کانال حمید آصفی
Kanalga Telegram’da o‘tish
https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Ko'proq ko'rsatish2025 yil raqamlarda

16 507
Obunachilar
+7224 soatlar
+1117 kunlar
+53030 kunlar
Postlar arxiv
✍️ بازداشت اکبر دانش سرارودی؛ سکوت ممنوع، صداها نباید خفه شود
✍️ ساعاتی پیش خبری تلخ و ناامیدکننده منتشر شد: اکبر دانش سرارودی، فعال سیاسی و جانباز گرانقدر جنگ، در خانهاش در شهر اصفهان توسط ماموران لباس شخصی بازداشت شد. هنوز هیچ توضیح روشنی درباره علت بازداشت و محل انتقال این انسان شریف و دلسوز منتشر نشده است، اما گزارشها حاکی از آن است که بازداشت او به دلیل سخنرانیاش در مراسم یادبود یکی از جانباختگان جنبش مهسا بوده است. این سکوت، خود فریادی است علیه حقکشی و سرکوب آزاداندیشان.
✍️ اکبر دانش سرارودی نه فقط یک فعال سیاسی، بلکه نمادی از مقاومت مدنی و ایستادگی بر آرمانهای انسانی در میان سختترین شرایط است. سالها با دستهای خسته از جنگ و رنجهای آن، در راه عدالت و آزادی قدم گذاشته و اکنون به خاطر بیان حقایق و دفاع از مطالبات مردمی، گرفتار چنگال بیرحمی شده است.
✍️ این بازداشت، تکرار فشارهایی است که سال گذشته و در جریان فراخوان تجمع ۲۵ بهمن برای رفع حصر مهندس موسوی نیز تجربه شده بود؛ نشانهای از پایبندی مستمر اکبر دانش سرارودی به مبارزه برای حقوق مدنی و عدالت.
✍️ بازداشتها تکراری و خستهکننده شدهاند؛ از بازداشتی به بازداشتی دیگر، انگار صدای اعتراض هر روز بیشتر به سکوت نزدیک میشود. البته حکومت فقط به هوش غریزی خودش تکیه دارد؛ همان سه غریزه ابتدایی: بقا، حفظ قدرت و سرکوب هر صدای مخالف. انگار اینها تمام دانستههایش است و کار دیگری بلد نیست. این روند ناامیدکننده اما نباید فراموش کند که سرکوب هیچگاه نتوانسته صدای عدالت را خاموش کند.
✍️ بازداشت او، زنگ خطری برای همه کسانی است که باور دارند صدای اعتراض حق مسلم هر انسان آزاد است. در برابر این نوع اقدامات سرکوبگرانه نباید سکوت کرد و اجازه نداد هر روز تعداد بیشتری از فعالان و دلسوزان جامعه در زندانهای بینام و نشان گم شوند.
✍️ آزادی فوری و بدون قید و شرط اکبر دانش سرارودی خواستهای است انسانی و حقوقی که نباید نادیده گرفته شود. آزادی او نه تنها حق خودش، بلکه حق تمام کسانی است که به دنبال آیندهای روشنتر و عادلانهتر برای ایران هستند. این بازداشت، گامی دیگر در جهت خاموش کردن نور امید است که باید به دقت مورد توجه قرار گیرد.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 101❤ 40👌 6
از پروندههای امنیتی تا میزهای پر زرق و برق؛ چگونه ساختار قدرت در ایران، «اندیشکده حکومت و کشورداری شهید رئیسی» را به محلی برای توجیه سیاستهای شکستخورده تبدیل کرده است؟
✏️ در کشوری که وعدهها زیر آسفالتها دفن شدهاند، دوباره سفرهای پهن میشود؛ اما این بار، سفرهای پر از تکرار و ریا با عنوانی فاخر و پرطمطراق: «اندیشکده حکومت و کشورداری شهید رئیسی». چنین عنوانی، مثل تابلوهای نئون روشن بر چهرهی تاریک سیاست ما میدرخشد: واژههایی مقدس و معنوی، اما در عمل، دکانی از جنس بودجه، استخدام، پاداش و سهمخواهی.
✏️ آیا این اندیشکده قرار است اندیشه بیافریند؟ یا مأموریتی جز تداوم همان منطق فرسودهای که کشور را تا مرز بیاندیشگی کشانده، دارد؟ وقتی اندیشه صرفاً به «اداره کردن ملت» تقلیل یابد، نه به «فهمیدن انسان»، آنچه ساخته میشود دیگر اندیشکده نیست؛ بلکه قلعهای از بروکراسی است که بر سینهی مردم سنگینی میکند.
✏️ در جهانی که دانشگاهها برای رهایی انسان فکر میکنند، ما اندیشکدهای بنا میکنیم برای تثبیت انسان در حصار حکومت. تناقض تلخ این پروژه در این است که واژههای پرطمطراق، دقیقاً روبهروی معنای واقعی خود عمل میکنند: «کشورداری» معنایش در اینجا دارایی کشور است؛ همه چیز باید «دار» شود، یعنی به مالکیت عدهای خاص درآید. اندیشه، بودجه، بنیاد، حتی نام شهید.
✏️ این تأسیس نه زادهی فقدان رئیسی است، بلکه ادامهی منطق او؛ منطق تکرار، منطق مصرف نامها برای پوشاندن واقعیتها. در این سرزمین هیچ چیز نمیمیرد، حتی ناکارآمدی؛ فقط لباس تازه میپوشد و با تابلوهای پر زرق و برق بازمیگردد.
✏️ مردم که چشم به راه لقمهای واقعیاند، اما هر بار تنها صدای چنگالها و دندانها را میشنوند؛ سفرهای که مدام پهن میشود، اما هیچ لقمهای از اندیشهی آزاد در آن نیست. تنها لقمهی چرب بودجه، در دهان نهادهایی که خود را با واژهی شهید، مقدس میکنند تا مصونیت بگیرند از پرسش و نقد.
✏️ این اندیشکده، اگر میخواهد حقیقتاً اندیشکده باشد، باید نخست با بزرگترین مسئلهی کشورداری روبهرو شود: چگونه میتوان در نظامی که بودجهها بازیچهی قدرتاند، اندیشهای حقیقی به مردم تقدیم کرد؟ اما ما میدانیم: سفرهای پهن شده است — و سفرهها در این خاک هرگز برای اندیشیدن نیستند، برای خوردناند.
✏️ شاید برای این سیستم، اندیشه یعنی همان تکرار مکررات؛ همان بازی همیشگی با کارتهای سوخته.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👏 66❤ 22👍 13👌 2
از پروندههای امنیتی تا میزهای پر زرق و برق؛ چگونه ساختار قدرت در ایران، «اندیشکده حکومت و کشورداری شهید رئیسی» را به محلی برای توجیه سیاستهای شکستخورده تبدیل کرده است؟
✏️
در کشوری که وعدهها زیر آسفالتها دفن شدهاند، دوباره سفرهای پهن میشود؛ اما این بار، سفرهای پر از تکرار و ریا با عنوانی فاخر و پرطمطراق: «اندیشکده حکومت و کشورداری شهید رئیسی». چنین عنوانی، مثل تابلوهای نئون روشن بر چهرهی تاریک سیاست ما میدرخشد: واژههایی مقدس و معنوی، اما در عمل، دکانی از جنس بودجه، استخدام، پاداش و سهمخواهی.
✏️
آیا این اندیشکده قرار است اندیشه بیافریند؟ یا مأموریتی جز تداوم همان منطق فرسودهای که کشور را تا مرز بیاندیشگی کشانده، دارد؟ وقتی اندیشه صرفاً به «اداره کردن ملت» تقلیل یابد، نه به «فهمیدن انسان»، آنچه ساخته میشود دیگر اندیشکده نیست؛ بلکه قلعهای از بروکراسی است که بر سینهی مردم سنگینی میکند.
✏️
در جهانی که دانشگاهها برای رهایی انسان فکر میکنند، ما اندیشکدهای بنا میکنیم برای تثبیت انسان در حصار حکومت. تناقض تلخ این پروژه در این است که واژههای پرطمطراق، دقیقاً روبهروی معنای واقعی خود عمل میکنند: «کشورداری» معنایش در اینجا دارایی کشور است؛ همه چیز باید «دار» شود، یعنی به مالکیت عدهای خاص درآید. اندیشه، بودجه، بنیاد، حتی نام شهید.
✏️
این تأسیس نه زادهی فقدان رئیسی است، بلکه ادامهی منطق او؛ منطق تکرار، منطق مصرف نامها برای پوشاندن واقعیتها. در این سرزمین هیچ چیز نمیمیرد، حتی ناکارآمدی؛ فقط لباس تازه میپوشد و با تابلوهای پر زرق و برق بازمیگردد.
✏️
مردم که چشم به راه لقمهای واقعیاند، اما هر بار تنها صدای چنگالها و دندانها را میشنوند؛ سفرهای که مدام پهن میشود، اما هیچ لقمهای از اندیشهی آزاد در آن نیست. تنها لقمهی چرب بودجه، در دهان نهادهایی که خود را با واژهی شهید، مقدس میکنند تا مصونیت بگیرند از پرسش و نقد.
✏️
این اندیشکده، اگر میخواهد حقیقتاً اندیشکده باشد، باید نخست با بزرگترین مسئلهی کشورداری روبهرو شود: چگونه میتوان در نظامی که بودجهها بازیچهی قدرتاند، اندیشهای حقیقی به مردم تقدیم کرد؟ اما ما میدانیم: سفرهای پهن شده است — و سفرهها در این خاک هرگز برای اندیشیدن نیستند، برای خوردناند.
✏️
شاید برای این سیستم، اندیشه یعنی همان تکرار مکررات؛ همان بازی همیشگی با کارتهای سوخته.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
وقتی منبر سیاسی جای واقعیت را میگیرد
خطبههایی برای گذشته، هشدارهایی برای آینده
✏️ سخنان این هفتهی خاتمی در نماز جمعه، بیش از آنکه نشانی از دین داشته باشد، نشانی از اضطراب قدرت بود؛ اضطرابی که در قالب نصیحت مذهبی بستهبندی میشود تا زخمهای عمیق جامعه پشت واژههای «معاند» و «لجباز» پنهان بماند. اما مشکل اینجاست که جامعه دیگر در این بستهبندیها جا نمیگیرد.
✏️ اینکه بخشی از زنان بیحجاب را «معاند» معرفی کنیم، یعنی از روبهرو شدن با حقیقت فرار کنیم. حقیقتی ساده، زمینی و بیپیرایه: این نسل نه علیه دین قیام کرده و نه اسیر پروژههای خارجی است. فقط نمیخواهد با قوانین و سبک زندگی دهه شصت زندگی کند. حکومت اما همچنان ترجیح میدهد علت هر تغییر اجتماعی را در آن سوی اقیانوسها جستوجو کند؛ چرا؟ چون پذیرش واقعیت داخلی، یعنی پذیرش شکست سیاست.
✏️ از همه مضحکتر، ارجاع به یک نویسنده آمریکایی و هشدار درباره «خوابهای سیا»ست. گویی هر زنی که شال از سر بردارد، درگیر کودتای جهانی شده است. این روایتها نه مردم را میترساند، نه اقتدار میسازد؛ فقط نشان میدهد که سیستم سیاسی، در فهم سادهترین رفتار اجتماعی درمانده است. وقتی برای توضیح انتخاب فردی، ناچار میشوی پای سازمانهای امنیتی دنیا را وسط بکشی، یعنی از مردم جا ماندهای و از حقیقت گریختهای.
