uz
Feedback
🦋 کانال تینا‌سهرابی🦋

🦋 کانال تینا‌سهرابی🦋

Yopiq kanal

✦﷽✦ 🌻کانال تینا سهرابی (دلوین) 🌻 قاصدک آرزو : (فایل ) مورفو : (فایل) هفت دقیقه: به زودی لیمرنس : در حال تایپ

Ko'proq ko'rsatish
2025 yil raqamlardasnowflakes fon
card fon
6 520
Obunachilar
-524 soatlar
-567 kunlar
-24530 kunlar
Postlar arxiv
بخاطر اصرار شما عزیزان تا جمعه هفته بعد میمونه روی کانال ❤️
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 1
تا ساعت ۱۲ شب روی کانال میمونه ❤️
Hammasini ko'rsatish...
دوستان عزیزم تا جمعه روی کانال میمونه مورفو😍
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 2😍 1
سلام عزیزای دلم یک مسئله ای هست که دلم میخواد بگم‌ بهتون: اول اینکه خیلی خیلی ممنونم از اینکه با من همراه بودید دو تا رمان قبلی و میدونید که من پارت از قبل ندارم و هر موقع می‌نویسم میذارم و اینکه بد قول بشم بخاطر درگیری کاری و مریضی و .... واقعا چیزی نیست که علاقه مند باشم بهش به همین خاطر یک تصمیم مهم گرفتم اینکه یک مدت چند ماه نوشته هام و منتشر نکنم تا به حد نصاب یا تموم شدن رمان برسه هفت دقیقه و لیمذنس خیلی خاص هستن خیلی طوری که من ۲ ساله برای لیمرنس حتی برای فصل اولش زمان گذاشتم من برای نگاه مخاطبان ارزش قائلم ، برای قلم خودم هم ، میتونم همینجوری بنویسم و بذارم اما نمی‌خوام!...نه در شأن شما نه در شأن قلم من هست من خیلی مفتخرم از حضور شما کنارم و شما خانواده دوم من محسوب می‌شید به همین دلیل اگر کنار من میمونید تا شرایط فراهم بشه و قلم من به اون چیزی که می‌خوام برسه ، از صمیم قلب ممنونم و اگر قرار نیست در کانال و کنار من بمونید ، به خدا می‌سپارتمون ❤️ رمان هفت دقیقه بعد از اتمام در همین کانال گذاشته میشه ❤️ آیدی من در کانال هست هر زمان دوست داشتید میتونید به بنده پیام بدید در مورد قاصدک و مورفو هم: قاصدک بازنویسی میشه و فایل رایگان می‌ذارم مورفو هم بعد از ویراستاری سرنوشتش و اعلام میکنم❤️❤️
Hammasini ko'rsatish...
💔 5❤‍🔥 3
دارم مینویسم ☺️ ممکنه به فردا بکشه پارت ها حدودا ۱۲ تا شاید هم بیشتره برای جبران این چند وقت ❤️
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 4
مورفو هم امشب کاملا پاک میشه از کانال عزیزانم ❤️
Hammasini ko'rsatish...
سلام امشب دست پر میام😍❤️
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 6
سلام نمی‌دونم چرا هفت دقیقه اینجوری شد شروعش اوایل که خیلی درگیری داشتم الانم که ویروس جدید 😭 فردا سعی میکنم پارت ها رو بفرستم که اگر خدا بخواد زنده باشم ( اتفاق جدید نیوفته😂😂) پارت ها رو هر شب داشته باشیم از شنبه خیلی مراقب خودتون باشید این ویروس جدیده خییییلی اذیت می‌کنه دوستتون دارم مرسی ❤️
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 13
سلام سلام 😍❤️ پر قدرت اومدم با چهار پارت هیجانی و نفس گیر😁😁 نظر یادتون نره اسم کانال و پروفایل هم به زودی عوض میشه یادتون نره 😍❤️ از فردا هم هر شب منتظر پارت ها باشید 😘
Hammasini ko'rsatish...
