es
Feedback
محمد رضا رنجبر (۳) قرآن

محمد رضا رنجبر (۳) قرآن

Ir al canal en Telegram

کد شامد : 1-1-569-61-4-4 http://t.me/itdmcbot?start=mrranjbar3 آدرس این کانال در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/@mrranjbar

Mostrar más
2025 año en númerossnowflakes fon
card fon
13 677
Suscriptores
-124 horas
-217 días
-4230 días

Carga de datos en curso...

Canales Similares
Sin datos
¿Algún problema? Por favor, actualice la página o contacte a nuestro gerente de soporte.
Menciones Entrantes y Salientes
---
---
---
---
---
---
Atraer Suscriptores
diciembre '25
diciembre '25
+38
en 0 canales
noviembre '25
+71
en 0 canales
Get PRO
octubre '25
+17
en 0 canales
Get PRO
septiembre '25
+37
en 0 canales
Get PRO
agosto '25
+40
en 0 canales
Get PRO
julio '25
+48
en 0 canales
Get PRO
junio '25
+22
en 0 canales
Get PRO
mayo '25
+59
en 0 canales
Get PRO
abril '25
+66
en 0 canales
Get PRO
marzo '25
+229
en 0 canales
Get PRO
febrero '25
+81
en 0 canales
Get PRO
enero '25
+60
en 0 canales
Get PRO
diciembre '24
+70
en 0 canales
Get PRO
noviembre '24
+56
en 0 canales
Get PRO
octubre '24
+57
en 0 canales
Get PRO
septiembre '24
+48
en 0 canales
Get PRO
agosto '24
+51
en 0 canales
Get PRO
julio '24
+30
en 0 canales
Get PRO
junio '24
+12
en 0 canales
Get PRO
mayo '24
+102
en 0 canales
Get PRO
abril '24
+77
en 0 canales
Get PRO
marzo '24
+132
en 0 canales
Get PRO
febrero '24
+70
en 0 canales
Get PRO
enero '24
+172
en 0 canales
Get PRO
diciembre '23
+201
en 0 canales
Get PRO
noviembre '23
+315
en 0 canales
Get PRO
octubre '23
+165
en 0 canales
Get PRO
septiembre '230
en 0 canales
Get PRO
agosto '230
en 0 canales
Get PRO
julio '230
en 0 canales
Get PRO
junio '23
+4
en 0 canales
Get PRO
mayo '23
+292
en 1 canales
Get PRO
abril '23
+691
en 0 canales
Get PRO
marzo '23
+8
en 0 canales
Get PRO
febrero '23
+55
en 0 canales
Get PRO
enero '230
en 0 canales
Get PRO
diciembre '220
en 0 canales
Get PRO
noviembre '220
en 0 canales
Get PRO
octubre '22
+12
en 0 canales
Get PRO
septiembre '22
+127
en 0 canales
Get PRO
agosto '22
+140
en 0 canales
Get PRO
julio '22
+90
en 0 canales
Get PRO
junio '22
+143
en 0 canales
Get PRO
mayo '22
+134
en 0 canales
Get PRO
abril '22
+158
en 0 canales
Get PRO
marzo '22
+125
en 0 canales
Get PRO
febrero '22
+49
en 0 canales
Get PRO
enero '22
+16 800
en 0 canales
Fecha
Crecimiento de Suscriptores
Menciones
Canales
29 diciembre0
28 diciembre+2
27 diciembre+1
26 diciembre0
25 diciembre+2
24 diciembre+1
23 diciembre0
22 diciembre0
21 diciembre+2
20 diciembre0
19 diciembre0
18 diciembre+2
17 diciembre+3
16 diciembre+1
15 diciembre0
14 diciembre+2
13 diciembre+1
12 diciembre+2
11 diciembre0
