fa
Feedback
داستان کده | رمان

داستان کده | رمان

رفتن به کانال در Telegram

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

نمایش بیشتر
2025 سال در اعدادsnowflakes fon
card fon
151 855
مشترکین
+27424 ساعت
+1 4027 روز
-1 22530 روز
آرشیو پست ها
و این بار سعی کرد برای سرگرم کردن خودش شروع به دمبل زدن کنه: _شماره ام رو برات گذاشته بودم، اینقدر بد بود که زنگ نزدی؟ خندیدم و در حالی که سمتش میرفتم به آرومی بازوش رو لمس کردم تا حرکتش رو اصلاح کنم: _بد؟ عالی بود…شاید برای همین زنگ نزدم! راست میگفت، اون روز وقتی از حموم در اومده بودم شماره اش که روی میزم بود رو دیده بودم، با اون دست خط هول هولکی که معلوم بود مال یه دختر خجالتیه! قبل از اینکه اجازه بدم جوابم رو بده ازش جدا شدم و سمت شاگردم که مشغول گرم کردن بود رفتم. باید اعتراف میکردم که ازش بدمم نمیومد، یعنی کاملا تایپم بود. ریزه میزه لاغر اما به اندازه، چهره خوشگلی داشت و این خجالتی بودن معصومانه اش واقعا بانمکش میکرد. کمتر از یک ساعت گذشته بود و من چون فقط یه شاگرد داشتم سمت رختکن رفتم، صدای پاهایی رو پشت سرم شنیدم و مطمئن بودم که خودشه: _کارت تموم شده؟ در حالی که تیشرتم رو در میاوردم سمتش برگشتم: _آره. کمی این پا و اون پا کرد و قبل از اینکه بخواد حرف بزنه خودم پیش قدم شدم: _اگه تمرین تو هم تموم شده میتونیم با هم یه قهوه بخوریم! چشمهاش کمی گرد شد و بالاخره لبخند زد. باید اعتراف میکردم لبخند قشنگی داره. _آره تمرین من هم تموم شده. نیم ساعت بعد پشت یه میز تو استارباکس پایین باشگاه نشسته بودیم، از طعم قهوه های استارباکس متنفر بودم و سکوت معذب کننده بینمون هم کلافه ترم میکرد: _میخوای اول از اسمت شروع کنیم؟ موهاش رو پشت گوشش داد و چشمهاش رو دوباره به چشمهام گره زد: _یه اسم تکراری…سوفیا! لبخند کمرنگی زدم و لیوان کاغذی قهوه رو بین انگشتهام گرفتم: _منم آرامشم. سعی کرد اسمم رو تلفظ کنه و قشنگ هم تلفظ کرد بعد از اینکه معنی اسمم رو بهش گفتم، سرش رو تکون داد: _اون شب که اصلا آروم نبودی! خندیدم و به گونه های قرمزش نگاه کردم: _تو همیشه اینقدر خجالتی ای؟ _نه همیشه، اما وقتی از یکی خوشم بیاد ممکنه! ابروم بالا رفت و قبل از اینکه بتونم جوابش رو بدم حرف زد، انگار نمی خواست ردش کنم: _یه چیزی میخواستم بگم امیدوارم اشتباه برداشت نکنی…با اینکه ظاهر دخترونه ای داری اما مثل پسرا به ادم نگاه میکنی…یا مثل پسرا رفتار میکنی! چند لحظه بهش خیره شدم تا بفهمم چرا همچین سوالی پرسیده و بعد چراغی توی سرم روشن شد اما قبلش جوابش رو دادم: _از بچگی همین شکلی بودم، بیشتر دوست دارم دختری که کنارمه بتونه بهم تکیه کنه حالا نمیدونم این پسرونس یا ویژگی رفتاریه؛ حس میکنم تو یا لزبین نیستی یا تا حالا با دختر تو نبودی! لبهاش رو جمع کرد و کمی از قهوه اش نوشید: _فکر کنم بایسکشوالم، نمیدونم…از لیبل گذاشتن خوشم نمیاد اما درست حدس زدی تو اولین دختری بودی که باهاش خوابیدم… مکث کرد و بعد دوباره به چشمهام خیره شد: _و اولین دختری که اینقدر جذبش شدم که این باشگاه ثبت نام کردم! _و اونوقت از کجا فهمیدی من اینجا کار میکنم؟ انگشتهاش به آرومی سمت دستم اومدن انگار که میخواد لمسشون کنه: _تیشرت کارت تو خونه ات بود و روی یخچالت هم مگنت باشگاه بود! زمان تقریبا از دستم در رفته بود شاید دو ساعت بیشتر گذشته بود و ما هنوز مشغول حرف زدن بودیم، ۲۱ سالش بود، دانشجوی رشته آشپزی بود و اعتراف کرده بود که از من خوشش میاد. حالا کمی ساکت تر داشتیم راه میرفتیم و من به این فکر میکردم اگه ببوسمش چی میشه؟ خوشحال بودم که برای رسیدن به ایستگاه اتوبوس باید از یه فرعی رد میشدیم، با اینکه وسط خیابون هم میتونستم ببوسمش اما ترجیحم جای خلوت تری بود. بر خلاف خیلی آلمانی های دیگه که خیلی کم از عطر استفاده میکردن، بوی عطر این دختر مدهوشم کرده بود، انگار کل مشامم رو پر کرده بود و در نهایت با رنگ طلایی ای مثل موهاش به ریه هام چسبیده بود. قبل از اینکه کوچه کم طول فرعی تموم بشه دستش رو گرفتم و وقتی سمتم برگشت آروم زمزمه کردم: _میخوام ببوسمت…سوفیا. انگشتم به ارومی گونه اش رو لمس کرد و موهاش رو پشت گوشش داد صدای ضعیفش به گوشم رسید: _منتظر چی هستی؟ قبل از اینکه حرفش تموم بشه با دست دیگم کمرش رو جلو کشیدم و لبهای صورتیش رو بوسیدم. لبهامون روی همدیگه میلغزید و چند ثانیه بعد انگشتهای باریکش بین موهام رفته بود، باید اعتراف میکردم که از قد کوتاهش خوشم میومد و…از طعم لبهاش. زبونم داخل دهنش خزید و بوسه مون اینقدر عمیق شده بود که انگار بهم دیگه پیوند خوردیم…صدای ناله‌ی کوتاهی از بین لبهاش خارج شد و باعث شد گاز آرومی از لبش بگیرم: _یکی اینجا بی تابه! در حالی که نفس نفس میزد و هنوز دستش دور گردنم بود. بهم خیره شد و این بار اون بود که با شدت بیشتری منو بوسید. سینه هاش به تنم چسبیده بود و اینبار دست من به آرومی از تیغه کمرش سر خورد و روی باسنش نشست فشار آرومی بهش دادم و در حالی که میبوسیدمش زمزمه کردم: _میای خونه‌ی من…سوفیا؟ عصیان. با
نمایش همه...
بانوی همجنس من (۲) #لز #لزبین ...قسمت قبل ۷ سال پیش داستانی با عنوان “بانوی همجنس من” که بر اساس واقعیت بود اینجا به اشتراک گذاشتم. ۷ سال میگذره و حالا من ۲۶ سالمه اتفاقی بعد از چندین سال به شهوانی برگشتم و در کمال تعجب دیدم داستانی که نوشتم هنوز هست. من الان اون دختر ۱۹ ساله نیستم و اون دختری که اولین تجربه های جنسیم رو هم باهاش داشتم دیگه کنارم نیست. پس برگشتم که این بار هم براتون از خاطراتم روایت کنم: رانهای سفید دختری که حتی اسمش رو هم نمیدونستم دو طرف سرم بود و در حالی که خودش رو روی دهنم حرکت میداد ناله هاش سقف کوتاه استادیوم رو میلرزوند. روی صورتم نشسته بود، معمولا خوشم نمیومد کسی این کارو کنه اما به لطف الکلی که تو رگهام جریان داشت بیخیال همه چی شده بودم و فقط باسن خوش فرم دختر رو چنگ میزدم و دستام رو تا بالاتنه اش میکشیدم. نوک سینه های گردش بین انگشت شست و اشاره ام فشرده میشد و سینه دیگه اش تو کف دستم له میشد. من عاشق زنها هستم، عاشق این خیسی بین پاهاشون، وقتی عین یه گربه‌ی فحل شده با چشمهاشون تمنا میکنن یا وقتی که تو گوشت ناله میکنن و بدنشون رو پیچ و تاب میدن. اجازه ندادم بیشتر از این رو صورتم بشینه، روی تخت پرتش کردم و قبل از اینکه فرصت کنه لبهای خوشگلش رو تکون بده سرم رو تو گردنش کردم و انگشتهای بلندم رو داخلش کردم، انقدر عمیق که کمرش قوس برداشت؛ ناله‌ی بلندش مست ترم کرد. پاهاش دور کمرم گره خورده بود و گردن بلند و سفیدش زیر لبهام می لغزید، توی گوشش زمزمه کردم: _بلندتر ناله کن! صبح با سر درد بدی بیدار شدم، یک چشمم رو باز کردم و سعی کردم متوجه بشم که دقیقا کجام. قبل از اینکه به خودم بیام موهای طلایی پخش شده روی بالشم تمام اتفاقات دیشب رو برام بازگو کرد. چهره دختر از چیزی که تصور میکردم زیباتر بود. دماغ کوچیک و گردی داشت و مژه هاش مثل موهاش طلایی بود. نگاهم روی گردنش و بعد روی یکی از سینه های خوش فرمش که از زیر پتوی سرمه ای رنگم بیرون زده بود افتاد. کمی از خودم منزجر شدم، از اینکه توی سه سال اخیر بارها پیش اومده بود با آدمهایی بیدار شم که هیچ وقت دوباره قرار نبود ببینمشون! ساعت بزرگ و گرد جلوی تختم عدد ۹ رو نشون میداد و من باید یک ساعت دیگه سرکار میرفتم. از سرجام بلند شدم و سریع تیشرتم رو تنم کرد دختر هم که انگار حس کرده باشه کمی تکون خورد. سمت حموم کوچیکم رفتم و گفتم: _اگه خجالت میکشی میتونی بری…من باید سرکار برم! رفتم تو حموم و در رو بستم؛ همونطور که حدس میزدم صدای پاهاش رو شنیدم که داشت برای رفتن آماده میشد. ناخودآگاه خندم گرفت، دخترها موجودات نازنین و سکسی ای هستن موافقید؟ زیر دوش چشم هام رو بستم و توی خیالتم به نوجوونی ای سفر کردم که توش یه دختر با چشمهای درشت قهوه ای من رو کنار کمد اتاقم بوسیده بود. در حالی که ناموفق سعی میکردم به گذشته فکر نکنم تمام عشقی که در نهایت نصیب من نشده بود سرم رو پر کرد و حالا من دور از وطنم (به اجبار!) در کشوری که از همه چیزش متنفر بودم زندگی میکردم. و در میان تمام این چشم آبی های آلمانی یا سیاه چشم های مهاجر دنبال اون چشمهای مثل فنجان قهوه‌ی نابم میگشتم! دو هفته از آخر هفته‌ی پر شیطنتی که داشتم می گذشت و به خودم قول داده بودم دیگه تو الکل زیاده روی نکنم و شاید حتی دیگه به کلاب نرم. توی یه باشگاه تو مرکز شهر مربی بودم، موهای نسبتا کوتاهم رو با کش پشت سرم بستم و با هنرجوی تپل و بانمکی که داشتم درباره رژیم غذایی مناسبش حرف زدیم. حس کردم کسی از گوشه‌ی باشگاه بهم خیره شده، سرم رو خم کردم و در حالی که جواب هنرجوم رو میدادم به اون سمت نگاه کردم. مچ نگاهش رو گرفته بودم، گونه هاش قرمز شده بود و حالا به طرز ضایعی خودش رو مشغول انتخاب دمبل ها نشون میداد. خنده ام گرفته بود. همون دختر بود، با همون موهای طلایی نرمی که شب توی تختم بوش پخش شده بود. خیلی آروم با قدمهای شمرده سمتش رفتم. نیم تنه مشکی رنگی رو همراه با لگ مشکی پوشیده بود. باید اعتراف میکردم که این چهره معصوم اصلا شبیه اون دختر پر نیاز تو تخت من نبود! در حالی که به دیوار تکیه داده بودم رو بهش که هنوز وانمود به ندیدن من میکرد گفتم: _میتونم کمکت کنم؟ سرش رو اورد بالا و چشمهای آبی تیره و غربیش تو چشمهای تیره و شرقی من گره خورد: _نه…یعنی من خیلی وقته میام اینجا…خودم میتونم! ابروم رو بالا بردم و بهش دمبل های سه کیلویی که احتمالا دنبالش بود رو دادم: _جدی؟ من ندیدمت… تند برگشت سمتم طوری که موهاش تو هوا تکون خورد: _منو ندیدی؟ میدونم اینطور برداشت کرده بود که من اصلا اون رو یادم نیست. آروم خندیدم و با نگاهی که میدونستم تاثیر خودش رو میذاره به لبهای صورتیش خیره شدم: _تو تختم دیدمت نه تو باشگاه! “اوه” آرومی از بین لبهاش خارج شد و من همچنان با شیطنت نگاهش کردم. سرش رو کمی خم کرد
نمایش همه...
