بهـشتِ مـن
Ir al canal en Telegram
عشق آن است : که یوسف بخورد شلاقی درد تا مغز و سر و جان زلیخا برود:)
Mostrar más2025 año en números

203 806
Suscriptores
-28224 horas
-1 6597 días
-7 76130 días
Archivo de publicaciones
حالِ مرا از نوشتههایم نخواهی فهمید
من پشتِ کلمههایی که ننوشتهام، خواهم گریست.
او رفیق واقعی من است؛
کسی که که بیحساب از ترسها،
تاریکیها و سیاهیهایم برایش گفتم و باز هم مرا شجاع، پرنور و پررنگ دید.
تو اولین پناهگاهی نبودی که بر سرم آوار شدی، اما اولین پناهگاهی بودی که با تموم وجود امید داشتم امن و استوار بمانی.
زن ها یک شاهزاده نمیخوان؛
اونها یه مرد میخوان که تا آخر
مثل روزِ اول بمونه.
00:09
Video unavailableShow in Telegram
AQPeSzvtz7h0E2DQRQ4Nsk_F3SqEKwNQJDVNYiCKo83vZjfX3NVulM4O9w0KeIXC0S9.mp44.33 KB
به کسانی که آسوده میخوابند حسادت میکنم. برای من شب نبردی بی پایان با افکارم است.
احساس میکنم غم زیاد منتهی میشه به خستگی، مثلاً من الان نه ناراحتم نه افسردم فقط خستهام از همه چی.
خوباست که شعر، موسیقی و چای هست، وگرنه خیلی سال پیش متلاشی شده بودم.
