کانال حمید آصفی
Открыть в Telegram
2025 год в цифрах

16 549
Подписчики
+1324 часа
+1387 дней
+53730 день
Архив постов
لغو کنسرت همایون شجریان؛ جدال حکومت با لبخند و نغمه
«اگر آزادی سرودی میخواند، کوچکترین سرودِ شادی مردم بود.» ـ احمد شاملو
لغو کنسرت همایون شجریان در میدان آزادی، یک اتفاق ساده فرهنگی نبود؛ بلکه رویدادی است که عمق بحران اعتماد میان مردم و حاکمیت را آشکار میسازد. آنچه در ظاهر به «مشکل مدیریتی» یا «اطلاعرسانی دیرهنگام» نسبت داده شد، در واقع پردهای از همان هراس ریشهدار حکومت از هر شکل اجتماع آزاد مردمی است.
همایون شجریان در اطلاعیهای تلخ و شفاف نوشت که از ابتدا نیز حدس میزده چنین سرنوشتی در انتظار این رویداد باشد. چرا؟ چون او و بسیاری دیگر میدانند که جمهوری اسلامی نه با موسیقی مشکل دارد، نه با کابلهای برق و نه با مدیریت جمعیت؛ مشکل اصلی، خودِ مردماند. هر تجمع میلیونی، حتی اگر برای شنیدن آواز باشد، در چشم حاکمان تهدیدی امنیتی است.
سخنگوی شهرداری تهران با صراحت گفت که «فرصت کافی برای تدارک نبوده است». این بهانه، چیزی جز پردهپوشی بر یک تصمیم سیاسی نیست. زمان کافی برای بررسی و برنامهریزی وجود داشت، اما نهادهای رسمی در لحظه آخر اعلام کردند که توان مدیریت جمعیت را ندارند. ترجمه ساده این جمله چنین است: ما از جمعیت میترسیم.
این لغو، بخشی از الگویی تکراری است. بارها در شهرهای مختلف، کنسرتها یا برنامههای فرهنگی به بهانههای مشابه متوقف شدهاند. در حقیقت، حکومت در برابر شادی و همدلی مردم، حالتی تدافعی به خود میگیرد. میدان آزادی، که روزی نماد فریاد آزادیخواهی بود، اکنون به میدان ممنوعه بدل شده است؛ جایی که حتی موسیقی نیز اجازه طنیناندازی ندارد.
تناقضها نیز از همینجا آغاز میشود. معاون وزارت ورزش و جوانان همین کنسرت را «فرصتی برای اتحاد ملی» نامید. اما همان فرصت، در عمل به دست شهرداری و نهادهای امنیتی خفه شد. این آشفتگی نشان میدهد که حکومت حتی در سادهترین موضوعات فرهنگی، فاقد هماهنگی و اراده است. از یکسو شعار همبستگی میدهد و از سوی دیگر، راههای تحقق آن را با ترس و بدبینی میبندد.
لغو کنسرت همایون شجریان، نشان داد که در جمهوری اسلامی شادیِ جمعی جرم است. حکومت در جدالی بیپایان با لبخند، با نغمه و با هر چیزی است که میتواند مردمی خسته را برای لحظهای به هم نزدیک کند. در چنین فضایی، نه تنها آزادی بیان و اندیشه، بلکه حتی آزادی موسیقی هم به محاق میرود.
آنچه لغو شد، فقط یک کنسرت نبود؛ لغو حق مردم برای تجربه شادی مشترک بود. لغو خاطرهای احتمالی از همصدایی، لبخند و امید بود. لغو یک رؤیای ساده بود: اینکه در قلب تهران، در میدان آزادی، موسیقی بتواند مرهمی بر زخمهای جامعه باشد.
این ماجرا به مردم یادآور میشود که چرا همچنان در عطش آزادی و رهایی میسوزند. زیرا حکومتی که حتی از نغمه و لبخند هراس دارد، چگونه میتواند ادعای اعتمادسازی و اتحاد ملی داشته باشد؟ جدال جمهوری اسلامی نه فقط با سیاست و اعتراض، بلکه با شادی و زندگی روزمره مردم است. و همین، عمیقترین اعتراف به بیاعتمادی و انزوای آن است.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 99👌 31👍 22👏 7👎 5🕊 4
شورای همکاری خلیج فارس و ادعای مالکیت: فروپاشی منطق در سایهی ضعف ایران
وقتی شورای همکاری خلیج فارس بهصورت هماهنگ و با زبان واحد ادعا میکند که سه جزیرهی ایرانی «تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی» متعلق به امارات است، ما با یک اتفاق سادهی رسانهای روبهرو نیستیم. این یک بیانیهی سیاسی معمولی هم نیست؛ بلکه نمایش علنی طمعی است که سالها زیر خاکستر انفعال و خطای راهبردی جمهوری اسلامی پنهان مانده بود و امروز با جسارت کامل سر برآورده است.
عربستان و کویت در ماجرای میدان گازی آرش نیز پا را فراتر گذاشته و ایران را اساساً از معادله حذف میکنند؛ میگویند این میدان «فقط» متعلق به خودشان است. این یعنی ایران از یک بازیگر منطقهای صاحب قدرت، به بازیگری بدل شده که دیگران به او حتی حق شراکت هم نمیدهند.
چرا؟ پاسخ روشن است: سیاست خارجی جمهوری اسلامی در چهار دههی گذشته بر محور ایدئولوژی امت–امامتی بنا شد، نه منطق ملت–دولت. ایران بهجای تثبیت جایگاه خود بهعنوان یک دولت ملی مقتدر در منطقه، خود را درگیر پروژههای بیپایان «مقاومت» و جنگهای نیابتی کرد. نتیجه این شد که انرژی، منابع و سرمایهی کشور در جبهههای فرسایشی مصرف شد و جبههی واقعی، یعنی حفظ منافع سرزمینی و اقتصادی ایران، به حاشیه رفت.
امروز نتیجه را میبینیم: عربستان و امارات، که روزگاری محتاط و نگران قدرت ایران بودند، اکنون با جسارت تمام ایران را حذف میکنند و حتی خواستار آناند که مذاکرات هستهای تهران با غرب و آمریکا شامل «نگرانیهای امنیتی کشورهای شورا» هم بشود. یعنی آنها ایران را دیگر در سطحی نمیبینند که بتواند قواعد بازی را تعیین کند؛ بلکه خود را صاحب حق میدانند که دستورکار بدهند.
واقعیت تلخ این است: جمهوری اسلامی با تکیهی کور بر ایدئولوژی و چشمپوشی از منطق سیاست ملی، فرصتهای تاریخی ایران را سوزاند. ایران میتوانست قدرت برتر خلیج فارس باشد، اما به جای آن، به بازیگری خسته و فرسوده تبدیل شد که دشمنانش نهتنها از او نمیترسند، بلکه به دنبال مصادرهی منافع ملیاش هستند.
وضعیت امروز خلیج فارس را نمیتوان جدا از شکستهای اخیر ایران در جبهههای منطقهای دید. جنگ ۱۲ روزه میان ایران و آمریکا و اسرائیل، که در آن تهران نتوانست ابتکار عمل را در دست بگیرد، بهوضوح نشان داد که روایت «مقاومت» به پایان خط نزدیک شده است. در سوریه، شکست کامل سیاستهای ایران و حاشیهنشینی آن در برابر بازیگران دیگر، موقعیت تهران را به شدت تضعیف کرده است. در غزه، حماس به شدت تحت فشار قرار دارد و مشروعیت خود را از دست میدهد. در یمن نیز حوثیها زیر فشار حملات سنگین اسرائیل و ائتلاف عربی مهار شدهاند. در عراق، دولت مرکزی برای کنترل و ادغام حشد الشعبی در ارتش خیز برداشته است. همزمان، حزبالله لبنان زیر فشار شدید نظامی قرار گرفته و دولت و قدرت های منطقه ای و جهانی به دنبال خلع سلاح کامل آن هستند. همهی اینها نشان میدهد که کارتهای منطقهای جمهوری اسلامی یکی پس از دیگری با از بین رفته یا در حال از بین رفتن است.
از سوی دیگر، سه کشور اروپایی با فعال کردن دوبارهی مکانیزم ماشه و هماهنگ کردن فشارها، حلقهی محاصرهی سیاسی و حقوقی ایران را تنگتر کردهاند.
در چنین شرایطی طبیعی است که کشورهای عربی خود را در موقعیت قدرت ببینند. آنها با جسارت تمام میگویند: اکنون زمان کندن پوست از تن ایران فرارسیده است. وقتی تهران در سوریه شکست خورده، یمن تضعیف شده، غزه گرفتار نسلکشی اسرائیل است و در صحنهی جهانی زیر تیغ مکانیزم ماشه قرار گرفته، چرا همسایگان باید از طرح ادعاهای ارضی یا مصادرهی منابع طبیعی ایران بترسند؟
حالا سؤال اینجاست: چه چیزی مانع میشود فردا همین شورا ادعا کند که خوزستان یا سواحل بوشهر هم باید به «امنیت جمعی عربی» ملحق شود؟ وقتی سه جزیرهی واضحاً ایرانی را به نام امارات میزنند و ایران جز بیانیههای شعاری پاسخی ندارد، هیچ مرزی برای این زیادهخواهیها باقی نمیماند.
این ماجرا یک هشدار عریان است: یا ایران بهسرعت از سیاست ایدئولوژیک به سیاست ملی تغییر مسیر میدهد و بهعنوان دولت–ملت مدرن جایگاه خود را بازتعریف میکند، یا باید آماده باشد که بخشهای بیشتری از منافع و حقوق تاریخیاش زیر چکمهی زیادهخواهی همسایگان خرد شود.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 91❤ 39👏 4👌 4👎 1🙏 1
سیاست خارجی ایران پس از جنگ ۱۲ روزه | بنبست عقلانیت در دقیقه ۹۰
بخش دوم
بسیاری انتظار داشتند بعد از جنگ ۱۲ روزه، عقلانیت در دقیقه ۹۰ بار دیگر ظاهر شود؛ همان الگوی تکرارشونده جمهوری اسلامی در سیاست خارجی: حرکت در مسیر تقابل، رسیدن به بنبست، و سپس یک عقبنشینی مقطعی برای گریز از بحران. اما برخلاف این انتظار، نه تنها انعطافی رخ نداد، بلکه مواضع رسمی سختتر از گذشته شد. دلیل این تغییر مسیر کجاست؟
پاسخ را باید در چند تفاوت اساسی جستوجو کرد. نخست، در مقطع قطعنامه ۵۹۸ کارگزارانی حضور داشتند که حداقلی از عقلانیت عملگرایانه داشتند؛ هاشمی رفسنجانی و مجموعهای از مشاوران که توانستند در بزنگاه تصمیمی سرنوشتساز بگیرند. امروز اما چنین کارگزارانی یا در ساختار قدرت حضور ندارند یا به حاشیه رانده شدهاند.
دوم، در سالهای پایانی جنگ ایران و عراق، نظامیان ابزار سیاست خارجی بودند: سیاسیون تصمیم میگرفتند و نظامیان اجرا میکردند. اکنون معادله برعکس شده است؛ نظامیان ارباب سیاست خارجیاند و دیپلماتها در حاشیه. این تغییر جایگاه، هر گونه انعطاف و چرخش را دشوارتر از همیشه کرده است.
