مجمع دیوانگان
الذهاب إلى القناة على Telegram
وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت میشود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر میپردازیم. . ارتباط با ادمین کانال: @DivaneSaraAdmin . اینستاگرام: instagram.com/divanesara_
إظهار المزيد2025 عام في الأرقام

13 580
المشتركون
-324 ساعات
-157 أيام
-12230 أيام
أرشيف المشاركات
00:38
Video unavailableShow in Telegram
در ستیز بدویّت با مدنیّت
✍️ تصویر متعلق است به بانوی کهنسال روس که در جنگ جهانی دوم از محاصره ۸۷۲ روزه لنینگراد توسط نازیها جان سالم به در برده و حالا در سنپیترزبورگ به جنگافروزی کشورش اعتراض میکند.
#A 366
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
1QuH6xZCaciyD8I3.mp43.93 MB
خندهی باختینی در مقابل ژوکرهای سرخچشم
#A 365
آرمان امیری @armanparian - این روزها بازار «دلقک» خواندن رییس جمهور اوکراین داغ است. ظاهر اعتراض منتقدان به حضور یک کمدین در راس سیستم سیاسی، باید چیزی از جنس «ضرورت تخصصگرایی» باشد؛ اما در مملکت بازرگانها (مهندسی مکانیک) و موسویها (معماری) و احمدینژادها (عمران) بعید است انتقاداتشان را خودشان هم جدی بگیرند. در ثانی، پوزیتیویستهای تخصصگرا، (که البته دامنهی این تخصصگرایی را به حوزه «پولتیک» گسترش نمیدهند) حداقل به «رشنال» بودن دانش پایبند هستند؛ یک استاد فیزیک هرگز نمیگوید «شما بالذات فیزیک را نمیفهمید»! دانش و تخصص، آموختهها و تجربیات عقلانی بشر هستند و همه میتوانند بیاموزند. اما نگاه این منتقدان به آنچه «منطق جهان سیاست» میخوانند نوعی نگاه «هویتی» است. یک جور انحصار ذاتگرایانه، از جنس آنکه «زنها اساسا نمیتوانند قاضی باشند».
من این افراد را «ژوکرهای سرخچشم» میخوانم. غالبا در زیست شخصیشان انسانهایی «شکستخورده» هستند. نه به این معنا که در سلسله مراتب اجتماعی هیچ پیشرفتی ندارند؛ اتفاقا ممکن است تا راس هرم قدرت وسیعترین کشور جهان هم پیش بروند، اما همچنان انسانهایی تنها، منزوی، ترسخورده، و به صورت ویژه، عاجز از برقراری یک رابطه عاطفی سالم هستند. احساس کمبود محبت و درد مزمن «دوست داشته نشدن» لحظهای رهایشان نمیکند و سبب میشود تمنّایشان در جلب توجه و دوستی، به صورتِ توفانِ «نفرت از همه» بروز پیدا کند. به صورت خلاصه، اینان از «زیست نرمال اجتماعی» بازماندهاند و در نتیجه به دشمنان کینهتوز همین زیست نرمال بدل شدهاند.
زیست نرمال در جامعهی مدرن، نسبت مستقیمی با «خنده» دارد. تصویر ما از جامعهی سعادتمند، جامعهای است که انسانهای آن همه «شاد» باشند. پس طبیعی است اگر گروهی به هر دلیل از چنین سعادتی محروم شوند، یا احساس محرومیت کنند، نسبت به هرگونه شادی کینه و عداوتی پیدا کنند. اینجاست که میشود فهمید چرا این گروه دشمنان خود را «دلقک» خطاب میکنند: دلقک، سادهترین نماد «شادی» در زیست نرمال است و بزرگترین کانون نفرت برای کسی که خودش را از این شادی دور میبیند.
مساله خنده، فقط با سعادت نهایی و آرمانشهری بشر پیوند نخورده است. «باختین» روایتی از پیدایش «رمان» به عنوان یکی از بزنگاههای «مدرنیته» ارائه میدهد که دقیقا بر پایه «خنده» استوار است. به باور او، عصر فئودالیسم کلیسایی، دقیقا زمانی فروریخت که «دلقک»ها فرصت کردند در کارناوالهایشان به ارزشهای پوسیدهی کهن بخندند! خندههای باختینی، به نوعی سرمنشاء مدرنیته، زمینی شدن ارزشها بودند! وقتی بتوان به همه چیز خندید و تمامی قداستها را به سخره گرفت، ساختار سلسلهمراتبی ارزشها فرو میریزد، باورهای همه انسانها به یک اندازه اهمیت پیدا میکند، و عملا روح دموکراسی زاده میشود.
حالا میشود توضیح داد که چرا تعبیر «ژوکر»، به نوعی برازنده دشمنان این خندهی باختینی است. اینان به ظاهر خودشان مشغول شوخی و تمسخر «دلقکها» هستند، اما خندههایشان محصول نفرت از شادی اجتماعی است. نوعی کینهی آتشین، در درون انسانهایی جامعهستیز. سرخچشمیشان را به عنوان نمادی از همین شعلههای خشم و نفرتشان به کار میبرم.
تاریخ بشر، پر بوده از نبردهای آشکار و پنهان «دلقکها» با «ژوکرهای سرخچشم». وقتی چاپلین «دیکتاتور بزرگ» را میساخت، دقیقا با سلاح «خندهی باختینی» به نبرد یک ژوکر سرخچشم رفته بود. «جان کندی تول» در رمان «اتحادیهی ابلهان» ژوکرهای سرخچشم دیگری را تصویر کرد که بیرق پرشکوه انقلابیاش، لکهای بود بر ملافهی روی تخت، محصول بهخودپیچیدنهای شبانه! همین شهوت سرکوبشده، که پاسخ کینهی انسان و جامعه را در عشق به جنگ و موشک جستجو میکند، در سکانس پایانی «دکتر استرنجلاو» هم به زیبایی دیده میشود.
در برابر این حملات طنزآمیز دلقکها، ژوکرهای سرخچشم ناچارند چشمانتظار یک «پیشوای مقتدر» باقی بمانند تا با سودای تحقق آرزوی مشترکشان، یعنی نابودی تمدن و جامعه انسانی گرد او جمع شوند. میخواهد یک هیتلر در آلمان باشد، که دیوانهی چکمهپوش در سوریه، یا یک دیکتاتور یخی در کرملین؛ به محض ظهور پیشوا، ژوکرهای چشمسرخ از سرتاسر جهان با اشتیاق تمام گرد او جمع میشوند؛ اما اگر شکست خوردند چه؟
نفرت و کینهی ژوکرهای سرخچشم از مقاومت زلنسکی در برابر پوتین، و خشم روزافزونشان از حمایت یکپارچه جهان دموکراتیک از او، محصول یک جدال مقطعی سیاسی نیست. از یک سو قدمتی تاریخی دارد و از سوی دیگر، محصول بر باد رفتن دوبارهی رویای دیرین نابودی جهان متمدن است! وحشت بزرگ مواجهه با این حقیقت که: «توان زندگیبخشی اتحاد دموکراتیک، به مراتب بیشتر از مرگآفرینی تانکها و موشکهایشان است».
