۴-اولویت دادن نیازهای دیگران نسبت به نیازهای خودتون و بی اهمیتی به مراقبت از خود. ۵-اجتناب از تنش به هر قیمتی،حتی اگر به معنای سرکوب کردن احساساتتان باشد. ۶-تلاش بیش از حد برای خشنود کردن دیگران که منجر به استرس و فشار میشه. ۷- عقب انداختن کارهای مهم به دلیل ترس از شکست یا انتقاد اگر خودتون رو در کشمکش با هر یکی از این موارد می‌دانید، وقتشه که رویکردتون رو نسبت به کار و زندگی تغییر بدید.
Show all...
7
Repost from TgId: 1440531845
#گناهم_باش #پارت_1 خواهرزادم بی خبر از کششی که من نسبت بهش داشتم با اون پیراهن کوتاه که کل اندامش و بیرون انداخته بود، رو تختم خوابش برده بود. استغفاری کردم و ازش رو گرفتم و زیر لب غریدم: - خر شدی ماهان بدبخت تو داییشی کنترل خشتکتم نداری!!!! چشمام از شدت نیاز سرخ شده بود و مردونه‌ام یطوری سخت شده بود که خشتک شلوارم داشت جر میخورد و همون لحظه با تن سک.سی کوچولوش رو تختم غلت زد که چشمام نو.ک سینه های درشتش رو دید و آل.تم تیر کشید. داغ کرده سمتش رفتم و بی طاقت دستمو رو نیپل هاش نوازش وار کشیدم که ناله ریزی کرد و آتیش شهوتمو بیشتر کرد و یه مرتبه روش خیمه زدم و از رو لباس نازکش نوک سیخ پستونشو به دهن گرفتم و محکم مکیدم - دد.....دایی داری....چیکار میکنی؟!! خمار جلوی لباسشو جر دادم و قبل از اینکه وحشیانه به سمت سینه هاش حمله کنم دستمو به بینِ پاش رسوندم و شورت خیسشو از روش کنار زدم که به خودش لرزید - جوووون عروسک واسم خیس کردی؟ - ز.....زشته دایی نکن تو حالت خوب نیست انگشت کلفتمو لای پاش بالا پایین کرد و به.شتشو محکم مالیدم که با دهن کوچولوش شروع به ناله کرد و وحشیانه به نوک صورتی سینه هاش حمله کردم - دیگه نمیتونم زلفا، لعنتی تو این شکم کوچولوت امشب باید از تخمای من پر بشه قراره واسه دایی توله بزایی........ https://t.me/+1h2EI07dH6E5MzRk https://t.me/+1h2EI07dH6E5MzRk https://t.me/+1h2EI07dH6E5MzRk ماهان... دایی ناتنی از فرنگ برگشته ای که یه عمر توی خارج زندگی کرده و میل جنسی نداشته و با هیچ دختری نخوابیده ولی وقتی بر میگرده ایران با دیدن خواهرزاده سک*سیش مردونگیش سیخ میکنه و.......❌😱🤯
Show all...
1
Repost from TgId: 1440531845
- خانوم خدمتکال شما شیلینی هم میپزی؟ با شنیدن صدای بچه ی شیرینی رومو سمتش چرخوندم و با دیدنش لبخند زدم. موهای موج دار فرفری و چشم های درشت قهوه ای. - سلام خاله، نه من تمیز کاری میکنم فقط. بی توجه به حرفم جلو اومد. - چقدر شبیه منی خاله. نکنه مامانمی؟ با حرفش هوری دلم ریخت و دقیق تر نگاهش کردم. موهای فرش به باباش رفته بود. همون نامردی که منو بی کس گیر اورد و بهم تجاوز کرد. ولی چشماش کپ خودم بود. یعنی عمارتی که یه مدته توش کار میکردم همون جاییه که دختر کوچولوم بود؟ - هی بچه تختتو مرتب کردی؟ با شنیدن صدای خانوم اعظمی سر خدمتکار اخم توی هم کشیدم اخه چرا اسمشو نمیگفت؟ با دیدن اخمم سریع به خودش اومد. - بهش رو نده بچه ی پروییه، یکم بهش بخندی پرو میشه هی میچسبه بهت. منو همش بغل میکنه ول نمیکنه که. - مامانش..‌..کجاست؟ - اون زنیکه ی حقیر رو میگی؟ از اقا طلاق گرفت اقا تنهایی دخترشو بزرگ میکنه ولی اینقدر بی توجهی‌ میکنه که دخترش آویزون بزرگ شده. میخواستم داد بزنم که نگو. این چیزارو نگو، بچه ی من آویزون نیست. - اقا کجاست؟ میخوام ببینمش. خانوم اعظمی چشم هاش گرد شد. - نمیتونی بری که اونجا، اقا کسیو راه نمیده اتاقش بالاست و... بی توجه بهش رفتم، من باید دخترمو میبردم این مرد عذابش میداد. پشت در اتاقش که رسیدم لرزیدم ولی باید میدیدمش. دو روز بود از سفر اومده بود و چرا روز اول نفهمیدم خودشه؟ بدون در زدن بازش کردم که با دیدنم بهت زده بلند شد. - اینجا چه گهی میخوری؟ با عصبانیت سمتش رفتم. - اومدم دخترمو پس بگیرم چاویار، چندسال پیش خیلی تحقیرم کردی. بهم تجاوز کردی و با شکم حامله پرتم کردی پیش بابام. بابامم بیرونم کرد. الان اومدم دنبال بچم. با عصبانیت اومد سمتم و سیلی محکمی به صورتم زد که هینی کشیدم. - دهنتو ببند بی پدر. بچه ی ۵ روزتو ول کردی جلوی در خونم رفتی لنگاتو وا دادی برای بقیه الان اومدی دنبالش؟ نه‌ جونم از این خبرا نیست، یالا هری. با بغض و گونه ای که محکم میسوخت بازوشو چنگ زدم. - نکن چاویار، من دیگه‌ کسیو ندارم. بذار ببرمش، دیگه مزاحمت نمیشم سر راهتم نمیایم. - با چی میخوای سیرش کنی ها؟ اینقدر گشنه ای که حتی نمیدونستی جایی که توش کار میکنی مال منه. سرمو پایین انداختم که یهو تنمو چسبوند به میز کارش. - مگه این که صیغم شی، هم میتونی پیش دخترت باشی هم به رسم قدیما بهم حال بدی دختر حاجی. https://t.me/+ETOn-kQu338zYzI0 https://t.me/+ETOn-kQu338zYzI0 https://t.me/+ETOn-kQu338zYzI0 https://t.me/+ETOn-kQu338zYzI0 ❌چاویار برای انتقام، دختر حاجی سرشناسی رو گول میزنه و بهش تجاوز میکنه. اونو با یه شکم حامله پرت میکنه جلوی باباش. چندسال بعد اون دختر برای پس گرفتن دخترش برمیگرده ولی...
Show all...
1
Repost from TgId: 1440531845
از مدرسه برمیگشتم و صدای گریه نوزادی در عمارت خونه پدر بزرگم پیچیده بود! متعجب بدو وارد خونه شدم با دیدن پسر عموم که سالی یه بار شاید میومد دیدن آقاجون سلامی دادم و نگاهم به نوزاد کنارش افتاد! بالا سر نوزاد متعجب رفتم و ناخواسته لبخندی به قیافه معصومش زدم و ادا درآوردم: - وای وای چه دختر خوشگلیه صدای جدی پسر عموم به گوشم رسید: - پسره! نیم نگاهی به قیافه جدیش انداختم و دوباره روبه نوزاد ادامه دادم: - خب پس وای وای چه شازده پسر خوشگلی احساس کردم گوشه لب پسر عموم بالا رفت و صدای گریه و نق نق نوزادم کم شد و با چشماش بهم خیره شد که سمت آقاجون برگشتم: - آقاجون بچه کیه؟ پر اخم به هاکان خیره شد که بی فکر گفتم: -عه این که زن نداره هاکان کلافه دستی در صورتش کشید:-حتما باید زن داشته باشی بتونی تولید مثل کنی؟ هیچ وقت باهم هم کلام نشده بودیم، من پدر و مادرم فوت شده بود و پیش آقا جون زندگی می‌کردم همیشه ی خدا این پسر عموی ۳۳ ساله عصا قورت داده هم منو به بچه میدید! ساکت موندم که آقا جون جوابشو جا من داد: - آره دخترم دوست دخترش شکمش بالا اومده زاییده پولشو گرفته رفته! حالا هاکان مونده و حوضش و یه بچه بی مادر https://t.me/+fdz68LfWn2UxNzk0 https://t.me/+fdz68LfWn2UxNzk0 https://t.me/+fdz68LfWn2UxNzk0 چشمام گرد شد و هاکان اخم کرد: - من مسئولیت کاری که کرده بودم و به عهده گرفتم آقا جون، مادر این بچم خودم نخواستم تو زندگیم بمونه آدم زندگی نبود - پس بچت از یه زن بدکاره ی زنا کار.