uz
Feedback
از جنس طـلا / Tala

از جنس طـلا / Tala

Kanalga Telegram’da o‘tish

《بسم الله الرحمن الرحیم》 هرگونه کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد . • • • نویسنده رمان های : از جنسِ طلا (آنلاین ) دخترِتخسِ‌من ( آنلاین ) نازگل ( آنلاین ) https://t.me/BChatBot?start=sc-6232df3383 @roman_asraw

Ko'proq ko'rsatish
2025 yil raqamlardasnowflakes fon
card fon
5 025
Obunachilar
-424 soatlar
-597 kunlar
-25730 kunlar
Postlar arxiv
Repost from N/a
_هنوز خوب نشدی؟. _نه. سیگارش راگوشه لبش نشاند باپوزخند نگاهش کرد وگفت: +بلند شو برو توی اتاقت. دخترک دستانش را جلوی تن برهنه اش گرفت. _نمیشه آخه... خجالت میکشم. مرد اخم کرد. بازوی دخترک را کشید درون صورتش غرید: _وقتی بدون اجازه من میری سوار کاری و اسب رم میکنه باید یکی باشه که زخمتو خوب کنه کتفت زخم بزرگی داره میگم بیان دارو بزنن بهت. انگشتان مرد روی زخمش کشیده شد _ایی خیلی درد میکنه.اون اسبه.دوید طرفم _خب؟ بعدش چی شد؟ _افتاد دنبالم دیگه. _همین لباسا تنت بود؟ _آره با خنده گفت: -وقتی این لباسو میپوشی من که آدمم دلم میخواد فک کن حیونه چه فکری کرده... و بعد بلند بلند خندید https://t.me/+zDyx33KrMWIxYTA0 ۱۸پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
من سوگلم سوگل رحیمی! مثل همه‌ی دخترها یه زندگی معمولی کنار خانواده‌ام داشتم تا اینکه پای یه پسر وحشی به زندگیم باز شد؛پسری که بعد از ماجراهای بسیار، بالاخره تونست دلم رو ببره. منی که تا اون موقع دل به پسری نداده بودم یه دل نه صد دل عاشق همون پسر وحشی شدم اما روز خواستگاریم که برای هر دختری بهترین شب عمرشه برای من تبدیل به جهنم شد شبی که نه تنها از راز بزرگ خانواده‌ام باخبر شدم و فهمیدم دخترشون نیستم فهمیدم خواستگارم هم برادر تنی خودمه؛ برادری که بچه‌اش توی شکمم بود!😱 https://t.me/+9IftWkIqkPM2YzM8 15 پاک❌
Hammasini ko'rsatish...
1
Repost from N/a
_زانو بزن موش کوچولو...! باید شکنجه‌شی تا دیگه دست به کارای زشت نزنی لب برچید تنش هنوز میسوخت و آتش در انبار باروت گر گرفته بود. _توروخدا بذار برم الان آتیش میگیرم مردخم شده ورو به صورت عرق کرده دخترک نوچی کرد.دخترک از انزجار به گریه افتاد. _هرکاری بگی میکنم. منم مثل ادما تیکه تیکه کن و بفروش فقط بذار از آتیش برم من از آتیش میترسم. مردخوشش آمد آتش الو گرفته وحرارتش تن هردویشان رامی‌سوزاندنگاه درنده اش را به سفیدی مچ پای دختر انداخت. یک آن پایش راکشید. _چ..چی کارمیکنی؟کمک بذاربرم _هیش مگه نمیبینی آتیش گرگرفته؟ بیا با هم آپ پاشی کنیم تاخاموش بشه پوست دستش در اثرگرمای تن دختر به سوزش افتاد. +من بلد نیستم _خودم بهت یاد میدم موش کوچولو... https://t.me/+zDyx33KrMWIxYTA0 ۱۲:۳۰پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
جااااان این چیههههه؟؟؟ باورم نمیشه وااییی بلاخرهههههههه پیداش کردم براتون یه چنلیییی که کلی رمانای ۱۸+💋داره تازه ویپ تمام رمانای آنلاین +۱۸ رایگان براتون میزاره 💋🙈از اون رمانای که با خوندنش خـ.ی..... #ددی_لیــتــل #اروتیک #سرگرد_جذاب_من #توله_وحشی اگه تنهایی جوین بده عیزم 💋😋🔞 https://t.me/+3lM8eA9lzT03MjU0 ۸صبح پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
