داستان کده | رمان
رفتن به کانال در Telegram
2025 سال در اعداد

151 977
مشترکین
+30324 ساعت
+1 1597 روز
-65130 روز
آرشیو پست ها
نه ولی قرص خوبی خوردم تا صبح میخوام بکنمت،گفت تو عشق منی.بکن کیف کن.احسان گفتم جان احسان.گفت چرا منو دوست داری.گفتم نمیدونم شاید چون همسرم رو خودم انتخاب نکردم و توی جوونی به زور زنم دادند.الان توی این همه زن فقط تو رو انتخاب کردمت.میخام صیغه شرعی قانونیت بکنم.پرسیدم آمنه بزارم پشت دردت نمیاد؟گفت نه تو بکشیم هم دردم میاد.آخ که چه کونی بهم داد.بعد ارضا شدنم.گفت میدونی چرا دوستت دارم؟گفتم مگه دوستم هم داری؟زودی قهر کرد گفت قهر نکن دیگه.شوخی کردم.گفت همه فک میکنند من واسه خسیسی نوید ازش جدا شدم ولی اینجوری نیست.نوید موقع سکس دیوونه میشد.گفتم خودم میدونم.گفت نه نمیدونی چیکارم میکرد.گفتم چرا خوبم میدونم.بعدشم تموم دید زدن هامو واسش گفتم.و بهش گفتم چطوری عاشقش شدم.خندید گفت خیلی کثیفی.الان عشق خودمه.وپیش خودمه پسرش هم میدونه. نوشته: احسان معمار
@dastan_shabzadegan
0 👍
0 👎
گرم…عجب منطقی؟لامصب مگه اون موقع من و تو نامزد بودیم یا زن و شوهر…چکاره هم بودیم.من زن داشتم و دارم و تو هم شوهر داشتی…همون موقع رابطه منو تو بوی گوه خیانت میداد…من کیه تو بودم که بهت خیانت کردم…من و تو از اولش هم بخاطر سکس با هم آشنا شدیم.کم کم به هم علاقه مند شدیم…بعدشم نیره کوسه و جنده و معلوم الحاله،خودت فرستادیش پیش من.همون روز اولی که اومد بهم کوس داد و۵تومن گرفت و گفت چیزی بهت نگم.ببین تو نیومدی بعد از تو بارها و بارها اومد و به من و رفیقام کوسشو داد و پولشو گرفت و رفت.ولی من فقط تو رو واسه خودم میخواستم…حتی بهش گفتم میخوام آمنه رو صیغه دائم خودم کنم که گفت خدا شانس بده.ولی تو رفتی نیومدی.تلفنام رو هم جواب ندادی،قهر کردی،مات و مبهوت به دهن من نگاه میکرد و ساکت بود.گفت احسان بگو جون آمنه.این حرفهایی که در مورد نیره زدی راسته،؟گفتم ببین من دروغ چی هستم.ولی بیا اسکرین شاتهای گوشی منو ببین.توی این چند ماه چقدر واسش پول جندگی ریختم.خودش رفیقاش.کوس موس جور میکرد پول کوسکشی میگرفت.برو بیارش روبرو بشیم.گفت وای خدا لعنتش کنه…اون باعث شد من ازت دلخور بشم…اون مخ منو بهم ریخت.جنده خرابه هرجاییه بخیل…میدونسته منو میخای نخواسته با هم باشیم.چون میدونسته اگه من باهات باشم تو اونو ولش میکنی.و بهش نمیرسی.و من نمیزارم که دور و بر تو بچرخه…خودم مقصرم که به هر کس و ناکسی اعتماد میکنم.گفتم چرا چند وقته همش دنبال اینه منو شوهر بده.نگو میخاد از شر من راحت بشه…گفتم حالا ولش کن دیگه مث من ساده نباش گول هرکی هرکی رو نخور.گفت احسان منظورت اینه که من گولت زدم دیگه…خندیدم.قهر کرد رفت پایین دویید طرف ماشینش…رفتم پایین دنبالش.گفتم ببین داری زرنگی میکنی خودتو واسم لوس میکنی،،لبخند نازی زد.گفت احسان هنوزم دوستم داری ؟؟گفتم خیلی بیشتر از قبل.گفت برو خونه ات۱ساعت دیگه میام پیش تو…فقط میتونی امشب تا صبح پیشم باشی.؟گفتم جانم پس چی.چرا نتونم؟رفتم خونه تیز پریدم توی حموم و صافکاری.اومدم بیرون دو تا قرص ناب که رفیقم از کانادا واسم آورده بود رو انداختم بالا.دو پیک شراب ناب خانگی زدم بالا…ده دقیقه نبود اون هم رسید.سفارش شام داده بودم با پیک با هم رسیدند.اوه چه آرایشی کرده بود.پول پیک و با انعامش دادم بهش.گفت خوش بگذره داداش دمت گرم…اونی که رفت من موندم و این فرشته زیبای خودم…لباس بیرون رو درش آورد.خودش میز شام رو چید.با یک ست زیبای سورمه ای تنگ توی خونه میگشت و کاراشو میکرد.بعد شام دم سینک با کیر شق خفتش کردم.گفت عزیزم غذا زیاد خوردم عجله نکن.میام پیشت.هنوزم ناز بود خیلی خیلی خوشگل…گفتم دستکش تو در بیار نمیخواد ظرف بشوری…گفت چرا.اخه…گفتم در بیار دیگه…بغلش کردم بردمش روی تخت انداختمش…شلوارشو کشیدم پایین شورت پاش نبود.اخ امان ازین کوس تپل و سفید وزیبا…این همه کوس دم دستم بود هیچ کدوم رو دوستشون نداشتم فقط رفع تکلیف و هدف تخلیه جنسی بود.ولی لامصب بوی کوس این و شکل بدنش مستم میکرد.خنده قشنگی زد.وحشی وحشی کش شلوارم کمرم رو برید…آروم باش.نگاهش کردم.گفت فدات شم بخورش میدونم دوستم داری.عزیزم شوخی کردم.اخ تموم کوسشو میمکیدم توی دهنم.گفت وای احسان آرومتر کنده شد.خودش بالا تنه رو لخت کرد.جوری ممه هاشو میخوردم یاد اون ناکس نوید افتادم شق تر شدم.رفتم روش.گفت احسان جون.گفتم جانم.گفت آروم بکن چند ماهه اصلا رابطه نداشتم.بعدشم غذا زیاد خوردم.واسه اپاندیسم خوب نیست ها.گفتم باشه عزیزم.چرخوندمش به پهلو و جنینی،فرو کردم توی کوسش.آه قشنگی کشید چون زیاد خورده بودمش ترشح کوسش لیزش کرده بود.فقط تا ته ته دادم داخل.چسبیدم بهش.گفتم اذیت که نیستی،گفت نه فدات بشم خیلی خوبه.مرسی.گفتم نمیخام تکونش بدم.بزار فقط داخلش باشه.گفت هر جوری دوست داری،گفتم میدونی چند وقته دلم میخاد یکبار دیگه اینجوری بغلت کنم؟بقران من بیشتر.هم ازت خجالت میکشیدم،هم لجم میومد.گفتم آخه خولی دیگه.دیوونه تو کجا نیره کجا؟من اونموقع بخاطر اینکه میدونستم نوید برات بپا گذاشته تا ببینه کی بهت خط میده و هواتو داره زیاد دور و برت نمیومدم.نه که بخاطر اون نیره.به اون هم گفتم بهت برسونه جریان چیه.گفت بخدا بهم ازین موضوعات چیزی نگفت.فقط گوشیشو که دیدم و پیامکهاتو اتفاقی دیدم که باهاش قرار گذاشته بودی ازت دلگیر شدم.ازش پرسیدم گفت خیلی بهم گیر دادن مجبور شدم.باهاش بخوابم.بی پول بودم پول خوبی داد.گفتم گوه خوردم همون روز اول خودش لنگهاشو باز کرد.گفت احسان بکن معطل نکن کوسم دلش کیرتو میخاد.داگی خوشگل کمرش رو گرفتم و واسش آروم و عمیق تلمبه زدم.با ناله های قشنگی ارگاسم شد.برگشت لب قشنگی بهم داد.گفت صبر میکنی حالم خوب شه برم توالت برگردم بعد.گفتم آره عزیزم برو،زود برگشت خیس بود کوس و کونشو خشک کرد.دراز کشید پیش من.گفت چیزی کشیدی؟گفتم
سال و نیم بیشتر گذشته بود و پسرش نتونست کنکور قبول بشه و رفت خدمت.یک شب داشتم برمیگشتم خونه…سر راه دیدمش که شاگردش رو پیاده کرد و رفت سمت خونه اش…اینو بگم که توی مرکز آموزش رانندگی کار میکرد… خودبخود یادش افتادم و انداختم دنبالش.توی نور چراغ هم متوجه شدم گوشیش زنگ خورد…البته تا یادم نرفته بگم.چندباری نیره رو با رفیقام آوردیم و حتی گروپ گاییدیمش.فقط دنبال پول بود…خلاصه گوشیش زنگ خورد و دور زد برگشت…من هم دنبالش…رفت یک کافی شاپ کلاس بالا.و اولش چون هوا سرد بود از صندوق عقب پالتوی قشنگی در آورد و پوشید.رفت داخل.دیدم رفت سمت لژ خانوادگی،صاحب کافی شاپ رو دورادور می شناختم،چند بار اومد سالن بزرگه زیر مغازه هامو واسه کافی شاپ اجاره کنه…داداشم گفت نه میخوام خودم باشگاه بزنم…نشد معامله کنیم.البته کرایه میخواست…رفتم داخل…تا منو دید استقبال خوبی ازم کرد.گفت به به معمار از این طرفها…اون هم این وقت شب تنها.؟،گفتم یک جای خوب میدی بشینم و یک نوشیدنی گرم با کیک بده بخورم.حالم گرفته است.گفت اي بروی چشم.اتفاقا منو هم برد توی لژ…درست۲میز پشت سر آمنه نشستم منو نمیدید…با نیره و یک مرد و یک زن دیگه بود.اون دوتا روبروی من بودند…نیره و آمنه پشتشون بهم بود.مرده با ورود آمنه سفارش دیگه داد.اون هم فقط چایی.بدون کیک و شیرینی…صدای نیره بود میگفت زهرا خانوم این هم همون دوستم که حاج حسن آقا دیدن و پسندیدن.یارو صاحب کارگاه نیره بود…اینو که دیده بود.کف کرده بود.سلامی به هم دادند.و مثلا هدفشون آشنایی بود.نیره هم دو سر طناب رو گرفته بود و یکبار از آمنه تعریف میکرد و یکبار از یارو…من اعصابم بهم ریخت.نوشیدنیمو خورده نخورده کنار گذاشتم و بلند شدم.صاحب کافی شاپ…گفت کجا بیا این طرف یک چی واست زدم بخوری شارژ بشی.نشستم کنارش…یک ربعی بود دیدم بلند شدن اومدن واسه حساب کتاب.آمنه و نیره عقبتر بودند و با هم حرف میزدن هنوز متوجه من نبودند.طرف پرسید چقدر شد آقا…این بنده خدا هم…گفت ۲۵۰تومن.گفت ای اقا۴تاچایی۲۵۰تومن چه خبره.چایی دونه ده تومنه نهایت بشه۵۰تومن.مگه سر گردنه هستش…رفیقم گفت عزیز دل برادر من خب میخواستی مهمونات رو ببری همون قهوه خونه مش قنبر که چایی میده ۱۰تومن.۱املت هم واست میزد.گفتم داداش شما برو همه مهمون من هستند.رفیقم گفت معمار چرا تو حساب کنی.گفتم کسی باهاشون هست که جزو عزیزان منه…همون موقع آمنه رسید.رنگ و روش پرید.سلامی داد.جوابشو دادم…پرسیدم آمنه جون مگه تو یکبار طعم زندگی با مرد خسیس رو نچشیدی.عزیزم مگه به زور طلاق نگرفتی…حالا میخای دوباره اینبار بدتر از چاله به چاه بیفتی…نیره پرسید اونوقت واسه چی؟گفتم واسه این آقا که زورش میاد پول۴تاچایی رو حساب کنه…آمنه گریه کرد و زد بیرون.طرف گفت مرد حسابی مگه تو فضولی.اصلا تو کی هستی.گفتم از این دلال محبت بپرس…کمی جر رو بحث کردیم و یارو پولشو داد و گورش رو گم کرد رفت.من هم اومدم بیرون.خیلی سرد شده بود…ریموت رو زدم سوار شدم تا اومدم روشنش کنم.امنه اومد توی ماشین نشست کنارم.گفت سلام احسان جون.گفتم سلام به روی ماهت بانو.سایه ات سنگین شده.پارسال دوست امسال اشنا،نامرد کارت راه افتاد دیگه احسان رو فراموش کردی…رفتی علی علی مکه.پشت سرت رو هم ندیدی.چیه چی شده باز کارت گیره؟،گفت نه بخدا دلم واست تنگ شده بود دیدمت خوشحال شدم.گفتم نه بابا جدا،فک کردم باز کار ماری داری و گیر و گوری داری؟،،تو رو خدا احسان آقا باش خرابم نکن،،گفتم عجبه ها،والله که خیلی نامردی،،چیکار کنم واست که قبول کنی اقا هستم.گفت سرم منت نذار…گفتم دمت گرمه من بغیر امشب که بعد چند وقت دیدمت و دلم گرفته بود کی برای تو منت گذاشتم.فقط یکبار شو بگو.مگه من کم بهت خوبی کردم.میدونی چقدر واست هزینه کردم.غیر از ماشینت و تیپ و تارت و پول تو جیبیتو گوشیت.فقط ۱۰۰میلیون پول وکیلت رو دادم…فدای سرت ولی یکبار ازم تشکر نکردی…اونوقت الان بهم یاد میدی اقا باشم. اومدی کافی شاپ نشستی روبروی کسی که زورش میاد یک دونه شیرینی واست بخره…تا کامت شیرین بشه که بهش بله بگی…یعنی من اندازه این هم آقا نبودم.و نیستم…عجب دنیای کثیفیه،،زبونش بند اومده بود.چشاش پر اشک شده بود.از خجالت و غم لپای قشنگش تکون تکون میخوردن.و میخواست گریه کنه نمیتونست…خواست بره بیرون تا در رو باز کرد.گفتم بشین کجا.؟دلم واست خیلی تنگ شده بود.۱۰تاچهارراه از وقتی که شاگردت رو پیاده کردی دنبالتم…تا رسیدم بهت و دیدم اومدی اینجا…کافی شاپ…عقده دلش ترکید و چسبید بهم و شروع کرد گریه کردن.سرش رو چسبونده بود بازوی من و اشک میریخت.گفتم ها چته همینجوری که گریه میکنی واسم تعریف کن.چه کار بدی کردم که ازم دلخور شدی و رفتی پشت سرت رو هم نگاه نکردی،؟گفت تو بدی چرا رفتی سراغ نیره.ها.چرا.؟چرا با دوستم بهم خیانت کردی،؟؟خندیدم گفتم اوه اوه دمت
