15 505
Підписники
-1124 години
-707 днів
-26330 день
Архів дописів
Repost from TgId: 1440531845
.
❌پارت در کانال عمومی گذاشته شده نه الهام بگیرین نه کپی کنید ❌
………………..
#پارت۱۰۰
با دیدن قاب عکس شکسته ی شایسته خون در بدنش منجمد میشود …
اگر شاهرخ ببیند که چه بلایی بر سر قاب یادگاری عشق سابقش آمده است….حتما بازخواست سختی از دیار میکند…
به دارا چشم می دوزد…پسرکش ترسیده به او پناه میبرد…
صدای گریه ی شاهین…شاهرخ را به سالن می کشاند:
_چی شد بابا چرا گریه میکنی؟!…
پسرک میان هق هقش به دارا و دیار اشاره میزند:
_قاب عکس مامان!!!شکوندنش بابا…
عصبی چشم از خرده ریزها میگیرد و خشمگین به دیار چشم میدوزد:
_کی همچین کاری کرد؟!
دیار سعی بر آرام کردنش دارد:
_دارا حواسش نبود…آروم باش…خودم عو….
اجازه نداد حرف بزند…شاهین را در آغوش کشید و رو به دیار فریاد زد:
_همین امروز گورتو از این خونه گم میکنی…خستهم ازت..چقدر بهت گفتم برو و نرفتی….تولهتم بردار و برو…
دارا هم فرزند خودش بود،نبود؟!
چرا شاهین را میخواست و دارا را نه!!!!
شاهرخ همچنان دلبسته ی شایسته بود…یک مرده!!!!برای همان مرده …همسر و فرزند زندهش را میکشت…
دلیلش فقط دیار بود!!!!اینکه همیشه او را در زندگی اش تحمیلی می دید…
اشک به چشمان دیار نشست…شاهرخ همیشه محترمانه با او برخورد میکرد
این عصبانیت انگار زخم حرف های مانده روی دلش را باز کرده بود
کوتاه آمدن های همیشگی دیار…انگار که گستاخش کرده بود…
امروز مادر و پسر را هرچه دوست داشت خطاب میکرد:
_واقعا نمیدونستم خورد شدن یه قاب عکس…از خورد کردن همسر و پسرت اهمیت بیشتری داره…تو میخوای ما بریم؟باشه میریم…
دارا را در آغوش میکشد…لوازمش را جمع میکند و برای همیشه دل می کند…
او هیچوقت دیار و دارا را نخواسته بود!!!برای چه میماند؟….
میرود….
نمیداند و نمیبیند که مرد مغرورش برای داشتن دوباره ی او و پسرکش چگونه همه جا را گز میکند…
شاهرخ اما دیر می فهمد…شاید زیادی دم دست بودن دیار باعث شده بود که نفهمد عشقش در عمق جانش ریشه دوانده…
https://t.me/+Qd3v19eqn9EwNjdk
https://t.me/+Qd3v19eqn9EwNjdk
https://t.me/+Qd3v19eqn9EwNjdk
…………………………
با امروز دقیقا سه ماه و چهارده روز است که همسر و پسرکش را ندیده است
با صدای زنگ گوشی پاسخ میدهد :
_آقا فکر میکنم پیداشون کردیم…دیار خانوم و آقا دارا رو دیدن که از یه خونه اومدن بیرون و رفتن پاساژ…
با خوشحالی لب میزند:
_فقط آدرس برام بفرست…زوووود….
با خیال اینکه دیار …همان دیار سابق است…به سمتشان پرواز میکند….
❌پارت واقعی رمانشه❌
https://t.me/+Qd3v19eqn9EwNjdk
https://t.me/+Qd3v19eqn9EwNjdk
https://t.me/+Qd3v19eqn9EwNjdk
61900
Repost from TgId: 1440531845
#پارت_77
با حس نزدیک شدنش هق هق گریم بلند تر شدو تو خودم بیشتر جمع شدم..
دستش دور کمرم #حلقه شد، کمی بلندم کرد و آروم کمر شلوارمو گرفتو ازتنم درآورد
از صبح اونهمه شیری که به خوردم داده بود حالا اثر کرده بود و با هر تکونی دوباره به #مثانم فشار میاورد
سمت میز گوشه اتاق رفت و خمم کرد و دستش نوازشگونه روی باسنم در حال حرکت بود
دوتا انگشتشو آروم وارد بهشتم کرد
دستگاه مینی وکیومی که موقع بیهوشی داخلم گذاشته بود و من تازه فهمیدم ریلکس در آورد
ــ دختر #کوچولو من نتونست خودشو جلو بقیه نگه داره؟
چکی به لمبره های باسنم زدو زیپ شلوارشو پایین کشید و مردونگی خوش فرمشو بیرون آورد..