✏️ مسأله حجاب—چه بخواهند چه نخواهند—از پرونده امنیتی خارج شده و به واقعیت اجتماعی بدل شده است. برخورد قانونی، تهدید، اخطار و خطبه، هیچکدام نمیتوانند چیزی را به عقب برگردانند که بهطور طبیعی در زندگی مردم ریشه دوانده است. جامعه ایران امروز، با همه رنج و فشارش، باز هم در سبک زندگی خود مستقلتر از همیشه است. این استقلال را نمیشود با سخنرانی مهار کرد.
✏️ زنان ایران، چه باحجاب چه بیحجاب، سالهاست هزینه بیپایان سیاست را پرداخت میکنند. آنها نه ابزار سیا بودهاند، نه بازیچه ترامپیستها و نه سرباز پروژههای خارجی. آنها فقط میخواهند در خیابان و مدرسه و دانشگاه، «حق انتخاب» داشته باشند؛ همان چیزی که در ادبیات رسمی همیشه گم و در عمل همیشه مصادره شده است.
✏️ حکومتی که زنان را بهدلیل انتخابشان «لجباز» بخواند و بعد برای اثبات این ادعا پای کتاب آمریکایی و توهم کودتا را وسط بکشد، در واقع ناخواسته یک حقیقت را علنی میکند: ترس عمیقش از زن ایرانی. ترسی که هیچ روایت امنیتی قادر به پنهان کردنش نیست.
✏️ و این دقیقاً همان نقطهای است که خطبهها از منبر جدا میشوند و وارد حوزه سیاست میشوند؛ سیاستی که سالهاست از جامعه عقب افتاده، اما هنوز وانمود میکند که جلوتر ایستاده است. جامعه اما راه خودش را میرود؛ بیسروصدا، بیادعا، اما قاطعتر از همیشه.
✏️ اینجا دیگر بحث دین و بیدینی نیست؛ بحث حق است و انکار حق. و هرجا حق انکار شود، دیر یا زود واقعیت بازمیگردد—با صدایی بلندتر از هر خطبهای.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 95❤ 24👏 12👎 2🙏 2👌 2
تغییر از درون؛ رؤیای ناممکن یا مسیر ناگزیر؟ | آیا بلوکهای قدرت و نیروهای نظامی- امنیتی میتوانند در لحظهی فروپاشی، خود به موتور گذار تبدیل شوند؟
حمید آصفی
در روزگاری که خاورمیانه بر لبهی آتش میرقصد و تهران زیر سایهی تحریم، انزوا و بحران جانشینی نفس میکشد، یک پرسش آرامآرام از دل خاموشیها بالا میآید:
آیا تغییر در جمهوری اسلامی میتواند از درون آغاز شود؟
آیا بخشی از همان بلوکهای قدرت که امروز ستونهای نظام را بالا نگه داشتهاند، فردا میتوانند نقش معماران دوران گذار را بازی کنند؟
یا ساختار بهگونهای بسته و امنیتی شده که هر جوانهی تحول را در نطفه خفه میکند؟
تغییری بدون جنگ، بدون شورش، اما با جابهجایی در رأس تصمیمگیری؛ حرکتی که ظاهرش حفظ نظام است، اما در عمقش تلاشی برای نجات کشور از سقوط.
اما این سناریو چقدر واقعبینانه است؟
بیایید بدون تعارف نگاه کنیم: ساختار سیاسی و نظامی جمهوری اسلامی طی چهار دهه به شکلی طراحی شده که تمرکز قدرت را در یک هستهی بسیار محدود تضمین کند.
سپاه پاسداران عملاً در امتداد ارادهی رهبری حرکت میکند، ارتش نیز نه از نظر ساختاری و نه از لحاظ روانی استقلالی ندارد.
شکاف میان سپاه و ارتش، همان «دوگانگی کنترلشده» است؛ مکانیزمی برای آنکه هیچ نیروی نظامی نتواند ابتکار عمل را در دست بگیرد.
اما این سازوکار آهنین هم در برابر واقعیت دوام ندارد.
فشارهای منطقهای، انزوای دیپلماتیک، فرسایش اقتصادی و تهدیدهای خارجی، در درون بدنهی نظام شکافهایی پدید آورده است.
بخشی از نیروهای اقتصادی و امنیتی از ادامهی درگیریهای نیابتی و دشمنی مزمن با غرب خسته شدهاند. آنان میدانند: جنگ مستقیم با اسرائیل یا آمریکا، یعنی فروپاشی کشور و نابودی خودشان.
از همین رو، زمزمههایی از تغییر به گوش میرسد — زمزمههایی محتاطانه اما واقعی.
با این حال، بزرگترین مانع، فقدان چهرهی اجماعساز است.
در سپاه و ارتش، هیچ فرماندهی وجود ندارد که بتواند میان نیروهای مختلف همزمان اعتماد و اقتدار ایجاد کند.
فرماندهان امروز نه رهبرند و نه متفکر؛ آنها نگهبانان وضع موجودند، تربیتشده برای اطاعت، نه برای تصمیم.
و از سوی دیگر، دیوار بیاعتمادی میان مردم و نیروهای نظامی، آنقدر بلند شده که حتی اگر بخشی از بدنه به فکر اصلاح بیفتد، پشتیبانی اجتماعی ندارد.
تغییر بدون مردم، نه گذار است و نه انقلاب؛ فقط جابهجایی قدرت میان سایههاست.
با این همه، ایدهی «تغییر از درون» هنوز زنده است.
چون بدیلهای دیگر — انقلاب ناگهانی یا مداخلهی خارجی — نه اخلاقیاند و نه واقعبینانه.
در چشمانداز امروز ایران، تنها سناریوی ممکن زمانی شکل میگیرد که بحرانها بر هم انباشته شوند:
بحران جانشینی، بحران اقتصادی و بحران مشروعیت.
در آن لحظه، شاید ائتلافهایی از درون بلوکهای نظامی، مالی و امنیتی پدید آیند که با نیروهای مدنی و عقلای جامعه پیوند بخورند.
ائتلافی که نه برای حفظ نظام، بلکه برای نجات کشور برخیزد.
اما تا آن زمان، «تغییر از درون» بیشتر شبیه رؤیایی است که در جلسات پنهان، در زمزمههای خستهی مردان قدرت تکرار میشود.
رؤیایی از تغییر بیخون، بیانفجار، بیفریاد.
ولی تاریخ همیشه یک پاسخ دارد:
هیچ نظام بستهای با میل خود تغییر نمیکند،
مگر وقتی که عقل در درونش پوسیده، ایمان از درونش تهی شده،
و ترس از سقوط، از میل به بقا پیشی گرفته باشد.
تغییر، حتی اگر از درون بلوکهای قدرت آغاز شود، بهزودی بیرون را دربرمیگیرد.
چون هیچ دیواری نمیتواند برای همیشه در برابر نور دوام بیاورد.
🎥 اگر مایل بودی این بحث را عمیقتر و با جزئیات بیشتر ببینی،
دعوتت میکنم به کانال من در یوتیوب سر بزنی:
منتظر نقدها و دیدگاههای تو هستم؛
بیایید با هم حرف بزنیم، چکشکاری کنیم و راهی برای عبور از این وضعیت پیدا کنیم.
این مسیر را فقط با صداقت و همفکری میشود ادامه داد.
https://youtu.be/WFvlwO730VM?si=h7eQJ__LpCIQX06l
❤ 85👍 30👎 3👌 2🤝 2
وقتی عدالت خودکشی میکند: سوگنامهی یک وجدان جمعی
به یاد فؤاد شمس
✍️ دوباره یکی از شریفترینها سقوط کرد. نه از برج عاج قدرت، که از اوجی که فقط انسانهای بیپناه و بیآلایش به آن پرواز میکنند: قلهٔ وجدان بیدار.
فؤاد شمس رفت؛ آرام، بیصدا، و درست در لحظهای که باید میماند تا ما، این جامعهٔ خفته در انکار، را برای همیشه رسوا کند.
✍️ اما مگر چند وجدان بیدار میتوانند در این خاک سترون تا آخر دوام بیاورند؟
اینجا، زمین هر از گاهی یکی از بهترینهایش را میبلعد؛ آنان را که هنوز شرم داشتند، هنوز درد مشترک را حس میکردند و هنوز، بر خلاف همه نشانهها، باور داشتند که عدالت نه یک رؤیا، بلکه یک امکان است.
✍️ در سرزمینی که دروغ به «سیاست» و تملق به «فرزانگی» تبدیل شده، فؤاد شمس یک خرابکار خطرناک بود؛ چون زبانش به راستی عادت داشت.
و راست گفتن در این دیار، همیشه نوعی خودکشی تدریجی است؛ مرگی آرام که با هر سکوت اختیاری، با هر مصلحتاندیشی کوچک و با هر نگاه دیگری که میکنی، پیش میرود.
او نخواست در این خودکشی دستیار باشد. نخواست شریک جرم بیعدالتی شود. اما فراموش کرد که در این نظام، شرط بقا، خلع سلاح کردن وجدان است.
✍️ او حالا رفته است؛ بیآنکه حکومتی از نبودش بلرزد و بیآنکه جامعهای از رفتنش به خود آید.
مرگش، همچون زندگیاش، بیحاشیه و پُرمعنا بود؛ بیسروصدا، بیادعا، و لبریز از آن تلخی ناپیدا که بر پیشانی همه ما حک شده است.
✍️ ما در جامعهای زندگی میکنیم که سیستماتیک، روشنترین چراغهایش را خاموش میکند.
جامعهای که در آن روزنامهنگار عدالتخواه، هر روز باید میان حقیقتِ مرگبار و بقای مصلحتی یکی را برگزیند.
فؤاد، مثل همیشه، حقیقت را انتخاب کرد. اما حقیقت در این جغرافیا، قاتلی است با هزار چهره:
گاهی با نقاب «وطن»، گاهی با روبند «ایمان» و گاهی با عطر «آرمان».
✍️ فؤاد شمس از میان ما نرفت، او به روی ما خودکشی کرد.
او آخرین مقالهاش را نه با قلم، بلکه با تن نحیفش نوشت — با آخرین حرکت، آخرین جمله، آخرین فریاد خاموش.
او نه قربانی بود و نه شکستخورده؛ او یک معترض تمامعیار بود که دیگر نتوانست وقاحت سازمانیافته را تماشا کند.
در جهانی که هر دزد و شارلاتانی تریبون دارد و هر وجدان بیداری، حتی حق نومید نشدن را نه.
✍️ شاید فؤاد در آن لحظهٔ آخر، زیر لب گفته باشد:
«کافیست... دیگر بس است. سهم من از این رنج به پایان رسید.»
و این شاید صادقانهترین جملهای بود که در سالهای دروغ، از عمق جان کسی جاری شد.
✍️ او از مرگ نترسید؛ از بیحاصلی ترسید.
از تماشای فرسودگی عدالت، از دیدن انزوای حقیقت، و از خستگیِ مبارزه در میدانی که تماشاگرانش، خود بازیگران نقش مخالفند.
او از فساد خزندهای خسته شد که روشنفکران را به دندانمصلحتیهای ساکت بدل کرده است؛
از اخلاقیاتی که فقط برای توجیه ترس و منفعت ساخته شدهاند؛
از جامعهای که برای هر پوچی مویه میکند، جز برای انسانهایی از جنس او.
✍️ بله، فؤاد شمس مُرد، اما این ما بودیم که پیشتر مرده بودیم.
ما که هر روز بر ضد خودمان شعار میدهیم، دروغ میپذیریم، سکوت میکنیم، و در خلوت، خود را «مبارز» میخوانیم.
او رفت تا آینهای باشد روبهروی ما؛ تا نشان دهد چهقدر از انسانیتمان را در ازای اندکی امنیت معامله کردهایم.
✍️ فؤاد اهل امیدهای بازاری نبود.
عدالت برایش خون بود؛ مایعی حیاتی، غیرقابلمذاکره و بینیاز از لعاب دروغ.
