مجمع دیوانگان
Kanalga Telegram’da o‘tish
وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت میشود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر میپردازیم. . ارتباط با ادمین کانال: @DivaneSaraAdmin . اینستاگرام: instagram.com/divanesara_
Ko'proq ko'rsatish2025 yil raqamlarda

13 580
Obunachilar
-324 soatlar
-157 kunlar
-12230 kunlar
Postlar arxiv
Repost from TgId: 1520014280
در ضرورت تردید!
✍️ یادداشتی بر رمان «لولیا» اثر «احمد هاشمی»
به قلم: #آرمان_امیری
از ستون: #نقد_و_درنگ
راویان غیرموثق همواره یکی از جذابترین مدلهای روایت در تاریخ ادبیات داستانی بودهاند. به قدمت کلاسیکترین رمانها سابقه دارند اما هرگز از غافلگیری و جذابیتشان کاسته نمیشود؛ شاید به این دلیل که ما فراموشکاریم و هرقدر مدعی شویم که به تمامی ضعفها و نقصهایمان آگاهیم، باز خیلی زود همه را از یاد میبریم و دوباره خود را در کانون حقیقت قلمداد میکنیم. یا بدتر از آن؛ به کلام نخستین روایتگری که در برابر خود میبینیم چنان دل میدهیم که ضرورت تردید را فراموش میکنیم.
تردید کردن دشوار است. نیازمند نوعی هوشمندی مداوم، که مثل پذیرش بار مسوولیت انسان را میفرساید و در نهایت آدمی را وسوسه میکند که تن به رخوت تسلیم بدهد. تسلیمی به دست راویان که هرچه میخواهند بگویند و ما را در لحظاتی که میخواهیم با آرامش صرف داستان کنیم آزادانه به هر سویی که میخواهند بکشند. البته در کسب چنین اعتماد تام و تمامی، لحن راوی هم بیتاثیر نیست. یک روایت دوستانه، با لحنی نرم و شوخطبعانه، خیلی زود اعتماد مخاطب را جلب میکند و او را متقاعد میکند که دغدغه و دلآشوبهی خطر گمراهی را کنار بگذارد؛ و این دقیقا ظرافتی است که احمد هاشمی در رمان «لولیا» به کار گرفته است.
هاشمی، در رمانهای قبلی خودش هم از همین قلم طنز برای روایت وقایع جامعه استفاده کرده بود و با انتشار سومین رماناش دیگر میتوان گفت که سبک خاص خودش را برای قصهگویی دارد: در داستانهایش به صورت مداوم به گوشه و کنار شهر سرک میکشد؛ بر روی آسیبهای اجتماعی تمرکز ویژهای دارد؛ و البته از شوخطبعی خود کمک میگیرد تا در عین بازنمایی سیاهترین وجوه جامعه، خواننده را اسیر ملال و افسردگیِ دردنامهنویسی نکند. در رمان اخیر اما، هاشمی ابتکار جدیدی در فرم روایت به کار برده که کاملا برگرفته از ضروریات محتوای اثر است.
اگر در «آفتابدار» و «اروسیا»، سیاست صرفا به شکل یک تصویر دور در پسزمینهی رویدادهای داستان به چشم میخورد و آسیبهای اجتماعی تا حد زیادی به صورت مستقل مورد توجه قرار گرفته بودند، در «لولیا» رد پررنگ سیاست، آن هم در شکل تاریخی و پیوسته خودش خودنمایی کرده و خردهروایتهای داستان را به حاشیه رانده است. بدین ترتیب، بر خلاف روایتهای اجتماعی قبلی که صرفا میتوانست در مرحلهی بازنمایی آسیبهای جامعه متوقف باقی بماند، اینبار نویسنده خودش توقعی در مخاطب ایجاد میکند که برای صورت مسالهی سیاستی که به تصویر کشیده یک جمعبندی و پایانبندی مشخص ارائه کند؛ اما چنین توقعی پیشاپیش با دو تهدید بزرگ مواجه است:
نخست خطر سقوط در دام شعارزدگیهای ایدئولوژیک و وسوسهی صدور مانیفستهای سیاسی در زرورق داستان است که نمونههای مشابه فراوانی هم در طول تاریخ داشته. آثاری که هرقدر هم بتوانند با جلب حمایتهای سیاسی و جناحی مدتی در کانون توجه قرار بگیرند، اما معمولا با گذشت زمان ارزش و اعتبار هنری خود را از دست میدهند و به مرور در سطح همان بیانیههای سیاسی سقوط میکنند که باید جایی لابهلای برگهای تاریخ بایگانی شوند.
تهدید دوم اما، به مراتب مهلکتر است: آنها که در زمانهی تردیدهای بیپایان گمان میکنند که راهحل نهایی را به دست آوردهاند، بیشتر از آنکه پیامبران عصر ایمان باشند، معمولا به دلقکهای مضحک عصر تردید بدل میشوند! پس چطور نویسندهای میخواهد که برای انبوهی از جدالهای سیاسی و تردیدهای تاریخی که خودش در تضاد با یکدیگر به تصویر کشیده، یک جمعبندی نهایی ارائه کند و همچون ابرفیلسوف افلاطونی، نسخهی حقیقت نهایی را کف دست خوانندگاناش قرار دهد؟
به نظرم اینجا دقیقا همان نقطهای است که هاشمی زیرکانه پاسخ درست را پیش از محتوای اثر، در فرم روایت خود بروز میدهد. جایی که به خوبی تشخیص میدهد طنز و شوخطبعی به تنهایی مشکل را حل نمیکنند و اگر به واقع ما انبوهی از تردیدهای زمانهی خود را درک کردهایم، و اگر میخواهیم مدعی شویم که از اشتباهات تاریخی پیشینیان درسی گرفتهایم، باید پیش از اقامهی هر ایمان جدیدی، از تردید و شک سخن بگوییم. شک، حتی به بدیهیترین و عریانترین حقایقی که پیش چشمانمان قرار گرفته، و به صمیمیترین روایتهایی که به گوشمان خوانده شده، و البته شک، حتی به خودمان!
📍درنگ را در تلگرام | اینستاگرام دنبال کنید.
مغالطهای لفظی برای توجیه ماشین سرکوب
#A 379
آرمان امیری @armanparian - ادعای عجیب و شگفتانگیزی که وضعیت سرکوب آشکار و خفقانآور فعلی را به تعابیری چون «دوقطبی اجتماعی» و «جنگ مردم علیه مردم» قلب میکند، صرفا بر پایهی یک «مغالطهی اشتراک لفظی» بنا شده که از تعبیر «مردم» سوءاستفاده میکند.
البته که در یک معنای کلامی، مردم، میتواند به تمامی شهروندان، یا حتی فربهتر از آن، تمامی اعضای یک جامعه اتلاق شود؛ اما در معنای سیاسی، وقتی از «مردم» سخن میگوییم دقیقا منظور آن گروهی است که خارج از حیطهی حکومت/دولت به سر میبرند.
حتی در عصر مدرن و پس از زایش مفهوم «دولت / ملت» هم این مرزبندی به صورت کامل حذف نشد. فارغ از اینکه در وضعیتهای غیردموکراتیکی مثل ایران اصلا شاهد شکلگیری دولت/ملت نبودهایم، در همان نظامهای دموکراتیک غربی نیز پس از پیوستن دولت و ملت به یکدیگر، باز هم همچنان تعابیری چون «عرصهی عمومی» یا «جامعهی مدنی» را داریم که معنایشان اشاره به بخش بزرگی از جامعه است که شامل حال دولت و نیروهای دولتی نمیشود.
