fa
Feedback
کانال رمان های 💓مهری هاشمی💓نزدیک تر از سایه♠️

کانال رمان های 💓مهری هاشمی💓نزدیک تر از سایه♠️

کانال بسته

""به نام حق"" رمان تکمیل شده: بهار زندگی من (چاپ شده) عاشقت می‌کنم ( چاپ شده ) افسونِ سردار در حال بازنویسی تو یه اتفاق خوبی( فروشی ) نزدیک‌تر از سایه (فروشی) هیژا ( در حال تایپ) مَه‌رُبا (در حال تایپ) #کپی_پیگرد_قانونی_دارد🚫

نمایش بیشتر
2025 سال در اعدادsnowflakes fon
card fon
6 347
مشترکین
-824 ساعت
-307 روز
-11930 روز
آرشیو پست ها
Photo unavailable
این رمان روایتگر داستان زندگی دختری به اسم نیهانه که با فهمیدن رازی که خانواده‌اش از او پنهان کرده بودند در طی یک حرکت آنی تصمیم به فرار از کشورش می‌گیرد باید باهاش همراه بشیم ببینیم دست سرنوشت با او چه خواهد کرد https://t.me/+ngox9iI9zDA0Njg0 https://t.me/+ngox9iI9zDA0Njg0
نمایش همه...
Photo unavailable
او همانند یک بختک در زندگی‌ام فرو‌د آمده بود و تمام وجودم را آزار می‌داد، با وجودش نفس کشیدن برایم خیلی سخت‌ شده بود؛ با این وجود، سعی داشتم خود را با این شرایط وفق دهم؛ اما نشد. در این پیچ و تاپه مشکلات، به صورت غیرعمد، پرده از رازی برداشته شد که باعث دگرگونی همه چیز شد و از من یک نیهان جدید ساخت؛ و باعث شد تصمیماتی بگیرم که به کل زندگی‌ام را زیر و رو کند. https://t.me/+ngox9iI9zDA0Njg0 https://t.me/+ngox9iI9zDA0Njg0
نمایش همه...
- مادر من...چند بار بگم نمیخوام با آهو ازدواج کنم؟ چرا متوجه نمیشید؟ خاتون اخمی کرد و گفت: - تو بیجا کردی...دختره از بچگی نشونته میخوای همینطوری ولش کنی بری؟ مردم چی میگن؟ رایان کلافه دستی در هوا تکان داد و غرید: - گور بابای مردم و خاله زنک بازی هاشون...اصلا آهو کجاست؟ بگید خودم بهش بگم که کل خاندان دست از سر کچل من برداره! - پسر اون دختر زنته...رفتی خارج فکر کردی خبریه؟ نه طبق رسم و رسوم...! - سلام زن عمو! حرف خاتون نصفه ماند و رایان کلافه و خشمگین به طرف صاحب صدا برگشت. نگاهش را از دو ساق پای کشیده و هیکلی بی نظیر بالا آورد جز به جز آن انحنای شگفت آور را دنبال کرد تا اینکه بالاخره چشم هایش در چشم های اشکین آشنایی قفل شد. حرف در گلویش ماند و نفسش رفت. https://t.me/+nTG6CdWir943MTQ8
نمایش همه...
سوپــرایززی✨🤩 "در خلـــوت یک گرگ" خلاصه: اون یه مرد مرموز و عجیبه! رئیس یه برندِ معروف و مشهور که هیچ کس تا حالا ندیدتش! کسی نمیدونه که اون به خاطر مبتلا بودن به یه بیماری روانی خودشو از چشم همه پنهون کرده! یه قلمرو جدا برای خودش ساخته و به تنهایی مثل یک گرگ تنها در اون حکومت میکنه! کسی اجازه‌ی ورود به خلوتش رو نداره... تا اینکه اون شیفته‌ی دختری میشه با چشم های دورنگ!!! اون دختر رو میخواد... پس اونو با هر ترفندی به خلوتش میکشونه! بیماریشو ازش پنهون میکنه و اون دختر ناغافل بهش دل می‌بنده! اما خیلی دیره... چون طوفانِ آژند هرگز اجازه نخواهد داد که اون دختر از حصار خلوتش بیرون بره... #عاشقانه #هیجانی #اجتماعی #بزرگسال قسمتی از متن رمان: این رمان فروشیه و شما بعد از خوندن بخشی از رمان به صورت رایگان( تحت عنوان عیارسنج) باید ادامه‌ی اون رو به مبلغ ۳۵ هزارتومن خریداری کنید! برای تهیه رمان به آیدی زیر در تلگرام پیام بدید: @L0tfi_admin @L0tfi_admin
نمایش همه...