زد گفت آره برو…هنوز سر خیابون نرسیده بودیم…دیدیم آمنه دم در خونه اش بود.صورتش از دور دیده نمیشد.ولی چمدونش رو انداخت بالا.سوار ماشینش شد.پسرش هم کنارش بود.به خیر گذشت و آمنه ما رو ندید.با این جیگر خانوم با ماشین رفتیم توی پارکینگ و خونه.خودش رسید نرسید مانتو رو درش آورد.گفت اوه بساطت هم که همه مدله جوره.گفتم اهلشی.گفت مشروب باشه میخورم.سیگار و قلیونش رو هم هستم بقیه نه…دو تا جام شراب کوچولو ریختم دادم بهش خیلی قشنگ و حرفه اي سلامتی زد و نوش جون کرد.دو سه تای دیگه خورد.و خودش سیگاری از روی میز برداشت آتیش کرد و پرسیدم،،پس من چی؟گفت مگه دوست نداری از لبهای من بکشی.گفتم عاشقشم،لبخند زد خیلی ناز لباسهاشو در آورد و با شورت و کرست ست قرمز پررنگی که تنش بود و بهش خیلی میومد روبروم وایستاد.نوبتی از سیگاره کام میگرفتیم.تا تموم شد.رفتم توالت برگشتم…دیدم۲تا جام دیگه ریخته…خیلی دختر اهل حالی بود.امنه طلا بود و هست ولی ازین کارها نمیکنه…ولی این پایه بود.خودش لباسهامو در آورد.گفت ببین احسان جون چون من نمیدونستم که میخام بیام پیشت…فقط شیو نکردم ها.کمی مو داره.گفتم جانم مودارش رو هم عشقه.امروز خیلی به یک خوشگل مث تو نیاز داشتم.ازت میخام تا روزیکه آمنه نیست کنارم باشی…آخه میدونم باید جانب احتیاط رو رعایت کرد.تا شوهرش نفهمه…همین الان هم بو برده این با کسی تماس داره…چند ماهی آمنه باید مواظب باشه…گفت بعدش چی منو عین دستمال کاغذی مصرف شده دورم میندازی؟گفتم نه خدا نکنه…تو رو میدمت داداشم.که خیلی کوسخول و چشم و گوش بسته تر از منه…گفت معلومه تو که خیلی چشم و گوشت بسته است…خندیدم سینه های این کوچیکتر از مال آمنه بودن.اما کوسش با شورت که قلمبه تر از مال آمنه بود.خودش اول شورتمو درآورد وبا به به و چهچه،گفت ایوالله عجب مالیه…شروع کرد ساک زدن.اصلا کم و کسری نمیکرد معلوم بود کارکشته است و زیاد تجربه داره…گفتم پاشو بسه الانه آبم بیاد…خوابید روی تخت و همزمان شورتشو کشید پایین.اوه عجب کوس جانانه اي داشت…چوچوله داشت اندازه ورق کالباس بزرگ…چوچوله کمی تیره از لای کوس سفیدش چنان زده بود بیرون که عین زبون سگ تازی برای کیر له له میزد.گفتم جانمی جان…چه کوسی داری تو.گفت واسم میخوریش،گفتم اره عزیزم تو بگو یک درصد من اینو نخورم…اونوقت جواب خدا رو روز قیامت چی بدم که کفران نعمت کردم…خندید گفت آفرین پسر خوب…وای چقدر گنده بود چوچوله اش…وقتی میمکیدمش توی دهنم پره گوشت و کوس میشد.چه ناله های نازی میکرد.گفتم پاشو داگی کن.چرخید کیرمو تف زدم و یکضرب چپوندم توش.جیغ کوچیک و نازی زد.گفت وحشی جون آروم باش…کمرش رو گرفته بودم و شلاقی تلمبه میزدم گردنش رو بوسیدم گفتم آفرین خوشگل خانوم چه کوس داغی داری تو.گفت من خوبم یا آمنه.بی رودربایستی گفتم صددرصد آمنه… گفت خیلی بدی.اقلا الان که بهم نمیگفتی دلمو شکوندی.گفتم عزیزم خوشگل خانوم تو اندازه یک تراکتور از کوست کار کشیدی از گشادیش معلومه دیگه…مال اون با وجود اینکه حامله هم شده اما تنگه تنگه…گفت آره اون خوله بغیر شوهرش و تو با هیچکسی نبوده…راستش من واسه گذرون زندگیم مجبور به رابطه بودم.البته شرعی ها.گفتم چه فرقی داره جنده شرعی و غیر شرعی…گفت احسان جون بهم پول میدی برم ترمیمش کنم.تنگ بشه…گفتم فک کنم خرجش زیاد باشه ها…گفت نامرد تو تا آلان شاید۱۰۰میلیون خرج آمنه شوهر دار کردی…اونوقت۱۰تومن زورت میاد به من بدی؟خندیدم گفتم دختر خوب صبر کن کارم تموم بشه تا بهت بگم…خلاصه بعد سکس قشنگی که باهاش کردم.گفت حالا بگو.گفتم عزیزم ناراحت نشی ها.من امثال تورو با۵۰۰تومن میارم یک شب نگه میدارم با دوتا رفیقام میکنیمش و ولش میکنم میره…تو که نباید خودتو با آمنه یکی کنی…من دارم فک میکنم بعد طلاقش باهاش ازدواج کنم.اروم اشک کوچیکی ریخت.گفت مبارک باشه.ولی منظورم این بود هوای منو هم داشته باشی.گفتم آهان این شد یک چیزی…باشه غصه نخور.ببخشید که رک حرف زدم.من دروغ توی ذاتم نیست…همونجا شماره کارت ازش گرفتم و واسش۵تومن زدم.گفتم بزار خوشحال بشه یکوقت دلش ازم نشکنه به هر حال خانومه دیگه…تا پیامک گوشیش رو دید ازم تشکر خوبی کرد و لب قشنگی بهم داد…بعد سکس فرستادمش رفت…پروژه طلاق آمنه نزدیک یکسال طول کشیدو بلاخره با کمک وکیلمون تونست دیه خوبی از نوید بگیره و توافقی با پرداخت چند سکه جدا شد.توی اونمدت گهگداری میومد پیشم و سکسهایی میکردیم… کم کم رابطه امون داشت سرد میشد.البته با پسرش خونه اجاره کرده بود.شوهرش سهم اجاره و هزینه زندگی پسره رو و نفقه آمنه رو میداد.من که غم کوس نداشتم.اطرافم خانوم زیاد بودند.اما ازش توقع هم نداشتم بعد اینکه کارش راه افتاد و وضعش خوب بشه،باهام سرسنگین بشه و قیافه بگیره و تماسهامو یک درمیون جواب بده یا نده.من حتی توی فکر ازدواج باهاش بودم…تا اینکه یک
ه مرگ گذاشت و خوابید.امنه اصلا نیومد پیشش بخوابه…من برگشتم خونه ام…میدونستم چند روزی نباید این دلبرم رو ببینم.خیلی از رفتار اون نوید بی ناموس دلخور بودم…روانی بود کوسکش.با خودم گفتم چند روزی میتونم به کارهای عقب مونده ام برسم…ساعت نزدیک۱ونیم ظهر بود داشتم در بنگاه رو میبستم که یک تاکسی نگه داشت و یک نازنین قد بلند و زیبا اومد پایین و اومد طرف مغازه.خیلی خوشگل بود.چشمای عسلی داشت سفید پوست بود.موهای بور قشنگی داشت.کمی بی حجاب بود.اخه یقه مانتوش باز بود وتخت سینه سفید و نازش دیده میشد.پرسیدم امری بود.گفت شما آقا احسانی،گفتم بله در خدمتم.گفت میشه جایی تنها صحبت کنیم.گفتم بله بیایید داخل.کولر رو روشن کردم و گفت.من نیره هستم دوست آمنه… گفتم آمنه کیه؟گفت احسان آقا.خودتو به اون راه نزن و نترس من از روز اول از رابطه شما و آمنه خبر دارم.گفتم اشتباه گرفتی خانوم.اومدم بلند بشم.برم.گفت بشین صبر کن.گفتم شاید از طرف نوید باشه…به زور و کتک ازون بدبخت حرف کشیده باشه نخواستم دم به تله بدم…زنگ زد آمنه و زد روی بلندگو.گفت آمنه جون خودت چیزی بگو این میترسه میگه من آمنه رو نمیشناسم.گفت حق داره الان منو با این شکل و شمایل کی میشناسه؟که احسان بشناسه؟گفتم آمنه جون چی شده؟گریه کرد گفت احسان این بی پدر صبح با من حرفش شد و کتکم زد.دهن و دندونها و لبم شکافته.داغونم…الان خونه مامانم هستم.گفتم غصه نخور تلافی میشه…بمون همونجا.میفرستمت برو جای این وکیلی که به دوستت کارتشو میدم…سریع پدرش رو در میاره…هزینه هاش پای خودمه…گریه نکن دیگه فدات شم.احسان و داری غم نداشته باش.گفت پسرم چی،؟گفتم پسرت هم یک عوضیه عین پدرش…نیره هم گفت بخدا من هم بهش میگم.ولی کو گوش شنوا…گفتم ببین آمنه جون.این بی پدر اینقدر مرد نیست که بچه نگه داره.پسره خودش هم مدتی با پدرش باشه ازش ذله میشه میاد پیش خودت.بعدشم بزرگه دیگه سال دیگه۱۸سالشه و از لحاظ قانونی کبیر حساب میشه پس غصه نخور.گفت جدا بشم کجا برم چکار کنم؟گفتم تو غصه جا و مکان نخور.الان مگه چکار میکنی مگه اون خرج تو رو میده؟تو که داری هم خرج خودت رو هم پسرت رو میدی…اون موقع راحت تری و اختیار عمل بیشتری داری…دوباره گریه کرد. گفتم اگه گریه کنی.هیچ کاری نمیتونم واست بکنم…گفتم ماشین مال کیه؟گفت اون مال خودمه از سهم الارث پدریم خودم خریدم.گفتم پس برو ماشینت رو بردار از اونجا برو همون خونه مامانت…فردا برو پیش وکیله دیگه کاری هم نداشته باش.گفت باشه عشقم.گفتم حالا شد…قطع کردم.پرسیدم چی شده مگه؟گفت صبح نوید با ماشین این میره بیرون بر میگرده،به آمنه گیر داده چی شده با کی دم خور شدی؟کی بهت پول داده این گوشیو خریدی،؟از کجا اوردی لاستیک نو…پخش نو روکش نو انداختی روی ماشینت…از کجا آوردی این لباسها رو خریدی…این هم میگه خودم۲۴ساعته کار میکنم.یکی این میگه یکی اون…مث اینکه بدجور کتکش زده.حتی دماغش هم شکسته.گفتم درست میشه.گفتم…ببخشید من عجله دارم باید ببندم.بریم؟گفت باشه.ببخشید میشه منو هم تا جایی برسونید؟گفتم بله حتما در خدمتم…نشست توی ماشین.پرسیدم شغل شما چیه؟گفت راستش از صبح تاساعت۱تو ۱کارگاه خیاطی چرخکارم…غروب هم با ماشین پدرم آموزش رانندگی کار میکنم…صد بار بهش گفتم تو خودت ماشین داری بیا اینجا کار کن…قبول نمیکنه.طفلی تازه با شما آشنا شده بود خوشحال بود.تا این حیوون اومد.بی شرف یکبار دیگه هم بدجور کتکش زد.اون دفعه پدرش زنده بود نزاشت جدا بشه.گفتم این کارت دوست منه…زنگ هم زدم بهش…سریع برداشت گوشی روی بلندگو بود.جریان رو گفتم.گفت باشه احسان جون غصه نخور…چنان حالی از اون چلغوز بگیرم که نفهمه از کجا خورده…بفرستش بیاد.احسان مگه چقدر خوشگله که اینقدر هواشو داری،؟خندیدم گفتم لال شو…مگه فضولی؟گفت آخه اون همه پیشی میشی دور و برت هستند تا الان هیچکدومشون واست مهم نبودند.گفتم ولی این هست.خوب کارشو انجام بده…چشاتم درویش کن.گفت ای به چشم…تا قطع کردم.نیره گفت خوش به حال آمنه که حامی خوبی مث شما داره…ما که بدبخت و بیچاره کسی نبود حقمون رو بگیره…گفتم خوب دیر دیدمت اگه نه…شاید میشد واسه شما هم کاری کرد.گفت ولی فک نکنم با بودن آمنه بقول رفیقت چشت کس دیگه رو بگیره.؟گفتم اون که نور چشمه، ولی از قدیم میگن هر گل یک بویی داره.عجب.لبخند قشنگی زد.پرسیدم دهنت قرصه.گفت از چی بابت.گفتم تنهایی یا با کسی هستی؟گفت نه فعلا تنهام و مطلقه…گفتم خوبه اگه دهنت رو ببندی و پیش آمنه بند رو آب ندی میتونی مدتی باهام باشی…گفت باشه چرا باید خودمو پیش دوستم خراب کنم…اون بفهمه اول منو له میکنه…پرسیدم ناهار خوردی،؟گفت راستش نه بدجور هم گشنه ام.زود از سر کار زدم بیرون.اخه رفتم پیش آمنه حالش خوب نبود.یک چایی خورده نخورده منو فرستاد پیشت،گفتم باشه.بردمش رستوران…بعد رستوران.گفتم بریم خونه من.لبخند