هاااااااااات ترین و جذاب تریننننننننننننن کانال تلگرام مخصوص بزرگسال فقط بیا ببین چه رمانای میزاره اووووووف نگم برا که چه رمانای رایگان و فایل شده ای ❌💋ورود افراد بی جنبه ممنوع #خشن #صحنه_دار #عاشقانه #شوگر_ددی #مافیایی #بی_دی_اس_ام https://t.me/+3lM8eA9lzT03MjU0 ۲۲:۳۰پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
عاشق شدم عاشق پسر #وحشی کلاسمون و باهاش وارد رابطه شدم غافل از اینکه اون پسر #برادر خونی خودمه! #سوگل https://t.me/+9IftWkIqkPM2YzM8 22پاک❌
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
وااااااااااااای ببینن چی اوردم براتونننننننننن 😈پر رمانای گــے... #ددی_لیــتــل #خشن #اروتیک #صحنه_دار #اربابی #عروس_خون_بس #ارباب_برده از رمانای انلاین خسته شدی بیا این کانال تمام رمانا انلاین رو فایل کرده میزاره براتون😍😈کلی رمانای رایگان و ممنوعه صحنه دار میزاره که با خوندنش ابـ🙈👅 https://t.me/+3lM8eA9lzT03MjU0 ۱۸:۳۰پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
من کیوانم کیوان امجد تک پسر مرتضی امجد و صاحب یه شرکت تبلیغاتی بزرگ دختری که #عاشقش بودم و براش جون می‌دادم با کسی که فکر می‌کردم #دوستمه بهم #خیانت کرد و از پشت بهم #خنجر زدند. این خیانت باعث شد تبدیل بشم به یه آدم #سرد و دل مُرده و #خشن از #جنس زن و همه‌ی دخترها #متنفر شدم و یه #حصار از تنهایی کشیدم دور خودم. تا اینکه پای تک #دختر رفیق بابام به زندگیم باز شد یه دختر #شیطون که قرار بود یه مدت با من #همخونه بشه اما من نمیذاشتم یه دختر پا توی #حریم_شخصی من بذاره تصمیم داشتم کاری کنم که خودش با پای خودش از خونه‌‌م #فرار کنه. من از #دخترا متنفر بودم اونم دختری مثل رویا! اما همه‌ی #معادلات ذهنیم به هم ریخت چون که... https://t.me/+9IftWkIqkPM2YzM8 16پاک❌
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
جووووووووووون به به ببین چی پیدا کردم😱 یه کانال که فقط رمان صحنه دار و ممنوعه میزاره 🔞اونمم راااااااایگاننننننن😍 تازه تمامvipرمان های اروتیک و گی رو رایگاننننننن میزاره فقط بیا حالشو ببرررر💋🤪 https://t.me/+3lM8eA9lzT03MjU0 ۱۲پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
من سوگلم سوگل رحیمی! مثل همه‌ی دخترها یه زندگی معمولی کنار خانواده‌ام داشتم تا اینکه پای یه پسر وحشی به زندگیم باز شد؛پسری که بعد از ماجراهای بسیار، بالاخره تونست دلم رو ببره. منی که تا اون موقع دل به پسری نداده بودم یه دل نه صد دل عاشق همون پسر وحشی شدم اما روز خواستگاریم که برای هر دختری بهترین شب عمرشه برای من تبدیل به جهنم شد شبی که نه تنها از راز بزرگ خانواده‌ام باخبر شدم و فهمیدم دخترشون نیستم فهمیدم خواستگارم هم برادر تنی خودمه؛ برادری که بچه‌اش توی شکمم بود!😱 https://t.me/+9IftWkIqkPM2YzM8 10صبح پاک❌
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
بازومو محکم گرفت منو به دیوار کوبید و باخشم گفت: +چه گوهی خوردی؟ اشکام کل صورتمو خیس کرد چشمامو ازترس بستم و زار زدم: -به خدا دروغه فریاد زد: +از اون حامله ای جواب بده ساره جواب بده. -نه.نه. سرمو چندبار به دیوار کوبید دستش رو شکمم گزاشت و گفت: +هنوز بزرگ نشده پس میشه سقطش کرد جیغ زدم : سقطش نمیکنم با خونسردی گفت: من سقطش میکنمـ کمربندشو رو بیرون اورد هیچ راهی برای فرار نداشتم بین دیوار و خودش گیر افتاده بودم چند قدم رفت عقب دستامو روی شکمم گزاشتم یه دفعه به سمتم حمله کرد دستامو پشت سرم بست دو قدم بلند به عقب برداشت با ضربه ای که به شکمم خورد خیسی بین پام حس کردم جیغ زدم بچه خودته به قرآن بچه خودته.. https://t.me/+rwSjYAPxRQdlMTZk 8