sticker.webp0.05 KB
دا ظهر. دوباره قرار بود ببینمش. اون شب رو نخوابیدم. هیجان و ترس با هم قاطی شده بود. نگران بودم که چطور باید باهاش رفتار کنم. اگه دوباره سر قضیه سروش دعوا کنه چی؟ صبح رفتم حموم. بدنم رو از همیشه تمیز تر شستم. با خودم گفتم: «من یه سوراخ دارم که مال اونه. همین برام کافیه.» ساعت یک ظهر، جلوی در خونه ب (خونه‌ای که معمولاً قرار می‌ذاشتیم) منتظر بودم. دست‌هام عرق کرده بود. محمد با ماشینش اومد. پیاده شد. لباس‌های ساده و تیشرت مشکی پوشیده بود. کیرش زیر شلوارش خودنمایی می‌کرد. همون کیری که من رو معتاد کرده بود. بدون حرف، فقط نگاهش کردم. اون هم فقط نگاه می‌کرد. چشماش، هم غرور داشت و هم یه شهوت پنهان که تو این سه هفته، چندین برابر شده بود. محمد: «سلام.» من: «سلام.» اینقدر رسمی بود که خنده‌ام گرفت. محمد: «حالا بیا ببینم این جزوه چی بود که باید می‌ذاشتم اینجا.» وارد خونه شدیم. خونه بوی موندگی می‌داد. محمد رفت سمت اتاق. من رفتم تو آشپزخونه و دو تا لیوان آب ریختم. وقتی برگشتم، محمد تو اتاق خواب روی تخت نشسته بود. جزوه دانشگاهی‌ای در کار نبود. اون فقط داشت به من نگاه می‌کرد. یه نگاه طلبکارانه، یه نگاه مالکانه. محمد: «راضیه.» من: «بله.» اومد جلو. فاصله‌مون کم شد. من نفس نمی‌کشیدم. محمد: «دلم برات تنگ نشده بود.» این حرفش مثل یه سیلی بود. محمد: «ولی کونت… کونت یه لحظه از جلوی چشمام نرفته بود. تمام مدت داشتم فکر می‌کردم چطور باید این سوراخ گشاد شده رو به خاطر جسارتش تنبیه کنم.» اخم کرد. بعد، لبخند زد. همون لبخند وحشی که قلب من رو ذوب می‌کرد. من: «محمد… من…» محمد اجازه نداد حرف بزنم. با یه حرکت سریع، دستم رو گرفت و پرتم کرد سمت دیوار. بدنم کوبیده شده به دیوار سرد. محمد: «حرف نزن. فقط گوش کن.» نفس عمیقی کشید. چشماش داشت برق می‌زد. محمد: «سه هفته بهم محل ندادی. سه هفته تنبیه بودی. حالا نوبتِ خدمتگزاریه. فردا شب… می‌خوام یه مهمونی خصوصی بگیرم. تو قراره خدمتکار اون شب باشی. آماده باش که فردا قراره کل شهر بوی کونت رو بده.» یه حس هیجان دیوانه‌وار تمام وجودم رو گرفت. مهمونی خصوصی؟ خدمتکار؟ این شروع یه فاز کاملاً جدید بود. من از این تحقیر، از این تنبیه لذت می‌بردم. من عاشق این مالکیت بودم. من فقط تونستم یه کلمه بگم، آروم و تسلیم: من: «چشم.» محمد خندید. یه خنده عمیق و شیطانی. دستش رو گذاشت رو باسنم و محکم فشار داد. محمد: «آفرین. دلم برای این کون تنگ شده بود. حالا برو. تا فردا شب، یه دختر خوب باش. کونت رو حسابی آماده کن. چون فردا شب… به هیچ وازلینی رحم نمی‌کنم.» رفتم بیرون. با لرزش، با نفس نفس زدن. آشتی ما، نه با بوسه و عشق، بلکه با تهدید به تنبیه و گاییده شدنِ بیشتر شروع شده بود. و من، عاشق این تهدید بودم. آماده بودم تا فردا شب، خودم رو به عنوان یه سوراخِ گشادِ آماده، به ارباب جدیدم تقدیم کنم. این فصل دوری تمام شده بود. فصل بعدی، فصل فرمانبرداری محض بود. و من می‌دانستم، محمد فقط با یک نفر قرار نیست منو جر بده. مهمانی خصوصی… خدای من. نوشته: شب بی قرار @dastan_shabzadegan
نمایش همه...
0 👍
0 👎
مالیدن کسم هم رفت بالا. می‌خواستم اون انفجار رو حس کنم، ولی ارگاسم من دیگه فقط جنسی نبود، یه ارگاسم روانی بود. ارگاسم ناشی از اعتراف به اینکه من به اون مرد و به اون سوراخ گشاد شده نیاز دارم. با یه ناله بلند، ارضا شدم. اما بلافاصله، یه حس تهی بودن بهم دست داد. انگشت‌هام رو کشیدم بیرون. خیس و لزج بود. آره، لذت بردم، ولی این لذت، لذتِ نصفه بود. لذتِ بی‌کیر. هفته دوم دوری: ابزارها و جنون جق زدن‌های روزهای اول فقط مقدمه بود. کم‌کم، این نیاز به گشاد شدن و پر شدن تبدیل به یه جنون تمام‌عیار شد. دیگه دست و انگشت کافی نبود. من بوی کیر محمد رو می‌خواستم، حس کیر محمد رو می‌خواستم. رفتم خرید. یه دیلدوی سیلیکونی ساده خریدم. به زور گیر آوردم . مشکی، با رگ‌های برجسته، تقریباً هم‌اندازه کیر محمد، شاید کمی کوچکتر برای شروع. می‌دونستم این خیانتی به محمد نیست، بلکه یه جور خودکشی شهوانی برای زنده نگه داشتن یادش بود. شب دوم هفته دوم، خودم رو آماده کردم. وان حموم رو پر از آب گرم کردم و برای یه مدت طولانی توش موندم تا حسابی ریلکس بشم. بدنم رو شستم، سوراخ کونم رو هم تمیز کردم. وازلین رو برداشتم. بوی وازلین خودش یه محرک قوی بود. چون این بو برای من مساوی بود با: گاییده شدن توسط محمد. از وان اومدم بیرون و جلوی آینه نشستم. نور رو کم کردم. دیلدو رو با وازلین حسابی چرب کردم. نفس عمیق کشیدم. اول، به یاد محمد، دیلدو رو بوسیدم. این چقدر احمقانه بود. چقدر دیوانه شده بودم. پوزیشن داگی گرفتم. همون پوزیشن مورد علاقه محمد. کونم رو دادم بالا. دیلدو رو آروم گذاشتم دم سوراخ. حس سردی سیلیکون رو روی پوست داغم حس کردم. من: «آخ… بکن… تو…» خیلی آروم، شروع کردم به فشار دادن. برخلاف کیر محمد، این دیلدو هیچ حرارت زندگی‌بخشی نداشت. ولی حسِ پر شدن رو بهم می‌داد. حسِ گشادی. دیلدو رو تا نصف فرو کردم. نفسم حبس شد. آه کشیدم. این بار درد کم بود، بیشتر یه فشار عمیق و نیاز بود که پر بشه. شروع کردم به بالا و پایین کردن خودم روی دیلدو. آرام، شل و سفت می‌کردم. هر ضربه که می‌خوردم، اسم محمد رو تو ذهنم می‌آوردم. من: «محمد… ببین… ببین چطور دارم… خودم رو جر می‌دم… برات…» دیگه کنترل دست خودم نبود. شروع کردم به کوبیدن وحشیانه. بدنم رو روی دیلدوی سرد، محکم بالا و پایین می‌کردم. صدای ملچ ملوچ دیلدو که از کونم درمی‌اومد، تو اتاق می‌پیچید. چقدر این حس تنهایی و گشاد شدن با یه شیء، کثیف و لذت‌بخش بود. چند دقیقه که کوبیدم، دیگه مغزم کاملاً خاموش شد. فقط جسمم بود که کار می‌کرد. حس گشاد شدن، تبدیل به لذتی جنون‌آمیز شد. آبم اومد. نه یک بار، دو بار. اما این ارگاسم‌ها باز هم تسکین‌دهنده نبودند. هر بار که ارضا می‌شدم، بیشتر احساس می‌کردم که دارم به کیر واقعی نیاز دارم. دیلدو رو کشیدم بیرون. دوباره صدای «پووووف» و خروج وازلین و آب شهوت از کونم. برگشتم، دیلدو رو گرفتم تو دستم. خیس و لیز بود. انگار واقعاً بخشی از محمد بود. این اتفاق بارها افتاد. تو اون چند هفته، من حداقل پنج بار به جای محمد، از دیلدو استفاده کردم. این تمرین‌ها باعث شده بود که کونم شل‌تر و آماده‌تر از همیشه بشه. هفته سوم دوری: آشتی اجباری سه هفته بدون محمد. سه هفته پر از جق و دیلدو و احساس تنهایی عمیق. عصبانیتم خوابیده بود، جاش رو یه خلاء بزرگ گرفته بود. فهمیدم که مشکل فقط سکس نبود؛ من واقعاً به اون مرد و اون نوع رابطه‌ای که ایجاد کرده بودیم، معتاد شده بودم. یه روز عصر، وقتی داشتم با دیلدو بازی می‌کردم، یهو حس کردم چقدر حقیرم. نه به خاطر عمل، بلکه به خاطر اینکه داشتم جایگزین مصنوعی رو به جای اصلش مصرف می‌کردم. اشک تو چشمام جمع شد. دیگه قهر برام مهم نبود. غرور مسخره بود. گوشیم رو برداشتم. برای اولین بار در این مدت، رفتم تو پروفایل محمد. عکسش رو نگاه کردم. صورتش، لبخند شیطانی‌اش. دلم خواست همین الان زانو بزنم و التماسش کنم که برگرده. نمی‌خواستم مستقیم زنگ بزنم. ترسیدم قبول نکنه. یه پیام کوتاه تایپ کردم، خیلی ساده و خنثی، اما می‌دونستم که او مفهوم رو می‌گیره. من: «راستی… اون جزوه فلان رو لازم ندارم دیگه. اگه هنوز دستته، بذار تو خونه ب. اگه نه، هیچ.» چیز مسخره‌ای بود که بهانه تراشیدم. جزوه‌ای وجود نداشت. فقط می‌خواستم یه خط ارتباط باز کنم. پنج دقیقه گذشت. ده دقیقه. قلبم داشت از سینه می‌زد بیرون. داشتم فکر می‌کردم که احتمالاً سین می‌کنه و جواب نمی‌ده. یک ربع بعد، یه پیام جدید اومد. از محمد. محمد: «جزوه رو نگه داشتم. تو خونه ب. فردا ظهر اونجا می‌بینمت.» فقط همین. بدون سلام، بدون احوالپرسی. لحنش سرد و دستوری بود. اما من از همین لحن هم لذت بردم. یعنی قرار نبود التماس کنه. این یعنی من هنوز تو موقعیت تسلیم بودم. لرزیدم. از خوشحالی، از ترس و از شهوت. فر
نمایش همه...