با دیدن این حرکتش اونم توی آزمایشگاه تقلایی کردم که دستشو محکم جلو دهنم گذاشت و بی هوا وارد پشتم کرد..
صدای جیغ بلندم توی دهنم خفه شد
آمین**
نفس عمیقی از حجم این تنگی داغی کشیدم و خشدار و لبریز از شهاوت کنار گوشش لب زدم
ــ خب برسیم سراغ تنبیه اصلیت، دستمو برمیدارم نیلا
فقط میخوام کوچکترین صدایی ازت جز ناله بشنوم همینجا چالت میکنم
چشماشو از درد روهم فشرد و سری ترکون داد
نیشخندی زدم و چهار تا انگشتم و تا ته تو حلقش فرو بردم
عقی زد و آب دهنشو روی انگشتام ریخت دستمو بیرون اوردم کمی به پشتش مالیدم و دوباره پر قدرت ضربه زدم
ناله ای از درد کرد و هق آرومی زد..
ــ یالا دختر غلطای اضافه ای که از صبح انجامش دادیو برام بگو
کمی خودمو بیرون کشیدم دوباره واردش کردم که صدای لرزونش بلند شدو گفت
ــ اربـ..ـاب.. آههه.. نمیــتونم دیـ..ـگه جـلو خــ..ودمو بــ..ـگــیرم
فهمیدم منظورش چیه چشمام برقی زد و سریع بلندش کردمو رو میز به خودم تکیه اش دادمو پاهاشو تا ته باز کردم
انگشتامو تند و پر قدرت روی بهشت متورمش حرکت دادم
ــ زود باش بریزش بیرون دخترکم بابا ببینه داری دشویی میکنی
به خودش پیچ و تابی داد که محکم تر گرفتمش و با کف دستم ضربه های متوالی روی نازش زدم
وقتی دیدم سعی داره جلو خودشو بگیره اخم وحشتناکی کردم و بالای مثانشو مشتی زدم که ....
https://t.me/+LEyvSPEvi8g4NmY0
https://t.me/+LEyvSPEvi8g4NmY0
اربابی که فیتیش ادرار داره و برای تنبیهش جلوی دانشجوها کاری میکنه کنترل خودشو از دست بده و ....😱🔞💧💦💦
https://t.me/+LEyvSPEvi8g4NmY0
#پزشکی_برده_ای_bdsm🔥❌
#روانپریش_فیتیش_فوق_صحنه_باز🔥❌
❤ 1
70500
Repost from TgId: 1440531845
رمان پرواز بدونِ بال🏳🌈🪽
ژانر: عاشقانه، لزبین
- تابش؟
با چشمای بسته زمزمه میکنم:
- جونِ تابش
- چرا بهم نمیگی تو قلبت چهخبره؟
چشمامو باز میکنم. بخاطر اختلاف قدیمون، سرش رو بلند کرده و با اون چشمای خوشگلش مستقیم بهم زل زده.
با یه حرکت بلندش میکنم و مینشونمش رو کاپوت ماشین. دستامو میذارم دو طرف بدنش. پیشونیم رو میچسبونم به پیشونیش.
نفس هامون بهم برخورد میکنه. غنچه بی قراره... درست مثل قلب من که داره آتیش میگیره.
- خودت نمیدونی؟
گونهام رو نوازش میکنه.
- اگه میدونستم میپرسیدم؟!
با نفس نفس به لباش نگاه میکنم. یه نگاه طولانی. چشمامو ثانیه ای میبندم و سعی میکنم به خودم بیام. تابش بدجوری داری گاف میدی... داری چاه خودت رو میکَنی!
وقتی چشمامو باز میکنم نگاه غنچه هم به لب های منه، اما سریع نگاهش رو میدزده. سوپرایز میشم. شاید اون هم... نه دیوونه نشو...
غنچه- چرا نمیگی؟ مغزم درد گرفته انقدر فکر کردم.
انگشت شصتم رو نوازش وار میکشم رو لباش. یه نگاه به چشماش و یه نگاه به لب هاش. جونم داره در میاد.
دارم نابود میشم خدا...
پوف کلافه ای کشیده و سرم رو تو گردنش فرو میبرم. نسخ تنشم. گردنش رو بو میکشم.
- تو همین الانم فهمیدی قضیه چیه فقط میترسی به زبون بیاری.
