داستان کده | رمان
رفتن به کانال در Telegram
2025 سال در اعداد

152 028
مشترکین
+30324 ساعت
+1 1597 روز
-65130 روز
آرشیو پست ها
رقص در تاریکی مطلق
#اروتیک #عاشقی
"رقص در تاریکی مطلق#34; یک داستان کاملا عاطفی است که صحنه های اروتیک هم دارد ماجرای یک دختر و پسر نابینا در تهران تهران بود، شهری که نگاهها را هم وزن میکرد و نفسهای عاشقانه را زیر ذرهبین میگذاشت. جایی که حتی بودن یک زن و مرد تنها در یک اتاق میتوانست زندگی را به آتش بکشد. مانا از کودکی در تاریکی زندگی میکرد و نابینای مادرزاد بود، اما این تاریکی برایش دریایی از حس بود؛ موجهایی از لمس، عطر، و صدای قلبهایی که تند میزدند. او مربی تانگو بود، رقصی که فقط در آپارتمانهای قفلشده و زیرزمینهای مخفی جان میگرفت. شاگردانش با ترس و لرز میآمدند، چون نزدیک شدن بدنها در این رقص، در جامعهای که حتی یک تماس اتفاقی میتوانست فاجعه بسازد، مثل قدم گذاشتن روی مین بود. آریا را یک دوست مشترک آورد. مردی که تا چند ماه پیش آینده روشنی داشت؛ شغل، خانه، رویاهایی که حالا همه خاکستری شده بودند. یک لحظه در اتوبان، همه چیز را گرفت حتی چشمانش. حالا چشمهایش به دنیایی بسته بود که قبلاً میدید، و قلبش پر از خشم و غم. وقتی برای اولین بار وارد آپارتمان مانا شد، بوی عطر ملایم یاسش به مشام مانا رسید. مانا دستش را گرفت، انگشتانش را آرام در دستان خودش گذاشت. «اینجا تاریکه، آریا. مثل دنیای من. اما من سالهاست که توش عاشقم.» آریا چیزی نگفت. فقط دستش را فشرد، انگار میخواست مطمئن شود هنوز میتواند چیزی را نگه دارد. جلسات ادامه پیدا کرد. هر بار در همان اتاق کوچک، چراغها خاموش، فقط صدای موسیقی تانگو و نفسهایشان. مانا دستش را روی سینه آریا میگذاشت تا ریتم قلبش را حس کند. آریا دستش را روی کمر مانا میگذاشت، نزدیکتر از هر چیزی که جامعه اجازه میداد. انگشتانش روی پارچه نازک لباس مانا میلغزید و گرمای بدنش را میدزدید. هر بار که بدنهایشان به هم میچسبید، چیزی در درونشان میشکست؛ ترس از دست دادن کنترل، ترس از آسیبپذیری، و در عین حال خواستنی که نمیشد انکارش کرد. بیرون از این اتاق، هیچ چیز ممکن نبود. نه یک قدم کنار هم در خیابان، نه یک پیام ساده بدون ترس از دیده شدن. عشقشان در سایه و سکوت رشد میکرد، مثل گلی که در دل سنگ شکفته باشد. یک شب باران شدید تهران همه چیز را شست. برق رفت، شهر غرق در تاریکی شد. آریا نمیتوانست برگردد. مانا در گوشش زمزمه کرد: «بمون. امشب این تاریکی فقط مال ماست.» نشستند روی زمین، کنار هم. مانا دست آریا را گرفت و روی صورت خودش گذاشت. «ببین منو… با همه وجودت.» انگشتان آریا روی گونههای مانا لرزید. روی خط لبهایش ماند، روی گردنش لغزید، پایینتر رفت. اشک از چشمهای بسته آریا ریخت، داغ روی دست مانا. «مانا… من مرده بودم. تو منو دوباره زنده کردی. نمیدونم چطور بدون تو نفس بکشم.» مانا اشکهایش را با لبهایش پاک کرد. بوسهشان آرام شروع شد، مثل اولین قدم تانگو؛ لبها روی لبها، نفس در نفس. بعد عمیقتر شد، زبانها به هم رسیدند، طعم اشک و خواستن با هم مخلوط شد. مانا در گوشش نجوا کرد: «منم میترسم آریا… میترسم این عشق ما رو نابود کنه… اما بیشتر از اون میترسم که هیچ وقت حسش نکنم. تو تنها کسی هستی که منو واقعاً میبینه.» دستهای آریا زیر لباس مانا رفت، پوست نرم شکمش را لمس کرد، بالا رفت، سینههایش را در دست گرفت. نوک سینههای مانا زیر انگشتانش سفت شد، مثل دو مروارید داغ. مانا آه کشید، بدنش به جلو خم شد. «لمس کن… بیشتر… من سالهاست کسی اینجوری منو نخواسته.» آریا سینهاش را فشرد، نوکشان را با انگشتانش مالید، بعد خم شد و یکی را در دهان گرفت. زبانش دورش چرخید، مکید، دندانش را آرام فشار داد. مانا موهایش را گرفت، ناله کرد: «آه آریا… داره کصم خیس میشه… حس میکنم همه وجودم داره آب میشه…» مانا دستش را پایین برد، زیپ شلوار آریا را باز کرد. کیرش سفت و داغ بود، نبض میزد در دستش. دستش دورش پیچید، پوست نرمش را بالا و پایین کرد. آب پیشکیر روی انگشتانش لغزید. «خدایا… این کیرت… چقدر بزرگ و سفته… برای من اینجوری شده؟ حس میکنم داره قلبم تو دستمه.» آریا ناله کرد، سرش را عقب برد. مانا خم شد، بوی تند و مردانهاش را عمیق کشید، زبانش را روی سر کیرش کشید، طعم شور و شیرینش را چشید. بعد گرفتش در دهان، عمیق، تا گلویش. مکید، زبانش زیرش چرخید، دستش همزمان جق زد. آریا بدنش لرزید: «مانا… نمیتونم تحمل کنم… خیلی عمیقه… خیلی خوبه…» مانا بلند شد، لباسهایش را درآورد. بدنش در تاریکی برهنه شد، فقط گرمای پوستش راهنما بود. آریا دستش را بین پاهای مانا برد، کسش خیس و داغ بود، لبهایش متورم، کلیتوریسش سفت و حساس. انگشتش را داخل کرد، بعد دوتا، بعد سه تا. مانا جیغ آهستهای کشید: «آه… عمیقتر آریا… کصم داره برای کیرت التماس میکنه… پرم کن…» آریا او را روی زمین خواباند، بین پاهایش رفت. ک
من و زهرا
#سوءاستفاده #روستا #لز