کونم پاره شد (3) #دوست_دختر #آنال ...قسمت قبل جق‌های یواشکی در زمان قهر بعد از اون شب وحشیانه که محمد رسماً کون من رو فتح کرد، رابطه‌مون وارد یه فاز جدید شد. فازی که توش من دیگه صرفاً یه دختر نبودم که داره با دوست‌پسرش سکس می‌کنه؛ من یه جنده بودم، یه سوراخ داغ برای تسلیم. هر روز صبح که بیدار می‌شدم، اول کونم رو لمس می‌کردم. هنوز کمی درد داشت، ولی این درد مثل یه مدال افتخار بود. دوست داشتم بوی محمد و منی‌اش رو روی خودم حس کنم. اینقدر اون شب‌ها برام مهم شده بود که زندگی عادی‌ام داشت تحت‌الشعاع قرار می‌گرفت. دانشگاه؟ کار؟ همه‌اش مزخرف بود. من فقط می‌خواستم دوباره داگی باشم و زیر ضربه‌های کیر محمد جیغ بکشم. اما این دیوانگی، بالاخره یه جایی باید می‌زد بیرون. محمد ذاتاً آدم حسودی بود و خب، منم دیگه اون دختر ساده سابق نبودم. اعتماد به نفسم رفته بود بالا. انگار گشاد شدن کون، یه جور قدرت بهم داده بود. یه روز، حدوداً ده روز بعد از اون شب، داشتیم تو کافه می‌نشستیم. من یه لباس چسبون پوشیده بودم که کونم رو قشنگ گرد نشون می‌داد. داشتم با یه دوست دوران دبیرستانم، که اتفاقاً پسر جذابی بود، پیام بازی می‌کردم. محمد گوشیش رو برداشت تا یه چیزی چک کنه و بعد، یهو چشمش افتاد به صفحه چتم. محمد: «این پسره کیه؟ چقدر هم صمیمی حرف می‌زنی.» من: «سروش؟ بابا سروش دوست قدیمیه. در مورد پروژه دانشگاهی حرف می‌زدیم.» محمد: «پروژه؟ پروژه دانشگاهی اینقدر قربون صدقه داره؟ نوشته ‘عزیزم چقدر این روزا جذاب شدی!’ این چه مدل پروژه دانشگاهیه؟» صداش بالا رفت. لحن محمد داشت وحشی می‌شد؛ همون لحنی که وقتی می‌خواست بهم بگه چقدر کیرش تو کونم فرو رفته، به خودش می‌گرفت. اما این بار، من دلم نمی‌خواست تسلیم بشم. حس کردم داره مالکیتش رو زیادی نشون می‌ده. من: «محمد! تو حق نداری گوشی منو چک کنی. من بچه نیستم! هر کیرگوز دیگه‌ای هم تو زندگیم باشه، به تو ربطی نداره.» این حرف رو نباید می‌زدم. «کیرگوز». صورت محمد از عصبانیت سرخ شد. نفسش رو محکم بیرون داد و فنجون قهوه‌اش رو چنان کوبید روی میز که تقریباً شکست. محمد: «به من ربط نداره؟ تو کونی که من روز و شب دارم بازش می‌کنم، با دهن یه کونی دیگه حرف می‌زنی و میگی به من ربط نداره؟» از این که جلوم تو فضای عمومی از واژه «کون» و «گاییده شدن» استفاده کرد، هم خجالت کشیدم و هم یه حس عجیب شهوت‌انگیز بهم دست داد. اما عصبانیت غالب بود. من: «آره! اگه قرار باشه به خاطر هر دوست پسری که تو زندگیم می‌آد، زندانی بشم، ترجیح می‌دم همون جوری که هستم، باشم.» محمد: «تو زندانی نیستی! تو مال منی، راضیه! مال من! کونت بوی کیر منو می‌ده!» بلند شدم. لرزش صدام رو کنترل کردم. من: «تو زیادی داری از کون من سواستفاده می‌کنی محمد. خداحافظ!» کیفم رو برداشتم و زدم بیرون. محمد دنبالم نیومد. می‌دونستم اونم حسابی غرور داره. رفتم خونه. هر دو می‌دونستیم این دعوا خیلی عمیق‌تر از یه پیام ساده تو گوشیه. این دعوا سرِ مالکیت و مرزهایی بود که بعد از گاییدن کون، کاملاً از بین رفته بودند. هفته اول دوری: تهی و دردناک اولین روزهای قهر جهنمی بود. نه زنگی، نه پیامی. انگار محمد واقعاً تصمیم گرفته بود منو تنبیه کنه. اما این تنبیه برای من، انگار یه جور محرومیت بود. تمام فکرم درگیر تنم بود. کسم دائم خیس بود و کونم انگار منتظر یه چیز داغ بود که دوباره پرش کنه. شب سوم، دیگه نتونستم تحمل کنم. رفتم تو اتاقم، در رو قفل کردم و لباس‌هام رو درآوردم. دراز کشیدم و سعی کردم آروم باشم، ولی فایده نداشت. ذهنم پر بود از تصاویر محمد: کیر بزرگش، صدای کوبیدنش، اون غرش وحشیانه‌ای که موقع ارضا شدن می‌کرد. شروع کردم به مالیدن چوچوله‌ام. آروم، بعد سریع‌تر. اما این بار فرق داشت. لرزش لذت نمی‌رسید به مغزم، انگار تمام لذت من رفته بود پایین، تو سوراخ کونم. با هر دستی که به کسم می‌زدم، فکرم می‌رفت سمت محمد که چطور کونم رو باز کرده بود. یه لحظه، دستم رو بردم پشت. چوچوله‌ام رو ول کردم. با انگشت اشاره‌ام سوراخ کونم رو لمس کردم. نرم بود، ولی هنوز تنگ. وازلینی که محمد همیشه می‌زد، تبدیل به خاطره شده بود. با دو تا انگشت شروع کردم به باز کردن سوراخ. فشارم رو کم و زیاد می‌کردم. اون حس خاص، اون حس گشاد شدن دوباره اومد. دیگه درد نداشت، بیشتر یه حس نیاز بود. من: «آخ… لعنتی…» با یه دستم چوچوله‌ام رو محکم فشار می‌دادم و با دست دیگه، انگشت‌هام رو تو کونم عقب و جلو می‌کردم. همزمان چشم‌هام رو می‌بستم و محمد رو تصور می‌کردم که روی من خم شده، عرق کرده، و داره تمام قدرتش رو برای کوبیدن به کار می‌بره. تصور می‌کردم که داره بهم فحش می‌ده، بهم می‌گه مال خودشی و هیچ کیر دیگه‌ای حق نداره نزدیکم بشه. این تحقیر تو ذهنم، باعث می‌شد شهوتم صد برابر بشه. فشار انگشت‌هام رو زیاد کردم. سرعت
نمایش همه...