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
خندهی باختینی در مقابل ژوکرهای سرخچشم
✍️ تصویر متعلق است به صحنهای از فیلم «زندگی زیباست»، به کارگردانی «روبرتو بنینی».
#A 365
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
اوج و حضیض یک جنبش، در یک روز!
#A 364
آرمان امیری @armanparian
✍️ در جریان اعتراضات ۸۸، خود معترضان خیلی زود و در کوران یک تجربهی کاملا عملی پی بردند که تداوم جنبش، بدون توجه به معادلات جهانی عملا غیرممکن است. همان زمان واکنش جهان غرب و به ویژه آمریکا به تحولات داخلی ایران مورد توجه همگان قرار گرفته بود. شعار معروف «اوباما، اوباما، یا با اونا یا با ما» نشانهی همین توجه بود. واکنشهای منفی معترضان نسبت به مواضع روسیه و چین هم وجه دیگری از همین احساس نیاز بود؛ اما احتمالا، هیچ یک از این موارد، به اندازه شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» نتوانست به مرزهای «تدوین یک سیاست بینالمللی» نزدیک شود. شعاری که اتفاقا خیلی زود شاخکهای نظام را هم به واکنش انداخت و به شدت در کانون تبلیغات تخریبی قرار گرفت.
✍️ به بیان دیگر، اگر در ناف اروپای غربی و در وسط کشورهای دموکراتیک، ظهور و ثبات یک نظام استبدادی مثل وصلهی ناجور قابل تصور نیست، در دل منطقهای گرفتار در انبوه نظامهای سرکوبگر نیز، موفقیت یک جنبش دموکراتیک و ظهور یک نظام ملی/دموکراتیک به صورت مستقل امکانپذیر نخواهد بود.
✍️ میتوان گفت آنچه میرحسین موسوی و بخش بزرگی از معترضان در جریان ۲۵بهمن بدان دست یافته بودند، ضرورت تکمیل مطالبه «دموکراسی برای ایران» با رویکرد «صلح و دموکراسی در کل منطقه» بود. واکنش متناسب حکومت هم به چنین رویکردی، «باید» اتخاذ شعار متقابل، یعنی «جنگ و آشوب در منطقه» برای تداوم «دیکتاتوری در ایران» میشد.
✍️ وارونه شدن مطالبه «دموکراسی در ایران» به کلیدواژه «امنیت» و جایگزین کردن رویکرد «جنگ نیابتی» به جای تجویز نسخه «صلح در منطقه»، بدون تردید نیازمند همکاری کارگزارانی بود که بر دستانشان «دستبند سبز» بسته باشند و تصاویر و پلاکاردهای میرحسین موسوی را یک لحظه زمین نگذارند. در نبود شخص میرحسین و با تزریق رانتهای مالی و رسانهای از داخل حکومت، این صدای عجیب و نامانوس خیلی زود توانست جایگاه «صدای غالب» را در میان هواداران جنبش سبز به دست بیاورد. تضاد کمدی/تراژیک میان ادعای وفاداری به میرحسین با سینهچاک دادن در تمجید از چکمهپوشان هم به جای آنکه سد راه این عوامل تبلیغاتی شود، به دلزدگی، رویگردانی و حتی گریز بخش بزرگی از بدنهی پیشین هواداران جنبش سبز انجامید.
✍️ بدین ترتیب، تصویر میرحسین موسوی، نه تنها در همان روز حصر میخکوب شد، بلکه حتی پس از آن تحریف شده و به عقب برگشت، در حالی که مطالبات معترضان با سرعتی خیره کننده به پیش رفت. این شکاف روزافزون میان «تصویر میرحسین» (و نه لزوما مواضع واقعی شخص او)، با نیازها و مطالبات رو به رشد معترضان، اصلیترین دلیل سقوط محبوبیت و جایگاه رهبری اوست.
برای خواندن نسخهی کامل این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Repost from TgId: 1520014280
فراز و فرود «رمانگونگی» در شعر کهن فارسی
به قلم: #آرمان_امیری
از ستون: #درنگی_بر_تجددگرایی_ادب_فارسی
✍️ «ایتالو کالوینو»، نویسنده سرشناس ایتالیایی، به ردیابی نشانههایی از اروتیسم در آثار کلاسیک ایرانی پرداخته و منظومه «هفت پیکر» را واجد چنین ظرفیتهایی دانسته است.
✍️ برای مثال، کالوینو به نوازشِ با پای کنیزک توسط شاه در داستان «شاه کنیزفروش» (روز یکشنبه از هفت روز داستان) اشاره میکند: «پاهای شاه بر کمر آن افسونگر میان ابریشم و پرنیان میلغزید». متاسفانه مترجم بیظرافتی به خرج داده و به جای جایگزین کردن ابیات مورد نظر از اشعار نظامی، متن ترجمه شده کالوینو را آورده است. به هر حال احتمالا اشاره کالوینو به این بیت نظامی است: «پای شه در کنار آن دلبند / در خزیده میان خز و پرند»
✍️ داستانهای شاهنامه، نه فقط به دلیل لحن حماسی و زبان محجوب خود، بلکه بیشتر به دلیل خصلت نابگرایی ارزشها و شخصیتهایش، بیش از آنکه قابل تطور به رمان باشند، ظرفیت بدل شدن به درام را دارند.
✍️ سعدی هم در حکایتگوییهای خود بیشتر به یک اندیشمند سیاسی (همچون ماکیاولی) شباهت داشت تا یک شهرزاد قصهگو. پس اگر از فردوسی و نظامی بگذریم، دیگر داستانسرایی قابل ذکر را باید در آثار «مولوی» جستجو کنیم؛ اما قصههای پرتعداد او هم در «مثنوی معنوی»، بیش از آنکه لطافت داستانی و ظرافتهای تصویری داشته باشند، پندنامههایی تعلیمی هستند که همچون آموزههای معلمان دینی، بیشتر کارکرد بریدن ریشههای زیستجهان مادی و پرتاب کردن اخلاقیات به عالم ماورایی دارند.
✍️ تحقیر تودهها (در اشعار مولوی) یادآوری از همان عصر حاکمیت کلیسایی و نفرت و تحقیری است که نمایندگان حاکمیت الاهی نسبت به زیست انسانی و گرایشهای زمینی رعایای خود روا میداشتند.
✍️ به همین ترتیب، شاید بهتر بتوان درک کرد که چرا در عصر پساانقلابی ایران و در زمانهی لگدکوب شدن ارزشهای مدرن و زمینی، این مولوی است که باید در کانون توجه امثال «عبدالکریم سروش» قرار بگیرد و به محوریت تولید گفتمانی تمام ضدمدرنیته بدل شود تا جهانی جسمانیت زدوده را موضوع اندیشه، اخلاق و حتی سیاست قرار دهد.
برای خواندن متن کامل این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.
فرجام محتوم مطالبهگری در داخل آکواریوم!