سلام دوستان این یه داستان واقعی که امسال اتفاق افتاده ولی چون نویسنده نیستم ممکنه به واقعیتش شک کنین از خودم شروع میکنم یه دختر 16 ساله که یه بدن توپر گندمی دارم با اندام سکسی موهای نسبتا بلند و چهره معمولی از اون ور زهرا یه زن 47 ساله چاق سبزه با سینه های گرد و کون بزرگ امشب خونه عموم دعوت بودیم من از صبح رفتم خونشون کمک زهرا(زن عموم)بیشتر کارو انجام داده بود یکم کمکش کرد تا ظهر همه کارا تموم شد عموم و دخترعموم سرکار بودن پسرعموم بیرون تو خونه کسی نبود داشتیم چایی میخوردیم که زهرا فرستادم از تو اتاقکی که تو آشپزخونه بود وسایل بیارم رفتم ولی هرچی گشتم نبود صداش کردم که خودش بیاره وقتی اومد تو از پشت خودش چسیوند بهم خواستم خودم بکشم جلو که کمد راهم بسته بود برگشتم تا چیزی بگم خودش بیشتر بهم چسبوند صورتش آورد نزدیک با وجود تلاشهای من لباش به لبم رسوند ازم لب گرفت با زبونم بازی میکرد گریم درومده بود اما براش مهم نبود درحالی که تو گوشه گیرم انداخته بود لباسام درآورد پرت کرد اونور الان لخت تو بغلش بودم سینه هام میک میزد و میمالید اشکام از گوشه چشمم اومد پایین که ولم کرد فک کردم کارش تموم شد اما نه تازه اولش بود خودشم لخت شد در اتاق قفل کرد دیگه راه فرار نداشتم گریم شدید شد که دستم کشید خمم کرد رو میز کنار اتاق به کونم اسپنک زد خواستم پاشم که نوک سینم گرفت بین انگشتش فشار داد چیزی نگفتم تو همون پوزیشن آروم اشک میریختم با دستاش لای کونم وا کرد تف کرد رو سوراخم سرش برد نزدیک با زبونش تو کونم تلمبه میزد دوباره تف کرد که این دفعه به کصمم رسید همین باعث شد یکم وا بدم دستم کشید پرتم کرد رو زمین خودشم وسط پام خوابید به کصم حمله کرد صدای آه و نالم با گریه قاطی شده بود که شورتم از رو زمین برداشت کرد تو دهنم به کارش ادامه داد بعد چند مین که داشتم از حال میرفتم کشید عقب اینبار اومد بالا سرم شورت از دهنم درآورد نشست رو صورتم کصش دقیقا جلو دهنم بود موهام گرفت سرم فشار داد لای پاش منم به اجبار براش خوردم دستش گذاشت رو دهنش تا صداش نیاد زیاد نگذشته بود که صورتم خیس شد دوباره اومد سراغ کصم حالت قیچی شد کص خیسش میکشید به کصم خم شد سینه اش گذاشت دهنم نوک زبونم که خورد بهش آه کشید حرکاتش تند کرد تا منم ارضا شدم انگار که سیر نشده باشه با زبونش بین پام تمیز کرد با انگشت با چوچولم ور میرفت تا دوباره ارضا شدم دیگه حتی جون نداشتم گریه کنم بلندم کرد انداختم تو حموم خودم شستم اومدم بیرون رفتم تو اتاق لباسام پوشیدم کز کردم کنار اتاق وقتی از حموم اومد بغلم کرد بعد از این همه وقت که اذیتم کرد بالاخره حرف زد من از لزبین بودن بدم میاد اما بدن تو حتی تو لباسم من حشری کرد نتونستم جلو خودم بگیرم بهت قول میدم دفعه آخر باشه رفت کنار لباساش پوشید خیلی مونده بود تا مهمونا بیان رفتم بیرون پشتش بود داشت وسایل جا به جا میکرد چیزی نگفتم رفتم کمکش اما میدونستم آخرین بار نیست چون اولین بارم نبود زنای این روستای نفرین شده بهم تجاوز کردن نوشته: دختری که تو روستا جنده شد
@dastan_shabzadegan
0 👍
0 👎
پسر صاحبخونه پردمو زد و جندم کرد (۱)
#تجاوز #خاطرات_نوجوانی
سلام به مخاطبین شهوانی من اسمم پریا هست خاطره ای که میخوام تعریف کنم برمیگرده به ۱۵ سالگیم و و سال ۴۰۲ بزارین یکم از خودم بگم من لاغر اندام پوست سبزه و قد ۱۶۹ صورت استخوانی و چشم درشت سیاه با سینه های سینه متوسط من از اول بدشانس و بدبخت بودم من خودم تکفرزندم و پدرمم بخاطر وضع مالی بد مجبور شد به مواد پخش کردن که به ۱۰ سال زندان تعزیری محکوم شد خودشم قبلش مصرف کننده بود اون موقع من تنها ۱۱ سال داشتم و خیلی برام بد شد چون مستاجر بودیم به چند خونه اسباب کشی کردیم و مادرم میرفت کار میکردو خرجمونو جور میکرد به یک خونه دو طبقه رفتیم که طبقه پایین ما ساکن بودیم و طبقه بالا صاحب خونمون بعد مدت ها صاحب خونه پسری داشت به اسم نوید که ۲۲ سال سن داشتند با قیافه و تیپ لاتی خدا ازش نگذره زندگیمو سیاه کرد( یکبار باردار شدم البته نفهمیدم مقصرش کیه ) اون هی بهم گیر میداد تا این که یک روز یکی از اقوام صاحب خونه مون حاج محمود فوت کرد و با خوانواده رفتن شهرستان فقط نوید موند تو خونه و فردای اون روز که ساعت ۱۲ من داشتم از مدرسه می آمدم چون مادر منم تا ساعت ۳ ظهر سر کار بود وقتی در رو باز کردم دیدم نوید نشسته رو مبل و یهو جیغ زدم و کیفمو انداختم از دستم گفتم آقا نوید شما اینجا چکار میکنی اون بهم گفت سلام جگون چطوری الان ۲ ساعت اینجا منطزرتم حوصلم سر رفت یکمی حال میدی منم فهمیدم چی میخواد گفتم قسم میدم ازتون خواهشمندم من دخترم باهام کاری نداشته باشین سریع اومد سمتم و یه لگد زد به پهلوم که درد شدیدی گرفتم خوردم زمین گریم شروع شد گفت ببین پریا خانم الان تنها ماییم تو این ساختمون کسی نمیتونه کمکت کنه و اگه همکاری کنی قول میدم با جولوت کاری نداشته باشم شما بعدشم نمیتونید کاری بکنید ذاتا آبروتون رفته پدرت که زندانه و مادرتم که اگه این خبرو بشنوه سکته میکنه از غمش ،گریه میکردم آروم گفت بسه دیگه اینقدر ناز نازی بازی در نیار اونقد دوس داشتم یه دختر مدرسه ای رو بکنم اونم تو قسمت شدی مقننه مو از سرم در آورد از پیشونیم و لبم یه بوس کرد و دست گذاشت رو سینه هام دستشو کشیدم گفت ببینمن قوت فتیشم از بالا نگاه میکردم تو بدون جوراب کفش میپوشیدی چشمام افتاد به پاهات جورابتو در بیار دراز بکش آروم یکم لیس بزنم بخورم و ور برم بعدش یه لاپایی و میرم منم در آوردم گفت داگی استایل قنبل کن شروع کرد لیس زدم و ور رفتم با کصم که تحریک میشدم بعد گفت حالا نوبت لاپایی هس شلوارتو در بیار آماده شو شلوارمو در آوردم شورتم موند اونم با دستش پاره کرد و شلوار و شورت خودشم درآورد با سینه هام ور رفت و گفت آماده ای یه توف زد و یهو کرد توم جیغ کشیدم که دستشو گذاشت دهنم گفت این تازه نصفش بود خانومی آکبند بودیا فک کردم تا حالا کردنت خون رو پاک کرد و گفت حالا که عروس شدی پریا خانم امروز حجلت بود در حالی که دستش جلو دهنم بود کل کارشو کرد از درد داشتم میمردم تلمبه زد چند تا انگشتشم کرد تو کونم بعد آبشو ریخت کمرم و من بیحال افتادم بهم گفت تو دیگه ناموس خودمی عجب حال دادی مرسی خانومی ببخش دیگه باکره نیستی و اصلا هم در مورد این موضوع مادرتو خبردار نکن من خودم باهات ازدواج میکنم خوشم اومد بعد رفت از خونمون اگه حمایت بشه ادامه شم مینویسم (حداقل ۱۵۰ لایک) و اگرم نه دیگه حقیقت باهام به گور میره😔 نوشته: پریا
@dastan_shabzadegan
0 👍
0 👎