ی که توی تموم پوزیشنها گاییدمش.گفت تو رو خدا تو رو خدا بسمه.رحمم از جاش در اومد.وای چرا سیر نمیشی.؟گفتم چون دوستت دارم لجم گرفته نمیدونم میخوام چیکار کنم.؟گفت عزیزم فدات بشم من پیشت هستم و میام دوباره…خودش شروع کرد ساک زدن و دوباره آبم اومد.اروم شدم.خندهاش گرفته بود.گفت وای یک لحظه ازت ترسیدم…والله چاه کن ها هم اینجوری کلنگ نمیزنند.که تو تلمبه میزدی…گفتم ببخشید تقصیر خودته که خوشگلی…پرسید احسان رابطه ما چی میشه؟میگن خیلی سکس متاهلها گناه بزرگیه و جرم شرعی و قانونیش هم زیاده. گفتم نمیدونم بخدا.فقط میدونم نباید کسی بفهمه حتی بهترين دوستامون.گفت وای جدی؟گفتم بخدا…گفت ولی دوستم میدونه…گفتم کاش بهش نمی گفتی…حالا که میدونه بهش گفتی ولش کن غصه نخور.کاریه شده دیگه…چند وقتی بود با هم بودیم و اولش رابطه ما فقط سکسی بود ولی کم کم به هم عادت کردیم و رابطه شد محبتی و عاشقونه…اگه یک روز هم رونمیدیدیم روزمون شب نمیشد.میدونستیم که داریم کثافتکاری میکنیم و شرعی و اخلاقی کارمون اشتباهه اما به هم عادت کرده بودیم…تا اینکه ظهر بود و ناهار رو که خوردیم از پیش من رفت…ساعت۴هرچی بهش زنگ زدم اس دادم جواب نداد…ساعت۸بود غروب رد شده بود ۴پایه گذاشتم پنهونی رفتم بالا ببینم چه خبره…دیدم اوه اوه چلغوز خان برگشته…با رکابی و شلوارک توی حیاط بود.وضو میگرفت.چاق و کچل و سیاه شده بود.پسرش دورو برش میگشت و بابا بابا میکرد.همش میپرسید بابا چرا دیر اومدی.؟کجا بودی؟بابا دلمون واست تنگ شده بود…آرومی به پسرش گفت ولی فک کنم بعضی ها همچین هم از برگشتنم خوشحال نشدن…گفت منظورت مامانه…اتفاقا اون طفلک همش میگفت چرا برنمیگرده…چرا دیر کرد…اون ازت لجش گرفته.گفت خدا کنه همینجوری باشه که تو میگی…کمی فضولی کردم و اومدم پایین گفتم برگردم برم خونه…حتی لباس هم پوشیدم.اما با خودم گفتم بمونم ببینم سکسشون چطوریه؟ساعت۱۲بود رفتم بالا دیدم داره تخت رو مرتب میکنه.پسرش نبود و در اتاق رو بسته بودند.و پنجره باز بود.یک نور چراغ خواب قرمز روشن بود اما واضح بود…نوید بلند شد و رکابی رو درش آورد با شلوارک بود.ولی آمنه آروم آروم لخت شد.چقدر جیگر بود این زن.شورت داشت سوتین نداشت.نوید دستشو گرفت کشیدش سمت خودش و چند تا لب خوشگل رد و بدل کردند.سینه های آمنه رو اولش آروم آروم و بعدش محکم محکم میخورد و آوخ آوخ آمنه بلند شده بود.نوید آروم چند وقته نبودی دردشون میاد.ناکس جوری مکشون میزد انگار جارو برقی که میمکه…خوابوندش روی تخت شورتشم در آورد…شروع کرد کوس خوری حالا نخور کی بخور…چقدر کوس خورد…شاید۲۰دقیقه.ناکس وحشی وحشی عمل میکرد.بلند شد با رکابیش دهنش رو با کوس آمنه رو خشک کرد…نوبت خودش شد.شورتشو در آورد.اوه کیر این چرا این مدلی بود.مث کله قند بود مث موشک.سرش ریز ولی تنه کلفت…بد جور کلفت ها.کیرش شاید ۱۴سانت می شد یا نه…اما ته کیرش میگم شاید اندازه یک لیوان کلفتی داشت.امنه رو نشوند پایین تخت.گفت بخور…اون هم شروع کرد خوردن.این کوسکش نمیدونم چی مصرف کرده بود که آبش نمیومد.اولش فقط سر کیر رو رد میکرد دهنش ولی بعدش بیشتر کیر رو میداد داخل…طفلی چند بار خیلی عوق زد…تا اینکه سر و موهای امنه رو گرفت وکیرش رو به زور تا ته فشار داد توی دهنش، طفلکی رو تا مرز خفگی رسوند.چند تا محکم محکم کوبید توی شیکم گنده اش تا ولش کرد.و وقتی کیرش رو کشید بیرون طفلی بد جور بالا آورد.و از دهن و دماغش آب و کثافت زد بیرون…بی حال سرش رو چسبوند به تخت،حالش که بهتر شدچقدر گریه کرد.رفت بیرون چند دقیقه طول کشید برگشت و اول صورتش و بدنش رو که خیس بود خشک کرد وبعدش خونه رو تمیز کرد و به نوید گفت…نوید به جان همین نادر دوباره اینکار رو باهام بکنی خدا شاهده میرم دادگاه ازت شکایت میکنم…این بار چندمه میخای منو خفه کنی…گفت آمنه زر زر نکن پاشو برو روی تخت…دیوس کیر بد مدلش عین موشک سفت و سخت و راست بود.رفت روی آمنه فرو کرد داخلش…اصلا محبتی بینشون نبود.تا ته کیر رو به زور فرو میکرد داخلش.حتی میخواست خایه هاشم بکنه داخلش…اون هم عین مرده ها افتاده بود و چند بار خواست بوسش کنه این هم نمیزاشت…چند تا سیلی بد بهش زد.امنه گریه کرد.چرخوندش داگیش کرد.نامرد طوری کیرش رو تا ته فرو کرد توی آمنه که جیغی زد من گفتم حافظ شیرازی هم شنید.چه تلمبه های سنگین و مرگباری توی کونش میزد…تا ته کیر رو فرو میکرد توی کونش با هم لج کرده بودند اون هم فقط گریه میکرد.خیلی گاییدش کونشو سرویس کرد.بعدش برگردوندش،آبش که اومدبه زور ریخت،توی دهن آمنه.دماغش رو گرفت کیرشو چپوند دهنش و آبش رو تا قطره آخرش داد خورد…آمنه لختی دویید توی حیاط و انگشت کرد دهنش و بالا آورد.و شاید نیم ساعتی توی حیاط بود.من دیدم از توی اتاق اونطرفی پسرش داشت مادرش رو نگاه میکرد.کوسکش خان رفت حموم و برگشت.کپ
رو نمیدونم که چه مشکلی با همسرت داری،؟گفتم یک لحظه اینو ببین.گفتم این همسر منه…بخدا فک کرد دخترمو میگم توی عکس من وسط بودم و دخترم و همسرم کنارم.گفت چشه جوون و به اندازه خودش هم خوشگله،گفتم آمنه یا کوسخولی یا فک میکنی من کسخلم.این کجاش خوشگله.گفت وای من فک کردم اون مامانته،این یکی زنته.گفتم نه عزیزم این دخترمه.این زنمه.گفت وای تو که از من بیشتر حق داری.که شیطونی کنی، حیف تو نیست،گفتم ازدواجهای اجباری و سنتی همین هستند دیگه.گفتم خودت چی دست اون خپل کچل سوختی،گفت آره بخدا.نزدیکش شدم.روی تخت نشسته بود و پاهاش آویزون بودند…خودش آروم آروم دکمه های پیرهنم رو باز کرد.گفت جونم به این شیکم سفت و قد بلندت و سینه مودارت،کمربندم رو باز کرد.شلوارم رو خودش در آورد…از روی شورت دست انداخت کیرمو گرفت.گفت جون چه کت و کلفت هم هست…گفتم درش بیار از اون تو خفه شد.چند روزه توی حسرت تو مونده.کیرم نیم شق بود.خم شد بوسش کرد.گفت فداش بشم گردن کلفت کله قرمزی خودم رو…آروم آروم ساکش میزد.با دست چپش آروم لای کونمو باز کرد و با دست راستش سوراخ کونمو ماساژ میداد.کیرم شقه شق شد.از دهنش کشید بیرون.گفت دمتگرم چه سفت و بلند شد.با دست کیرمو داد بالا و خایه هامو کرد توی دهنش…و میکشون میزد.دردم میومد اما لذتش خیلی زیادتر بود…گفتم عزیزم پاشو تو هم لخت شو.گفت باشه عشقم…وقتی با ست خوشگله دیدمش…کفم برید.خوابوندمش روی تخت.از لبهای نازش شروع کردم.و همزمان سینه های گنده اش رو یکی یکی نوبتی میمالیدم.گفت برو بخورشون…دوست دارم.گفتم چشم عشقم…وقتی نوک ممه هاشو کشیدم توی دهنم،طوری ناله میکرد و کیف میکرد که حد نداشت…دودسته چنان توی موهامو دست میکشید که نمیدونم چطوری از لذتش واستون بگم…با دستم چاک کوسش رو پیدا کردم و با انگشت بلنده وسطی چاک کوسش رو کاردی کاردی میمالیدم.لبهاشو خوردم.گفت احسان کوسمو نمیخوریش،؟گفتم جانم مگه میشه نخورمش…از اول گفتند آسیاب به نوبت…گفت برو دیگه گناه دارم.گفتم چشم باشه…پاهاشو دراز کرد و کمی هم از هم باز کرد.وای چقدر لیسیدن کوسشو دوست داشت.ناله میکرد و قربون صدقه ام میرفت.پاهاشو توی شیکمش خم کردم کوسش تپلتر و بازتر شد…با زبونم عین خنجر از بالا چاقو وار فرو میکردم توی کوسش…دادزد احسان اونجوریش نکن دلش کیر میخاد الانه که ابمو در بیاره…رفتم روش کیرمو خیس کردم و چپوندم توی کوسش…دم تریاکه گرم.کمرم سفت کرده بود.لبهاشو میخوردم و تلمبه میزدم.گفتم خوبه دوست داری،گفت مرسی عالیه.بکن تندتند محکم بکن.دمتگرم عشقم…چند تای دیگه زدم.گفت صبر کن.برگشت داگی شد.اوف کوسش از پشت غنچه شد.خواستم بخورمش گفت نه احسان جون فقط کمرم رو بگیر محکم تا جاییکه زور داری تندتند تلمبه بزن…همون کاری رو که گفت کردم.یک دقیقه نشد ولو شد روی تخت و دمر شد و کوسش خیسه خیس شد.موهای نازش بلند بودند تا روی کمرش میرسیدند.آروم با دستام لای کونش رو باز کردم.سرش رو برگردوند گفت احسان بزار به حال خودم بیام…اونم بهت میدم.فدات شم.خیلی حال کردم…دمت گرم.بهترين سکس عمرم بود.چند دقیقه بعد خودش بالش تپلی رو کشید زیر شکمش.لای پاهاشو دمری باز کرد.حتی با دستاش لای کونشو باز کرد…آخ با زبون سوراخشو خیس و نرم کردم…رفتم روش آرومی کیرمو فرو کردم توی کونش.جیغ محکمی زد.خوابیدم روش…پاهاشو با پاهام کنترل کردم تا سفت نکنه ببنده…قشنگ دراز کشیده بودم روش.تلمبه میزدم و جیغ جیغ میکرد…داشت آبم میومد.سرعتم رو بیشتر کردم و لحظه آخر با فشار زیاد بیشتر کیرمو فرو کردم داخلش.و از صدای گریه اش آبم اومد ریختم توی کونش…روش خوابیدم تا کیرم کوچیک شد از روش بلند شدم.برگشت چشماش خیس اشک بود.آب دماغش رو آرومی بالا کشید.و اشک قشنگش با رنگ ریملش قاطی شده بود.با دستمال کاغذی چشاشو پاک کردم خم شدم لبشو بوسیدم.گفت احسان جان از روم پاشو کمرم درد گرفت.گفتم وایستا…بالش کشیدم بیرون از زیر شکمش…کامل ولو شد روی تخت.پاهاشو باز کردم.با دستمال آب کیرمو که از سوراخ کونش پس میزد بیرون رو پاک کردم…گفت آروم میسوزه.دردم میاد.خیلی کلفت بود.دیر آبت اومد.گفتم ببخشید عزیزم…تمیزش کردم برگشت.کنارش دراز کشیدم و بغلش گرفتم. خودش بوسم کرد.دوستت دارم احسان.گفتم من بیشتر…گفت هنوزم کارم داری،گفتم میخوای زودی از پیشم بری؟گفت اخه،گفتم آخه نداره مشکلت چیه،؟گفت باید برم سر کارم.گفتم ولش کن.کدوم کار.مواظب من باش ازم پرستاری کن…خودش ثواب هم داره…حقوقت با من.خندید.گفت آخه تو رو چکارت کنم.ازت پرستاری کنم…خندیدم.گفتم یک چی گفتم تا از پیشم نری.گفت باشه تا ساعت۱۲پیشت میمونم.گفتم آخ فدات بشم…رفت توالت برگشت بعدش من رفتم…واسش کمی تنقلات آوردم.خوردیم.رفتم عسل آوردم دوباره خوابوندمش ریختم روی کوسش…چقدر لیسیدم و خوردم…دوباره شق کرده بودم…طوری توی کوسش تلمبه میزدم که دیگه بیزار شد…اینقدر