10 diciembre+3
09 diciembre+2
08 diciembre+2
07 diciembre+7
06 diciembre0
05 diciembre+3
04 diciembre0
03 diciembre0
02 diciembre+2
01 diciembre0
Publicaciones del Canal
1_23091267361.mp315.01 MB

656230

2
🌙 در این ماه 🤍 ماه رجب ✨ چه کنیم؟ 🪜 قسمت چهارم
🌙 در این ماه 🤍 ماه رجب ✨ چه کنیم؟ 🪜 قسمت چهارم
900
3
1_23062397068.mp3
906
4
🌙 در این ماه 🤍 ماه رجب ✨ چه کنیم؟ 🪜 قسمت سوم
🌙 در این ماه 🤍 ماه رجب ✨ چه کنیم؟ 🪜 قسمت سوم
1 193
5
1_23036623463.mp3
1 097
6
🌙 در این ماه 🤍 ماه رجب ✨ چه کنیم؟ 🪜 قسمت دوم
🌙 در این ماه 🤍 ماه رجب ✨ چه کنیم؟ 🪜 قسمت دوم
1 083
7
1_23009509593.mp3
1 298
8
🌙 در این ماه 🤍 ماه رجب ✨ چه کنیم؟ 🪜 قسمت اول
🌙 در این ماه 🤍 ماه رجب ✨ چه کنیم؟ 🪜 قسمت اول
1 756
9
بسم الله الرحمن الرحیم تدوین و پیاده‌سازی هرروزه سلسله مباحث در کانال‌ها، و همین‌طور آماده‌سازی مجموعه‌ای از سلسله مباحث ارزشمند که فعلاً بنای اعلام آن را نداریم، اما حقیقتاً در نوع خود برای فهم و درک کل نهج البلاغه و رونق و رواج آن در جامعه بی‌سابقه و بی‌مانند است و برای نخستین بار عرضه خواهد شد و ان‌شاءالله تا پایان سال آماده و از فروردین سال آینده هرروزه بارگذاری خواهد شد، مستلزم هزینه‌های خود است. گذشته از هزینه‌های جاری، اگر بخواهیم در شبکه‌های اجتماعی تبلیغ کرده یا کلیپ‌ها را منتشر کنیم، هزینه‌های سنگینی در پی خواهد داشت؛ ولی این کار موجب می‌شود که میلیون‌ها نفر از این محتوا بهره‌مند شوند و استفاده کنند، و در صورت همیاری لازم، می‌توان به چنین هدف بزرگی دست یافت. ☘ یک کلیپ، اگر تبلیغ نشود، چندان دیده نمی‌شود؛ درحالی‌که اگر تبلیغ شود، گاه صدها هزار و حتی میلیون‌ها نفر آن را خواهند شنید و مشاهده خواهند کرد. ☘ حیف است که این سخنان انتشار نیابد؛ سخنانی که حاصل ساعت‌ها تفکر، تلاش، بی‌خوابی و کم‌خوابی است و حقیقتاً سخت و دشوار. ☘ بپذیرید که سخن‌گفتن در دقایق کوتاه، زحمت و انرژی بسیاری می‌طلبد و پذیرا باشید که تدریس قرآن و نهج‌البلاغه، آن‌هم در قالبی ساده و روان، همراه با تمثیل، کاری بسیار وقت‌گیر است. ☘ به همین دلیل، عزیزانی که امکان یاری دارند، می‌توانند هر زمان و به هر مقدار که برایشان ممکن باشد، کمک‌های خود را به شماره کارت و حساب زیر واریز نمایند تا بتوانیم محتواهایی جذاب‌تر، پرمخاطب‌تر و متنوع‌تر تولید و منتشر کنیم. 🌒 حرف آخر اینکه، چه کمک دوستان باشد و چه نباشد، ما به لطف خداوند مصمم هستیم که این راه را تا پایان ادامه دهیم، اما چه نیکوست که با تأمین هزینه‌های لازم، بتوانیم بر حجم و کیفیت کلیپ‌ها و تعداد مخاطبان بیفزاییم. ان‌شاءالله. 🌕 شماره حساب: ۳۸۳۱۵۴۶۴۲۴ 🌕 شماره کارت: ۵۸۵۹-۸۳۱۰-۱۴۴۷-۹۲۲۳ ✅ به نام محمدرضا رنجبر
1 588
10
No text
No text
1 113
11