میمکیدم و تند تند میلیسیدم همزمان. مریم شروع کرد به ناله کردن و نفس نفس زدن و کیرمو گرفت و کشید تو دهنش…گرما و رطوبت دهنش دیوونه کننده بود. انگشتمو کردم تو کسش و رسوندم به نقطه جی. میمکید و میلیسید و نقطه جی رو فشار میدادم. پیچ و تاب می خورد و تنشو از تخت جدا می کرد و کسشو میداد بالا. سعی می کردم تمرکزم روی لذت بردن مریم باشه که آبم نیاد و شانسی که آوردم اون زودتر رسید به جایی که نتونه ادامه بده. گفت بسه مسعود میخوام توم باشی تا بیام نه با انگشت. برگشتم و اومدم جلوش رو زانوهام نشستم. سیاهی به چشمش نمونده بود و لبخند روی لباش بود. بین پاهاش بودم و زانوهام زیر روناش بود. بهشتی که قرار بود واردش بشم جلوم بود و داشت دل دل میزد. تو چشماش زل زدم و کیرمو تو دست گرفتم و باهاش چوچولشو میمالیدم. یه دستمم به ممه ی خانم بود و خم شدم لب تو لب شدیم. تناسب قد اینجا خیلی کمک می کنه که بیشتر و بهتر لذت ببرم. معمولا قدِ کوتاه تر کیس هایی که باهاشون بودم این فرصتو که وقتی لب تو لبیم بکنمشون می گرفت ازم اما مریم از این بابت بهترین بود. لباشو میمکیدم و تو چشماش نگاه می کردم و کمرو دادم پایین و کسشو با کیری که خودش آماده کرده بود باز کردم و با ناله ی اون و داد خفیف من تا نصفه دادمش تو. کس داغ و خیس مریم بعد با یکی دو بار عقب و جلو کردن پذیرای همه ی کیر من شده بود و تخمام به تنش می خورد. کمی که تلمبه زدم دوباره رو زانو شدم و پستونشو شروع کردم به مالیدن و عمیق و با ریتمی که میدیدم حشری تر و مست ترش می کنه می کردمش. . . دستشو رسوند به لای پاش و همزمان با تلمبه های من چوچولشو می مالید. تند تر کردم حرکتمو و مستی کردن این میلف تشنه، اختیارمو گرفته بود و ضربه های شدید میزدم توش. کمی که ادامه دادم تند تر مالید و چشماشو بست و میگفت آره…همینو ادامه بده. میخوام… انقباض همه ی تنش، فشار کسش به کیرم و روناش برای بسته شدن ناخوداگاه پاهاش خبر از ارگاسمش میداد منم چند تا تلمبه ی آخرو زدم و خالی شدم توش. آروم تر اما بدون مکث تلمبه میزدم تو کسی که از آب من و مریم پر بود…تا اینکه گفت دیگه نمی تونم…بکش بیرون مسعود. بکش بیرون خوابیدم روش و در حالیکه لباشو می بوسیدم آروم کیرمو کشیدم بیرون. لغزید از زیرم و کنارش خوابیدم. پاشو دوباره انداخت روی تنم و به پهلو شد و من در حالی که سرش روی بازوم بود از بازوهاش تا کمرشو نوازش می کردم. چشماشو بست و گفت عزیزم میخوام کمی تو بغلت بخوابم. حدود ساعت 4 و نیم از خواب بیدار شدم و دیدم بیداره و داره با موهای سینه م بازی می کنه. گفتم به بچه ها گفتی دیر میای؟ با ناراحتی گفت نه، فکر نمیکردم که دلم بخواد امروز هیچ وقت تموم نشه. مجبورم برم. این شد که بعد کمی حرف زدن و نوازش و شیطنت پوشیدیم و بردم رسوندمش. نوشته: مسعود
@dastan_shabzadegan
0 👍
0 👎
مستاجر زحمتکش من (۲)
#میلف #مستاجر
...قسمت قبل دمتون گرم رفقا. ممنونم بابت بازخورد خوبی که قصه ی اولین سکس نصف و نیمه ی من و مریم تو ماشین ازتون گرفت. اون شب بعد از اینکه خودمون رو جمع و جور کردیم تا نزدیک خونه مریم رو رسوندم و خودم برگشتم خونه. تا 3-4 روز روزانه اس ام اس بازی میکردیم و کم کم یخ مریم هم حسابی باز شده بود و با این که با توجه به ریتم پیشرفت ارتباطمون ته ذهن من این بود که 1-2 ماه دیگه دوباره میبینمش و یه معاشقه ای داریم طوری از اشتیاقش به ارتباط بیشتر و دیدار هرچه زودتر می گفت که عادی ترین کار این بود که مکانو زمانو جور کنم و این شد که برای یه 3شنبه از یکی از این پلتفرم خوشگلای رزرو اقامتگاه یه آپارتمان اجاره کردم. با شرکت هماهنگ کردم و از 12 رفتم جا رو تحویل گرفتم اما به مریم گفته بودم ساعت 2 بیاد. احتیاط شرط عقله و یه نگاه به همه سوراخ سنبه های سوییته انداختم که دوربین و بگایی و … نباشه. ملحفه 1بار مصرف ها رو هم کشیدم و تا قبل 2 دستمال و آبمعدنی و یه سری هله هوله خریدم و منتظر خانم شدم. کمی زودتر زنگ زد که رسیده به آدرس و درو باز کردم و اومد داخل. دم در یه بغل و بوسه ی کوتاه و بلند شدن کیر منتظر من…میخواستم وقتی اومد یه کم بنشینیم و حرف بزنیم و نم نم برم تو کارش اما اینجا دیگه فرمانده کیره و عقل فرمانبر. کفشش رو درآورد و من دست انداختم دور کمرش و هدایتش کردم سمت تخت. خودم نشستم روی تخت و پاهامو باز کردم و مریم رو نشوندم لبه ی تخت طوری که پاهام دو طرفش بود و از پشت چسبیده بودم بهش…شالشو از رو سرش سُر دادم تا روی شونه ش و پشت گوش و گردنشو شروع کردم به بوسیدن و بو کشیدن. دستامم برده بودم جلو و انگشتای هر دستمون تو دست همدیگه گره خورده بود. فشارش میدادم به خودم و گردنشو میبوسیدم. کیر سفت شده م رو هم از روی لباس به پشتش فشار میدادم. خودشو میداد عقب طوری که بیشتر اشتیاقشو نشون میداد به داشتن هرچه زودترش. کنار گردنشو که بوسیدم سرشو داد عقب و لبا به هم گره خورد…دستامو آزاد کردم و دکمه های مانتوشو باز کردم در حالی که روی زانوی راستم بلند شده بودم و داشتم از طعم لباش هر آن حشری تر می شدم. خودش کمک کرد تا دکمه ها زودتر باز بشن و از پایین تی شرتش گرفتم و همزمان که دستاشو میاورد بالا از شرش کشیدمش بیرون… چی میدیدم. یه تن سفید توپر و لاو هندل هایی که تو چشم میزد و قبل پایین آوردن دست هاش، رخ نمایی زیربغل های تمیزی که جون میداد وقتی خودت عرقشونو در میاره بچشی و بو بکشیشون. پیراهن خودمو در آورد م و دستشو گرفتم و کشیدم سمت تخت. خودم دراز کشیدم و اونم خزید و اومد تو بغلم. دست بردم بینمون که دکمه شلوارشو باز کنم که دیدم خانم خودش زحمتشو کشیده، پامو خم کردم و شصتمو رسوندم به بالای شلوار و هلش دادم پایین. خودش هم یه پیچ و تاب به بدنش داد م شلوار و شرت تا مچش رفت پایین. زبونمو دادم تو دهنش و دستو رسوندم به لپ کون نرم و تپلش. چشماش