انبوهی از نظریاتی که هرگز نمیپذیرند دولت، ولو در دموکراتیکترین اشکال خودش، صرفا بازتابدهندهی برآیند خواست اجتماعی است نیز بدین بحث کمک میکنند. از نظریههای چپگرایانه که دولت را نمایندهی یک طبقهی خاص میدانند تا نظرات تعدیلشدهای که دولت را حتی مستقل از طبقات، واجد یک هویت مستقل قلمداد میکنند، همه و همه بر این حقیقت ضمنی انگشت میگذارند که «حساب کار دولت و نیروهای دولتی از آنچه جامعه میخوانیم جداست».
همهی اینها یعنی، وزیر یا وکیل یا مامور دولتی هم هرچند در معنای انسانی خودش بالاخره یک شهروند است و بخشی از «مردم»، اما در معنای سیاسیاش جزو مردم نیست. دقیقا به تناظر همین گزاره، هرآنکس که به بخشی از ماشین سرکوب یا مأموریتهای اجرایی حکومتی تبدیل میشود (به ویژه در حیطههای امنیتی/سیاسی) دیگر بخشی از «مردم» به حساب نمیآید؛ و همهی اینها یعنی: در هیچ کجای تاریخ سیاسی، هیچ کس به مخیلهاش هم خطور نکرد که سر به نیست کردن مخالفان استالین توسط ک.گ.ب را دوقطبی جنگ «مردم علیه مردم» توصیف کند! همانطور که وقتی ماموران پینوشه مخالفان را از هلیکوپتر به پایین پرت میکردند هم شاهد جنگ «مردم علیه مردم» نبودیم و همانطور که مزدوران نازی، مأموران مخفی رژیم بعث صدام، یا پیراهنسیاههای حزب فاشیست ایتالیا هم بخشی از ماشین سرکوب حکومتی بودند و نه «مردم».
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
#A 379
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Repost from TgId: 1178780421
📝📝📝رویاهای ارزشمند و نسخههای متناقض
🔻🔻🔻یادداشتی از آرمان امیری در نقد علیرضا علویتبار منتشر شده در وبسایت #مشق_نو
📌بریدهای از متن:
🖊آقای علویتبار در یادداشت «تاجزاده؛ ارزشها و مطالبهها»، تصویر بسیار خوبی از ابعاد ارزشی و اخلاقی ایدهی «اصلاحات ساختاری» ارائه دادهاند. پروژهای که انصافاٌ باید گفت آقای تاجزاده یک تنه آغاز کرد و با پشتکار فراوان و گاه علیرغم کارشکنی و مخالفت برخی از اصلاحطلبان به پیش برد، تا جایی که امروز اگر ادعا کنیم به تنهایی بیش از کل اردوگاه اصلاحطلبان در جامعه وجهه و اعتبار دارد چندان به گزاف نرفتهایم. از آنجا که توصیف آقای علویتبار بسیار کامل و دقیق است، من از تکرار آن خودداری میکنم و خوانندگانی را که احتمالا نخواندهاند، به مطالعهی همان یادداشت دعوت میکنم.
🖊پیشتر خودم هم در یادداشت «چرا پروژهی اصلاحات ساختاری تاجزاده شکست خورد؟» تلاش کردم تا برخی از ابعاد «عملیاتی» این ایده را تشریح کنم. مسالهای که جای آن در یادداشت آقای علویتبار خالی بود و دقیقا بهانهی من برای نگارش این یادداشت است.
🖊برای ورود به بحث، میخواهم توجه آقای علویتبار و دیگر خوانندگان را به مجموعه مقالاتی جلب کنم که با عنوان «نقد کارنامهی اصلاحات» نوشته و در سال ۱۳۹۶ منتشر کردیم. مجموعهی کامل این یادداشتها را در قالب یک فایل پی.دی.اف میتوانید از اینجا+ دریافت کنید. اینجا به اختصار یادآوری میکنم که دو مورد از انتقاداتی که ما آن زمان به کارنامهی اصلاحات وارد کردیم، یکی شعار «قانونگرایی» بود که به باور ما از ابتدا شعار غلطی بود و باید با شعار «اصلاح قانون» جایگزین میشد.
🖊این نقد و پیشنهاد اما در زمان خود نه تنها مورد قبول اصلاحطلبان قرار نگرفت، بلکه به صورت جدی و صریح هم با آن مخالفت کردند. (مجموعهای از استدلالهای مخالفان در همان فایل موجود است) جناح سرمست از پیروزی خیرهکنندهی انتخاباتی سال ۹۶ باور نداشت که کارنامهاش ایرادی دارد و آمادهی پذیرش هیچ گونه نقدی نبود.
🖊نتیجه اما خیلی زودتر از آنکه تصورش را میکردیم خودش را نشان داد. ابتدا اعتراضات سال ۹۶ و سپس روند رو به افول وضعیت دولت تا رسیدن به بزنگاه ۹۸ که ظرف کمتر از دو سال آن جریان غرّه به پیروزی خود را از اوج به حضیض کشاند. اینکه بعد از پنج سال، بالاخره ندای ضرورت «اصلاح قانون» دستکم به بخشی از اصلاحطلبان هم رسید را ما قطعا به فال نیک میگیریم هرچند بر قول معروف و متداول، برای یک جریان سیاسی گاهی «دیر رسیدن» با «هرگز نرسیدن» هیچ تفاوتی ندارد.
🖊به هر حال، این مقدمه به خوبی نشان میدهد که ما با اصل و بنمایهی ادعایی پروژهی «اصلاحات ساختاری» مبنی بر ضرورت اصلاح قوانین کاملا موافق هستیم؛ پرسش اما به وجه دیگری از این ایدهی سیاسی باز میگردد. در همان مجموعه یادداشتها، ما فصل دیگری از انتقادات را به ناهماهنگی «قدرت اجتماعی» با «نیروهای سیاسی» اختصاص دادیم. انتقادی که اتفاقا و البته در شکلی دیگر به جنبش سبز هم وارد بود.
🖊در کارنامهی ۲۵ سالهی جریان اصلاحات، علیرغم طرح شعارهایی همچون «فشار از پایین و چانهزنی از بالا»، عملا هرگز شاهد کوچکترین تلاش اصلاحطلبان برای بسیج اجتماعی و اعمال فشار از پایین نبودهایم. معدود موارد اعتراضات مردمی (همچون واقعهی ۱۸تیر) همواره با مخالفت و گاه حتی تخطئهی صریح اصلاحطلبان همراه بوده است. (مراجعه کنید به سخنرانی آقای خاتمی پس از واقع سال ۷۸)
🔸متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید
mashghenow.com/?p=5712
#علیرضا_علویتبار #مصطفی_تاجزاده #آرمان_امیری
🔸نشانی تلگرام «مشق نو»:
t.me/mashghenowofficial
چرا پروژهی تاجزاده شکست خورده است؟
#A 378
آرمان امیری @armanparian - بریدههایی از متن یادداشت:
✍️ پروژهی «اصلاحات ساختاری»، تلاشی بود برای گسترش دامنهی هدف اصلاحطلبی، از سطح افزایش کیفیت اجرایی، به اصلاح ساختارها، قوانین و نهادهای کشور.
