2025 year in numbers

17 780
Subscribers
-724 hours
-247 days
-8330 days
Posts Archive
Show all...
Sting, Dominic Miller - Shape of my heart - Acoustic cover.mp34.31 MB
اگه به هم رسیدهبودیم، خیلی شبها آزناوور گوش میکردیم و تو به حسودیکردن من به خوانندهی محبوبت میخندیدی.
کاش حالا هم قبل خواب بخندی...
"She may be the reason I survive"
@hamid_salimi59
و شب بخیر😕
She.mp33.42 MB
Repost from Hαмιd ѕαlιмι
"سیاهپوشها، مرا به خاک سپردند و رفتند. زن سپیدپوش کنار من ماند. نشست و دعا خواند، دعای مجیر. بعد قامت بست که نماز بخواند، و من دیدم کمرش خمیده است و زانوانش خمیده است، انحنای اندوهگین غصه به جانش نشسته بود.
نماز خواند، و بید مجنون کنار قبرستان گریه کرد. باد آهسته لابلای موهای سپید زن سپیدپوش رقصید، محزون و موقر. من داشتم به زن نگاه میکردم. آرام بود، پیر بود، اما زیبا. خطوط صورتش عمیق بودند و دو خط به هم رسیده روی پیشانی داشت که وقتی لب از درد میگزید، به هم متصل میشدند.
نماز خواند، و در رکوع بود که ناگهان روی خاک افتاد. بلند گریه کرد و نام کوچک پسرش را، رفیقم را صدا زد. ناله میکرد که عزیزِ مادر بلند شو برایم حرف بزن، ولی من لب نداشتم که جواب بدهم. من سالها و سالها پیش پوسیدهبودم و از من یک پلاک و یک استخوان مانده بود، پلاک رفیقم و استخوان ران سرباز عراقی که با هم کشته شدهبودیم، وقتی گلوله تانکِ مست، در جهنم شبانه عملیات رمضان دوست و دشمن را با هم پودر کرد.
از من هیچ نمانده، من خاکستر شدهام، تمام مرا باد جنوب برده و انداخته در دریای شمال. حالا استخوان ران سرباز عراقی در گوری است که به نام رفیق من است، اما من لب ندارم که برای زن سپیدپوش توضیح بدهم که این گور گرچه به نام پسر اوست، اما خانه من هم هست، و خانه استخوان سرباز عراقی.
حالا سه مادر سپیدپوش دارند اشتباه گریه میکنند. مادر سرباز عراقی در روستای امصلال بصره، مادر رفیقم اینجا، و مادر من در امامزاده روستای خانآباد در ده کیلومتری آمل. جنگ؛ مادرها را آواره کرده است ..."
#حمیدسلیمی
از داستان " هر روز صبح مرا ببوس، بیدار نمیشوم".
@hamid_salimi59