لالهی گوشش رو میبوسم و دوباره خیره میشم به چشماش. مطمئنم کل اجزای صورتم گویای همه چیزه... غیر ممکنه نفهمیده باشه!
چونهام رو نوازش میکنه و عسلیِ چشماش کمی کدر شده. پیشونیم رو میچسبونم به پیشونیش. بذاقش رو قورت میده و خیره میشه به لبام.
امشب دومین باره که غنچه به لبای من نگاه میکنه و شاید تو مغزمون همدیگه رو بوسیدیم. نفس هاش تنده و میتونم صدای کوبش قلبش رو بشنوم. اما قلب من خیلی محکم تر میزنه...
دستش رو میگیرم میذارم رو قلبم.
- میشنوی؟ داره از جاش در میاد. میدونی واسه چی؟
https://t.me/+j0W0FGOULmg1NWNh
https://t.me/+j0W0FGOULmg1NWNh
https://t.me/+j0W0FGOULmg1NWNh
https://t.me/+j0W0FGOULmg1NWNh
🏳🌈غنچه و تابش، دو دختر از دو دنیای متقاوت. یکی خدمتکار عمارت و اون یکی دخترِ ناز پروردهی پژمان خان... از بچگی با هم بزرگ شدن ولی دنیاشون خیلی با هم فرق داره. تابش که رانندهی غنچه هم هست، سالهاست عاشقش شده و آرزوش اینه که یه روز بتونه غنچه رو بدست بیاره اما از ترس اینکه همه بفهمن و رسوا بشه لب باز نمیکنه. چون این یه عشقِ ممنوعه ست... خانواده غنچه قراره اون رو با یه پسر پولدار به اسم فرزاد که از خارج برگشته، نامزد کنن و همه چی رو تغییر بدن. حالا غنچه باید بین دلش که پنهونی پیش تابشه و خانوادهاش... یکی رو انتخاب کنه. رمانی عاشقانه درام دربارهی عشقِ ممنوعِ بین دو زن، بوسه های پنهانی و تلاش برای بهم رسیدن اما دور از چشم بقیه...🏳🌈
❤ 1
87500
01:00
Відео недоступне
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇ž30
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
22.68 MB
❤ 1
3 35810
00:15
Відео недоступне
مشاوره اخذ مدارک دانشگاه آزاد
واحدهای معتبر تهران
کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکترا
با استعلام
💥( بدون پیش پرداخت) 💥
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
Telegram :
👇👇👇👇
@irantahsilat_iau
Instagram : ³⁰
👇👇👇👇
Https://instagram.com/uni.irantahsilat
جهت ارتباط با ادمین👇:
@madrakuni
1.39 MB
3 87010
00:36
Відео недоступне
👩🍳#ژله_باتیکه_های_میوه
🍁🍂 @ide_luxury 🍂🍁
🕊❤️🕊
89263587_621623551992765_5175025434405918011_n_mp4_efg=eyJ2Z_net8.08 MB
❤ 4
3 014270
02:10
Відео недоступне
🔶قابل توجه خانم ها👆🏻
افرادی که مشکل چین و چروک های پوستی دارید کلیپ رو کامل ببینید👆🏻👆🏻
این کرم جوان کننده جوری چروکاتون رو از بین میبره که انگار بوتاکس کردین😳👌🏻
برای دریافت اطلاعات بیشتر و سفارش با تخفیف ویژه یلدایی روی لینک زیر کلیک کنید 👇🏻👇🏻
https://landing.saamim.com/cnVBq
https://landing.saamim.com/cnVBq
Ckb.mp46.42 MB
❤ 1
3 39410
💢 آهنگ جدید علی عبدالمالکی بنام تاج سر
🕹#پاپ
4_5765093107741756765.mp33.79 MB
2 70250
01:59
Відео недоступне
⭕️ با این ترکیب جادویی کیلو کیلو وزن کم کن😳😍👆🏻
این پودر جلبک جوری لاغرت میکنه که انگار اصلا چاق نبودی👌🏻
کلیپ رو کامل ببین و از همین امروز لاغر شو و تغییر کن
☎️ لینک سایت اصلی برای دریافت اطلاعات بیشتر و سفارش با تخفیف ویژه 👇🏻❤️
https://landing.saamim.com/pxopm
https://landing.saamim.com/pxopm
🔴 جشنواره تخفیف یلدایی شروع شد!
26.10.Jolbak.1.mp46.87 MB
3 38620
بلوغ یعنی:
متوجه بشی که خواب شب مهمتر از چت کردن تا نصفه شبه!