✍️ در نهایت این تاجزاده بود که با تعبیر «اصلاحات ساختاری» خود، برای نخستین بار تلاش کرد چشماندازی از ضرورت تغییر در مبانی قانونی کشور را به رسمیت بشناسد.
✍️ شاید بزرگترین محرک تاجزاده برای این ایده، تجربهی تاریخی دولت بختیار بود. تاجزاده امیدوار بود اگر اینبار هم حاکمیت به مرحله «صدای انقلاب شما را شنیدم» رسید، جامعه بتواند به جای ادامهی مسیر انقلابی، گزینهای را پیشنهاد بدهد که هم برای حکومت قابل قبول باشد و هم در بین نیروهای منتقد.
✍️ ظاهر هر سه بیانیه، حمایت از آقای تاجزاده و اعتراض به بازداشت ایشان است، اما با دقت در متن بیانیهها مشخص میشود در هرسه مورد فقط یک چیز مشترک است: «اعلام برائت از اقدام علیه نظام، مرزبندی با پروژهی تاجزاده و آمادگی برای مبارزه با نیروهای برانداز در کنار حکومت»!
✍️ در چهارچوب گفتمان تاجزاده، براندازی و اصلاحات ساختاری دو پاسخ به یک هدف مصلحانه و دلسوزانه برای نجات کشور هستند، ولو آنکه یکی از نظر اجرایی دارای آسیبهای خطرناک قلمداد شود. «ویرانی» در منطق تاجزاده، صرفا یک پیامد نامطلوب است که در کمین روش براندازها نشسته؛ در منطق سه بیانیهی اخیر اما، براندازها اساسا «طالب ویرانی» مملکت هستند!
✍️ بدین ترتیب، پیام واضح اردوگاه اصلاحطلبان به تاجزاده آن است که شاید تا اطلاع ثانوی بتواند به عنوان یک «همراه پیشین» از همدلی «گعدهای» و «محفلی» دوستان سابقش بهرهمند شود، اما قطعا در پیشبرد پروژهی سیاسیاش نه تنها حمایت جریان اصلاحات را با خود ندارد، بلکه باید خود را آمادهی مخالفتهای آشکارتری کند.
برای خواندن متن کامل این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
چرا پروژهی تاجزاده شکست خورده است؟
#A 378
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
۱۲ سال اعتراض
📍 پژوهشی آماری بر روند تحولات شعارهای اعتراضی، از جنبش سبز تا سال ۱۴۰۱
فایل پیوست، پژوهشی است آماری که ما بر روی روند تغییر و تحولات شعارهای معترضان، در جریان اعتراضات خیابانی ۱۲ سال گذشته انجام دادیم. به صورت مشخص در این پژوهش، شعارهای سه مقطع «جنبش سبز»، «اعتراضات سال ۹۸ به ماجرای سقوط هواپیمای اوکراینی» و در نهایت «اعتراضات سه ماههی نخست ۱۴۰۱» را گردآوری و طبقهبندی کردیم و از وجوه مختلف به مقایسهی روند تغییرات آنها پرداختیم. نتیجهی نهایی و تحلیل آن را به همراه شیوهی کار، جزییات آماری، جداول و نمودارهای آن، منابع مورد استفاده و البته برخی کاستیهای پژوهش را میتوانید در فایل گزارش کامل پژوهش که به پیوست آمده دریافت کنید. در این پست تلگرامی، صرفا به گزیدهی بسیار خلاصهای از برخی یافتههای این پژوهش اشاره میکنیم:
✍️ تنوع تعداد شعارها در جریان جنبش سبز، آشکارا نسبت به مقاطع پس از آن بیشتر بوده است. همین مقایسهی عددی نشان میدهد که حداقل نیمی از شعارهای سردادهشده در دل جنبش سبز، در سالهای بعدی باید به کلی فراموش شده و یا کنار گذاشته شده باشند. در این میان، دو ردهی «حمایت از رهبران» و «حمایت از نهادهای انقلابی» بزرگترین مجموعهها را به خود اختصاص میدهند. اولی، صرفا میتواند به «بیرهبر» شدن اعتراضات بعدی دلالت کند؛ دومین دسته اما، حکایت از یک تغییر در سویهها و جهتگیریهای اعتراضی دارد: دیگر خبری از دوگانهسازیهای میان «بسیجی خوب و بسیجی بد» نیست، و تأییدات ضمنی از برخی روحانیون و مراجع، جای خود را به کلیدواژهی پر بسامد «آخوند» در دامنهای گسترده از شعارهای انتقادی داده است.
✍️ شعارهای معطوف به مسوولین دولتی طبیعتا به مانند موقعیت سیاسی این مسوولین گذرا بودهاند و تداوم پیدا نکردهاند؛ این در حالی است که شعارهای انتقادی از شخص یا نهاد رهبری، به مانند شعارهای انتقادی از نهادهای انقلابی (بسیج، سپاه و صدا و سیما) تا حد زیادی بدون تغییر باقی ماندهاند و به عنوان میراثی به حرکتهای اعتراضی بعدی رسیده است.
✍️ مجموعه شعارها علیه دولت و علیه رهبر، در جنبش سبز به مراتب بیشتر از اعتراضات بعدی بوده است؛ اما بخش بزرگی از سهم این شعارها در سال بعد به بخش «اعتراض علیه اساس حکومت» منتقل شده است. شاید باید گفت معترضان در جنبش سبز، دلیل مشکلات را نه در اساس انقلاب یا اساس نظام و نهادهای آن، بلکه در کجکارکردی اشخاص جستجو میکردند. در سالهای بعد اما معترضان علاقه خاصی به تقسیمبندیهای داخل حکومت ندارند و نارضایتی خود را به تمامیت نظام تعمیم میدهند.
✍️ در میان شعارهای سال ۹۸، به مرور رد پای اشاره به رژیم پهلوی و لفظ «شاه» به چشم میخورد، اما در آن مرحله همچنان رویکرد جمهوریخواهی و شعار علیه دیکتاتوری پررنگ است. احتمالا به دلیل نقش پررنگ نیروهای دانشجویی (به ویژه با گرایشهای چپ) ترکیببندی بیشتر شعارهای ضد حکومت، به صورت همزمان علیه رژیم سلطنت هم موضعگیری داشتند. در این مرحله نه تنها رد پای چشمگیری از ابراز پشیمانی از انقلاب به چشم نمیخورد، بلکه غلبهی گفتمان نسبتا چپگرایانه به بازتولید برخی شعارهای انقلابی انجامیده است. اما در شعارهای سال ۱۴۰۱، به کلی با یک رویکرد جدید مواجه هستیم که ضمن اعتراض به کلیت حکومت، اقبال نسبی و گاه چشمگیری به مظاهر و نمادهای رژیم سلطنت از خود بروز میدهد و صراحتا از گفتمان انقلابی ۵۷ ابراز پشیمانی میکند.
✍️ در عرصهی روابط بینالملل، بیش از تمامی بخشها شاهد نوعی ثبات و تداوم در سویههای شعاری بودهایم. شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» به نمایندگی از جنبش سبز در تمامی سالهای بعدی ثابت باقی مانده است و شعارهای محدودی همچون «اوباما، اوباما، یا با اونا یا با ما» جای خود را به شعار گسترده و پرکاربردی همچون «دشمن ما همینجاست، دروغ میگن آمریکاست» داده است. تداوم این شعارها نشان از ثبات رویکرد معترضان خیابانی در مخالفت با سیاستهای بینالمللی حکومت است.