sticker.webp0.05 KB
کنارشون داره جق میزنه رو مبل ته سالن هم غزل با اون لباسهای دیوونه کنندش نشسته بود ، رضا رو زمین بود دامن غزل رو داده بود بالا و داشت کص صورتی زنمو با ولع تمام میخورد، اون مروارید های شرتش رو زده بود کنار و مثل سگ لیس میزد، صدای ناله های غزل از همه بیشتر بود و تو کل خونه پیچیده بود الهه رو داگی نشوندم لبه مبل و کیرمو کردم تو کصش ، کمی بعد مهران اومد جلوش نشست و‌‌کیرشو گذاشت تو دهن الهه ، در حالیکه داشت برای مهران ساک میزد منم از پشت تو کصش تلمبه میزدم تو اون حالت پشتم به بقیه بچه ها بود ، جامو با مهران عوض کردم ، دیدم صدف و غزل نشستن کنار هم روی مبل و جفتشون در حالیکه پاهاشون رو دادن بالا دارن باهم لب بازی میکنن و سینه های همو میمالن ، عرفان و رضا هم سرپا بودن و داشتن تو کسشون تلمبه میزنن و هر چند دقیقه جاشونو با‌هم عوض میکردن…!! غزل همچنان لباساش تنش بود و فقط سینه هاش از بالای لباسش افتاده بود بیرون ولی بقیه کامل لخت بودن اینور الهه داشت خایه هامو لیس میزد و منم درحالیکه داشتم صحنه گاییده شدن زنمو و صدف رو تماشا میکرد محححکم موهای الهه رو چنگ میزدم و سینه هاشو میمالیدم مهرانم که با تموم جونش داشت تو کس الهه تلمبه میزد صدا زدم عرفان تو بیا اینجا رو کار الهه ، من با صدف کار دارم عرفان دراز کشید رو زمین الهه با کس نشست رو کیرش و مهرانم از پشت کرد تو‌کونش ، خیلی وحشی و محکم میکردن الهه رو ، اونم به معنای واقعی داشت زجه میزد…!!! رضا هم با دیدن جر خوردن زنش بیشتر تحریک میشد و حرصشو تو‌کص زن من خالی میکرد! صدای شالاپ شلوپ تو کل خونه پیچیده بود من رفتم سراغ صدف ، اول دادم یکم برام ساک زد بعد ارضا لباسهای غزل رو درآورد و کامل لختش کرد صدف و غزل رو داگی نشوندیم روبروی هم و از پشت تو‌کصشون تلمبه میزدیم ،کص صدف خیلی تنگ بود ،آب کصش قشنگ کیرمو خیس کرده بود با هر تلمبه ما سینه های غزل و صدف بالا پایین میشد و بیشتر حشری میشدیم خانوما هر کدوم چند بار آبشون اومده بود و دیگه رمقی براشون نمونده بود آخر سر غزل رو خوابوندیم رو زمین ، پاهاشو داده بود بالا، صدف و الهه از دو طرف سینه ها و لباشو میخوردم اول رضا آبشو خالی کرد تو کصش بعد خودم توش ارضا شدم بعد عرفان و مهران هم به ترتیب آبشونو تو‌ کس زنم خالی کردن همگی خیس عرق بودیم و نای بلند شدن نداشتیم اول خانوما با هم دیگه رفتن حمام، بعد آقایون دونه دونه رفتیم دوش گرفتیم بعد از شام ، عرفان گفت که کار واجب داره و باید بره ولی بقیه تا صبح موندیم اونجا رضا و الهه زودتر رفتن تو اتاق خواب خودشون و خوابیدن یه قلیون درست کردم منو و صدف و غزل و مهران رفتیم رو تراس کشیدیم که خیلی چسبید ، بعدش منو صدف رفتیم تو اون یکی اتاق و تا صبح تو بغل هم خوابیدیم ، واقعا دیگه توان سکس نداشتم ، فقط لب بازی و عشق بازی میکردیم مهران و غزل هم یه تشک پهن کردن وسط سالن و‌همونجا تا صبح تو بغل هم بودن تا نصفه شب صدای تلمبه های آقا مهران‌میومد! به صدف گفتم این شوهرت چقدر حشریه؟! چی میخوره مگه؟! کس زنمو جر داد مرتیکه…! صدف در حالیکه داشت خوابش می‌برد با خنده خفیف گفت آره سیرمونی نداره مهران… (( دوستان این متن توصیف یه شب از سکس گروهیمون بود، اگر مورد استقبال قرار بگیره بقیه برنامه هامون رو بتدریج براتون تعریف میکنم )) ادامه دارد… نوشته: پارسا @dastan_shabzadegan
نمایش همه...
0 👍
0 👎
۱۰۰۰ رأسی داشت چند سال پیش از همسرش جدا شده بود با اصرار رضا و الهه و البته موافقت بقیه بچه‌ها قانون خودمون رو زیر پا گذاشتیم و قبول کردیم عرفان با اینکه مجرد بود بیاد تو گروهمون ، چون ثابت کرده بود واقعاً آدم قابل اعتمادی هستش بعد از حدود یکسال از شبی که این تصمیمو گرفته بودیم حالا یه انجمن ۷ نفره سکسی و عالی داشتیم که همگی باهم اوکی بودیم … صدف اون شب یه ست نیم تنه اسپورت و شلوارک چسب زرد پوشیده بود، شورت و سوتین نپوشیده بود و نوک سینه‌هاش معلوم بود قدش متوسط بود ولی اندام خوبی داشت ، باسن و سینه‌هاش نسبت به دوتا رقیباش بزرگتر بود ،رنگ پوستش هم نسبت به الهه و غزل کمی سبزه تر بود ، ۳۰ سالش بود یعنی پنج سال از الهه و سه سال از غزل کوچکتر بود ولی از همه بچه‌های گروه بی حیاتر و زبون درازتر بود، خیلی زود با حرفاش فضا رو سکسی میکرد الهه هم یه تاپ دوبنده سفید ساده پوشیده بود که چاک سینه های مرمریش بدجوری دلبری میکرد با یه دامن نسبتا کوتاه چین چین رنگی که تا سر زانوهاش بود ، یه شرت و سوتین سبز فسفری هم تنش بود الهه از غزل و صدف قد بلندتر و لاغرتر بود ، پوستش سفید و سینه هاش و باسنش کمی کوچکتر از اون دوتای دیگه بود ولی من خیلی اندامشو دوست داشتم ، کلا یه لوندی خاصی تو رفتار و نگاه و حرکاتش بود که منو جذب خودش میکرد ولی در کل از نظر من زیبایی چهره و تناسب اندام غزل از اون دوتا یه سروگردن بالاتر بود معمولاً ماهی یک بار برنامه داشتیم، هر بار خونه یه نفر ، بعضی وقتها هم میرفتیم ویلای عرفان سمت لواسون اگر سکس پارتی میخواستیم باید جوری برنامه میچیدیم که هیچ کدوم از خانوما پریود نباشن و البته رو مود سکس باشن از طرف دیگه مشغله کاری و مسائل دیگه گاهی کارو سخت میکرد، به همین خاطر خیلی وقت ها فقط مهمونی ساده میگرفتیم و اتفاق خاصی نمی افتاد و بیشتر ورق یا تخته نرد بازی می کردیم یا دسته جمعی فیلم نگاه میکردیم ولی اون شب قرار بود همگی یه سکس عالی بکنیم ! با نظر جمع اون شب برخلاف دفعات قبلی تصمیم گرفته بودیم قبل از سکس مشروب نخوریم ولی هر چهار آقا نفری یه ترامادول ۱۰۰ خوردیم که زود ارضا نشیم طبق معمول آقایون لباس راحتی پوشیدیم و شروع به گپ زدن کردیم تاببینیم برنامه چجوری پیش میره خانوما هم اون گوشه پذیرایی نشسته بودن رو مبل و داشتن با هم میگفتن و میخندیدند یه دفعه الهه رو به همه گفت بچه‌ها راستش من امشب غذا درست نکردم ،میخوام از بیرون شام بگیرم , چی میل دارین؟ فست فودی یا کبابی ؟؟ در نهایت همگی با پیتزا موافقت کردیم همه بچه‌ها میدونستن که غزل حامله نمیشه ، اون شب به مهران و رضا و عرفان گفتم هر وقت خواستن ارضا بشن همشون آبشونو تو کس غزل خالی کنن ، دوس دارم کس زنم پر از آب کیر بشه! همشون از خدا خواسته قبول کردن بعد از چند دقیقه یه چشمک به غزل زدم، غزل پاشد رفت تو یکی از اتاق خوابها و بعد از چند دقیقه با اون استایل محشر اومد بیرون! همه بچه‌ها باهم گفتن جووووووون…!! چه کرده غزل خانووووووم…!! عرفان میگفت غزل جون خاله الکسیس باید بیاد یه دوره پیش تو ببینه! صدف میگفت غزل امشب خودم میکنمت نمیزارم دست کسی بهت برسه توله سگ الهه هم میگفت عجب تیپ جنده ایی زدی دختر…!! اتفاقا امشب باید هر چهار تا آقایون همزمان تو رو بکنن غزل جون غزل هم مسخره بازی درمیاورد و مدل مانکنی راه میرفت بعدش اومد سمت ما و دست رضا رو‌گرفت و گفت خوشتیپ بریم رو تراس یه سیگار بکشیم؟ رضا گفت چشششم خوشگل خانم بعد پاشد دستشو دور کمر غزل انداخت و باهم رفتن رو تراس ، داشتم نگاشون میکردم اول یکم لب گرفتن بعد هرکدوم یه سیگار روشن کردن و شروع به حرف زدن کردن با اینکه بارها این صحنه‌ها رو دیده بودم ولی بازم بشدت حشریم میکرد صدف و عرفان هم رفتن روی یه مبل کنار هم نشستن و شروع به لب گرفتن و دستمالی هم کردن ، مهران هم‌ نشست کنارشون و با کیرش ور میرفت الهه یه خنده ریزی به من کرد و رفت تو آشپزخونه، رفتم ازپشت بغلش کردم و زیر گلوشو بوس کردم، کیرم بدجور سیخ شده بود ، چسبوندم به کونش گفت چقدر کیرت سفت شده پارسا ؟! فکر کنم میخوای پارم کنی امشب! گفتم دقیقا…! گفت ببینیم و تعریف کنیم!! آمپرم رو هزار بود ، برگشت دستشو حلقه کرد دور گردنم و شروع به لب گرفتن کردیم، بوی تنش دیوونم میکرد کونشو محکم میمالیدم و با ولع تمام لباشو میخوردم نشوندمش رو کابینت ، دوتا بند تاپ و سوتینشو دادم پایین و افتادم به جون سینه هاش ، حالا نخور کی بخور…!! اونم داغ شده بود و ناله میکرد و موهامو چنگ میزد بعد همونجا تو آشپزخونه دوزانو نشست جلوم رو زمین، شرتمو کشید پایین و شروع به خوردن کیرم کرد نمیدونم چند دقیقه گذشته بود ولی تا اون لحظه حواسم به سالن نبود ، نگاه کردم دیدم صدف و عرفان کاملا لخت شدن و به حالت 69 دارن برای هم میخورن و مهرانم
نمایش همه...