خمار شده بود و حسابی داشت لذت می برد. رونشو انداخت روی پای من و کسشو میمالید به برجستگی کیرم. دستمو از پشت رسوندم به کسش که حسابی خیس شده بود و داغ. آهی کشید و نیم خیز شد. کمربند و باز کرد و تو چشم بر هم زدنی به کیر رسید. منتظر بودم که شروع کنه به ساک زدن اما گرفت تو دستشو شروع کرد به مالیدن و رسوندش به شیار کسش. ناله ای کرد که آب هر بنی بشری رو از کمرش به حرکت در میاورد. دوباره تو هم گره خوردیم. خیسی کسش حسابی یه مسیر حشری کننده ساخته بود برای رفت و آمد کیرم روی شیار کسش. هردو به نفس نفس افتاده بودیم. یکم مکث کرد و این فرصت خوبی بود برای این که هم جلوی اومدن آب کیرمو بگیرم و هم اول سوتینشو باز کنم و هم کمی پیشونی و چشماشو ببوسم و موهاشو نوازش کنم. بوسه ها رو ادامه دادم تا روی گردنش و کم کم خودمو رسوندم روش و پستونشو به دندون گرفتم. نوکشو میمکیدم و همزمان زبون میزدم. بالاتنه شو از تخت بلند می کرد و دوباره می کوبید روی تخت و قربون صدقه م می رفت. از هیجان کیرم حسابی حساس شده بود و برای همین سعی می کردم از تنش فاصله داشته باشه. یه ممه رو می خوردم و اون یکی رو ماساژ میدادم. ریز ریز گاز می گرفتم نوکشونو و نوبتی می خوردمشون. موقع جابجایی از این ممه به اون یکی لای ممه هاشو بو کشیدم. یه عرق مختصر و کمی لیزی …انگار که یه اثری از کرم باشه اون وسط ولی عطر کرم نداشت و بوی تن زن بود. زنی که صبح دوش گرفته و تا الان ممه هاشو زیر مانتو و سوتین و تی شرت زندونی کرده. دستمو رسوندم به چوچولش و همزمان با ممه خوری با لیزی آب کسش میمالیدمش. ناله ای کرد و چنگ زد توی موهام و سرمو هول داد به سمت پایین. همزمان با حرکت زبونم روی شکمش و بالای کسش چرخیدم و کیرمو رسوندم به جلوی صورتش. دستامو از دو طرف بردم زیر رونای درشتش و پاهاشو بازتر کردم و چوچولشو به دهن گرفتم. محکم
دم که بپوش وای یعنی شورتش پاش بود کامل نه یکم کشیده بودم پایین تو چی خوردی براش ؟ کصش رو خوردی ؟ آخر سر که برگشت رو کمر خوابید اره خوردم و باز ارضا شد دوباره در اوردی شرتک و شرتش رو؟ نه نه هنوز شرت نپوشیده بود شرتش رو بالا کشیده بود بعد تنش کرد عجب کاری کردی امیر خان . هیچ حرفی نزدین ؟ نه حرف نزدیم نه من نه الهه خانم امیر خان کیرت چند سانت هست ؟ خندید چه میدونم نه واقعا چند سانت هست ؟ میشه دیگه 15 16 هست دیگه برگشتم خونه الهه جلو سینک بود و داشت سبزی آب می گرفت رفتم از پشت بغلش کردم یکه با گردنش و سینه هاش بازی کردم تعجب کرده بود چیه ؟ چی شده ؟ نرسیده آب رو بستم دستش رو گرفتم بردم اتاق رو تخت یکم مقاومت میکرد . وای نه نه الان نه خب پس بزار خودم رو بشورم دامن پاش بود . پاش ها رو داد بالا افتادم روش و لبهاش رو خوردم و تقریبا همکاری کرد کصش رو مالیدم از رو شرت و شرتش رو در اوردم و کیرم رو چند بار کشیدم رو کصش و فشار دادم داخل اروم اروم کردم تا یکم خیس تر شد و راحت شروع کردم تلمبه زدن و بعد دیگه تند کردم و آبم اومد و ریختم رو شکمش در واقع همه جا پاشید ادامه دارد نوشته: محمد
@dastan_shabzadegan
0 👍
0 👎
گفتم ریسم هست باید یه سری کاغذ کپی کنم بدم بهش جلو در منتظره . دکتر اگر کاری نداری من نیم ساعتی کار دارم پایین . و رفتم پایین . نزدیک 30 دقیقه قدم زدم سیگار کشیدم و حس خاصی داشتم . هم استرس و هم شق میکردم . برگشتم بالا . 10 دقیقه بعدش امیر گفت خب من تمام شما هم لطف چند دقیقه همین حالت دراز بکشید . ازش تشکر کردم و رفت. برگشت سمت الهه در جا لخت شدم و رفتم روش اول مخالفت می کرد چیکار میکنی و نه نه . الان نه . گفتم نه نداریم الان کصت رو میخوام . دکتر بدنت رو اروم کرده منم کصت رو اروم میکنم رفتم روش و شروع کردم سینه هاش رو خوردم بند سوتینش باز بود ولی در نیاورده بود لب گرفتم و اومدم رو سینه هاش و شکم و کصش . شرتک و شرتش رو در آوردم و دستم رو کشیدم رو کصش وای الهه چه خیس کردی شروع کردم خوردن کصش و کیرم رو کردم توش و حسابی کردمش . حسابی شق کرده بودم و حشری بودم الهه هم چشماش رو بسته بود و اه اه میکرد این بار حرف نمیزد . آبم اومد ریختم رو کس و شکمش دوباره خوابیدم روش چند دقیقه بعد که پا شد فقط گفت من باید دوش بگیرم . بهش گفتم منم بیام خیلی جدی و تند گفته نه . نه دیگه میخوام تنها باشم فکرم مونده بود که امیر چیکار کرده . الهه رو کرده یا نه ؟ با اوکی که به من داد یعنی کرده هی شق میکردم و حشری میشدم . تا اینکه برا دوشنبه عصر قرار گذاشتم که برم پیش امیر . این دو سه روز رو هم الهه پا نمیداد بکنمش فقط بغل میکردم موقع خواب و چند دقیقه دستم رو کصش میزاشتم . دوشنبه عصر . یک ساعت زودتر از شرکت در اومدم رفتم پیش امیر اماده شدم دراز کشیدم رو تخت بهش گفتم امیر خان لطفا کامل کامل برام تعریف کن ممنون . حرف های امیر رو از زبان خودش مینویسم خب راستش اول خیلی معمولی شروع کردم ماساژ از کف پا تا رون پاهاش و کمرش . کمرش که رسیدم بند سوتین رو خودم باز کردم و حرفی نزد شروع کردم کمر کتف و گردن رو ماساژ دادن . بعد بهش گفتم برگرده رو کمر دراز بکشه و دوباره از سر انگشت پاهاش تا رون رفتم .بهش گفتم الهه خانم اگه میشه شورت رو در بیارین مزاحم کارمون هست . اول من من کرد و درآورد . منم شروع کردم ادامه ماساژ کناره رون ها و حس کردم خیس کرده . چت با دستم رو آروم کشیدم لبه های نانازش . (کس نمیگفت ناناز میگفت) . هر بار میکشیدم یکم جمع میشد ولی واکنش خاصی نشون نمیداد . دوباره گفتم به شکم بخوابه و این دفعه یه پاش رو رو گفتم بکشه سمت شکمش و منم از فرصت استفاده کردم و اروم رو نانازش دست کشیدم و یهو پرید و هیچی نگفت گفتم پاهات رو جابجا کن و این دفعه دست گذاشتم رو نانازش و یکم بیشتر مالیدم اصلا کاری نکرد؟ نه واکنشی نشان نداد منم هم ادامه داد بعد گفتم صاف بشه نشستم رو باسنش و خب راستش چون شق کرده بودم یکم خودم رو مالیدم به باسنش و هم زمان شونه هاش رو ماساژ دادم . راستش یکم بیشتر فشار میدادم به باسنش خودش یکم پاهاش رو باز کرده بود خب منم بدنم وسط باسنش بود و فشار میداد منظور از بدن کیرش بود بعد رفتم پایین تر و باسنش رو ماساژ دادم و آروم آروم شروع کردم نانازش رو ماساژ دادن . دیگه دستم کامل رو نانازش بود و منم ماساژ میدادم که خودش رو جمع کرد خم شدم در گوشش گفتم الهه خانم میخواد کامل ماساژ بدم حالش خوب خوب بشه . حرفی نزد . دستم رو از زیر شرت بردم تو و نانازش کف دستم بودم و با انگشت شروع کردم قلقلک دادن و دوباره گفتم الهه خانم اجازه میده من ماساژم رو کامل کنم تا حالتون خوب خوب بشه . اوف پسر چه کردی . چی گفت گفت اگه لازمه فقط طولش ندی . منم گفتم با اجازه شرتک رو در میارم تا بخواد حرفی بزنه در اوردم . گفتم لطفا بالش رو بدین من و گذاشتم زیر شکم و باسن و رانها کمی آمدن بالاتر و شروع کردم مالیدن . بعد نشسته رفتم روش و با بدنم به چاک روناهم و ناناز فشار داد ( باز منظور کیرش بود ) بعد دیگه اروم اروم کردم داخل نانازش هیچی نگفت یعنی نه یکم خودش رو جمع کرد منم شروع کردم اروم اروم تلمبه زدن یکم همان حالت ادامه دادم و یکم تندش کردم یکم بعد در گوشش گفتم میخوای برگردی . فقط پرسید رو کمر گفتم اره برگشت بالش زیر کمر گذاشتم پاهاش رو دادم بالا و ادامه دادم چشماش بسته بود و اخم کرده بود اوف نه اخم نیست گره ابروهاش هست وقتی لذت میبره و لبش هم گاهی گاز میزنه اره متوجه شدم ادامه دادم تا اینکه چشماش رو باز کرد و رفتم رو صورتش و لباش رو خوردم پسر همکاری کرد اره لبام رو میخورد بعد ابم اومد و خالی کردم رو شکمش و دوباره لباش رو خوردم راستی کیرت رو نخورد ؟ چرا خورد خب چرا نگفتی پس اخه / خب داشتم میگفتم دیگه یعنی بعدش خورد ؟ اره واقعا ؟؟ اره بعد که تقریبا تمام شدیم گفتم دوست داری برام ساک بزنی ؟ همانطوری که خوابیده بود خم شد طرف من و یکم برام ساک زد منم خم شدم رو گردنش رو خوردم لبش رو خوردم و همان حالت شرتش رو دا
خانومم الهه (۱)
#ماساژ #بیغیرتی #همسر
سلام خاطره ای که میخوام تعریف کنم کاملا واقعی هست خیلی خیلی خلاصه میگم تا به اصل داستان برسیم خانمم الهه یه زن زیبا و حشری هست و اندامش نه چاق هست و نه لاغر تو پر با سینه های 80 و نرم ولی کوچیکتر نشون میده . کس تپل پهن و واقعا خوردنی تقریبا یک سال بعد ازدواج الهه گیر داده بود که تو سکس ساکت هستم و حرف نمیزنم . میگفت گاهی خشن باش و کاهی رمانتیک در کل سکس های خوبی داشتیم . یکمی هم مذهبی بود در مورد بعضی حرف ها واکنش نشون میداد مثلا میگفتم بیرون راحت و سکسی بریم مخالف بود . در مورد مذهب میگفت و اینکه من برا تو هستم تو برای من و از این حرف ها ولی خب با من گاهی مشروب هم میخورد در حد دو پیک اواسط سال دوم من یه مهمانی رفته بودم با دوستام تو باغ یه پسری بود که ماساژور بود اونجا از خاطرات خودش حرف میزد اینکه بعضی زن ها رو میکنه و اکثرا متاهل هستند میگفت بیشتر زن ها دلشون میخواد یا میترسند یا موقعیت ندارند من با این حرفش مخالف بودم ولی داستان هاش جذاب میومد برام . با این پسر اشنا شدم و یه بار ازش وقت گرفتم برای ماساژ . رفتم پیشش . احوال پرسی و خوش و بش دراز کشیدم و شروع کرد ماساژ دادن وسط حرف زدن هامون گفتم اون خاطره های که میگفتی واقعی هستند و گفت اره گفتم یدونه جذابش رو تعریف کن . شروع کرد تعریف کردن و خیلی هیجانی میگفت بهش گفتم بسته دیگه نگو . داره اثر میذاره بد میشه دیگه . . خندید گفت نه بابا راحت باش مشکلی نداره اونم ماساژ میدم برات . تعریف کرد من هم شق کرده بودم برام ماساژ داد و خالی کردم . به جای 300 هم 450 پول دادم . یک سال بعد یه شب با الهه در مورد ماساژ صحبت شد و نتیجه حرف ها به اینجا رسید که آقا بهتره تو هر کاری . البته الهه میگفت . گفتم یعنی آقا ماساژت بده مشکل نداری گفت نه . به شوخی گفتم پس مذهب اینجا نقشی نداره … گفت مسخره نکن اون کارش اینه مثل دکتر آقا . اون حرف هاش من رو یاد مهمونی که رفته بودم انداخته بود و ذهنم درگیر بود البته بماند که که تو سکس شوخی های هم باهم میکردم چند ماه بعد یه روز عصر خیلی اتفاقی توسط یکی از دوستام این شخص رو پیدا کردم . زنگ زدم و ازش وقت گرفتم . آدرسش عوض شده بود . رفتم پیشش . به خودم میگفتم آشنایی نمیدم . بهتره من رو نشناسه . تا همدیگه رو دیدیم من رو شناخت و خیلی گرم احوال پرسی کرد . وقتی شروع کرد ماساژ گفت خاطره هم میخوای تعریف کنم . خندیدم گفتم جدید چی هست و شروع کرد تعریف کردن . کمی باهم حرف زدیم گفتم واقعا خانم ها راضی هستند گفت بیشترش اره . بهش گفتم خانم منم میتونی رازی کنی ؟ یه لحظه سکوت شد خلاصه بعداز حرف زدن ها گفت میام ولی اگه خانومت اوکی نده ادامه نمیدم . منم قبول کردم . دو هفته بعد با الهه صحبت می کردم و بالاخره اوکی داد و گفت باشه و بیاد خونه من جایی نمیرم منم گفتم حتما . فقط باید لخت بشی . مشکلی نداری . اول یکم تند شد که چرا این همه ماساژ میدن کجا لخت میشن گفتم بابا لازمه دیگه نگفتم لخت کامل که مثلا با بیکینی باید باشی چون روغن ماساژ اینا میخواد بزنه خوب با لباس نمیشه که . کمی عقب نشینی کرد ولی بالاخره اوکی داد و گفت اون شرتک و تاب رو میپوشم . (البته اینا کل حرف هامون نبود که باهم زدیم ) یک هفته بعد . پنجشنبه ده صبح اومد خونه . قبلش باهاش کلی صحبت کرده بودم الهه هم خیلی راحت با بلوز شلوار امد و احوال پرسی کرد و رفت و شربت اورد امیر گفت کجا راحت هستید گفتم همین گوشه پذیرایی خوبه . گفت عالی فقط سفره یکبار مصرف دارید که اوردم و باز کردیم رو فرش . خودش هم یه ملافه سفید باز کرد روش به الهه گفت شما