uk
Feedback
ایده لاکچری

ایده لاکچری

Закритий канал

Показати більше
2025 рік у цифрахsnowflakes fon
card fon
15 505
Підписники
-1124 години
-707 днів
-26330 день
Архів дописів
Repost from TgId: 1440531845
اشاره ای به میترا کردم و گفتم : این چرا لباس تنشه؟ لختش کن چشمی گفت و تند تند مشغول در آوردن لباسای دخترکی شد که هنوزم تقلا میکرد با دیدن تن سفیدش و لای پای صورتیش کل بدنم نبض گرفت. با پوزخندی نزدیکش شدم و انگشتمو از رون پاش تا بالا کشیدم که به خودش لرزید و جیغ زد : -ولم کن چیکار می‌کنی عوضی؟ کمک.... یکی به دادم برسه.... دستمو محکم روی لاپاش چنگ زدم که به گریه و التماس افتاد رو به میترا گفتم : ببند حلقشو. جیغ جیغش رو مخمه خواست دخترک رو رها کنه که گفتم : اول دست و پاشو ببند به تخت در نره خم شدم روی تنش و کمرشو گرفتم. دندونامو روی سینش کشیدم که ناله کرد میترا رو مخاطب قرار دادم و گفتم : دختر فراریه؟ طناب رو به پای دخترک گره زد و گفت : نه آقا. شوهرش دیشب توی مهمونی حراجش کرده بود. فقط در ازای صد تومن مردونمو به بهشتش فشار دادم و گفتم : این از یه چاه نفت بیشتر می‌تونه درآمد داشته باشه. چرا صد تومن؟ دهن دختر رو با پارچه ی مشکی بست و توضیح داد : گفته این هرزه کوچولو ارضاش نمیکنه. اصلا نمیذاشته بهش دست بزنه. اونم معتاده و لنگ دوزار. چک رو بهش دادم و دختره رو گرفتم انگشتمو لای پاش کشیدم که بی صدا ناله کرد. -یعنی این الان #باکره اس؟ میترا سری به تایید تکون داد که گفتم : خودم افتتاحش میکنم. اموزششم با خودم. این گربه ی چموش باید حالا حالا ها سالارمو راضی کنه زیپ شلوارمو باز کردم و به ضرب کوبیدم بهش که با تمام وجودش جیغ خفه ای کشید. نیش خندی زدم و ادامه دادم. اونقدر تنگ بود که به سالارم فشار میاورد و لذتمو چند برابر میکرد -سینه هاشو بمال میترا میترا دست به کار شد و گفت : از عروسک جدیدتون راضی هستین اقا؟ سر تکون دادم -اسمشو میذارم طلا... شب و روز این معدن طلا رو استخراج میکنم... خم شدم و کنار گوشش گفتم : اینجا بهشته و تو یه حوری! باید بیست و چهار ساعت لنگات واسم هوا باشه وگرنه پرتت میکنم زیر یه لشکر نگهبان گرسنه که از خداشونه انقد یه هرزه ی کوچولو رو بکنن تا جون بده. تهشم ته باغ چالش کنن و آب از آب تکون نخوره. فهمیدی؟؟ نگاه خمارش خیس از اشک بود ضربه‌ی محکمی بهش زدم و تکرار کردم : فهمیدی یا جور دیگه ای بهت حالی کنم طلا کوچولو؟؟ سر تکون داد که نیشخندی زدم و گفتم : دیره! میترا اون دیلدو رو بده من. دختر کوچولوی جدید عمارت س.ک.س خشن دوست داره.... ❌💦💦 https://t.me/+J1Efw3ScTpFhM2E0 https://t.me/+J1Efw3ScTpFhM2E0 https://t.me/+J1Efw3ScTpFhM2E0 شوهر معتاد و قماربازش اونو میفروشه به یه فاحشه خونه و حالا باید سی روز تحت آموزش باشه تا بتونه توی هر پوزیشنی آدما رو ارضا کنه! 🔥آموزش جنسی در غالب رمان🔥 حاوی صحنه های باز و بدون سانسور ❌ محدودیت سنی رعایت بشه 🔞
Показати все...
1
01:00
Відео недоступне
🔮طلسم دفع بیماری🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇ž29 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Показати все...