عیارسنج،درخلوت یک گرگ.pdf4.75 MB
- خیلی ساده است…خود حاجی پیشنهادشو داد…تو رو از اول پیشنهاد داد…تو میشی جاده باز کن من...من هم همه اون پول سفته رو بهت میدم...میدم و بعد یه سال منو به خیر و تو رو به سلامت...هر کدوم میریم پی زندگیمون...نه پس دادن پول میخوام...نه ازت توقعی دارم...جتی می تونی مطئن باشی دست هم بهت نمی زنم...فقط صیغم میشی...صیغم میشی که حاجی خیالش راحت باشه یه دوست دختر فاب دارم که شرعی قراره برام باشه...بپا نذاره برام که یهو خطا نرم...که یهو اسلام به خطر نیوفته. رئیسم منو ، بابت بدهی که داشت به زندون می انداختم ،  نجاتم داد…فقط با یه شرط وحشتنااااااااک!!!! https://t.me/+T7HnWL9vjYQ5MWZk https://t.me/+T7HnWL9vjYQ5MWZk
نمایش همه...
- خیلی ساده است…خود حاجی پیشنهادشو داد…تو رو از اول پیشنهاد داد…تو میشی جاده باز کن من...من هم همه اون پول سفته رو بهت میدم...میدم و بعد یه سال منو به خیر و تو رو به سلامت...هر کدوم میریم پی زندگیمون...نه پس دادن پول میخوام...نه ازت توقعی دارم...جتی می تونی مطئن باشی دست هم بهت نمی زنم...فقط صیغم میشی...صیغم میشی که حاجی خیالش راحت باشه یه دوست دختر فاب دارم که شرعی قراره برام باشه...بپا نذاره برام که یهو خطا نرم...که یهو اسلام به خطر نیوفته. رئیسم منو ، بابت بدهی که داشت به زندون می انداختم ،  نجاتم داد…فقط با یه شرط وحشتنااااااااک!!!! https://t.me/+T7HnWL9vjYQ5MWZk https://t.me/+T7HnWL9vjYQ5MWZk
نمایش همه...
- خیلی ساده است…خود حاجی پیشنهادشو داد…تو رو از اول پیشنهاد داد…تو میشی جاده باز کن من...من هم همه اون پول سفته رو بهت میدم...میدم و بعد یه سال منو به خیر و تو رو به سلامت...هر کدوم میریم پی زندگیمون...نه پس دادن پول میخوام...نه ازت توقعی دارم...جتی می تونی مطئن باشی دست هم بهت نمی زنم...فقط صیغم میشی...صیغم میشی که حاجی خیالش راحت باشه یه دوست دختر فاب دارم که شرعی قراره برام باشه...بپا نذاره برام که یهو خطا نرم...که یهو اسلام به خطر نیوفته. رئیسم منو ، بابت بدهی که داشت به زندون می انداختم ،  نجاتم داد…فقط با یه شرط وحشتنااااااااک!!!! https://t.me/+T7HnWL9vjYQ5MWZk https://t.me/+T7HnWL9vjYQ5MWZk
نمایش همه...