خودم خرج کردم و گوشی و لباس خریدم.مگه من آدم نیستم…گفت پس من چی مامان.چند وقته بهت میگم واسم گوشی بخر،گفت خب به پدرت بگو مگه بی پدری؟مثلا مهندسه…مگه هر جا نمیشینی میگی بابام عسلویه است سرمهندسه،خب بگو برات بخره…گفت مامان دیگه دوستم نداری؟مگه نمیدونی بابا چی اخلاقی داره…اون واسم یک جفت کتونی از اونجا نیاورد.اونوقت گوشی میخره.؟گفت نادر من نمیدونم تو دیگه بزرگ شدی من هم آدمم.بخدا خسته شدم.از سر صبح دنده صدتا یک غاز میکشم با هر خر و سگی سر و کله میزنم بلکه شیکم خودم.و خودت رو سیر کنم…اونوقت از من چه انتظاری داری؟؟گفت باشه مامان.ببخشید.خب اقلا بگو تا الان کجا بودی.گفت تالار مهمونی بودم.بخاطر تو زود برگشتم خونه.الان هم اینجا واینستا برو بیرون میخوام لباس عوض کنم…بعد گوشی قبلیمو میدم بهت…میخواستم بفروشمش.اما میدمش به تو…بچه خوشحال شد گفت ایولا دمت گرم مامان خوشگل خودم…گفت برو بیرون لوس نشو…نادر که رفت بیرون این سریع لخت شد.اوف چه ست سکسی از زیر تنش بود.سریع لباس عوض کرد…اومد بره بیرون گوشیش زنگ خورد…رفیقش نیره بود…گفت وای نیره چقدر این آقاست… با یک ماشین ازین گنده ها.جدیدها اومد دنبالم…منو برد یک رستوران لاکچری،وای نه دیوونه انقدر باهام قشنگ رفتار کرد.مث این ملکه های توی فیلمها…در رو واسم باز کرد دستمو گرفت آوردم پایین…وای وقتی صندلی رو توی رستوران خودش واسم کشید عقب…با نظر من غذا سفارش داد…نمیدونی چقدر با ادبه…نه خره چرا چرت و پرت میگی؟اصلا ازون حرفها نزد.گفت فقط دوست دارم نگاهت کنم و واسم حرف بزنی…نیره بقران عاشقمه.آره میدونم دلش سکس هم میخواد اما عجله ای نداره…نیره نیره میدونی چی بهم کادو داد؟اگه بگم کف میکنی،یک گوشی کلاس بالا صفر جدید.اره بخدا.عجب اقاییه،،قربونش بشم.هر چی درد و بلای اینه انشالله بخوره توی سر کچل نوید.سگ پدر پیرم کرده…بقران اگه ازم بخواد از نوید جدا میشم…حتی صیغه اش هم نمیشم که اذیت بشه…فقط میشم عشقش دوست دخترش…نه نیره میفهمم دوستم داره.اینقدری قشنگ دستمو بوسید… بقران مث این دخترهای ۲۰ساله و باکره باهام رفتار کرد…وقتی پیاده شدم طوری لبهامو بوسید این سگه کوتوله حتی شب عروسیمون هم منو اینجوری نبوسید.باشه یک روز میارمت از نزدیک ببینش.بزار خوب باهاش اخت بشم.به هم اطمینان کنیم…آخ این نادر از دماغم آورد اینقدر که بهم زنگ زد…بیزارم کرد.باشه حالا بزار استراحت کنم خیلی استرس داشتم…همش میترسیدم…نه بخدا نه هیچ کاری باهام نکرد فقط منو با ماشین خوشگلش توی شهر چرخوند و برد رستوران برگردوند.اره بخدا…باشه باشه…نیره تو رو خدا پیش کسی چیزی نگی ها…بعد یکعمر شانس در خونه منو هم زده.یکجا این خوشگلی به دردم خورده…نیره بخدا بغیر تو کسیو ندارم که درد و دل کنم.باشه خواهری ممنونم.شب بخیر…همونجا به من پیام داد.احسان جان ممنونم از شام امشب و کادوی قشنگت.انشالله واست جبران کنم…سریع نوشتم قابلتو نداشت عشقم…خودت هستی انگار جبرانه،فقط عزیزم پسرت بزرگه و ممکنه کنجکاو بشه.تموم پیامهامون رو پاک کن…گفت آره میدونم حواسم هست.این گوشی قبلی رو میدم بهش لال بشه…جدیده هم که اثرانگشتیه،کسی نمیتونه فضولی کنه…نوشتم عشقم صبح ساعت۹همینجا منتظرتم.گفت بروی چشم.خیالت راحت…رفتم خونه ساعت گوشیمو واسه۷ونیم تنظیم کردم.خانومم دیگه ازم نمیپرسیدکجا بودی و چرا دیر اومدی،چون میدونست جواب درستی بهش نمیدم…البته اصلا به هم بی احترامی نمیکنیم ها…بلکه میگیم میخندیم و مواظب بچه هامون و زندگیمون هم هستیم…اما روابط عاشقونه سکسی نداریم.شاید ماهی گاهی…اون هم از روی اجبار یا عادت…صبح زود بلند شدم،پرسید احسان کجا میری؟گفتم اول بانک دوما خیلی قرار کاری مهم دارم.گفت صبحونه نمیخوری؟گفتم نه میگم عجله دارم…زودی اومدم کافه قدیمی رفیقم.و واسم چند سیخ جیگر و یک املت کوچیک مشدی زد و خوردم و…تیز برگشتم خونه پدری و نشستم چند بسط تریاک ناب با وافور کشیدم…بعدشم دهن مهن رو شستم و خوش بو کردم.تریاکه داشت اثر میکرد.ساعت۹خودش زنگ زد.عزیزم کجایی؟نوشتم خونه چشم انتظارتم…گفت باشه الان میام…لای در رو باز بزار،،گفتم چشم…منتظرش شدم…واقعا زودی اومد.تا رسید نرسید در رو بستم هم رو محکم بوسیدیم…آرایش زیبایی داشت.کم و قشنگ…آوردمش توی خونه…پرسید تنهایی دیگه؟گقتم عه…این چه سوالیه؟آمنه مگه بهم اعتماد نداری؟تو عشق منی،دیوونه آدم که عشقش رو با کسی تقسیم نمیکنه…بیا تو نترس،گفت آخه چندباری دیدم با دوستات چند نفری اومدین اینجا شیطونی کردین،گفتم نه خیالت راحت تو فقط و فقط مال خودمی،گفت مرسی…اومد داخل گفت اوه…اصلا به تیپ این خونه قدیمی نمیخوره داخلش اینقدر شیک باشه…خودش مانتوش رو در آورد.نشست روی تخت.گفت عشقم من میدونم که هر دو متاهلیم و کارمون کثیفه.اما نمیدونم باید دیگه چی بگم و چیکار کنم.من که از نوید خسته شدم تو
ده.ریسک میکنه با وجود این همه بیوه و دختر مجرد باز هم دنبال منه زن شوهر داره.نیره فردا بیا بریم خرید ببین چی باید بخرم.آره دیگه بیا خب.شب بخیر…توی خونه بدون آهنگ با خودش میخوند و میرقصید.چه کبکی بود واسه خودش.دلم میخواست بپرم برم توی خونه اشون چنان بغلش کنم ببوسمش تا له بشه. میدونستم که دارم کار خیلی کثیفی انجام میدم.تا الان به هیچ عنوان سراغ خانم متاهل نرفته بودم.اما لامصب این فرق داشت لختش رو دیده بودم.همه چیش برام واضح شده بود…زیبا و دلفریب بود.دائما بدنش جلوی چشام بود…شکلش تیپش اندامش صداش درست شبیه بازیگرای درجه یک بود…تا که پس فردا بشه طاقت نداشتم اما باید خودمو کنترل میکردم.من هم صبح رفتم یکدست کت شلوار جدید و مشکی واسه خودم خریدم.یک لاماری سورمه ای واسه پسرم خریده بودم تا از خدمت برگشت بدم بهش…اون رو برداشتم.روز موعود بود.بهش زنگ زدم.سریع برداشت.پرسیدم عشقم عزیزم کجایی من حاضرم ها،؟گفت وای آقا احسان تو رو خدا اینجوری صدام نکنید.یک ربع دیگه میام بیرون شما توی ماشین باش.هم اومدم در خونه زودی سوارم کن تا یک وقتی کسی چیزی نبینه.گفتم چشم عزیزم.ده دقیقه نشد اومد بیرون،،آی که قربونش بشم.چه تیپی زده بود.یک مانتوی کرم کوتاه و زیبا با یک شال و کیف و کفش زیبا ست همرنگ خودش…شلوار دم پا۹۰پوشیده بود پوست سفید و زیبای ساق پاش معلوم بود.موهاشو رنگ و مش زده بود.خیلی خوشگل بود.ناخن هاش رو لاک مشکی زیبا زده بود.البته فک کنم ناخون هم کاشته بود.کفشهای پاشنه بلند داشت.سریع نشست سوار شد.سلام داد و دست دراز کردم دست داد…پشت دستشو بوسه کوچیکی زدم. خندید.گفتم جانم عزیزم فدات شم.میدونستم خیلی ناز و خوشگلی ولی نه در این حد.گفت لطف دارین.چشاتون قشنگ میبینه.گفتم بریم.گفت آره فقط زود اینجا دور شو.گازشو گرفتم و رفتم کمی دور زدن برای ساعت۹ میز رزرو کرده بودم…واسش یک کادو گرفته بودم.میدونستم گوشیش خوب نیست.از داخل داشبورد درش آوردم دادم بهش.پرسید وای مال منه.گفتم آره قابلتو نداره.کادو پیچ بود و یک گل کوچیک روش زده بودم.فک کرده بود ادکلنی چیزیه…نمیدونست یک گوشی خوشگل کلاس بالا واسش خریدم.تا بازش کرد.گفت وای فدات بشم…چرا زحمت کشیدی مهربون…آخ چقدر خوبی شما.گفتم خوشت اومد…گفت آره… از کجا میدونستی گوشیم خوب نیست…گفتم اولا اون روز که اومدی بنگاه روی میز گذاشتی دیدم…دوما اینو خریدم که از این به بعد هرجا و هر موقع خواستم با خط جدید فقط با خودم در ارتباط باشی…گفت باشه مطمئن باش. گفتم آمنه فقط خودم و خودت ها.کسی بویی نبره به فنا بریم.هر دو متاهلیم ها.گفت بخدا موقعیت من که بدتره.زن هستم متاهلم پسر بزرگ دارم…تازه گی حساس شده میدونم جاسوسی منو واسه باباش میکنه.گفتم ولش کن…دیگه هر وقت خواستم بیا پیش خودم…توی روزها بهتره چون به بهونه کار و اسنپ میتونی پیشم باشی…گفت پس چطوری و چه موقع کار کنم.گفتم هیچوقت.کار تو فقط اینه پیش من باشی و با من باشی…واسم حرف بزنی صدای نازت رو بشنوم.خندید.گفتم غصه پول نخور.خودم شارژت میکنم.جا مکان برای عشق و حال هم زیاد دارم.لبخندی زد و گفت زود رفتی سر اصل مطلب.احسان آقا…گفتم جانم…رسمیش نکن همون احساس خوبه…گفت احسان جان یه وقت حامله ام نکنی ها.گفتم نه عزیزم نترس بخدا اینقدری که دوست دارم کنارم باشی و با من بشینی و بگردی…اون کارا واسم توی مرحله آخره.آمنه جون من تا دلت بخواد زن بیوه دور و برم هست…ولی تو یک چیز دیگه ای…آخ که اگه مجرد یا بیوه بودی،؟خودم صیغه ات میکردم…شایدم عقدت میکردم…الان با هم چند بار خارج هم رفته بودیم…گفت نمیدونم چی بگم. فقط میدونم تا اینجا هم توی این چند روز بهم خیلی لطف داشتی.توی رستوران خیلی تحویلش گرفتم و واقعا عین ملکه ها بود و من هم عین یک پرنسس تحویلش گرفتم.تا حالا همچین جایی نیومده بود.تا ساعت۱۰باهم بودیم چند باری دستشو گرفتم چیزی نگفت…نرمی و گرمی دستای زیبا و کشیده و کوچولوش حالمو جا میآورد.رسوندمش در خونه…اخه چند بار پسر کونیش بهش زنگ زد.مث اینکه زودتر رسیده بود خونه و این هم بدجور استرس داشت.ریموت رو زدم و مستقیم با ماشین رفتم توی پارکینگ…گفت وای احسان جون کجا میری؟گفتم عزیز دلم نترس خونه که دیوار به دیواره…میخوام کسی توی کوچه نبینه…گفت باشه…توی پارکینگ…اومد بیرون از ماشین.گفتم صبر کنم…توی خیابون رو ببینم…گفت باشه ممنونم…برگشتم آروم دستشو گرفتم و رفتم جلو آروم لبهای قشنگش رو بوسیدم…توی چشماش هزار هزار تا حرف بود.راهیش کردم رفت.گفتم آمنه قرارمون فردا صبح…گفت باشه مطمئن باش…زودی پریدم روی۴پایه ببینم چکار میکنه،پسرش همش دنبال کونش بود…مامان کجا بودی چرا هرچی زنگ میزدم رد میدادی،؟این چه لباسیه؟اصلا از کجا پولشو اوردی؟مامان مامان با توام ها.گفت نادر دهنت رو ببند.وام گرفتم بخاطر تصادف لعنتی تو…بقیه اش رو هم واسه