22.68 MB
01:01
Відео недоступне
👩‍🍳#دسرمیوه_ای کیوی بلوبری انبه موز لیمو تازه توت فرنگی ۳ قاشق پودر ژلاتین یک لیوان اب داغ ۸۰۰ گرم خامه یک قاشق غذاخوری عصاره وانیل ۱۸۰ گرم شکر رو باهم مخلوط کنید پودر ژلاتین شفاف شده رو بهش اضافه کنید و روی سطح میواه ها بریزید بزارید داخل یخچال تا کاملا خودشونو بگیرن واقعا خوشمزه و باسلیقه میشه 🍁🍂   @ide_luxury   🍂🍁                🕊❤️🕊
Показати все...
319896339_682393270270836_554617621264815651_n.mp44.30 MB
Фото недоступне
💰 وام آسان و فوری 💎 🔴تعداد محدود ²⁹'⁹ ✅ وام فوری تا 1 میلیارد تومان ✅ سود 2 درصد ✅ شرایط آسان و سریع برای دریافت ✅ بازپرداخت تا 60 ماه 📞جهت مشاوره رایگان و کسب اطلاعات بیشتر: ✉️ پیامک نام و نام خانوادگی به سامانه 30007155
Показати все...
02:32
Відео недоступне
🧨روشنی دائمی پوست این خانم با روش خانگی🚨 بدو که تا عید قراره پوستت چند درجه روشن تر بشه💣🍉 ⭕️اثر روشن کنندگی فوری۲تا۳درجه ⭕️ضد لک و آبرسانی قوی پوست ⭕️دارای تاییدیه وزارت بهداشت 📞همین حالا برای ثبت سفارش این محصول با یک تخفیف ویژه روی لینک زیر کلیک کنید https://landing.saamim.com/zTGm3 https://landing.saamim.com/zTGm3
Показати все...
فاینال اصلاحی5.mp47.87 MB
00:11
Відео недоступне
👩‍🍳#دیزاین_جذاب_میوه_یلدا 🍁🍂   @ide_luxury   🍂🍁                🕊❤️🕊
Показати все...
320224533_556040352607917_2442480770183630075_n.mp42.10 MB
02:08
Відео недоступне
⛔️😳مزاحمت برای دو دختر در خیابان های تهران😳⛔️ ⛔️جایگزین اتو به ایران رسید🇮🇷 ⛔️باز کردن چروک لباس ها بدون نیاز به اتو 💨 ⛔️با دسترسی آسان و سریع 🤌 🎁برای سفارش این محصول کاربردی با تخفیف های ویژه ی یلدایی 🍉 همین الان روی لینک زیر کلیک کنید⬇️ https://landing.saamim.com/1b0GJ https://landing.saamim.com/1b0GJ
Показати все...
اسپری اتو عباس و ایلار 2(1).mp48.68 MB
💢 آهنگ جدید علی عبدالمالکی بنام تاج سر 🕹#پاپ
Показати все...
4_5765093107741756765.mp33.79 MB
01:53
Відео недоступне
صحبت های عجیب این عطار ایرانی جهانی شد😳 اگه میخوای اشتها نداشته باشی حتی یه لقمه نون بخوری این کلیپ رو از دست نده😆👌 📌بزن رو لینک و بااین جلبک جوری لاغر شو همه لباسا گشادت شن👇👇👇 https://landing.saamim.com/wkAAS https://landing.saamim.com/wkAAS از امروز تا پایان شب یلدا می‌توانید محصولات منتخب را با قیمت‌های استثنایی تهیه کنید.🔥🍉🌙
Показати все...
Edit.Eta.Jolbak.mp45.77 MB
Фото недоступне
با تو مثل سرمایه دارا سیس میگیرم. 🩷
Показати все...