حاضر بشید . الهه سرخ شده بود . به من نگاه کرد . منم گفتم خب برو حاضر شو بیا . رفت و با شرتک نخی و تاب اومد. امیر گفت یه بالش کوچک هم میخوام برای زیر سرتون بعد گفت رو به شکم دراز بکشید و اصلا استرس نداشته باشید و راحت باشید الهه دراز کشید و امیر از کف پاهاش شروع کرد ( بازهم خلاصه میکنم ) داشت کارش رو انجام میداد که بهش گفتم امیر خان ماساژ کامل کامل صحبت کردیم ها و حتی گرفتگی شونه رو هم در نظر بگیر . گفت حتما ولی راستش با این لباس ها نمیشه مخصوصا با تاپ . به الهه گفتم عزیزم اون رو در بیار بزار آقای دکتر راحت باشه . با یکم اخم به من در اورد الان فقط سوتین بود و شرت و شورتک به امیر گفتم دکتر جان خانمم دست تو هست ببین هر کاری لازمه بکن بدنش و اعصابش آروم بگیره . منم مزاحم نمیشم میرم اشپزخونه به کارهام برسم . لب تاپ رو بردم و نشستم اونجا ده دقیقه بعد به بهونه کاغذ برداشتن اومدم رفتم اتاق . حس کردم الهه خودش ور یکم جمع جور کرد . نیم ساعت بعدش طبق قراری که داشتیم به امیر نگاه کردم با دستش به من علامت اوکی داد . ضربان قلبم رفت بالا الکی شروع کردم با تلفن حرف زدن . گفتم باشه باشه الان میارم . حاضر شدم
سرشو هول دادم سمت کیرم و اروم اروم کردش تو دهنش شروع کرد ساک زدن خوب ساک نمیزد منم دیگه دیدم بلد نیست کشیدم بیرون هولش دادم رو مبل شلوار و شورتشو باهم کشیدم پایین و در اوردم دیدم به به یه کس گوشتی سفید ظاهر شد که حسابی خیس شده دوست نداشتم براش بخورم ولی خواستم قسط های بعدی دائمی بشه تا زبون زدم بهش جیغش در اوردم و بعد چند ثانیه لرزید از حال رفت منم گفتم فرصت خوبیه سریع کیرمو گذاشتم دم کصش و اروم فرستادمش تو ک یهو اه بلندی کشید گفت جر خوردم آقا علی منم گوش ندادم و بیشتر فرستادم داخل شروع کردم تلمبه زدن کس تنگی داشت معلوم بود شوهره کیرش جواب گو نیست براش انقدر تلمبه زدم تا ابم اومد و همشو خالی کردم رو شکمش اونم از حال رفت بعدش ک براش آب میوه اوردم بلند شد و خودشو تمیز کرد پولو گذاشتم جلوش گفتم اینم پول ولی یادت نره بازم قسط داری اونم گفت نه یادم نمیره همه قسطا رو پرداخت میکنم این بهترین سکسم بود پولو برداشت و خودشو جمع کرد رفت اگه خوشتون اومد قسمت بعدی از قسط های دیگش تعریف میکنم نوشته: علی آقا
@dastan_shabzadegan
0 👍
0 👎
همسایه میلف افغانی زمان جنگ
#افغان #میلف #زن_همسایه
سلام من همیشه تو این سایت شنونده بودم ولی اینبار میخوام داستان خودم رو تعریف کنم که برام اتفاق افتاد اسمم علی هست ۲۷ سالمه ساکن تهرانم تنها زندگی میکنم قدم ۱۷۸ وزنم ۷۰ داستانی ک میخوام بگم برمیگرده به زمان جنگ اسرائیل اون زمان یادمه نیروهای نظامی روی افغانی ها خیلی گیر بودن و اونایی که غیر مجاز بودن رو میگرفتن و دیپورت میکردن تو ساختمون ما یکی از واحداش یه خانواده افغانی زندگی میکردن یه زن و شوهر با ۴ تا بچه زنه افغانیه اسمش لیلا بود یه زن ۳۵ ساله با هیکل گوشتی با ظاهری نسبتا خوب قدشم ۱۶۰ بود پوست سفیده شوهرشم یه لاغر مردنی که از ۵ صبح تا ۸ شب مثل سگ کار میکرد تا پول اجاره و خوراک اینارو در بیاره روزای اول جنگ بود درب حیاط مارو زدن من اهمیت ندادم تا همسایه اومد درب خونه رو زد وفتی باز کردم لیلا بود با صورتی اشفته و نگران بهم سلام کردو منم سلام کردم گفتم چیشده لیلا خانم اونم گفت علی اقا اگر میشه لطفی در حق ما بکنید و برید جلوی در گفتم کی جلو در مگه گفت پلیس آمده فکنم همسایه ها آمار مارو دادن تروخدا برید جلوی در بگید ما اینجا افغانی نداریم براتون جبران میکنم منم گفتم باشه ولی شوهرتون کجاست گفت اونو گرفتن صاحب کارش قراره پول بده ازادش کنن خلاصه با همون لباس خونگی رفتم جلو در درو باز کردم دیدم بله یه گروهبان با ماشین و سرباز اومدن سلام علیک گرمی کردم و گفتم چیشده اونام گفتن همسایه های کوچه امار دادن تو ساختمون شما تردد اتباع زیاده منم گفتم سرکار اشتباه رسوندن اینجا همه ایرانی هستن خانواده هستن کارمندن اشنباه اومدی خلاصه ماموره چون عجله داشت گیر نداد و به حرف من اعتماد کردو رفت از طرفی عم حکم بازرسی نداشت برای رفت منم درو بستم اومدم بالا دیدم لیلا نیست رفتم داخل خونه وقتی درو بستم چند دقیقه بعد لیلا زنگ درو زد باز کردم شروع کرد تشکر کردن از منو هی گفت جبران میکنم براتون هرکاری باشه من انجام میدم اگه نظافت دارید انجام میدم اگه میخواید من راه پله رو میشورم منم گفتم نه نیازی نیست فقط فامیلاتون بگید اینجا دیگه تردد نکنن خودتونم زیاد بیرون نرید چند رو از ماجرا گذشت که دیدم توی تلگرام برام پیام اومد از طرف لیلا که اره شوهرم رو دارن میفرستن افغانستان پول احتیاج دارم تا بدم به صاحب کارش تا اون ازادش کنه شمارم رو از تو گروه ساختمون برداشته بود اونجا قبض اب و گاز رو میزارم منم گفتم ندارم شرمنده دیدم شروع کرد التماس کردن که اگه میشه برام از کسی قرض کنید هرجوری باشه حساب میکنم باهاتون منم تا این حرفو زد یهو کیرم هی بلند شد بلند شد تا فکرای شوم اومد توی سرم گفتم باشه خبر میدم چند ساعت بعد پیام دادم لیلا خانوم پول جور شدش اونم کلی خوشحال شد و گفت اگه میشه نقدی بهم بدید منم گفتم خب چجوری حساب میکنی باهام اونم گفت هرجوری شما بگید علی اقا منم گفتم هرجوری اوکیی اونم گفت اره منم گفتم پس امشب بیا پشت بوم تا صحبت کنیم چجوری حساب کنیم اونم گفت باشه شب نزدیک ساعت ۱۱ بهش گفتم الان بیا رفتم بالا اونم چند دقیقه بعد اومد بالا و گفتم اینم پول گرفت خیلی خوشحال بود بهش گفتم خب حالا کی حساب میکنی باهام اونم گفت هرجور شما بگی منم گفتم قسطی حساب کن اونم ساده خوشحال تر شدو گفت عالیه هر قسط چقد باید بدم منم با ترس بهش گفتم هر قسط باید یک ساعت بهم بدی یهو بهم نگاه کرد و خشکش زد گفت منظورتون چیه گفتم واضح