2025 год в цифрах

6 524
Подписчики
-524 часа
-567 дней
-24530 день
Архив постов
سلام عزیزای دلم
یک مسئله ای هست که دلم میخواد بگم بهتون:
اول اینکه خیلی خیلی ممنونم از اینکه با من همراه بودید دو تا رمان قبلی و
میدونید که من پارت از قبل ندارم و هر موقع مینویسم میذارم و اینکه بد قول بشم بخاطر درگیری کاری و مریضی و .... واقعا چیزی نیست که علاقه مند باشم بهش
به همین خاطر یک تصمیم مهم گرفتم
اینکه یک مدت چند ماه نوشته هام و منتشر نکنم تا به حد نصاب یا تموم شدن رمان برسه
هفت دقیقه و لیمذنس خیلی خاص هستن خیلی
طوری که من ۲ ساله برای لیمرنس حتی برای فصل اولش زمان گذاشتم
من برای نگاه مخاطبان ارزش قائلم ، برای قلم خودم هم ، میتونم همینجوری بنویسم و بذارم اما نمیخوام!...نه در شأن شما نه در شأن قلم من هست
من خیلی مفتخرم از حضور شما کنارم و شما خانواده دوم من محسوب میشید به همین دلیل اگر کنار من میمونید تا شرایط فراهم بشه و قلم من به اون چیزی که میخوام برسه ، از صمیم قلب ممنونم و اگر قرار نیست در کانال و کنار من بمونید ، به خدا میسپارتمون ❤️
رمان هفت دقیقه بعد از اتمام در همین کانال گذاشته میشه ❤️
آیدی من در کانال هست هر زمان دوست داشتید میتونید به بنده پیام بدید
در مورد قاصدک و مورفو هم:
قاصدک بازنویسی میشه و فایل رایگان میذارم
مورفو هم بعد از ویراستاری سرنوشتش و اعلام میکنم❤️❤️
💔 5❤🔥 3
48517
دارم مینویسم ☺️
ممکنه به فردا بکشه پارت ها حدودا ۱۲ تا شاید هم بیشتره برای جبران این چند وقت ❤️
❤🔥 4
20200
سلام
نمیدونم چرا هفت دقیقه اینجوری شد شروعش
اوایل که خیلی درگیری داشتم
الانم که ویروس جدید 😭
فردا سعی میکنم پارت ها رو بفرستم که اگر خدا بخواد زنده باشم ( اتفاق جدید نیوفته😂😂) پارت ها رو هر شب داشته باشیم از شنبه
خیلی مراقب خودتون باشید این ویروس جدیده خییییلی اذیت میکنه
دوستتون دارم مرسی ❤️
❤🔥 13
67602
سلام سلام 😍❤️
پر قدرت اومدم با چهار پارت هیجانی و نفس گیر😁😁
نظر یادتون نره
اسم کانال و پروفایل هم به زودی عوض میشه یادتون نره 😍❤️
از فردا هم هر شب منتظر پارت ها باشید 😘
🔥 7😱 1
78503
#هفتدقیقه
#تیناسهرابی
#پارت_۶
روزی میان آغوش گرمش ، بعد از اصرار های فراوان زیر گوشم خواند.
«هنوزم» را خواند.
زمزمه کرد:
-روزی که تو زمین بخوری ، روزی که برای اولین بار زانوهای من زمین و لمس میکنن ، نارنجی!..
زمین خورده بودم که زانوهایش خاکی شده بود؟!.
من افتاده بودم یا زمین برعکس شده بود؟!..
نفس هایش سخت بالا میآمد و چشمانم تار اما چرا او بود که روی زانوهایش چهاردست و پا به سمت من میامد؟!.
-خدا!.... نفسم خدا!..
رسید!..
گرمایش هنوز حس میشد.
صدایش خفه اما میرسید.
-نکن!.. اینکار و با من نکن!.. تو همه وجود منی!.. تو نارنجی خنگ منی!... اینکارم باهام نکن!..
-ار...شــ..ا...
-ارشا؟!.
دستم وسوسه را به سختی پایان داد.
برای آخرین بار!..
قطره اشکی از چشم چپش بارید.
دستانش گونه هایم را لمس کرد و سرش به پیشانی ام چسبید.
-گل....افتابــگر...دو..ن..و..اب.....بــــد...
#کپیحراماست
🤯 12
71630
#هفتدقیقه
#تیناسهرابی
#پارت_۵
قبل از اینکه متوجه حرفش شوم ، نگاهم روی چشمان لغزان و اشک بار او قفل شد.
با چشمانش فریاد میزد.
-ارشــــ...
سوزش شدید دستم ، مانع از ادامه حرفم شد.
-دیــــــــ....ا...ر...
صدایش خفه و مقطع میامد اما نگاه گنگم را به سمت خود کشاند.
افرادش دستانم را رها کردند.
جای دستانشان درد میکرد ، میدانستم قطعا کبود میشدند!...
دنیا کی کج شده بود؟!..
چرا سرم برعکس شده بود؟..
-خداااااا.....
دهانش را باز کرده بودند؟!.کی؟!..
دست و پا میزد برای رهایی ؛ صداها محو شده بودند اما قهقه های آن عوضی را میشنیدم ، به وضوح!..
#کپیحراماست
🤯 11
49820
#هفتدقیقه
#تیناسهرابی
#پارت_۴
ترس ناگهان بدنم را لمس کرد.