#A 363
آرمان امیری @armanparian - مثالهای معروف از آن مسائل به ظاهر فلسفی را حتما شنیدهاید: «اگر مجبور باشید یک نفر را بکشید تا ۱۰۰ نفر را نجات بدهید چه میکنید؟» صورت مسالهها معمولا کمی تفصیلات تصویری هم دارند اما در نهایت گوهره اکثرشان همین است. ظاهر ماجرا هم مسائلی فکری برای پرورش قدرت استدلال، منطق و فلسفه است اما معمولا کار به همینجا ختم نمیشود و خیلی زود از این پرسشهای «آکواریومی»، دستمایههایی برای توجیه رفتارهای عجیب سیاسی درست میشود.
در نمونهای اخیر، گروهی سعی کرده بودند از همین منطق به ظاهر «مستدل و همه فهم»، توجیهی برای «ضرورت شلیک موشک به هواپیمای اوکراینی» درست کنند! البته مسوولیت این گروههای همیشه در صحنه را کسی به صورت رسمی قبول نمیکند، اما چهار سال پیش و در یک اقدام رسمیتر، وزیر بهداشت دولت پیشین در برنامهی تلویزیونی خیلی ساده و منطقی استدلال میکرد که به دلیل محدودیت منابع مالی، ناچار شدیم سهمیه داروی بیماران خاص را قطع کنیم! (اینجا)
چهارسال بعد، دولت ابراهیم رییسی با چالش نسبتا مشابهی مواجه شده: اعتراضات صنفی معلمان برای تصویب لایحهی رتبهبندی. روی کاغذ هم هیچ گروهی ناراحت نمیشود که حقوق معلمان افزایش پیدا کند و اتفاقا همه مشتاق هستند چنین افتخاری را در کارنامه جریان خودشان ثبت کنند؛ استدلال مخالفان طرح اما خیلی ساده است: «پولی در بساط نیست»!
بنابر برخی روایتها، بار مالی تصویب این طرح تا ۸۰هزار میلیارد تومان در سال برآورد شده است. (اینجا) پس قطعا آن منطق «محدودیت منابع» که اجازه داد دولت اعتدالی استدلال کند «یک عده را میکشیم تا به یک عدهی دیگر شیرخشک بدهیم»، به طریق اولی به این یکی دولت هم مجوز میدهد که از معلمان زحمتکش بخواهد: فعلا همان زیر خط فقر تشریف داشته باشید!
ریشه تمامی این صورت مسالههای به ظاهر بغرنج، در همان تقلیلگرایی وحشتناکی است که در طرح آن پرسشهای به ظاهر بیخطر و منطقی وجود دارد. جایی که یک صورت مسالهی تماما انتزاعی را در خلأ کامل طرح میکنند تا بر پایهی استدلال آن، برای شرایط بسیار پیچیدهی واقعی، با هزاران فاکتور دخیل نسخه سرراست بپیچند. در صورت مسالهی این پرسشها هرگز به شما اجازه نمیدهند بگویید: «چرا من باید بین کشتن یک نفر یا ۱۰۰ نفر محدود بشوم؟ آیا واقعا هیچ راه حل دیگری وجود ندارد؟»
در فضای واقعی اما، آن جزییاتی که به سادگی حذف شدهاند، اهمیت سرنوشتساز خود را بروز میدهند. برای مثال، کسی از وزیر دولت اعتدالی نپرسید: آیا امکان نداشت دولت، از مکان دیگری، مثلا بودجه سازمان تبلیغات اسلامی، یا کنگره بزرگداشت ۱۳آبان، کمی کسر کند و به موضوعی حیاتی در سطح داروی بیماران خاص اختصاص دهد؟
در نمونه حاضر، کافی است بدانیم بودجه سپاه پاسداران، از ۲۴هزار میلیارد تومان در سال ۱۴۰۰، به ۹۳هزار میلیارد تومان در سال ۱۴۰۱ افزایش یافته است. (اینجا) نزدیک به ۷۰هزار میلیارد تومان «افزایش بودجه». (حدودا ۲.۵ برابر شده) با افزایشهای بودجه صدا و سیما و حوزه علمیه و دیگر نهادها کاری نداریم. فقط حالا میشود تصویر را کمی واضحتر دید و معنای «محدودیت منابع» را بهتر درک کرد. البته اگر کسی به این مساله اشاره کند، بلافاصله مورد هجمه قرار میگیرد که شرایط کشور خطیر است و خطر دشمن وجود دارد و امنیت باید حفظ شود و ... و اینجا همان جایی است که دم خروس بیرون میزند!
واقعیت این است که پشت هر پرسشی و استدلالی، ولو به ظاهر علمی، ولو به ظاهر اقتصادی، ولو در یک مساله آکواریومی بدون حاشیه، همواره «ایدئولوژی»ها خوابیدهاند. رویکردهایی که آگاهانه برای ذهن مخاطب یک فضایی را ترسیم میکنند تا در همان محدوده به دنبال راه حلّی بگردد که از اساس بیرون دایره قرار دارد. وضعیت حاضر هم، ولو در سطح دستمزد معلمان (که در ظاهر همه از افزایش آن خوشحال میشوند) نتیجه هژمونی یک حاکمیت «میلیتاریستی» است که در تمامی حوزههای داخلی و بینالمللی فقط منطق اسلحه را میفهمد.
به صورت متقابل، اگر گروههای منتقد هم بخواهند درخواستی را مطرح کنند، نمیتوانند فقط یک مطالبه محدود و موضعی را هدف قرار دهند. اگر گروههایی چون کارگران یا معلمان بخواهند «فعالیت صنفی» را با کوتهبینی به «فعالیت سیاستزدوده» ترجمه کنند، در دام همین انسداد خودساخته خواهند افتاد. نمیشود توقع افزایش بودجه رفاهی در کشور را داشت، بدون آنکه تکلیف خود را با سیاست جنگافروزی منطقهای و گفتمان امنیّت متکی بر چکمه روشن کرد. مطالبهای که در دل یک تصویر کلان و طرح منسجم سیاسی ترسیم نشود، مثل آن پرسشهای آکواریومی، نه پاسخ مناسبی خواهد یافت و نه حتی ارزش فکر کردن دارد.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
فرجام محتوم مطالبهگری در داخل آکواریوم
#A 363
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Repost from TgId: 1520014280
ادبیاتِ شهوانیتزدوده و زبانِ ابترشده
به قلم: #آرمان_امیری
✍️ رمان، زاییدهی فصلی از تاریخ بشر است که ساحت اندیشه از آسمانها به زمین کشیده میشود و انسان، بار دیگر شهامت مییابد که از خودِ «بدنمند»ش سخن بگوید و چیستیاش را در پیوند با کالبدِ جسمانیاش بجوید.
✍️ رویکرد بدنزدایی و جنسیتزدایی از انسان، البته به سطور رمان یا دیگر عرصههای هنری محدود نمیشود و رد پای آن را در تمامی شئون و وجوه عرصه عمومی به چشم میبینیم. روّیهی جنسیتزدایی از سطح جامعه، که طبیعتاً در گام نخست همواره کارش را با «زنستیزی» و «زنزدایی» آغاز میشود؛ تلاشی برای بریدن پایهها و ریشههای «امرِ در صحنه» از واقعیاتِ زیستیِ انسانِ ناسوتی، و بازپس فرستادن او به عالم لاهوت.