✍️ در حالی که ردهی «شعارهای پراکنده» در جنبش سبز کمترین سهم را به خود اختصاص داده است، فقدان رهبری در اعتراضات ۹۸ به بعد، در کنار گسترش روزافزون عوامل نارضایتی و بهانههای اعتراضی، به افزایش خیرهکنندهی سهم «شعارهای پراکنده» در مقاطع پس از ۸۸ منجر شده است.
✍️ هیچ رد پایی از شعارهای «تجزیهطلبانه» یا گرایش به «خشونت و اعتراض مسلحانه» در اعتراضات سراسری دیده نمیشود. جای خالی شعارهای اقتصادی/معیشتی، یکی دیگر از نکات عجیب و غافلگیرکننده در میان شعارهای اعتراضی است.
✍️ روی هم رفته، روند تغییر در ندای اعتراضات خیابانی، طی یک دههی گذشته، آشکارا به سمت و سوی شکست ساختار به پیش رفته است.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ فایل نهایی گزارش «۱۲ سال اعتراض»
📍 پژوهشی آماری بر روند تحولات شعارهای اعتراضی، از جنبش سبز تا سال ۱۴۰۱
در این پژوهش، شعارهای اعتراضی در سه مقطع «جنبش سبز»، «اعتراضات سال ۹۸» و «اعتراضات سال ۱۴۰۱» (سه ماهه نخست) جمعبندی و تحلیل و مقایسه شدهاند.
تهیه و تدوین گزارش، کاری است گروهی از جانب کانال تلگرامی «مجمع دیوانگان»
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Final-1401.pdf1.02 MB
یادداشت وارده:
جبنش سبز؛ هویت مقاومت یا هویت برنامهدار
#V 112
✍️ نویسندهی میهمان: ابوالفضل حاجیزادگان @Hajizadegan - این روزها بخشی از کنشگران طرفدار جنبش سبز و یا نزدیک به این جریان، به تکاپو افتادهاند تا به هر شکلی که شده، واکنش درخوری نسبت به جنبش رسانهایِ سلطنتطلبها نشان دهند. عدهای معتقدند که باید با برگزاری مناظرههای کلابهاوسی و برجسته کردن تناقضهای عملی و نظری سلطنتطلبها، آنها را رسوا کرد و عدهای نیز معتقدند که آقای میرحسین موسوی باید با انتشار یک بیانیهی صریح در نفی سلطنتطلبی، کار را یکسره کند و تکلیف را برای این مردمِ در معرض گرایش به سلطنتطلبی روشن سازد!
این نوع مواجهه با وضعیت امروز، مصداق نواختن سرنا از سر گشاد آن است. قبل از هرگونه اقدام سریع، فوری، انقلابی در راستای مقابله با سلطنتطلبی، لازم است به این پرسش مهم بیاندیشیم که چطور ممکن است ایدهی بازگشت به سلطنت که تا چند سال پیش مورد استهزای بخش وسیعی از مردم و کنشگران واقع میشد، بهتدریج بتواند توجه بخش قابل توجهی از موافقان و مخالفان را به سمت خودش برانگیزد؟ این شهروندانی که امروزه شعار «رضاشاه روحت شاد» سر میدهند، از ابتدا که سلطنتطلب نبودهاند؛ بلکه سلطنتطلب شدهاند! چه بر سرشان آمده و چه تجربههایی را گذراندهاند که امروز معتقدند «کشور که شاه نداره، حساب کتاب نداره»؟
یکی از شروط اولیه سیاستورزی دموکراسیخواهانه، مسئولیتپذیری است. تمام جریانها و گروههایی که طی سالهای گذشته، در زمین سیاست ایران حضور داشتهاند، باید با تمرکز بر پیامدهای خواسته و ناخواستهی عملکردشان، به اندازهی خودشان مسئولیت وضعیت فعلی را به عهده بگیرند. ما سبزها هم از این قاعده مستثنی نیستیم.
به گمان نگارنده، افزایش نسبی طرفداری از ایدهی سلطنتطلبی، بیشتر از آنکه دلایل ایجابی داشته باشد، دلایل سلبی دارد:
برای خواندن ادامه یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
یادداشت وارده:
جبنش سبز؛ هویت مقاومت یا هویت برنامهدار
#V 112
✍️ نویسندهی میهمان: ابوالفضل حاجیزادگان
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Repost from TgId: 1520014280
عدالت در زمانهی ابتذال شر
✍️ یادداشتی بر رمان #عدالت اثر #فردریش_دورنمات
.
به قلم: #آرمان_امیری
از ستون: #نقد_و_درنگ
«آیا هرچه اینجا نامش عشق و خورد و خوراک و زندگی و کلاهبرداری و داد و ستد و اندیشه و تولید مثل و مدیریت است، عقبمانده، میانمایه، روستایی و غیرواقعی نیست؟» (بخشی از کتاب «عدالت»)
داستان رمان «عدالت»، با یک جنایت آغاز میشود. جنایتی بسیار آشکار و عریان؛ یک نفر وسط روز وارد رستوران میشود و جلوی چشم همهی مشتریها با اسلحه به سر دیگری شلیک میکند. صحنه به قدری واضح است که به نظر میرسد هیچ نقطهی ابهامی برای داستان باقی نمیماند، اما قاتل در نهایت از سوی دادگاه رای برائت دریافت میکند؛ نه به این معنی که عذری برای جنایت داشته، بلکه اصلا از انجام آن تبرئه میشود!
وقتی از ژانر جنایی سخن میگوییم، توقع میرود که تمام لذت داستان در راز کشف جنایت نهفته باشد و لو دادن پایان داستان به کلی جذابیت آن را از بین ببرد؛ اما سبک آثار «فردریش دورنمات» متفاوت است. سبکی که اتفاقا با حال و روز ما تناسب بیشتری دارد: آیا جنایتهایی که ما در این زمانه میبینیم همینقدر عریان و آشکار نیستند؟ آیا در مورد تصاویری گه هر روزه با وضوح کامل میبینیم کوچکترین تردیدی وجود دارد؟ وقتی همه چیز اینقدر واضح است و در پیش چشم همگان رخ میدهد، پس چرا عدالت اجرا نمیشود؟
دورنمات، در حدود ۴۰ سال پیش رمان عدالت را نوشت؛ اما شاید به مدد تجربهای که از بقایای جنگ جهانی و رژیمهای وحشت در خاطره داشت، فضایی ترسیم کرد که برای جامعهی امروز ایرانی بسیار آشناست. جایی که عدالت به اجرا در نمیآید، نه از آن جهت که جنایت پنهان و سربسته است، بلکه بدان دلیل که خود «عدالت» مفهوماش را از دست داده است.
برای خواندن ادامه یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.
📍درنگ را در تلگرام | اینستاگرام دنبال کنید.
سه سناریو برای ایران، در فردای جنگ جهانی سوم!
#A 377
✍️ آرمان امیری @armanparian - اجماع نظر قابل قبولی وجود دارد که نقطهی عطف تاریخ نوگرایی ایرانیان را در جنگهای ایران و روس جستجو میکنند. نکتهی عجیب و ویژهای هم نیست. در تاریخ اکثر کشورهای جهان، جنگها همیشه نقاط عطف تعیینکنندهای بوده و هستند. حتی پس از جنگهای ایران و روسیه هم باقی نقاط عطف تاریخ معاصر ما به جدالهای بینالمللی پیوند خورده است. آسیبشناسی انقلاب مشروطه بدون لحاظ کردن عامل تعیین کنندهای همچون جنگ جهانی اول بیمعنا و ابتر است. سقوط دولت رضاشاه با اشغال ایران در جریان جنگ دوم محقق شد و رد پای جنگ سرد در حوادثی چون کودتای۳۲ و انقلاب ۵۷ کاملا آشکار است.