بلوغ یعنی:
زمانی که هنوز رابطهات قطعی نشده صندوقچه اسرار خودت، دوستانت و خانواده ات رو برای او باز نکنی!
بلوغ یعنی:
هرکسی گذشته ای داره و نمیتوانی امروز او را به خاطر گذشتهاش سرزنش کنی.
بلوغ یعنی:
برای نگه داشتن یک شخص خط قرمزهای مهمی که برای خودت تعیین کرده بودی رو زیر پا نگذاری!
بلوغ یعنی:
جایی که راحت نیستی نروی و زندگیت را آنگونه که خودت دوست داری زندگی کنی
.
بلوغ یعنی:
مسئول زندگی خودت باشی، دنبال مقصر نباشی و از کسی توقعی نداشته باشی؛ اینگونه دیگر دلگیر نمیشوی.
و در نهایت بلوغ یعنی:
از اشتباهاتت درس بگیری
تا بتوانی از چرخه تکرار رها شوی.
❤ 6
2 962270
Repost from TgId: 1440531845
جنگـلـ🌴ـبان هـات🔞
#پارت_1
با حرکت دستی روی پوستم همه بدنم از شدت شهوت دون دون شد و وسط پاهام نبض گرفت.
اهی کشیدم و انگشت های پاهام رو توی هم مچاله کردم از شدت لذت.
همه جا تاریک بود و هیچی نمی دیدم.
با رسیدن دست وسط پاهام گوشه لبم رو محکم گاز گرفتم و از دردش یهو پلک باز کردم.
تازه متوجه شدم همه اش خواب بود!
حدس می زدم بازم داشتم به خاطر سینگل بودنم توی خواب امپربالا میزدم.
آه از نهادم بلند شد.
خیلی وقت بود که در حسرت به س.کس درست حسابی بودم.
چند بار تند تند پلک زدم که متوجه شدم فایده نداره و همه جا تاریکه!
چشم ریز کردم که یهو با دیدن فرد مقابلم نفسم توی سینه حبس شد.
تازه همه چیز رو داشتم به خاطر می آوردم.
سعی کردم تکون بخورم که تازه متوجه دست های بسته ام شدم.
جیغی زدم و فریاد زدم: تو کی هستی...چرا دستم رو بستی؟
خم شد روم و سرش رو توی گردنم اورد و عمیق بو کشید.
نفس های داغش با هر دَم و بازدم روی پوستم برخورد میکرد و باعث می شد هالی به هالی بشم.
- یه دختر جوون و تنها...وسط این جنگل تاریک....فکرش رو نمی کردی با این هیکل سک.سی ممکنه چه بلایی سرت بیاد.
با این حرفش بلند جیغ زدم. وحشت همه وجودم رو گرفته بود و....
پوزخندی زد که تند تند سرم رو چرخوندم به اطراف که ببینم دقیقاً کجا هستم.
- اینجا کجاست؟
تازه متوجه شدم توی یه کلبه متروکه بودم که دستام رو بالای سرم به تاج آهنی تخت بسته بود.
یه سمت کلبه شومینه بود و یه تپه گنده هم از هیزوم کنارش.
- چی از جونم میخوای لعنتی...بذار برم.
- به این اسونی نمیذارم بری...تو شکار امروز منی.
با چشم های اشکی بهش خیره شدم.
دوباره خم شد روم و با یه حرکت کراپ سبز رنگِ تنم رو جر داد که چشم بستم و جیغ زدم.
- کمک...میخوای چیکار کنی؟
زیر کراپم هیچ سوتینی نپوشیده بودم.
با دیدن سینه هام چشم هاش برقی زد و دستش رو روی پوستم به حرکت در آورد.
- اوف...عجب چیزی اون زیر پنهون کرده بودی.
خندید و با نُک انگشتش مشغول بازی با نک سینه هام شد.
هینی کشیدم و لب هام رو به هم فشردم.
لعنتی داشت تحریکم میکرد و.....🔥💯🔞
https://t.me/+Y47NQD-xX5E2YTg0
https://t.me/+Y47NQD-xX5E2YTg0
https://t.me/+Y47NQD-xX5E2YTg0
https://t.me/+Y47NQD-xX5E2YTg0
دنیز دخترشیطون ایرانی توسط جنگلبان هات و خشنی دزدیده میشه و اون مرد به شدت هات و سکسی مجبورش میکنه هرزمان که خواست باهاش بخوابه و....😈👅💦
ورود افراد زیر 20 سال ممنوع❌❗️
#هاتوسکسیمحدودیتسنی🔞💯
75800
Repost from TgId: 1440531845
_ عروس دیشب با دهنت چیکار کردی که لثههات خونیه؟
با خنده ادامه داد
_ داداشمم ماشالا مثل بابام غوله
مامانم همیشه با لنگای باز راه میرفت
یادته آیدا؟
آیدا قهقهه زد
_ گشاد شده بود خدابیامرز!