اما جهان ما برای چنین موجودی ساخته نشده است.
جهان ما قلمرو شارلاتانهاست؛ پادشاهی کسانی که عدالت را تا مرز سود شخصیشان میپرستند.
فؤاد در برابر این امپراتوری دروغ، بیسلاح ایستاد و با صداقت باخت — و همین باخت، درخشانترین پیروزی اخلاقی او بود.
✍️ ما باید مرگ او را به درستی سیاسی بخوانیم — نه در معنای امنیتی و سطحی، بلکه در معنای عمیق انسانی:
مرگ او سندی است علیه جامعهای که وجدان را تبعید میکند،
علیه نظامی که صداقت را تهدید میداند،
و علیه تاریخی که انسانهایش را نه در میدان نبرد، بلکه در اتاقهایشان میکُشد.
✍️ در کشوری که عدالتخواهان در سکوت میمیرند و ریاکاران در رفاه ترفیع میگیرند،
هر خودکشی، یک بیانیه است.
و هر مرگ شریف، یک قیامت خاموش.
✍️ فؤاد شمس، این جهان را ترک نکرد؛
او ما را به جا گذاشت — برهنه، بینقاب، و در برابر پرسشی بیپاسخ:
آیا هنوز میتوان در سرزمینی چنین، انسان ماند؟
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 110🕊 18👍 14👌 3👏 2👎 1🙏 1
علی لاریجانی؛ خطیبِ خستگیِ ملی در سیاستِ دفاعِ ابدی | از دشمنسازی تا فراموشی سازندگی
✏️ «ایران حتی به قیمت رویارویی با قدرت، جلوی وحشیگری مدرن میایستد.» لاریجانی با این جمله سنگین و شکوهمند، دوباره همان استعارهی خسته را بیرون کشید: مقاومت، مقاومت، و باز هم مقاومت!
گویی چهلوشش سال تاریخ این کشور فقط یک صفحه دارد که باید بارها خوانده شود، بیآنکه ورق بخورد.
✏️ اما پرسش اصلی ساده است: مقاومتِ چهکسی؟ در برابر چهچیزی؟ و به سودِ چهکسانی؟
✏️ آنچه در این نوع خطابهها پنهان است، تغییرِ معنای وطن به ابزاری برای بقای قدرت است. «وحشیگری مدرن» در نظر ایشان همان جهانِ آزاد و باز است که نمایندهاش رسانهی مستقل، قانونِ انتخاب، و مردمِ صاحبِ حقاند. در نگاه اقتدارگرایانه، هر مطالبهی شهروندی تبدیل میشود به نفوذ دشمن؛ هر نقدِ داخلی، بازتابِ غرب. و اینگونه است که حکومت، جنگی ابدی را علیه «خیال دشمن» تعریف میکند تا هیچگاه حسابرسیِ واقعی نداشته باشد.
✏️ لاریجانی میگوید غرب باید سرِ عقل بیاید و بر اراده ملی تکیه کنیم. اما عقل، دقیقا همان چیزی است که در ساختارِ رسمی، حبس شده است. عقل ملی یعنی اینکه هزینهی سیاست را نه از سفرهی مردم، بلکه از جیبِ تصمیمگیرندگان پرداخت کنند. عقل ملی یعنی صلحِ شجاعانه، نه جنگِ جاودانه. عقل ملی یعنی بازگرداندنِ معنای «مقاومت» به زندگی واقعی مردم: مقاومت در برابر بیعدالتی، فساد، تحقیر، و انحصار قدرت.
✏️ مردم ایران چهلوشش سال است در برابر فشارهای اقتصادی، انزوا، تحریم، تورم، و سانسور "مقاومت" کردهاند، اما نه از سرِ باور به ایدئولوژی رسمی، بلکه از سرِ غریزهی زیستن. این مردم نیامدهاند جهان را اصلاح کنند؛ میخواهند فقط زنده بمانند. این همان تفاوت مقاومتِ ملت و مقاومتِ قدرت است: اولی از جان برمیخیزد، دومی از ترسِ زوال.
✏️ و امروز دیگر شعارِ «ایستادگی» به جای انرژیِ ملی، بیشتر بوی فرسودگی میدهد. هیچ جامعهای نمیتواند با بنزینِ نفرت حرکت کند. هیچ ملتی با دشمنسازیِ دائمی رشد نمیکند. و هیچ دولتی نمیتواند با تکرارِ عبارتهای حماسی، بر خرابههای زندگی مردم خطابه بخواند.
✏️ «مقاومت ملی» واقعی، یعنی مردم بتوانند نفسِ آزاد بکشند، نه اینکه برای تنفس، گناهکار شمرده شوند. یعنی تصمیمگیریها از منطقِ عقل جمعی برآیند نه از بازیهای درونحکومتی. یعنی به جای شعارِ "غرب باید سر عقل بیاید"، کسانی که سرنوشت کشور را در اختیار دارند، خودشان سرِ عقل بیایند.
✏️ مقاومت بدون عقل سیاسی، نه حماسه است و نه نجابت ملی؛ فقط تکرار تاریخیِ خستگی است.
کشوری که مدام در "حالت دفاعی" تعریف میشود، هیچگاه فرصتِ سازندگی پیدا نمیکند.
ایران، به جای ایستادن مقابل جهان، باید روبروی خودش بایستد و بگوید: کدام مقاومت، برای کدام زندگی، و با چه نتیجهای؟
✏️ درکِ امروز مردم چیزیست که صاحبان قدرت نمیتوانند درک کنند: اینکه بزرگترین دشمنِ ایران نه غرب است، نه شرق، بلکه تداومِ تصمیمهایی است که همیشه مردم را قربانیِ شعار کرده است.
✏️ ایران باید از مقاومت، به مسئولیت برسد.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 81❤ 22👏 7👌 7
ما جنگیدیم، آنها رئیسجمهور ساختند — احمدالشرع: هدیه میلیاردی جمهوری اسلامی به کاخ سفید | از مدافعان حرم تا مهمانان کاخ سفید
حمید آصفی
احمدالشرع، سلفیِ سابق، حالا نمونهی تمامعیارِ «ناسیاستمداران» جمهوری اسلامی است.
همان نسلی که به خیال خود جنگید تا نظم غربی را بشکند، اما خودش در نهایت شاگرد مکتب غرب شد.
چند سال بعد از فروپاشی داعش، گفتند رفته ترکیه برای «استراحت».
اما او در واقع در حال آموزش «حکمرانی مدرن» بود.
اساتیدش به او یاد دادند چگونه با کراوات لبخند بزند و با چوب گلف تصمیم بگیرد.
او با ذهنی که هنوز بوی باروت میداد، راه ورود به کاخ سفید را یاد گرفت.
و حالا ببینید — احمد الشرع، اولین رئیسجمهور تاریخ سوریه است که پا به دفتر بیضی میگذارد.
برگی که آمریکا از دل خرابههای خاورمیانه بیرون کشید؛ تمیز، بیصدا، و بیزحمت.
اما جمهوری اسلامی چه؟
باید محکم به خودش بنگرد.
از میلیاردها دلار خرج، از هزاران کشته و ویرانی، تنها «احمد الشرع» برای آمریکا بیرون آمد.
آمریکا آمد، چرخی زد، خوشهاش را چید و رفت.
ایران ماند با خاکسترِ «مقاومت» و قبض برقِ «مدافعان حرم».
و حالا آمریکا، بیهیاهو، یک شریک تازه به حلقهی دوستانش اضافه کرده است.
سوریهای که روزی میدانِ جنگِ نیابتی بود، حالا پاداشِ هوشمندی آمریکاست — و یادگاری حماقتِ دیگران.
دوستان، این فقط یک روایت تاریخی نیست.
این آینهایست برای حاکمانی که هنوز خیال میکنند میشود جهان را با فریاد اداره کرد.
اگر خواستید این روایت را از زاویهای دیگر بشنوید،
در ویدیوی تازهی من در یوتیوب دربارهاش گفتهام.
خوشحال میشوم ببینید، بیندیشید و نقد کنید.
گاهی گفتوگو از دل همین دردها آغاز میشود.
👇👇
https://youtu.be/VIc_tTFdZx0?si=FHSh6kEQhZJvTdqZ
👏 91❤ 33👍 29👎 3🙏 3👌 3🕊 1
دکتر حسین فاطمی از سیاستمدار تا نمود پرسشهای ناتمام ایران اسطورهای که پرسشهایش تاریخ ایران را رقم زد
نویسنده: پیام رسیده از مخاطب
در نهایتِ سکوتِ سپیدهدم، پیش از آن که نخستین پرتوهای خورشید بر منارههای شهر بتابد، صدای تیرها نه پایان یک زندگی، که آغاز یک اسطوره بود. حسین فاطمی در آن لحظهٔ خاکستری، نه یک سیاستمدار، که "ایدهای" شد که به جوخهٔ آتش سپرده شدند. این مقاله نه به بازگویی تاریخ میپردازد و نه در موزهٔ خاطرات ملیگرایی گردشی خواهد کرد. بلکه میکوشد تا "فاطمی" را به مثابهٔ یک "پروژهٔ ناتمام" بفهمد؛ پروژهای که مرگش، آن را برای همیشه در آستانهٔ تحقق، متوقف کرد.
فاطمی: مانوی ناتمام
حسین فاطمی، در تحلیل رایج، یا قهرمانی ملی است یا قربانیِ کودتا. اما او را باید یک "مانیِ سیاسی" دانست. مانی، پیامبری که میخواست نور و ظلمت را در جهان آشتی دهد و در نهایت، توسط کهنساختارها پوستین کنندند. فاطمی نیز میخواست دو جهانِ به ظاهر ناسازگار را تلفیق کند: "دیپلماسی متعارف" و "انقلاب خیابانی"، "ملیگرایی قانونمند" و "غلیانِ احساسات تودهای". او روزنامهنگاری بود که سیاست را با کلمات میساخت و سیاستمدار بود که میخواست واقعیت را با کلمات ویران کند. این تناقض ذاتی، او را به یک "سنتز ناتمام" بدل کرد. مرگش، این سنتز را برای ابد در حالت "آنتیتز" (تضاد) متوقف کرد؛ تضادِ خشونتبارِ یک ایده با واقعیتِ خشنِ قدرت.
سوگند در "هیچمکان"
سوگند معروف او در "هیچمکان" (ناکجاآباد) کنار آرامگاه حافظ، یک عمل شاعرانه و در عین حال، یک ژست رادیکال بود. این سوگند، نه در مجلس، نه در دفتر روزنامه، که در فضایی اسطورهای، در همسایگی خیام و حافظ خورد شد. این عمل، سیاست را از جغرافیای مشخص خود خارج کرد و به قلمرو "تخیل جمعی" برد. فاطمی با این کار، "واقعیت سیاسی" را با "اسطورهٔ فرهنگی" درهم آمیخت. او سیاستمدار-شاعری بود که میخواست کشورش را هم با قوانین بینالملل اداره کند و هم با اشعار حافظ. این دوگانگی، هم نبوغ او بود و هم تراژدیاش.
جسمیتِ شهادت و انتزاعِ ایده
تیرباران فاطمی، تنها یک اعدام سیاسی نبود. آن را باید "تبدیل جسم به نشانه" خواند. هر تیری که بر بدن او نشست، نه برای نابودی، که برای "حکاکی" یک ایده بر پیکرهٔ تاریخ بود. خون او، مرکبِ چاپِ "ملیگرایی رادیکال" در حافظهٔ ملت شد. اما اینجا استعارهٔ نوپردازانهٔ ما: فاطمی، آخرین شمارهٔ روزنامهٔ "باختر امروز" بود که با خون خودش نوشته و با شلیک جوخه، به روی ملت پخش شد. او دیگر نویسنده نبود؛ خودِ متن بود. و این متن، به جای کلمات، از زخمها و جراحتهایش تشکیل شده بود.