‌ هاکان محکم کوبید رو میز جلوش جوری که من تو جام پریدم و صدای گریه بچه هم بلند شد:-من نیومدم حرف بشنوم اومدم فقط خبر بدم همین از جاش بلند شد و بچه ی کنارشو تو آغوش کشید و لب زد: - جونم بابا؟! میریم الان لحن مهربونش انگار فقط مخصوص بچش بود و آقا جون به من نیم نگاهی انداخت و عصا کوبید زمین و گفت: - بچرو بگیر ازش آرومش من با این ناخلف حرف دارم  و این جور وقتا هیچ کس جرأت مخالفت نداشت؛ با دو دلی بچش رو بهم داد و خودم هم با دو دلی و احتیاط نوزادش رو به آغوش گرفتم که زمزمه کرد: - عروسک نیستا. تند سری به تأیید تکان دادم و جالب اینجا بود نوزاد کوچولو تو آغوشم گریش بند اومد و من خوشحال ازین اتفاق سمتی رفتم و دور تر از آنها روی مبلی نشستم. شروع به بازی با اون کوچولو کردم و که به یک باره هاکان از جایش بلند شد و داد زد: - چی میگی آقا جون؟ هنوز بچست آقا جون هم صداش بالا رفت: -تو بزرگش کن! من دیگه عمرم قد نمی‌ده بفهم نگران بهشون خیره شدم که هاکان نیم نگاهی بهم انداخت و آقا جون ادامه داد: - با این گندی که زدی اون بچم یه مادر میخواد شماها همخونه اید میتونید کنار هم زندگی کنید اموالمم بین خودتون پابرجا میمونه هاکان باز نیم نگاهی بهم انداخت و نگاهش روی یونیفرم مدرسه من چرخید و من گنگ بودم که هاکان نیشخندی زد و بلند روبهم گفت: - کلاس چندمی؟ از جام بلند شدم و با تردید گیج لب زدم: - سال آخرم دیگه سری به تایید تکون داد و اومد سمتم بچش رو از آغوشم بیرون کشید. سمت خروجی رفت و قبل این که خارج بشه ادامه داد: - قبول… تاریخ عقد و بزار واسه وقتی که درسش تموم شد و من با چشم های درشت شده وا رفتم -چی؟ چی میگید؟ اما اون نموند و در خانه را محکم بهم کوبید مجلس عروسی که من شکل ماتم زده ها بودم و دامادش بدون لبخندی تموم شده بود و حالا تو خونه‌ی هاکان بودم... با لباس عروس نوزادی که ۹ ماهش شده بود رو تو اتاق می‌گردوندم و از فرط گریه کبود شده بود انگار نمی‌تونست درست نفس بکشه: - جونم گریه نکن چرا این جوری می‌کنی؟ هاکان کجا رفتی اه صدای جیغش در خانه می‌پیچید و نفسش می‌رفت و می‌آمد و به یک باره خودم هم ترسیده از شرایط صدای گریه ام بلند شد: - ترو خدا تو مثل بابات اذیتم نکن روی تخت نشستم و همین طور که گریه میکردم صدای گریه اون پایین اومد و دست کوچیکش رو روی سینم گذاشت. با این حرکت به یک باره لباس دکلت عروسمو پایین کشیدم که سریع سینم رو گرفت و صدای گریش کامل قطع شد و خودم هم ساکت شدم. چشمامو‌ بستم که صدای هاکان به گوشم خورد:- چیکار می‌کنی؟ با هینی چشمام باز شد و از خجالت تو خودم جمع شدم و خواستم پاشم که توپید: - تکون نخور الان صدای گریش دوباره بلند میشه پوفی کشید و کنارم روی تخت دراز کشید: خجالت نکش ازم منو تو باید فراتر از این چیزا بینمون اتفاق بیفته متوجهی که؟ بغضم گرفت که روی تخت نشست و با دستش نوازش وار روی سینم دستی کشید: - منم مثل پسرم آروم کن، باور کن من از درون بدتر ازون بچه ی تو بغلتم منم آروم کن! و... https://t.me/+fdz68LfWn2UxNzk0 https://t.me/+fdz68LfWn2UxNzk0 https://t.me/+fdz68LfWn2UxNzk0
Show all...