انجمن سکسی ما #تریسام #بیغیرتی #سکس_گروهی +بجنب غزل، ساعت هفت شد ، تا برسیم دیر میشه ها ، تا خونه الهه و رضا یک ساعت راهه با این ترافیک -انقدر غر نزن پارسا جان، دارم حاضر میشم دیگه عزیزم +من نمیدونم ، دیر برسیم خودت باید جواب بچه‌ها رو‌ بدی… لم دادم رو مبل تا غزل آماده بشه -پارسا یه دقیقه چشماتو ببندد +برای چی؟ -تو ببندد عشقم کار دارم چشمامو بستم ، از اتاق اومد بیرون و گفت حالا باز کن یه ست لاتکس مشکی فوق‌العاده سکسی پوشیده بود ، یه دامن خیلی کوتاه ، یه نیم تنه که از جلو مثل سوتین بود و از پشت کاملا لخت بود و فقط با دوتا بند بسته میشد با یه شورت لامبادای مشکی که جلوش مروارید داشت و روی چاک کصش قرار گرفته بود ، یه کفش با پاشنه خیلی بلند و نازک براق هم پاش کرده بود که خیلی به لباساش میومد اندام زیبا و پوست سفیدش بدجور به چشم میومد با اون لباسها آرایش نسبتا غلیظی کرده بود ، موهای مشکیش هم اتو کشیده بود که تا سرشونه هاش اومده بود ، خیلی ناز شده بود با دیدنش دلم ضعف رفت واقعا عین پورن استار های درجه یک شده بود پرسید چطوره خانومت؟؟ +واااااااااااای ، غززززل!!! دهنت سرویس دختر… کی خریدی این ست رو؟؟ عجب کصی شدی عشقم!!! -پریروز خریدم اینارو ، خواستم سوپرایز بشی +فدات بشم نفسسسم ، منکه واقعا سوپرایز شدم ولی فکر کنم رضا و مهران با این تیپ و استایل ببیننت درجا سکته بزنن…!! همون اول ارضا میشن ، اصلا کار به سکس نمیکشه…!! کوفتشون بشه دیوث ها با حالت خنده گفت نگو اینجوری پارسا، گناه دارن کصکشا…!! +خب پس نوش جونشون -میخوام الهه و صدف هم بدونن کت تن کیه!! مخصوصاً اون الهه خانوم با اون کون تختش که خیلی احساس خوش هیکل بودن میکنه… ساعت ۸ رسیدیم ، خونه رضا و الهه طبقه بیستم یکی از برجهای چیتگر بود ، ویوی فوق‌العاده ای به دریاچه چیتگر داشت مهران و صدف کمی قبل از ما رسیده بودن ، عرفان هم کمی بعد از ما رسید با همه سلام و احوالپرسی کردیم، غزل مانتوشو در اوردم ، زیرش یه بلوز ساده و یه ساپورت مشکی پوشیده بود ، قرار گذاشته بودیم قبل از برنامه بره تو اتاق و لباسهای سکسیشو بپوشه … پنج سال بعد از ازدواجمون و بعد از کلی دوا درمون بالاخره دکتر آب پاکیو ریخت رو دستمون و گفت که هیچ وقت بچه دار نمیشیم ، با اینکه اون موقع غزل فقط ۳۰ سالش بود ولی تخمک هاش خیلی ضعیف بودن و حتی نمیتونستیم لقاح مصنوعی انجام بدیم! از اونجایی که خیلی همدیگه رو دوست داشتیم اصلا نمیتونستیم به جدایی فکر کنیم، تصمیم گرفتیم بیخیال بچه بشیم و تا میتونیم از زندگیمون لذت ببریم ، بریم سفر ، ریخت و پاش کنیم و البته تا میتونیم به سکسمون تنوع بدهیم غزل زن خیلی هاتی بود و تو سکس دیوونم میکرد ، تا چند بار آبشو نمیاوردم سیر نمیشد اولین بار که یه نفر سوم وارد رابطمون شد تجربه فوق‌العاده ای بود و فهمیدیم که جفتمون مشکلی با اینجور روابط نداریم و برامون خیلی هیجان انگیز بود ، بعد از یه مدت رابطه ضربدری رو با یه زوج امتحان کردیم که اونم عاااالی بود غزل برخلاف اکثر خانومها دیدن سکس من با یه زن دیگه براش خیلی تحریک آمیز بود و واقعاً لذت میبرد البته به شرطی که خودشم همزمان زیر کیر یه مرد دیگه بود دو سال از اولین رابطه سه نفری ما می گذشت و تو اون مدت کلی تجربه تریسام و ضربدری داشتیم البته بعد از چند بار که با یه زوج یا نفر سوم برنامه میکردیم باهاشون کات می کردیم چون نگران بودیم رابطه طولانی شاید دردسر ساز بشه برامون تا اینکه یه شب با غزل تصمیم گرفتیم یه گروه سکسی تشکیل بدیم ، یعنی چند تا زوج پیدا کنیم که سن و سالمون بهم بخوره و مثل ما خیلی خیلی هات و سکسی باشن ، بچه نداشته باشن و مثل خودمون اهل فانتزی باشن و با روابط باز مشکلی نداشته باشن و البته با شخصیت و قابل اعتماد و از نظر مالی هم متوسط باشن مثل خودمون ، تا برای مدت طولانی باهم باشیم. پیدا کردن همچین زوج هایی کار خیلی سختی بود ، کمتر زوجی پیدا میشدن که با روابط باز تا این حد مشکلی نداشته باشن ، اونایی هم که پایه بودن یا زوج رسمی نبودن یا سنشون بالا بود یا چند تا بچه داشتن یا شخصیت مناسبی برای دوستی و رفت و آمد نداشتن… چون هدف ما صرفاً سکس نبود ، دلمون میخواست دوستی صمیمی و خانوادگی داشته باشیم ، اهل سفر و مشروب و عشق و حال باشن ، البته بجز مواد مخدر!! بعد از چندین ماه بالاخره با رضا و الهه آشنا شدیم که زوج با کلاس و روشنفکری بودن و دو سه ماه بعد مهران و صدف هم به گروهمون اضافه شدن که اونا هم بچه های تحصیل کرده و در عین حال پرانرژی و خوش مشربی بودن یه نفر دیگه هم تو‌ گروهمون بود به اسم عرفان که مدتها قبل از آشنایی با ما پارتنر رضا و الهه بود، ۴۰ سالش بود یعنی از همه ما سنش بیشتر بود ولی خیلی جذاب و خوش سرو زبون بود، قد بلند خوش هیکل و البته فوق العاده پولدار و لارژ تو کار پرورش دام بود و یه گاوداری
نمایش همه...
sticker.webp0.05 KB
د ارضا شدم ،و هردو حدود نیم‌ساعت توی همون حالت موندیم ، بعد از اون ،دوباره شروع به بوسیدن و خوردن هم کردیم و تا صبح پنج بار باهم سکس کردیم و هر دفعه انگار دفعه اول بود … امیدوارم خوشتون اومده باشه . نوشته: S-M @dastan_shabzadegan
نمایش همه...
0 👍
0 👎
دنی واقعا خوش فرم و عضلانی بود ،،، کلی ازش تعریف کردم که ماشالا چه بدن خوبی داری ،، حمید گفت تو که بهتری من سیاهم به چه درد میخورم اخه ،، و کلی از این شوخیا ، و همزمان آمد و کنار من نشست و گفت واقعا خوشحالم که باهات آشنا شدم ، و هردومون شروع کردیم به تعارف تیکه پاره کردن ،، اما نگاهمون به همدیگه هرلحظه داغتر و پر معناتر میشد ، واقعا ازش خوشم آمده بود ،، الان دیگه این من بودم که همش نگاهم به بدن فوق سکسی حمید بود ،،، کم کم احساس مستی باعث شد که هردومون ، روی زمین دراز بکشیم ، فضای عجیبی بود ، کم کم هردو ساکت شدیم ،شاید اون لحظه هردو به یه چیز فکرمیکردیم، همينطور که کنار هم بصورت تاق باز دراز کشیده بودیم ،ناخداگاه، صورت هردومون در یه لحظه به طرف هم چرخید ، نگاهمون به هم گره خورد ، اون لحظه، سکوت بود و سکوت، فقط با نگاهی عمیق و پر از خواستن با هم ارتباط گرفتیم ، حمید چرخید و درست روبروی من قرار گرفت ، انگار فلج شده بودم ،نمیتونستم تکون بخورم ،بازم نگاهم کرد و بهم نزدیک شد ،طوری که نفسش به صورت و لبهام برخورد می‌کرد، دستشو گذاشت روی صورتم و گفت ،امید تو خیلی ،،، و ادامه حرفش باچسبوندن لبهای داغش رو لبهام قطع شد، یه لحظه انگار برق 220 ولت بهم وصل شد ، توی اون هوای گرم تابستون ،تمام بدنم یخ کرد ، واااای باورم نمیشد ، حتی به ذهنم خطور نمی‌کرد که حمید همچین حسی داشته باشه ،بعدش با یه حرکت خودشو انداخت روی من از روبرو همو بغل کردیم و عین دوتا مار بهم پیچیدیم ،طوری لبهای همو میخوردیم که انگار از قحطی آمده بودیم ، چنددقیقه ای تو همون حال بودیم ،دستشو از زیر رکابی برد داخل و سینه های منو لمس کرد ،وااای تو هوا بودم منم موهای قشنگشو چنگ میزدم و محکمتر لباشو میخوردم ،، همینطور که سینه هامو می‌مالید، ،به خودم امدم دیدن هردو لخت تو بغل هم هستیم فقط با یه شرت و روی زمین غلط میخوریم ، حمید از بالا شروع کرد به بوسیدن بدنم و همینطور ادامه داد تا رسید به شکم و نافم ، داشتم دیونه میشدم ، اروم با همینطور که به بوسیدن و خوردن بدنم مشغول بود ،با دو دستش ، شرت منو کشید پایین و شروع به خوردن کیرم کرد وای ضربان قلبم رو 1000 بود انگار ، طوری منو میخورد که داشتم بیهوش میشدم ، بعد چندلحظه ،چرخید و منو روی خودش کشید ، و جالا نوبت من بود که یه دل سیر اون بدن خوشگشو بخورم ،نشستم روی شکمش ،توی چشای قشنگش نگاه کردم و به لبهاش هجوم بردم ، آروم آروم به طرف گردن و بعد سینه های عضلانی و دوست‌داشتنیش حرکت کردم ،همینطور که بدنشو لیس میزدم و می‌میبوسیدم، صدای آه حمید به هوا رفت ،فقط من بودم و حمید،، فضایی که پر از شهوت و آرامش بود ، هیچ ترسی نداشتیم از اینکه کسی صدامونو بشنوه ،بوی دلپذیر بدن حمید منو مست تر کرده بود و هردو داشتیم حسابی لذت می‌بردیم،،،حمید خودشو کاملا در اختیار من گذاشته بود ،چشمای قشنگش مست و نیمه باز بود و از روی سینه های نازش بوسیدم تا رسیدم به لبه شرتش ، کیر خوشگش زیر شرت سفیدرنگش که رنگ پوستشو زیباتر می‌کرد، خیمه زده بود ،از روی شرت کلی بوسیدمش و بعد با یه حرکت شرتشو تا زیر زانو پایین کشیدم ،کیرش عین فنر جلوی صورتم شق و خوش فرم ایستاد واااای چی میدیم ،یه کیر خوش فرم و سبزه و دوست‌داشتنی، حدود 18 سانت ، شروع کردم با لبهام به نوازشش از بالا به پایین و از پایین به بالا، وقتی به بالاترین قسمتش رسیدم تمام سعیمو کردم که اون کیر خوشمزه و خوش عطرو توی دهنم جا بدم و با این کارم آه حمید به هوا رفت و با دوستش موهای منو چنگ میزد و منو بطرف خودش فشار داد ، حمید که حسابی قرق لذت بود ،،منو به طرف خودش کشید و با یه حرکت منو روی زمین خوابوند و خودشو باتمام وجود انداخت روی من ،وااای گرمای بدنش دیونم می‌کرد، کیرخوشگشو لای پام عقب وجلو می‌کرد و همزمان گردن منو می‌میبوسید و میخورد ، همینطور از بالا به طرف پایین حرکت کرد و کمرو بعدهم باسن منو حسابی بوسید و شروع به لیسیدن کرد ،دیگه داشتم از هوش میرفتم ،برگشتم به طرفش و با نگاه بهش التماس کردم که زود اون کیر نازشو توی بدن من فرو کنه ، واون خیلی زود پیام منو دریافت کرد ، کیرشو با آب دهن حسابی خیس کرد و سرشو گذاشت ، ورودی سوراخ من و محکم منو بغل کرد ،جوری که احساس می‌کردم توسط یه شکارچی قدرتمند شکار شدم و هیچ راه فراری ندارم ،، اروم اروم عقب و جلو می‌کرد، خیلی حرفه ای ،بعد چند دقیقه تمام کیرشو تو وجودم حس میکردم ، داغ و محکم ، و بعد شروع به تلمبه زدن کرد ، من کاملا خودمو رها کردم تا حسابی لذت ببره ، اونقدر هردومون حشری شده بودیم که نمیفهمیدیم زمان چطور میگذره ،، حرکاتش تندتر و تندتر شد و با یه فشار محکم ، که با فریاد من همراه شد ،تمام شیره وجودشو توی من خالی کرد ،شاید باورتون نشه برای اولین بار منم در این وضعیت همزمان با حمی
نمایش همه...