پروژهٔ تعلیقشده: ملیگرایی به مثابهٔ یک "پرسش"
ملیگرایی فاطمی، یک ایدئولوژی بسته و تمامشده نبود. آن را باید یک "پرسش همیشگی" دانست: چگونه میتوان در جهانی از امپریالیسم، استقلال را نه در انزوا، که در تعاملی نقادانه و برابر جست؟ مرگ او، این پرسش را بیپاسخ گذاشت. برخلاف تحلیلهای رایج که او را نماد "پاسخ" میدانند، او نماد "پرسش" است. سایهاش نه بر تاریخ که بر آیندهای که نیامد، افتاده است. او "آیندهای ممکن" بود که هرگز محقق نشد.
پایانبندی: احیای پرسش فاطمی در ایران امروز
اما پرسش فاطمی، این پروژه ناتمام، نه در قاب تاریخ موزهای محصور میماند و نه در سکوت تاریخ دفن میشود. امروز، بیش از هر زمان دیگری، ضرورت دارد که ما با همان جسارت و تناقض ذاتی فاطمی به «پرسش او» رجعت کنیم. پرسشی که میپرسد چگونه میتوان ایران را در جهانی متلاطم، مستقل و مدرن نگه داشت؟ چگونه میتوان با احترام به ارزشهای مردمسالاری و جمهوریت، از هیولای شووینیسم و خشونت دولتی گریخت؟
احیای این پرسش به معنای بازکردن فضای گفتگوست؛ فضای گفتگو میان دیپلماسی و مطالبه خیابانی، میان قانونمداری و انقلاب، میان حافظ و قانون اساسی، میان صدای مردم و صدای قدرت. این تنها راه نجات ایران از چرخه خشونتهای تکراری و بنبستهای سیاسی است.
بیایید به جای عزاداری صرف، سوگواری کنیم برای «امکان»؛ برای راه سومی که حسین فاطمی آغاز کرد اما هرگز به آن نرسید. راهی که با همه تناقضهایش، نویدبخش جمهوریتی مدرن است؛ جمهوریتی که در آن عشق به میهن، بدون قربانی کردن عقل و عدالت، زمینهساز ایرانی آزاد، برابر و انسانی باشد.
دکتر حسین فاطمی همچنان پرسشی است بر پهنهٔ تاریخ ما؛ پرسشی که باید زنده بماند و ما را به حرکت وادارد، نه اینکه در خاک فراموشی مدفون شود. و این، بزرگترین ادای احترام به او و آرمانش است.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 66👍 26👌 6👏 4👎 2
✏️ همراهان گرامی،
با احترام باید اعلام کنیم که خبر اولیه درباره بازداشت کیوان مهتدی صحت نداشته است. ایشان در زمان بازرسی در منزل حضور نداشتهاند و ماموران صرفاً با ارائه حکم قضایی اعلام کردهاند که ظرف ۵ روز باید خود را به دادسرای امنیت معرفی کنند.
از بابت هرگونه نگرانی یا برداشت نادرستی که ممکن است مقاله یا محتوای منتشر شده درباره این موضوع ایجاد کرده باشد، صمیمانه پوزش میطلبیم. هدف ما همیشه ارائه تحلیلها و مطالب دقیق و معتبر بوده و تلاش میکنیم مسئولانه عمل کنیم.
از اعتماد و همراهی شما سپاسگزاریم.
تیم تحریریه
👍 70🙏 10❤ 8👏 8👎 2
کیوان را گرفتند، اما اندیشهاش را نه؛ آنیشا را زندانی کردند، اما صدایش هنوز در خیابان میپیچد
✏️ در این سرزمین، حقیقت را زندانی میکنند و بعد با وقاحت میپرسند چرا مردم دروغ میگویند. کیوان مهتدی، فعال کارگری و مترجم، را بردند؛ همانکه همسرش آنیشا اسداللهی، مترجم و کنشگر صنفی، هنوز در زندان اوین است. او را بردند، چون نمیخواست زیر پرچم سکوت خدمت کند. در حکومتی که حتی مترجم را بازداشت میکنند، لابد عدالت چنان غریب شده که به هیچ زبانی ترجمهپذیر نیست.
✏️ کیوان را بردند تا واژه از دهانش بیفتد، اما هر واژهای که خاموش شد، هزار واژهی دیگر در ذهن این مردم زاده شد. آنیشا را در اوین نگاه داشتند تا ترجمهی اعتراض نماند، اما نامش در هر جملهی ناتمامِ نسلی میدرخشد که از نان، آزادی و عدالت حرف میزند.
✏️ آنان که از گفتوگوی دو مترجم میترسند، در حقیقت از گفتوگوی ملت با وجدان خودش میگریزند. جمهوریای که از ترجمهی حقیقت وحشت دارد، خود به زودی به زبانی ناشناخته در تاریخ ترجمه خواهد شد: از اقتدار به انقراض.
✏️ کیوان مهتدی و آنیشا اسداللهی از نسل آنهاییاند که به جای شعار، کار کردند؛ به جای فریادهای پوچ، با ترجمه و آگاهیبخشی، ریشهی بیعدالتی را نشان دادند. آنان نه سیاستمدارند، نه آشوبگر؛ دو روشنفکر خستگیناپذیرند که به زبان مردم عادی سخن میگویند. با واژههای سادهای چون کارگر، دستمزد، حق و زندگی، به نبرد ساختارهایی رفتند که سالهاست به جای عدالت، انباشت قدرت را پرستش میکنند.
✏️ بازداشت این دو نفر صرفاً یک حادثهی امنیتی نیست؛ نشانهای است از بحران مشروعیت در برابر وجدان جامعه. نظامی که از قلم و ترجمهی دو انسان مستقل میترسد، دیگر با هیچ پوشش ایدئولوژیکی نمیتواند ضعفش را پنهان کند. ترس از اندیشه، همیشه مقدمهی سقوط اقتدار بوده است. حکومتها وقتی از فکر میترسند، یعنی خودشان میدانند که عمرشان به عدد رسیده است.
✏️ در ایران امروز، هر فعال صنفی، هر مترجم مستقل، هر کنشگر مدنی، یک پروندهی آماده دارد. قدرت چنان از گفتوگوی اجتماعی میترسد که حتی زبان را هم امنیتی کرده است. در این ساختار بیمار، گفتن «دستمزد عادلانه» جرم است، نوشتن از «حق آموزش» تحریکآمیز است، و ترجمهی «نقد اقتصاد سیاسی» میشود تهدید علیه امنیت ملی. گویی نظام، از خود کلمات بیشتر میترسد تا از دشمنان خارجیاش.
✏️ اما تاریخ همیشه با واژههاست، نه با زندانها. در دورههایی که استبداد خیال میکرد صدای آزادی را خفه کرده، همان صدا در قالب شعر، ترجمه یا زمزمهی بینامی در گوش خیابانها ادامه یافته است. کیوان و آنیشا نیز از همین تبارند؛ از تبار کسانی که میدانند مقاومت مدنی یعنی ماندن بر سر حق، نه با اسلحه، بلکه با آگاهی.
✏️ آنان در برابر خشونت، خشونت نکردند؛ در برابر تحقیر، لبخند زدند؛ در برابر دروغ، حقیقت را ترجمه کردند. و همین است که حاکمیت را دیوانه میکند: مردمی که بیخشونت، بیسلاح و بیفریاد، اما با اندیشه و کلمه، نظم دروغ را به چالش میکشند.
✏️ کیوان مهتدی نماد نسلی است که از مرز اصلاحطلبی و براندازی عبور کرده و به درک تازهای از گذار رسیده است — گذار از ترس، گذار از سکوت، گذار از بیتفاوتی. نسلی که به جای شعار، به ساختن جامعهای آگاه میاندیشد.
✏️ اما قدرت نمیفهمد که بازداشت این چهرهها نه مانع اعتراض است و نه خاموشکنندهی صداها. هر بازداشت تازه، زخم تازهای نیست؛ بلکه فریاد تازهایست در جان جامعه. حکومت میخواهد این صداها را بترساند، اما نمیفهمد که ترس فقط تا زمانی کار میکند که مردم امید را فراموش کرده باشند.
✏️ امروز، مردم شاید در ظاهر خاموشاند، اما خاموشیشان سکوت نیست؛ گوش دادن است. آنان میشنوند، میدانند، و روزی به زبان جمعی باز خواهند گفت آنچه را که در این سالها در دل نگه داشتهاند.
✏️ کیوان و آنیشا در زنداناند، اما ایرانِ بیرون دیگر همان ایران نیست. هر بازداشت، هر حکم، هر پرونده، به بخشی از حافظهی جمعی تبدیل میشود که در لحظهی بیداری، چون سیلی از حقیقت برمیخیزد.
✏️ آنان را شاید در سلولهای اوین محبوس کرده باشند، اما اندیشهشان از دیوارها عبور کرده و در میان ما نفس میکشد. در هر زبانی که هنوز از عدالت سخن میگوید، در هر جوانی که از آزادی مینویسد، در هر کارگری که از حقش دفاع میکند، در هر زنی که نمیترسد، در هر انسانی که هنوز وجدان دارد.
✏️ کیوان مهتدی و آنیشا اسداللهی تنها دو نام نیستند؛ دو جهتاند، دو نشانه از آیندهی کشوری که هنوز زنده است. و تا وقتی که در این سرزمین کسانی هستند که حتی در بند هم از حق سخن میگویند، باید باور داشت که عدالت هنوز زنده است — زخمی، اما زنده.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 76❤ 38👏 5👌 2👎 1🙏 1🤝 1
خشکسالی ایران نتیجه بیحجابی نیست، محصول خرافهپرستی سیاسی است
باران نمیبارد چون ابر خشکیده است ✏️
نویسنده: پیام رسیده از مخاطب
✏️ این مانند آن است که پزشکی، علت سرطان ریه یک بیمار را نه در استعمال روزانه دو پاکت سیگار، بلکه در «نداشتن عکس امام در اتاقش» بداند. این دیگر نه پزشکی، که شارلاتانیسم است.
✏️ وقتی نمایندهی مجلس، علت کاهش بارشها را نه در تخریب جنگلها، تغییر اقلیم، مدیریت ناکارآمد منابع آب، یا سدسازیهای بیضابطه میبیند، بلکه در «بیحجابی»، یعنی ما از مرحلهی سیاستورزی به مرحلهی خرافهپرستی اداری وارد شدهایم. آقای غضنفری اگر در قرن نهم میلادی در قاهره یا بغداد سخن میگفت، شاید مایهی شگفتی نبود؛ اما امروز که جهان دربارهی هوش مصنوعی، انرژی پاک و احیای اکوسیستمها بحث میکند، شنیدن چنین تحلیلهایی از تریبون رسمی کشور، بیش از هر چیز، نشان از خشکسالی در حوزهی اندیشه دارد، نه در آسمان.