سوم، در ماجرای ۵۹۸، تغییر رویکرد به معنای استهلاک روح انقلابی نظام نبود. میشد دشمنی با عراق را جایگزین دشمنی با صهیونیسم و استکبار جهانی کرد و انسجام ایدئولوژیک را حفظ نمود. اما تغییر امروز معنای دیگری دارد: هرگونه چرخش جدی در سیاست خارجی، نظام را ناگزیر میکند از بخشی از هویت انقلابی خود دست بکشد. این همان مرزی است که حاکمیت حاضر به عبور از آن نیست، چرا که تهی شدن از «جوهره انقلابی» مساوی با سلب مشروعیت ایدئولوژیک است.
بر این اساس، سناریوهای پیش رو روشناند:
ادامه انفعال و واکنشهای بیرمق: که معنایی جز انزوای فزاینده و تشدید فشارها ندارد.
معامله بزرگ: نقد کردن آخرین کارت باقیمانده، یعنی غنیسازی، پیش از آنکه به زور از دست برود.
تداوم توهم اقتدار منطقهای: دل بستن به متحدان رو به ریزش و تکرار شعارها، که تنها مصرف سریعتر آخرین ظرفیتها را رقم خواهد زد.
واقعیت عریان این است: سیاست خارجی امروز ایران در بنبست عقلانیت گرفتار شده است. عقلانیتی که در گذشته، هرچند دیر، در دقیقه ۹۰ ظاهر میشد، این بار غایب است. چرا؟ چون ساختار تصمیمگیری تغییر کرده، عقلگرایان از صحنه کنار گذاشته شدهاند و هر اصلاحی نیازمند شکستن همان پوسته ایدئولوژیکی است که کل موجودیت جمهوری اسلامی بر آن بنا شده.
پس از جنگ ۱۲ روزه، کشور در برابر انتخابی سخت و بیرحم قرار گرفته است: یا آخرین برگ باقیمانده را هوشمندانه به کار ببرد و در لحظه مناسب آن را به سکه سیاسی بدل کند، یا آن را هم از دست بدهد و به بازیگری منفعل تبدیل شود که دیگران دربارهاش تصمیم میگیرند. انتخابی که دیگر نه به آینده دور، بلکه به همین امروز گره خورده است.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 93❤ 30👏 5👎 1
سیاست خارجی ایران پس از جنگ ۱۲ روزه | بنبست عقلانیت در دقیقه ۹۰
بخش اول
پس از جنگ ۱۲ روزه، سیاست خارجی جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگری در برابر پرسشهای بنیادین ایستاده است. پرسشهایی که دیگر نمیتوان با شعارهای نخنما یا روایتهای امنیتی از آنها عبور کرد. سیاست خارجی، به معنای دقیق کلمه، هنر نقد کردن مؤلفههای قدرت است؛ یعنی تبدیل هر ظرفیت ملی، منطقهای یا تکنولوژیک به سکهای رایج در میز مذاکره. جنگها در نهایت همگی به میز مذاکره ختم میشوند؛ پیش از جنگ، دیپلماسی برای جلوگیری از انفجارها کار میکند، در میانه جنگ برای کاهش خسارت، و پس از آن برای تقسیم دستاوردها و هزینهها. جمهوری اسلامی اما پس از این جنگ کوتاه، در وضعیتی قرار گرفته که از همه کارتهای جدیاش تهیتر از همیشه به نظر میرسد.
سه سال پیش، تهران دست بالا را در منطقه داشت: حزبالله قدرتمند، بشار اسدی که دیگر از وضعیت شکننده خارج شده بود، حماس و جهاد اسلامی که هنوز به این حد از انزوا و ضربهپذیری نرسیده بودند، عراقی که عملاً در مدار کنترل جمهوری اسلامی قرار داشت، و مهمتر از همه پروژه غنیسازی که بهعنوان اهرم چانهزنی عمل میکرد. همه اینها میتوانستند ابزار معامله باشند؛ اما دستگاه سیاست خارجی ایران، به دلیل آنکه در حلقهای سخت و ایدئولوژیک محصور شده، این کارتها را مصرف نکرد و تصور کرد میتواند تا ابد آنها را در جیب نگه دارد. اکنون همان ظرفیتها یا سوختهاند یا در حال سوختناند، و تنها برگ باقیمانده یعنی غنیسازی نیز به کالایی فاسدشدنی تبدیل شده است؛ یا بهموقع نقد میشود یا تحت فشار مکانیزم ماشه از دست میرود.
در این وضعیت، آنچه امروز دیده میشود چیزی جز «دیپلماسی لجبازی» نیست: هیچ ابتکار عملی برای پیشبرد منافع ملی وجود ندارد، اما در مقابل فشارها و اقدامات دیگران، واکنشهایی از جنس مقاومت و نمایش ارائه میشود تا متهم به انفعال نشود. از فرصت مذاکره مستقیم با آمریکا چیزی عاید نشد؛ پس از جنگ نیز از امکان گفتوگو با اروپا هیچ بهرهای گرفته نشد؛ و حالا پرونده مکانیزم ماشه در نقطهای قرار دارد که ممکن است در کوتاهمدت سرنوشت آن به زیان ایران رقم بخورد.
حتی سخنان وزیر امور خارجه خود نشانهای از بحران فهم در دستگاه دیپلماسی است. او میگوید گاهی هزینه جنگ کمتر از هزینه توافق است. این گزاره نه فقط برای یک شهروند عادی، که برای هر دانشجوی روابط بینالملل نیز حیرتآور است. واقعیت این است که جنگ همیشه پرهزینهتر از توافق است. در هر جنگی، در نهایت بازنده ناگزیر امتیازاتی را پای میز مذاکره واگذار میکند که اگر پیش از جنگ توافق کرده بود، از دادن آن معاف میشد. و اگر هم از نشستن پای میز امتناع کند، بازندگان حتی حق انتخاب صندلی خود را هم ندارند؛ و برندگان شرایط را دیکته میکنند؛ همانطور که صدام پس از جنگ اول خلیج فارس تجربه کرد.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👏 42👍 26❤ 23👌 4🙏 2👎 1
اقتصاد زانتی؛ بابک زنجانی نمرده، او در همهجا زنده است
بابک زنجانی نه یک فرد است، نه یک استثنا، نه یک "مفسد فیالارض" که بتوان با تیتر روزنامه و نمایش دادگاه او را از پیکره اقتصاد بیرون کشید. او یک نشانه است، یک نماد، یک تومور که از بدن اقتصاد جمهوری اسلامی سربرآورد، اما ریشههایش در خون، سلول و بافت همین بدن رشد کرد. اگر زنجانی را از میان بردارند، هزاران "مینیزنجانی" در گوشههای تاریک سیستم آمادهاند تا جای خالیاش را پر کنند.
اقتصاد زانتی یعنی اقتصادی که دیگر بازار نیست، بلکه یک شبکه مافیایی تمامعیار است؛ جایی که نفت، دلار، بانک و تجارت خارجی نه در خدمت توسعه، بلکه در خدمت بقای یک نظام امنیتی ـ رانتی است. در چنین اقتصادی، "کارآفرین" نه آن کسی است که ایدهای نو دارد یا سرمایهگذاری مولد میکند، بلکه آن است که به «کانالهای تاریک» دسترسی دارد؛ به خطوط تلفن بینام و رمز، به حوالههای بانکی از ترکیه و مالزی، به قراردادهای پشت پرده وزارت نفت.
زنجانی یک تاجر نبود؛ او تنها اسم رمزی برای یک معماری سیستماتیک فساد بود.
فساد در ایران دیگر پدیدهای عرضی یا تصادفی نیست، بلکه ساختاری سلولی شده است. همانطور که در سرطان، سلولهای بدن علیه بدن خود عمل میکنند، در اقتصاد جمهوری اسلامی نیز نهادها، بانکها، وزارتخانهها و حتی قوه قضائیه در چرخهای معیوب، علیه خود جامعه کار میکنند.
زنجانی تنها به لطف خلأهای قانونی رشد نکرد؛ او نتیجه تولید سازمانی فساد بود. دولت او را پرورش داد، نهادهای امنیتی از او حمایت کردند، وزارت نفت به او میدان داد، بانکها برایش شبکه پولشویی ساختند، و هنگامی که بحران تحریمها رسید، او به مثابه «سوپاپ اضطراری» به میدان آمد.
اما نکته کلیدی اینجاست: زنجانی حتی پس از سقوط، نه تنها منفور نشد، بلکه در لایههای پنهان همچنان یک اسطوره قدرت موازی باقی ماند. درست مانند سلولی که سرطانی است اما حذف نمیشود، بلکه متاستاز میدهد.
ما وارد مرحلهای شدهایم که دیگر نمیتوان از «فساد» به معنای کلاسیک سخن گفت. فساد در معنای سنتی، انحراف از قاعده بود. اما در ایران، قاعده همان انحراف است. قانون برای نقض شدن نوشته میشود، دادگاه برای مشروعیت بخشیدن به دزدی برگزار میشود، و حتی واژههایی مثل «شفافیت» و «مبارزه با مفسدین» ابزار تبلیغاتی برای بازتولید فسادند.
اقتصاد جمهوری اسلامی امروز به مرحله پاتولوژیک رسیده است: بیماریای لاعلاج که نه با جراحی (اعدام چند مفسد)، نه با دارو (اصلاحات اقتصادی)، و نه حتی با دعا و اخلاقگرایی درمان میشود. هر درمانی خود به بازاری جدید برای فساد بدل میگردد.
زنجانی اعدام شود یا نشود، پولها بازگردد یا نه، هیچ چیز تغییر نمیکند؛ زیرا مسأله، یک فرد نیست، بلکه یک ژن است، یک DNA حکومتی که از ابتدای دهه ۶۰ تا امروز جهش یافته و اکنون به شکل «اقتصاد زانتی» بر کل کشور سایه انداخته است.
پدیده بابک زنجانی محصول مستقیم تحریمها بود. هرجا که دیوار تحریم بلند شد، تونلهای زیرزمینی ساخته شد. زنجانی یکی از پیمانکاران این تونلها بود. او نفت را در بازار سیاه فروخت، پولش را از بانکهای ناشناس عبور داد و بخشی از آن را به جیب زد.
این نقش نشان میدهد که نظام سیاسی در بزنگاهها چگونه عمل میکند: نه با شفافیت و اصلاح، بلکه با «پیمانکاران تاریک». زنجانی همان چیزی است که سیستم برای بقای خود در برابر فشار خارجی تولید میکند. او نه دشمن نظام بود و نه قهرمان ملی، بلکه یک تولید جانبی بقا بود.
بابک زنجانی فقط یک نام است. او را میتوان در بانکهای خصوصی دید، در شرکتهای خصولتی، در پروژههای پتروشیمی، در قراردادهای محرمانه فروش نفت، در واردات خودروهای لوکس و حتی در دانشگاههایی که با پولهای کثیف تأسیس میشوند.