✍️ این تلاش واپسگرا، در عرصهی عمومی با مقاومتهایی عینی مواجه است که رد پای آن را طغیانهای روزمرهی زنان سرزمین مشاهد میکنیم؛ اما اگر این مقاومت مدنی و دفاع از عینیتِ زمینیِ انسان، بخواهد در عالم ادبیات بازتاب و پشتوانهای داشته باشد، باید بتواند دقیقا در فرم ارائه خود نیز از آن انتقاد یوسا در باب تجلیِ «اندیشمندانه، ادبی و جنسیتزدوده» فاصله بگیرد. دستاوردی که میدانیم با سد سانسور مواجه خواهد شد، اما برای آنکه بتواند حتی رویای عبور از این سد را در سر بپروراند، ابتدا باید برای خود ظرفیت و امکان تحققی در کالبد «زبان» فراهم آورد. چالشی که دقیقا در ترجمه «Sex» به پیشنهادات جایگزینی چون «همخوابگی» یا «همآغوشی» میتوان مشاهده کرد: جایگزینهایی علیل، موکول شده به یک مرحله قبل از منظور اصلی، همراه با پردهپوشیِ عینیت، متکی به تلمیح و همچنان در حال گریز از تابوی شهوتآلود به سنت محجوب عرفی.
برای خواندن متن کامل این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.
📍درنگ را در تلگرام | اینستاگرام دنبال کنید.
تناقضات یک ذهن اقتدارگرا
#A 362
شهرام مکری، کارگردان فیلم «جنایت بیدقت» که گویا از فروش فیلمش راضی نیست، در گفتگویی مشکل سینمای ایران را «ضعف مخاطبان» توصیف کرده. (اینجا بخوانید) واقع، از نظر آقای مکری، مخاطب سینمای ایرانی سطح سلیقه پایینی دارد و چون سینمای ایران به مخاطب متکی شده و مخاطبان با این سلیقه پایین خود به سینمای کشور آسیب میزنند. در واقع به نظر میرسد ما همانطور که رعایای خوبی برای حاکمان نبودهایم، مشتریهای خوبی هم برای هنرمندان بزرگی چون او نیستیم!
هرچند من فیلم اخیر آقای مکری را دیدم و به قدری بدم آمد که احتمالا برای اولین بار در عمرم از وسط فیلم سالن سینما را ترک کردم، اما در این یادداشت قصد پرداختن به وجوه هنری یا سینمایی اثر را ندارم؛ فقط میخواهم نشان بدهم که شیوه استدلال و نگرش مکری چطور بازتابدهنده یک ذهن تماما اقتدارگرا است و چطور در هنگام پیچیدن نسخههای عملی بر پایه این ذهنیت اقتدارگرا، دچار تناقضی عینی با واقعیت مورد تایید خودش میشود.
شیوه استدلال مکری بسیار ساده و آشنا است. او به تعداد سالنهای فیلماش اعتراض دارد و میگوید: «برنامهریزی معطوف به مخاطب است که این تعداد سانس را مشخص میکند». تعبیر «سینمای گیشه» یا «هنر بازاری» و یا انواع و اقسام کلیدواژههای مشابه با آنچه مکری بیان میکند به یک نگرش خاص تعلق دارند؛ نگرشی با چند پیشفرض قطعی:
نخست: یک حقیقت برتر، یا هنر فاخر و اصیل و ناب وجود دارد که در چنگ ما نخبگان است.
دوم: توده مردم عوام، امی، سخیف، بیسلیقه، کمهنر و در تعبیری عامتر: فاسد هستند.
سوم: واگذاری امر والا (اینجا هنر، جای دیگر فلسفه و در نهایت زمام امور مملکت) به این توده عوام، در نهایت به زوال و فساد و تباهی امر والا منجر میشود.
رد پای این ذهنیت اقتدارگرا با همین شیوه استدلال ثابت را تا زمان حضرت افلاطون میتوان دنبال کرد، مظاهر بروز تاریخیاش، بعد از حاکمیت کلیسا در قرون وسطی، در عصر مدرن به ظهور فاشیسم و کمونیسم انجامید. حکومتهایی که در هر چیز به ظاهر با هم اختلاف داشتند و هرقدر به ظاهر دم از نمایندگی تودههای مردم میزدند، در همین «نفرت» از توده مردم و پست قلمداد کردن خلقیات، علایق و سلیقه عمومی کاملا مشترک بودند و به همین دلیل، در ستیز با لیبرال دموکراسی به تفاهم میرسیدند.
اما چرا شهرام مکری بر خلاف همتایان پیشین خودش دچار «تناقض» میشود؟ به این دلیل ساده که لازمه ذهن اقتدارگرا انکار اصالت هنر در جهان دموکراتیک است. هیتلر و استالین در این زمینه کاملا متفقالقول بودند که هنرهای مدرن جهان دموکراتیک را به راحتی «هنر مبتذل» و «غیرمتعهد» بخوانند و از شرش خلاص شوند. مکری اما چون نمیخواهد کل تاریخچه سینما را منکر شود (شاید حمله همزمان به مخاطبان سینمای ایران و کل تاریخ سینما زیادی پرهزینه است!) در به کارگیری نسخه اقتدارگرای خودش دچار تناقضگویی میشود. به استدلالش دقت کنید:
«خطر این نوع سینمای متکی بر مخاطب این است که اگر از ابتدای تاریخ سینما تا به امروز ... ما بسیاری از فیلمهای مهم تاریخ سینما را امروز دیگر نداشتیم».
استدلال مکری را من با گذاشتن سهنقطه ناقص کردم؛ طبیعتاً اگر قرار بود مکری به نگاه خودش وفادار باشد، به جای «...»، باید همین شیوه «اتکای سینما به مخاطب» را عامل از بین رفتن فیلمهای مهم قلمداد میکرد؛ اما احتمالا جناب مکری وسط کار یادش آمده که دست بر قضا، از «ابتدای تاریخ سینما تا به امروز» سینمای جهان همیشه به مخاطب متکی بوده و تمام آثار مورد اشاره ایشان هم دقیقا در دل سینمای آزاد و متکی به مخاطب ساخته شدهاند. پس ناگهان یک تبصره عجیب را وارد استدلال میکند: «این مدل برخورد مخاطب وجود داشت که الان در دو دهه اخیر وجود دارد»!
یعنی عامل بدبختی ما، از «سینمای متکی به مخاطب»، تغییر کرد به وجود این مدل برخورد مخاطب که «در دو دهه اخیر» بروز کرده! اما چه چیز باعث «این مدل برخورد مخاطب در دو دهه اخیر» شده؟ آیا سینمای آزاد و متکی به مخاطب جهان کارش به اینجا کشیده؟ یا سینمایی که ۴۰ سال تمام مورد انواع و اقسام دخل و تصرفهای حکومتی قرار دارد؟ چه با سانسور و حذف و چه با تزریق رانت و بودجه به سفارشیسازها و نورچشمیها؟
اگر منطق مکری قرار بود از استدلال خودش درست نتیجه بگیرد، باید فریاد میزد که این همه دخل و تصرف در سینما را متوقف کنید و اجازه بدهید سینمای ما هم مثل باقی جهان در ارتباط مستقیم با مخاطب راه خودش را برود؛ اما ذهن اقتدارگرا همیشه وارونه عمل میکند و درمان ابتذال حاصل از «کنترلگری» را، همیشه در نسخه «کنترلگری بیشتر» میجوید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
#A 362
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#از_کلیشههای_روزمره -۲
در اهمیت «کمّیت» مطالعه
#A 361
آرمان امیری @armanparian - چندی پیش متن یک سخنرانی را میخواندم از خانم پوراندخت سلطانی؛ استاد دانشگاه و از پیشگامان علوم کتابداری در کشور که چند سال پیش فوت کردند. بجز خدمات و زحماتی که خانم سلطانی در کسوت مترجم و استاد دانشگاه کشیدند، یاد و خاطره همسرشان (مرتضی کیوان) باعث میشود که احترام قلبی من برای ایشان دو چندان شود؛ با این حال موضوع سخنرانی یکی از رایجترین کلیشههایی بود که حتی میتوان ادعا کرد به آفتی در جهان فرهنگ و حتی روشنفکری ما بدل شده است.