تا پیامبر چشمانش به او افتاد، دست به آسمان شد و فرمود: خداوندا، شر او را از ما دور بدار. و ناگهان پای مرکب او در چاله‌ای فرو رفت؛ چنان‌که شاخه‌ای در گل فرو رود. فهمید از کجا خورده؛ رو به پیامبر کرد و گفت: محمد، با تو کاری ندارم، با من کاری نداشته باش؛ بکن هر آنچه بشاید، نه هرچه بتوانی. و بعد گفت: این مرکب من و این غلام من، پیشکش به شما. و حضرت نپذیرفت؛ چون خورشید که نوری از کسی نمی‌گیرد. گفت: خودم هم در خدمت شما. باز نپذیرفت. ملخ آن‌قدر ندارد که بگیردِ بازش بازگشت و رفت و در بین راه به هر که می‌رسید، می‌گفت: گشتم، نبود، نگردید که نیست. در این جاده نه در راه و نه در بی‌راهه از محمد هیچ خبری نیست. و بدینسان خداوند به وسیلهٔ این خار، خارهای دیگر را هم دفع نمود؛ همان‌گونه که باران غبار را از گلبرگ می‌شوید. اگرچه پیامبر گلِ بی‌خار بود، اما در کنار او خارهای بسیاری می‌روییدند. در میانهٔ همین سفر، کسی به نام بریدهٔ اسلمی، کمین کرده بود، یعنی یکی دیگر به هوای صد شتر. تا چشمان او به پیامبر افتاد، شمشیر از نیام برکشید و به سوی او تاخت. اما حضرت، چون چشمه‌ای آرام، با او سخن گفت. چند کلمه‌ای با او هم‌کلام شد و دل او را نرم کرد، چنان‌که آفتاب برف را. سخنِ لطیفِ او، چون نسیمی بر گل، آن‌چنان شیرین بود که قندها از حلاوت افتادند. و بریده، دل‌باخته و شیدای پیامبر شد، چون پرنده‌ای که به روشنایی می‌گراید. خواست در رکاب او باشد و با او هم‌سفر. گفت: اجازه بده که در این راه پرخوف و خطر، من با شما باشم و فدایی شما. و حضرت پذیرفت. در نزدیکی‌های یثرب، بریده گفت: حیف نیست که بی‌علم و پرچم و رایت وارد این دیار شوید؟ از اینرو عمامه را از سر خود برداشت و قطعه‌ای از آن را پاره کرد و به سر نیزه بست و بالا برد؛ تا به اندازهٔ وسع خود، برای این قافلهٔ کوچک، شکوهی بزرگ بیافریند، همان‌گونه که شعاع خورشید، از پشت ابر، درخشان‌تر به چشم می‌آید.
1 215
12
قدر آن خاک ندارم شما یک قطعه‌سنگ را بینداز در یک باغچه و یکی دو ماه بعد بیا به تماشا؛ آن سنگ را بردار و نگاه کن، می‌بینی که نقش آن سنگ روی آن خاکِ باغچه ایجاد شده است و کمی فرو رفته است و یک گودی ایجاد شده است؛ این یعنی آن تکه‌سنگ به اندازهٔ حجم و وزنی که داشته است روی خاک کار کرده است و آن را عقب رانده است. درست همان‌گونه که دانه‌ای بر خاک می‌افتد و آرام در دل زمین جای خود را باز می‌کند، هر چیز در این عالم نیز اثر خود را می‌گذارد. هیچ‌چیز در این عالم بیکار نیست؛ باطل، عاطل و معطل نیست؛ عالم خط تولید است. هر عمل ما، چون رود کوچکی که در مسیر خود سنگ‌ریزه‌ها را جابه‌جا می‌کند، بر جریان هستی اثر می‌گذارد. شما هر کار کنید، روی خط تولید قرار می‌گیرد و اثر روی اثر و نقش روی نقش ایجاد خواهد کرد. سر این‌که آدمی به کیفر و مکافاتِ یک عمل سال‌ها و بلکه قرن‌ها در دل دوزخ خواهد نشست، همین است؛ چون عالم خط تولید است. نگو دروغی گفتم و تمام شد و رفت؛ تمام نشد و نرفت؛ بلکه چون توده بهمن در سراشیب کوه، هرچه بیشتر رفت، بزرگ‌تر شد. و به همین خاطر است که یکی از تعلیمات پیامبر، بر اساس کتاب و مکتب او، توبه است. توبه یعنی چه؟ توبه یعنی اینکه عالم خط تولید است؛ اگر خطایی نمودی، آثاری مدام تولید خواهد کرد. پس بیا و با توبه آن را از خط تولید خارج کن، همان‌گونه که باغبان شاخهٔ خشک را از درخت می‌بُرد تا بقیه سبز بماند. توبه مثل وزش بادی‌ست که دودِ خطا را از هوای دل می‌روبد. و مثل بارانی که خاک ترک‌خورده را زنده می‌کند. اگر خطایی کاشتی، مانند دانهٔ خاری است که در دل خاک افتاده؛ آیا تمام شد؟ نه، تازه شروع شد و ریشه زد و جوانه و بالا آمد و ساقه شد. باید قیچی‌اش کنی وگرنه بالا و بالاتر می‌رود و همچون پیچکی دور تنهٔ درخت جان می‌پیچد و دامنگیر می‌شود. از جنس خود خارهای دیگری تولید می‌کند، و یک‌وقت می‌بینی که یک صحرارا خارزار کرده است. پیامبر از این جنس تعلیمات داشت؛ اما مردم زمانه‌اش، همچون زمینی خشک و سنگی، باران رحمت او را برنمی‌تافتند. سر می‌تابیدند، چون گیاهانی که رو به آفتاب نمی‌کنند. به‌جای اینکه سر خم کنند، سرکشی می‌نمودند؛ به‌جای اینکه قد خم کنند، قد علم می‌کردند، و حتی تا پای کشتن او هم پیش رفتند. و به همین‌خاطر پیامبر، چون پرنده‌ای رانده از آشیانه، خانه‌به‌دوش شد و از خانه و کاشانهٔ خود و شهر و دیار خود آوارهٔ دشت و بیابان و کوه شد؛ و غارنشین شد. اما خوشا به حال خاکِ آن دشت و بیابان و غار که ردّ قدم او را بر خود داشت، همان‌گونه که خاک، گرمی آفتاب را در دل نگه می‌دارد. به قول سعدی: قدر آن خاک ندارم که بر او می‌گذری، که به هر وقت همی بوسه دهد بر پایت. و تنها کسی که از این ماجرا خوب واقف بود، امیرالمؤمنین بود؛ به همین خاطر شبانه با قدری آذوقه راهی بیابان و کوه و غار می‌شد، چون نسیمی که در تاریکی شب آرام می‌وزد. گفتیم که در شبی از شب‌ها از او خواست که دو مرکب راهوار را آماده کند تا به اتفاق همراه خود راهی دیار شود. حضرت هم شبانه دو شتر که مرکب‌های راهواری بودند مهیا کرد و آورد به پای کوه. کسی هم با خود و با مرکبی که داشت آورده بود به نامِ ابنِ عریقه، و به پیامبر فرمود که این شخص بلد راه است و راه‌ها و بی‌راهه‌ها را خوب می‌داند و شما را به راحتی می‌رساند و البته مورد اعتماد و اطمینان ماست. حضرت پذیرفتند و راهی شدند همان شب و شبانه، و آن شب چون سپیده‌ای در دل تاریکی، به دلیل اهمیت والا و بالایی که داشت، مبدأ تاریخ اسلام شد. همچنانکه می دانید هر امتی تاریخی دارد و هر تاریخ، چشمه‌ای از یک آغاز است. مسیحیت تاریخی دارد و مبدأ آن میلاد عیسی مسیح علیه‌السلام است؛ امت اسلام نیز تاریخی دارد و مبدأ آن هجرت شبانهٔ پیامبر اسلام است از مکه به یثرب، آن‌هم به تعیین خودِ پیامبر اسلام. چون پیامبر هرگاه توسط کاتبان و نویسندگان خود به کسی نامه‌ای می‌نوشت، در آخر، تاریخ نوشتهٔ خود را هم مشخص می‌نمود؛ همانند درختی که بر تنه‌اش حلقه‌های عمر خود را ثبت می‌کند. می‌فرمود: بنویس سه ماه بعد از هجرت، شش ماه بعد از هجرت، نه ماه بعد از هجرت؛ تا سال پنجم هجرت که از آن سال تاریخ هم به سال شد و می‌فرمود بنویسید شش سال بعد از هجرت، هشت سال بعد از هجرت، ده سال بعد از هجرت. این هجرت چون طلوعی از پسِ شب، آغازی داشت و آغاز آن شبی بود که راهی یثرب شدند. در میانهٔ راه، یکی از شروران شهر، سراقهٔ مدلجی، چون گرگی در کمین، روزها در راه‌ها و بی‌راهه‌ها چشم به شکار دوخته بود تا پیامبر را به دست سران قریش بسپارد و جایزهٔ صد شتری را بگیرد. او پیامبر را دید و شتابان به سمتش تاخت، غافل از اینکه نسیم بهاری را نمی‌توان به دام انداخت.