اقتصاد زانتی، اقتصاد زنجانیشده، جایی است که دیگر فساد «حادثه» نیست، بلکه ذات است. و هنگامی که فساد به ذات تبدیل شود، جامعه دیگر با یک مافیا طرف نیست، بلکه با بدنی بیمار مواجه است که تنها راه رهایی از آن، گذار به بدنی جدید است؛ بدنی که از نو ساخته شود، نه آنکه با وصلهپینه بر پیکر نیمهجان ادامه دهد.
زنجانی را اگر هزار بار به دار بزنند، همچنان در شکل هزاران سلول جدید به حیات خود ادامه میدهد. زیرا اقتصاد جمهوری اسلامی همان بدن سرطانی است که زنجانیها را میسازد، میبلعد و دوباره بازتولید میکند.
و امروز، در آستانه فعال شدن مکانیزم ماشه، بهنظر میرسد حکومت دوباره میخواهد با همین ژن معیوب پیام دوگانه بدهد: به آمریکا و اروپا نشان دهد که «ما بلدیم تحریم را دور بزنیم»، و به مردم خود بگوید «نگران نباشید، ما دکترای دور زدن تحریمیم». این همان منطق بیمار است که بحران را نه درمان، بلکه به فرصتی برای بازتولید زنجانیهای تازه تبدیل میکند.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👌 98❤ 44👍 31👏 9
🔴 ایران در آستانه انتخاب: رضا پهلوی، گذارطلبان، اصلاحطلبان، براندازان | گذار یا سقوط؟
حمید آصفی
اتهامسازی در سیاست ایران به یک عادت تبدیل شده است: یک چهره مشهور اصلاحطلب اعلام میکند طبق خبری موثق، رضا پهلوی را متهم میکند به «تجربهطلبی» و با نتانیاهو در این زمینه به توافق رسیده! روز دیگر هر بیانیهی تازهای را، چه از سوی اصلاحطلبان باشد و چه از جانب دیگر جریانهای میانه، وصله میزنند به آمریکا و نتانیاهو. این رفتارها بیش از آنکه بوی سیاست بدهد، یادآور یک سیرک شلوغ و پرهیاهو است.
پرسش اصلی اما این است: آینده ایران در دست کدام جریان رقم خواهد خورد؟
مشروطهطلبان؟ گذارطلبان؟ اصلاحطلبان؟ یا براندازان؟
اصولگرایان و پایداریچیها، هر نشانهی متفاوتی را تهدید میبینند. براندازان بسیاری، هر تلاشی جز فروپاشی را استمرارطلبی میدانند. و جریانهای میانه و اصلاحطلب نیز هنوز گرفتار همان دور باطل نصیحتالملوک باقی ماندهاند. در میانهی این هیاهو، گذارطلبان بر راهی میانجی و متفاوت تأکید دارند، اما هنوز ابزار و مهندسی لازم برای تغییر واقعی را به میدان نیاوردهاند.
ایران اکنون بهای سنگینی میپردازد. جنگ ۱۲ روزه، دهها میلیارد دلار هزینهی مستقیم روی دوش مردم گذاشته و کشور را بیش از پیش در تنگنای دشمنان قرار داده است. اما پرسش بزرگ همچنان بیپاسخ مانده است: چه کسی نسخهی نجات ایران را خواهد پیچید؟
بیانیهنویسی و تحلیلگری به تنهایی کافی نیست. اگر جریانهای سیاسی، صرفنظر از نام و برچسبشان، نتوانند مهندسی سیاسی برای گذار از وضعیت موجود ارائه کنند، چیزی بیش از پیچومهرههای ماشین لکنتهی قدرت باقی نخواهند ماند.
اکنون زمان انتخاب است: گذار یا سقوط.
اینها پرسشهایی نیستند که بتوان از کنارشان بیتفاوت گذشت. اینها نهیبهایی هستند به وجدان بیدار ایران و هشیاری کسانی که در پی آیندهای متفاوتاند.
برای کاوش در این ابهامات و شنیدن تحلیلهایی ژرف و بیپرده از وضعیت کنونی، شما را به تماشای گفتوگویی دعوت میکنیم که احتمالا دریچهای تازه بر سپهر سیاست ایران خواهد گشود.
برای همراهی در این جریان روشنگر و شنیدن صداهایی که راه میبرند و نه راهبُرده میشوند، این کانال را [اینجا سابسکرایب کنید/دنبال کنید].
🔗 لینک کانال:
بیایید باور کنیم که همهی راههای بزرگ با همین گامهای کوچک آغاز میشوند.
https://youtu.be/0_x5LmeAvRs?si=onTYaYqRVYmfNEpF
❤ 73👍 22👏 1
مکانیزم ماشه؛ وقتی جمهوری اسلامی حتی وقتکشی هم بلد نیست
وقتی سه کشور اروپایی بیهیچ معطلی کلید مکانیزم ماشه را زدند، همه پردهها بالا رفت. دیگر خبری از آن وعدههای بیسرانجام «چند ماه مهلت» و «فرصت برای توافق» نیست. آنچه میماند یک حقیقت عریان است: جمهوری اسلامی نه تنها توان جلوگیری از بازگشت تحریمهای شورای امنیت را ندارد، بلکه حتی هنر همیشگیاش، یعنی وقتکشی و بازی با تقویم، هم از دستش رفته است. ماجرای امروز را باید در همان قانون عجیب مجلس بعد از جنگ غزه جستوجو کرد؛ قانونی که با رأی صددرصدی نمایندگان تصویب شد، انگار که یک مجلس در تب و توهمات جمعی فرو رفته باشد. بر اساس آن قانون، همکاری با آژانس تعلیق شد مگر دو شرط. اول اینکه آژانس تضمین دهد مراکز هستهای ایران مورد حمله قرار نمیگیرند! کسی در مجلس حتی لحظهای نیندیشید که آژانس اصولاً چنین وظیفه و اختیاری ندارد. دوم اینکه آژانس «تضمین» کند حق غنیسازی جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته شود. باز هم نپرسیدند آژانس چه زمانی اختیار دارد چنین حق سیاسی و راهبردیای را به رسمیت بشناسد. یعنی مجلسیان قانونی نوشتند که نه در صلاحیت آژانس است و نه در عالم دیپلماسی محلی از اعراب دارد. نتیجه؟ قفل شدن تمام مسیرهای توافق.
وقتی ایران اورانیوم را تا ۶۰ درصد غنی میکند، همه میفهمند که این سطح مصرفی ندارد جز سلاح هستهای. بریتانیا که خودش بمب دارد غنیسازیاش ۶ درصد است و اگر بیشتر بخواهد میخرد. جمهوری اسلامی اما اورانیوم را بیوقفه بالا میبرد، انبار میکند و هیچ پاسخ معقولی به آژانس نمیدهد. طبیعی است آژانس بگوید «نمیتوانم صلحآمیز بودن این برنامه را تأیید کنم». همین و بس. اما همین یک جمله کافی است که همه در غرب به این نتیجه برسند که پرونده ایران امنیتی است، نه صلحآمیز.
جمهوری اسلامی پیششرط گذاشته: اول تضمین بدهید به ما حمله نمیکنید، بعد ما با شما «مذاکره» میکنیم. نه توافق، نه راهحل، فقط مذاکره. واقعاً در کجای جهان چنین دیپلماسیای معنا دارد؟ مذاکره اصولاً برای همین است که طرفین امتیاز بدهند و امتیاز بگیرند، نه اینکه طرف ضعیفتر شرط بگذارد که طرف قدرتمندتر حتی قبل از نشستن پای میز امتیاز بدهد. آمریکا چرا باید به چنین چیزی تن بدهد؟ طرف ایرانی صریح میگوید غنیسازی را کنار نمیگذارم، برنامه موشکی دور برد فرا قاره ای را متوقف نمیکنم، حمایت از گروههای نیابتی را قطع نمیکنم. خب، آمریکا دقیقاً بر سر چه چیزی باید پای میز بنشیند؟
سالها بود که اروپاییها بازی وقتکشی تهران را تحمل میکردند. اما حالا ورق برگشته. دیگر حتی تا پایان اوت هم صبر نکردند. تصمیم گرفتند مکانیزم ماشه را فعال کنند. چون بهوضوح دیدند که جمهوری اسلامی حتی قابلیت تظاهر به همکاری را هم از دست داده است. یک روز بازرس را فقط برای بوشهر راه میدهند، روز بعد دوباره میبندند. این نه دیپلماسی است و نه مذاکره؛ یک نمایش کمیک است.
وقتی وزیر خارجه میگوید مذاکره تحمیلی از جنگ خطرناکتر است، فقط یک پیام دارد: ما مذاکره نمیکنیم مگر از موضع پیروزی. لاریجانی هم اضافه میکند که دیپلماسی وقتی معنا دارد که طرف مقابل از جنگ مایوس شده باشد. این همان وارونگی مزمن سیاست جمهوری اسلامی است: طرف مقابل باید اول شکست را بپذیرد، بعد جمهوری اسلامی با بزرگمنشی پای میز میآید. اما واقعیت بیرون چیز دیگری میگوید: مراکز هستهای در حملات هوایی تخریب شدهاند، تحریمها نفس اقتصاد را گرفته، و حالا مکانیزم ماشه در آستانه بازگشت کامل است. این یعنی پایان رؤیای «بازی برد-برد» جمهوری اسلامی؛ چراکه همیشه در ذهن حاکمان، برد یعنی فقط برای خودشان.
امروز جمهوری اسلامی نه راه عقبنشینی دارد و نه راه پیشروی. اگر امتیاز بدهد، فرو میریزد چون تمام تبلیغات ۴۰ سالهاش دود میشود. اگر ندهد، تحریمهای شورای امنیت برمیگردند و دوباره کشور در قفس آهنین قرار میگیرد. این همان وضعیت بنبست است که حاکمان از آن وحشت داشتند و خودشان با دستان خودشان ساختند. دیپلماسی جمهوری اسلامی حالا دیگر حتی قابلیت وقتکشی ندارد. جهان صبرش تمام شده و اروپا و آمریکا این بار هماهنگاند. برای همین، مکانیزم ماشه نه یک تهدید، بلکه پایان رسمی نمایش «مقاومت هوشمندانه» است. بازی تمام شد؛ پرده آخر روی صحنه است.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 138❤ 46👏 7👌 6👎 5🙏 2
حاکمیت و ضرورت تصمیم آخر: یا مذاکره مستقیم، یا سقوط قطعی
جمهوری اسلامی امروز در موقعیتی ایستاده است که هیچ فریب حقوقی یا روایت تبلیغاتی قادر به پوشاندن واقعیت آن نیست. مکانیزم ماشه، قطعنامه ۲۲۳۱ و سازوکار بازگشت تحریمها دیگر مفاهیم انتزاعی نیستند؛ آنها به معنای دقیق کلمه حکم بازگشت ایران به شرایط "ایزوله مطلق" در نظام بینالملل است.
آنچه به عنوان "۳۰ روز فرصت" تبلیغ میشود، بیشتر شبیه یک مسکن خبری است تا واقعیت حقوقی و سیاسی. در عمل، سرنوشت در همان نیمهراه مشخص خواهد شد و پایان مهلت فقط جنبه اجرایی دارد. حتی از منظر حقوقی نیز، سازوکار ماشه یک فرآیند خودکار است: اگر شورای امنیت در بازه سیروزه قطعنامهای برای ادامه تعلیق تحریمها تصویب نکند، همه تحریمهای سازمان ملل بدون نیاز به رأیگیری مجدد بازمیگردند. این یعنی هیچ دیوان یا نهاد قضایی بینالمللی هم قادر به توقف آن نخواهد بود.