✏️ ای کاش این آقای نماینده، پیش از آنکه آسمان را متهم کند، نگاهی به زمین میانداخت. کشاورزان ورشکسته، تالابهای خشک، دریاچههای مرده و جنگلهای سوخته، همه حاصل همان سیاستهای غلطیاند که زیر پرچم همان «ولایت الهی» و «تبعیت از اوامر» شکل گرفتهاند. اگر بناست نافرمانی از خدا موجب خشکسالی باشد، پس چرا دهها کشور بیدین جهان بارانشان بیشتر است و محصولاتشان سرسبزتر؟ در استرالیا، کشورهای اسکاندیناوی و ژاپن، زنان نسبت به ایران بیحجابترند، اما بارش ابر و باران آنها بسیار بیشتر است. آیا خداوند در تقسیم باران هم تبعیض قائل است و فقط با چادر و روسری معامله میکند؟
✏️ ممکن است برخی بگویند: «اما در متون دینی، نزول برکات آسمانی به تقوا وابسته است.» در پاسخ باید پرسید: آیا «تقوا»ی حقیقی که مایه برکت میشود، در پوشش ظاهری خلاصه میشود، یا در «تقوای اجتماعی» و «تقوای مدیریتی» است؟ تقوایی که مانع از غارت بیتالمال شود، مانع از نابودی میراث طبیعی شود، و مانع از تصمیمگیریهای غلط بر اساس منافع جناحی و کوتاهمدت گردد؟ جامعهای که مدیرانش فاقد «تقوای اداره کردن» باشند، حتی اگر همه مردمش محجبه باشند، دچار قحطی و خشکسالی میشود.
✏️ در حقیقت، آنچه کم شده «بارش آگاهی» است. مجلسی که باید بر بودجهی آب، محیط زیست و توسعهی پایدار نظارت کند، وقتش را صرف سخنرانیهای تریبونی دربارهی «گناهان رئیسجمهور» میکند. این منطق، نه دین است و نه علم؛ این، همان ترکیب خطرناک جهل و قدرت است که هر بار در تاریخ، سرزمینها را به قحطی و نابودی کشانده است.
✏️ آقای غضنفری، اگر قرار است آسمان را با اخلاق سنجید، نخست باید زمین را با عدالت سنجید. خشکسالی از جایی آغاز شد که دریاچه ارومیه را قربانی شعار کردند، آب کارون را دزدیدند، و جنگلهای زاگرس را در آتش بیمسئولیتی سوزاندند. اینها همه «گناه» است، اما نه از نوعی که در ذهن شماست؛ از نوعی که در فهرست جرائم مدیریتی و خیانت به منافع ملی مینویسند.
✏️ باران نمیبارد، چون ابرها از ترس آنکه مبادا بارششان در پشت سدی بیضابطه اسیر شود، یا در زمینی تشنه اما در انحصار چاههای غیرمجاز فرو رود، از آسمان این سرزمین میگریزند. ابرها نیز شرم دارند از اینکه شاهد باشند، به جای نجات زمین، سرگرم سرزنش آسمانیم.
✏️ مشکل ما نه کمبود ایمان مردم، بلکه کمبود عقل در سیاست است. خدا اگر قرار بود باران را بر اساس روسری بباراند، اینهمه سال خشکسالی در کشورهایی که زنانشان باحجابتریناند، معنایی نداشت. پس بیایید صادق باشیم: مشکل از آسمان نیست که باران نمیفرستد؛ مشکل از زمینی است که به جای «دلایل»، به دنبال «دلیلتراشی» است. و تا وقتی که در مجلس ما، به جای عقل، خرافه حاکم باشد، نه تنها باران، که روزی «امید» نیز در این سرزمین نخواهد بارید.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 87👍 55👏 11👌 6
سه ساعت تفتیش منزل دکتر محمد مالجو، سه بار بازجویی، یک جمله مقاومت: دیگر بس است
وقتی پژوهشگر میگوید کافیست، یعنی جامعه به مغز رسیده است
✏️ گاهی یک جمله، کار یک کتاب را میکند. گاهی یک «دیگر بس است» از هزار فریاد بلندتر است. اطلاعیهی کوتاه محمد مالجو فقط گزارش یک بازرسی نبود؛ صدای انسانی بود که تصمیم گرفت دیگر به احضارهای بیقانونی پاسخ ندهد. همین جملهی ساده، در روزگار خستگی عمومی، معنایی عمیقتر از مقاومت دارد؛ معنای حفظ کرامت در سرزمینی که میکوشند کرامت را از انسان بگیرند.
✏️ مالجو نه قهرمان سیاسی است و نه چهرهای رسانهای. او پژوهشگری است که سالهاست با زبان علم، بیعدالتی را برملا میکند. کسی که با آرامش سخن میگوید، اما در پس هر جملهاش خشم نجیبی جریان دارد؛ خشمی از جنس آگاهی. او از خصوصیسازیهای رانتی گفت، از سقوط کار و منزلت، از فقرِ تولیدشده. و حالا، همان اندیشهای که درد مردم را گفت، خودش به درد افتاده است.
✏️ در خانهاش لپتاپ و کتاب بردند، اما چیزی را نبردند که نمیشود مصادره کرد: وجدان پژوهش. مأموران شاید یادداشتهایش را زیر و رو کردند، اما به حقیقتی رسیدند که از دسترسشان بیرون است. تفکر را نمیتوان بازجویی کرد. اندیشه، حتی خسته، حتی محاصرهشده، باز ادامه میدهد.
✏️ او نوشت ذهن و جسم خستهام دیگر تاب ندارد. این جمله صدای یک انسان است، نه فقط صدای یک اقتصاددان. صدای کسی است که زیر فشار بیقانونی، هنوز ادب خود را حفظ کرده و مرز قانون را یادآوری میکند. در این صدا، نه تسلیم است نه فریاد، فقط وقارِ انسانی است که از فرط زخم، آرام حرف میزند. و همین آرامی، از هر فریادی کوبندهتر است.
✏️ تصمیم او برای پاسخ ندادن به احضارهای غیرقانونی، کنشی مدنی و اخلاقی است. او فریاد نزد، داد نکشید، اما گفت: بس است. این بس است، در جامعهای که ترس نُرم زندگی شده، همان صدای ممنوع آزادی است. در زمانی که بسیاری از اهل قلم به سکوت پناه بردهاند، مالجو سکوت را به سلاحی بدل کرده است.
✏️ در کشوری که دانشگاهیان در کاغذبازی اداری غرق شدهاند، او از نسل کسانی است که هنوز به پرسش ایمان دارند. نسلی که میداند وقتی اندیشه را خفه میکنند، جامعه از درون میپوسد. مالجو یادمان میدهد که تفکر جرم نیست؛ حتی اگر بازجویانش بپندارند جرم است. او یادآور وجدان جمعی ماست؛ آن بخش هنوز بیدار و خستهنشدنی از عقل ایرانی.
✏️ دفاع از مالجو دفاع از یک فرد نیست. دفاع از حق اندیشیدن است، از حق نفس کشیدن در هوای عقل. او شاید تنهاست، اما این تنهایی نشانه ضعف نیست؛ نشانه شجاعت در عصر ترس است. هر کس هنوز از بیعدالتی میرنجد، در کنار او ایستاده است.
✏️ این سه ساعت تفتیش و سه بار بازجویی، فقط حادثهای امنیتی نیستند؛ استعارهایاند از نسبتی که حاکمیت با اندیشه دارد. در برابر اندیشه، یا باید گفتوگو کرد، یا باید آن را سرکوب کرد. و هر بار که حکومت، گفتوگو را کنار میگذارد، خودش را ضعیفتر میکند.
✏️ وقتی پژوهشگر میگوید کافیست، یعنی جامعه به مغز رسیده است؛ به نقطهای که در آن فهم، از ترس عبور میکند. وقتی اندیشمندان خسته میشوند، یعنی ملت در آستانه بیداری است. و اگر مالجو گفت بس است، شاید وقت آن رسیده که همه ما در برابر فرسایش، در برابر خاموشی، در برابر تحقیر اندیشه بگوییم: بس است.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 101❤ 45👏 12👌 3
آتش کوروش خیری تنها بدن او را نسوزاند، بلکه نقاب از چهره نظامی برداشت که فقر را «تقدیر الهی» و تبعیض را «مصلحت سیاسی» مینامد
✏️ کوروش خیری، رانندهی سادهی ادارهی آموزش و پرورش لرستان، خودش را آتش زد. نه در میدان جنگ، نه در برابر دشمن، بلکه در برابر بیرحمی نظامی که سالهاست نان مردم را به بازی گرفته. مردی که عمرش را در جادهها گذراند، با دستان پینهبسته و آرزوی سفرهای آرام، در نهایت سوخت؛ نه از بنزین، بلکه از بیعدالتی. او آخرین حلقهی زنجیری است که در آن کار، نان، و کرامت انسانی یکییکی فرو میپاشند.
✏️ جامعهای که در آن یک رانندهی شریف، پس از سالها خدمت، بهجای قدردانی، با اخراج و بیتوجهی روبهرو میشود، دیگر نه نظام اداری دارد و نه نظام اخلاقی. آموزش و پرورش، نهادی که باید مأمن خرد و انسانیت باشد، نتوانست نان یک کارمند ساده را حفظ کند. و اینجاست که سؤال تلخ سر برمیآورد: از نهادی که خود ناتوان از پاسداری از کرامت کارکنانش است، چه انتظاری برای پرورش نسل آینده میتوان داشت؟
✏️ آتش کوروش خیری فقط جسم او را نسوزاند؛ بلکه پردهای را درید که حاکمان سالها پشت آن پنهان شده بودند. پشت شعارهای «عدالت اجتماعی» و «خدمت به مستضعفان»، واقعیتی سیاه از فقر ساختاری، رانت، و تحقیر انسان نهفته است. نظامی که میلیاردها خرج تبلیغ ایمان میکند اما نتوانست شکم یک راننده را سیر کند، دیگر نه عدالت دارد، نه ایمان.
✏️ امروز لرستان سوگوار است، اما سوگ آن فقط برای یک مرد نیست؛ برای تمام کسانی است که هر روز در سکوت، زیر بار تورم، ناامنی شغلی و فقر، آرام آرام میسوزند. آنها که هنوز شعله را انتخاب نکردهاند، اما در درونشان آتش میسوزد. مرگ کوروش خیری یک اتفاق نیست، یک نشانه است؛ نشانهای از جامعهای که دیگر صدای فرودستانش را نمیشنود.
✏️ حکومت درگیر بازیهای سیاسی و مذاکرات بیپایان است، بیآنکه صدای گرسنگی مردم را بشنود. در کشوری که «مصلحت سیاسی» بر جان انسان میچربد، فقر دیگر تصادف نیست، سیاست است. و اینجاست که بیعدالتی از یک مشکل اقتصادی، به یک ایدئولوژی بدل میشود. کوروش خیری نه قربانی فقر، بلکه قربانی تفکری است که رنج مردم را طبیعی و تحقیر را مقدس جلوه میدهد.
✏️ این خاک ثروتمند است، اما مردمش فقیرند. نفت دارد، گاز دارد، معادن دارد، اما نان ندارد. زیرا ثروت نه برای مردم، بلکه برای صاحبان قدرت تقسیم میشود. و فقر، همانند سرنوشتی جمعی، نسل به نسل منتقل میشود. کوروش خیری در چنین واقعیتی سوخت؛ در کشوری که حقوق رانندهها قطع میشود، اما پاداش مدیران میلیاردی است.
✏️ سوختن او، هشدار است به همهی ما. هشدار به جامعهای که آنقدر به فقر عادت کرده که حتی آتش را خبر نمیداند. ما چنان به خاکستر شدن عادت کردهایم که فریاد شعله را هم نمیشنویم. اما در سکوت مرگ کوروش، پیامی زنده است: وقتی نان و شرف از انسان گرفته شود، مرگ دیگر شکست نیست، اعتراض است.
✏️ در جمهوری فقر، آتش آخرین زبان انسان است. زبانِ کسی که دیگر مجالی برای گفتوگو، برای فریاد، برای امید ندارد. آتشِ کوروش خیری همان چیزی را گفت که هزاران نامه و شکایت نگفتند. گفت که کرامت انسانی از فهرست اولویتهای این نظام حذف شده است. گفت که انسانِ بینان، دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد.