من بخاطر پول مجبور بودم با اون نوید خیکی سکس چت و تصویری سکس کنم…مجبورم کرد چیز کلفت کردم پشتم بدجور صدام در اومد…صددرصد صدام رو شنیده…آره دیگه…نخند عوضی…خب مجبور بودم.بیشعور پول نمیفرستاد که…تازه با التماس درخواست و بدبختی بعد۴۰روز ازش تونستم۵تومن بگیرم.اره بخدا من بدبختم دیگه…ولی بقران این صدای منو شنیده جو گرفتش…واسم پول زده…آره نمیدونم دلش سوخته.چه میدونم بقول تو چیزش بلند شده واسه من نمیدونم…ولی مطمئنم که صدای منو شنیده…آره خجالت کشیدم جوابشو ندادم…نه دیگه زنگ نزد…آره فک کنم ازم دلخور شده.خب زنگ بزنم چی بگم…بگم چرا برنداشتم…بهش میگم از سر کار اومدم رفتم دوش گرفتم شما زنگ زدی نبودم…این خوبه…مگه نه…آره به قول تو الان که شتر شانس در خونه منو زده نباید از خودم دور و ناراحتش کنم.اره میدونم اون هم آبرو داره…جوون۲۰ساله که نیست.راست میگی.باشه بهش زنگ میزنم.بهت خیر میدم…من گوشیمو گذاشتم روی سایلنت…دیدم داره بهم زنگ میزنه.دو سه باری بهم زنگ زد جواب ندادم…زنگ زد رفیقش.گفت نیره فک کنم بهش برخورده جوابمو نمیده…چندبار زنگ زدم برنداشت.خب چکار کنم میدونم بی ادبی کردم…ولی خب خجالت کشیدم…باشه راست میگی بهش پیام میدم مینویسم چرا گوشیمو برداشتم.ازش عذرخواهی میکنم…گوشیو قطع کرد و واسم اس فرستاد.سلام آقا احسان امری بود که تماس گرفتین…آخه من رفته بودم دوش بگیرم نبودم برگشتم دیدم زنگ زدید…زنگ زدم جواب ندادین،.خواستم بگم یه وقت روی حساب بی ادبی نذارید.چون نبودم که جواب بدم…نمیدونستم چی جواب بدم…ولی دلمو زدم به دریا و پر رو شدم…نوشتم سلام آمنه خانوم…نه کار مهمی نداشتم…البته کاری داشتم ولی از خیرش گذشتم ببخشید مزاحمتون شدم…سریع زنگ زد…اومدم پایین صدامو صاف کردم.جواب دادم.سلام آمنه خانوم.گفت سلام آقا احسان.ببخشید بخدا نتونستم تماستون رو جواب بدم.کاری داشتین زنگ زدین.گفتم راستش راستش، گفت چی بگین دیگه.گفتم راستش میخواستم دعوتتون کنم کافی شاپی رستورانی جایی،،گفت وای آقا احسان ما هردو متاهلیم ها…گفتم گور پدر دوتاشون…با اون ازدواجهای سنتی و بدرد نخوره اجباری…خودم فقط بخاطر بچه هام متارکه نکردم…میدونم شما هم از من بدتر گرفتار همون بچه هستیدکه الان دیگه بچه هم نیست.پس ما ها کی باید به خودمون برسیم.؟گفت آخه اگه کسی بفهمه چی؟گفتم مطمئن باشید جایی میبرمتون که هرکس هرکس حتی پول ورودیش رو هم نداشته باشه بده چی برسه به پذیراییش…چیکار کنم جواب دعوتم چیه؟گفت میشه بهم وقت بدین؟گفتم چشم هر چقدر بخوای،،گفت آخه یهو شد.من که شما رو خوب نمیشناسم تازه با هم آشنا شدیم…گفتم حق دارید باشه منتظر پیامتون هستم.هر وقت آمادگی داشتید خبر بدین.خیالتون از هر جهت راحت باشه.تا وقتی با من هستید از هر جهت در امان هستین.خداحافظی کردیم و قطع کردیم برگشتم بالا روی۴پایه دیدم زنگ زد رفیقش…گفت نیره دعوتم کرد رستوران…وای نه به این زودی وا ندادم.گفتم بزار فک کنم.اگه تونستم با خودم کنار بیام بهت اس میدم…آره دیگه نمیدونم میخواد منو کجا ببره که گفت جایی میبرمت که حتی کس و کارت پول ورودیش رو هم نداشته باشند…وای نیره بخدا لباس خوب ندارم که چی بپوشم برم.صددرصد این شیک و مجلسی مث جنتلمن ها میاد دنبالم…اونوقت منه بدبخت از عید که۱مانتو خریدم همون رو همش میپوشم… نه خاک تو سرش کنند.اینقدری خسیسه مگه پول میده…من تیز بازی در آوردم سریع به همون شماره کارتش۱۰تومن زدم.اس دادم آمنه خانوم…میخوام شیک مث ملکه ها با من بیای…اگه کم بود اس بده دوباره بفرستم…هنوز داشت با گوشی حرف میزد.گفت وای نیره الان واسم۱۰تومن زده کارتم نوشته دوست دارم مث ملکه ها بیایی پیشم.وای نوشته اگه کمه بگو بفرستم…نیره این علم غیب داره…میدونم دیگه چرا فحش میدی…عجب مرد باحالیه حس خانومها رو درک میکنه…چی بهش بگم…آره میدونی برای پسفردا که نادر دوباره میره باشگاه قرار میزارم و میگم تا ساعت ده شب بیشتر نمیتونم بیرون بمونم…آره… الان واسش مینویسم و از لطفش تشکر میکنم…نه خاک تو سرت…اول بزار من برم ببینم چطور آدمیه.بعدا تو زگیل شو خودتو بچسبون…وای دمشگرم۱۰تومن دیگه زد.ایوالله،مرسی خدا جون…اس فرستاد ممنونم چرا زحمت کشیدین…زیاد هم هست.نوشتم نه تعارف نکنید میدونم کمه اما همراه بانکم بیشتر ازین نفرستاد.سقفش همینقدر بود.نوشت پسفردا ساعت۸شب بیا دنبالم…نوشتم ۸شب ماشینت رو توی پارکینگ پارک کن…بوق زدم سوار شو.نوشت باشه خیلی خوبه…خودم کیف کردم بالاخره ماهی افتاد توی تور،،زنگ زد نیره برای پسفردا قرار گذاشت.آره خوبه که این نادر باشگاهه،وای نیره اگه رفتم باید چکار کنم.عه دیوونه شوخی نکن دیگه.توی رستوران که به من نمیگه بکش پایین بکنمت.باشه میدونم باید شیو کنم و حموم برم تو نمیخواد یادم بدی.خوله من کی کثیف بودم که این بار دومم باشه.اون هم حتما منو دیده که پسندی
نشالله اگه کاری داشتید در خدمتم…گفت مرسی…شما هم سیو کنید که اگه زنگ زدم بردارید.گفتم باشه در خدمتم،زودی زد بیرون و رفتند.غروب دوباره رفتم خونه…زودی رفتم روی۴پایه،،پسر کونیش هم خونه بود اما لامصب دیدن بدنش هم آدم رو مست میکرد.یک ربعی تماشاش میکردم.که گوشیش زنگ خورد.همون رفیقش بود.مث اینکه ازش پرسیده بود.فهمیدی پول رو کی زده یا نه؟؟ببینید دوستان تابستون بود و پنجره بزرگ که جلوش رو توری کشیده بودند تا پشه و حشرات داخل نره…بخاطر همین قشنگ صدا وچهره واضح بود.گفت نیره این همسایه ما دیشب روی تراس بوده فهمیده پول لازمم و دارم این در اون در میزنم…واسه پول…موقعی که من شماره کارت میخوندم بلند حرف میزدم این واسم زده…آره بابا بدجور خر پوله،نه خوله ۴۰سالش میشه.بهش میگن معمار.دیوونه زن و بچه داره.ابرو داره،خره میگم مرد خوبیه و ابرو داره…بهش گفتم. گفت نوش جونت ندادم که پس بگیرم…گمشو لوس…نخیر احمق جون فک نکنم دنبال این کارها باشه.نمیدونم…اتفاقا امروز شهلا دختر خاله ام هم میگفت طرف چشمش تو رو گرفته.خواهرم هم گفت.ولی فک نکنم ها.اون کی منو دیده؟البته بهم گفت خربزه خوب رو خر خورده…به نوید میگفت خر.و میگفت از اول بچه گی هاش آدم خسیسی بود…وای جدی،ولی فک نکنم این با این ماشین و دک و پزش و زندگیش.دنبال من باشه…آخه اینجور آدمها دم دستشون پر از زن و دختره…نمیدونم به هر حال خیلی آقاست و مرده،…آره بهم گفت اگه کار دیگه داشتی خبرم کن.شماره منو هم سیو کرد…وای جدی؟روم نمیشه بهش زنگ بزنم.اره مگه بازم واسه تشکر.گفت بزار قطع کنم راست میگی بهش زنگ میزنم ببینم مزه دهنش چیه؟من سریع اومدم پایین و رفتم توی خونه که اگه زنگ زد حرف زدم نفهمه روی تراس گوش وایستاده بودم…دو دقیقه نشد زنگ زد.زود برنداشتم که بگه مردک هوله،،جواب دادم بله…گفت سلام آقا احسان،گفتم سلام آمنه خانوم بفرمایید امری بود.گفت نه فقط خواستم دوباره ازتون تشکر کنم.خیلی لطف کردین.امروز کارمو راه انداختین.گفتم خواهش میکنم قابلتون رو نداشت.پس همسایگی واسه چه روزی خوبه.؟گفت شما به همه همسایه هاتون کمک میکنید،گفتم تا الان پیش نیومده بود.اولین بار بود.ولی اگه مثل شما باشند شاید کمک کنم.گفت یعنی چی مث من مگه من چمه؟گفتم نه خدایی نکرده فکر بد نکنید.منظورمه که مث شما خانوم و مهربون و خوشگل باشند آره کمک میکنم…ولی کم و شاید یک در میلیون پیش بیاد.اخه خوشگل مث شما کمه…خنده قشنگی کرد. گفت مرسی…گفتم خلاصه که همیشه همه جا در خدمتم…کمی حرف زدیم و قطع کردم. زودی رفتم روی۴پایه،،زنگ زد.رفیقش گفت اوه آره نیره این ازون آتیش پاره هاست…به قیافه اش نمیخورد… ولی آتیش زیر خاکستره… از پشت گوشی داشت منو میخورد.خیلی زبون بازه.نه دیوونه بدترکیب نیست که…اتفاقا قد بلند و خوشگل خوشتیپه،ولی بهش نمیخورد پی خانوم بازی باشه…نه دیوونه مگه من با بودن این نادر میتونم کاری بکنم.نه من شوهر دارم…عه باشه به هر حال شوهرمه…نه نگو نیره، زشته فکرمو خراب نکن…وای نه…جوونتر بودم از این گوها نخوردم الان که دیگه سنی ازم گذشته…وای من خودم فهمیدم و از کلامش متوجه شدم دوستم داره…نه نه…اصلا ولش کن.از چیز دیگه حرف بزنیم.حالا بزار ببینم واقعا به قول تو خودش بهم زنگ میزنه و چراغ میده یانه؟.وای نیره،.ولی من یک کاری کردم الان نادر هست نمیتونم بگم.وای فک کنم اون رو هم فهمیده.وای خدا…وای نپرس دیگه حالم بد شد،گفتم که الان نمیتونم بگم.وای خدا…نیره بعدا بهت زنگ میزنم…قطع کرد.فک کنم با خودش میگفت و متوجه شد که شاید صدای سکسش هم با اون جیغ بلندش به گوش من هم رسیده باشه.خیلی دمق و پکر شد و دیدم یک کوچولو آب خورد…اومد دم پنجره من سر خم کردم یهو منو نبینه…برگشت رفت توی سالن پیش پسرش.من توی ذهنم با خودم گفتم صددرصد این پسر کسکشش یک شب در میون باشگاه داره.فردا شب بهش خودم زنگ میزنم.ببینم چکار میکنه،؟فردا شبش.تا۹شب موندم نیومد سرکار بود.اومدم برم بیرون دیدم داره ماشینش رو میبره توی پارکینگ…تیز پریدم اومدم خونه و با همون گت شلوار رفتم روی۴پایه…اوف اومد خونه زودی لباس بیرون در آورد لخت و قشنگ سریع حوله برداشت رفت حموم…منتظر شدم برگشت جانم به این هیکل و کوس…خودشو خشک کرد و سشوار برداشت موهاشو هم خشک کرد.لباس خونه پوشید و رفت سیب زمینی پیاز آورد پوست بکنه شام درست کنه…شماره اش رو گرفتم و بهش زنگ زدم…گوشیش رو نگاه کرد و دید شماره منه.دو دل بود برداره یا نه؟چند بار زنگ خورد و برنداشت.خودمو سبک نکردم و دوباره بهش زنگ نزدم.داشتم میدیدمش و کاملا رصدش میکردم…زنگ زد رفیقش.گفت نیره خوبی میتونی حرف بزنی،،نیره خودش الان بهم زنگ زد…نه بابا اصلا جوابشو ندادم.عه خاک تو سر خودت چرا فحش میدی.؟چکار کنم خجالت کشیدم…آخه تو که نمیدونی من چیکار کردم.دیشب نشد پیش نادر صحبت کنم ممکن بود بشنوه…اون روز