داغ مثل تابستان #گی سلام دوستان ،، امیدوارم که حال دلتون خوب باشه… حدود ساعت 6 بعدازظهر یه روز تابستون از باشگاه که اومدم بیرون ،یه راست رفتم خونه ، خیلی حوصله نداشتم چون با یکی از دوستام سر یه مسئله ای بحثم شده بود ، به محض ورودم به خونه رفتم تو اتاقم کوله همراهمو یه طرف پرت کردم و روی تخت دراز کشیدم، تو افکار خودم غرق بودم که با صدای مادرم به خودم آمدم ،،، امید جان خوبی ؟چرا اخمات تو همه ،روزای دیگه لااقل یه چیزی میگفتی ، نه سلامی نه … چیزی شده ؟ گفتم نه مامان فقط یکم خسته ام ، بابا کجاست ؟ گفت ،، بابات مهمون داره رفتن باغ ،توهم اگه دوست داری ،آماده شو برو اونجا ، هم به بابات کمک میکنی ،هم حال و هوات عوض میشه ،،، گفتم ،، نه مامان اصلا حوصلشو ندارم ،بعدم هروقت بابا مهمون داره کلی کار باید انجام بدم ، حداقل یه نفر هم سن من اونجا نیست که لااقل حوصلم سرنره ،،، همینطور که داشتم با مامانم صحبت می‌کردم، گوشیم زنگ خورد ،،، بابا بود ،،، سلام بابا خوبی ؟ سلام امید جان،خوبی ،، میدونی که مهمون دارم ،،،، بله بابا خبر دارم ،،، خب داری میای سر راه چندتا نون و … بگیر بیار ،، آفرین پسر خوب ،،، من دیگه نتونستم مخالفت کنم ،، فقط گفتم چشم ، سریع یه دوش گرفتم و آماده شدم از خونه زدم بیرون ،سر راهم چیزایی که پدر دستور داده بود رو خریدم و رفتم به طرف باغ ،،، وقتی رسیدم بابام مهمونا رو معرفی کرد، مهمونا سه نفر بودن ، که خوشبختانه یکیشون برخلاف انتظارم یه پسر خوشتیپ بود که به همراه پدر و عموش برای یه معامله از یکی از شهرهای خوزستان اون شب مهمون ما بودن ،،، اسم پسره حمید بود، یه پسر سبزه ،نسبتا قد بلند و جذاب و چهارشانه با موهای مشکی و یه ته ریش که زیبایی صورتشو دو چندان کرده بود ،،،، من طبق معمول شروع کردم کارهایی رو که پدر دستور داده بود انجام بدم ، حمید امد سمت من و با انرژی خاصی گفت ،کاری هست که بتونم انجام بدم ؟ گفتم نه مرسی ، بعد از کمی تعارف و صحبت های معمولی حمید هم به من ملحق شد ، از همون لحظه که حمیدرو دیدم ، و به هم معرفی شدیم ، برخورد خیلی گرمی داشت ،یه پسر جذاب با یه لبخند دلنشین و دوست‌داشتنی بود،، منم خوشحال بودم که لااقل امشب قرار نیست حوصلم سر بره ، حمید پسر شوخ و باحالی بود و من درست نقطه مقابل اون بودم ،یه پسر درون‌گرا و کم حرف ، با قد متوسط ،پوست روشن و موهای خرمایی که کنار حمید خیلی به چشم میومد (البته منظورم رنگ روشن پوستمه)،،، تو این مدتی که منو حمید کارهارو انجام می‌دادیم، متوجه سنگینی نگاهش شدم ،احساس می‌کردم تمام حرکات منو زیر نظر داره ، وقتی باهم صحبت میکردیم مستقیم نگاهش به چشمام بود ، البته حس بدی به من نمی‌داد و احساس می‌کردم از روی کنجکاویه ،، خلاصه بعد از یکی دوساعت که همه کارهارو انجام دادیم ،بعد از شام ،بابام رو کرد به من و گفت امید جان ، ما قراره برای یه کاری بریم بیرون ،تو و حمید اینجارو جمع جور کنید و برید خونه ،بعد ماهم میایم ،،، گفتم چشم بابا ،بعد رفتن اونا ، حمید گفت ،امید جان ،، میشه یه خواهشی بکنم؟ یه مکثی کردم و گفتم البته ،،، گفت میشه امشبو همینجا بمونیم؟ هوای به این خوبی حیف نیست بریم خونه؟ البته اگه اشکالی نداره … گفتم ، خواهش میکنم ،چرا که نه ،فقط اجازه بده به بابام خبر بدم که ما اینجا میمونیم ،، زنگ زدم به بابام ،، بهش گفتم که حمید دوست داره تو باغ بمونیم ،، بابام گفت اشکالی نداره ،فقط مراقب خودتون باشید و صحبت های پدرانه … بعد اینکه اونجارو مرتب کردیم ، حمید گفت، ، امید میدونی امشب چی کم داریم ؟ گفتم چی ؟ خندید و گفت ،، دوتا پیک مشروب ،،، گفتم اگه شانس داشته باشی فکر میکنم، داشته باشیم ، باید برم جاساز بابا رو چک کنم ،،، حمید گفت ،اشکالی نداره؟ بابات ناراحت نشه ،،،، گفتم نه ناراحت نمیشه چون خودم گاهی بهش دستبرد میزنم ،، حمید لبخندی از روی خوشحالی زد و گفت ایول ، فکرشو نمیکردم امشب اینقدر بهم قراره خوش بگذره ،منم گفتم اتفاقا منم میخواستم نیام ، چون هردفعه که بابام مهمون داره کلی حوصلم سر میره ،خوشحالم که امشب تو اینجایی،، بعد این صحبت‌ها، رفتم و وسایل رو آماده کردم و چند تا پیک باهم خوردیم ،، با اینکه مدت کمی از آشناییمون می‌گذشت ولی با هم صمیمی شدیم ،حمید هم حسابی صحبتش گل کرده بود ، و از دوستاش و خودش که تو شهرشون چجوری حال میکنن تعریف می‌کرد، من که حسابی گرم شده بودم ،گفتم حمید جان با اجازت من لباسمو عوض کنم ،رفتم و طبق معمول یه شلوارک و یه رکابی مشکی پوشیدم ،, وقتی برگشتم ،،، حمید یه نگاهی به سرتاپای من کرد و گفت پسر تو چقدر سفیدی ، من شبم تو روزی و زد زیر خنده ،،،، گفتم خب توهم پاشو لباستو عوض کن میخوای تا صبح با همین لباسا بشینی ،، عوضش تو خیلی جذابی ،، حمیدم خدید و عین فنر از جا پرید و لباساشو عوض کرد ،، وای که چه ب
نمایش همه...
sticker.webp0.05 KB
هم سکس کنم. بهش گفتم حالا تا فردا. محمد نوشت: حالا دیگه نداریم. فردا باید حسابی آماده باشی . تو دیگه مال منی. نوشته: Ornetpub @dastan_shabzadegan
نمایش همه...