Repost from TgId: 1440531845
به پرستارش تج..اوز میکنه تا بتونه اونو مال خودش کنه💔🔞🔞🔞 #معشوقه_ابلیس 🔥 #پارت50💯 داد زدم: _ ولم کن لعنتی! من رو محکم روی مبل چرمی اتاق انداخت که سریع از جام بلند شدم و خواستم به سمت در برم که دستشو دور کمرم حلقه کرد و من رو بلند کرد و دوباره روی مبل انداخت! دوباره از جام بلند شدم و به سمت در خواستم بدوم که دوباره از کمر منو گرفت و روی مبل پرت کرد و روم خیمه زد و دستامو بالای سرم نگه داشت! سرش رو نزدیک کرد که لب هام رو ببوسه که صورتم رو به چپ و راست چرخوندم که منو نبوسه ولی بالاخره تونست لب های داغش رو روی لب هام بذاره! شروع به تقلا کردم ولی اون فقط لب هام دو میبوسید و مک می زد و گاز می زد! قطرات اشک از چشم هام سرازیر می‌شدن! چشم هاش رو محکم بست و مثل گرگ گرسنه ای لب هام رو میخورد! انگار مدت طولانی از من دور بود! انگار نه انگار که همین چند ساعت پیش اومده بود خواستگاریم! داشتم خفه میشدم و نفس کم میاوردم ولی اون عمیق و محکم لب هام رو توی حصار لب های خودش قفل کرده بود! دستش رو به سمت پایین تنم برد و با کاری که کرد نفس توی سینم حبس شد ...💦🔥 https://t.me/+qup4luV2RL02ZjU0 https://t.me/+qup4luV2RL02ZjU0 https://t.me/+qup4luV2RL02ZjU0 https://t.me/+qup4luV2RL02ZjU0 https://t.me/+qup4luV2RL02ZjU0 https://t.me/+qup4luV2RL02ZjU0 https://t.me/+qup4luV2RL02ZjU0 شاهرخ رئیس یه باند مافیایی بزرگ که همه از اسمش میترسن و کسی تا حالا اونو ندیده و هرکسی به چشم هاش نگاه کنه اونو درجا می کشه دلشو به یه پرستار کوچولوی مذهبی میبازه و اونو به اجبار و با تهدید زن خودش میکنه و ...🔞
Показати все...
Repost from TgId: 1440531845
#دکتر‌هات💉 #part1 نگاهی به چشم های درشت و مشکی رنگش انداختم از لباساش مشخص بود از روستا اومده دستکش هام رو پوشیدم و اشاره ایی به تخت کردم با صورتی مظلوم لب هاشو برچید و روی تحت دراز کشید اشاره ایی به دامن گل گلیش کردم که گنگ سرشو تکون داد _چ..چی؟ اخم هام توی هم رفت _میگم دامنتو دربیار سریع صورتش سرخ شد _وا..واسه چی؟ _می خوام چکش کنم از رو دامن نمیشه مشخص بود حسابی خجالت کشیده و انتظار نداشت که لخت چکش کنم نگاهی دقیق به صورتش انداختم خیلی بچه بود نهایتا بهش میخورد ۱۵ سالش باشه نمیدونم اینجا چیکار می‌کرد و چه دلیلی داشت که پرده اش رو چک کنه.. به قیافش هم نمی‌خورد که از اون دخترای خراب و هرجایی باشه. بلاخره با هزار رنگ عوض کردن دامنشو پایین کشید با دیدن پایین تنه سفید و کلوچه ایش حس کردم غریضه های مردونه ام فعال شدن و برجسته شدن پایین تنه‌ام رو توی شلوارم حس کردم یه کلوچه بدون مو..سفید و با لبه های صورتی یه دختر کم سن و سال واقعا بی نظیر و وسوسه کننده بود دستمو روی لبه های تپلش گذاشتم که چشم هاش رو با خجالت بست نوازش وار تپلش رو لمس کردم به جرئت میتونستم بگم بهترین و کلوچه ایی ترین تپلیِ که تا حالا در بین بیمارهام دیدم دستکش هام رو درآوردم تا بتونم با دست های خودم لمسشون کنم گرمی دستم رو که روی تپلش احساس کرد پاش رو چنگ زد _آخ❌😈👇🏻 https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk حدیث دختری با تپل کلوچه ایی و صورتی که حسابی بدن سک.سی داره چشم همه رو تو محل میگیره و اونقدری سک.سیه که بابایه عوضیه معتادش بهش تجاوز میکنه..حدیث برای معاینه ی بکارت میره پیش دکتر و اونجا مهرادسعادت پزشک حشریش عاشق تپل کلوچه ایی و ابدار حدیث میشه و یه شرط میذاره!..💋💦💧 #ممنوعــــــهههههه #هـــات🔞🔥
Показати все...
