دختری که رهایش کردی.
Kanalga Telegram’da o‘tish
این چنل فروشی نیست و تمامی آگهی های مربوط به فروش فیک میباشند. ارتباط : @maedehstm تبلیغات نداریم.
Ko'proq ko'rsatish2025 yil raqamlarda

102 224
Obunachilar
+13124 soatlar
+1 4037 kunlar
-1 65130 kunlar
Postlar arxiv
دوران نامزدی همیشه دوست داشتم نامزدم دستمو بگیر یا منو بغل کنه ولی نامزدم از اونجایی که خیلی مذهبیه میگفت تا محرم نشدیم بهم دست نمی زنیم.
اون روزا من دانشجو بودم و خوابگاهی. نامزدم دو هفته ای یه بار می اومدم پیشم . منم چون دلم بغل عشقولانه می خواست ونامزدم هم مذهبی میدونستم که منتفیه.
خلاصه دو سه روز بعد یه ماجرایی زنگ زد گفت میخام عقد کنیم(منم تو دلم عروسی بود) بهش گفتم نمیدونم هر کاری که دوس داری بکن. مقدمات عقد فراهم شد و تو خونه ی ما مراسم عقد برگزار شد. منم بر اساس تجربه ی نامزدیمون هیچ امیدی به آقامون نداشتم گفتم به این باشه میگه بعد عروسی... ولی روز عقد من برای یه کاری رفتم اتاقم. وقتی وارد اتاقم شدم دیدم...
ادامه پست...
تو نه طرز نگهداری رو بلد بودی نه خداحافظی رو، فقط شروع کنندهی خوبی بودی.
نه بابا ناراحت واسه چی بشم؟ من که میدونم تو عقل و شعور درست و حسابی نداری.
با همسرم قرار گذاشته بودیم تا شب عروسی رابطه نداشته باشیم یعنی حتی قسمت خصوصی همدیگرو ندیده بودیم
دوره عقد
شب عروسی واسه اینی که خاطره انگیز باشه بالای اونجارو.....
مشاهده خاطره
شوهرم اصرار که یه شب برم خونشون بمونم ولی بابام اجازه نمیداد خلاصه بعد چندماه به سختی راضی شد بمونم
کنارهم خواب بودیم که 😂😂😂
مشاهده خاطره...
Photo unavailableShow in Telegram
من درحال خوندن خاطرات ها سمی و سوتی های یه ملت 😂 اگر ۶روزه نخندیدی بیا اینجا:
@khatereh
خاطرات پشم ریزون اولین جلسه لیزرتون رو تعریف کنید :
@khatere
مشکلات شما:
اوایل ازدواجمون میدیدم شوهرم با دخترا تو اینــستا و تلــگـر،ام چـت میکنه، چند بار هم قهـر کردم رفتم خونه بابام ولی فایده نداشت، تا تصمیم گرفتم :
ادامه پست
تازه عقد کرده بودم که گفتند مادرشوهرم افتاده و پاش شکسته...شوهرم گفت باید بیای خونه ما و به مادرم کمک کنی...اکثرا میرفت ماموریت کاری...من و مادرشوهرم تنها بودیم...اونروزم برای مأموریت رفته بود شمال ...از مادرشوهرم اجازه گرفتم به مادرم سربزنم...یادم اومد گوشیمو با خودم نیاوردم و فورا برگشتم ..کلید انداختم ودرُ باز کردم...ولی توی هال با دیدن اون صحنه تا مدت زیادی نمیتونستم حرف بزنم👇
ادامه خاطره اینجا بخون
دوران نامزدی همیشه دوست داشتم نامزدم دستمو بگیر یا منو بغل کنه ولی نامزدم از اونجایی که خیلی مذهبیه میگفت تا محرم نشدیم بهم دست نمی زنیم.
اون روزا من دانشجو بودم و خوابگاهی. نامزدم دو هفته ای یه بار می اومدم پیشم . منم چون دلم بغل عشقولانه می خواست ونامزدم هم مذهبی میدونستم که منتفیه.
خلاصه دو سه روز بعد یه ماجرایی زنگ زد گفت میخام عقد کنیم(منم تو دلم عروسی بود) بهش گفتم نمیدونم هر کاری که دوس داری بکن. مقدمات عقد فراهم شد و تو خونه ی ما مراسم عقد برگزار شد. منم بر اساس تجربه ی نامزدیمون هیچ امیدی به آقامون نداشتم گفتم به این باشه میگه بعد عروسی... ولی روز عقد من برای یه کاری رفتم اتاقم. وقتی وارد اتاقم شدم دیدم...
ادامه پست...
دختره تازه به سن بلوغ رسیده میپرسه چیکار کنه ممه هاش بزرگتر شن 😂😂
+فقط جوابای سمّی ملت