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
با دیدنش قالب تهی کردم مگه میشه.لبخند زوری به مهمونام زدم باعجله به سمتش رفتم نمیتونستم صدای لرزونم روکنترل کنم : +این اینجا چیکارمیکنی؟ -خندید به مهمونام که هنوز حواسشون به ما نبود زل زدوگفت: -نمیخواستی بابای بچمون رو معرفی کنی. اب دهنمو قورت دادم نالیدم : +مانی -هیش همه باید بدونن اون بچه منه. +قرار نیست بفهمن +چرا عروسکم،چرا نفهمن اشکال نداره الان من میام بهشون میگم چجوری بچه مون روساختم. مانی ببن مهمونیم رفت وباصدای بلندی گفت: +خانما اقایون گوش کنین اون زنی که اونجاست زن منه،اون شکم برامدش هم بچه منه بچه که من ساختمش و ازخون گوشت من چشمامو روی هم بستم مانی خندید بهم نزدیک شد دستش رو برد سمت... و گفت: من اینجوری بچمونو ساختم... https://t.me/+rwSjYAPxRQdlMTZk 22
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
از درد به خودم میپیچیدم شکمم خیلی بزرگ شده بود ازلگدهای که به شکمم میخورد فهمیدم جای پسرمم تنگ هست وداره اذیت میشه یه دفعه درباز شد با دیدن مانی اخ ریزی گفتم با پوزخند بهم نزدیک شد چاقو رو روی میز اهنی گزاشت از سردی اتاق به خود لرزیدم مانی نگاهی به شکمم کرد سعی کردم از دیدش قایمش کنم نفس عمیقی کشید دورم چرخی زد  گفت: +امروز اون توله باید دنیا بیاد. ترسیدم وحشت زده نگاهش کردم مانی خندید و گفت: +نترس نمیزارم اذیت شی، بچه اون حرومزاده رو میکشم و بعدش بچه خودمو توی شکمت میکارم. تند اب دهنمو قورت دادم به دیوار تکیه داده بودم کل تنم عرق سرد نشسته بود لگد های پسرمم بیشتر شد مانی کنار نشست چاقو رو روی شکمم گزاشت نالیدم: _ولم کن توروخدا +توعشق منی و مال منی فشار چاقو رو بیشتر کرد پوست شکمم به سوزشش افتاد ترسیده نگاهش کردم خندید با وارد شدن دو مرد قوی هیکل مانی فریاد زد: وقتش زایمانت رسیده ... ازترس جیغی کشیدم و https://t.me/+rwSjYAPxRQdlMTZk 18:30
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
جیغ کشیدم: + ولم کن ولم ولم کن ولی منو کشون کشون بردسمت باغ وسط حیاط پرتم کرد روی سنگ ریزه های سقوط کردم فورا به خودم اومدم بلند شدم ولی مچ پام گرفت و کشیدطوری که با شکم روی زمین افتادم درد بدی کل تنم پیچید باخشم منو روی زمین کشیدسنگ ریزه ها روی پوست شکمم صورتم و مینشست چشمامو بسته بودم که سنگ ریزه ها توی چشممم نره دیونه شده بود اونقد روی زمین منو کشوند که حس کردم پوشت تنم داره کنده میشه بیحال شدم ولم کرد ولی با خشم چنگی توی موهام زدو گفت: +گفته بودم فرار از دست من تاوان داده گفته بودم پوستت رو زنده زنده میکنم. سیلی به گوشم زد خندید و گفت: +نه،نه،اول باید طعمتو بچشم با ترس نگاهش کردم بازهم چنگی توی موهام زد توی صورتم ݝربد: امروز تورو مال خودم میکنم.. باخشم مانتومو گرفت محکم کشید من حتی زیر مانتون هیچ لباسی تنم نبود با دیدن سفیدی بدنم جون کشداری کشید دستش رو برد... https://t.me/+rwSjYAPxRQdlMTZk 14
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
رایان راشد بزرگترین نوه راشدها به خاطر یه دختر خودکشی کرده و مسخره خاص و عام شده حالا برگشته انتقام بگیره اما این انتقام با بقیه فرق میکنه اون میخواد اونو به یه بازی خطرناک بکشونه و.... ارامش ساده گولش رو میخوره و پاش به این بازی باز میشه امانمیدونه🕵‍♀💀 https://t.me/+2WTeH9yt_gthODFk 10 صب پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