✏️ هیچ نظامی با شعار و تظاهر دوام نمیآورد، مگر آنکه بتواند سفرهی مردم را نجات دهد. فقر، ایمان را میسوزاند، اخلاق را میسوزاند، امید را میسوزاند. و در نهایت، آنگونه که امروز دیدیم، انسان را میسوزاند. کوروش خیری، مثل بسیاری از مردم این سرزمین، قربانی اقتصادی نبود، قربانی سیاسی بود؛ قربانی سیاستی که با فقر حکومت میکند.
✏️ او رفت، اما معنای رفتنش باقی است. آتش او از جنس فریاد بود، نه تسلیم. فریاد مردی که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشت جز رنج. و این فریاد، اگر شنیده نشود، در هر شهر، در هر خانه، در هر چشمی که از گرسنگی خسته است، تکرار خواهد شد. زیرا جامعهای که در آن انسان برای نان خود میسوزد، دیر یا زود همهچیزش در آتش فرو میرود.
✏️ آتش کوروش خیری تنها بدن او را نسوزاند، بلکه نقاب از چهره نظامی برداشت که فقر را «تقدیر الهی» و تبعیض را «مصلحت سیاسی» مینامد. او شعله شد تا ما سیاهی را ببینیم. اما آیا ما واقعاً میبینیم؟ یا باز هم میخواهیم دود را نادیده بگیریم و وانمود کنیم هوا هنوز پاک است؟
✏️ تاریخ ایران پر است از قهرمانانی که شمشیر کشیدند، اما کوروش خیری از آنها دردناکتر بود: او آتش کشید. آتش بر جان خود، تا شاید بر جان ما اثر کند. اگر نکند، اگر باز خاموش بمانیم، آنگاه نه او، که ما سوختهایم.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 86❤ 40👏 16👌 4🕊 2
وقتی کوروش را میبندند و شاپور را میکارند
مجسمهای در میدان انقلاب، و ترسی در پاسارگاد
از کوروش ممنوع تا شاپور مجاز؛ سیاست سنگی جمهوری اسلامی
✍️ عجیب اما واقعی:
یک هفته پیش پاسارگاد و مقبره کوروش را از ترس استقبال مردم بستند و حالا از مجسمه شاپور اول پادشاه ساسانی در میدان انقلاب تهران رونمایی کردند!
✍️ همین دو تصویر برای شناخت عمیقترین تضادهای ذهنیت حاکم بر جمهوری اسلامی کافی است: حکومتی که از زنده بودنِ تاریخ میترسد، اما با جسدِ همان تاریخ سلفی میگیرد. از نام کوروش وحشت دارد چون زنده است؛ چون هنوز مردم در چشمانش امید میخوانند. اما شاپور را در میدان انقلاب مینشاند، چون میپندارد او دیگر مرده است؛ چون از تاریخ، فقط مجسمه میخواهد، نه معنا.
✍️ اینجا ایران است؛ جایی که قدرت حاکم، تاریخ را نه بهمثابه حافظهی ملی، که بهمثابه ابزار مهندسی افکار میفهمد. هرجا خطر بیداری باشد، تاریخ را میبندد؛ هرجا نیاز به تزئین باشد، آن را رنگ میزند. کوروش تهدید است چون هنوز در حافظهی جمعی، نماد عدالت و کرامت انسانی است. اما شاپورِ سنگی، تهدیدی ندارد؛ چون سنگ است، چون دهانش بسته است، چون فرمان نمیدهد که «بیدار شو».
✍️ آنها میدانند مردم امروز دیگر با تسبیح و روضه تحریک نمیشوند؛ از همین رو تاریخ را دوباره به صحنه آوردهاند، اما با گریمِ کنترلشده. جمهوری اسلامی حالا بهجای کوروش، ساسانی میسازد؛ بهجای «منشور حقوق بشر»، «مجسمهی بیجان». آنها فهمیدهاند اگر نتوانند تاریخ را حذف کنند، باید آن را مصادره کنند.
✍️ در نگاه جمهوری اسلامی، تاریخ باید به موزه برود، نه به خیابان. اما مردم این سرزمین، تاریخ را از موزه بیرون کشیدهاند. از ۲۹ مهر، از آرامگاه کوروش، از نمادهایی که حکومت میخواهد دفن کند. آنها کوروش را نه بهعنوان پادشاه، بلکه بهعنوان یادآور شرافت انسانی میفهمند؛ بهعنوان نقطهای از تاریخ که هنوز آلوده به فریب دینی و زراندوزی قدرت نبود.
✍️ آری، کوروش ممنوع است، چون یادآور انسان است. شاپور مجاز است، چون تبدیل به ابزار تبلیغ است. جمهوری اسلامی میخواهد به ما بگوید: «ما هم به ایران احترام میگذاریم، اما به ایرانِ بیجان». ایرانِ کندهکاری و سنگتراشی، نه ایرانِ اندیشه و وجدان.
✍️ اما طنز ماجرا آنجاست که هرچه آنها بیشتر از تاریخ برای مشروعیت خود استفاده میکنند، بیشتر بیریشه میشوند. تاریخ، مثل آینه است: نمیشود با دروغ در آن نگاه کرد. جمهوری اسلامی با دست خودش نشان میدهد که از چه میترسد — از یادآوری، از پیوستگی، از بازگشت غرور ملی.
✍️ در میدان انقلاب، شاپور ایستاده است، سنگی، ساکت، و بیخبر از اینکه آنکه مجسمهاش را برافراشته، همان قدرتی است که در سایهی ترس، از کوروش فرار میکند. تناقضی غمانگیز اما گویا: حکومتی که نمیداند با تاریخ خود چه کند، ناگزیر با آن شوخی میکند.
✍️ این نظام، در بحران هویتی خود دستوپا میزند. میان شیعه و ایران، میان تازی و پارسی، میان مدرنیته و خرافه، میان «مرگ بر» و «جاوید باد». و چون نمیتواند تصمیم بگیرد، همهچیز را مصادره میکند: از عاشورا تا کوروش، از حافظ تا فاطمیه، از انقلاب تا امپراتوری. اما این بازی دوامی ندارد؛ چون هیچ حکومتی نمیتواند هم از تاریخ بترسد و هم از آن استفاده کند. تاریخ، دشمنِ تزویر است.
✍️ در واقع، وقتی یک حکومت از زیارت کوروش میترسد، یعنی از خودش میترسد. یعنی میداند که مشروعیتش، بر خاک نرمِ فراموشی ایستاده است. و وقتی همان حکومت در میدان انقلاب، مجسمهی شاپور نصب میکند، یعنی دارد به مردم التماس میکند: "باور کنید ما هم ایرانیایم!" — اما مردم میدانند، ایران را نمیشود با مجسمه خرید.
✍️ در این نمایش مضحک، حکومت دارد به آخرین ابزارش چنگ میزند: بازسازی مصنوعی هویت ملی. اما این هویت، با گِلِ سانسور و مصلحت ساخته شده است. آنچه مردم میخواهند، بازگشت به حقیقت ایران است — نه ایرانِ امپراتوری، بلکه ایرانِ کرامت، خرد، و آزادی.
✍️ روزی که حکومت از کوروش نترسد، از مردم هم نخواهد ترسید. و روزی که مردم بتوانند آزادانه در پاسارگاد گرد هم آیند، ایران دیگر نه به مجسمهی شاپور نیاز دارد، نه به توهمِ مشروعیت.
✍️ تا آن روز، هر مجسمهای که در میدان انقلاب نصب کنند، فقط سایهای است بر جای خالی حقیقت.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 90👍 78👏 12👎 7👌 4
ترامپ: «من شخصاً مسئول حمله اسرائیل به ایران بودم» | بازگشت مستقیم آمریکا به صحنه تقابل با تهران
تفسیر سیاسی
✍️ اظهار اخیر دونالد ترامپ مبنی بر اینکه «شخصاً مسئول حمله اسرائیل به ایران بوده»، صرفاً یک جمله تبلیغاتی نیست. این جمله نشاندهنده تغییر مرحله در سیاست آمریکا در قبال جمهوری اسلامی است: عبور از مرحلهی نیابت و بازگشت به مشارکت مستقیم.
✍️ تا پیش از این، واشنگتن ترجیح میداد عملیاتهای امنیتی و نظامی علیه ایران در سطح «اسرائیلی» باقی بماند؛ یعنی ایالات متحده نقش پشتصحنه و لجستیکی داشته باشد، بدون اعلام رسمی مسئولیت. اما اکنون، ترامپ با پذیرفتن صریح نقش آمریکا، عملاً نشان داد که واشنگتن دیگر قصد ندارد میان خود و تلآویو فاصلهای نگه دارد. این تصمیم، هم پیام هشدار به تهران است و هم پیامی انتخاباتی برای داخل آمریکا و حتی برای اسرائیل.
✍️ اینکه ترامپ در این مقطع زمانی مسئولیت را بر عهده میگیرد، تصادفی نیست. دولت او در حال بازتعریف سیاست بازدارندگی است؛ سیاستی که بر پایهی نمایش ارادهی عملی آمریکا شکل گرفته است. واشنگتن با این موضع میخواهد نشان دهد که اگر ایران مسیر غنیسازی فزاینده یا گسترش نفوذ منطقهای خود را ادامه دهد، پاسخ فقط در سطح اسرائیل نخواهد ماند.
✍️ در واقع، اعلام مسئولیت، بخشی از جنگ روانی تازهای است که هدف آن بازگرداندن تهران به موقعیت دفاعی است. پیامی روشن دارد: اگر ایران از خطوط قرمز تعیینشده عبور کند، این بار با پاسخ مستقیم آمریکا مواجه خواهد شد، نه صرفاً با حملهی نیابتی یا محدود.
✍️ ترامپ میخواهد جمهوری اسلامی را در نقطهی انتخاب قرار دهد. به تعبیر دقیقتر، او ساختار تصمیمگیری ایران را در موقعیتی میبیند که از تغییر راهبرد ناتوان است. در چنین شرایطی، اعلام رسمی مسئولیت، فشار را مضاعف میکند: ایران باید یا به سمت یک مذاکرهی جامع و ساختاری برود که شامل عادیسازی روابط، تعلیق یا واگذاری غنیسازی و کاهش مداخلات منطقهای است، یا خود را برای دورهای از درگیریهای مستمر و محدود آماده کند که هزینههای اقتصادی و سیاسی سنگینی در پی دارد.
✍️ پیام اصلی به تهران این است: سیاست "نه جنگ و نه مذاکره" دیگر قابل دوام نیست. آمریکا آماده است تا مرحلهی خاکستری را حذف کند و تصمیم نهایی را تحمیل نماید.
✍️ در سیاست داخلی اسرائیل، سخنان ترامپ یک ابزار تبلیغاتی مهم برای جناح راست به شمار میرود. نتانیاهو که درگیر بحران داخلی و اعتراضات اجتماعی است، اکنون میتواند مدعی شود که پشت سرش حمایت رسمی و مستقیم آمریکا قرار دارد. این حمایت، در کوتاهمدت جایگاه دولت اسرائیل را در میان رأیدهندگان امنیتمحور تقویت میکند.
✍️ اما در سطح راهبردی، این موضع جدید، وابستگی اسرائیل به تصمیمات واشنگتن را افزایش میدهد. از این پس، هرگونه اقدام نظامی علیه ایران عملاً بخشی از سیاست رسمی آمریکا تلقی خواهد شد، نه صرفاً یک عملیات اسرائیلی. بهعبارت دیگر، اسرائیل بخشی از چارچوب تصمیمگیری واشنگتن میشود، نه بازیگر مستقل در صحنه ایران.
✍️ اعلام رسمی مسئولیت حمله، فضای دیپلماتیک را دشوارتر میکند. در حالی که از سوی ایران نشانههایی از تمایل به مذاکره دیده میشود، این اظهارات ترامپ به معنای تضعیف پیشزمینه اعتماد است. تهران در چنین شرایطی مذاکره را نوعی عقبنشینی تلقی خواهد کرد، مگر اینکه با بستهای از امتیازات اقتصادی جدی همراه باشد.