اینجا نقطهای است که باید با عریانی سیاسی سخن گفت. مشکل اصلی نه در وزارت خارجه است و نه در چند دیپلمات دستچندم که نقش کارگزار و پیامرسان بازی میکنند. دستگاه سیاست خارجی ایران سالهاست که از ابتکار و اراده تهی شده است. همه میدانند تصمیمهای کلان نه در ساختمان وزارت خارجه که در ساختار بسته و امنیتی حاکمیت گرفته میشود. بنابراین مسئولیت وضعیت کنونی بر دوش کلیت حاکمیت است که با لجاجت و تعلل، کشور را به لبه پرتگاه رسانده است.
اگر مذاکره قبح دارد، چرا سالهاست کانالهای غیرمستقیم از عمان تا قطر فعالاند؟ و اگر قبح ندارد، چرا مذاکره مستقیم و علنی با آمریکا تابو شده است؟ این تناقض، نتیجه یک سیاست فرصتسوز است که منافع ملی را فدای حیثیت ایدئولوژیک و محاسبات جناحی کرده است.
از زاویه داخلی، فشار اقتصادی به نقطهای رسیده که ادامه وضع موجود نه به "مقاومت"، بلکه به فروپاشی منجر میشود. جامعه ایرانی دیگر تحمل دورهای متوالی تحریم، تورم و بیافقی را ندارد. بیثباتی اقتصادی خود را در اعتراضات اجتماعی نشان داده و هر بار دامنه و شدت بیشتری پیدا کرده است.
در تاریخ روابط بینالملل هیچ حکومتی نتوانسته با انکار مذاکره دوام بیاورد. امپراتوریهای بزرگ در نهایت پشت میز مذاکره نشستند. جمهوری اسلامی اما مذاکره را حیثیتی کرده و این نگاه امروز به یک خطای مرگبار بدل شده است. حاکمیت باید بپذیرد که هزینه این خطا نه از حساب نهادهای امنیتی یا بیتهای قدرت، بلکه از سفره و جان مردم پرداخت میشود.
انتخاب امروز بسیار شفاف است: یا ورود فوری به مذاکره مستقیم با آمریکا برای جلوگیری از بازگشت تحریمها و مدیریت بحران، یا پذیرش سقوطی که نهتنها نظام سیاسی، بلکه ساختار اجتماعی و اقتصادی ایران را با خود خواهد برد. دیگر مجالی برای شعارهای "نرمش قهرمانانه" دیرهنگام وجود ندارد. کشور در وضعیت اورژانسی است.
کار از خواهش و توصیه گذشته است. کشور در یک پیچ تاریخی ایستاده است و مسئولیت سقوط احتمالی به طور کامل بر عهده کلیت حاکمیت خواهد بود. تا امروز زمان زیادی تلف شده است و فردا برای هیچ تصمیمی دیر خواهد بود.
یا مذاکره مستقیم، یا سقوط قطعی. انتخابی که امروز حاکمیت انجام میدهد نهفقط سرنوشت جمهوری اسلامی، بلکه آینده ایران بهعنوان یک واحد سیاسی را تعیین خواهد کرد.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 123❤ 39👎 10🙏 4👌 3
اعلام جرم علیه محمد صدر؛ نمادی از تسلط هسته سخت قدرت و قوه قضاییه یکطرفه در ایران
مرکز رسانه قوه قضاییه اعلام کرد: پس از حضور محمد صدر، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، در برنامهای اینترنتی و اظهارنظرهایی که خلاف واقع و جنجالی بود، دادستانی تهران علیه او اعلام جرم کرد و پرونده قضایی برایش تشکیل شد. اگرچه این اقدام به ظاهر یک روند قضایی معمول به نظر میرسد، اما در واقعیت سیاسی ایران، نشاندهنده شیوه مدیریت هسته سخت قدرت و کنترل مطلق بر پرسنل سیاسی است.
محمد صدر، کسی که سالها در ردههای بالای تصمیمگیری حضور داشته، تنها به دلیل اظهارنظری متفاوت و انتقادی نسبت به تبلیغات حکومتی، با احضار و تشکیل پرونده قضایی مواجه شد. این پرونده نه صرفاً درباره اظهارات او درباره نقش روسیه یا افشای کدهای پدافند ایران است، بلکه پیام روشنی از ساختار قدرت به همه سطوح مدیریتی ارسال میکند: هیچ مقام و صاحب منصبی نمیتواند استقلال تصمیمگیری یا نقد درونی داشته باشد.
قوه قضاییه در این چارچوب ابزار اجرای سیاستهای هسته سخت قدرت و تضمین فرمانبری کامل پرسنل سیاسی است. این ساختار، استقلال و انتقاد درونی مدیران را محدود میکند، کیفیت تصمیمگیری در ردههای بالای نظام را کاهش میدهد و هرگونه اظهارنظر خارج از خطوط تعیینشده را با فشار قانونی و سیاسی مواجه میسازد.
پرونده محمد صدر نمادی است از سازوکار کنترل و محدودسازی مستقلاندیشی: مدیران ارشد، حتی در بالاترین ردهها، باید در چارچوب دستورالعملهای هسته مرکزی عمل کنند. این وضعیت به تدریج موجب کاهش انعطافپذیری سیستم، افزایش خطاهای راهبردی و تشدید ریسکهای امنیتی و اطلاعاتی میشود، زیرا هیچگونه سازوکار شفاف برای بازبینی یا نقد تصمیمات اتخاذ شده وجود ندارد.
همچنین، پرونده صدر پیام روشنی به سایر مدیران و پرسنل سیاسی ارسال میکند: هیچ مقام و ردهای از کنترل هسته سخت قدرت مصون نیست و امنیت و موقعیت فردی کاملاً تابع فرمانبری محض است. این کنترل، نه صرفاً ابزار سرکوب، بلکه وسیله تثبیت ساختار قدرت یکطرفه و محور فرمانبری مطلق مدیران و تصمیمگیرندگان است.
بنابراین، پرونده محمد صدر بیش از آنکه موضوع فردی باشد، نمایانگر عملکرد فنی و ساختاری سیستم کنترل قدرت در ایران است. هسته سخت قدرت و ابزار قضایی، محور فرمانبری و کنترل مطلق مدیران و تصمیمگیرندگان شدهاند و هرگونه استقلال یا انتقاد درونسازمانی با تهدید فوری مواجه است. این روند پیام روشنی به همه میدهد: در ایران ، سیاست و تصمیمگیری در خدمت حفظ سلطه هسته مرکزی قرار دارد و نه تحقق عدالت یا مدیریت شفاف.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 55👍 27👌 26🙏 2
پارادوکس مرگبار: میزبان بازرسان، تهدیدکننده رئیس آژانس؛ چهار روز تا سرنوشت هستهای
در عصری که دیپلماسی هستهای به میدان جنگ نبردهای ژئوپلیتیک تبدیل شده، روابط ایران و آژانس بینالمللی انرژی اتمی به نمایشی نفسگیر از «شطرنج هستهای» بدل گشته است. آنچه میگذرد، تنها یک مذاکره معمولی نیست؛ بلکه نبردی استراتژیک بر سر قدرت، اعتبار و بقا در صحنه جهانی است. تهدید علیه رافائل گروسی، رئیس آژانس، تنها یک اخطار امنیتی نیست. این اقدام، ضربهای است نمادین به ساختار نظم بینالمللی که آژانس نماینده آن است. اما عمق تراژدی اینجاست: همان نهادی که هدف تهدید قرار میگیرد، همچنان به مأموریت خود در ایران ادامه میدهد. این پارادوکس، ذات بحران کنونی را نشان میدهد: یک حاکمیت دوپاره که از یک سو میزبان بازرسان است و از سوی دیگر اجازه میدهد نماد آنان تهدید شود. این، استراتژی «بزن و دررو» در سطحی جهانی است.
مکانیزم ماشه دیگر یک تهدید انتزاعی نیست؛ تبدیل به ساعت شمارنده معکوسی شده که هر ثانیه آن، نفسهای دیپلماسی را به شماره میاندازد. سه شرط اروپا—بازرسی کامل، توضیح درباره اورانیوم ۶۰٪ و ازسرگیری مذاکرات، یک اولتیماتوم تمامعیار است. اما آیا ایران میپذیرد؟ پاسخ در قلب رهبری ایران نهفته است، جایی که محافظهکاران افراطی و عملگرایان در نبردی داخلی، آینده ملت را رقم میزنند. شرط مذاکره مستقیم با آمریکا، بزرگترین خط قرمز است؛ مخالفت آقای خامنهای با این موضوع، موضعی ایدئولوژیک است که البته هزینههای استراتژیک آن را ملت میپردازد.
کشورهای اروپایی (E3) در نقش دوگانه «نجاتدهنده برجام» و «جلاد بالقوه» آن ظاهر شدهاند. عجله آنها برای فعالسازی مکانیزم ماشه قبل از ریاست دورهای روسیه بر شورای امنیت، نشان از یک بازی بزرگتر دارد: جلوگیری از وتوی مسکو و حفظ ابتکار عمل در دستان غرب. پیشنهاد اخیر روسیه برای تمدید برجام، یک مانور هوشمندانه برای به دست آوردن زمان و نقش کلیدی در این بحران است.
اکنون با سه سناریوی محتمل روبرو هستیم. اول، «معجزه وین»: که در آن ایران در آخرین لحظه با مذاکرات غیرمستقیم با آمریکا از طریق اروپا موافقت میکند، محدودیتهای موقت بر غنیسازی اعمال میکند و به بازرسیهای محدود اجازه میدهد. مکانیزم ماشه به حالت تعلیق درمیآید و مذاکرات جدیدی آغاز میشود. دوم، «فروپاشی قطعی»: که در آن ایران شرطها را رد میکند. مکانیزم ماشه فعال میشود و تمام تحریمهای شورای امنیت بازمیگردند. ایران احتمالاً از NPT خارج میشود و به سمت ساخت سلاح هستهای میرود. و سوم، «ابرقهرهای شدن بحران»: که در آن تحریمها بازمیگردند و ایران اقدامات تلافیجویانه شدیدی انجام میدهد، مانند مختل کردن کشتیرانی در خلیج فارس یا حمله به متحدان منطقهای آمریکا. این سناریو میتواند به سرعت به یک درگیری نظامی تمامعیار تبدیل شود.