0 👍
0 👎
که خودش رو خالی کنه. چند تا تلمبه تند زد ولی انگار نمی تونست کیرش رو کشید بیرون و گفت: ای پسر شیطون. این کونت دیونه ام کرده. بعد سریع من رو به پهلو چرخوند و بدون ملاحظه که صدا نیاد گفت جون، چند تا محکم سیلی زد به لپ کونم که هنوز با روغنی که زده بود چرب بود و سوزش و درد خوشایندی روی کونم احساس کردم.دلم می خواست بازم بزنه ولی کیرش رو داخل کرد و روی زانو خودش رو نگه داشت و دستش رو روی کمر و پهلوم تکیه داد و انگار عجله داشته باشه شروع کرد به تلمبه زدن . محکم و بی امان من رو میگایید. نفس نفس می زد و من زیرش ناله می کردم و چون خیلی حشری بودم خودم سرم رو برگردونه بودم و دهنم رو روی بالشت فشار می دادم که صدا نیاد. خیلی بی ملاحظه تلمبه می زد و سعی میکرد کیرش که میرسه به انتها فشار بده و من زیرش سر میخوردم و با دستاش نگه ام داشته بود. چند تا تلمبه آخرش خیلی فشار داد و درد داشتم و پریدم روی به بالا که نگه ام داشت و یه دفعه گرمای آب کیرش رو که داشت داخلم پر می شد رو حس کردم. نفس و ناله های ارضا شدن محمد توی فضای اتاق پیچید. کیرش رو کشید بیرون و توی دستش گرفت و من سرم رو برگردوندم و کیرش که توی اون نوی معلوم بود و قرمز شده بود و هنوز شق بود و برق زدن مایع ای که سر کیرش رو خیس کرده بود و کیرش که از داخل من خیس شده بود رو تماشا می کردم که یه نفس دیگه زد و یه پاشش کوچک داشت و آبش ریخته شد روی کونم که به سمت بالا و یه وری بودم ریخته شد. کیرش رو روی کونم چند تا ضربه زد و یه کم نگه داشت و بعد دوباره داخل کرد و آروم چند تا تلمبه زد و حس می کردم آبش داخلم داره با کیرش مالیده میشه و حس تشکیل و نرم کردن داخل سوراخم بود که اون التهاب و سوزشی که از تلمبه هاش بوجود اومده بود رو آروم کرد. کیرش رو کشید بیرون و کنارم دراز کشید. من همونجوری یه وری بودم. سرش رو نزدیک کرد و لبام رو خورد و بوسید و همونجوری که خسته با چشمایی خمار بهم گفت: خیلی باحالی پسر. دمت گرم. خالی ام کردی. کیرش رو با دستش می مالید و کمی بعد که آروم شد گفتم دستمال میدی بهم. بلند شد و از روی تاقچه بسته نایلونی دستمال رو برداشت و داد بهم. چند تا کشیدم بیرون و سعی کردم کمی خودم رو شل کنم که آبش بیرون بیاد و سوراخم رو پاک کردم و آبی هم که روی لپ کونم ریخته شد رو هم تمیز کردم. محمد کیرش رو تمیز کرد و گفت می تونم برم دستشویی. میترسیدم بره پایین و صدا بیاد و بابابزرگم بیاد چک کنه. بهش گفتم میترسم بیدار شدن. گفت تو حواست باشه من سریع میرم بی صدا. لباس پوشید و منم شلوارک و حلقه ام رو پوشیدم. پتو و بالشت و تخت رو مرتب کردم و رفتیم پایین و دم راه پله ایستادم به نگهبانی و محمد رفت سرویس و گفت من برم ؟ گفتم باشه. رفت بالا و خودم رفتم سرویس و خودم رو شستم و برگشتم بالا. نگاه کردم محمد انگار رفته بود. داخل اتاق شدم با صداش ترسیدم. نرفته بود. با شورت روی تخت دراز کشیده بود. گفتم نرفتی. با خنده آروم گفت : دلم نیومد. در رو بستم و چفت پشت اش رو انداختم. همینجوری خواستم برم روی تخت که گفت: لخت شو میثم جون. فکر کردم می خواد دوباره بکنه . گفتم من نمی تونم . اذیتم و درد دارم. گفت نترس خوشگله. لخت شو بیا توی بغلم. داشتم لخت می شدم که دیدم شورتش رو در آورد و منم لخت شدم و رفتم روی تخت و کنارش دراز کشیدم و اون هم پتو رو کشید روی دوتامون و یه کم لب گرفت ازم و برگشتم و از پشت بغلم کرد. سعی می کرد پاهام رو توی پاهاش نگه داره و بدنم رو توی بازوهاش نگه داره و بدنم رو بیشتر داخل بدنش نگه داره و به خودش بچسبونه. آروم با بدنم بازی می کرد و توی سکوت و تاریکی توی بغل مردی خوابیده بودم. من خب موقع سکس ارضا نمی شم و بعدش توی حموم یا او نطرف برام جق میزنه. هنوز شهوت داشتم. تمام بدنم از این حال تحریک می شد. آروم شده بودم. بعد از یه سکس داغ و سنگین حالا توی بغل مردی که بدنت رو داشته و داخلت ارضا شده خوابیدی و بدنت هنوز توی دستاش ه . خسته بودم و خوابم برد. نزدیک 3 اینا صبح بود که بیدار شدم. لخت توی بغل محمد خوابم برده بود. محمد هم خوابش برده بود. ترسیده بودم. آروم بلند شدم که بیدار نشه و رفتم سمت در و بیرون رو چک کردم. کل شهر در سکوت بود و همه خواب بودن. محمد بیدار شده بود و روی تخت نشسته بود. بهش گفتم میترسم صبح کسی بیاد بالا. لباس پوشید و راهی اش کردم و رفت. خودم لباس پوشیدم و روی تخت دراز کشیدم. ولی خوابم نمی برد. داشتم به اینکه توی بغل مردی تا صبح آدم بخوابه چقدر باحاله. محمد بهم پیام داد. بهش گفتم کاش می شد تا صبح بخوابیم ولی نشد. محمد گفت: من که سیر نشدم عزیزم. فردا که هستی؟ گفتم آره. گفت باشه پس قرار بعدی فردا. راستش هنوز التهاب کونم و درد داشتم. هیچوقت نتونسته بودم حتی اگر فرصت بود و پیش می اومد دو بار در روز یا دو روز پشت
نمایش همه...
ز بشه. یه کم لحنش تغییر کرده بود. توی گوشم گفت: دیگه مال منی. پسر خوبی باش. با پاهاش روی رون پام رو آروم میمالید و ادامه داد. اولین روز که این رانها و کون رو دیدم گفتم باید این خوشگل پسر مال من باشه. سرش رو آورد جلو شروع کرد به لب گرفتم و زبونش رو توی دهنم کردن و لبهام رو خوردن. بعد کمی متوقف شد و ادامه داد: ولی خودت اهلش بودی و کون رو دادی. بعد بدنم رو به سمت خودش توی بازوهاش سفت گرفت و گفت : دیگه کونی خودمی. بعد کیرش رو کمی بیرون کشید و آروم داخل کرد و من آروم و خفه ناله می کردم و شروع کرد ادامه دادن این حرکت. هنوز کمی درد و فشار داشتم ولی ورود کیر شق اش داخل سوراخم تنم رو داغ می کرد و حشری ترم می کرد. حالا توی سکوت شب و فضای تاریک اتاق صدای برخورد بدنش می اومد و بعد کیرش تا جایی که سوراخم جا داشت فرو می رفت داخل و همزمان صدای آه و ناله من با هر بار ورود و بعد صدای برخورد بدنش به بدنم. کامل روم خوابیده بود و من رو توی بازوهاش اسیر کرده بود با لذت داشت کونم رو می گایید. گرمای بدنش، حجم و سفتی بدن و موهای بدنش روی بدن لخت و شیو شده من و کیرش که خیلی منظم داخلم عقب و جلو می شد تمام بدنم رو تحریک می کرد و شهوت توی جونم بیشتر می شد. چشمام رو بسته بودم و داشتم از زیر بدن مردی خوابیدن لذت می بردم. دستاش رو برد زیر بدنم و به یه دست سینه ام رو توی دستش محکم گرفت و فشار میداد و دست دیگه اش رو برد لای پام و کمی پاهاش رو باز کرد که بتونم پاهام روباز کنم و دودولم که زیرم بود رو با دست داد لای پام و با پاهاش پاهام رو بهم فشرد و دست دیگه اش رو لای پام گرفت و شروع کرد کمی محکم تر و با ضربه داخلم تلمبه زدن و گاییدن کون بی دفاع ام. لبهام رو می خورد و زبونش توی دهنم بود. از این حالت خوشم می اومد. بدنم کامل در اختیارش بود و حالا حتی نمی تونستم تکون بخورم. وقتی کیرش رو محکم می کرد داخل و وقتی سر کیرش به انتها می رسید یه فشار محکم می داد که حس می کردم هر لحظه ارضا بشم. حتی صدام توی لب گرفتن اش خفه می شد و ناله هام خفه می شد. ریتم گاییدنش تند تند تر می شد. سوراخم به خاطر این عقب و جلو کردن تند داغ داغ میشد، یه حالتی شبیه سوزش یا درد بود و توی اون لحظه تحمل آدم تموم می شه ولی به محض اینکه طرف متوقف می شه یا کیرش رو بیرون میاره آدم دوست داره دوباره ادامه بده. محمد اینقدر هیجان داشت و شهوت گرفته بود که تند تند داشت کیرش رو داخلم تلمبه می زد. دستش رو روی دهنم گرفته بود و تا جایی که میتونست درد و فشار بهم تزریق می کرد و آخرش کمی به بغل چرخید و تخمام لای پام کمی فشرده شد و درد گرفت. چند تا تلمیح و بعد رهام کرد و کیرش رو بیرون کشید. نفس نفس می زد. از روم بلند شده بود و روی پاهام نشسته بود. دستم رو با آب دهن خیس کردم و بردم پشتم و روی سوراخم مالیدم. نرم شده بود و باز باز بود. محمد پاهام رو گرفت و چرخوند که طاق باز بخوابم. پاهام رو از هم باز کرد و وسط پاهام نشست و بالشت رو از زیر سرم کشید و گذاشت زیر کمرم. کمی جابجام کرد و داخل ران هام رو گرفت و به دو طرف پاهام رو بازتر کرد و روی زانو خودش رو نگه داشت دستم رو دوباره آب دهن ریختم و بردم لای پام و روی سوراخم مالیدم بعد محمد و با دستش کیرش رو گرفت و یه کم آب دهنش رو ول کرد روی کیرش و فرو کرد داخلم. بهتر شده بود. کیرش رو تا ته داخل کرد و یه کم جابجا کرد و دستش رو گذاشته بود روی داخل رون پام و از هم باز نگه می داشت و خودش هم با دستش رو رونام تکیه کرده بود و فشار میومد. شروع کرد به تلمبه زدن و سرش رو بلند کرد و توی چشمام نگاه می کرد. با صورتی جدی و پر از شهوت داشت نگاهم می کرد. انگار داشت صورتم و دردی که تحمل می کردم و توی صورتم می اومد و ناله کردنم رو تماشا کنه. یه لبخند از روی لذت و تسلطی که داره روی من می زد. کمی کنترل شده تلمبه می زد که زود آبش نیاد. ولی از ضربه ها معلوم بود که پر از شهوت ه. رونهام رو ول کرد و پاهام رو دور پهلوهاش گرفتم و کمی روم خیز برداشت. دستش رو روی گردنم گرفت و شروع کرد به ادامه دادن تلمبه ها. وقتی کیرش رو تا ته می کرد و ضربه میزد بدنم رو توی نور کم می دیدم که زیر کیرش می لرزید و حس خفگی کمی داشتم بخاطر گرفت گلوم و تلمبه زدن هاش. دستش رو گرفتم که کمی فشار رو کم کنه. دستش رو ول کرد و آروم چند تا آروم توی صورتم زد و بعد شستش روی توی دهنم کرد و سرم رو با دستش نگه داشته بود و شروع کرد کیرش رو تا جایی که درنیاد بیرون می کشید و بعدش یه سره داخل می کرد. تلمبه های عمیق. گاهی هم با چهار انگشتی که روی صورتم بود و آروم روی صورتم می زد. نفس نفس می زد و خیس عرق بود و عرق اش می چکید روی رونهام و شکمم . حالت لذت بخشه وقتی یه مرد داره میکنه و پر از شهوت ه و مدام زور و ضربه ها و فشار هاش رو بیشتر میکنه
نمایش همه...