_سوتین تنتو مادرخدا بیامرز منم نمیپوشید شوکه دستامو ضربدری روی سینه م گذاشتم _خانوم جون شما اینجا چیکار میکنید نیشخندی زد و با عصاش به شونه لختم ضربه زد _با این سوتین جلو نوه‌م راه میری ؟ _عه خانوم‌جون _خوبه خوبه برا من سرخ و‌سفید نشو همین لباسای بدردنخورو‌ میپوشی‌که یزدانم بهت نگاهم نمیکنه چشم غره ای بهم رفت و جلو اومد _برات یه ست ساتن قرمز سفارش دادم الان میرسه میپوشیش و امشب  برا پسرم سنگ تموم میذاری _یه رژ قرمز و سایه سیاه هم میزنی  تا وقتی دیدتت نتونه پست بزنه _خانوم جون این همینطوریش برا من‌کمر نذاشته ..این چیزارو یادش نده دیگه با دیدن یزدان پشت خانوم جون... https://t.me/+InW3JeLe3_4xODFk https://t.me/+InW3JeLe3_4xODFk مادربزرگ پسره  زنشو خفت کرده داره بهش درس  دلیری کردن یاد میده 😂💦
نمایش همه...
👍 1🤬 1
- خانوم چرا توی راه پله نشستی؟ نگاهی به مرد غریبه انداختم و گفتم: - جایی ندارم برم. - شما همسایه بالاییمونی...شوهرتون رو میشناسم. بغضمو قورت دارم و ناله کردم: - همون شوهرم من رو بیرون انداخت. 🔥من بهارم. دختر ساده و مهربونی که وقتی پسرعموی جدی و خشکم اومد خاستگاریم نه نگفتم. باهاش ازدواج کردم ولی اون من رو دوست نداشت و همش کتکم میزد. تا این که یک شب من رو از خونه بیرون انداخت و من... https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk
نمایش همه...
-نمیخواستمت... میفهمی اینو؟ دستم رو روی شکمم میزارم و با اشک هایی روون مینالم -دروغ میگی سهیل... ا... اگه نمیخواستیم پس چرا... میان حرفم فریاد که نه، عربده میزند -چون مجبورممم کردننن... حالم ازت بهم میخوره بهار... نمیخواستمت و نمخوامت... عوقم میگیره نگات کنم اونباریم که باهات خوابیدم از سر اجبار بود بفهم اینو بدبختت!! بار دیگر اشک های رقت انگیزم رو پاک میکنم و لب میزنم -باشه... پس... پس طلاقم بده، ولی بعد از اینکه بچت به دنیا اومد... https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk
نمایش همه...
ساحل دختر شیطون و بامزه‌ای که توی یه شرکت کار میکنه🥹😍 و نمیدونه که اون شرکت یه رییس بی اعصاب و بد اخلاق به اسم سامان داره🫠 ساحل کلی جارو جنجال به پا میکنه و تا به خودش میاد عاشق سامان میشه سامان اونو پس میزنه ولی هر بار با تداعی زیبایی و رفتار اون دختر کوچولو افسار دلشو از دست میده و  بعد یک مدت اونم عاشق میشه ولی همین که قلباشون باهم یکی میشه همه چی بهم میریزه و تازه دردسرای اونا شروع میشه و .......😭❌ https://t.me/+UHgGRcY3JVkwOTNk
نمایش همه...
-خُوردن سینه باعث افزایش حجم و دردش می‌شه. مرد خَشن و جَذاب روبه‌روم گفت و نِگاهش روی نُوزاد در آغوشم کشیده شد که داشت با ولع شیر می‌خورد. زیر لب غرید: -دیگه بهش شیر نده. همه‌ درد و بلا‌هات زیر سر همین وروجکه... همون‌ طور که با درد داشتم به بچه‌ شیر می‌دادم آروم گفتم: -نشنیدی دکتر چی گفت؟! گفت بچه ضعیفه باید شیر مادر بخوره. قفسه سینه‌اش تند تکون خورد و توپید: -دکتر غلط کرده! زنم مهمه یا این بچه که از راه نرسیده همه چی رو صاحاب شده! با خشم از جاش بلند شد و تا بفهمم سینه‌ام و از دهن بچه بیرون کشید و صدای گریه‌اش بلند شد. -بچه و بزار کنار، بمالم برات...♨️ https://t.me/+DEiNMMV3_vk2ZDdk 🔞یه مرد غیرتی کراشششه، که به بچه‌اشم حسودی می‌کنه. 🔞🔞 #پارت‌واقعی
نمایش همه...