عنوان سخنرانی چنین بود: «در ستایش کمخوانی»! (متن کامل آن را از این+ لینک میتوانید بخوانید) عصاره کلام خانم سلطانی را در این جملهشان میتوان جست که: «قدمای ما با کیفیت کار داشتند و عمقی میخواندند. ما با کمیت کار داریم و سطحی میخوانیم». مقصود نهایی سخنران البته همان امیدواری قابل درکی بوده که دانش و سواد بتواند به گسترش محبت و عشق انسانی کمک کند؛ اما ایشان وقتی احساس کردهاند که چنین هدفی محقق نشده نتیجه گرفتهاند که در وضعیت کنونی شهوت «کمّیت» مطالعه جای «کیفیت» آن را گرفته است و در نتیجه ما از رسیدن به اهداف دانش باز ماندهایم.
کلیشههای نوستالژیک که همواره برایشان «قدیم» مظهر تمام خوبیها بوده و «امروزه» قطعا نماد همه بدیهیهاست به اندازه کافی آشنا و گویا هستند. موضوع این نوشته چیز دیگری است و در بحث نوستالژی به همین تلنگر اکتفا میکنم که این سخنرانی گویا بیش از ۴۰ سال پیش (یعنی پیش از انقلاب) انجام شده است!
اما کلیشه مورد نظرم در این نوشته، تقابل آشنا و شاید تاریخی «کیفیت» در مقابل «کمّیت» است که در حوزههای مختلفی انواع نمودهای آن را میتوان رصد کرد. در این مورد خاص، این تقابل چنان از جانب سخنران (و احتمالا دیگرانی که بعد از این همه سال با آه و افسوس به بازنشر این بیانات تاریخی مشغولاند) بدیهی بوده که برای رهایی از وضعیت، نسخه «کاهش مطالعه» بپیچند. من دقیقا در همین مورد «مطالعه» میخواهم عرض کنم که اتفاقا نه تنها هیچ تضادی بین کیفیت مطالعه با کمّیت آن وجود ندارد، بلکه اساسا کیفیت، محصول بلافصل کمّیت مطالعه است.
اگر فردی برای اولین بار در عمرش به سراغ یک رمان برود و مثلا «صد سال تنهایی» جناب مارکز را به دست بگیرد، بدون تردید از درک بسیاری از پیچیدگیهای اثر و ظرافتهای هنری و تو در تویی لایههای آن عاجز خواهد ماند. هیچ هم ربطی ندارد که کتاب را صرفا در یک روز به پایان برساند و یا یک سال تمام مدام با آن ور برود. اگر میخواهید درک «عمیق»تری از رمان، یا هر اثر هنری دیگری به دست بیاورید، تنها و تنها راه آن است که زیاد رمان بخوانید. رمانهای متعدد بخوانید و البته حتیالمقدور از نقدهای ادبی و تفاسیر مختلف هم استفاده کنید و باز هم بخوانید.
تداوم همین کلیشه به شما میگوید «به جای آنکه چندین کتاب را به سرعت بخوانید، یک کتاب را عمیق و با دقت بخوانید». من اما عرض میکنم که کتاب چاه آب نیست که با زور بازو بیشتر بکنید و پایینتر بروید و در آن «عمیق»تر بشوید. با دانش شما در هر لحظه، درکی که از یک کتاب میتوانید داشته باشید محدود است. اگر خواستید درک عمیقتری از آن داشته باشید، لزوما باید دانش خود را و نگرش خود را و تواناییهای ادبی خود را تغییر دهید که باز میسر نخواهد بود مگر به مدد مطالعه بیشتر و بیشتر. (همینجا توصیه میکنم هرگز دوبار به سراغ یک کتاب نروید، مگر اینکه اطمینان داشته باشیم حد فاصل دو تجربه مطالعهتان، به اندازه کافی آموختههای جدیدی کسب کردهاید که امکان خوانش متفاوتی از اثر را به شما میدهد)
در نهایت، خیلی ساده باید بگویم: کشوری که سرانه انتشار کتابش سالانه ۱۰ جلد به ازای هر نفر باشد، بدون هیچ تردید، مردمانی فرهیختهتر، با دانشتر، عمیقتر و حتی دارای روحیات «انسانیتر» از کشوری است که سرانهاش به ۱ جلد هم نمیرسد؛ و اگر مردمان جامعه دوم خواستند مدعی شوند: «ما کم میخوانیم اما عمیق میخوانیم» پاسخشان بدون تردید نمیتواند جز یک لبخند از جنس «خاموشی» باشد که اتفاقا «قدما» به خوبی توصیفاش کردهاند.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
#از_کلیشههای_روزمره -۱
در اهمیت «کمّیت» مطالعه
#A 361
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#از_کلیشههای_روزمره -۱
چه کسی هنر نمیفهمد؟
#A 360
آرمان امیری @armanparian - هر وقت به یک اجرای موسیقی خیابانی برخورد میکنم (که تقریبا معادل است با روزی چند بار!) به یاد آن حکایتی میافتم که میگفت فلان نوازنده بزرگ در یک تالار بسیار مجلل با بلیطهای بسیار گران برنامهای گذاشت که سالن پر شد. بعد پنهانی رفت توی مترو و همان را اجرا کرد و کسی هم توجه نکرد.
احتمالا راویان این داستان در نهایت به نشانه ابتذال، قدرناشناسی و ظاهربینی انسان از خودبیگانه شده در جهان «سرمایهداری» سری تکان میدهند و به حال «هنرنافهمی» خلایق هم افسوسی میخورند. من اما نه تنها اینگونه فکر نمیکنم که به تازگی در تجربیات روزمره خود از اجراهای خیابانی، متوجه یک بدآهنگی نامتوازن موسیقی با فضا و محیط و موقعیت عابران شدهام.
البته گهگاهی میشود که برای دقایقی وقت آزاد دارم یا برای رفع خستگی از دفتر خارج شدهام که کمی قدم بزنم. سیگاری میگیرانم و دمی کنار خیابان میایستم. در چنین مواقعی بارها شده که از موسیقی خیابانی لذت برده باشم، حتی با اشتیاق به نوازنده نزدیک میشود و حداقل به اندازه اجرای یک قطعه کامل با دقت به کارش دل میدهم؛ اما در اغلب موارد شرایط به گونه دیگری است: عجله دارم، ذهنم درگیر است یا مشکلی پیش آمده، به سرعت و شتاب رد میشوم، یا با تلفن همراه صحبت میکنم، خب این وسط موسیقی، هرچه که باشد، برایم بدآهنگ و گوشآزار میشود.