🔥 7😱 1
#هفت‌دقیقه #تیناسهرابی #پارت_۶ روزی میان آغوش گرمش ، بعد از اصرار های فراوان زیر گوشم خواند. «هنوزم» را خواند. زمزمه کرد: -روزی که تو زمین بخوری ، روزی که برای اولین بار زانوهای من زمین و لمس می‌کنن ، نارنجی!.. زمین خورده بودم که زانوهایش خاکی شده بود؟!. من افتاده بودم یا زمین برعکس شده بود؟!.. نفس هایش سخت بالا می‌آمد و چشمانم تار اما چرا او بود که روی زانوهایش چهاردست و پا به سمت من می‌امد؟!. -خدا!.... نفسم خدا!.. رسید!.. گرمایش هنوز حس می‌شد. صدایش خفه اما می‌‌رسید. -نکن!.. اینکار و با من نکن!.. تو همه وجود منی!.. تو نارنجی خنگ منی!... اینکارم باهام نکن!.. -ار...شــ..ا... -ارشا؟!. دستم وسوسه را به سختی پایان داد. برای آخرین بار!.. قطره اشکی از چشم چپش بارید. دستانش گونه هایم را لمس کرد و سرش به پیشانی ام چسبید. -گل‌‌....افتابــگر...دو..ن..و..اب.....بــــد... #کپی‌حرام‌است
Hammasini ko'rsatish...
🤯 12
#هفت‌دقیقه #تیناسهرابی #پارت_۵ قبل از اینکه متوجه حرفش شوم ، نگاهم روی چشمان لغزان و اشک بار او قفل شد. با چشمانش فریاد می‌زد. -ارشــــ... سوزش شدید دستم ، مانع از ادامه حرفم شد. -دیــــــــ....ا...ر... صدایش خفه و مقطع می‌امد اما نگاه گنگم را به سمت خود کشاند. افرادش دستانم را رها کردند. جای دستانشان درد می‌کرد ، می‌دانستم قطعا کبود می‌شدند!... دنیا کی کج شده بود؟!.. چرا سرم برعکس شده بود؟.. -خداااااا..... دهانش را باز کرده بودند؟!.کی؟!.. دست و پا می‌زد برای رهایی ؛ صداها محو شده بودند اما قهقه های آن عوضی را می‌شنیدم ، به وضوح!.. #کپی‌حرام‌است
Hammasini ko'rsatish...
🤯 11
#هفت‌دقیقه #تیناسهرابی #پارت_۴ ترس ناگهان بدنم را لمس کرد. یخ زده به ارشا که با ترس سر تکان داد ، نگاه کردم. -نه!... اینکار و نکن!.. یکی از افرادش با لبخند ، کنارم ایستاد. ابرو بالا انداخت و خیره به ارشا ، اول موهایم را نوازش کرد. لرزش شانه هایم را رپ به بالا جمع کرده و این برایشان لذت بخش بود. همانطور خیره به پسری که چشمانش آتش می‌بارید اما با دست و پای بسته و میان دو فردی که دستانش را گرفته بودند ، کاری از دستش بر نمی‌آمد. صدایش از خشم گرفته و فریادش خانمان سوز بود که او دستور داد دهانش را هم ببندند. زیر گوشم زمزمه کرد: -چیزی نیست ، فقط یکم می‌سوزه!.. قول میدم بیشتر از ده دقیقه دووم نیاری!.. #کپی‌حرام‌است
Hammasini ko'rsatish...
🤯 10
#هفت‌دقیقه #تیناسهرابی #پارت_۳ چشمان اشک بارم ، با تاری میانشان می‌چرخید. سردی اسلحه گونه ام را نوازش کرد. نگاه هوسران اش ، گونه های خیس و شانه های لرزانم را تماشا می‌کرد. دست سردم را بالا آورد. خیره به چشمان پر نفرتم ، بوسه ای روی دستم کاشت. -دستت و بکش ازش مرتیکه لا... -اووو... آنقدر بی ادب نباش ارشا!.از دانشمندی مثل تو بعیده!. ارام بدون هیچ عجله ای ، به سمت ارشا رفت. -میدونی ، احساس عجیبیه نه؟!... تیتر اول اخبار پسری که عشقش و با سم کشت!.. #کپی‌حرام‌است
Hammasini ko'rsatish...