با چنین تاریخچهای، جای شگفتی است که چطور تحول بزرگی همچون جنگ اوکراین در تحلیلها و چشماندازهای بخش بزرگی از نیروهای سیاسی کشور هیچ دگرگونی بنیادینی ایجاد نکرده است. نهایت مباحثی که تا این لحظه شاهدش بودهایم توجه تحلیلگران به نقشآفرینی یا کارشکنی روسیه در مذاکرات برجام خلاصه شده که تنها میتواند نشانگر نگریستن به جهان از دریچهی تنگ یک نگاه کوتهبینانه باشد.
از زاویهی نگاه جهانی، مقاومت خیرهکننده و غیرقابل پیشبینی اوکراینیها، خیلی زود معادلات جنگ را تغییر داد. ترس و دغدغهی کوتاه مدت اروپا و غرب از سقوط قریبالوقوع اوکراین، خیلی زود جای خودش را به چشمانداز یک جنگ بسیار بزرگ اما طولانی و فرسایشی داد. جنگی که تحلیلگران و حتی رهبران جهان غرب آشکارا از آن با عنوان «جنگ جهانی سوم» یاد میکنند و اغلب برای آن هیچ پایانی متصور نیستند مگر با شکست کامل روسیه و سقوط قطعی پوتین. (چه به صورت مرگ شخصی و چه به صورت حذف از عرصهی سیاسی) در مسیر این هدف دشوار، قطعا فشارهای اقتصادی بزرگترین ابزار و در عین حال، بزرگترین چالش پیش روی کشورهای اروپایی است. فشارهایی که با افزایش هزینهی سوخت در اروپا از همین حالا آغاز شده و با فرارسیدن زمستان جدیتر هم خواهد شد. این یعنی غربیهایی که طی یک دههی گذشته علاقهی خود به مداخله یا حضور در خاورمیانه را از دست داده بودند، با وقوع جنگ و تهدید اروپا، بار دیگر به امنیت انرژی در خاورمیانه توجه ویژهای نشان خواهند داد و در این پازل، نه تنها نفت ایران، بلکه اثرگذاری رژیم حاکم بر اوضاع منطقه دوباره به یکی از صورت مسالههای حیاتی برای جهان غرب بدل شده است. صورت مسالهای که من گمان میکنم غرب در پاسخ به آن با سه سناریو مواجه است:
سناریوی نخست، مطلوبترین و کمهزینهترین گزینه است: احیای برجام، به معنای آنکه نظام حاضر تمامی نقشههای منطقهای خود را متوقف کند تا هم نفت ایران به بازار جهانی باز گردد و هم اخلال در امنیت باقی کشورهای نفتخیز منطقه منتفی شود.
سناریوی دوم، بازگشت پروژهی تغییر رژیم به دستور کار غرب است. سناریویی که در آن یک نیروی قابل اعتماد برای غرب، به کمک اعتراضات داخلی و البته حمایتهای بینالمللی بتواند رژیم حاکم را سرنگون کند. در این سناریو، تمامیت ارضی ایران و امنیت نسبی در ایران و منطقه به یکی از مطلوبیتهای طرف غربی بدل میشود، چرا که بدون تحمل هیچ هزینه یا دغدغهای بابت امنیت در منطقه میتواند از تقویت پشتوانهی اقتصادی جنگ اطمینان حاصل کند. تقویت این سناریو احتمالا به معنای پررنگ شدن نقش شاهزادهی پهلوی در آیندهی نزدیک است.
سناریوی سوم که تلخترین و پرهزینهترین سناریو برای تمامی طرفهای درگیر است، به وضعیت اشغال کشور در پی جنگهای جهانی پیشین شباهت دارد. وقتی رژیم حاکم و نیروهای سیاسی یک کشور اینقدر کوتهبین و ناکارآمد باشند، بعید نیست که ماشین قدرتمند جنگ با زور سرنیزه از کشور شما «پل پیروزی» بسازد.
به شخصه از سناریوی نخست به کلی ناامید هستم و آن را تا سرحد تبدیل رژیم تمامیتخواه فعلی به یک دولت دموکراتیک ملی غیرممکن میدانم. سناریوی سوم دردآور و هولناک است؛ به ویژه که در این سناریو، اگر غربیها ناچار باشند مستقیم وارد خاک ایران شوند، نه تنها تامین امنیت و تثبیت تمامیت ارضی ایران دیگر برایشان یک مطلوبیت نیست، بلکه احتمالا به یک دردسر بزرگ بدل خواهد شد که برای حل آن به گزینهی «تجزیه» فکر خواهند کرد.
در میان این سه گزینه، سناریوی دوم قطعا قابل توجه ویژه است. البته همچنان نمیتوان این دستهبندی را قطعی قلمداد کرد. شاید نیروهای دیگر بتوانند گزینههای جدیدی هم به این فهرست اضافه کنند، اما به شخصه گمان میکنم تا اطلاع ثانوی، هیچ تحلیل یا طرح سیاسی دیگری که نتواند معادلات کشور ما را در دل پازل بسیار بزرگتر جنگ جهانی سوم تحلیل کند به کلی فاقد ارزش است.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
سه سناریو برای ایران، در فردای جنگ جهانی سوم
#A 377
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Repost from TgId: 1520014280
سگها و آدمها
✍️ نویسنده: #آرمان_امیری
سگ اول به ویرانهای رفت و بوکشید. قهرمان ملی شد و نشان شجاعت دریافت کرد. سگ دیگر به ویرانهای رفت و بوکشید. مورد غضب قرار گرفت و نزدیک بود جاناش را از دست بدهد. اولی سگی در اوکراین بود و مینهای جنگی را پیدا میکرد و دومی سگی در آبادان بود و به یافتن پیکرهای زیر آوار کمک میکرد. چه کسی میداند که اصلا خودشان فهمیدهاند چه کردهاند؟ شاید فقط بو کشیدهاند! دستکم، بسیاری از دانشمندان چنین میگویند. علم چندان شوخی سرش نمیشود. ژنها را میشناسد و کروموزومها و مولکولها و عصبها را. برای حیوانات عادتهای تکرارشونده را و برای انسانها حسی از تفسیرگری. دانشمندان، زیادی عصاقورتداده هستند و به «روح جهان بیروح» التفاتی ندارند.
در روایت دانشمندان، داستان سگها و آدمها، بیشتر محصول یکسره شدن یک جنگ تاریخی بر سر بقا بوده است. از زمانهای دور که ما کمی میمونسان بودهایم و آنها بیشتر گرگسان. حتما دشمن بودهایم و خشنتر؛ هزاران سال جنگ و کشمکش اما به پیروزی تاریخی ما و اجدادمان بر آنها و اجدادشان منجر شد و این غلبه چنان در جسم و جان گرگها رخنه کرد که گرگ بودن یادشان رفت و رفتهرفته بسیاریشان سگ شدند؛ سرسپرده، وابسته، ترسخورده؛ مثل تصویری که اخوان ثالث در «آواز سگها و گرگها» ازشان ارائه داد؛ و حتی بدتر. همانقدر هم نمیفهمند. یعنی اصلا نمیفهمند. فقط بو میکشند در جستجوی آنچه نمیدانند چیست. در جهانی از بوهای مختلف، گاهی تشویق میشوند و گاه تنبیه تا بالاخره یاد بگیرند که ارباب چه میخواهد. روایت دانشمندان، حکایت «قفس آهنین مدرنیته» است؛ سرد، خشن و بیروح؛ روایت ارباب فاتح و بردهی مغلوب.