ود و با دو انگشت پایین کیرش رو گرفتم و سعی می کردم کل کیرش رو توی دهنم جا بدم. دو طرف کونم رو توی دستاش گرفت و کمی به سمت پایین کشید و کمرم رو پایین دادم، دستای مردونه و زمخت اش روی پوست نرم و لپای کونم می کشید و یه کم با شستش روی سوراخم رو می مالید. آروم دو سه تا زد به کونم. توی اون سکوت صدای ضربه اش و جون جون گفتن های آرومش تشویقم می کرد که کیرش رو تا ته توی دهنم کنم. دهنم رو باز باز کردم و سرم رو تا جایی که میتونستم داخل دهنم کرد و سر کیرش توی حلقم فشار دادم. گرمای زبون و خیسی اش رو روی سوراخم حس کردم. دیوونه کننده بود. راستش تا حالا کسی سوراخم رو زبون نزده بود. با انگشت و زبون مدام سوراخم رو میمالید و داخلش می کرد. یه کم این مدل نوک زبونش رو داخل سوراخم می کرد و با شست اش کمی داخل می کرد بعد دو سه تا با دستش ضربه می زد روی سوراخم. دستش رو که کامل داخل کرد دردم اومد و به زور ناله کردم که صدام بلند نشه. اینقدر با انگشت و زبون سوراخم رو بازی می داد که واقعا حشری شده بود و خودم رو با فشار دادن کیرش توی حلق و با لذت لیس زدن کیرش آروم می کردم. بلندم کرد و در حالی که دستش روی کونم بود و داشت کمک می کرد که برگردم گفت: میثم جون بسه دیگه. بخواب که می خوام امشب این کون رو به سیخ بکشم. برگشتم و به شکم دراز کشیدم و سرم روی بالش و محمد رفت پایین تخت و از توی نایلون که آورده بود و گذاشته بود روی میزیه اسپری طوری برداشت و اومد کنار تخت و گفت : کاش بیای روی زمین . تخت کوچیکه. پتوی ملحفه دار روی تخت رو بالشت آوردم روی زمین پهن کردم و داگی نشستم که کارش رو شروع کنه و محمد اومد روی زانو پشتم نشست و یه کم با اسپری زد به لای کونم و با دست سوراخم رو مالید و دستش رو روی لپای کونم هم مالید. آروم به کونم سیلی زد و همونطوری که پچ پچ می کرد گفت : حالا شد. یه بار جور بشه و کل بدنت رو روغنی کنم و بکنمت تپلی من. بعد انگشت شست اش رو داخل سوراخم کرد و تا جایی که می تونست فشار داد داخل. سرم رو روی بالش فشار دادم و ناله کردم. تا طبقه پایین فاصله بود ولی باز احتیاط می کردیم و پچ پچ می کردیم و منی که خیلی توی سکس دوست داشتم آه و ناله شهوتی کنم خودم رو کنترل می کردم که حتی از درد هم آروم ناله کنم. محمد گفت: روی شکم بخواب. بدنم رو صاف کردم و روی شکم خوابیدم و سرم رو روی بالشت گذاشتم و دستام رو زیر بالشت بردم. سرم رو برگردوندم که ببینم چکار میکنه. روی پاهام نشست و خیز برداشت روم و با یه دستش خودش رو نگه داشته بود و با دست دیگه اش سر کیرش رو گرفته بود و به سوراخم می مالید و یه دفعه یادم افتاد که کاندوم نگذاشته. اینقدر هیجان داشت و هول بود که یادش رفته بود. بهش گفتم کاندوم بذار. سر کیرش روی سوراخم فشار آورد و با یه نفس زدن گفت : ولش کن بابا . حالش به همینه و یه فشار داد و سر کیرش و سفتی و فشاری که به داخل سوراخم می آورد رو حس کردم و درد خفیف و خاصی توی سوراخم پیچید. جوری که ناخودآگاه پاهام زیرش کشیده شد و یه حس گرفتگی توی سوراخم بود. دردش زیاد تر شد و بدنش اومد روی بدنم و منی که نمی تونستم اون درد رو تحمل کنم ناله کردم که دستش رو روی دهنم گرفت و من انگار بخوام از زیرش آزاد بشم میخواستم خودم رو به سمت بالا بکشم که زیر بدن و دستای پر زورش مهار شدم. دم گوشم گفت: آروم پسر. الان می شنون. این حس رو بارها تجربه کرده بودم. درد خوشایند ولی زیادی که هر چقدر هر سوراخش رو باز کنن باز باید تجربه اش کنی. توی اون لحظه یه گیجی می آد سراغ آدم که دوست داره تموم بشه و پشیمون میشی ولی اون لحظه بعد از تموم شدن و سکس وقتی بهش فکر می کنی تنت مور مور میشه و دلت می خواد یه بار دیگه یه مرد بدنت رو توی بغلش بگیره و در تسلط کامل کیرش رو با فشار و اون درد خاص داخل ات کنه. ناله های خفه شده من و صدای آروم کردن و بوسیدن صورتم توی فضای تاریک و سکوت اتاق می پیچید. هنوز درد داشتم و محمد سعی می کرد که من رو مهار کنه تا تکون نخورم تا جا باز کنه. دستش از روی دهنم برداشت و حلقه کرد بالای سینه ام و گردنم و حالا روی بازوهای مردانه با موهای پرپشت بودم. با یه حالت دلخوری گفتم: در بیار لطفا. کاندوم بگذار. نمی خوام. هیچی نگفت و انگار که بخواد تنبیه ام کنه بدون صبر کردن برای باز شدن سوراخم یه فشار دیگه داد و با پاهاش پاهام رو بهم فشرد و درد توی زیر دلم و سوراخم تیر کشید. آییییی . ناله ام در اومد و سرم رو روی دستش و کمی از بالشت گذاشتم که صدام بالا نره. آروم توی گوشم گفت: این کون سفید و تپلی ات رو من باید آب بریزم توش. نترس هیچی ات نمی شه. توی اون فضا و شرایط انتخابی نداشتم و توی اون شهوت خیلی نمیتونستم مقاومت کنم و بیخیال شدم. خطرناکه حتی اگر آدم رو بشناسی و فقط باهم سکس کنی. هردو تکون نمی خوردیم که سوراخم با
نمایش همه...
راه پله کمی ایستادم و گوش تیز کردم. صدایی نمی اومد که کسی بیدار شده باشه پایین. آروم برگشتم بالا. بهش پیام دادم بیا. صدای پریدنش توی تراس که اومد فهمیدم که بالاخره اومد. در تراس رو باز کردم و توی چارچوب به اون طرف نگاه می کردم .همه جا تاریک بود و فقط نور اطراف و چراغ برق خیابون فضا رو کمی روشن کرده بود، محمد با یه نایلون کیسه ای کوچیک و گوشی توی دستش خم شده بود و داشت نگاه می کرد. من رو که دید اومد سمتم. داخل اتاق شد. یه کم هیجان و استرس داشت و حرف نمی زد. گفت : شبیه دزدها. بعد بیرون رو کمی نگاه کرد و گفتم: نترس کسی نمی بینه. وسط اتاق ایستاده بودم بهم نگاه کرد و بعد یه کم آروم تر شده بود. نزدیک ام اومد و دستش رو دورم حلقه کرد و از بالا توی صورتم نگاه می کرد. گفت: بالاخره اومدم. بعد کشیدم سمت خودش و چند بار لبم رو بوسید و کمی نگاهم کرد و بعد شروع کرد به لب گرفتن. دستاش روی کمرم بود. شورت نپوشیده بودم. فقط شلوارک و حلقه ای ستی که بود. یه کم از روی شلوارک کونم رو مالید و بعدش دستش کرد داخل و دستای مردونه و کمی زبرش روی کون صاف و صیقلی من مالیده می شد. آروم گفت : چه کون صاف و نرمی داری پسر. انگار فکر نمی کرد اینقدر بزرگ و نرم باشه. توی مشت اش گرفته بود و فشار میداد و می مالید. موهای بدنم کمه ولی همون موهای طلایی و قهوه ای رو هم دیروز که خونه خودمون بودم توی حموم شیو کرده بودم. خیلی موقع ها این کارو نمی کنم چون اونقدر نیست که طرف خوشش نیاد. ولی اینبار دلم می خواست خیلی شیک و سکسی باشم جلوی محمد. یه انگشتش رو آروم روی سوراخم می کشید و مشغول لب گرفتن بود و گاهی هم صورتم رو می بوسید و گردنم رو می خورد. رفتم در اتاق رو بستم و چفت در رو انداختم و برگشتم و عقب عقب آروم من رو برد سمت تخت. طاق باز روی تخت خوابیدم و خودش کنار تخت اول پیراهن و بعد شلوارش رو درآورد. حالا توی اون روشنایی کم اتاق میتونستم بدن ورزیده و مردونه اش رو ببینم. سرشانه و سینه هاش پهن بود و نه خیلی فیتنسی ولی بدنش خوش فرم بود. اومد روی تخت و با صدای تخت یه کم نگاه کرد و گفت: نشکنه ؟ گفتم نه. مثل زنی که شب زفاف توی بستر مردی می خوابه. طاق باز خوابیده بودم و داشتم نگاهش می کردم که الان میخواد باهام چیکار کنه. حلقه ام رو از تنم در آورد و بعد شلوارک رو کشید و هر دو رو کنار تخت انداخت. حالا لخت و فقط با یه جوراب مچی سفید روی تخت بودم. همونجوری روم خوابید و شروع کرد به لب گرفتم و بعد گردنم رو خوردن. دستام رو بالای سرم برده بودم و بدنم رو سپرده بودم به محمد. یه کم با دستش سینه هام رو مالید و با انگشتاش نوک سینه هام رو بازی می داد و بعد شروع کرد به خوردن سینه هام. این کارش دیوونه کننده بود. با دستام موهاشو سرش رو نوازش می کردم و اون مشغول خوردن و لیسیدن سینه هام بود. سرش رو بلند کرد و با همون حالت پچ پچ کنان گفت: چه چیزی هستی تو پسر. بعد انگار بخواد هیجان اش رو نشونم بده. سینه هام رو توی مشتش فشرد و کشید. حس عجیبی بود. کمی درد و کمی قلقلک. از روم بلند شد و بعد دودولم که شل و ول و کوچولو لای پام بود را بین پاهام کرد و پاهام رو بهم فشرد. دستم رو ناخودآگاه بردم سمت وسط پام و اون هم داشت با فشردن و مالیدن رونام از بدن و پوست سفید و نرم و شیو شده ام لذت می برد. زوری شورتش رو درآورد و کیرش رو توی دستش گرفت. عکس هاش رو دیده بودم. خیلی شق و رق بود و برخلاق کیرهایی که کمی خم هستند این خیلی صاف بود. کمی خیز برداشت و کیرش رو به لای پام و رونهام می زدم و میمالیدم. کمی اومد بالاتر و پاهاش دو طرفم بود و خودش رو بالای شکمم نگه داشته بود. کیرش وسط سینه هام بود و به سینه هام و نوک سینه هام و وسط اش می مالید. دستم رو گرفتم دور سینه هام و کمی برجسته کردم و سر کیرش رو به نوک سینه هام می مالید. دلم می خواست سینه هام بزرگ باشه و کیرش رو لای سینه هام بکشه. اما کوچیکتر از اون بودن ولی وقتی کیرش رو لای سینه هام و وسط سینه هام می کشید دیوونه میشدم. با دستش کیرش رو نزدیک صورتم آورد و چند تا آروم به لپام زد و بعد روی لبهام کشید. کمی سرش خیس بود و خیسی اش رو روی لبهام حس می کردم. دهنم رو باز کردم و کیرش رو با دست داخل دهنم کرد. با زبونم خیسش کردم و آروم شروع کرد داخل دهنم به عقب و جلو کردن. کیرش شق شده بود ولی کم کم داخل دهنم می کرد و دستش رو از روی کیرش برداشت و روی زانوهاش خودش رو نگه داشته بود و من سرم رو روی کیرش عقب و جلو می کردم. سخت بود و گردنم اذیت می شد. بهش گفتم سختمه این شکلی . از روم بلند شد و کنارم دراز کشید و بهم گفت برعکس برو پایین. سرم به سمت پاهاش کردم و روی پاهاش اومدم و کونم سمتش بود. خودش رو بالا کشید و تکیه داد به بالای تخت و کیرش رو با دستم گرفتم و شروع کردم به ساک زدن. کیرش شق شده ب
نمایش همه...