672
13
1_21495284240.mp3
657
14
شرح زندگی و زمانه پیامبر اسلام ص قسمت چهل و چهارم 👇👇👇
شرح زندگی و زمانه پیامبر اسلام ص قسمت چهل و چهارم 👇👇👇
777
15
دومین کاری که پیامبر از علی خواست، این بود که فرمود: «دو شتر راهوار برای من و یارم آماده کن و شبانه آنه را به ما برسان تا از بیراهه راهی یثرب شویم.» در این هنگام، ابوبکر گفت: «اتفاقاً من دو شتر مناسب برای سفر دارم.» حضرت فرمود: «بسیار خوب، به شرط آنکه قیمت آن را از ما بپذیری.» سپس به علی علیه‌السلام فرمود که بهای شترها را پرداخت کند. و سومین کار اینکه فرمود: «چند روز بعد، به همراه دخترم فاطمه، مادرت فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر زبیر، و کسانی که مایلند با ما ساکن یثرب شوند، راهی یثرب شوید.» و این هجرت، همچون طلوع سپیده از دل شب تار بود؛ آغازی برای نوری که تا ابد در جهان جاری است.
608
16
صنما، بتا، بهارا گوزن عاشق مار است و همیشه و همه‌جا به دنبال صید و شکار مار می‌گردد. مار برای گوزن لذیذترین غذاست، چنان‌که شهد گل برای زنبور و گل برای پروانه. گوزن از دم شروع به خوردن مار می‌کند و تمام مار را می‌بلعد. اما مار زهر دارد و زهر هم سم است و این سم در درون معده‌ی گوزن عطش بسیار شدیدی ایجاد می‌کند، به‌ویژه اگر تابستان باشد و هوا سوزان و داغ، مثل آتشی که در دل خشک‌زار می‌دود. گوزن از شدت عطش آتش می‌گیرد، به همین خاطر خود را شتابان به سوی نهر آب یا چشمه‌ای می‌رساند، چنان‌که مسافر خسته به سایه‌ی نخل پناه می‌برد. اما عجیب اینجاست که لب به آب نمی‌زند؛ چون می‌داند نوشیدن آب یعنی مرگ. زیرا آب، سم را در بدنش پخش می‌کند و سم به خون می‌رسد و کارش را تمام می‌کند. پس گوزن با وجود عطش شدید، لب به آب نمی‌زند و از شدت درد و فشار، به خود می‌پیچد، مانند درختی که در طوفان ایستاده اما نمی‌شکند، تا آنجا که اشک از چشمانش جاری می‌شود. زیر چشمان گوزن، حفره‌ای به اندازه‌ی یک بند انگشت وجود دارد. اشک‌ها وارد آن حفره‌ها می‌شوند و به سبب خاصیتی طبیعی، منجمد می‌گردند، همچون شبنم سحرگاهی که بر گلبرگ یخ می‌زند. این اشک‌های منجمد، براق و درخشان‌اند و همان چیزی هستند که به آن «پادزهر» گفته می‌شود. پادزهر، همان اشک گوزن است؛ اشکی چون دُرّ سپید، ماده‌ای بسیار گران‌قیمت و شفابخش که اگر بر مارگزیده‌ای بگذارند، درجا درمان می‌شود. و اینجاست که باید دانست چرا اشک در دستگاه الهی چنین قیمتی دارد. چون مثل اشک‌های گوزن، پادزهر است؛ شفابخش و نجات‌دهنده، همچون بارانی که بر خاک تشنه می‌بارد و جان می‌دهد. حال، جوانی که در کنار بستری از گناه قرار می‌گیرد و می‌داند اگر آلوده شود، روح و روانش از دست می‌رود، پس نزدیک نمی‌شود، تن نمی‌دهد، و در درون خود می‌سوزد و می‌پیچد، همانند پروانه‌ای که گرد شمع می‌گردد اما نمی‌سوزد، و در حالی‌که با ناله و مناجات و اشک به درگاه خدا پناه می‌برد؛ این اشک همان پادزهر است — اشکی شفابخش، نجات‌دهنده، و گران‌بها، همچو رود زلالی که چرک دنیا را می‌شوید. اما پرسش این است: گوزن از کجا دانست؟ چه کسی به او فهماند که آنچه خورد مار بود، و مار زهر دارد، و زهرش سم است، و اگر آب بنوشد، نابود خواهد شد؟ جز خداوند که به هر مخلوقی الهام می‌کند، چه کسی می‌تواند چنین دانشی در دل حیوانی بی‌زبان بگذارد؟ اوست که به مورچه راه می‌نماید و به پرنده مسیر پرواز را می‌آموزد. حال من از شما می‌پرسم: خدایی که هوای گوزن‌ها را دارد و آن‌ها را از خطرها آگاه می‌کند، آیا از بندگان خاص خود و از خاص‌ترین بندگانش یعنی پیامبر اکرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله) غافل می‌شود و می‌گذارد خطرها او را تهدید کنند؟ هرگز. او هرگز چون چوپان مهربان، رمه‌ی خود را در چنگال گرگ رها نمی‌کند. به همین خاطر، وقتی سران قریش به پیشنهاد شوم ابولهب تصمیم به قتل پیامبر گرفتند، خداوند او را باخبر کرد و راه چاره را نیز پیش پایش گذاشت. فرمود: از خانه و کاشانه‌ی خود و از شهر و دیار خویش فاصله بگیر، به شمال شهر برو و در کوه، در غاری پناه بگیر، همچون مرواریدی که در صدف پنهان می‌شود تا از دست صیاد در امان بماند. پیامبر ص نیز چنین کرد. تنها کسی که از این ماجرا خبر داشت، امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام بود. دو شب بعد از این حادثه، به همراه چند تن از محرمین راز، مخفیانه و دور از چشم مردم شهر، خود را به کوه و غار رساندند تا ساعتی در سایه‌ی آن سرو بستانِ حق، با خدای خود آرام گیرند؛ چون بلبل خسته‌ای که در دل باغ، مأمن شبانه می‌یابد. ملکا، مها، نگارا، صنما، بتا، بهارا، متحیّرم ندانم که تو خود چه نام داری دست خالی هم نبودند؛ قدری غذا برای پیامبر و یار غارنشینش همراه داشتند. حضرت فرمود: «علی جان، همتت سه کار را باید به انجام رساند.» اول آنکه فردا در شهر اعلام کن: هرکس امانتی نزد من دارد، بیاید و از تو تحویل بگیرد. و این چقدر تماشایی است! اولاً نشان می‌دهد که پیامبر امین مردم شهر بود؛ مردمی که بیشترشان کافر و مشرک بودند، اما امانت‌های خود را فقط به او می‌سپردند. ثانیاً اگر او امین مردم بود، علی نیز امینِ او بود. از همین رو، نشانی و امانت‌ها را به او سپرد تا بازگرداند. و از طرفی نشان می‌دهد که مال مردم محترم است، هرچند کافر یا مشرک باشند. کافرانی که او را از خانه رانده بودند و قصد جانش داشتند، اما پیامبر حتی امانت آن‌ها را بازگرداند؛ در حالی‌که شاید هر کس دیگر بود، مصادره می‌کرد و بازپس نمی‌داد. باری او همچون خورشید بود که بر باغ و خارزار یکسان می‌تابد.