داستان سگها و آدمها اما، روایت دیگری هم دارد. روایتی از دل ادبیات؛ از اسطورهها و افسانهها؛ آنجا که:
سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و آدم شد
این روایت قدمت بیشتری دارد و حکایت یک جنگ دائمی نیست. حکایت یک همزیستی تاریخی است، پر از کشمکش، پر از فراز و نشیب، پر از تلخی و شیرینی. این روایت مثل بازار مکاره است و در آن از هر جنسی نسخهای پیدا میشود. مثلا «باک»، در رمان «آوای وحش» که «جک لندن» نوشت. سرنوشت موجودی که ابتدا خشونت دید و خشن شد، سپس محبت دید و اعتماد کرد و فداکار شد. چقدر شبیه خودمان!
در روایت جهان ادبیات، داستان سگها هم به اندازهی داستان آدمها متنوع و عبرت آموز است. سگهایش هم، درست مثل آدمها میتوانند خودخواه، خشن، بیرحم، ترسخورده، حقیر و سرسپرده باشند؛ مثل «روسلان وفادار»؛ سگ نگهبانی که برای به بند کشیدن انسانها تربیت شده بود؛ اما وفاداری و خوشخدمتی به ارباب سرکوبگرش، فرجام و عاقبتی جز آوارگی و فلاکت برایش به همراه نیاورد. یا اصلا چرا راه دور برویم؟ مثل همین «سگ ولگرد» خودمان؛ که انگار او هم مثل «عنتر» داستان چوبک، «لوتیاش مرده بود» و بعد از یک عمر وابستگی دیگر نه میتوانست روی پای خودش بایستد، نه میدانست باید به انسانها اعتماد کند یا نه؟!
در این روایت، سگها هم به مانند آدمها میتوانند طغیان کنند؛ عشق بورزند و دوست داشته باشند و وفاداریشان از سر خلوص باشد. مثل آرگوس، در آن اسطورهی کهن که حتی وقتی انسانها اولیس (اودیسئوس) را فراموش کردند او نکرد. یا حتی مثل «سپید دندان» که بندهای بندگی خودش را به جهان انسانها درید، اما پس از کسب آزادی محبت و دوستیاش را زیر پا نگذاشت.
من این روایت را بیشتر دوست دارم. دوست ندارم مثل دانشمندان فکر کنم که سگها روباتهایی هستند در بند و مقهور شرایط محیط. اینکه فقط کاری را انجام میدهند که به آنها یاد داده باشند. من این اسارت و این مسخ بودگی را دوست ندارم؛ و مگر همین را برای انسان هم نمیگفتند؟ که محصول طبقات است و شرایط زیستی و ابزار تولید و تعلیمات سیستم آموزشی و دستگاه فکری نظامهای فکری/ایدئولوژیک؟ اما چقدر دیدیم که طغیان کردند انسانها علیه تمامی این ساختارها و این پیشبینیها؟
مساله اصلا دوست داشتن نیست؛ من بارها دیدهام و حالا دیگر باور دارم به روایت انسان طاغی؛ و دیگر از سگها هم بعید نمیدانم که طغیان کنند و در آن لحظهای که انسانِ جانبهلب رسیده فریاد میکشد «تیر نزن»، سگها هم بهانهی «مأمور و معذور» را کنار بگذارند و به جای آنکه مثل تولهسگهای «مزرعهی حیوانات» فقط به ارادهی خوکها آمادهی دریدن باشند آواز سر دهند که:
در این سرما برهنه، زخم خورده
دَویم آسیمهسر بر برف چون باد
و لیکن عزّت آزادگی را
نگهبانیم،
آزادیم، آزاد!
📍درنگ را در تلگرام | اینستاگرام دنبال کنید.
توهم بزرگ و خطرات بزرگتر
#A 376
✍️ آرمان امیری @armanparian - هفته گذشته، «پیتون گندرون»، جوان ۱۸سالهی آمریکایی یک اسلحه به دست گرفت، ۳۲۰کیلومتر رانندگی کرد تا به شهری با اکثریت سیاهپوست برسد و سپس شروع به شلیک کرد. او میخواست «هرقدر که میتواند سیاهپوست بکشد». تا این لحظه دستکم مرگ ۱۰ تن قطعی شده. گندرون یک مانیفست ۱۸۰صفحهای هم برای عمل خودش منتشر کرده که بر مبنای «جایگزینی بزرگ» نوشته است. این طرح که گویا هواداران رو به افزایشی در جهان دارد مدعی است: یک توطئهی جهانی وجود دارد که میخواهد سیاهپوستان و اقلیتها را جایگزین نژاد سفیدپوست کند! در سال ۲۰۱۹ هم «برنتون ترنت» که در نیوزیلند ۵۰نفر را به رگبار بست به همین توطئهی «جایگزینی بزرگ» ارجاع داده بود.
ادعاهایی چون «جایگزینی بزرگ» را میتوان تا نظریات توطئهآمیز جنبشهای فاشیستی ریشهیابی کرد اما نباید آنها را به نسخهی برتریجویی «مرد سفیدپوست» محدود دانست. ذهنیت توطئهپنداری که به اندیشهی فاشیستی ختم میشود میتواند در اشکال جدیدی خودش را بروز دهد. اندیشمندانی چون «اریش نولته» به ما نشان دادهاند که ذهنیت فاشیستی گاه از مرزبندیهای نژادی و ملی عبور کرده و شکل مرزبندیهای مذهبی به خودش میگیرد و البته متن حاضر، برای ارجاع دادن به جناب «نولته» دلیل و بهانهی دیگری هم دارد.
در همین هفته (شاید همزمان با قیام تکنفرهی گندرون در آمریکا)، یادداشتی با عنوان «جهانیان و گربهی ما» به قلم «مهدی تدینی» منتشر شد. خلاصهی یادداشت مورد اشاره آن است که تمامی جهانیان دست در دست هم دادهاند تا از تضعیف «ایران ما» سود ببرند. (متن کامل را از اینستاگرام ایشان بخوانید) من متن مانیفستی که «پیتون گندرون» از خود باقی گذاشته ندیدهام، اما بدون شک قالب کلی آن به مانند ایدهی «جایگزینی بزرگ» دقیقا متنی بوده مشابه همین یادداشت آقای تدینی. فقط کافی است برای امتحان از این الگوی آماده سرمشق بگیرید و با یک جایگزینی ساده نام قربانی را از «ایران ما» به عراق ما، ترکیهی ما، آذربایجان ما، عربستان یا حتی «مذهب یهود ما» و «آیین کلیسای ارتودوکس ما» تغییر دهید.
اقبال عمومی به این دست متون مایهی تعجب نیست، به ویژه در وضعیت ویرانی اجتماعی که ما دچارش شدهایم و البته با گوشهی چشمی به سنت دیرینهی ایرانی/شیعی مظلومنمایی و دشمنتراشی. با این حال، فراتر از یک مرزها و پیشینههای تاریخی، یک الگوی ذهنی هم به خلق و پذیرش چنین اندیشههایی کمک میکند: «ذهنیت تقابلگرا»!