✍️ از سوی دیگر، واشنگتن از موضع قدرت سخن میگوید و انتظار دارد تهران با بستهی شروط مشخص وارد شود:
پذیرش محدودیت بلندمدت در غنیسازی،
توقف حمایت از نیروهای نیابتی،
تعدیل مواضع در قبال اسرائیل،
و آغاز روند عادیسازی تدریجی با آمریکا.
✍️ اعلام صریح ترامپ مبنی بر مسئولیت مستقیم آمریکا در حمله اسرائیل به ایران، خط پایانی است بر سیاست حمایت پنهان. واشنگتن دیگر نمیخواهد پشت عملیات اسرائیل پنهان شود. این تغییر، چند معنا دارد: بازگشت رسمی آمریکا به نقش فعال در مهار ایران، ارسال سیگنال بازدارنده به تهران، تقویت موقت جایگاه دولت نتانیاهو، و افزایش سطح ریسک در مسیر دیپلماسی.
✍️ در واقع، این سخنان نشانهی آغاز مرحلهی جدیدی از تعامل آمریکا با ایران است؛ مرحلهای که در آن واشنگتن از حالت ناظر خارج میشود و مستقیماً مسئولیت اقدامات نظامی علیه ایران را میپذیرد.
✍️ پیام نهایی روشن است: دوران فاصلهگذاری میان اسرائیل و آمریکا در قبال ایران تمام شده است. در این معادله، تهران باید تصمیم بگیرد: آیا وارد یک توافق جامع خواهد شد، یا در مسیر درگیری تدریجی فرسایشی گرفتار میماند.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 96❤ 41👎 2👌 2🕊 1
✍️ دوقطبیِ حسین شریعتمداری و عقلانیت؛ وقتی مور ملخ را با سلیمان اشتباه میگیرد
✉️ نویسنده: پیام رسیده از مخاطب
✍️ حسین شریعتمداری امروز دوباره دست به قلم شده است، یا شاید دقیقتر بگوییم، قلم به دست او شده است. اینبار هم مثل همیشه، از «دشمن» میگوید، از «آبشخور مشترک» کشفحجاب و دلار، از «پادوهای داخلی»، از «جاسوسهای دشمن» که لابد در قالب آرایشگر و خیاط در خیابان ولیعصر مأموریت دارند بنیان خانواده را با رژ لب صورتی سرنگون کنند. اما در این یادداشت تازهاش، یک مفهوم تازه وارد کرده که باید به او تبریک گفت: «دوقطبیِ به هم چسبیده». ترکیبی که انگار از ازدواج شرعی بین دو مفهوم غیرقابل ازدواج زاده شده است: حجاب و معیشت. و البته مثل بسیاری از ازدواجهای اجباری، نتیجهاش هم چیزی جز سوءتفاهم، فقر و خشم نیست.
✍️ شریعتمداری با نبوغ خاص خودش –که بیشتر شبیه سوءتفاهمی تاریخی میان علم و توهم است– مدعی میشود که مروجان کشف حجاب و مسببان گرانی دلار، هر دو از یک آبشخور مینوشند. لابد همان چشمهای که او سالهاست از آن وضو میگیرد و با هر شستوشو، ذرهای از واقعیت از ذهنش پاکتر میشود. در جهان شریعتمداری، نرخ دلار را سه کانال «هرات»، «سلیمانیه» و «دوبی» تعیین میکنند، که همه هم زیر نظر «صهیونیسم جهانی» اداره میشوند. لابد خانمی که در اتوبوس روسریاش را برمیدارد، رمز عبور شبکه «هراتنت» را میداند و با تکان دادن موهایش، سیگنال افزایش قیمت بنزین را برای تلآویو میفرستد. در منطق او، مردم فقیر نه از سوءمدیریت، فساد، ویرانی ساختار اقتصادی و حاکمیت انحصاری رنج میبرند، بلکه از موهای رهاشده زنان. اینجا، زنِ بیروسری نه شهروندی معترض که «عامل تورم» است. عجب کشفی! اگر علم اقتصاد نوبل داشت، شریعتمداری را باید برای نظریهاش درباره «تأثیر تار مو بر ارزش پول ملی» نامزد میکردند.
✍️ او البته به رسم مهربانیِ مألوفِ خود اضافه میکند که «با این زنان نباید برخورد بگیر و ببند داشت، چون بسیاریشان اهل دعا و اشک و تضرعاند». یعنی همان نگاهی که در ظاهر پدرانه است، اما در عمق، تحقیرآمیزتر از شلاق است. همان نگاهی که میگوید: «تو اشتباه میکنی، اما من پدر توام و نجاتت میدهم!» شریعتمداری هرگز نمیپرسد: مگر نه اینکه همین نظامِ پدرانه، میلیونها دختر را از زندگی، کار، شادی و اختیار محروم کرده است؟ مگر همین نظام نبود که زنان را میان روسری و گرسنگی انتخاب گذاشت؟ طنز ماجرا اینجاست که او حتی وقتی از «کار فرهنگی» حرف میزند، منظورش کار فرهنگی نیست، بلکه همان کار امنیتی با لباس مبدل است. چون در قاموس او، فرهنگ چیزی نیست جز ابزار تربیتِ مطیع.
✍️ دوقطبی واقعی این نیست که یک عده بیروسریاند و یک عده با روسری. دوقطبی واقعی این است که عدهای هنوز فکر میکنند حجاب مسئله مردم است، نه فقر، تبعیض، فساد، بیاعتمادی، و حکومتی که سالهاست از مشروعیت تهی شده. دوقطبی واقعی این است که عدهای در کاخها از عفاف میگویند و مردم در صف نان از بیحجابی متهم میشوند. دوقطبی واقعی این است که یک ملت به دو بخش تقسیم شده: آنان که زندگی میکنند، و آنان که در حال موعظهی زندگی دیگراناند.
✍️ شریعتمداری سالهاست نقش «ملکالموتِ کلمات» را دارد. هر واژهای که به دهانش میرود، میمیرد. عدالت، غیرت، ایمان، وطن، حجاب — همه در زبان او به جنازههای بیروحی تبدیل شدهاند که فقط برای ترساندن مردم در رسانه رسمی رژه میروند. او از «غیرت» میگوید، اما غیرتش فقط تا لبِ نان مردم میرسد، نه تا سفرههای غارتشده. او از «ناموس» حرف میزند، اما ناموسش روسری است، نه نانِ کودکی در جنوب شهر.
✍️ حقیقت را سالهاست با چادر ضخیم سانسور پوشاندهاند. این چادر نه بر سر زن، که بر دهان مردم کشیده شده است. و حالا وقتی زنان این چادر را پس میزنند، در واقع پرده از دروغ برمیدارند. حجاب واقعی آنجاست که فقر را میپوشانند و تظاهر به ایمان میکنند. کشف حجاب واقعی آنجاست که نسل جدید، بیپرده فریاد میزند: «ما به عقل خودمان اعتماد داریم، نه به شما».
✍️ آقای شریعتمداری! اگر دوقطبیای هست، میان «شما و مردم» است، نه میان «روسری و دلار». دوقطبی واقعی میان کسانیست که در روزنامهتان برای معیشت مردم اشک تمساح میریزند و همان شب در ضیافتهای خاص، با دلارهای همان مردم، به سلامت نظام مینوشند. شما نه مدافع حجابید، نه نگران معیشت. شما فقط از هر دو، برای ادامهی وضع موجود چتر میسازید. شاید روزی برسد که مردم دیگر نیازی به توضیح نداشته باشند که چرا روسریشان را برداشتهاند، و شما ناچار شوید توضیح دهید که چرا چشم بر گرسنگیشان بستهاید.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👏 93❤ 31👍 20👌 4👎 3🙏 1
زهران ممدانی در نیویورک برنده شد، بدون شورای نگهبان و بدون تریبون امنیتی؛ از کوچه مردم تا کاخ قدرت، راهی که صداقت رفت و ریا جا ماند.
✍️ در روزگاری که سیاست به تکرار چهرهها و شعارهای پوسیده تبدیل شده بود، جوانی ۳۴ ساله از کوئینز نیویورک، با نام زهران ممدانی، همه را غافلگیر کرد. او نه از خاندان قدرت بود و نه از حلقههای پول و رسانه؛ فرزند مهاجرت بود، صدای حاشیهنشینان، و امروز نخستین شهردار مسلمان تاریخ نیویورک. ممدانی نه از دروازه قدرت، که از کوچه مردم وارد سیاست شد؛ و همین، سیاست را دوباره معنا کرد.
✍️ ممدانی در کارزار خود نه از امنیت ملی گفت و نه از دشمن فرضی، بلکه از اجارههای سرسامآور، از قطارهایی که مردم واقعی سوارشان میشوند، و از دردِ خانوادههایی که زیر بار بدهی و تبعیض خرد شدهاند. او سیاست را از برجها پایین کشید و به خیابان بازگرداند. همین کار ساده، اما انقلابی، او را بر صندلیای نشاند که پیشتر در اختیار سیاستسالاران حرفهای بود. سیاستمدار واقعی آن است که از درد مردم نترسد، نه آنکه از مردم بترساند.
✍️ در نگاه اول، این پیروزی شاید یک اتفاق محلی باشد، اما در عمق خود پیامی جهانی دارد — پیامی برای نظامهایی که هنوز باور دارند میتوانند با دیوار، سانسور و شعار، مردم را در سکوت نگه دارند. در نظامهایی که مردم را به صف رأی میکشانند اما انتخابشان را پیشاپیش باطل میکنند، انتخابات نه جشن دموکراسی، که آیین تکرار قدرت است.
✍️ در کشوری که مدام از مردمیترین نظام جهان دم میزند، رأی مردم پیش از انداختن در صندوق، در اتاقهای بسته شورای نگهبان وزنکشی میشود. هنوز جوانِ باصلاحیت برای ورود به شورا باید از فیلتر عقیدتی بگذرد، و اگر از عدالت سخن بگوید، رد صلاحیت میشود؛ اگر از اصلاح بگوید، بازخواست میشود. در تهران، شورای نگهبان تصمیم میگیرد چه کسی «خوب» است؛ در نیویورک، مردم خودشان تشخیص میدهند چه کسی «بهتر» است.
✍️ در نیویورک، یک مسلمان با رأی مردم شهردار شد؛ در ایران، یک مسلمان با رأی مردم مجرم میشود. تفاوت نه در نژاد است و نه در مذهب، بلکه در ایمان به رأی مردم است. در آمریکا، صندوق رأی هنوز معنا دارد؛ در ایران، صندوق رأی تنها تزئین ویترین قدرت است تا نمایش مشروعیت ادامه یابد.
✍️ ممدانی ثابت کرد که عدالت، اگر صادق باشد، به دین و تبار نیاز ندارد؛ فقط به شجاعتِ ایستادن کنار مردم. او با وعده کنترل اجارهها، حملونقل عمومی رایگان، و کاهش نفوذ شرکتهای بزرگ، به تقابل با همان ساختار سرمایهداری برخاست که هویت نیویورک را شکل داده است.
✍️ در نیویورک، صندوق رأی بهجای تریبون امنیتی حرف زد. در تهران، تریبون امنیتی هنوز بهجای مردم حرف میزند. دموکراسی وقتی زنده است که رأی مردم، از صندوق بیرون بیاید، نه از نهادهای انتصابی.
✍️ ممدانی با صدای آرام و بیهیاهو ثابت کرد که سیاست اگر به خیابان بازگردد، از شعار تهی و از انسان لبریز میشود. هر رأی آزاد در جهان، سیلی آرامی است بر چهره استبداد در هر کجای زمین.