بود که هر قسط یک ساعت بهم بده یهو پول رو گذاشت روی کولر و رفت منم گفتم وای ریدی پسر الان ابروت میره پولو برداشتم رفتم خونه فردا ظهر بود که تو تلگرام پیام داد قبوله اما به شرطی ک قسط ها تموم بشه و عادت نشه منم گفتم قبوله پول رو بعد از قسط اول میدم برای اطمینان خلاصه شب بهش گفتم بچه هارو بخوابون بیا خونه من اونم قبول کرد ساعت ۹ شب به بهانه خرید اومد خونه من وقتی اومد داخل درو بستم و بهش نگاه کردم دیدم ارایش ملایم کرده با چادر اومده دعوتش کردم روی مبل گفتم چادرت رو در بیار وقتی چادر در اورد دیدم زیرش لباس محلی پوشیدع بدون سوتین منم دیگه داغ کردمو بغلش کردم لبلشو خوردم اونم همراهیم میکردم با دستم ممه هاشو گرفتم دیدم سایز ۸۵ هست هی فشارشون میدادم که لیلا هم صداش اه و نالش در اومد همینموری از گردنش اومدم پائین میک میزدم تمام گردنشو کبود کردم بلیز از تنش در اوردم دیدم جااااان دوتا طالبی سفید با نوک های قهوه ای افتاد بیرون منم از خود بیخود شدم یکی یکی نوبتی میکردمشون تو دهنم گاز میگرفتم اونم با دستام موهام رو گرفته بود و فشار میداد به خودم نزدیک ۱۰ دقیقه خوردم تا خودش گفت نمیخوای شروع کنی دیر میشه ها منم بلند شدم وایسادم شلوار و شورتم رو کشیدم پائین کیر ۱۶ سانتیم افتاد بیرون تا دیدش دستشو گذاشت جلو دهنش گفتم چیشد؟ گفت این از مال شوهرم خیلی بزرگتره من نمیتونم منم گفتم میتونی
میگفت همیشه دلم میخواست اندام مردونه تو رو حس کنم وقتی از پشت بغلم کردی میشه الان منو بغل کنی؟ اصلا فکرشو نمیکردم که سکس عقب بخواد ولی واقعا نمیدونم خودم که چطور رفتم سراغ عقب توف غلیظی ریختم لای پاش و شروع کردم اولش خیلی دردش داشت اما اصرار میکرد که ادامه بدم،حالا کامل کیرم تا ته رفته بود تو کونش اونقد داع بود که حس کردم کیرم ذوب شد خودش دستامو کشید و گذاشت رو کسش گفت انگشتات بیکاره، یعنی بمال کسم رو وقتی کیرم تو کونش بود و دستام رو کسش دیگه صداش داشت بالا میرفت اونقد شدید تلمبه میزدم صداش هنوز یادمه یهو بدنش لرزید و آه شدیدی کشید اما من حشری تر با شدت ضربه میزدم دستام رو کامل خیس کرده بود کلی ازش اب رفته بود بعد چند دقیقه منم ابم اومد و گفت همشو بریز داخل، اون لحضه ای که ابم اومد زبونم روی کمرش بود و دستامو بردم تو موهاش و محکم گرفته بودم و ضربه های آخرو میزدم بودی خوب بدنش روانیم کرده بود دوست داشتم همونجوری تا ۲ساعت بمونم تمام کمرش رو لیس زده بودم، وقتی کیرمو کشیدم بیرون زهرا برگشت رو به روم دیدم چشاش خیس اشک بود از لذت زیادی میگفت گریه ام گرفته یواش پیش گوشم گفت بغلم کن بعلم کن اکبر بریم حموم گفتم دیوونه شدی؟کلی التماسم کرد منم دلم نیومد گفتم پس در اتاق بچه رو قفل کن، زهرا سریع رفت در رو بسته و پرید بغلم کامل دستاش دور گردنم و پاهاش دور کمرم بود همونجوری رفتبم حموم اونجا همزمان هم بدن همو میشستیم و هم کلی ناز هم میکشیدیم،اونجا گفتم یه سوال میکنم اگه راستشو بگی همیشه این برنامه رو داریم دیدم سریع گفت چشم چشم قسم میخورم، روم رو کردم به دیوار حمام و گفتم، زهرا من هروقت بخوای باهات سکس میکنم فقط هم بین خودم و خودته قول میدم بهت به شرطی که با کسی نباشی و بهم بگی آیا با کس دیگه ای سکس داشتی؟ یا نه؟ اصلا هم نترس چون من درک میکنم تو حشری و شوهرت زیاد پیشت نیست پس راحتتتت بگو، زهرا با خجالت خودشو لوس کرده بود و قسمم داد که کشش ندم، منم با چشام تایید کردم گفت اکبر راستش پسر عموت فرزاد چند ماه رو مخم کار میکرد، خیلی خواستم ردش کنم ولی واقعا نیاز داشتم تنها بودمم وقتی داداشت رفته بود یزد ، منم خیلی حشری شده بودم اومد سراغم که فقط بریم چرخی بزنیم و دور دور کنیم، وقتی به خودم اومدم تو جاده چالوس بودیم شب شده بود فرزاد هم ویلا دستش بود و گفت خسته ام من مسته مستتم خطرناکه رانندگی منم ترسیدم که اتفاقی بیفته گفتم باشه میمونیم، راستشو بگم بهت اون شب، تا صبح بغلش بودم و حسابی از عقب منو کرده بود اما نذاشتم از جلو بکنه اخه چند. هفته بود باردار بودم فرزاد بعد اون شب و برگشتن به تهران رفت و دیگه بعد اون ولم کرد به هدفش رسید و پرتم کرد یه گوشه، ولی بعد فرزاد واااقعا دیگه هیچ وقت با هیچ کسی نداشتتم ، با خنده گفت انگگشت شدم تو خیابون ولی سکس اصصصلا، تا امروز که بغل خودتم عشقم ضمنا اگه میبینی از عقب میدم چون اون شب واقعا فرزاد هم بیشتر از عقب میکرد و به این خاطر لذتش یادم مونده بود و دوست داشتم بازم تجربه اش کنم اما قسم میخورم فقط با خودت باشم فقط. بغلش کردم بوسش کردم قول دادیم بهم دوش رو گرفتیم و اومدیم بیرون. ناهار رو خوردیم، شب اونجا خوابیدم، و فردا دیگه نرفتم، بعدشم شوهرش برگشت از یزد، ولی فعلا فقط تلفنی باهم در تماسیم هنوز وقت نشده اما واقعا دلتنگشم. (زهرا ،دوستت دارم عشق ابدیم سر قولم هستم نی نی برات درست میکنم قول میدمم😍). نوشته: A.REZAE
@dastan_shabzadegan
0 👍
0 👎
زهرا و اکبر
#عاشقی #زنداداش