جمهوری اسلامی در دام یک پارادوکس گرفتار شده است: برای بقای اقتصادی نیاز به برجام دارد، اما برای بقای ایدئولوژیک خود نمیتواند به خواستههای غرب تن دهد. این تناقض، دیپلماسی ایران را فلج کرده و آن را به سمت پرتگاه سوق میدهد. تصمیم نهایی نه در وین، نه در بروکسل و نه در واشنگتن، بلکه در حرم بیت رهبری در تهران گرفته خواهد شد، جایی که محاسبات امنیتی، ایدئولوژیک و بقای نظام در ترازوی سنجش قرار دارد. جهان در آستانه یک نقطه عطف تاریخی قرار دارد. چهار روز آینده میتواند به آشتی هستهای منجر شود یا شرارهای باشد که خاورمیانه را به آتش بکشد. این تنها یک مذاکره نیست؛ نبردی است برای تعریف نظم جهانی آینده. تماشاگر نباشید؛ زیرا نتیجه این نبرد، سرنوشت همه را رقم خواهد زد.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 56👍 46🙏 1👌 1
۵ درصد بادامچیان؛ اکثریتی که هر روز در خیابان نفس میکشد
اینکه بادامچیان با خونسردی میگوید «رفع فیلترینگ و حجاب فقط خواسته ۵ درصد مردم است» دقیقاً لحظهای است که شکاف میان واقعیت جامعه و ذهنیت حاکمان موتلفه برملا میشود. مگر میتوان میلیونها زن و مردی را که در خیابان، دانشگاه، تاکسی، کافه، خانه و فضای مجازی زیر فشار فیلترینگ و اجبار خفه شدهاند با یک برچسب «۵ درصدی» حذف کرد؟ این نه تحلیل است و نه حتی پروپاگاندا؛ این فقط لرزش کلمات از موضع ترس است.
ادعای «۴۰ میلیون زن محجبه» هم اگر کمی دقیقتر نگاه شود، طنزی تلخ است. آیا این پوشش از اختیار برآمده یا از اجبار؟ اگر فردا اجبار برداشته شود، آیا همین ۴۰ میلیون همچنان در همان صف خواهند ماند؟ تجربه آفریقای جنوبی نشان داد که «اکثریتسازی روی کاغذ» فرو میپاشد. شوروی هم سالها آمار وفاداری مینوشت، اما خیابانها با یک خیزش همه را دروغگو کردند. عدد میتواند روی تابلوها بدرخشد، اما خیابان حقیقت را تحمیل میکند.
و اما شگفتی بزرگتر: «زندانی سیاسی نداریم، همه امنیتی و قضاییاند.» این دیگر نه انکار که اعتراف است. وقتی دانشجو، روزنامهنگار، معلم، فعال مدنی یا حتی یک کاربر شبکه اجتماعی به خاطر بیان عقیده بازداشت میشود و برچسب «امنیتی» میخورد، یعنی خودِ سیاست جرمانگاری شده است. این همان واژگان وارونهای است که در دیکتاتوریهای قرن بیستم رایج بود: در عراق معترضان «وابسته» بودند، در شیلی «خرابکار»، در آفریقای جنوبی «تروریست». اسمها عوض میشوند تا حقیقت دفن شود.
اما جامعه ایران دیگر با این وارونگیها زندگی نمیکند. اینترنت فیلتر است، اما ذهنها آزاد شدهاند. حجاب اجباری پابرجاست، اما نسل جدید سبک خودش را انتخاب میکند. زندانها پر است، اما کلمات همچنان از میلهها عبور میکنند. آنچه بادامچیان «۵ درصد» مینامد، فردا میتواند همان نیرویی باشد که ستونهای نظام را میلرزاند. تاریخ نشان داده است: در اروپای شرقی ۱۹۸۹، در پایان آپارتاید آفریقای جنوبی، در شیلی پینوشه. اقلیتهای به ظاهر کوچک، وقتی با حقیقت و زمان همراه میشوند، از هر ارتش و نهادی قدرتمندترند.
میشود در رسانههای رسمی گفت «۵ درصد». میشود با اعداد ساختگی دهان جامعه را بست. اما حقیقت دیر یا زود حساب خودش را جدا خواهد کرد. آن روز، جملات بادامچیان سندی خواهند بود از ترس و انکار یک ساختار فرسوده، نه نشانه اقتدار.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👏 104❤ 27👍 25👌 5👎 3🕊 2
جمهوری اسلامی، روسیه و چین: امیدهای پوشالی در دقیقه ۹۰
در این دقیقه ۹۰، جایی که پرونده هستهای ایران دوباره به آستانه انفجار رسیده و مکانیسم ماشه مثل پتکی بالای سر تهران ایستاده است، پرسش ساده اما مرگبار این است: آیا واقعاً در ته این تونل تاریک نوری برای جمهوری اسلامی باقی مانده؟
پاسخ کوتاه روشن است: خیر. نه چین ناجی ایران است و نه روسیه. جمهوری اسلامی خودش را به ریسمان پوسیده مسکو و پکن بسته است، بیآنکه بفهمد این دو کشور نه از سر «وفاداری استراتژیک»، بلکه صرفاً از سر «منافع مقطعی» حاضر به همراهیاند. هر بار که بحران اوج میگیرد، تهران با سادهلوحی تصور میکند که پوتین حاضر است روابط خود با واشنگتن را فدای بقای نظام اسلامی کند. اما سیاست خارجی روسیه هیچگاه رویای نجات ایران را نداشته؛ روسها هر بار از ایران مثل برگ برندهای در میز قمار غرب استفاده میکنند و همانجا هم میفروشند.
واقعیت این است که اعتراضهای روسیه و چین به «بازگشت تحریمها» هیچ تغییری در ماهیت حقوقی مکانیسم ماشه ایجاد نمیکند. اروپاییها ابزار قانونی برای بازگرداندن تحریمها را در اختیار دارند و صرفاً منتظرند لحظه مناسب سیاسی فرا برسد. پرسش کلیدی این است: چرا باید به جمهوری اسلامی مهلت اضافه دهند؟
ایران امروز در موقعیت ضعف کامل است؛ اقتصادی زمینگیر، جامعه عاصی، نخبگان متفرق و حاکمیتی که در بالاترین سطوحش پیامهای متناقض صادر میکند. از پزشکیان تا لاریجانی، از خامنهای تا ظریف، هیچ وحدت راهبردی وجود ندارد. آنچه هست فقط «تکرار مکررات» است؛ حرفهایی که سالها زده شده و هیچگاه نتیجهای نداشته است.
اروپاییها ایران را در لحظهای میبینند که فشار حداکثری اثر خود را گذاشته. در چنین شرایطی چرا باید «پاداش» بدهند؟ وقتی تهران حتی در سطح کلامی حاضر به تغییر در رویکرد هستهایاش نیست و رهبر جمهوری اسلامی آشکارا میگوید مشکلات با آمریکا «حلنشدنی» است، غرب چه دلیلی دارد که مسیر فشار را متوقف کند؟
چین اساساً در این بحران نقشآفرینی جدی ندارد. پکن منافعش را در تجارت کلان با غرب میبیند، نه در بستن کمربند نجات به گردن تهران. نهایت همراهی چین، خرید قطرهچکانی نفت برای پرهیز از بحران انرژی است، نه مقابله سیاسی با آمریکا و اروپا.
اما روسیه؟ جمهوری اسلامی همه تخممرغهایش را در سبد کرملین گذاشته، در حالی که پوتین خود به شدت محتاج معامله با واشنگتن است. اگر او لازم بداند، ایران را همانطور که در سوریه بارها قربانی کرد، این بار هم وجهالمصالحه خواهد کرد. امید به روسیه در واقع امید به خنجری است که دیر یا زود از پشت فرو میآید.
گفتگوهای ژنو در سطح معاونین و مدیران سیاسی است؛ یعنی هنوز فاصله زیادی تا هر توافق جدی وجود دارد. این سطح مذاکرات بیشتر برای خرید زمان است تا حل واقعی بحران. اروپاییها به ایران فرصت میدهند، اما نه برای نجات، بلکه برای تست میزان انعطاف. اگر در این چند روز آینده نشانی از عقبنشینی هستهای دیده نشود، مکانیسم ماشه بهطور کامل فعال خواهد شد.
جمهوری اسلامی امروز روی مین نشسته است. اگر امتیاز بدهد، اعتراف به ضعف است و اگر ندهد، تحریمهای شورای امنیت بازخواهد گشت و فشار مضاعف داخلی و خارجی را به جان خواهد خرید.
نه روسیه حاضر است هزینه واقعی بدهد و نه چین. تنها گزینه واقعی ایران، تن دادن به مذاکرهای است که رهبر نظام رسماً آن را «غیرممکن» اعلام کرده است. تناقض مرگبار همینجاست: حکومتی که نه راه پیش دارد و نه راه پس.
این دقیقه ۹۰، نه نوید نجات است و نه کورسوی امید. این همان لحظه فروپاشی توهمات است؛ لحظهای که جمهوری اسلامی درمییابد هیچ «برادر بزرگ شرقی» برای نجاتش قدم جلو نخواهد گذاشت.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 110❤ 46👏 10👌 7👎 6🙏 2
«جبهه اصلاحات و معجزه توبهسازی | اعتراف کنید تا شاید بخشیده شوید!»
جمهوری اسلامی هر بار که از زبان مقاماتش، خطاب به منتقدین، سخن از "اعلام اشتباه"، "انزجار" و "بازگشت" به میان میآورد، در واقع اعتراف میکند که دیگر هیچ ابزاری جز تحمیل و ارعاب برای اداره جامعه ندارد. جملاتی که محسنی اژهای درباره بیانیه جبهه اصلاحات بر زبان آورد ـــ "اعلام اشتباه کنند و برگردند" ـــ نشان میدهد که نظام به جای پاسخگویی سیاسی، به روش همیشگی امنیتیِ تحقیر و وادارسازی روی آورده است. این همان پروژهای است که از دهه شصت تا امروز بارها تکرار شده: واداشتن منتقدان به "توبه" و نمایش شکست شخصیت آنها بهعنوان پیروزی قدرت. بیانیه یک جریان سیاسی، چه درست و چه نادرست، باید در میدان سیاست پاسخ بگیرد. در جهان امروز، پاسخ به یک بیانیه یعنی مناظره، نقد، اقناع و شفافسازی. اما وقتی قدرت در موقعیت ضعف قرار میگیرد و توان گفتوگو ندارد، مسیر دیگری را انتخاب میکند: تخریب، تهدید، اجبار به اعتراف. این جابجایی، بهخودیخود نشانهای آشکار از زوال توان سیاسی است. پروژه توبهسازی هیچگاه نشانه اقتدار نبوده است. در همه رژیمهای استبدادی، این ابزار تنها زمانی بهکار افتاده که ساختار سیاسی توان اقناع افکار عمومی را از دست داده است. حکومت ایران امروز دقیقاً در همین نقطه ایستاده: نه توان اصلاح دارد، نه پایگاه اجتماعی گسترده، و نه حتی امکان ایجاد اجماع در میان نیروهای نزدیک به خود. بنابراین، برای پوشاندن این خلأ، چند چهره سیاسی باید جلوی دوربینها اعلام کنند "اشتباه کردیم".
اما جامعه ایران تغییر کرده است. آنچه در دهه شصت یا هفتاد بهعنوان "اقتدار" معرفی میشد، امروز رسوایی محسوب میشود. هر اعتراف اجباری، نه نمایش قدرت که سند ضعف و شکست است. اگر بیانیه جبهه اصلاحات بیاهمیت بود، نیازی به واکنشهای رسمی و غیررسمی و "انزجار دستهجمعی" وجود نداشت. همین حجم از واکنش نشان میدهد که محتوای بیانیه حامل بخشی مهم از حقیقت بوده که هراس ایجاد کرده است. مقامات میخواهند وانمود کنند "همه با ما هستند" و "تنها چند نفر خطاکار وجود دارند". اما جامعه میداند که این تصویرسازی، دروغی سیاسی است برای پنهانکردن شکاف درونی.