ریه کرد.و بعدش پرسید بسه الان؟بعدش اومد بکشه بیرون می گفت نوید گیر کرده بیرون نمیاد دردم میاد.گریه کرد و با بدبختی کشیدش بیرون و گریه کرد…گفت نویدپول رو بزنی ها…نامردی نکنی،بلند شد.گوشیش و ابزارش رو جمع کرد.دستمال کاغذی برداشت و کون قشنگش رو پاک کرد.اشکاش رو هم چید.دلم واسش سوخت.من کمه کم هفته ای۱۰میلیون میزدم کارت همون زن بدترکیبم و تازه تمام مایحتاج زندگی رو خودم میخریدم…حتی ۱ریال پول نون هم نمیداد.اونوقت این نازنین زن واسه پنج میلیون بیزار شده بود…تازه نشسته بود البته هنوز لخت بود.که اس اومد برداشت خوند.هر چی زنگ زد به شوهرش جواب نداد…فقط نفرینش میکرد.زنگ زد رفیقش.گفت نیره جون میتونی ۵تومن واسم بزنی.برای بیرون آوردن ماشینم احتیاج دارم.این عوضی…فقط۵تومن بهم داد.چکار کنم خواهر بدبختم دیگه.رفیقش نمیدونم چی گفت.این گفت همون دو تومن هم غنیمته…باشه الان واست شماره کارتم رو میخونم…بخدا من سریع همراه بانکم رو روشن کردم و اون که شماره میخوند من سریع میزدم.واسش۸تومن کارت به کارت زدم.هنوز داشت حرف میزد که گفت مرسی نیره جون۸تومن زدی که،الان رسید.رفیقش بهش گفته بود من که پش خطم کی واست زدم.این گفت یعنی نوید ۸تومن دیگه زده…فک نکنم اون مرد این حرفها باشه.نیره نزن قطع کن ببینم کی فرستاده…زنگ زد خواهرش.گفت نه.برادرش گفت نه،زنگ زد خود نوید برداشت پرسید نوید چقدر زدی واسم،اون هم گفته بود.کلا۵تومن…قطع کرد و نوید رو فحشش داد.زنگ زد نیره گفت…نمیدونم کی واسم زده…ولی هرکی اگه اشتباه هم زده دستش درد نکنه.کارم رو راه انداخت.خدایا شکرت…بعدا فهمیدم رفیقش گفته برو بانک بپرس کی واست زده.یکوقت دنبال پولش درنیاد تو هم خرج کرده باشی.خلاصه که شنگول شده بود.من رفتم خونه و رفتم حموم و به یاداون همه زیبایی دوباره جق زدم.مگه میشه یک زن اینقدر خوشگل باشه؟کونش چنان تپل و تنگ و زیبا بود.دلم میخواست بگیرمش بغلم اینقدری از کون ببوسم و بلیسم و گازش بگیرم که چی؟فرداش تا۹صبح خواب بودم.بلند شدم صبحونه خوردم و از خونه زدم بیرون.هنوز ویندوزم خوب بالا نیومده بود.همسرم گفت میخاد بره خونه مادرش.البته روستا.گفتم من حوصله رانندگی ندارم.اسنپ بگیربرو.سوار شدم و زدم بیرون.کار زیادی نداشتم.همش یاد دیشب بودم.هنوز فکرش رو هم نکرده بودم دوباره شق کردم.گوشیم زنگ خورد.ناشناس بود بر نداشتم.دو سه بار زنگ خورد…برنداشتم…زنگ بعدی دیدم از بانکمه،.گفت جناب آقای احسان…گفتم بله بفرمایید…گفت ببخشید خانومی توی بانک هستند میگن دیشب پولی اومده توی حسابم نمی دانستند کی فرستاده…اومدن پیگیری،معلوم شده شما فرستادید.با همراه بانک گوشی،،کارت به کارت کردید…میخواستند بدونند…چرا اشتباه فرستادید،گفتم اشتباه نشده۸میلیون بوده خودم فرستادم…بهشون بگین خیر هستند.اگه باز هم لازم داشتند در خدمتم.پس فعلاوقت بخیر.نخواستم بحث ادامه پیدا کنه،ظهر بود و گرم،دم در بنگاه بودم.دیدم خوشگل خانم با ماشینش اومد پایین.پسرش هم بود.بنگاه خلوت بود.اومد داخل سلامی داد و گفت میتونم بشینم.گفتم بله صددرصد.پرسیدم امری بود.گفت نمیدونم خودتون میدونید و منو میشناسین یانه،؟امروز بانک بودم.من به شما زنگ زدم جواب ندادین،خواستم بدونم.گفتم پسر جان شما۱۰دقیقه بیرون باشید.گفتم خوبین شما؟گفت منو میشناسین.گفتم بله ما همسایه هستیم دیوار به دیوار.حتما منو چند باری دیدین در خونه…شما همسر نوید هستین و عروس اوستا…گفت بله.گفتم من هم همسایه شما هستم.گفت راستش خوب میشناسمتون،اما نخواستم که پررویی کرده باشم.صبح ولی نفهمیدم که شما هستین که پول رو زدین،میشه بگین.که چرا زدین و از کجا میدونستین من احتیاج دارم.و شماره کارت منو از کجا اوردین؟البته اولش بگم که ممنونم از لطفتون.پرسیدم میتونم اسم کوچیکتون رو بدونم.؟گفت آمنه هستم.گفتم آمنه خانوم.راستش من دیروز غروب تا شب روی تراس خونه نشسته بودم و چایی میوه ای میخوردم و سیگاری میکشیدم.که صداتون رو شنیدم.و ببخشیدها هدفم فضولی نبود اما شد دیگه.فهمیدم ماشینتون خراب شده و نمی خوای نوید بدبخته خسیس بفهمه که چی شده؟ببخشیدها ولی عصبی شدم دیدم بخاطر۱۰تومن داره اذیتتون میکنه.جسارت کردم من زدم،اون از اول هم مث پدرش بدبخت و کنس بود.ببخشید که رک میگم.غیبتش نباشه اما واسه یک قرون چیز میداد.نمیتونم بگم…رنگ و روش عوض شده بود و با تته پته گفت آهان حالا فهمیدم،،خب آره شما خوب شناختینش،گفت حالا کی پولتون رو پس بدم؟گفتم من ندادم که پس بگیرم.نوش جونتون.گفت آخه واسه چی،گفتم واسه هر چی،بزار روی حساب همسایگی،گفت آخه آقا احسان پول کمی نیست.گفتم راستش واسه من اصلا پولی نیست.قابلتون رو هم نداره.حیف شما.از اول میگن خربزه خوب رو خر میخوره.گفت آره واقعا.به هر حال ممنونم.گفتم سلامت باشید و قابلتون رو هم نداشت.شماره منو سیو کنید داشته باشید ا
تا کمی الو بچینم.روی بهار خواب،یا همون تراس الان شما۴پایه فلزی۱متری بود برداشتم و گذاشتم زیر پام رفتم روش.اروم رفتم بالا سبد هم توی دستم بود.یک آن تا سر برگردوندم توی حیاط خونه همسایه رو نگاه کردم آخ خدا این چی بود پریزاد بود فرشته بود؟خواب دیدم چی بود؟؟بالا لای شاخه های درختها که به هم تنیده بودند به دیوار تکیه داده بودم.زنه نوید بود با یک شورتک کوتاه تاب که نه نمیدونم چی بگم.کرست بود.کرست ورزشی بود نمیدونم چی بود.چه بدنی داشت چه موهای زیبایی…توی حیاط بود.داشت لباسهاشو از روی بند رخت جدا میکرد.میدونستم و مطمئن بودم که نمیتونه منو ببینه…محو تماشاش بودم.گوشیش زنگ خورد و زودی رفت توی خونه.وقتی تند تند راه میرفت عجله میکرد.سینه های ناز و گنده اش تکون تکون میخوردند و میلرزیدن…قلب من به تپش افتاده بود.وقتی پشتش بهم شد خدا شاهده چنان کونش ورقلمبیده و گنده بود.کیرم اندازه گرز رستم شد…خوب بود با زیرشلواری بودم.زودی رفتم پایین گوشیمو بیارم ازش چندتا عکس بگیرم…۴پایه رو کشوندم چند متری آوردم نزدیکتر به تراس خونه که همجوار با پنجره اتاق نوید شون بود.یعنی بین من و اون فقط۱ دیوار بود و دو متر فاصله.گوشی رو خفه کردم و دوربینش رو روشن کردم…از لای شاخه درخت دیگه که آلبالو بود.قشنگ مشرف به اتاقش بودم.نشسته بود روی تختش پنجره باز بود بیرون تاریک بود و داخل روشنه روشن.شب شده بود دیگه،، داشت تلفنی حرف میزد.گفت نوید نوید.اخه من میگم ده میلیون لازم دارم تو۲تومن میزنی کارتم…آخه بدبخت دو تومن هم الان پوله.خجالت نمیکشی…لعنتی گوش کن گوش کن.میگم گوش کن.عوضی میگم تولد بچه خواهرمه همه هستند مجلس بزرگیه،.باید برای خودم و نادر لباس بخرم،کادوی تولدبخرم باید آرایشگاه برم…حالا آرایشگاه رو ول کن اما کادو لازمه،احمق نادر الان۱۷سالشه…الان رفته باشگاه۱۰میاد…اومد خودت باهاش حرف بزن…نوید نگو ازت متنفر میشم ها…نوید بخدا دوماه نیومدی.خودم با کار کردن توی اسنپ زندگی رو راه بردم.نوید احمق آخه اون۸تومن که زدی کارتم۴۰روز قبل بود…با اون چی میدن.بدبخت مگه چقدر یارانه میدن…نوید اذیتم نکن اقلا۵تومن دیگه بزن.واسم…گناه دارم…نمیدونم اون چی میگفت که این گفت بگو بخدا؟بگو بخدا واسم پول میزنی؟گفت نوید بخدا اون نه.بزرگه اذیت میشم.نه نمیخام عقب نه فقط جلو.تو رو خدا تو رو خدا.باشه باشه.اه چقدر بدی…باشه باشه.ده دقیقه دیگه تماس تصویری باهات میگیرم.نت ندارم بفرست واسم…نخیر خودت باید بفرستی.همین که گفتم…پشت سرش زنگ زد خواهرش گفت اعظم جان به شوهرت و بچه هات بگو ها.اگه نوید زنگ زد بگن تولده حسامه،این نادر بی شرف ماشین منو برداشته زده به یک نیسانه…خوب شد اون نیسان طوریش نشد.ولی سپر جلوم چراغهام رادیاتورم و کاپوت جلو همه داغون شدندبیمه بدنه هم نداشتم.نمیتونم کار کنم.ماشینم خوابیده تعمیرگاه،بالای۲۰میلیون خرجشه.۱۰تومن دادم.مرده میگه بایدحتما تصفیه کنی بعد ماشینو ببری،این سگ پدر هم فقط دو تومن زده.الکی گفتم تولده حسامه شاید برام پول بزنه…گفت آخ خواهر جون بدبخت شدم رفت.بخاطر همین بچه نمیتونم طلاق بگیرم.میدونم که این هم بچه اونه.عاقبت میشه یکی مث پدرش،اما چکار کنم بچه امه،…باشه ممنونم…ده دقیقه نشد.رفت و برگشت…جان توی دستش دوتا برس مو بودن…گفتم ببین میخواد چکار کنه…هر دوتاشون دسته های بلند و مشکی داشتند.ولی یکیشون خوب کلفت بود…اومد زنگ زد به نوید گفت…نوید بخدا ده دقیقه بیشتر نمیتونم…صدای نوید نمیومد.اومد گوشیش رو روی حالت دوربین گذاشت لبه پنجره…تنظیم میکرد.تا ثابت بمونه تکون نخوره…لخته لخت شد.چشمام۴تا شده بودن،روی تخت پاهاشو باز باز کرد.خدا قربون خلقتت،کوس مث الماس میدرخشید سفیده سفید.کمی پشم داشت.اول کوسشو اب دهن زد بعدبا برس بزرگه کرد توی کوسش.پرسید خوبه دوستش داری…نمیدونم اون لاشی چی میگفت.؟گفت خب عزیزم بیا خونه واسم با اون کیر کلفتت بکنش…خب اگه دوستم داشتی و دلت رفته زود برگرد.اخ نوید کیر میخوام اینو دوستش ندارم.اره کیر کلفت و سیاه و بزرگ.آره آره… نمیشنیدم اون چی میگه.گفت نه نوید دیگه جلو خوبه دیگه…ببین ابم داره میاد.نوید نوک ممه هامو ببین چقدر شدن…آخ کاش الان بودی و میخوردیشون،دندونشون میکردی،.باشه…برگشت داگی کرد.اندازه۱حبه قند کرم مالید سوراخ تنگ کونش.دسته برس کوچیکه رو کرد توی قوطی کرم کشید بیرون…آروم آروم فرو میکرد توی کونش و ناله میکرد.گفت نه نوید بخدا همین هم نمیره توی کونم…دردم میاد.گفت نوید بخدا اگه پول واسم نزنی.دیگه دوستت ندارم.باشه…آقا دسته برس کلفته رو کرد توی کونش.گفت نه نمیشه.اگه تا اونجا بکنم توش پاره میشم.آخ نوید بدی بدی، آقا یک فشار داد.نوکش مث بات پلاگ کلفت بود.۷سانتی میشد با یک فشار رفت توی کونش.خودش کرد و خودش هم چنان جیغی زد که نگو.اب من همونجا ریخت توی شورتم.گ
همسایه دیوار به دیوار
#خاطرات #مرد_متاهل