1
Repost from TgId: 1440531845
_ چیه؟ انگشت های من برات کافی نبود که زیر خواب داداشم شدی؟ عاجزانه مچش رو چنگ زدم. _ اون شوهرم سحر... میفهمی؟ مگه چاره دیگه ای هم دارم؟ پوزخندش پر رنگ شد و انگشتش رو بیشتر از قبل فرو برد. _ بهش گفتی بکارتت رو کی زدی؟ گفتی چرا شب زفاف ازت خون نیومد؟ اشک بی اختیارم رو پس زدم و پاهامو بهم چسبوندم که لزج انگشت هاش رو بیرون کشید. _ گ ...گ ...گفتم ارتجاعی بودم! انگشت های خیسش که مملو از مایع واژنم بود رو نزدیک لبم اورد. _ چه حسی داری، شب ها داداشم میکنتت صبح ها التماس من میکنی تا برات بخورمش غزال؟! https://t.me/+WAY9bjAE05ZjYmZh https://t.me/+WAY9bjAE05ZjYmZh https://t.me/+WAY9bjAE05ZjYmZh https://t.me/+WAY9bjAE05ZjYmZh خواهر برادر دوتایی تازه عروس عمارتشون رو جر میدن💦🔥 #لزبین🏳‍🌈
Показати все...
Repost from TgId: 1440531845
- خاله شورت نو نداری پام کنم؟ خاله سرش رو از توی کابینت بیرون اورد. از صبح پریود شده بود و حال نداشت‌ من اومده بودم کمکش. - شورت برا چیته؟ مگه نداری؟ - خاله از مدرسه اومدم هوا گرمه خیلی عرق کردم توش پر از خیسیه. چشماشو بست و با کلافگی روی مبل نشست. موهاش به هم ریخته بود و ارایش نداشت. ولی شوهرش مرد خوش قیافه ای بود. - برو توی اتاق خواب. تو کشوی لباس خوابام یه شورت قرمز هست. سیامک خریده بزرگه برام. باشه ای گفتم و به سمت اتاقش رفتم. خیلی به هم ریخته بود، کنار کمد زانو زدم و کشو رو باز کردم. با دیدن شورت و سوتینای نو و سکسی دهنم باز موند. - بایدم اینقدر داشته باشی، شوهرت سیامک جونه. هرشب هرشب... با اون کاندوماش. هوفی کشیدم و گشتم. بین این همه لباس اونو چطوری پیدا میکردم. سیامک خوش قیافه ترین مرد فامیل بود که دست گذاشت رو خاله ی من‌. ریزه ی میزه و معمولی‌. شلخته... خالم اصلا زنانگی بلد نبود من اینقدر واسش پست اینستاگرام میفرستادم تا یاد بگیره میگفت شما نسل جدید اعجوبه اید. ولی اخه اون شوهر رو باید نگه داشت. - پس کجاست این شورته، این همه لباس داره. اصلا به کارش میان. همشون نوان معلومه اصلا به سیامک نمیده. - افرین خوب گفتی. اون شورت هم توی کشوی بالاست. با شنیدن صدای کلفت سیامک نفسم رفت. اینجا چیکار میکرد. سریع ایستادم و برگشتم عقب. - س...سلام. ببخشید من نمیدونستم شما نرفتید. دستپاچه شدم و ایستادم. دست هاش رو توی جیب شلوار پارچه ایش فرو کرد. - تو تو اتاق خواب چی میخوای عطرین. - شورت. شورت میخوام. شورت خودم خیسه. بعد زدن این حرف احساس پشیمونی عمیقی کردم. خاک تو سرم. نیشخندی بهم زد و اومد جلو. - جدا؟ نشونم بده ببینم خیسیش رو. تنم به کمد چسبید و اون دستشو توی شلوار و شورتم فرستاد. انگشتاش که روی نازم کشیده شدن ناخوداگاه ناله کردم. - چه ابی انداخته. خالت خوابه، بیا یه حال بهت بدم کوچولو. قبل این که حرف بزنم منو روی تخت انداخت و... https://t.me/+7e8HywkP0TZhNjNk https://t.me/+7e8HywkP0TZhNjNk https://t.me/+7e8HywkP0TZhNjNk ❌شوهر خالش توی اتاق خواب با هفت پوزیشن می کنتش و..‌
Показати все...