ذهنیت تقابلگرا از فهم اندیشهی «تعامل» و «سود مشترک» عاجز است. الگوی کلاسیک آن بر پایهی «تضاد منافع» استوار شده و به صورت «بدیهی» استدلال میکند که سود دیگران، در زیان ما (ملت ما / نژاد ما / مذهب ما) نهفته است. جریان معروف «محور مقاومت» بارزترین تجلی این اندیشه در کشور ما است و مدعیان ضرورت اجرای الگوی «رئالیسم در روابط بینالملل» تئورسینهای آکادمیک آن به حساب میآیند که همگی در ضدیت با ایدهی همزیستی مسالمتآمیز توافق دارند.
سود مشترک بر پایهی همزیستی مسالمتآمیز بنمایهی اندیشهی لیبرالیسم است. جایی که لایهبهلایه، از سطح فردی که گرفته تا سطوح شهروندی، اجتماعی، ملی و در نهایت ابعاد بینالملل، سود انسانها/جوامع با زیان دیگری یا غلبه بر آن حاصل نمیشود؛ بلکه اتفاقا با سود متقابل و منفعت مشترک افزایش مییابد. روایتی که به صورت همزمان، با روایتهای کمونیستی، فاشیستی، ناسیونالیستی و البته بنیادگرایانه مذهبی در تضاد قرار میگیرد و اتفاقا نتایج آن، به جهش خیرهکنندهی منافع اقتصادی/اجتماعی و حتی امنیتی در جهان لیبرال، و ناامنی، فقر و جنگ و تخاصم ابدی در تمامی جوامع غیرلیبرال انجامیده است.
من پیشتر هم در یادداشتهایی اشاره کرده بودم که این ذهنیت چقدر در فهم روابط دنیای مدرن و حتی در توضیح دادن بزرگترین نهادهای حال حاضر جهان علیل و عاجز است. (یک نمونهاش را اینجا بخوانید) در اینجا فقط میخواستم این تلنگر را بزنم که صرف تصور ما مبنی بر اینکه نسبت به خطر فاشیسم آگاه هستیم هیچ مصونیتی برایمان به همراه نخواهد داشت. آقای تدینی، مترجم آثار بسیاری در زمینهی فاشیسم، به ویژه از جانب همان جناب نولته هستند. آثاری بسیار ارزشمند که من هم از آنها استفاده کرده و لذت بردهام؛ اما تجربهی یادداشت حاضر مشتی نمونهی خروار است که به ما هشدار میدهد میان سنت ترجمه و سنت اندیشه چه شکاف ژرفی وجود دارد. در زمانهی داغ شدن بازار توهماتی از جنس «جایگزینی بزرگ»، همهی جهان باید نسبت به خطر توهمات بزرگ و پتانسیلهای فاشیستی حساس باشند؛ اما این هشدار برای ما بسیار جدیتر است. با تضعیف هرچه بیشتر پیوندهای مدنی و شهروندی، این دست تمایلات هویتگرایانهی جمعی بیشتر و بیشتر فوران خواهند کرد.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
توهم بزرگ و خطرات بزرگتر
#A 376
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
تحقیر ملت، از سر اختگی سیاسی!
#A 375
✍️ آرمان امیری @armanparian - مدتی پیش، علی مطهری انتقاد خودش نسبت به قتل ستار بهشتی را بدین صورت مطرح کرد که: «کارگری فقیر بوده مشکل داشته یک چیزی گفته، من به آنها [پلیس فتا] گفتم بابا شما این را بیارید اونجا دعوتش کنید. اون الان دلش پر است. باهاش صحبت کنید مهربانی کنید، یه چایی جلوش بذارید دوتا کیسه برنج بهش بدید بره، این اصلاح میشه و از این حرفا نمیزنه». (اینجا+ بخوانید)
من از واژه به واژهی این جملات احساس اشمئزاز میکنم. اگر به واقع زمانی ملکهی اشرافی فرانسه گفته باشد «مردم نان ندارند، خب کیک بخورند» صرفا بیاطلاعی خودش از فقر را به نمایش گذاشته است؛ آقازادهی وطنی ما اما، با علم کامل به وضعیت فقر مردم، هویت انسانی آنها را تحقیر میکند: دو کیسه برنج بدهیم مردم «اصلاح شوند»! با گوسفند طرفید شما؟ از چه «اصلاح» شوند؟
این روزها تکرار کلیدواژهی «اعتراضات معیشتی» دقیقا همان حس نفرت و اشمئزاز را در من زنده میکند. تعبیر مشترکی که از یک طرف حاکمیت به کار میبرد و از سوی دیگر، بخش به ظاهر میانهرویی از منتقدان اصلاحطلب. تکلیف حکومت که مشخص است. با این توصیف به ظاهر بدیهی، به صورت ضمنی مدعی میشود که معترضان مشکلی با اصل حکومت ندارند. تکرار آن اما از جانب اصلاحطلبان، هرچند انگیزههایی نسبتا مشابه دارد، اما به نظرم چندلایهتر است.
ابتدا از وجه کاملا تئوریک ماجرا عرض کنم که اگر کسی بین «اعتراض سیاسی» با «اعتراض معیشتی» تمایزی قائل شود، پیش از هرچیز عمق «نافهمی» خودش را از معنای «سیاست» بروز داده است. از عهد یونان باستان که مفهوم «پولتیکا» پرداخته شد تا کنون، سیاست، دانش تدبیر معیشت و زیست جمعی بوده است. موضوع سیاست اساسا چیزی جز این نیست و اگر کسانی تصور میکنند سیاستی وجود دارد که به موازات یا حتی مستقل از معیشت مردم پیش میرود، احتمالا در همان عالم مُثُل حضرت افلاطون به سر میبرند که ربطی به جهان واقعی ما و زیست شهروندی ندارد.
از وجه پژوهشی هم اگر بخواهیم موضوع را بررسی کنیم، تحلیل و طبقهبندی شعارهای معترضان، یکی از علمیترین شیوههای پژوهشی برای فهم سوگیری و ماهیت اعتراضات است. ما پیشتر در مورد برخی اعتراضات ۹۸ طبقهبندی مختصری از شعارهای معترضان ارائه کردیم (از اینجا ببینید) که سوگیری آشکارا سیاسی خود را بروز میداد. در مورد اعتراضات اخیر هم به گمانم اگر کسی پژوهش مشابهی انجام دهد به نتایجی مشابه خواهد رسید. (مرور کنید که در کلیپهایی که دیدهاید چه حجمی از شعارها معطوف به سران و ساختار سیاسی کشور بوده است)
وجه دیگری هم ماجرا دارد که پیشتر در یادداشتهایی همچون «سیاستزدایی از امر سیاسی»، یا یادداشت «تقلیل مطالبه به نیاز» به صورت مفصل شرح داده بودم. اینجا دیگر آن توضیحات را تکرار نمیکنم تا مستقیم به سراغ بیانیهی اخیر گروهی از فعالین سیاسی کشور بروم. در این بیانیه (از اینجا بخوانید) از حکومت خواستهاند «تا دیر نشده»(!) به صدای مردم گوش بدهد و «برای مهار مشکلات بهویژه گرانی و تورم کمرشکن فکری اساسی کنند».