سلام به همه دوستان با عشق، داستان کاملا واقعی صرفا تغییر اسامی ریزی انجام شده. یه رابطه عاشقانه و قلبی با زنداداش، اگه دوست نداری نخون توهینم نکن،مرسی🖐 من اکبر متولد 1366 ساکن تهران(شرق)،مجردم و یه داداش دارم به اسم احمد که حدود 11 سال از خودم بزرگتره شغلش رانندگی تو شرکت ترابری هست،خانومش اسمش زهرا هست و ۸سال از من بزرگتره سالها عروس ما بود و اصلا هم حسی بهش نداشتم و صرفا یک رابطه معمولی داشتیم. موقع سن بلوغ طبیعی بود منم تو ایران زندگی کردم و انحرافاتی داشتم و راستش همشم خود ارضایی به یاد زهرا بود ولی فقط در همین حد . تا سال گذشته که بعد چندین ماه رفتم خونه داداشم ناهار خوردیم و چرتی زدیم و عصر دیدم احمد تلفنی داشت میگفت ساعت ۸ من میرسم شرکت، وقتی از زنش پرسیدم گفت طبق معمول قراره بره یزد و احتمالا پس فردا میاد، تو راحت باش ، یه ساعت بعد دوش گرفت و خداحافظی کرد، من زهرا و دختر کوچولوش پای تلویزیون بودیم که یهو پرسید که اکبر تو هنوز با اون دختره در تماسی؟چرا ازدواج نمیکنید؟اصن برنامه ای دارید؟من تازه کات کرده بودن خیلی خیلی دلخور بودم و دلم میخواست یه جورایی فقط دوست دخترمو نقد کنم، بعد کلی صحبت یهو با خنده پرسید کاری هم کردید؟من اصلا نفهمیدم بازم پرسید من هی فکر کردم منظورش اینه که برنامه دارید واسه اینده یا نه، که گفتم تمام شد، مجدد پرسید خره منظورم اینه رابطه اونجوووری داشتید، من خشکم زد زبونم خشک شد، اولش روم نشد اما زهرا نزدیک تر شد انگار مست شده بود اولین بار بود اینقد بهم نزدیک شد و لمسم میکرد دستاش رو رون پام گذاشت گیرررر که بگو بگو، من اولش حاشیه رفتم بعد دیدم نه واقعا مستقیم میخواد سکس هام رو بگم اونم با جزییات اصن نمیدونم چطور شد شروع کردم ولی به شدت کیرم شق شده بود چشای زهرا تنگ شده بود و سرش پایین بود زل زده بود ب خشتکم راستش خودم پنهون نکردم دلم خواست ببینه که تحریک شدم صداش شدید آررروم شد وقتی گفتم شورتش کشیدم پایین ناخوداگاه دستاش رو سینه هاش بود، یهو پاشد نمیدونم چی شد، اون روز رفتم خونه شب پیام هاش شروع شد اصلا سابقه نداشت که بهم اونقد راحت پیام بده همش از دوست داشتن، محبت، گاعی لب و بوس و استیکرهای بغل کردن، حس کردم چیزی میخواد، منم شروع کردم ۲برابر محبت، وقتی گفتنم یه راز بهت بگم کفت چی بگو بگو بگو، چشامو بستم نفسی کشیدم بعد نوشتم دوستتتتت دارم زهرا اونم جواب داد دیوونه منم،باز گفتم آخه من واقعا جدی میگم،… بحثمون احساسی شد که یهو گفت راستش من خیلی خوشحالم کات کردی 😍 و دوست ندارم با کسی باشی،منم خیلی وقته خواستم بهت بگم، راستی فردا نهار درست میکنم بیا، اون شب تا صبح واقعا خوابم نمیبرد بعد دانشگاه ظهر رفتم اونحا و زهرا واقعا انگار روز عروسیش بود آرایش شدید و تاپ و شلوارک سفید، بدن برفی،ممه ۹۰، موهاشو بسته بود، نصف سینه هاش کامل مشخص بود،کل روز همش خم میشد جلوم دیگه مطمین شدم امروز باید کاری بکنم موقعی تو آشپزخونه بود صدام کرد که لامپ سقف رو میشه عوض کنی و منم سریع رفتم رو چهارپایه پاهام رو گرفته بود که مثلا نیفتم کیرم باز شق شده بود و اونم کامل دیده بود موقعی اومدم پایین منم محکم گرفت مثلا که نیفتم دستاش کامل رو کیرم گذاشت چند ثانیه و لبخندش رو که دیدم موهای بدنم سیخ شده بود، دخترش رو برداشت که تو اتاق بخوابه من از پشت سرش نگاه میکردم پستوناش تو دهن بچه بود دیگه روانی شده بودم، دخترش که خوابید ولی پستون هاش از قصد بیرون گذاشته بود پاهام میلرزید اما دلو به دریا زدم مستقیم رفتم توی اتاق آروم نشستم کنارش یهو گفتم ساکت هیس بچه خوابه رنگ زهرا قرمز شده بود بچه رو میخواست بذاره رو تخت و مثلا سینه هاشو جمع کنه، دستاشو گرفتم گفتم زهرا دلت میاد من نگاه این طلاهات نکنم دستاش میلرزید با صدای آروم گفت اکبر میترسمممم سینه هاشو گرفتم همون لحضه به سرعت لبامو بردم جلو روی لباش گفتم زهرا بخدااا دیوونه ام کردی فقط همین یه بار،آروم گفت پاشو بریم اونور وقتی بلند شدیم اومد بغلم و با ناززز زیاد گفت بالاخره به هم رسیدیم و خودشو انداخت بغلم منم بلندش کردم و بردمش رو کاناپه، دامن زهرا بلند بود اما فقط یه شورت پاش بود دامش رو کشیدم پایین خودش هم پیرهنشو میکند و میگفت چقد گرمه،باهم خندیدیم و بهم اشاره کرد تو نمیخواااای؟؟؟؟؟ منظورش این بود که تو هم بکن منم به سرعت همه رو کندم فقط شورت مشکی مونده بود و اونم اتفاقا شورتش مشکی بود باورم نمیشد زهرا داشت مال منو میکند و منم مال اونو، بعد چندسال بالاخره دیدمش، اون کسی که همیشه تو رویا بهش فکر. میکردم تپل سفید بدن برفی اصلا روم نمیشد بگم ساک بزنه ولی خودش گفت بذار لای سینه هام اونقد سرنه هاش داغ بود که کمتر از ۵دقیقه یه بار ابم اومد، سریع با دستای نرمش اونقد ماساژ میداد که بارم شق شدم زهرا بهم
زیرت بیام بیرون مُردم از بس درد کشیدم " اما من شنیدم که گفت (هرطور شده همه اش رو بکن داخل). همون چیزی که میخواستم دو دستی بهم تقدیم شده بود. مطمئن بودم نمیدونم چه خبره ؛ برای همین دستم رو تو گودی کمرش قرار دادم و با دست دیگه کیرم رو گرفتم و با یک فشار پیوسته و طولانی بدون اهمیت به جیغها و گریههای روژان تا سانتیمتر آخر تو کون تنگ سفیدش فرو کردم . جوری دست و پا میزد انگار دارش زدن وقتی روش خوابیدم شروع کردم به بوسیدنش و آروم کردنش. درد زیادی رو تحمل کرده بود و دوست داشت دیگه تموم بشه با التماس بهم گفت -:عمو میشه تمومش کنی واقعاً اذیت میشم +: نه عزیزم تا وقتی که از سکسمون به اندازه کافی لذت نبرده باشی تموم نمیشه -: درده فقط درد ! کجاش لذت بخشه؟ +: بهت قول میدم نیم ساعت دیگه خودت بگی شروع کن یا موقع رفتن نه این اشکا یادت باشه نه این دردها دوباره از حرکت التیام بخش مالیدن کس استفاده کردم لحظه به لحظه همراهیش بیشتر میشد تا جايي که حس کردم خودش چوچوله ش رو نوک انگشتم تنظیم میکرد بالاخره صداش وسط نالهها و آه کشیدنهاش در آمد: “عمو تورو خدا تندتر بعد این همه درد دارم دوباره میشم " من هم با تمام توان تلمبه میزدم و خودم رو رها کردم تا آبم خالی بشه با جیغ کشیدن روژان و نبض زدن کیرم داخل سوراخ تنگش هردو ی نفس راحت کشیدیم خودم حس کردم خیلی اب ازم خالی شده بود چند دقیقه بعد روژان گفت:” عمو پاشو که الان از شدت فشار همینجا دستشوئی میکنم" با به پهلو شدنم و کشیدن بیرون کیرم، کون سفیدش اب کیرم رو پس زد پاشد با خجالت سمت دستشویی میرفت. من هم گوشیم رو برداشتم چندتا عکس با کیفیت از نمای پشت با فرم بدن استثنایی و کون سفید دخترونه اش گرفتم. ادامه دارد… نوشته: Ahmadms
@dastan_shabzadegan
0 👍
0 👎