#پارت_۴۴۵ ➖دشمن عزیز بی سرو صدا از حمام بیرون اومدم و توی تاریکی اتاق کورمال کورمال خودم رو به میز آرایشی رسوندم. سشوار رو برداشتم که روشن کنم ولی...ولی این خونه و این اتاق یه جوری ساکت بود که کلا بیخیال  این مورد شدم و به این نتیجه رسیدم ب باهمون حوله موهام رو خشک کنم بهتر از این هست که از سشوار استفاده کنم. یکم‌زمان برد اما حالا حس سبکی داشتم چون نه تور تنم بود نه میکاپ داشتم و نه حتی موهام به خاطر تافت اون حالت خشک نچسبی که بهم حس سنگینی میداد رو داشتن. حوله رو توی رختکن آویزون کردم و با پوشیدن یه لباس خواب سفید دو بنده پاورچین به سمت پدرام که روی کاناپه دراز بود رفتم. کنارش روی زمین زانو زدم و با تکون دستش آهسته اسمش رو صدا زدم و گفتم: -پدرام...پدرام....بیداری!؟ غرولند کنان گفت: -بیدار نبودم...بیدارن کردی!چه مرگته؟!چی میخوای ؟! برو بتمرگ دیگه.... لحن حرف زدن و حرفهاش باعث شد حس بدی بهم دست بده با اینحال عقب نشینی نکردم و گفتم: -روی کاناپه کمرت درد میگیره...بیا باهم روی تخت بخوابیم.لطفا... با اون صدای بم گرفته اش گفت: -برو...برو و سمت من نیا ! قلب پدرام در مواجه با من مثل سنگی میشد که میخ محبتم درونش فرو نمی‌رفت. از ازدواج با من به حدی کلافه و دلخور بود که در تک تک لحظات نسبت به من گارد و حرص و نفرت داشت. دستشو نوازش گونه دست کشیدم و آهسته گفتم: -پدرام میدونم تو از من خیلی ناراحت و دلخوری ولی...ولی ...ولی لطفا اینجوری رفتار نکن. بیا کنار هم بخوابیم...خب !؟ اصلا بد باش ولی... خیلی یهویی ساعد دستش رو از روی چشمهاش پایین آورد و با اون چشمهای یی احساس ترسناکش و اون نگاه یخیش صورتم رو از نظر گذروند و پرسید: -زبون آدمیزاد حالیت نمیشه ؟! نشنیدی چی بهت گفته بودم !؟ من با توی هرزه روی یه تخت نمیخوابم! چند باره دیگه باید برات تکرارش کنم؟ چرا دست از سرم برنمیداری؟! چرا بیخیالم نمیشی‌‌‌‌...!؟ غمگین پرسیدم: -من چیکار کنم تو با من اینطوری رفتار نکنی هاااان !؟ کفری و عصبی جواب داد: -کمتر سمت من بیا... کمتر با من حرف بزن کمتر دور و برمن بپلک همین...فقط همین! دوندونامو روی هم سابیدم و با بلند شدن از روی زمین ،زمزمه کنان گفتم: -به درک! خیلی هم دلت بخواد کنار من بخوابی!منو باش دلم شور اینو میزنه...برج زهرمار! رفتم سمت تخت و بعداز اینکه به پهلو دراز کشید پتو رو تا بالا ی صورتم کشیدم ... نویسنده: نابی
Показати все...