سلام دوستان…احسان هستم.معمار هم صدا میکنند.به زور و بدبختی دیپلم گرفتم…زن و بچه هم دارم…البته الان سن و سالی ازم گذشته و وارد میانسالی شدم.بچه هام هم بزرگ شدن و تقریبا رفتن پی کار و زندگیشون…ما دو تا برادر هستیم احسان و محسن…و۶تاخواهر.…پدرمون از بنا های خوب شهر بود و از زمانی که بزرگ شدیم ما رو برد سر کار درس مرس و این چیزها هم حالیش نبود.چون مشغله بود و عیالوار فقط شب و روز میدویید تا شیکم زن و بچه اش رو سیر کنه و آبروش رو حفظ کنه…مث خر هم از من و داداشم کار میکشید…بچگی که نکردیم…نوجوونی و جوونی بدتر…ولی آدم مهربون و سخت کوشی بود.ولی به علم و تکنولوژی اعتقادی نداشت…خر مذهب بود و کاری…بدتر از اون مادرم بود…هر چی پدرم میگفت فقط چشم چشم میکرد.دیپلم رو به زور توی۲۰سالگی گرفتم و رفتم خدمت برگشتم.هنوز هرررر و از برررر تشخیص نمیدادم.به زور دختر عمه بد ترکیبم رو که بدتر از من هیچچی حالیش نبود و الان ننه بچه هامه از روستا واسم خواستگاری کرد و اونها هم از خدا خواسته با کمترین و پایین ترین مهریه دادنش بهم…الان که سنی ازم گذشته تازه میفهمم چقدر بدبخت بودم…با۱۹۰سانت قد و دیپلم آن زمان و جوون سالم و کاری.توی۲۲سالگی جزو بناهای درجه۱شهربودم…دختره سیاه لاغرو روستایی که به زور فارسی هم حرف میزد رو بهم چپوندن…اخه زبانشون ترکی بود.نمیخوام از سکسهام با زن بدترکیبم براتون بگم چون برام لذتی نداشته و نداره. بعد۳۰سال کار کردن و جون کندن.دیگه مال و منالی بهم زدم.و الان بساز بفروشی میکردم و چندین دستگاه آپارتمان و خونه و مغازه داشتم و بجای۱ماشین چند تا و چند تا بنا و کارگر تیمی زیر دست خودم کار میکردند و بیشتر پیمانکار بودم…بماند…تمام سهم خونه پدری که بسیار بزرگ و قدیمی بود رو از تمام بچه ها خریدم و دستی به سر و گوشش کشیدم تا خراب نشه…آخه دوستش داشتم و دارم…ساخت خود پدرم بود…دو طبقه قدیمی سقف بلند و شیروانی…حیاط بزرگ جنوبی و پر از درختهای میوه و پر بار.۵۰۰متر حیاط باغ ویلایی هستش واسه خودش.توی قلب شهر.از وقتی که برای اولین بار با رفیقم رفتیم ترکیه و فهمیدم دنیا دست کیه و ما کجای کاریم…تازه فهمیدم که چقدر ما ایرانیها بدبختیم…برای اولین بار توی ترکیه وقتی دستم به زن دیگه ای خورد اون هم سفید تپل و زیبا…تازه فهمیدم بهشت همینجا روی زمینه باید پیداش کنی…از فرداش که برگشتم ایران…رفتم ماشین خوب شاسی بلند گرفتم…و چند دست کت شلوار و غیره…تازه فهمیدم واسه کارم بهتر هم شد…الان که بانک میرفتم شهرداری میرفتم،هر جا میرفتم بخاطر تیپ و تارم و ماشینم…همه میفهمیدن،که چپم پره.اومدم دفتر املاک بزرگی هم راه انداختم.و به لطف آمریکا که هیچ غلطی نمیتواند بکند دلار روز به روز بالاتر رفت ملک هم خودش رو کند و بالا برد.دیگه پولم از پارو بالا رفت.دیگه زنم هم میدونست سر و کونم میجنبه.و ازش بدم میاد.و جرات هم نداشت اعتراض کنه.چون اولا توی فامیل ما مرد سالاری رسمه…دوما چند همسری هم رسمه…پس هیچچی نمیگفت… تازه میفهمید که پیر و چروکیده شده.و من تازه توی۴۵سالگی مث پسرهای ۲۵ساله شدم.پس ساکت بود.و زندگی میکرد در رفاه و آسایش کامل…بریم سر اصل داستان…مجبور بودم این مقدمه زندگیم رو واستون بگم چون داستان که نیست خاطره خودمه…در ضمن من با گوشی تایپ میکنم.اگه املا و غلطی داشت خودتون ببخشید…خلاصه که هر وقت چیزی تور میخورد.کوسی جنده ای خانوم نازی…یا میلی به تلخکی آبکی میکشید…تنها یا با رفقا.که اونها هم اکثرا دم کلفت بودند میومدیم همین ملک پدری.البته بسیار شیک و مدرنش کرده بودم.حتی دور و داخل خونه تمام حفاظ و دوربین و غیره هم داشت.تمام امکانات و اسباب وسایل جدید…کنار خونه ما خونه بزرگه استاد حسین جوشکار بود.که از اول پولش از پارو بالا میرفت و نسبتی هم با پدر من داشت…ولی خیلی خسیس بود…بچه هاش هم از خودش بدتر…فقط خوبیش این بود برعکس پدر من اون اعتقاد داشت که بچه ها باید درس بخونند و نباید زود ازدواج کنند.تمام بچه هاش مهندس و معلم و کارمند بودند…میدونستم که خونه اش بعد فوتش دست پسر بزرگش نویده که الان عسلویه کار میکنه.و اون هم فقط ۱پسر داشت به اسم نادر.همین نوید چلغوز از من۱سال هم بزرگتر بود الان هم چاق و کچل بود.ولی زنش عین پنجه آفتاب بود زیبا سفید تپل خواستنی و اقلا ۱۰سال از نوید کم سن و سالتر بود.چند باری دم در خونه دیده بودمش.یک ماشین ساینا داشت دائما سوارش بود.میرفت میومد.بعدا فهمیدم تابستونها اسنپ کار میکنه و زمستونها سرویس مدرسه.نویدکوسکش مث خر از این نازنین کار میکشید.هر دو ماه سه ماه شاید گاه گداری میومدخونه یا نه،خلاصه کلام تیر ماه بود درخت الو زرد کنار دیوار خونه نوید اینها پر الو بود ساعت۸غروب بود تازه داشت تاریک میشدخب تابستون بود دیگه،توی خونه پدری تنهای تنها بودم.سبدی برداشتم
ز کن عشقمم، عرق کرده…» عارف به رو خودش نیاورد، فقط گفت: «آره عشقم»، صورتشو برد پشت، کونمو باز کرد، زبونشو تا ته کرد تو سوراخ بازم، همه آب غلیظ و سفید علی رو مکید و بلعید، انگار داره یه مایع داغ و چسبناک رو میخوره، ناله میکرد و دول کوچولوش داشت میلرزید، ولی به رو خودش نمیآورد، فقط میگفت: «کونِ عشقم چرا اینقدر خیسه… حتما خیلی نشستید حرف زدید…» من عشوه اومدم، کونمو بیشتر فشار دادم رو دهنش، آب علی رو بیشتر ریختم تو دهنش و گفتم: «آره عارف جونممم… خیلی عرق کردیم… بخور همهشو عشقمم، تمیز کن کونِ نازمو…» عارف تا قطره آخر خورد، زبونشو تو کونم میچرخوند، آب علی رو از عمق رودهم میکشید بیرون و بلعید، دول کوچولوش ارضا شد تو شلوارش، آب کمش ریخت، ولی به رو خودش نیاورد، فقط گفت: «حالا بهتر شد عشقم، تمیز شدی، بیا بخوابیم.» من بغلش کردم، دول کوچولو و خیسشو مالیدم به کسام و گفتم: «مرسی عارف جونمم… بهترین شوهرِ دنیامی که حال علی رو خوب کردم و تو کلیناپ کردی…» عارف فقط لبخند زد و گفت: «خوبه عشقم، حالا بخواب»، ولی چشماش پر از شهوت بود، انکار میکرد ولی دیوونهی کلین آپ آب علی از کس و کونم بود. از اون شب، هر بار که میرم پیش علی و کونمو جر میدم، برمیگردم پر از آبش، عارف به رو خودش نمیآره، فقط میگه «حالت خوبه عشقم؟» و کلین آپ میکنه، همه آب کثیف علی رو میخوره و بلعیده، انکار میکنه ولی دول کوچولوش هر بار ارضا میشه از طعم آب بولم تو کس و کونِ زنتش… و من عاشق این انکارِ کثافت شم 😈
@dastan_shabzadegan
0 👍
0 👎
انکار کاکولد
#نوشته:_هوش_شهوانی
داستان من و شوهر کاکولدم – انکار کثیف از وقتی علی وارد زندگیمون شد، همه چیز آروم آروم کثیفتر و شهوانیتر شد. عارف، شوهر ۳۱ سالهم، همیشه به رو خودش نمیآورد که میدونه من هاتوایفِ علیام. میدونه کس و کونم مال کیر کلفتِ علیست، میدونه هر شب یا هر وقت علی حالش گرفته باشه، من میرم پیشش و کونمو جر میدم تا پر شم از آب داغ و غلیظش، ولی همیشه انکار میکنه. با صدای عادی و بیتفاوت میگه: «برو پیش علی، حالش بده، تنهاست، حرف بزنید، حالشو خوب کن.» ولی من میدونم دول کوچولوش سفت میشه، منتظره برگردم و کلین آپ کنه، آب کثیف علی رو از کس و کونم بخوره و بلعیده، ولی به رو خودش نمیآره. دیشب علی پیام داد، ساعت ۸:۳۰، فقط نوشت: «حالم بده، تنهام، میتونم بیام خونهتون؟» عارف پیام رو خوند، کیر کوچولوش یهو سفت شد، شلوارشو خیس کرد، ولی به رو خودش نیاورد، فقط با صدای عادی و بیتفاوت گفت: «رویا جون، علی پیام داده حالش بده، تنهاست… شاید خوب باشه بری پیشش، یه کم باهاش حرف بزنی، حالشو خوب کنی… من خونه میمونم، فیلم ببینم یا بخوابم، کار دارم فردا.» من ناز کردم، عشوه اومدم، رفتم بغلش، کونمو مالیدم به دول کوچولوش که داشت میلرزید، با صدای شیرین گفتم: «عارف جونممم… مطمئنی؟ خجالت میکشم برم پیش علی آقا تنهایی… ولی اگه تو میگی، میرم حالشو خوب کنم عشقمم…» عارف به رو خودش نیاورد، فقط لبخند زد، چشماشو پایین انداخت و گفت: «آره عشقم، برو، دوستمه، حالش بده، تنهاست، برو باهاش باش، حرف بزنید، منم اینجا استراحت میکنم، دیر کنی مهم نیست، کلید داری.» ولی دستاش میلرزید، نفسش تند بود، میدونستم داره انکار میکنه، میدونست قراره کونمو بدم به علی، جر بخورم، پر شم، ولی به رو خودش نمیآورد، فقط منو میفرستاد بده به بولم. من یه دامن کوتاه مشکی و تاپ تنگ پوشیدم، زیرش شورت و سوتین هم نداشتم، کس و کونم آزاد بود، عشوه اومدم، بوسیدمش و گفتم: «عارف جونممم… زود برمیگردم عشقمم، نگران نباش…» عارف فقط سر تکون داد و گفت: «برو عشقم، حال علی رو خوب کن، من خوبه اینجا.» ولی وقتی در رو بستم، از پشت در شنیدم نفس عمیق کشید و دول کوچولوشو مالید، انکار میکرد ولی دیوونه بود از فکرش. رفتم خونه علی، در رو باز کرد، چشماش قرمز بود، واقعاً حالش گرفته بود، من بغلش کردم، کونمو فشار دادم به کیرش و با صدای ناز گفتم: «علی جونممم… عارف جون فرستاده پیشت که حالتو خوب کنم… کس و کونِ نازم مال توئه امشب عشقمم… جر بده کثافت تو، پرم کن تا حالتو خوب کنم…» علی منو برد تو اتاق، لباسامو پاره کرد، منو انداخت رو تخت، کیر کلفتشو تا ته چپوند تو کونم، من جیغ نازدار کشیدم: «آخخخخ علی جونممم… جرررر بده کونِ نازمووو… عارف جون نمیدونه فرستاده منو پیشت که کثافتتو جر بدی، پرم کن عشقمم…» علی وحشی شد، کونمو جر داد، پرم کرد از آب داغ و غلیظش، چهار بار، تو کون، تو کس، تو دهنم، رو صورتم. من هر بار ناز میکردم و میگفتم: «عارف جون فکر میکنه فقط حرف میزنیم… ولی تو کونمو جر دادی عشقمم… پرم کردی از آب کثیفت…» ساعت ۳ شب برگشتم خونه، بدنم پر از جای گاز و کبودی علی، کونم باز و پر از آبش، هر قدم آبش میچکید رو رانهام و زمین. عارف هنوز بیدار بود، رو کاناپه نشسته بود، تلویزیون روشن بود ولی حواسش نبود، دول کوچولوش تو شلوارش باد کرده بود، چشماش قرمز از انتظار. به رو خودش نیاورد، فقط با صدای خوابآلود و عادی گفت: «خوش گذشت عشقم؟ حال علی خوب شد؟ دیر کردی ها… بیا بخوابیم، خستهای حتماً.» من ناز کردم، عشوه اومدم، رفتم بغلش، کونمو فشار دادم رو دول کوچولوش و با صدای شیرین گفتم: «آره عارف جونممم… حالش خوب شد، خیلی حرف زدیم، گریه کرد رو شونهم… حالا خستهم عشقمم، بیا کسِ نازمو بخور، آرامش بدم بهت قبل خواب…» عارف به رو خودش نیاورد، فقط گفت: «آره عشقم، بیا»، ولی فوری زانو زد جلوم، پاهامو باز کردم، دامنمو کشید بالا، صورتشو چسبوند به کسام، اول بو کشید، نفس داغش خورد به لبای باد کردهم، گفت: «کسِ عشقم چرا اینقدر خیسه… حتما خیلی حرف زدید، عرق کردی…» من عشوه اومدم، کسامو بیشتر فشار دادم رو دهنش و گفتم: «آره عارف جونممم… خیلی عرق کردیم… حالا بخور عشقمم، تمیز کن کسِ نازمو…» عارف زبونشو آروم کشید رو لبام، لبای کسامو باز کرد، زبونشو تا ته فرو کرد تو، مکید، آب غلیظ و کثیف علی رو با آب کوس خودم قاطی کرد و بلعید، هر بار که زبونشو میچرخوند تو کسام، من نالهی نازدار میکشیدم و کسامو بیشتر فشار میدادم رو دهنش، حس میکردم آب علی داره از کسام میریزه تو دهنش، اونم دیوونهوار میخورد، ناله میکرد ولی به رو خودش نمیآورد، فقط میگفت: «کسِ عشقم خیلی خیسه امشب… طعم خوبی میده…» من کونمو تکون دادم، آب علی از کونم چکید رو صورتش، گفتم: «عارف جونممم… کونِ نازمم تمی