🤯 10
سلام فردا شب پارت داریم❤️ هفت دقیقه یکم شروع سختی داشت و اینکه من این هفته به شدت درگیر بودم نتونستم پارت ها رو بذارم 😊❤️
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 6
پارت اول برای بهتر خواندن شما دوباره گذاشته شد ❤️
Hammasini ko'rsatish...
#هفت‌دقیقه #تیناسهرابی #پارت_۲ «توانم را گرفتند آن لبان سردت!... اخ ، بالاخره بوسیدمت ، زمانی که از جانت بوی نسترن می‌آمد» -چه عاشق!... اگر یک نویسنده اینجا بود ، قطعا پایان عشقتون و نایسسس می‌نوشت!... دستانم بالا آمد و جیغ ها و تقلا هایم ، برایش لذت بخش بود که دستور داد ، دهانم را باز کنند. -ارشاااا!... ارشا... عوضی ولش کن!.. چشمانش برق داشتند ، نه از آن برق های معمولی ، از آن هایی که خون را درون رگ هایت خشک می‌کند ، همان هایی که بدنت یخ می زند ؛ از ترس ، وحشت!.. دستش را نزدیک گونه ام آورد. با انزجار صورتم را برگرداندم. -دستت و بکش حرومزاده!.. دو قوی هیکل ، ارشا را گرفته بودند. برق نگاه ترسناکش کش آمد ، ردی ارسال مکث کرد. -غیرتی نشو دانشمند!.. با تو زیاد کار داریم!.. #کپی‌حرام‌است
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 22🤯 3🔥 1
#هفت‌دقیقه #تیناسهرابی #پارت_۱ فصل اول نامه صد: مرگ!.. 𐎶𐎼𐎥 نفس نفس می‌زدم. پشت دستمال درون دهانم ، هق می‌زدم و به چشمان او نگاه می‌کردم . به لبخند اغراق آمیزش ، غرور و نفرت نگاهش!... -بزن!... به سختی یک قدم جلو گذاشتم. نه!... خدای من ، داشتند تمام من را نابود می‌کردند. ناخن هایم را در دست دور کمرم فرو کردم اما دریغ از یک قدم عقب رفتن . پیکان اسلحه که سر تمامم را نشانه گرفت ، توان از جانم رفت. حال معنای جمله های دفتر عشق را می‌فهمیدم!... به چشمان عسلی اش نگاه کردم و هق زدم!.. -گریه نکن!... اصوات نامفهومی از دهانم خارج می‌شد اما عجز نگاهم را تنها او می‌فهمید. «اه ،‌ جانکم!... هرگز آن نگاه آخرت را فراموش نمی‌کنم. چه ها گذشت بر قلب ناتوان مردت ماه من!.. چه ها آمد زمانی که چشمان بسته ات مهمان قلب ویرانه من شد» -ار.... فریادم کار ساز نبود برای آن وحشی هایی که با لبخند به ما نگاه می‌کردند. آن لبخند کریه اشان!.. #کپی‌حرام‌است
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 13🤯 4🔥 2
بسم الله الرحمن الرحیم از امشب رسماً رمان هفت دقیقه توی کانال استارت میخوره پ هر شب شما یک پارت دارید جمعا در هفته ۶ پارت میشه ❤️ داستان هفت دقیقه برای من خیلی خاص و هیجان انگیزه و مطمئنا برای شما هم همینطور خواهد بود. پس لطفاً بعد از هر پارت نظراتتون و بذارید حتی شده یک «استیکر» پایان همه رمان های بنده خوش هست و این نیازی به گفتن نداره❤️
Hammasini ko'rsatish...
فردا ۵ پارت از هفت دقیقه داریم هیجانی و نفس گیر 😍❤️
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 6
پارت ها تا دو هفته باقی میمونه اگر بیشتر از دو هفته مهلت خواستید توی نقد بگید ، بیشتر میذارم بمونن نگران نباشید 😍❤️
Hammasini ko'rsatish...
🤩 15