با خنده هیستریک نگاش می‌کنم -چیشد ؟ فک میکردی میتونی بازیم  بدی.. وانمود کردی دوستم داری... نُچ.. اشتباه فکر میکردی ! دختره‌ی احمق، از شما ابله‌های جهان سومی متنفرم....گمشو از کشور من برو بیرون.. پشتم بهشه ، یه نفس عمیق میکشم میدونم که قلبم یخ زده ولی باید تیر خلاص رو بزنم ؛ لبخند میزنم برمیگردم. -گورتو گم کن و برگرد همون خراب شده‌ای که ازش اومدی.. ایرانی هرزه‌ی بی‌جنبه.... بلند میخندم اشک توی چشاش جمع شده و میگه.. https://t.me/+ul6PpUEbRZ0yZjM0 عاشقانه‌ای‌ ممنوعه‌ هیجان‌‌‌‌‌انگیز.... ❤️ عشقی‌ ما بین‌ دو‌ دین‌ و‌ دو‌ نژاد... عاشقانه‌ای ‌ممنوعه‌.. https://t.me/+ul6PpUEbRZ0yZjM0
نمایش همه...
- خیلی ساده است…خود حاجی پیشنهادشو داد…تو رو از اول پیشنهاد داد…تو میشی جاده باز کن من...من هم همه اون پول سفته رو بهت میدم...میدم و بعد یه سال منو به خیر و تو رو به سلامت...هر کدوم میریم پی زندگیمون...نه پس دادن پول میخوام...نه ازت توقعی دارم...جتی می تونی مطئن باشی دست هم بهت نمی زنم...فقط صیغم میشی...صیغم میشی که حاجی خیالش راحت باشه یه دوست دختر فاب دارم که شرعی قراره برام باشه...بپا نذاره برام که یهو خطا نرم...که یهو اسلام به خطر نیوفته. رئیسم منو ، بابت بدهی که داشت به زندون می انداختم ،  نجاتم داد…فقط با یه شرط وحشتنااااااااک!!!! https://t.me/+T7HnWL9vjYQ5MWZk https://t.me/+T7HnWL9vjYQ5MWZk
نمایش همه...
پسر نابغه‌ی فامیل و مهندس رباتیک دانشگاه امیرکبیر بود. نور چشمی بزرگ‌ترها عاقل، جذاب، دوست‌داشتنی و متین. همه‌ی فامیل روی سرش قسم می‌خوردن و دخترها برای به دست آوردن توجهش، هرکاری می‌کردن. اون اما توی یک روز زمستونی سرد، وسط حیاط خونه‌ی پدربزرگم، درحالی که دوتا بچه اردک کوچولو توی بغلم بود، به چشمام زل زد و گفت از موهای فرفریم خوشش میاد. عاشقم شده بود. عاشق منی که سر به هوا ترین نوه ی فامیل بودم. کسی که همه به خاطر شیطنت‌هاش ازش دوری می‌کردن. تصمیمش عین بمب توی فامیل سروصدا به پا کرد... https://t.me/+InCTU7sjs21iNWFk
نمایش همه...
-زنتو انداختی بیرون؟! کسی که ناموسته عوضیییی از سرما به خود میلرزیدم ولی... باید از حقم دفاع میکردم، آن خانه مال من هم بود -گمشو... عین گداها نشین اینجا ابرو دارم احمق... در خود جمع میشوم و بی توجه به همسایگان فریاد خش دارم بالا میرود -درو باز کن سهیلل... یخ میزنم بی وجدانننن اشک هایم شُره میکرد و گونه‌ام را میسوزاند. کسی که عاشقش بودم مرا از خانه‌ و کاشانه ام طرد کرده بود. حرفی که میزند، قلب بینوایم را خورد کرده و جانم را میگیرد -میخوام با عشقم ازدواج کنم بیارمش اینجا... زودتر گورتو گم کن... دوباره بیام لب پنجره نبینمت!! چشمانم سیاهی رفته و در آخر میبینم رفتنش را... قلبم را خاک کرده و خود را به آینده‌ی نه چندان دور میسپارم. https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk
نمایش همه...