✍️ نظامهایی که از رأی مردم وحشت دارند، در واقع از آینه وجدان خود میترسند. آنها هرچه بیشتر دیوار میکشند، مردم را به هم نزدیکتر میکنند. هر «رد صلاحیت» در حقیقت یک «بیدارسازی» است، نه حذف.
✍️ در ایران، جوانِ اندیشمند باید برای تأیید صلاحیتش پرونده اعتقادی بدهد؛ در نیویورک، فقط باید برنامهاش را برای مردم توضیح دهد. یکی میخواهد وفاداریاش را ثابت کند، دیگری تواناییاش را. این فاصله، فاصله دو نوع تمدن سیاسی است: تمدنی که از مردم آغاز میشود، و تمدنی که مردم را به خدمت قدرت میخواهد.
✍️ پیروزی ممدانی، در واقع، پیروزی مفهوم گذار است — گذار از نسل خسته سیاست رسمی به نسلی که هنوز به اصلاح، عدالت و عقلانیت باور دارد. اگر در نیویورک مردم توانستند قدرت را از دست الیگارشی بیرون بکشند، در ایران نیز روزی همین مردمِ بهظاهر خاموش، قدرت را از انحصار مذهبی و امنیتی نجات خواهند داد.
✍️ نیویورک شهرداری تازه دارد؛ اما جهان، در حقیقت، شهردار تازهای برای وجدان عمومی یافته است — چهرهای که نشان داد سیاست اگر به مردم بازگردد، هنوز میتواند صادق، انسانی و رهاییبخش باشد. وقتی نیویورک به زهران ممدانی رأی داد، در حقیقت به این اصل رأی داد که سیاست نباید ارث پدران قدرت باشد.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 117❤ 45👎 11👌 10👏 4🙏 2🕊 1
پیروزی زهران ممدانی: وقتی نیویورک به مردم رأی داد، نه به قدرت
✍️ در روزگاری که سیاست به تکرار چهرهها و شعارهای پوسیده تبدیل شده بود، جوانی ۳۴ ساله از کوئینز نیویورک، با نام زهران ممدانی، همه را غافلگیر کرد. او نه از خاندان قدرت بود و نه از حلقههای پول و رسانه؛ فرزند مهاجرت بود، صدای حاشیهنشینان، و امروز نخستین شهردار مسلمان تاریخ نیویورک. ممدانی نه از دروازه قدرت، که از کوچه مردم وارد سیاست شد؛ و همین، سیاست را دوباره معنا کرد.
✍️ ممدانی در کارزار خود نه از امنیت ملی گفت و نه از دشمن فرضی، بلکه از اجارههای سرسامآور، از قطارهایی که مردم واقعی سوارشان میشوند، و از دردِ خانوادههایی که زیر بار بدهی و تبعیض خرد شدهاند. او سیاست را از برجها پایین کشید و به خیابان بازگرداند. همین کار ساده، اما انقلابی، او را بر صندلیای نشاند که پیشتر در اختیار سیاستسالاران حرفهای بود. سیاستمدار واقعی آن است که از درد مردم نترسد، نه آنکه از مردم بترساند.
✍️ در نگاه اول، این پیروزی شاید یک اتفاق محلی باشد، اما در عمق خود پیامی جهانی دارد — پیامی برای نظامهایی که هنوز باور دارند میتوانند با دیوار، سانسور و شعار، مردم را در سکوت نگه دارند. در نظامهایی که مردم را به صف رأی میکشانند اما انتخابشان را پیشاپیش باطل میکنند، انتخابات نه جشن دموکراسی، که آیین تکرار قدرت است.
✍️ در کشوری که مدام از مردمیترین نظام جهان دم میزند، رأی مردم پیش از انداختن در صندوق، در اتاقهای بسته شورای نگهبان وزنکشی میشود. هنوز جوانِ باصلاحیت برای ورود به شورا باید از فیلتر عقیدتی بگذرد، و اگر از عدالت سخن بگوید، رد صلاحیت میشود؛ اگر از اصلاح بگوید، بازخواست میشود. در تهران، شورای نگهبان تصمیم میگیرد چه کسی «خوب» است؛ در نیویورک، مردم خودشان تشخیص میدهند چه کسی «بهتر» است.
✍️ در نیویورک، یک مسلمان با رأی مردم شهردار شد؛ در ایران، یک مسلمان با رأی مردم مجرم میشود. تفاوت نه در نژاد است و نه در مذهب، بلکه در ایمان به رأی مردم است. در آمریکا، صندوق رأی هنوز معنا دارد؛ در ایران، صندوق رأی تنها تزئین ویترین قدرت است تا نمایش مشروعیت ادامه یابد.
✍️ ممدانی ثابت کرد که عدالت، اگر صادق باشد، به دین و تبار نیاز ندارد؛ فقط به شجاعتِ ایستادن کنار مردم. او با وعده کنترل اجارهها، حملونقل عمومی رایگان، و کاهش نفوذ شرکتهای بزرگ، به تقابل با همان ساختار سرمایهداری برخاست که هویت نیویورک را شکل داده است.
✍️ در نیویورک، صندوق رأی بهجای تریبون امنیتی حرف زد. در تهران، تریبون امنیتی هنوز بهجای مردم حرف میزند. دموکراسی وقتی زنده است که رأی مردم، از صندوق بیرون بیاید، نه از نهادهای انتصابی.
✍️ ممدانی با صدای آرام و بیهیاهو ثابت کرد که سیاست اگر به خیابان بازگردد، از شعار تهی و از انسان لبریز میشود. هر رأی آزاد در جهان، سیلی آرامی است بر چهره استبداد در هر کجای زمین.
✍️ نظامهایی که از رأی مردم وحشت دارند، در واقع از آینه وجدان خود میترسند. آنها هرچه بیشتر دیوار میکشند، مردم را به هم نزدیکتر میکنند. هر «رد صلاحیت» در حقیقت یک «بیدارسازی» است، نه حذف.
✍️ در ایران، جوانِ اندیشمند باید برای تأیید صلاحیتش پرونده اعتقادی بدهد؛ در نیویورک، فقط باید برنامهاش را برای مردم توضیح دهد. یکی میخواهد وفاداریاش را ثابت کند، دیگری تواناییاش را. این فاصله، فاصله دو نوع تمدن سیاسی است: تمدنی که از مردم آغاز میشود، و تمدنی که مردم را به خدمت قدرت میخواهد.
✍️ پیروزی ممدانی، در واقع، پیروزی مفهوم گذار است — گذار از نسل خسته سیاست رسمی به نسلی که هنوز به اصلاح، عدالت و عقلانیت باور دارد. اگر در نیویورک مردم توانستند قدرت را از دست الیگارشی بیرون بکشند، در ایران نیز روزی همین مردمِ بهظاهر خاموش، قدرت را از انحصار مذهبی و امنیتی نجات خواهند داد.
✍️ نیویورک شهرداری تازه دارد؛ اما جهان، در حقیقت، شهردار تازهای برای وجدان عمومی یافته است — چهرهای که نشان داد سیاست اگر به مردم بازگردد، هنوز میتواند صادق، انسانی و رهاییبخش باشد. وقتی نیویورک به زهران ممدانی رأی داد، در حقیقت به این اصل رأی داد که سیاست نباید ارث پدران قدرت باشد.
۱۳ آبان: روزی که ایران گروگان شد — نه فقط آمریکاییها. بحران، اکسیژن جمهوری اسلامی است؛ ایران اسیرِ انقلاب دائمیایست که در آن عادیسازی جرم میشود.
✏️ در تحلیل پویاییهای قدرت جمهوری اسلامی، باید به این پرداخت که چرا این نظام پیوسته در حال تولید بحران و دشمنتراشی است. ۱۳ آبان تنها یک تاریخ نیست، بلکه نماد انتخاب استراتژی خاصی برای بقاست.
✏️ جمهوری اسلامی از ابتدا بر اساس یک پارادوکس بنا شد: حکومتی انقلابی که باید نهادینه میشد. این تناقض، آن را وارد چرخهای معیوب کرد. نظامی که مشروعیت خود را از "انقلاب دائمی" میگیرد، نمیتواند به حالت عادی بازگردد. عادیبودن به معنای پایان حالت فوقالعاده و آغاز مطالبهگری مردم برای پاسخگویی است.
✏️ دشمن خارجی (آمریکا و اسرائیل): این دشمنان، تهدیدی وجودی برای نظام ترسیم میشوند. این ترس، جامعه را در حالت "جبهه متحد" نگه میدارد و هرگونه اعتراض داخلی را میتوان به "دست دشمن" نسبت داد. صلح با آمریکا یا پذیرش اسرائیل، این کارت برد قدرتمند را از نظام سلب میکند.
✏️ دشمن داخلی (اعتراضات مردمی): هر جنبش اجتماعی که خواهان حقوق بدیهی باشد، به عنوان "اغتشاش" یا "جنگ نیابتی دشمن" معرفی میشود. این امر اجازه نمیدهد خواستههای متراکم و برحق مردم در کانالی عادی و سیاسی حل و فصل شود.
✏️ عادی شدن برای جمهوری اسلامی به معنای موارد زیر است:
۱. پایان انقلابیگری: نظام باید از شعار "مرگ بر..." به سمت "زندگی برای..." حرکت کند. این به معنای تغییر از اقتصاد مقاومتی به اقتصاد رقابتی، از دیپلماسی تهاجمی به دیپلماسی اقتصادی و از حذف فیزیکی منتقدان به رقابت ایدئولوژیک با آنهاست. نظام حاضر به این تغییر هویت نیست.
۲. شروع پاسخگویی: در حالت عادی، مردم میپرسند چرا با وجود درآمدهای نفتی هزاران میلیاردی، فقر گسترده است؟ چرا آزادی بیان و تشکل وجود ندارد؟ چرا محیط زیست نابود میشود؟ در حالت بحران دائمی، این سوالات "غیرضروری" و "منحرف کننده از خط اصلی مبارزه" قلمداد میشوند.
۳. فروپاشی اقتصاد رانتی: بحران دائمی، کنترل کامل اقتصاد توسط نهادهای نظامی-امنیتی را توجیه میکند. عادیشدن به معنای باز شدن فضای اقتصادی به روی رقابت، شفافیت و خصوصیسازی واقعی است که شبکه عظیم منافع نهادهای حاکم را به خطر میاندازد.
✏️ این نظام در دامی که خود ساخته، گرفتار آمده است. برای بقا، باید بحران تولید کند، اما این بحرانسازی، هزینههای گزافی دارد:
تحریم و انزوا که اقتصاد را فلج میکند.
فرار مغزها و سرمایه.
نارضایتی روزافزون مردمی که از شعار خسته شدهاند و معیشت میخواهند.
تبدیل شدن به یک بازیگر حاشیهای در منطقه و جهان.
✏️ با این حال، به نظر میرسد حاکمان محاسبه کردهاند که هزینههای "عادی شدن" (از دست دادن قدرت انحصاری) به مراتب بیشتر از هزینههای "بحران دائمی" است. آنها ترجیح میدهند بر ویرانههای یک کشور مستقل، اما با قدرتی متمرکز و ایدئولوژیک حکومت کنند، تا اینکه در کشوری عادی و پیشرفته، مجبور به رقابت و پاسخگویی باشند.
✏️ جمهوری اسلامی نه میتواند و نه میخواهد عادی شود. "عادی شدن" پادزهر ایدئولوژی حاکم است. این نظام مانند موتوری است که تنها با سوخت بحران کار میکند. صلح با جهان و آشتی با مردم، این موتور را خاموش میکند و آنگاه است که ساختمان حکومت بر شالودهای سست نمایان خواهد شد.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👏 84❤ 34👍 26👌 5👎 4🕊 3