یخ زده به ارشا که با ترس سر تکان داد ، نگاه کردم.
-نه!... اینکار و نکن!..
یکی از افرادش با لبخند ، کنارم ایستاد.
ابرو بالا انداخت و خیره به ارشا ، اول موهایم را نوازش کرد.
لرزش شانه هایم را رپ به بالا جمع کرده و این برایشان لذت بخش بود.
همانطور خیره به پسری که چشمانش آتش میبارید اما با دست و پای بسته و میان دو فردی که دستانش را گرفته بودند ، کاری از دستش بر نمیآمد.
صدایش از خشم گرفته و فریادش خانمان سوز بود که او دستور داد دهانش را هم ببندند.
زیر گوشم زمزمه کرد:
-چیزی نیست ، فقط یکم میسوزه!.. قول میدم بیشتر از ده دقیقه دووم نیاری!..
#کپیحراماست
🤯 10
34320
#هفتدقیقه
#تیناسهرابی
#پارت_۳
چشمان اشک بارم ، با تاری میانشان میچرخید.
سردی اسلحه گونه ام را نوازش کرد.
نگاه هوسران اش ، گونه های خیس و شانه های لرزانم را تماشا میکرد.
دست سردم را بالا آورد.
خیره به چشمان پر نفرتم ، بوسه ای روی دستم کاشت.
-دستت و بکش ازش مرتیکه لا...
-اووو... آنقدر بی ادب نباش ارشا!.از دانشمندی مثل تو بعیده!.
ارام بدون هیچ عجله ای ، به سمت ارشا رفت.
-میدونی ، احساس عجیبیه نه؟!... تیتر اول اخبار پسری که عشقش و با سم کشت!..
#کپیحراماست
🤯 10
41320
سلام فردا شب پارت داریم❤️
هفت دقیقه یکم شروع سختی داشت و اینکه من این هفته به شدت درگیر بودم نتونستم پارت ها رو بذارم 😊❤️
❤🔥 6
50500
#هفتدقیقه
#تیناسهرابی
#پارت_۲
«توانم را گرفتند آن لبان سردت!... اخ ، بالاخره بوسیدمت ، زمانی که از جانت بوی نسترن میآمد»
-چه عاشق!... اگر یک نویسنده اینجا بود ، قطعا پایان عشقتون و نایسسس مینوشت!...
دستانم بالا آمد و جیغ ها و تقلا هایم ، برایش لذت بخش بود که دستور داد ، دهانم را باز کنند.
-ارشاااا!... ارشا... عوضی ولش کن!..
چشمانش برق داشتند ، نه از آن برق های معمولی ، از آن هایی که خون را درون رگ هایت خشک میکند ، همان هایی که بدنت یخ می زند ؛ از ترس ، وحشت!..
دستش را نزدیک گونه ام آورد.
با انزجار صورتم را برگرداندم.
-دستت و بکش حرومزاده!..
دو قوی هیکل ، ارشا را گرفته بودند.
برق نگاه ترسناکش کش آمد ، ردی ارسال مکث کرد.
-غیرتی نشو دانشمند!.. با تو زیاد کار داریم!..
#کپیحراماست
❤🔥 22🤯 3🔥 1
89520
#هفتدقیقه
#تیناسهرابی
#پارت_۱
فصل اول
نامه صد:
مرگ!.. 𐎶𐎼𐎥
نفس نفس میزدم.
پشت دستمال درون دهانم ، هق میزدم و به چشمان او نگاه میکردم . به لبخند اغراق آمیزش ، غرور و نفرت نگاهش!...
-بزن!...
به سختی یک قدم جلو گذاشتم.
نه!... خدای من ، داشتند تمام من را نابود میکردند.
ناخن هایم را در دست دور کمرم فرو کردم اما دریغ از یک قدم عقب رفتن .
پیکان اسلحه که سر تمامم را نشانه گرفت ، توان از جانم رفت.
حال معنای جمله های دفتر عشق را میفهمیدم!...
به چشمان عسلی اش نگاه کردم و هق زدم!..
-گریه نکن!...
اصوات نامفهومی از دهانم خارج میشد اما عجز نگاهم را تنها او میفهمید.
«اه ، جانکم!... هرگز آن نگاه آخرت را فراموش نمیکنم. چه ها گذشت بر قلب ناتوان مردت ماه من!.. چه ها آمد زمانی که چشمان بسته ات مهمان قلب ویرانه من شد»
-ار....
فریادم کار ساز نبود برای آن وحشی هایی که با لبخند به ما نگاه میکردند. آن لبخند کریه اشان!..
#کپیحراماست
❤🔥 13🤯 4🔥 2
66620
بسم الله الرحمن الرحیم
از امشب رسماً رمان هفت دقیقه توی کانال استارت میخوره
پ هر شب شما یک پارت دارید
جمعا در هفته ۶ پارت میشه ❤️
داستان هفت دقیقه برای من خیلی خاص و هیجان انگیزه و مطمئنا برای شما هم همینطور خواهد بود.
پس لطفاً بعد از هر پارت نظراتتون و بذارید حتی شده یک «استیکر»
پایان همه رمان های بنده خوش هست و این نیازی به گفتن نداره❤️
53300
پارت ها تا دو هفته باقی میمونه
اگر بیشتر از دو هفته مهلت خواستید توی نقد بگید ، بیشتر میذارم بمونن نگران نباشید 😍❤️
🤩 15
90709