از همین نقطه طعنه تلخی آغاز میشود: وقتی برای یک بیانیه سیاسی یا یک موزیک اعتراضی، "توبهنامه" صادر میکنید، عملاً دارید همان بیانیه یا موزیک را هزار بار تبلیغ میکنید. کسی که تا دیروز ندیده و نشنیده بود، حالا کنجکاو میشود: این چه حرفی بوده که حکومت را تا این حد لرزانده است؟ توبهسازی در ایران مثل تبلیغات رایگان حکومتی است. یک خط بیانیه مینویسی، بعد مقامات با فشار و تهدید آن را میچرخانند، و تو ناخواسته به سوژه روز بدل میشوی. وقتی یک موزیک یا بیانیه را محکوم میکنید و نویسندهاش را وادار به اعتراف میسازید، در اصل دارید برایش پوستر بزرگراهی میزنید. چه کسی بهتر از دادستان تهران میتواند یک متن را به تیراژ میلیونی برساند؟ در دنیای امروز، هیچ ناشری به اندازه قوه قضاییه در ایران قدرت توزیع پیام ندارد. هر چیزی را که بخواهند حذف کنند، در عمل به صدر خبرها پرتاب میشود. به زبان ساده: یک بیانیه نوشتند، شما با توبهسازی آن را جاودانه کردید. اگر میخواستید خاموش شود، بیتفاوتی کافی بود. اما نه، شما ترجیح دادید آن را به بنزینی برای آتش خشم جامعه تبدیل کنید. توبهسازی همان کاری را میکند که هشتگسازی در توییتر میکند: پیام را ترند میکند. فرقش فقط در این است که یکی با کلیک داوطلبانه انجام میشود، دیگری با فشار و تحقیر. نتیجه نهایی همیشه یکسان است: شما میخواستید یک جریان را حذف کنید، اما آن را به نماد مقاومت بدل کردید. تاریخ این صحنهها را فراموش نمیکند.
پروژه توبهسازی معنایی جز این ندارد: حاکمیت نه تحمل تکثر دارد، نه ظرفیت نقد، و نه توان گفتوگو. به جای سیاست، ابزارهای امنیتی را به کار میگیرد. به جای پاسخ، فشار میآورد. به جای اعتمادسازی، تحقیر میکند. نتیجه اما همواره معکوس است. هر بار که فردی مجبور به اعتراف میشود، اعتبار نظام سیاسی یک گام دیگر سقوط میکند. توبهسازی دیگر کار نمیکند. جامعه ایران نه تنها این نمایشها را باور نمیکند، بلکه آنها را بهعنوان سندی از بیاعتباری قدرت در حافظه جمعی ذخیره میکند. هر "توبهنامه" به جای آنکه به حکومت مشروعیت بدهد، به ابزار افشاگری علیه آن تبدیل میشود. بنابراین، هر بار که مقامی، از "توبه" سخن میگوید، در واقع بیواسطه اعلام میکند: قدرت در برابر حقیقت ناتوان است.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 103❤ 35👌 6🙏 3🕊 3👎 2👏 2
بنبست طلایی: وقتی همه راهها بسته است پس چه باید کرد؟
باز هم صدا از قدرت حاکم رسمی آمد: دشمن در جنگ شکست خورد، حالا به میدان رسانه و سیاست خزیده است. مذاکره مستقیم سادهلوحی است. تغییر ساختار خیانت است. اتحاد تنها راه نجات است. همه صداهای متفاوت، نغمههای نفاقاند. این روایت در ظاهر میخواهد امید بسازد، اما در حقیقت تصویر روشنتری به ما میدهد: همه درها بسته است. نه جنگ راهحل است، نه مذاکره، نه اصلاح ساختار، نه بازاندیشی سیاسی. جامعه مانده است در دایرهای طلسمشده، و پرسش بزرگتر از همیشه بر زمین مانده است: پس چه باید کرد؟
این موضع تازه نیست. اگر به عقب برگردیم، در سال ۱۳۸۸ جنبش اعتراضی به تقلب انتخاباتی با برچسب «فتنه» سرکوب شد و راه اصلاح از صندوق رأی بسته شد. در ۱۳۹۶ اعتراضات اقتصادی، شعار «اصلاحطلب، اصولگرا – دیگه تمومه ماجرا» را بیرون داد؛ نشانهای از بیاعتمادی مطلق به جناحهای رسمی. در ۱۳۹۸، بنزین آتش زد، خون ریخت و دوباره اعتراض به بیکران سرکوب پیوست. در ۱۴۰۱، خیزش «زن، زندگی، آزادی» دیگر نه اصلاح میخواست، نه فقط نان، بلکه شأن انسانی. پاسخ باز هم گلوله بود. در همه این سالها، یک منطق تکرار شد: هر مسیری که مردم برای تغییر امتحان کردند، «نفاق»، «فتنه» یا «سادهلوحی» نام گرفت.
در سیاست خارجی هم همین داستان است. مذاکره هستهای شد، برجام آمد؛ بعد با یک امضا در واشنگتن پاره شد. راه دوباره به میز مذاکره بستن «توهم» خوانده شد. جنگ و درگیری مستقیم؟ نه امکانش هست، نه توانش، نه خواست عمومیاش. صلح منطقهای؟ این هم سرابی بیش نیست. نتیجه؟ هر دم ممکن است جنگ بشود ، نه صلح داریم؛ نه توافق داریم، نه استقلال واقعی. فقط یک باتلاق مزمن که نامش «ایستادگی» گذاشته شده است.
این منطق رسمی را اگر بخواهیم به زبان ساده ترجمه کنیم، چنین است: نه مذاکره میکنیم، نه تغییر میدهیم. فقط ادامه میدهیم.» اما ادامهی چه چیزی؟ ادامهی تورم و فروپاشی معیشت؟ ادامهی مهاجرت بیوقفه جوانان؟ ادامهی نارضایتیهای خفهشده؟ این همان «بنبست طلایی» است؛ وضعیتی که در آن همه مسیرها بستهاند، اما بهجای پذیرش شکست، بسته بودن مسیر خودِ پیروزی نامیده میشود.
نشانههای فروپاشی اجتماعی همین حالا در کوچه و خیابان دیده میشود. کارگری که حقوقش کفاف اجاره خانه را نمیدهد، مادری که برای داروی فرزندش سرگردان است، جوانی که همه امیدش به بختآزمایی و ویزا بسته شده، معلمی که شغل دوم و سوم گرفته تا زنده بماند، رانندهای که در تاکسی اینترنتی جان میکَند اما باز هم آخر ماه صفر است. آمار رسمی میگوید نرخ ازدواج سقوط کرده، نرخ افسردگی بالا رفته، مصرف آرامبخش و مواد مخدر افزایش یافته، جرمهای کوچک روزمره به سطحی از عادی بودن رسیده که دیگر حتی خبر هم نمیشود. اینها همان نشانههای کلاسیک فروپاشی اجتماعی است؛ همان چیزهایی که شوروی در دهه هشتاد با آن دستوپنجه نرم میکرد: صفهای طولانی برای کالاهای ضروری، بیاعتمادی مطلق به رسانههای رسمی، و موج مهاجرت نخبگان.
یا تجربه آفریقای جنوبی را به یاد بیاوریم. دههها رژیم آپارتاید همین منطق را تکرار میکرد: نه تغییر، نه اصلاح، نه مذاکره با دشمنان داخلی. همه راهها بسته بود. اما فشار اجتماعی، تحریمهای بینالمللی، و شکاف داخلی در نهایت آن نظام را به نقطهای رساند که دیگر هیچ «بنبست طلایی» کار نمیکرد. وقتی ماندلا از زندان آزاد شد، جهان فهمید که درها دیر یا زود، حتی اگر با چکش جامعه شکسته شوند، باز خواهند شد.
امروز ایران در موقعیتی شبیه به همان تقاطع تاریخی ایستاده است. جامعه خسته، فرسوده و بیاعتماد، دیگر گوش به هیچ وعدهای نمیدهد. فاصله میان مردم و حاکمیت به شکافی ژرف تبدیل شده است. حتی وفاداران قدیمی، در خلوت خود میپرسند: تا کی؟ تا کی با تورم ۴۰درصدی، با سقوط ریال، با بیکاری و مهاجرت، با تحریم و انزوا، میتوان این وضعیت را «مقاومت» نامید؟
هیچ جامعهای در بنبست مطلق نمیماند. تاریخ نشان داده است که از دل همین بنبستها راههای تازه زاده میشوند – نه به انتخاب حاکم، بلکه به اراده جامعه. شوروی فروپاشید چون دیگر کسی به شعارها باور نداشت. آفریقای جنوبی تغییر کرد چون مردم تصمیم گرفتند دیگر بازی تحقیر را ادامه ندهند. ایران هم از این قاعده مستثنی نیست. وقتی هیچ دری باز نمیشود، جامعه خودش دیر یا زود در را باز میکند، حتی اگر به قیمت شکستن قفلها باشد. و این پرسش، همچنان بیپاسخ اما زنده باقی میماند: وقتی همه درها بسته است، چه کسی باید در را باز کند؟
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 110👍 85👏 13👌 6👎 4🕊 4🙏 3🤝 1
کودتای نظامی یا کودتای واژگانی؟ ماجرای بیانیه اصلاحطلبان و هراس افکنی سید احمد خاتمی
تو دنیا ارتشها کودتا میکنن، تو ایران اما بیانیهها. یعنی اینجا حتی تانک هم لازم نیست، یه متن A4 کافیه!
وقتی سید احمد خاتمی در دیدار با گروهی از نظامیان مدعی میشود که «بوی کودتای نرم میآید»، در واقع یک الگوی قدیمی و شناختهشده را بازتولید میکند: استفاده ابزاری از واژهها برای ایجاد ترس و مشروعیتبخشی به سرکوب. کودتا، در معنای کلاسیک خود، اقدامی نظامی برای براندازی قدرت مستقر است. در هیچ فرهنگ سیاسی معتبر، چیزی به نام «کودتای نرم غیرنظامی» وجود ندارد. اما در قاموس جمهوری اسلامی، همهچیز قابلیت تحریف دارد: اعتراض میشود اغتشاش، مخالفت میشود نفوذ، نقد میشود فتنه و حالا حتی یک بیانیه مدنی میشود کودتا.
این دستکاری واژهها، همان چیزی است که در تمامی حکومتهای ایدئولوژیک و اقتدارگرا تکرار شده است. شوروی در سالهای پایانی خود، هر مخالفتی را «خیانت» یا «دسیسه امپریالیسم» میخواند. در آمریکای لاتینِ دوران دیکتاتوریها، روشنفکران و روزنامهنگاران به «ستون پنجم دشمن» متهم میشدند. در ترکیه دوران پساکودتا نیز، واژه «تروریست» به چنان ابزاری کشدار بدل شد که هر صدای منتقدی را در خود بلعید. حالا در ایران، واژه «کودتا» با پسوند «نرم» به همان کارکرد رسیده است: ابزار زبانی برای حذف مخالف و توجیه برخورد سخت.