میخواهم بگویم، هنر هرگز یک سنگ کیمیا نیست که به هرچه بزنیم طلا شود! هنر در پیوند با مخاطب خود است که به تکامل میرسد. یک رابطه عجیب و چند سویه، ابتدا میان شخص هنرمند و اثر خودش، سپس میان اثر هنری با مخاطب آن؛ که در تمامی این مراحل هم، محیط و بستر روایت نقشآفرین و موثر خواهند بود.
نه اثر هنری و نه شخص هنرمند، نمیتواند با مخاطب خودش یک رابطه ارباب و رعیتی برقرار کند که «هرکجا من را دیدی تعظیم کن». به شخصه اگر احساس کنم نیازمند موسیقی یا هر اثر هنری دیگری هستم، طبیعی است که به میل و انتخاب خودم تصمیم بگیرم به سراغشان بروم و به ویژه اثری را که خودم ترجیح میدهم انتخاب کنم. این آمادگی و آغوش پذیرنده، نخستین شرط لازم برای برقراری ارتباط با اثر هنری و امکان رسیدن به مرحله حض و لذت است. اگر هنرمندی به سرش زد توی ایستگاه مترو یقه خلایق را بگیرد که همین حالا باید برای گوش سپردن به اثر فاخر من وقت بگذارید، بیشتر بیذوقی خودش را نشان داده تا هنرناشناسی مخاطبان را.
از این نکته کوتاه در رابطه با اثر هنری اگر بخواهم یک تلنگر گذرایی هم به وادی اقتصاد و جهان «سرمایهداری» بزنم، به نظرم اتفاقا اینجا قواعد سرمایهداری ابزار سنجش و قضاوت مفیدی فراهم آورده است: مراجعه به آن سالن مجلل یا هر گونه هزینه کردن وقت و پول، کمترین و در عین حال واضحترین زبان برای اعلام «آمادگی و اشتیاق» مخاطبان در پذیرایی از اثر هنری است. به نظرم اتفاقا این اوج کژفهمی و کوتهبینی است که این نخستین و احتمالا ضروریترین گام برای برقراری یک رابطه هنری را با چوب خودساخته اما بیمعیار و سند ابتذال برانیم و تحقیر کنیم.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
#از_کلیشههای_روزمره -۱
چه کسی هنر نمیفهمد؟
#A 360
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
سه یادداشت به بهانه نقد سعید حجاریان بر ایده «اصلاحات ساختاری»
یادداشت سوم: ول کنید آقایان
#A 359
آرمان امیری @armanparian - در دو یادداشت قبلی، (یادداشت اول - یادداشت دوم) نقدهایی از وجوه حقوقی و سپس سیاسی به جدیدترین یادداشت آقای حجاریان وارد کردم و البته به تناسب ورود به بحث دو نفر از بزرگان جریان اصلاحات، به چهارچوب منطق و گفتمان این عزیزان پایبند باقی ماندم. این یادداشت سوم اما، بیرون از دایره گفتمانی جریان اصلاحات و به نوعی حرف دل خودم خواهد بود؛ با درک و شناختی که از فضای جدید پسا۹۸ پیدا کردهام و آن را نیازمند گفتمانی به کلی متفاوت از گفتمان محافظهکار، فرسوده و ناتوانمانده اصلاحطلبی دوم خردادی میدانم.
گفتمان جایگزین البته هنوز شکل نگرفته؛ قوام نیافته، نخبگان خودش و در نتیجه چهارچوبها و چشماندازهای خودش را پیدا نکرده؛ اما جوانههای آشکار آن نه تنها در کف خیابان، بلکه به صورتی پراکنده، در مجموعهای از یادداشتها، نقدها، مقالات و حتی آثار هنری به چشم میخورد و حتی در «فرم» بیان خود نیز نیازمند زبانی به کلی متفاوت از ادبیات بوروکراتیکشده دو دهه گذشته است. من تلاش میکنم سهم خودم را به اندازه یک شهروند در همین فرم و زبان ایفا کنم:
در یادداشت جناب حجاریان، حرفها از هزار و یک دهلیز میروند و بر میگردند تا برسند همان میثاق هویتی و غیرقابل تغییر اصلاحطلبان فعلی: همه راهها به انتخابات (این بار مجلس خبرگان) ختم میشود!
پرسش من هم از آقای حجاریان از همینجا آغاز میشود: ما که از دور هم شاید دستی بر آتش نداشتیم، بالاخره دوزاریمان افتاد، شما جدی جدی هنوز به عمق ژرفای پدیده شگفتانگیز «آخوند» پی نبردهاید؟ یا شاید قصد شوخی دارید که باور بفرمایید مزاح بیمسما و نچسبی است!
نه کمدی و نه تراژدی، هیچ کدام برای توصیف وضعیت پیوند زدن مفاهیم برآمده از دل مطالعات «ماکس وبر» با دستپروردگان دروس «بول و خلا»ی حوزه کفایت نمیکند. یعنی سودای گذار به مشروعیت بوروکراتیک و حسرت تداوم پاتریمونیالیسم را داشته باشیم و نسخه «مدنیت رشنال» را بر شانه موجوداتی سوار کنیم که تمام هنرشان اختراع ماشین زمان برای پرتاب کردن یک ملت بزرگ به دوران ماقبل مدنیت بوده است! نمیدانم که نقش ناطقان فوکل کراواتی که با ادا و اطوار و ادعا پشت تریبون تحقق رویای «ایرانشهری» را به تداوم سنت حوزه علمیه قم پیوند میزنند در چنین مضحکهای چقدر موثر بوده است؛ اما اگر هم تاثیری داشته، یادآور آن حکایت ملا نصرالدین است که اول به شوخی داد میزد فلانجا نذری میدهند، بعد که خلایق دویدند، خودش هم شک کرد که نکند واقعا بدهند! شروع کرد به دویدن.
البته که نباید بیانصافی کرد. جراحی کردن و تخطئه تجربه دو دهه گذشته کشور به سود هیچ کس نیست. یک ملتی مجبور شده با گوریل شطرنج بازی کند؛ تا جایی که توانسته سعی کرده هندوانه زیر بغل گله گوریلها بگذارد، آش را هم اینقدر شور کردیم که اگر یکی از حضرات معمم به دروازههای بدیهیات انسانی نزدیک میشد در سطح «استاد عالیقدر آکادمی» ارتقایش میدادیم و وقتی شیخ بزرگوار و همیشه خندان سطح مفهوم «جامعه مدنی» را تا «مدینه النبی» تقلیل داد با گفتن «انشالله گربه است» ندیده گرفتیم، اما خب نشد قربان! نرفت میخ آهنین در سنگ و حضرات دوباره به تنظیمات کارخانه برگشتند.