_ بهت قول ازدواج داده بودم؟ _ نه! ولی از عشق زیر گوشم گفته بودی! از دوست داشتن! پوزخند می‌زند! _ قرار نیست هر کس حتما با معشوقه‌اش ازدواج کنه! به نفس نفس افتاده ام وقتی خیره به چشمان نافذش فریادم را آزاد می‌گذارم. _ تو رو پشیمون می‌کنم کیارش شایگان! نمی‌داند از او باردار هستم؛ نمی‌داند که با شوقِ این خبر قدم در اتاقش گذاشته بودم اما او خبر ازدواجش با دختری دیگر را به من داده بود... پس او را پشت سرم می‌گذارم و می‌روم تا چند سال بعد که با من رو به رو می‌شود حتی به فکرش هم نرسد پدر بچه‌ی خفته در آغوشم است... می‌روم تا یک روز پی انتقام از او برگردم؛ دست در دست بچه‌اش! https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk #روایتی_جنجالی_از_عشقی_پرهیجان🔥
نمایش همه...
_ بهت قول ازدواج داده بودم؟ _ نه! ولی از عشق زیر گوشم گفته بودی! از دوست داشتن! پوزخند می‌زند! _ قرار نیست هر کس حتما با معشوقه‌اش ازدواج کنه! به نفس نفس افتاده ام وقتی خیره به چشمان نافذش فریادم را آزاد می‌گذارم. _ تو رو پشیمون می‌کنم کیارش شایگان! نمی‌داند از او باردار هستم؛ نمی‌داند که با شوقِ این خبر قدم در اتاقش گذاشته بودم اما او خبر ازدواجش با دختری دیگر را به من داده بود... پس او را پشت سرم می‌گذارم و می‌روم تا چند سال بعد که با من رو به رو می‌شود حتی به فکرش هم نرسد پدر بچه‌ی خفته در آغوشم است... می‌روم تا یک روز پی انتقام از او برگردم؛ دست در دست بچه‌اش! https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk #روایتی_جنجالی_از_عشقی_پرهیجان🔥
نمایش همه...
پسر لات فقیر و دختر پولدار بالا شهری😍 https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0 اثر دیگری از مهری هاشمی😍
نمایش همه...
Repost from N/a
#پارت_واقعی با فشاری در را محکم باز کرد که نگاهش در نگاه ترسیده‌ی دختری نشست که گوشه‌ی اتاقک در خود جمع شده بود و لباس‌هایش... با خشمی دردناک چشم بست و سرش را به سمت مرد گوشه‌ی اتاق گرداند، با دیدن یکی از سرباز‌هایش که دستش محکم شلوارش را چسبیده بود، چنان بهم‌ ریخت که پسر با ترس در خود جمع شد. - کمک...کمک... زمزمه‌های بسیار بی‌صدای دخترک باعث شد با درد نگاهش کند و تنها لب بزند: - برو بیرون احمدی! پسرک پر ترس با قدم‌های سریعی سمت در رفت و از اتاقک خارج شد که یک دفعه صدای دخترک بلند شد. - چرا ولش کردی مرتیکه، چرا گذاشتی بره؟ اینه ادعای مردونگیتون که ..ون آسمون رو ...اره می‌کنه! https://t.me/+0iqrp491qIgwYzhk https://instagram.com/novel_berke من آرازم یه مامور پلیس که بیشتر وقتم درگیر پرونده‌های جناییه... نه ترسی از درگیری و جنگ دارم نه ترس از گلوله ولی یک روز با بهنام آشنا شدم، دختری که یه کلانتری رو به دردسر انداخته بود.
نمایش همه...