واقعیت این است که هیچ جریان مدنی در ایران ابزار کودتا ندارد. نه ارتشی پشت سر آنهاست، نه تانکی در میدان، نه ژنرالی در صفوف. آنچه وجود دارد فقط بیانیه، نقد و خواست تغییر در چارچوبهای مسالمتآمیز است. بنابراین وقتی احمد خاتمی از «کودتای نرم» سخن میگوید، بیش از آنکه توصیف یک خطر واقعی باشد، بازتاب هراس حلقه سخت قدرت از فرسایش مشروعیت است.
پرسش اساسی این است: کودتا علیه چه کسی؟ علیه ساختاری که همه ابزار قدرت را در قبضه دارد؛ از قوه قضائیه و شورای نگهبان تا سپاه و نهادهای امنیتی؟ یا علیه همان ارتش سیاسی-ایدئولوژیکی که با نام دین، راه هرگونه اصلاح را بسته و حالا حتی از سایه یک بیانیه مدنی هم وحشت دارد؟
اینجا همان وارونگی بزرگ رخ میدهد: جایی که حکومت مدعی است در موضع قدرت است، اما با کوچکترین صدای متفاوت دچار هراس میشود. در چنین شرایطی، خود واژه «کودتا» به اعترافی پنهان بدل میگردد. اعتراف به اینکه قدرت مستقر میداند دیگر از ابزار سخت به تنهایی کاری برنمیآید، پس به برچسبهای مبهم پناه میبرد: امروز «کودتای نرم»، دیروز «فتنه»، فردا «جنگ ترکیبی». همه اینها یک معنا دارند: ترس از جامعه و تلاش برای جرمانگاری سیاست مدنی.
اگر به تاریخ بنگریم، هیچ حکومتی با چنین تکنیکهای زبانی دوام نیاورده است. شوروی وقتی هر اعتراض داخلی را «نفوذ امپریالیسم» نامید، عملاً نشان داد که از درون پوک شده است. دیکتاتوریهای آمریکای لاتین وقتی هر جنبش اجتماعی را «دسیسه دشمن» خواندند، چند سال بعد با سقوطی ناگهانی مواجه شدند. حتی در اروپای شرقی، واژههایی مثل «ضدانقلاب» و «دسیسهگر» آنقدر مصرف شد که بیاعتبار گردید و نهایتاً دیوار برلین نه با تانکهای ناتو، بلکه با دستهای خالی مردم فروریخت.
امروز جمهوری اسلامی همان مسیر را میرود. وقتی حلقه سخت قدرت، بیانیهای مدنی را «کودتا» میخواند، در واقع آخرین سرمایه مشروعیت سیاسی خود را خرج میکند. زیرا مشروعیت زمانی زنده است که مخالف بتواند نقد کند، بیانیه بدهد و خواست تغییر را اعلام نماید. اگر هر کنش مدنی «کودتا» تلقی شود، معنایش این است که حکومت نه تنها از اصلاح، بلکه حتی از کلمه هم وحشت دارد.
برای شکستن این چرخه، چند گام ضروری است. نخست، بازگرداندن واژگان به معنای واقعیشان. «کودتا» معنای مشخص دارد و نباید به هر نقد و اعتراضی تعمیم داده شود. دوم، تفکیک قاطع میان سیاست مدنی و نظامیگری. جامعه باید بداند که هیچ بیانیهای، حتی رادیکالترین آن، جایگزین تهدید نظامی نیست. سوم، بازتعریف مشروعیت سیاسی. اگر مشروعیت با حذف مخالف تعریف شود، دیر یا زود فروخواهد ریخت. مشروعیت پایدار زمانی است که حتی مخالفان سرسخت بتوانند آزادانه سخن بگویند.
«کودتای نرم» در حقیقت یک برساخت زبانی است؛ ابزاری برای ترساندن بدنه نظامی و تهدید جامعه مدنی. اما باید یادآوری کرد: کودتا را فقط نظامیان انجام میدهند، آن هم زمانی که یک حکومت در بحران مشروعیت فرورفته باشد. اگر امروز این واژه بیمحابا تکرار میشود، معنایش این نیست که جامعه مدنی در حال براندازی است، بلکه نشانهای است از هراس حلقه سخت قدرت از مردم.
به بیان روشنتر: ترس جمهوری اسلامی از کودتا نیست؛ ترسش از مردم است. تاریخ نشان داده است که هیچ حکومتی با جنگیدن علیه واژهها دوام نیاورده.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 124❤ 43👌 8👏 5🙏 4
وقتی یک برگه کاغذ بیانیه جبهه اصلاحات لرزه بر منبرها انداخت!
در این کشور همه چیز وارونه تعریف میشود. وقتی نهادهایی که هیچ نسبتی با رأی مردم ندارند و تنها با فرمان انتصابی به صحنه آمدهاند، خود را قیم ملت میدانند، طبیعی است که صدای هر نقد و هر نفس متفاوتی را با برچسب «خیانت» و «همسویی با دشمن» خفه کنند. ائمه جمعه، این بلندگوهای رسمی دستگاه قدرت، دوباره نشان دادند که کارویژهشان چیزی فراتر از تکرار ادبیات امنیتی نیست. آنها بیانیهای را که از قضا در چارچوب همین قانون اساسی نوشته شده، به توپ بستند، چون مشکل اصلیشان نه با محتوای بیانیه، بلکه با نفس «بیانیه دادن» است؛ با نفس اینکه گروهی از کناره نظام، جرئت کردهاند بگویند کشور در بحران است.
این خطیبان منصوب، انگار حافظ امنیت ملیاند و هر مخالفتی را «خشاب دشمن» مینامند، در حالی که خودشان سالهاست با خطبههای یکدست و بیروحشان جامعه را از نفس انداختهاند. وقتی امامجمعه مشهد با وقاحت هر صدای متفاوتی را «اشعث بن قیس» مینامد، تنها نشان میدهد که ذهنش هنوز در کوفه قرن اول هجری قفل شده و قادر به درک ایران قرن بیستویکم نیست. وقتی امامجمعه قم مخالفان را «شیفتگان صلح با آمریکا» میخواند، انگار نمیداند این مردم، خسته از جنگهای نیابتی و تحریم و فقر، چیزی جز صلح نمیخواهند. وقتی امامجمعه اهواز یک بیانیه سیاسی را «ترجمان خواستههای اسرائیل» مینامد، در حقیقت معنای اسرائیل را به کارکردی تبلیغاتی فروکاسته است: هرکه سکوت نکند، اسرائیلی است.
واقعیت تلخ این است که این دستگاه خطبه، از قم تا اردبیل و از یزد تا رشت، تنها یک مأموریت دارد: تبدیل کردن هر نقد به جرم، هر پرسش به خیانت، و هر مطالبه به دسیسه. و عجیب نیست که سپاه را هم سپر این منطق میکنند؛ گویی سپاه نه نهادی نظامی که «مقدسات جدید» است و هر نقدی به معنای «نمکنشناسی» تلقی میشود. این زبان، زبان امنیتی-مذهبی است که از دهه شصت تاکنون کارکردی جز بستن دهان جامعه نداشته است.
بیانیه جبهه اصلاحات، با همه محدودیتها و با اینکه نمیتواند حتی نامی از «گذار» ببرد، تنها یک حقیقت ساده را یادآور شد: کشور در بحران است و راهی جز تغییر مسیر نیست. همین کافی بود تا امامجمعههای سراسر کشور به خط شوند و در خطبههایشان به فریاد بیفتند. اما این واکنش عصبی، بیش از آنکه قدرت حاکمیت را نشان دهد، ضعف و ترس آن را آشکار میکند. اگر یک بیانیه نیمبند میتواند اینچنین نظام خطبه را به وحشت اندازد، باید پرسید در اعماق خود چه وحشتی از فروپاشی اعتماد و پایان انحصار دارند؟
ائمه جمعه امروز نه زبان مردماند و نه زبان ایمان، بلکه صرفاً زبان حاکمیتیاند که مشروعیتش را از دست داده است. تکرار طوطیوارشان دیگر نه اقناع میآورد و نه ایمان، بلکه تنها بر حجم نفرت عمومی میافزاید. واقعیت این است که مردمی که هر هفته شاهد خطبههای تحقیر و تهدید هستند، کمکم دریافتهاند که دشمن واقعی نه «دشمن خارجی» بلکه همین دستگاه قدرت است که هیچ صدایی جز صدای خود را برنمیتابد.
بیانیه جبهه اصلاحات قابل دفاع است نه از سر باور به پروژه اصلاحطلبی، که از سر باور به هر شکافی در دیوار اختناق. هر صدایی که خلاف یکدستی حاکمیت باشد، هر حرکتی که نشان دهد همه در کشور به سکوت و انفعال رضایت ندادهاند، ارزش دارد. و همین ارزش است که امامجمعهها را اینچنین عصبی کرده است. چون میدانند اگر روزی سکوت بشکند و جامعه به سخن آید، خطبههایشان هیچ وزنی نخواهد داشت.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 151❤ 39👎 5👌 3🙏 1
«اعدام در ملأ عام: از تهران تا حافظه جهانی | جرثقیلها و رسوایی مرگ در خیابانها»
در روزگاری زندگی میشود که مرزها فرو ریختهاند. خیابان تهران یا میدان اعدام مشهد دیگر یک صحنه محلی نیست؛ در کسری از ثانیه تصاویرشان در لندن، نیویورک، سئول و کیپتاون بازتاب مییابد. هر طنابی که در ملأ عام بالا میرود، دیگر یک «اتفاق داخلی» نیست، بلکه به تصویری جهانی بدل میشود که در حافظه جمعی بشر ذخیره میگردد. این یعنی عصر «ملأ عام جهانی»؛ عصری که در آن هر حرکت، هر تصویر و هر صحنه، میتواند موجی بسازد که هزاران کیلومتر دورتر طنین بیاندازد.
اعدام با جرثقیل در خیابان، حتی اگر برای حاکمیت «نمایش قدرت» تلقی شود، در جهان امروز چیزی جز نمایش ضعف نیست. جرثقیل، نماد عمران و سازندگی، به چوبه دار تبدیل میشود و همین تناقض است که چشم جهانیان را میخراشد. این تصویر، بیآنکه کلمهای بر زبان بیاورد، هزاران معنا تولید میکند: تصویری از جامعهای گرفتار خشونت، حکومتی اسیر گذشته، و آیندهای که در میدانهای مرگ دفن میشود.
پیشرفت فناوری ارتباطات، این نمایش را به رویدادی جهانی بدل کرده است. زمانی حکومتها میتوانستند خشونت خود را در مرزها پنهان کنند؛ امروز اما هیچ جنایتی بیصدا نمیماند. موبایلی که در دست یک رهگذر است، میتواند رسانهای شود که وجدان جهانی را بیدار کند. این همان نقطهای است که قدرت محلی در برابر افکار عمومی جهانی فرو میریزد.
در جهان امروز، حساسیت افکار عمومی نه بر مجازات، بلکه بر کرامت انسانی است. جامعه جهانی نه از حکم دادگاه، بلکه از تصویر خشن تحقیر انسان به خشم میآید. طناب دار در خیابان، در چشم جهانیان نه نشانه قانون، که نشانه انتقام و بیرحمی است. و این همان چیزی است که ذهنها را علیه کشوری که چنین تصاویری میسازد، میشوراند.