ش رو پیدا کرده بودم. برگشتم سمت زنه و یواش پرسیدم: «هنوز اون بات پلاگه تو کونته؟» سکوت کرد. مرده دوباره یکی زد تو سرم و گفت: «این چرندیاتت همش تو دادگاه بر علیهت استفاده میشه.» دردم گرفت. گفتم: «آخ! زنتو گاییدم!» چشماش خمار شده بود ولی سعی میکنه پرستیژش رو حفظ کنه. گفت: «فعلاً که مادر خودت گاییده شده.» گفتم: «جرأت داری دستام رو باز کن که همینجا جلو چشم خودت و همکارات، ترتیب زنتو بدم. یه جوری که زیرم ناله کنه و از لذت جیغ بزنه و آبش بپاشه رو سر و صورتِ تو!» سر و صورتش قرمز شده بود. دستش رو آروم کشید رو برجستگی شلوارش و سعی کرد پنهونش کنه. گفت: «خفه میشی یا این چیزایی که میفروشی رو بکنم تو کونت؟» یه لبخند مارموزانه زدم و آروم گفتم: «فعلاً که این چیزایی که میفروشم تو کونِ زنِ توئه. نگهش داشته من در بیارم براش.» با یکم مکث ادامه دادم: «گوشات چرا قرمز شده؟ ها؟ اعتراف کن! آبت داره میاد؟ وقتی میتونم فقط با حرف زدن در موردِ گاییدن زنت آبتو بیارم، ببین اگه جلوت لُختش کنم و واقعاً بگیرم بُکنمش چه حالی میکنی.» به زنش نگاه کرد و گفت: «تو برو بشین تو وَن هانی. دیدن صحنههای خشن برات خوب نیست.» گفتم: «آره هانی جون برو تا جلو شوهرت کُس و کونت رو جر ندادم.» زنه با ناز و عشوه چادرش رو زیر سینهش جمع کرد و رفت. یه بوس و یه چشمک حوالهش کردم. همون موقع یه لگد محکم خورد تو تخمام. از درد خودم رو مچاله کردم و داد زدم: «آخ! ناموس همهتونو گاییدم!» هولم داد و گفت: «راه بیفت!حرکت کن.» زدم به سیم آخر و دیگه برام مهم نبود سر از کجا درمیارم. با صدای بلند گفتم: «ایشالا همتون جمیعاً تو حملهی بعدی با یه دیلدو تو کونتون به مقام رفیع شهادت نائل بشین.» یه کیسهی سیاه کشیدن رو سرم. هیچ جا رو نمیدیدم. فهمیدم اوضاع خیلی جدیه. کمکم تسلیم شدم و با التماس گفتم: «آقا غلط کردم تو رو خدا ولم کنین. به جوونیم رحم کنین.» یه لگد زد بهم و گفت: «راه برو حرف نزن! کارت دیگه تمومه» داشتم همینجوری خواهش و التماس میکردم که آروم توی گوشم گفت: «من واقعاً کاکولدم و از حرفایی که در مورد گاییدن زنم زدی خیلی حال کردم.» گفتم: «واقعاً؟ پس میشه بهشون بگی من رو نکشن؟ منم قول میدم عوضش زنتو جلو چشم خودت بگام.» گفت: «باید هر چی میگم گوش کنی.» فوراً گفتم: «چشم! هر چی شما بگین.» من رو نشوند روی پله و گفت: «از اینجا جم نمیخوری. تا وقتی مأمور ویژهمون بیاد سراغت. هر چند ساعت که طول بکشه نباید از جات بلند بشی! اگه کوچکترین حرکتی بکنی تک تیراندازمون مغزت رو سوراخ میکنه فهمیدی؟» گفتم: «فهمیدم.» موقع رفتن، دست کشید رو سرم و گفت:«خودت رو به کشتن ندیا من و زنم منتظرتیم.» گفتم: «خیلی آقایی! یه جوری برات بگامش که کیف کنی.» رفت و من همونجا روی پله نشستم. نمیدونم چند ساعت گذشته بود. دستام از پشت بسته بود و یه کیسهی مشکی رو سرم. هیچ جا رو نمیدیدم. تا اینکه صدای قدمهای یه نفر رو شنیدم که از پلهها بالا میومد. ضربان قلبم تند شد. اومد جلوی پام وایساد و کیسه رو از روی سرم برداشت. چشمام رو چند بار باز و بسته کردم تا چشمام به نور عادت کنه ولی هنوز درست نمیتونستم ببینم. گفتم: «شما مأمور ویژه هستین؟ تو رو خدا زودتر منو ببرین. نشیمنگاهم درد گرفت انقدر اینجا نشستم.» گفت:«چرا اینجا نشستین آقا؟ دستاتون چرا بسته ست؟» گفتم: «تو مأمور ویژه نیستی؟ پس کیسه رو بذار رو سرم و برو. یه تک تیرانداز مغزم رو نشونه گرفته.» یکم این ور و اون ور رو نگاه کرد و گفت: «مأمور ویژه کجا بود؟ تک تیرانداز چیه؟ اینجا حتی پنجرهام نداره.» یکم اطرافم رو نگاه کردم. تو راه پله وسط پلهها نشسته بودم و هیچ کس اطرافم نبود… نوشته: freya
@dastan_shabzadegan
0 👍
0 👎
: «پس راه بیفت بریم خونهت.» داشتم به خودم لعنت میفرستادم که چرا چنین خریتی کردم؟ اصلاً چی شد که انقدر احمقانه گول خوردم؟ سعی کردم هر جور شده خونسردیم رو حفظ کنم و دنبال یه راه نجات بگردم. یکم مکث کردم و گفتم: «شرمندهها جناب! ولی میشه نشانتون رو ببینم حداقل بفهمم کدوم ارگانی داره من رو دستگیر میکنه؟ حکم ورود به منزل دارید؟ بعدشم مگه الان نباید بهم بگید که حق گرفتن وکیل دارم و حق دارم سکوت کنم و هر چی بگم در دادگاه بر علیهم ازش استفاده میشه؟» یه پوزخند زد و با حالت مسخره گفت: «نشان میخوای؟» انگشت فاکش رو بهم نشون داد و گفت: «بیا! اینم نشان مخصوص حاکم بزرگ!» بعد ادامه داد: «حکم ورود به منزل واسه پلیسه احمق! من از سمت مقام والای رهبری اذن ورود به هر چیز و هر کس و هر جایی رو دارم. میخوای بدون حکم بهت ورود کنم تا بفهمی؟» گفتم: «نه! ممنون! متوجه فرمایشتون شدم.» دوباره ادامه داد: «این شر و ورا هم برای پلیسه! البته پلیس اون ور آب! اینجا دادگاه خودِ منم. خودم حکم میدم؛ خودمم اجرا میکنم. گرفتی؟» گفتم:«بله! بله! کاملاً.» دوباره گفت: «یه جوری گم و گورت میکنم که جنازهتم دیگه پیدا نشه. واسه مایی که بالاتر از قانونیم حق سکوت مکوت نداری. باید بنالی و آدرس خونهت رو بدی.» احساس میکردم دیگه آخر دنیاست. به ناچار بردمشون خونه و خودم در رو با کلید باز کردم و تماشا کردم که چجوری حاصل یک عمر زحمت من و پول طلاهای نسترن رو کارتن کارتن ازجلو چشمام میبرن. رئیسشون رفته بود و یکی دیگه رو گذاشته بود کنارم که مراقبم باشه. منم یکم از اون شدت ترس اولیهم کم شده بود و تو اون لحظه فقط حس نفرت و ناامیدی داشتم و هیچ کاری از دستم برنمیومد. دوباره تو دلم خودم رو لعن و نفرین کردم. یه زنه که دماغش رو گرفته بود و یه بسته دیلدو تو دستش بود از کنارم رد شد و گفت: «خونهت بوی گند میده حالم بهم خورد. ایش!» سرم رو تکون دادم و گفتم: «احتمالاً بوی عرق خودتونه.» ناخودآگاه خم شد زیر بغلش رو بو کرد. به جعبهی تو دستش اشاره کردم و گفتم: «ایشالا تو اونجاهاتون گیر کنه.» روش رو ازم برگردوند و رفت. دیگه واقعاً چیزی واسه از دست دادن نداشتم. به اون که بغلم وایساده بود گفتم: «ازتون ممنونم که اینجوری با جدیت با فساد مبارزه میکنین.» با اخم گفت: «تیکه میندازی فاسد؟» گفتم: «نه! کاملاً جدی عرض کردم. به خودتون شک دارینا!» گفت: «شما مُفسدای جنسی ریشه کن بشین، همهی مشکلات مملکت حل میشه.» دوباره گفتم: «محصولات ترویج فسادِ من، از کشور دوستِ صمیمی یعنی چین وارد شده.» با اخم گفت: «خب که چی؟» گفتم: «یعنی مال آمریکا و انگلیس و اینا نیست. اگه میشه تو جرمم تخفیف بدین.» چیزی نگفت. به زن چادریِ هیکل گندهای که یه دستی کارتن ستهای bdsm رو بلند کرده بود و میبرد، گفتم: «اینا رو واسه مصرف شخصی میبرید دیگه؟ نه؟ سایزش یکم براتون کوچیکه البته. سایز 6xl نداره.» زنه پشت چشمش رو برام نازک کرد. قیافهم رو جمع کردم و آروم زیر لب گفتم: «اَه!اَه! به شتر این اداها نمیاد!» کناریم که انگار جملهم رو شنیده بود، دوباره گفت: «به عنوانِ یه عامل فساد خیلی داری زر میزنی.» گفتم: «ببخشید فقط یه سوال دیگه ازتون داشتم.» گفت: «بنال!» گفتم:«میشه یه بار اون خانمی که باهام چت کرد رو ببینم و ازشون تشکر کنم؟ اگه این لطف رو در حق من بکنین ممنون میشم.» به یکی از زنا اشاره کرد و صدا زد: «خانم یه لحظه تشریف بیارین!» یه زن لاغر اندام با چادر مشکی اومد جلو و خیلی جدی روبه روم وایساد. پرسیدم: «شما واقعاً همونی؟ با چادرم قشنگی ماشالا! آخه شما دیگه چرا با اینا همکاری میکنی؟» با صدای نازکش گفت: «نسترن اگه بفهمه با من چت کردی و قرار گذاشتی خیلی از دستت ناراحت میشه.» لحنش پیروزمندانه و پر از کنایه بود. گفتم: «سِمت تو توی سازمان چیه؟» گفت: «من هانی ترپ هستم. تلهی عسل.» سرم رو بالا و پایین کردم و گفتم: «آهان! واقعاًخیلی عسلی عزیزم. تلهی عسل همون جندهی خودمون میشه دیگه نه؟» مرده یه پس گردنی زد بهم و گفت: « با خانمِ من درست حرف بزن.» بهش نگاه کردم و انگار یه لحظه موقعیتی که مثل خر توش گیر کرده بودم رو به کل فراموش کردم. با ذوق گفتم: «عه! تو همون کاکولدهای؟! زنت خیلی کُسه بابا! خوش به حالت. » یه نفس عمیق کشید و این ور و اون ور رو نگاه کرد و بلند گفت:«صمیمی نشو! نخیر! اینا همش برای نمایش بود که تو رو بکشیم بیرون احمق.» آروم جوری که فقط خودش بشنوه دم گوشش گفتم: «خدایی پولی که میگیره حلالش باشه خیلی بهم حال داد امروز! یعنی یه جوری با اون فیلمش آبم رو آورد که اووووف… نگم برات.» به روی خودش نمیاورد ولی لُپهاش گل انداخته بود. با آرنجم زدم تو بازوش و گفتم: «کیرت راست شد نه؟» گفت: «بسه دیگه کفریم نکن که بد میبینی.» تازه نقطه ضعف