حالا شما واقعا دارید در مقالات تحلیلی خود دعوت مردم به انتخابات خبرگان را به عنوان یک گزینه مطرح میکنید؟ آن نقل قول منصوب به «ماری آنتوانت» که «اگر مردم نان ندارند، بروند کیک بخورند» به مراتب موجهتر و پذیرفتهتر از این نسخههای شگفتانگیزی است که بعد از چهار دهه خفتی که به این مردم و این کشور وارد شده به عنوان نسخه اصلاح و درمان تجویز میکنید. آن هم درست در شرایطی که حضرات در توحش و بدویت و ارتجاع وارد رقابتی دوشادوش با همتای افغانستانی شدهاند.
شاید تنها پاسخ درخور به چنین اظهاراتی که به اسم «تحلیلهای واقعبینانه از وضعیت قوای سیاسی» روانه میکنید آن باشد که دعوت کنیم تشریف بیاورید، به اتفاق یک قدمی در خیابانهای شهر بزنیم؛ ایده توسل مجدد به فقهای معمم را برای نجات ملت کف خیابان مطرح کنید و نتیجه را ملموس و عینی دریافت کنید؛ اما محض رعایت سلامتی شما که بیشک هنوز برای ما عزیز است درخواست میکنم: شما را به هرآنچه مقدس میدانید بس کنید؛ ملتی را به چنین خفتی کشاندید، دیگر از خیر نمک پاشیدن به زخمهایش دست بردارید. بلیّهی شوم این حکومت جهل و جنایت و ارتجاع را که بر ما حاکم کردید، اگر قصد و ارادهای برای هیهات و تبری ندارید و اگر کمکی برای جبران مافات از دستتان بر نمیآید، دست کم قوز بالاقوز نشوید و اجازه بدهید نسلهای جدید خودشان برای بازسازی این ویرانهسرایی که به میراث گذاشتهاید فکری کنند.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
سه یادداشت به بهانه نقد سعید حجاریان بر ایده «اصلاحات ساختاری»
یادداشت سوم: ول کنید آقایان
#A 359
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
سه یادداشت به بهانه نقد سعید حجاریان بر ایده «اصلاحات ساختاری»
دوم: در ضرورت تحقق «وضعیت استثنایی»
#A 358
آرمان امیری @armanparian - سعید حجاریان، در ابتدای پاسخ خود به مصطفی تاجزاده، تذکر داده که تاجزاده میان وجوه حقوقی و سیاسی با مانیفستنویسی در نوسان است و این حوزهها را با هم خلط کرده است. با این حال من گمان میکنم خود ایشان هم در نقدشان دچار همین عارضه شدهاند و در هنگام نقد حقوقی و چشماندازهای سیاسی نتوانستهاند از تقلیل استراتژی و چشمانداز در موقعیت زمانمند و محدود به شرایطی گذرا پرهیز کنند. به صورت مشخص، وقتی حجاریان میخواهد دلیل مخالفت خود با شعار «تغییر قانون اساسی» را مطرح کند، به این استناد میکند که اگر امروز حاکمیت اراده کند، با این سطح قدرت و سیطرهای که دارد میتواند هرچیزی را که دلش میخواهد از صندوق بیرون بکشد.
البته که آقای حجاریان در مورد این فرضیه عجیب (که حاکمیت همین فردا صبح رفراندوم قانون اساسی برگزار کند) کاملا محق است. اما جای تعجب دارد اگر ایشان متوجه نشده باشند که در حوزه چشمانداز و هدفگذاری یک جریان سیاسی، لزوما قرار نیست هدف نهایی مطابق با معادلات قوای روز اول تعیین شود! یعنی اگر جریانی با هدف دموکراسیخواهی در کشور شکل میگیرد، لزوما به این ادعای خاماندیشانه نرسیده که همین امروز معادلات قوای کشور متعادل شده، که اگر شده بود نیازی به چنین جریانی نبود. اگر هم جریانی میخواهد با شعار «تغییر قانون اساسی» طرحی در اندازد و حرکتی به راه بیندازد، لزوما دچار این سطح از کوتهبینی نشده که همین امروز قدرتی بیشتر از تمامی قدرتهای حقیقی حاضر در ساختار حکومت پیدا کرده است. (که باز هم اگر کرده بود چه نیازی به گفتگوهای این چنین بود؟)
در یادداشت قبلی، به اختصار اشاره کردم که چرا رویای «قانونگرایی» در بستر «بیقانوننامه» کنونی امکان تحقق ندارد. اینجا میخواهم به این انتقاد وارد امثال آقای حجاریان بپردازم که «با کدام نیرو در دل ساختار حقیقی قدرت و وضعیت معادلات سیاسی و اجتماعی کشور قرار است قانون اساسی را به سمتی دموکراتیک اصلاح کنیم؟» (اینجا بخوانید)
در واقع، پرسش انتقادی آقای حجاریان را میتوان به این صورت ساده خلاصه کرد: «برای تحقق رویای اصلاحات دموکراتیک قانون اساسی، دقیقا چه راهکار عملی و شفافی را پیشنهاد میکنید؟» یا به عبارت دیگر: ساده و شفاف بگویید؛ فردا صبح که از خواب پا شدیم دقیقا چه کنیم؟
پاسخ شخص من به این پرسش بسیار ساده و خلاصه است: «هیچی»!
فردا صبح که از خواب پاشدید، نه تنها در راستای اصلاح قانون اساسی و دستیابی به یک نظام دموکراتیک، بلکه در هیچ راستای دیگر، ولو زورچپان کردن یک آبدارچی به بخش معاونت شهرداری منطقه ۲ اسلامشهر هم کاری از دست ما بر نمیآید. نه براندازها و نه تحولخواهان و نه حتی کل شورای پر دبدبه و کبکبه اجماعساز اصلاحطلبان! وقتی از «انسداد کامل سیاسی» زیر فشار ماشین افسارگسیخته سرکوب حرف میزنیم، طبیعتا توقع دیگری هم نمیتوانیم داشته باشیم.
اما وقتی من و یا گروهی دیگر از ضرورت «ایجاد قانون» و گذار به «حکومت قانون» سخن میگوییم، قطعا فراموش نمیکنیم که چنین گذاری نیازمند ورود به مرحله «وضعیت استثنایی» است. دقیقا همانجایی که پادشاه مستبد مشروطه ناگاه قلم به دست میگیرد و فرمان مشروطیت صادر میکند، یا خودکامه پهلوی فریاد میزند که «صدای انقلاب شما را شنیدم»؛ و البته اصل همیشگی «مصلحت»، دیگرانی را هم به «نرمش قهرمانانه» وا میدارد.
آیا ما در چنین شرایطی هستیم؟ قطعا خیر. اما آیا به چنین شرایطی نزدیک میشویم؟ پاسخ این دومی را من چندان «جبری» قلمداد نمیکنم. یعنی مستقل از تصمیمات و اراده شهروندان و یا نیروهای سیاسی و اجتماعی کشور نیست. از مشکلات و دشواریهای حکومت و روند رو به افزایش نارضایتیها همگی مطلع هستیم. مهم این است که جریانات تحولخواه تصمیم بگیرند توان خود را در ادامه مسیر معطوف به چه تحولی کنند؟
برای گروهی، اصل، بقای حکومت است و اگر نگرانی از بابت ناکارآمدی داشته باشند هم صرفا در راستای نگرانی از سقوط و سرنگونی نظام است. تحولی را هم اگر طلب کنند، ولو آنکه در سطح تغییر در قانون اساسی باشد، باز هم از مسیر و چهارچوب نظام میگذرد. گروه دیگر اما، هدف اصلی و غایت نهایی را نجات کشور و برپایی یک نظام دموکراتیک ملی قلمداد میکنند. این گروه قطعا، هدف حقوقی را همان «تغییر قانون اساسی» انتخاب میکنند؛ و در سطح کنشورزی سیاسی، با استناد به همین شعار برای جذب حمایت و ایجاد «قدرت حقیقی» تلاش میکنند تا آن روز موعود و «وضعیت استثنایی» فرا برسد.