763
17
1_21458399985.mp3
487
18
شرح زندگی و زمانه پیامبر اسلام ص قسمت چهل و سوم 👇👇👇
شرح زندگی و زمانه پیامبر اسلام ص قسمت چهل و سوم 👇👇👇
632
19
بی‌خیال شدند، غافل از آن‌که پیامبر در غار، آرام‌آرام نشسته بود؛ آرام چون آب در دلِ چاه، و روشن چون شعله‌ای در فانوس شب. اگرچه همراه و همنشین او ـ که بعدها خلیفهٔ اول مسلمانان شد، یعنی ابوبکر ـ سخت ناآرام و بی‌قرار بود؛ چون پرنده‌ای در دل طوفان. حضرت وقتی تمام اندوه را در چهرهٔ او دید، به او دلداری داد و تسلا و فرمود: «لا تَحْزَنْ؛ غمناک نباید بود، إنَّ اللهَ مَعَنا؛ یار با ماست، چرا نگرانی؟» غم، همه آنجا رود کز هوسِ او تهی است غم، همه آنجا رود کان بُتِ عیّار نیست و آن دم، آرامش چون بارانی نرم بر دلِ ابوبکر نشست، و خوفِ او چون مهی در برابر آفتابِ یقین ناپدید شد. البته اینکه چه شد که ابوبکر با پیامبر همراه شد و غارنشین گردیدند، نقل‌ها گوناگون است. از جمله گفته‌اند که پیامبر در مسیر بود و با ابوبکر روبه‌رو شد، و پیامبر ماجرا را با او در میان گذاشت؛ که «دشمنان قصد جان من دارند و من قرار است به جایی نهان و مخفی شوم». او هم اجازه خواست تا با پیامبر همراه باشد، و پیامبر پذیرفت. هر آن‌که با تو وصالش دَمی میسّر شد میسّرش نشود بعد از آن شکیبایی
448
20
غمناک نباید بود ما دو جور آینه داریم: یک آینه پیش اهل عرف، و یک آینه هم پیش اهل معرفت. آینه پیش اهل عرف همان شیشه و جیوه است؛ همان چیزی که برابر آن می‌ایستی و خود را در آن نظاره و تماشا می‌کنی. اما یک آینه هم داریم پیش اهل معرفت، و آن دیگر شیشه و جیوه نیست. هر چیزی که پیرامون من و شماست، پیش اهل معرفت وصفِ آینه را دارد؛ یعنی نمایانگر یک حقیقت است، و اهل معرفت با دیدن آن متوجه حقیقتی خواهند شد. آنان اگر حریر را می‌بینند، اطلس را می‌بینند؛ از دیدن آن به حقیقت و باطن کسانی می‌رسند که سرتاپا لطف و لطافت‌اند، چونان نسیم سحر که بر چهرهٔ گل می‌وزد. و وقتی عقربی می‌بینند، کژدم و ماری می‌بینند، برای شان آینه است؛ آینهٔ وجود و حقیقت و باطن کسانی که اهل نیش‌اند و زهرآگین، همچون خار بیابان که در دلِ کویر می‌روید. بنابراین وقتی که شما یک کژدم یا عقرب یا ماری را می‌بینید، انگار که ابولهب را دیده باشید؛ باطن او، حقیقتاً اگر بخواهد در یک چهره‌ای شکل بگیرد، چنین شکل و حالتی خواهد داشت؛ چون درست مثل همین عقرب و مار، نیش‌آلود و زهرآگین است، و کار او نیش زدن و زهر ریختن است. و آخرین زهری هم که ریخت، نقشهٔ قتل پیامبر اسلام ص بود. اما خداوند پیشاپیش پیامبر را باخبر کرد، و فرمود: «یَمکُرونَ» ـ آنان نقشه‌ای در سر دارند ـ و «یَمکُرُ اللّهُ» ـ خدا نیز نقشه‌ای در سر دارد ـ و نقشه تا نقشه داریم! هلاکِ خویشتن می‌خواهد آن مور که خواهد پنجه کردن با عقابی وَاللهُ خَیرُ الماکِرین؛ و خدا بهترین نقشه‌کشان است. نقشهٔ آنان چه بود؟ اینکه نه یک نفر، نه یک قبیله، بلکه از هر قبیله یک نفر در ماجرای قتل پیامبر سهیم باشد. و از آنجا که چهل قبیله بودند، قرار شد چهل نفر داوطلب باشند و شمشیر به‌دست، شبانه وارد خانهٔ پیامبر شوند و پیامبر را به شهادت برسانند. و با این وجود، کاری از قبیلهٔ بنی‌هاشم برنمی‌آمد؛ چون ناگزیر بود در برابر چهل قبیله بایستد، در نتیجه مجبور می‌شد به خون‌بهایی بسنده کند. و این نقشهٔ آنان بود. اما بیا و بنشین و بشنو و تماشا کن نقشهٔ خدا را. همان شب خداوند به پیامبر فرمان داد که خانه و شهر مکه را ترک کند؛ و نه به سمت شمال مکه که هم‌سو با یثرب باشد، بلکه به سمت جنوب مکه، یعنی نقطهٔ مقابل یثرب حرکت کند و در «غار ثور» که در دلِ کوهی بلندبالا بود، پنهان شود. و شد. و آنگاه کبوترانی را مأمور کرد تا در ورودیِ غار تخم‌گذاری کنند، و عنکبوت‌هایی را هم مأمور کرد تا در ورودی غار تار بتَنَند. این هم نقشهٔ خدا بود؛ نقشه‌ای به لطافتِ برف بر شاخه، به استواری کوه در مه، به ظرافتِ تار عنکبوت بر قطرهٔ شبنم. آنان با چهل یل، شمشیر به کف، و خدا با چند کبوتر و عنکبوت! هر چهل نفر در موعد مقرر وارد خانهٔ پیامبر شدند، و به سراغ بستر پیامبر رفتند، و آن پارچه و بردِ سبزرنگ را کنار زدند؛ اما یک‌مرتبه مواجه شدند با چهرهٔ نازنینِ امیرالمؤمنین، چونان ماهی که از پسِ ابر برآید و شبِ تیره را روشن کند. و این تدبیری بود که پیامبر پیشاپیش کرده بود. پیامبر، امیرالمؤمنین را با خود نبرد، به دلیل آنکه امانت‌های مردم شهر پیشِ پیامبر بود؛ و بالاخره مردم شهر ـ حتی کفار و مشرکان ـ او را امینِ آن دیار و منطقه می‌دانستند. و از این رو، امانت‌های خود را پیش او می‌سپردند. حضرت به امیرالمؤمنین فرمود که: «شما در شهر بمان و امانت‌های مردم را به آنان بازگردان، و بعد هم به ما ملحق خواهی شد.» و این رازِ ماندن و نرفتنِ امیرالمؤمنین در شهر مکه بود. اما اینکه چرا در خانهٔ پیامبر و چرا در بستر پیامبر ـ آن هم به امر پیامبر ـ قرار گرفت، کاملاً رمزی و نمادین بود. پیامبر خواست با این اتفاق و این ابتکار فریاد کند که: «در نبودِ من، آن‌که لایقِ جای و جایگاهِ من است، علی است و بس.» و دیگر آن‌که: «تنها کسی که حاضر است تا پای جان پایِ من بایستد، علی است.» با خشم و عصبانیت پرسیدند: «پیامبر کجاست؟» فرمود: «مگر پیامبر را به من سپرده بودید که از من می‌خواهید؟!» سریع به خود آمدند و گفتند: «حتماً در جادهٔ یثرب، به سمت یثرب روانه شده است.» از این رو شتابان از خانه بیرون شدند، و از شهر بیرون رفتند، و به سمت شمال ـ که جادهٔ یثرب بود ـ حرکت کردند. و به هر سو رفتند، اما بی‌فایده بود: بَس در طلبت کوششِ بی‌فایده کردیم چون طفل دوان در پیِ گنجشکِ پریده گروهی هم گفتند: «شاید به سمت شمال نرفته باشد؛ شاید در سمت جنوبِ مکه، در دره‌ای یا کوهی یا غاری مخفی شده باشد.» از این رو به سمت جنوب رفتند و از قضا به درِ غار ثور رسیدند. چشمشان به تخم‌های کبوتران افتاد و همین‌طور به تارهای عنکبوت.
858