43👍 13😭 7
#پارت_۶۰۴ ➖دشمن عزیز اون بارونی که نم نم شروع به باریدن کرده بود حالا دیگه شدت گرفته بود و با ریتم و شدت بیشتری می‌بارید درحالی که من همچنان عین ماتم زده ها همونجا لب جوی آب نشسته بودم و به بخت بد و تاریکم فکر میکردم و البته به اینکه باید به همه چیز پایان بدم‌! آره. شاید وقتش بود این رابطه تموم بشه. این رابطه ی بی خودی و چرت و پرت به چه دردی میخورد؟ اصلا تا کی میشد اینطور ادامه داد؟! خیره به  جریان زلال آب  که لحظه به لحظه به خاطر قاطی شدن گل و لای و باریدن بارون  ،رنگش تغییر میکرد و مقدارش بیشتر می‌شد گفتم: -فکر کنم وقتشه همه بدونن ما اصلا چیزی یه اسم زندگی مشترک نداریم... نخواست به این حرف من اهمیت بده. اینو حسم میگفت. به سمتم چرخید. دست سردم رو با دست گرمش گرفت و گفت: -بلند شو بریم...سرما میخوری! خیلی سریع دستمو پس کشیدم و با لحن تندی گفتم: -بیخودی ادای شوهرای دلسوز رو درنیار. یه جوری هم رفتار نکن که انگار سرما خوردن یا نخوردن من واست مهمِ.. لبهام روی هم لرزیدن اما من  به خودم مسلط  شدم. دماغمو بالا کشیدم و با زدن یه پوزخند گفتم: -من دیگه تورو شناختم پدرام پورمند...بقیه هم نشناسند من یکی دیگه خیلی خوب میشناسمت! لبخند تلخی زد و گفت: -عجب! پس منو شناختی بالاخره! خب من کی ام !؟ با نفرت و البته کاملا مطمئن  جواب دادم: -یه آدم کینه توز که همه اش به فکر انتقام. به فکر تلافی گذشته... یه آدم که عشق و پیشمونی و محبت منو باور نکرد. یه نفر که خوشبختی و حال خوبش رو توی بدبختی و بدحالی من میبینه.... لبخند تلخ تری زد. سری به تاسف تکون داد و زمزمه کرد: -مُخت تاب برداشته! یخ کرده! چاییده! حتی نگاهم  هم عصبانی و ترسناک شد. از جا بلند شدم. فکر اینکه توی همچین هوایی میتونستم الان کنار دوستهام ،دستهامو با گرمای آتیشی  که احتمالا بهزاد راه انداخته گرم کنم و چایی آتیشی بخورم و اونقدر حرف بزنم که سبک بشم نه اینکه اینجا با این حال و  روز دست و پنجه نرم کنم ،منو از پدرام زده تر میکرد! وقتی اون هم از روی زمین بلند شد کاپشنش رو پرت کردم سمتش و گفتم: -دیگه نمیذارم این وضعیت ادامه پیدا کنه. جهنم خانوادمو به جهنم تو ترجیح میدم... کاپشن رو گرفت و خونسردانه گفت: -تو نمیتونی در مورد چیزی تنهایی تکلیف مشخص کنی! موهای خیس ریخته روی صورتم رو  کنار زدم و گفتم: -چرا میتونم... من همچی رو تموم میکنم...خودم شروعش کردم  خودم تمومش میکنم بی هیچ حرکتی ایستاد و در  سکوت تماشام کرد و من درحالی به راه افتادم که آروم آروم تمام هیکلم خیس قطره های سرد بارون شده بود... نویسنده:نابی
Показати все...
2👍 1
01:00
Відео недоступне
🔮طلسم دفع بیماری🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد /²⁸❤️ https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇 🆔 @ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Показати все...
22.68 MB
1
چیزهایی که باید به خاطر آرامش روانت رهاشون کنی .1 مقایسه کردن خودت با بقیه 2 روابط سمی 3 کمال گرایی 4. نگه داشتن احساسات بد 5 سرزنش کردن خودت 6. نیاز به تأیید دیگران 7. اشتباهات گذشته 8. ترس از قضاوت شدن 9 نیاز به کنترل همه چیز 10 بی نظمی خانه و ذهن 11. انتظارات غیر واقعی 12 عادت های ناسالم .13 موندن در منطقه امن 14. کار بیش از حد 15 پشیمونی از چیزهایی که نمیتونی تغییر بدی .16 تلاش برای خوشحال کردن همه 17. ترس از شکست .18 شک کردن به توانایی های خودت 19. فکر کردن به اینکه دیگران در موردت چه فکری میکنند 20 تعلل کردن 21 عصبانیت به خاطر ناراحتی های جزئی
Показати все...