یادداشت نخست را اینجا بخوانید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
سه یادداشت به بهانه نقد سعید حجاریان بر ایده «اصلاحات ساختاری»
دوم: در ضرورت تحقق «وضعیت استثنایی»
#A 358
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
سه یادداشت به بهانه نقد سعید حجاریان بر ایده «اصلاحات ساختاری»
نخست: در ضرورت «کسب» و نه «تغییر» قانون
#A 357
آرمان امیری @armanparian - آقای حجاریان در جدیدترین یادداشت از مکاتبات دوجانبه خود با آقای تاجزاده، بحثی را مطرح کردهاند که یادآور ایده قدیمی و آشنای ایشان در باب ضرورت «مشروطه خواهی» است. ایدهای که از دوران اصلاحات مطرح کرده بودند و البته روی کاغذ نه تنها بسیار درست است، بلکه احتمالا کانون اصلی دغدغهی دو قرن تکاپوی ایرانیان در مسیر تجدد بوده؛ با این حال، تاکید ویژهای که اینبار با انتقاد از ایده «تغییر قانون اساسی» مطرح شده، به کلی بنیان اصلی پیشنهاد را زیر سوال میبرد.
حجاریان با یک مرور خلاصه و تکرار نشانههایی از «چربش قدرت حقیقی به اصول حقوقی» کار را به آنجا میرساند که اولویت فعلی نه اصلاح قانون اساسی بلکه صرفا تثبیت و اجرای همین قانون فعلی است: «تأکید من بر تثبیت قانون اساسی موجود و چسبکاری همین سند پاره پاره، یعنی آنکه نگذاریم از امروز به بعد چیزی به آن افزوده یا از آن کاسته شود و نهاد و ارگان جدیدی خلاف قانون اساسی تأسیس یا منحل شود. چنانچه از گام اول (تثبیت) فراتر رفتیم، میتوانیم به گام دوم یعنی مرمت قانون اساسی دست بزنیم». (اینجا بخوانید)
خلاصه این ایده را میشود در تعبیر کاملا آشنای «اجرای قانون بد از بیقانونی بهتر است» خلاصه کرد. تعبیری که البته کاملا درست و منطقی است، اما فقط زمانی که بحث در مورد «قانون» باشد! ایراد کار حجاریان و دلیل شکست تاریخی شعار «قانونگرایی» اصلاحطلبان، دقیقا همینجاست که اول نام یک موجود نامشروع و عجیبالخلقه را «قانون» گذاشتهاند و سپس خود مجذوب و مرعوب این نامگذاری بیمسما شدهاند.
جالب اینکه خود حجاریان درهمین نوشته به خوبی توضیح داده است که قانون اساسی فعلی از چه تناقضهای عجیبی رنج میبرد: «میخواهم نتیجه بگیرم، قانون اساسی ما متنی است که بهوقت ضرورت برای احتجاج مقابل رقبا بهکار میآید و آنها نیز با استناد به اصل یکصد و دهم آن معتقدند چون ولایت در ایران مطلقه است، لذا فوق قانون اساسی عمل میکند و ایرادی بر وضعیتمان مترتب نیست».
یعنی حجاریان پیشاپیش جواب خودش را در حوزه نظر داده، اما عجیب اینجاست که هم در حوزه نظر به مساله واقف است، هم نتیجه تجربه ربع قرن شکست شعار قانونگرایی را با پوست و گوشت و استخوان لمس کرده، اما به وقت تجویز انگار ناگهان مسخ میشود و آنچه را که جلوی چشماناش قرار دارد و خودش هم به خوبی توصیفاش کرده نادیده میگیرد.
وقتی از «قانون» سخن میگوییم، حداقل توقعی که در سطح تعاریف داریم آن است که «قانون» سطحی از «مانعیت» را در دل خود داشته باشد. به هر فرماننامهای که بر روی کاغذ آورده شود و حتی حمایت ۹۰ درصد شهروندان را کسب کند نمیتوان عنوان «قانون» داد؛ به ویژه آنگاه که رویای «مشروطهخواهی» هم در سر داشته باشیم. فرمانی که نوشته باشد: «هرچه فلانی گفت»، ولو آنکه با یک شوخی تاریخی عنوان «قانون» به خود بگیرد، قطعا واجد هر ظرفیتی هست بجز بنا کردن یک جنبش «مشروطهخواهی»!
البته یادداشت اخیر حجاریان را همزمان باید در دو وجه «حقوقی» و «سیاسی» نقد کرد؛ اما از آنجا که ایشان (بر خلاف انتقادی که به آقای تاجزاده داشته) خودشان هم به صورت مداوم میان استدلالهای حقوقی و سیاسی تغییر موقعیت دادهاند، من این یادداشت را در سطح نقد حقوقی خلاصه نگه میدارم و نقد سیاسی را به یادداشت دوم موکول میکنم. پس اگر در سطح حقوقی بخواهم نسخهای بدیل پیشنهاد «اجرای بدون تنازل قانون اساسی کنونی» پیشنهاد کنم، باید بگویم:
حتی اگر نگوییم از ابتدای انقلاب، دستکم از زمان تصویب اصل «ولایت مطلقه فقیه»، ما در وضعیت «بیقانونی مطلق» و در نتیجه انهدام کامل «دولت» در معنای مدرن خود قرار داریم. پس در گام نخست، حتی اگر بخواهیم آن اولویت مورد نظر جناب حجاریان برای تثبیت یک قانون بد را لحاظ کنیم، ابتدا محتاج به پدید آوردن میثاقی هستیم که با حداقلیترین معیارهای مورد انتظار از «قانون» سازگاری داشته باشد. آنچه حجاریان به اسم «اصلاح قانون» با آن به مخالفت بر میخیزد، در پیش چشم من فقط معنای «ایجاد» قانون دارد و هرگونه مخالفت با آن یعنی پافشاری بر حضور در دوران ماقبل مدنیت!
تا زمانی که چنین قانونی وجود نداشته باشد، حتی رویای «حاکمیت قانون» هم بیمعنا است و به مانند آنچه در این چهار دهه تجربه کردهایم صرفا با چماقی مواجه خواهیم بود در دستان شخص حاکم که هرگاه میخواهد به ماشین سرکوب خودش استراحتی بدهد از آن بهره بگیرد و «حکمرانی از طریق قانون» را در پیش بگیرد.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Photo unavailableShow in Telegram
سه یادداشت به بهانه نقد سعید حجاریان بر ایده «اصلاحات ساختاری»
نخست: در ضرورت «کسب» و نه «تغییر» قانون
#A 357
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