_ فکر کردی توله کاشتم تو شکمت که برام وارث بیاری؟؟ اونم از خون چنگیزی ها؟! محکم بازوم و تنمو به سمت ماشین کشید و متوجه خونریزی شدیدم نشد _ پهلوان‌خان، بچه‌امون لطفا آخ! 💦❌ در ماشین رو باز کرد و تنمو محکم کشید روی صندلی شاگرد... _ هییششش هر*زه ها حق گریه و ناله ندارن! این بچه به دنیا نمیاد دختر..سقط می کنی!😢https://t.me/+R7Vz-iRDfVA5ZDQ8 8 بعد از انتقامش، بچه ای که از خودش هست رو نمی خواد اما نمیدونه اون بچه زنده می مونه و یه روزی با دیدنش...😢❌
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
رایان برگشته انتقام بگیره از آرامشی که جوونیش رو تباه کرد پس آرامش رو وارد بازی خطرناکی میکنه که توی اون بازی آخرش یا برنده میشه یا اخرش باید بازی گردان رو پیدا کنه و اون رو بکشه اما اون بازی گردان کسی نیست جز عشق آرامش آرامش رایان رو میکشه؟اما انگیزه اش رو داره چون پدر آرامش به دست رایان کشته شده اما آرامش میفهمه کی پدرش رو کشته؟ پس با ما همراه شو تا این داستان مهیج و معمایی رو رقم بزنیم https://t.me/+2WTeH9yt_gthODFk 22پاک❌
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
_ کورتاژ می کنی!❌😢 با چشمایی که خیس خیس بود؛ ناباور بهش زل زدم _ پهلوان خان..خواهـ*ـش می کنم..!!! _ راه بیفت؛ اعصابمو بیشتر از این تخـ*ـمی نکن دختر! کورتاژ می کنی بعدشم گورتو گم می کنی میری هر قبرستونی خواستی! سرمو تکون دادم؛ نمی خواستم بچه رو بندازم، اما بازومو محکم گرفت و با کشیدنم لب زد _ بچه ای که از خون خاندان چنگیزی باشه رو خودم نفله می کنم؛ راه بیفت!!! https://t.me/+R7Vz-iRDfVA5ZDQ8 22
دختره نامزد برادرزاده‌اشه، که ازش باردار میشه اما چون از طایفه ی دشمنشه می خواد بچه اشو...🥲❌🔞
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
بهش کاسپین هم می گفتن!🌊🌪️ درحالی اسمش پهلوان بود..پهلوان داغباشیان؛ خان منطقه ی بزرگی از شمال و قسمت عظیمی از دریای خزر که تمام صادرات خاویار زیر دستش بود🔥❌ هیچکس نمیتونست باهاش رقابت کنه و پشتشو زمین بزنه؛ بخاطر همین یه دختر ریزه میزه رو طعمه ی نقشه هاشون کردن https://t.me/+R7Vz-iRDfVA5ZDQ8 18 دختری به اسم پسته..که اسیر آتیش و طوفان انتقام اون شد💔🥲
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
بوی خاک و خون باهم ادغام شده آتش دورتا دورش رو گرفته بود بالاخره به حقیقت رسیده بود چیزی که بیشتر از همیشه دنبالش بود رایان با پوزخند نگاهش میکند به قدری جیغ میکشد که طعم خون را در گلویش حس میکند با چشمانی پر از اشک صورتی خاک آلود و صدایی بلند فریاد میزند: _چرا بابامو کشتی؟چرااااااا با لبخند حرص دراری لب میزند: _تنها گناهش این بود که دخترش تو بودی پتک محکمی با این حرف به سرش خورد دیگر زندگی اش را تمام شده میدانست پس بلند میشود دیگر این زندگی رانمیخواست با تمام توان به سمت آتش خیز برمیدارد همینکه میخواهد خودش را به سمت آتش هل دهد کسی از پشت می گیرش با بی رحمی گفت: _حالا حالاها باتو کار دارم بازور بغلش میکند و میبرد به سمت اتاقی که پر از..... https://t.me/+2WTeH9yt_gthODFk دوسش داشتم ولی اون باعث قتل بابام و نابودی خودم شد تا زمانه که....🔥❌ 16پاک❌
Hammasini ko'rsatish...