1
Repost from TgId: 1440531845
- زدی گلدون عتیقه رو شکستی حرومزاده کی گفت توله تو بیاری سر کار؟ میدونی قیمتش چقدره؟ دخترک ۳ ساله م رو که از ترس میلرزید توی بغلم گرفتم و هق زده -آقا به خدا حواسش نبود،بچه ست دیگه هر چی پولش باشه کار میکنم میدم اصلا یه سال بدون حقوق براتون گار میکنه -زر نزن زنیکه... وقتی دست سنگینش توی صورتم نشست خون از دماغم شره کرد و روی لباسم ریخت آلما جیغ زد -مامان منو نزن...بی ادب به بابام میگم مرد با حرص دست آلما رو گرفت و پرتش کرد کناری -معلومه نیست از زیر کی هتل مادرت بالا اومده مگه تو بابا داری -من بابا دالم از صدای جیغ مانند دخترکم دلم می‌خواست بمیرم اگه اون مرد میفهمید پدر آلما کل زندگیش رو میخره و میفروشه هیچ وقت جرات نمیکرد دست روش بلند کنه. -نزنش بیشرف ...منکه گفتم پول شو میدم -آخه تو پول داری گدا گشنه کل خاندانت و بفروشی نمیتونی پول دسته ی اون گلدون و بدی زنیکه هرزه...وایسا پلیس بیاد تکلیفت و روشن کنه گوشای آلما رو گرفتم و تا فحش های اون مرد رو نشنوه و گفتم: -برو تو حیاط بازی کن تا مامان با آقای صفری حرف بزنم، خب؟ بعدا میبرمت واست بستنی میخرم -بستنی نمیخولم...تو که پول ندالی بیا علوسکم و بفلوش پول آقاهه لو بده -گریه نکن قربون اون اشکات ... برو تو حیاط ،فقط جایی نرو تا مامان بیام...باشه؟ . با صدای مرد نامردم تنم لرزید،موهای فر آلما رو بوسید -واسه چی گریه میکنی فرفری خانوم -من اون گلدون و نشکستم به اون آقاهه دفتم تازشم دیگه لباس عید نمیخوام... قباد روبروی دخترکم نشست و با دیدن سرخی گونه اش اخم هاش توی هم رفت: -صورتت چرا قرمز شده؟ -اون آقاهه من و مامانم و زد... بهش دفتم علوسکم و میفلوشم پولش و میدم مامانم خیلی گلون خلیده خودم دیدم دستاش اوف شده بود زمینای خونه خانم کپله رو شست و باسم علوسک خلید -گریه نکن دردونه...خودم پولش و میدم حالا میگی بابات کجاست؟ -منکه بابا ندالم.... یعنی بابام منو مامانم و دوست نداله منم میخوام بزلگ شدم خیلی پولدار شم تا مامانم کال نتونه با صدای مرد تنم یخ زد: -اونجاست جناب سروان دستگیرش کنید قباد با دیدن دستبند دور دستم‌نگاه ناباوری به دخترکی که مامان صدام میزد انداخت و لب زد: -آلما دختر منه؟ https://t.me/+PYZK0-4yyl0xODc8 https://t.me/+PYZK0-4yyl0xODc8 https://t.me/+PYZK0-4yyl0xODc8 https://t.me/+PYZK0-4yyl0xODc8 https://t.me/+PYZK0-4yyl0xODc8 وقتی فهمید دختر حامله ام می‌خواست سقط کنم چون برای ثروت خان سالارا وارث می‌خواست منم روز زایمانم با دخترکم فرار کردم و ...
Show all...
01:00
Video unavailable
🔮طلسم دفع بیماری🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇ž16 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Show all...
22.68 MB
01:17
Video unavailable
👩‍🍳#کباب_مرغ مخلوط سینه و‌رون مرغ به نسبت مساوی پیاز یک عدد زعفران به میزان لازم نمک، فلفل سیاه، پاپریکا کره اب شده برای رومال سینه و رون مرغ رو باهم میکس کنید (یا چرخ گوشت یا مثل من داخل مخلوط‌کن) پیاز و ادویه‌هارو اضافه و همه رو‌میکس کنید اگر پیاز رو‌جدا رنده کردین اب اضافیش رو بگیرید چندساعتی بذارین داخل یخچال و‌بعد سرخ کنید در اخر کمی کره اب شده و زعفرون رومال کنید هم مثل من میتونید داخل دستگاه گریل سرخ کنید هم داخل تابه سرخ کنید هم روی ذغال به سیخ بکشید حتی میتونید مقداری گوشت چرخ کرده هم مخلوط کنید که دفعه‌ی پیش من اضافه کردم هردوش عاالی و‌خوشمزه شد 🍂🍁 @ide_luxurry 🍂🍁                  🕊❤️🕊
Show all...
11.68 MB
4
01:36
Video unavailable
معرفی بیرحم ترین دشمن چربی های شکم در برنامه ی طبیب 🧨 اگه اضافه وزن دارید و میخواید با روشی که سازمان بهداشت جهانی تاییدش کرده لاغر بشید این کلیپ رو تا آخر ببینید👌🏻 برای سفارش با تخفیف ویژه و تکرار نشدنی این پودر جلبک روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻👇🏻👇🏻 https://landing.saamim.com/Kq3Nk https://landing.saamim.com/Kq3Nk
Show all...
Spirulina-2009(2).mp44.73 MB
💢آهنگ جدید سامان جلیلی بنام عشق 🕹#پاپ
Show all...
Saman_Jalili_-_Eshgh.mp38.19 MB