سقوط مفهوم سیاستورزی در کشور ما در سطح طومارنویسی و نصیحت کردن حاکمیت موضوع جدیدی نیست. اینکه گروهی گمان کنند راه حل مشکلات کشور، درخواست کردن از بانی اصلی وضعیت موجود است هم تنها نشانگر «اختگی سیاسی» است. انتقاد من اما، به آن وجه تحقیر مردم با چماق دشواریهای معیشتیشان است. با احترام تمام به بسیاری از اسامی امضا کنندهی این نامه، که برخیشان از دوستان خود من هستند، به نظرم ذات این درخواست، چیزی نیست جز همان تمایل متفرعنانه به تحقیر کرامت انسانها.
اگر در فقرهی انقلاب فرانسه، با یک طبقهی اشرافیت آکواریومی مواجه بودیم که شکاف آشکار اقتصادی آنان را از تودهی جامعه جدا کرده بود، به نظرم میرسد که در فقرهی اخیر، ما با یک «اولیگارشی فرهنگی» مواجه هستیم که اصرار دارند فهم سیاسی و روح شهروندی تودههای جامعه را تحقیر کنند تا همچنان خود را در حاشیهی امنیتی با عنوان «نخبگان سیاسی/اجتماعی/فرهنگی» نگه دارند. اینان نه تنها برای بنبست سیاسی کشور هیچ راهکاری در چنته ندارند، بلکه در ابعاد فرهنگی و اجتماعی، فرسنگها از میانگین جامعه عقبافتادهاند. پس برای تداوم حضور خودخوانده در نوک پیکان نخبگان اجتماعی هیچ راه دیگری ندارند جز آنکه باقی ملت را در سطح مشتی گوسفند که با کاه و یونجهای راضی و «اصلاح» میشود تقلیل دهند.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
تحقیر ملت، از سر اختگی سیاسی!
#A 375
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
پاسخهایی بدیهی به پرسشهای یک ذهن استبدادزده
#A 374
✍️ آرمان امیری @armanparian - «شما که امروز بدون قدرت توهین میکنید، اگر به قدرت برسید چه میکنید؟»
روایت خوشبینانهی این پرسش تکراری را حتما به وفور شنیدهاید یا شاید هم به کار بردهاید. روایت بدبینانهاش از حالت سوالی خارج میشود و حکمی صادر میکند شبیه آنکه «اگر به قدرت برسید دست به جنایت میزنید». استدلالی که به نظر میرسد برای بسیاری بدیهی و منطقی جلوه میکند که تواتری تا این حد گسترده پیدا کرده و به این سادگی هم شاهد توقفش نخواهیم بود. من پیشتر در یادداشت «قباحت جنایت را نریزیم»، به مغالطههای موجود در این عبارت اشاره کرده بودم؛ بهانهی این یادداشت اخیر، تکرار همان مغالطه اینبار از جانب رضا کیانیان است.
به اختصار از یادداشت قبلی مرور کنم که: از نظر منطقی، از گزارهی اینکه «همه جنایتکاران به مخالفان خود پرخاش میکنند» نمیتوان نتیجه گرفت که «هرکسی به دیگری پرخاش کرد حتما جنایتکار خواهد شد». پیشبینیهایی از جنس «تخممرغدزد عاقبت شتردزد خواهد شد» هم فقط به درد امثال حکم قدیم میخورد، نه ارزش قضایی دارد و نه پایهی استدلالی و منطقی. ایراد دیگر این استدلال، تقلیل و تخفیف اصل جنایت است. همهی ما در شرایطی عصبانی شده و پرخاش کردهایم؛ شاید حتی از سر خشم فحاشی هم کرده باشیم؛ اما آیا این بدان معنا است که همهی ما نه تنها جنایتکارهای بالقوه هستیم بلکه همین حالا هم هیچ فرقی با جنایتکارها نداریم؟!
به باور من، کسانی که اینقدر کوتهنظرانه و تقلیلگرایانه مسالهی جنایت را با هر پرخاش کلامی یا حتی فحاشی قیاس میکند، در عمل آب به سیمای تمام جنایتکاران تاریخ میریزند. اینان شاید تصور کنند که در راستای خشونتپرهیزی و گسترش فرهنگ مدنی قدم بر میدارند اما کارکرد مغالطههایشان فقط قباحتزدایی از اصل جنایت است.
در این یادداشت خاص اما، میخواهم در برابر یک بازیگر سینما و تئاتر، از ابزار هنر و ادبیات استفاده کنم. آقای کیانیان، احتمالا بهتر از همهی ما با نمایشنامهی «مردی برای تمام فصول» آشنا هستند. خود من، سال ۱۳۹۳ در تالار وحدت حاضر بودم زمانی که جناب کیانیان، در نقش «سر توماس مور» روی صحنه ظاهر شدند. آنجا جناب کیانیان، دستکم برای ۳۰ شب پیاپی روی صحنه این دیالوگ ماندگار را فریاد میزدند که:
«قانون نور نیست که شما یا هر کسی با آن ببینید. قانون هیچ نوع ابزاری نیست. قانون معبری است که هر شهروند تا زمانی که در آن قدم بزند میتواند با خیال راحت راه برود».*
اگر هنرمند ما، اندکی به مفهوم آنچه حفظ کرده بود و هر شب به گوش تماشاگران میخواند فکر کرده بود، امروز نیازی نداشت که مدام تکرار کند: «کسی به پرسش من پاسخ نداد»! بهترین پاسخ به این پرسش را، چندین قرن پیش، سر توماس مور در کارنامهی عملی خودش ثبت کرد و به یکی از ارکان اصلی «حاکمیت قانون» در دموکراسی انگلستان بدل شد.
برای ذهنیت استبدادزده، وضعیت تاریخ، در دور باطل ایلغار غالبان چپاولگر و سرکوب مردمان بیدفاع خلاصه میشود، تا چه زمان نوبت به سرنگونی حاکمان جدید و تکرار جنایتهای پیشین برسد. با این نگاه و ذهنیت، جای تعجب هم ندارد که برخی گمان کنند صرفا تا زمانی که حاکمیت فعلی تداوم یابد یک امنیت نسبی خواهند داشت و اگر ورق برگردد و مخالفان و «براندازها» دست بالا را پیدا کنند، همان معاملهای را با اینان خواهند کرد که اینان با پیشینیان کردند؛ در ذهنیت «قانونگرا» اما، وضعیت به کلی از این دور باطل خارج است.
مخالفت با یک رژیم تمامیتخواه و یک وضعیت شبهتوتالیتر، نه ستیز با یک شخص یا یک گروه خاص، بلکه طغیانی علیه بیقانونی است. دموکراسیخواهی، یعنی تلاش برای حاکمیت همان قانونی که معبر امن تمام شهروندان است و یک بار برای همیشه ما را از دوگانهی غالب و مغلوب رهایی میبخشد. تنها با فهم همین منطق است که میتوانیم معنای آن عبارت معروف را دریابیم که «پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد»؛ و البته به عنوان یک تذکر یادآور شویم: «بجز رانتخوارانی که تمام هنرشان بهرهجویی از تداوم وضعیت بیقانونی است».
پینوشت:
* چون نسخهی فارسی نمایشنامه را نداشتم، این بند را از نسخهی انگلیسی ترجمه کردم؛ کاری که اصلا در آن تخصصی ندارم و بیشک ضعفهایی دارد.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
پاسخهایی بدیهی به پرسشهای یک ذهن استبدادزده
#A 374
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