8
Repost from TgId: 1440531845
_ طلا رو آوردم سقط کنه ولی الان از صداسیما زنگ زدن میگن مصاحبه افتاده جلو میتونی بیای پیشش؟ صدای اروند گرفته بود جاوید بهت زده جواب داد _ شوخی میکنی مگه نه اروند؟ تو اینقدرم بی غیرت نشدی اروند پوزخند زد _ آدرسو واست فرستادم. کسیو نداره وگرنه به تو رو نمینداختم _ دِ پفیوز اگر بی کس شده بخاطر کیه؟ بخاطر تو که مثل دستمال کاغذی ازش استفاده کردی و حالا که سیر شدی و شکمش اومده بالا میخوای بکشیش اروند تماس رو قطع کرد صدای گریه های طلا از توی اتاقک محقر می اومد وارد که شد صدای زن رو شنید _ باز نگه دار پاهاتو دخترجون ، تا میخوام سر میله رو وارد کنم خودتو عقب می‌کشی مگه من مسخرتم؟ ای بابا اروند با اخم وارد شد و تشر زد _ بیرون باش زن نچی کرد و ایستاد _ ببین پسرجون ، بخوای معطل کنی ماهم یاد داریم! فک کردی نفهمیدم آدم حسابی و معروفی؟! صبح تا شب عکست تو روزنامه‌ها و تلویزیونه اذیت کنی اذیت میکنم اروند عصبی غرید _ گمشو بیرون تا خبرت کنم. همین مونده توئه دوزاری تهدید کنی زن زیرلب ناسزایی گفت و از اتاق خارج شد طلا با پاهای برهنه از ترس میلرزید و اشک می‌ریخت اروند روی صندلی چوبی کهنه نشست و کلافه پچ زد _ پنج سال پیش اومدی چی گفتی دخترعمو؟ طلا در سکوت هق زد .میدونست منظورش چیه _ گفتی عاشقمی! بهت چی گفتم؟ گفتم تازه اول راهم ، که تازه اولین قرارداد خارجیمو امضا کردم گفتم تا دو سه سال دیگه عکسم میره رو بیلبوردا گفتم زن و زندگی فقط مانعمه. تو چی گفتی؟ طلا بغض کرده پچ زد _ من که اعتراضی نکردم _ گفتی باکره نیستی ، گفتی فقط یه شب ولی بعدش چی؟ باکره بودی... باکره بودی و من با شرط نگهت داشتم طلا سرشو روی زانوهاش گذاشت و زار زد خسته شده بود اروند نمی‌فهمید چرا صدای گریه های دخترک تا این اندازه براش زجرآوره سعی کرد بی تفاوت باشه _ من دوساعت دیگه باید تهران باشم طلا وقت مصاحبه دارم. بخواب تمومش کنه طلا التماس کرد _ بذار برم... بخدا بچمو برمیدارم میرم تو یه روستای دور افتاده. هیچ وقت دیگه مزاحمت نمی‌شم _ داری اون روی سگمو بالا میاری _ پنج ماهشه ، حس داره دردو میفهمه قلب اروند تیر کشید اما کوتاه نیومد _ بخاطر حماقت و خفه خون گرفتنِ جنابعالی پنج ماهش شده. وگرنه تو همون ماه اول با قرص کلکش کنده بود طلا بی صدا زار زد و اروند سعی کرد محکم باشه . ایستاد و سمت بدن نحیف دخترک اومد. شونه هاشو فشرد دخترک روی تخت کهنه دراز شد _ فقط چنددقیقه ریلکس باش و به سقف نگاه کن خب؟ درد نداره. زود تموم می‌شه... هردو میدونستن دروغ می‌گه اروند زن رو صدا زد و خودش از اتاق بیرون اومد پاهاش می‌لرزید نمیدونست این حسِ لعنتی از کجا اومده پیامِ مدیر برنامه هاش رسید "کجایی اروند؟ باید گریم بشی بالاخره قراره مونتیگوئه معروف بره شبکه سه. دیر نکن" هم زمان صدای جیغِ دخترک دیوارها رو لرزوند موبایل از دستش افتاد و دندوناشو روی هم فشرد اشتباه کرده بود؟ طلا با هق هق جیغ کشید _ آی خدایا مردم از درد اروند موهاشو چنگ زد. به خودش تشر زد (احمق نشو ...کل عمرت برای امروز زحمت کشیدی طلا میبخشه ... دوباره بچه دار میشید) طلا با هق هق جیغ کشید _ آی بسه ... اروند توروخدا بیا از در بیرون زد هم زمان ماشین جاوید رو دید که وارد کوچه شد به خودش دلداری داد (تا الان باید دردش تموم شده باشه ... از دلش در میاری) خواست سوار اتومبیل بشه که جاوید سمتش دوید _ بی غیرت! داری تنهاش میذاری؟ گرفته زمزمه کرد _مراقبش باش جاوید با خشم روی شونش کوبید _من چیکارشم بی ناموس؟. تو شوهرشی نه من. از شانس گند عاشق توئه نه من بهت زده با خشم به جاوید خیره شد جاوید عصبی خندید _ چیه؟ چرا نمیزنی تو دهنم؟ میترسی دک و پزت بهم بخوره و تو تلویزیون خوب ظاهر نشی؟ ستاره‌ی فوتبال ایران ، مونتیگو! _خفه شو میدونم اینقدر بی ناموس نیستی جاوید عصبی عقب عقب رفت _راست میگی بی‌ناموس نیستم که به ناموسِ داداشم چشم داشته باشم. مثل خواهرمه ولی به همون حکم برادریم قسم از دست تو نجاتش میدم اروند پوزخند زد _طلا بدون من نمیتونه نفس بکشه _ حتی از بی نفسی خفه بشه نمیذارم برگرده دیگه رنگشو نمی‌بینی . خودتو جرم بدی پیداش نمی‌کنی .مونتیگو میشی ولی بدون طلا! اروند عصبی سوار شد و پاشو روی گاز فشرد از خشم می‌لرزید با حرص روی فرمون کوبید و زیرلب پچ زد _فقط گوه خوردی تا منو عصبی کنی جاوید چراغ قرمزو رد کرد چشماش از خشم سرخ شده بود _ طلا واسه من جون میده هرکاری هم باهاش بکنم باز شب تو بغل خودم میخوابه! پوزخند زد اما نمیدونست غم وقتی به استخون برسه چطور آدم رو آتیش می‌زنه خبر نداشت غمِ دخترک به استخون رسیده بود که قراره بسوزه و از خاکسترش ققنوس وار زنده شه و برگرده اما اینبار نه به عنوان طلای مونتیگو بلکه به عنوانِ سهامدار اصلی باشگاهِ تیم! https://t.me/+N3ckeFFT37JkN2E0 https://t.me/+N3ckeFFT37JkN2E0 https://t.me/+N3ckeFFT37JkN2E0
Показати все...
1
Repost from TgId: 1440531845
_تو‌اگر تنها زن روی کره ی زمین باشی هم فقط یکبار مصرف بودی برام بازهم برای صدمین بار به خودش اجازه داده بود قلبم رو بشکنه ولی من اجازه نمیدادم اشکام سرازیر شه _این یکبار مصرف بچه تو حامله ست از شدت خنده سرش به عقب رفت من اینجا جون میدادم و اون من رو به سخره گرفته بود بسختی جلوی ریزش اشکامو‌گرفتم تو کسری از ثانیه جلو رفتمو کرواتشو تو‌مشتم چنگ زدمو جلو‌کشیدم _ببین اقا پسر اگر اون روز که مثل وحشیا افتادی به جون تنم و بهم تجاوز کردی نرفتم شکایت کنم بخاطر اتیش انتقامت بود ... بخاطر کاری که میگی بابام با مادرت کرد بود ... به عقب هولش دادم و پشت بهش کردم تا رقصیدن اشک داخل چشمام باعث سرگرمیش نشه _تنها چیزی که الان میخوام ازت یه شناسنامه برای این بچه ست ... پوزخندی زد _اولش شناسنامه و بعدش خرجی و بعدش ارث و میراث و ... سریع به سمتش چرخیدمو قبل تموم شدن جملش با نیشخند گفتم _واقعا فکر کردی بعدی وجود داره ؟ یک قدم بهش نزدیک شدم و سینه به سینه ش وایسادم _بعدش دیگه حتی رنگ بچه ای که حاصل تجاوزته رو نمیبینی تو‌حسرتش‌میمونی دست به سینه شد -از شناسنامه خبری نیست کیفمو برداشتم _اوکی پس حکم دادگاه برای تست dna بدستت میرسونم‌ عمران نامی... فکر کن همه جا خبر بپیچه عمران نامی تاجر بزرگ یه بچه داره که حاصل تجاوز وحشیانشه به سمت در اتاقش رفتم که پشت کشیده شدم _میکشمت اینکارو کنی پوزخندی زدم و انگشتمو‌مکم روی سینه ش کوبیدم _تو ۹ماه پیش دقیقا روز عروسیم با عشق زندگیم منو کشتی .. تجاوزی که بهم کردیو گردن نگرفتی اما دیگه نمیذارم این بچه رو هم‌گردن نگیری به سمت در چرخیدم ک برم بیرون که یهو... https://t.me/+04NqhDlENV41ZDM0 https://t.me/+04NqhDlENV41ZDM0 https://t.me/+04NqhDlENV41ZDM0 دختری که قربانی انتقام بزرگترین تاجر ایران میشه اما به اشتباه 🥹
Показати все...