در عصر ملأ عام جهانی، هیچ حکومتی در خلأ زندگی نمیکند. هر تصویر، سفیری است که بیهیچ ویزا از مرزها عبور میکند و در ذهن میلیونها نفر خانه میکند. پرسش اینجاست: چه تصویری میخواهد از خود به جهان نشان داده شود؟ تصویر امید و زندگی یا تصویر طناب و جرثقیل؟
مشروعیت در سیاست امروز، بیش از هر زمان، محصول تصویر است. تصویری که جهان میبیند، تصویری که نسل جوان در شبکههای اجتماعی بازنشر میکند، و تصویری که حافظه جمعی ثبت مینماید. آینده نه با نمایش خشونت در خیابان، بلکه با توانایی ساختن تصویری انسانی و امیدبخش تضمین خواهد شد.
حاکمیتی که هنوز گمان میکند طناب دار، نظم میآورد، از درک تحولات زمانه عقب مانده است. در جهان امروز، طناب دار فقط انزوای بیشتر میآورد، بیاعتمادی عمیقتر میسازد و فاصله ملت و حکومت را گستردهتر میکند. نمایش مرگ، آیندهای نمیسازد؛ آینده را تصویر زندگی و کرامت انسانی میسازد.
طنابها نه فقط گردن محکومان، که حیثیت یک حکومت را نیز میفشارند. هر تصویر اعدام در خیابان، سندی تازه است بر زوال اخلاق و عقلانیت. و در جهانی که همه چیز در معرض نگاه همگان است، خشونت در خیابان یعنی خودزنی در برابر دوربینهای بیرحم تاریخ.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 102❤ 30👎 8👏 5🙏 1👌 1
گورستانی که پارکینگ میشود: جنایتی علیه حافظه جمعی
شهرداری تهران اعلام کرده است که قطعه ۴۱ بهشت زهرا ــ زمینی که سالها میزبان خاموش قربانیان بوده ــ به پارکینگ خودروها تبدیل خواهد شد. این تصمیم، در ظاهر اقدامی شهری است، اما در واقع دست بردن به حافظه جمعی یک ملت است. آنچه قرار است با آسفالت پوشانده شود، فقط خاک نیست؛ تاریخ است، یاد است، و فریادی است که از دل آن زمین هنوز شنیده میشود.
از منظر انسانی، این اقدامی شنیع است: گورستانها حرمت دارند، چه رسد به گورهایی که بارِ تاریخیِ خون و اشک را بر دوش میکشند. ساخت پارکینگ روی چنین زمینی، یعنی تحقیر دوبارهی انسانهایی که روزی زندگیشان گرفته شد. یعنی لگدمال کردن خاطرهی مادرانی که سالها در کنار همین خاک شمع روشن کردند. حافظه جمعی، چیزی نیست که با بولدوزر و جدولبندی شهری محو شود. خاکی که خون دیده باشد، هر بار با وزش نسیم، نجواهایش را بازمیگوید.
از منظر حقوقی، این اقدام نقض آشکار کرامت انسانی و حقوق بنیادین خانوادههای قربانیان است. قوانین بینالمللی ــ از جمله کنوانسیونهای مرتبط با حقوق بشر و ممنوعیت ناپدیدسازی قهری ــ به صراحت بر ضرورت حفظ مکان دفن و حق خانوادهها برای دانستن و یادآوری تأکید دارند. تبدیل چنین زمینی به پارکینگ، نهتنها بیاحترامی به مردگان است، بلکه نقض حق بازماندگان برای حقیقت و عدالت نیز محسوب میشود. این تصمیم، یک جنایت ثانویه است؛ قتل دوبارهی یاد، این بار نه با گلوله، که با قیر و آسفالت.
اما آنچه حکومت نمیفهمد این است: تاریخ را نمیتوان دفن کرد. هر متر آسفالتشدهی قطعه ۴۱ در ذهن مردم به نشانی از یک زندگی خاموششده بدل خواهد شد. همانگونه که خاوران به نماد رسوایی حکومت تبدیل شد، این قطعه نیز به سندی ماندگار از ترس و شکست بدل خواهد شد. ترسی از مردگانی که در حافظهی جمعی زندهتر از زندگان حضور دارند.
پارکینگ ساختن روی گور قربانیان، چیزی بیش از یک تصمیم شهری است: این اعترافی است به پایان مشروعیت اخلاقی. این نشان میدهد که حاکمان حتی از خاک هم وحشت دارند. چنین اقدامی، اعلام جنگ با حافظه تاریخی یک ملت است. و حافظه، نیرویی است که هیچ قدرتی توان محو آن را ندارد.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 128❤ 26👎 7👏 2🙏 2👌 1
ایران در آینه اسرائیل: سوریه آزمایشگاه، تهران هدف نهایی پروژه تضعیف، تجزیه و زمینگیرسازی
بحث بر سر اهداف اسرائیل در قبال ایران دیگر در سطح شعار یا حدس و گمان باقی نمانده است. آنچه امروز در میدان عمل دیده میشود، نشان میدهد که تلآویو فراتر از صرفاً «زدن اهداف هستهای و نظامی ایران» رفته و به دنبال پروژهای بلندمدت برای بازسازی موازنه منطقه به نفع خود است. برای فهمیدن این پروژه باید سه محور را بررسی کرد: تضعیف ساختاری ایران، تجزیه بالقوه، و تغییر رژیم.
پایان دوران اهداف هستهای
اسرائیل طی دو دهه گذشته تقریباً هر آنچه را در توان داشته علیه زیرساختهای هستهای ایران به کار بسته است: خرابکاری، ترور، حمله سایبری و حملات محدود. اما امروز روشن است که ادامه این مسیر، دستاورد تعیینکنندهای برای تلآویو ندارد. بنابراین اسرائیل اکنون اولویت خود را از «زدن تأسیسات» به «زدن ساختار ملی» تغییر داده است.
سیاست دائمی اسرائیل: تخریب ستونهای ژئوپلیتیک منطقه
اسرائیل از بدو تأسیس با یک واقعیت تلخ روبهرو بوده: جغرافیای آسیبپذیر. سرزمینی کوچک، جمعیتی محدود، بدون عمق استراتژیک، و محاصرهشده توسط کشورهای عربی. راهبرد حیاتی اسرائیل در برابر این ضعف، همواره یک چیز بوده: تخریب و خنثیسازی قدرتهای بزرگ منطقهای.
مصر: رهبر جهان عرب در دهههای ۵۰ و ۶۰ بود، اما بعد از صلح کمپدیوپ و بازپسگیری سینا عملاً به حاشیه رانده شد.
سوریه: کشوری که تا دو دهه پیش یکی از اضلاع اصلی معادلات عربی بود، امروز در نتیجه جنگ داخلی و حملات مکرر اسرائیل عملاً به یک موجود نیمهفروپاشیده تبدیل شده است. اسرائیل با تسلط کامل بر آسمان سوریه، داراییهای نظامی استراتژیک دمشق را نابود کرده و کشور را به سمت تجزیه دوفاکتو (کردها در شمال، علویها در غرب، دیگران در بقیه مناطق) سوق داده است.
این الگو، امروز در قبال ایران هم قابل تکرار است.
ایران، هدف بعدی پروژه تضعیف
برای اسرائیل، ایران صرفاً یک تهدید امنیتی نیست؛ ایران مهمترین مانع در مسیر تبدیل تلآویو به هژمون بلامنازع منطقه است. پس هدف اسرائیل چیزی فراتر از بمباران چند سایت هستهای است:
تضعیف اقتصاد و انسجام داخلی ایران،
ایجاد شرایطی شبیه سوریه، یعنی کاهش کنترل مؤثر دولت مرکزی بر بخشهایی از کشور،
و در مرحله بعد، باز کردن مسیر برای تجزیه دوفاکتو یا دستکم بیثباتی دائمی.
این سناریو ممکن است به شکل رسمی (تجزیه جغرافیایی) رخ ندهد، بلکه میتواند به صورت فروپاشی کنترل مرکزی اتفاق بیفتد: مناطقی خارج از دسترس تهران و کشوری گرفتار بحرانهای امنیتی بیپایان.
جایگاه تغییر رژیم در معادله
تغییر رژیم در ایران بدون شک یکی از گزینههای روی میز اسرائیل است. اما سؤال اینجاست: آیا تلآویو اولویت خود را صرفاً بر سرنگونی جمهوری اسلامی گذاشته؟ پاسخ روشن است: خیر.
اسرائیل از منظر راهبردی به دنبال ایران ضعیف است، نه الزاماً ایران دموکراتیک یا حتی ایران بدون جمهوری اسلامی. یک ایران چندپاره، بیثبات و زمینگیر در بحرانهای داخلی، برای تلآویو بسیار مطلوبتر از ایرانی متحد و مقتدر – حتی با حکومتی غیرمذهبی – خواهد بود.
وابستگی اسرائیل به آمریکا
اما ایران موضوعی نیست که اسرائیل بتواند درباره آن بهتنهایی تصمیم بگیرد. تلآویو سه سطح از آزادی عمل دارد:
عملیات محدود بدون نیاز به هماهنگی قبلی (مثل حملههای موضعی)،
اقدامات بزرگتر با چراغ سبز آمریکا،
و در نهایت، جنگ تمامعیار با ایران که بدون اجازه مستقیم واشنگتن ناممکن است.
اینجا اختلاف استراتژیک شکل میگیرد: آمریکا به دنبال تغییر رفتار ایران از طریق توافق همه جانبه و کنترل کامل هستهای است، نه لزوماً تضعیف یا تجزیه کشور. واشنگتن میخواهد ایران پای میز مذاکره بنشیند و امتیاز بدهد، نه اینکه مثل سوریه به زمین سوخته تبدیل شود.
خطر اصلی
به همین دلیل، خطر واقعی زمانی بروز میکند که مذاکرات شکست بخورد. اگر واشنگتن به این نتیجه برسد که هیچ توافقی با تهران ممکن نیست، آنگاه احتمال دارد به اسرائیل اجازه دهد سطح درگیری را بالا ببرد. در آن سناریو، پروژه «سوریهسازی ایران» دیگر یک هشدار تئوریک نخواهد بود؛ بلکه به یک مسیر واقعی تبدیل میشود.
جمعبندی
اهداف اسرائیل در قبال ایران امروز سهلایهاند:
تضعیف ساختاری و طولانیمدت ایران،
ایجاد مسیر برای بیثباتی یا تجزیه دوفاکتو،
و در صورت امکان، تغییر رژیم.
اما عامل تعیینکننده در این میان آمریکا است. اگر واشنگتن همچنان بر راهبرد کنترل از طریق توافق همه جانبه اصرار ورزد، اسرائیل ناچار است تا رسیدن به آن مرحله در چارچوب محدود عمل کند. اما اگر مسیر مذاکرات قفل شود، آنوقت اسرائیل با دست بازتری سراغ پروژه خطرناک خود خواهد رفت: ایرانِ ضعیف، چندپاره و بیثبات، همانگونه که سوریه امروز است.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