خجالت زده سرمو پایین انداختم
چقدر بی شرم بودن!
آروم توضیح دادم
_ دندونم عفونت کرده آرزو خانوم
_ اه چرا نمیری دکتر؟ پس دهنت بو گند گرفته. طفلکی داداشم
آیدا طعنه زد
_ اصلا دندونپزشک میدونی چیه دهاتی؟
مظلومانه تایید کردم
_ بله میدونم ، اروند قول داد بعد از مسابقه بیاد بیرم
آرزو با تمسخر خندید
_ اروند بیکاره؟ داداشم ستارهی تیم ملیه!
وسط مسابقات بیاد تو رو ببره دکتر؟
_ خودش قول داد. من میدونم ... میاد میدونه خیلی درد دارم
جاوید از پذیرایی فریاد زد
_ فوتبال شروع شد ، بیاید دخترا
آیدا و آرزو دویدن و من با درد سرمو روی میز گذاشتم
صدای گزارشگر رو میشنیدم
هر چند وقت از اروند ارم یا همون مونتیگوی معروف حرفی میزد
بغض کرده زمزمه کردم
_ یادته پات تو زمین فوتبال شکسته بود؟ عروسی خواهرم بود اما نرفتم روستا
دوماه از کنارت تکون نخوردم
آه کشیدم. چقدر تنها بودم
_ تو چطور دلت اومد صبح با اون حال ولم کنی بری؟
بوی خون دوباره تو بینیام پیچید
با درد پا شدم و آب دهنمو تو روشویی سرویس بهداشتی تف کردم . پر خون بود
هم زمان صدای جیغ دخترا بلند شد
_ گلللل .... گللللل
با غم خندیدم
_ مبارکه عشقم
دوباره تو آشپزخونه برگشتم
حس میکردم درد دندونم عصب های کل مغزمو درگیر کرده
آروم ناله کردم
_ وای خدایا ... مردم
گزارشگر فریاد زد
_ چه میکنه مونتیگوعه محبوب
گل دوم برای ایران
اروند ارم داره با هر بازی بیشتر بهمون میفهمونه چه آیندهی درخشانی در انتظارشه
با درد پوزخند زدم
زنِ کم سن و سادهاش تو این آینده جایی داشت؟
منی که به قول خودش نه لباس پوشیدنم و نه صحبت کردنم شبیه به همسر تیمی هاش نبود...
کل ۹۰ دقیقه به خودم دلداری دادم
که یادشه از درد تموم شب رو به خودم میپیچیدم . که یادشه قول داده بیاد
که یادشه من از متروسوار شدن میترسم ، یاد ندارم اسنپ بگیرم و آدرسای تهران رو هنوز پیدا نمیکنم
با تموم شدن بازی و نتیجهی ۳ _ ۱ به نفع ایران دخترا دوباره شادی کردن
۳ گل که ۲ تاش هنرِ اروند بود
هنرِ مونتیگو ، شوهر من!
یک ساعت بعد جاوید برای قهوه آماده کردن اومد و بهم طعنه زد
_ تو هنوز کار با قهوهساز یاد نگرفتی عروس خانوم؟
سرمو پایین انداختم
آیدا خندید
_ ولش کن جاوید سر به سرش میذاری خبرچینی میکنه داداشم یقهاتو میگیره
بغض کرده بلند شدم که آرزو پرسید
_ کجا؟ باز بهت بر خورد کوچولو؟ رو جنبهات کار کن! اینجا روستای خودتون نیست ، داداشم سلبریتیه با هزارنفر برو بیا داره هزارجور حرف قراره بشنوی
آروم زمزمه کردم
_ میرم لباس بپوشم اروند میاد بریم دکتر
پوزخند زد
_ اروند امشب با دوستاش جشن میگیره
محکم سر تکون دادم
_ نه میاد ، قول داده
_ میگم رفتن کرج جشن بگیرن!
آیدا وارد پیچی شد که اسمش "افشاسازی سلبریتی" بود و صفحه رو سمتم گرفت
_ ببین! همه با زن و دوست دختراشونن. تو هم اگر مثل آدم میچرخیدی داداشم خجالت نمیکشید و میبردت
بهت زده به صفحه نگاه کردم
ویلایی استخردار و نیمه تاریک
صدای آهنگ گوش رو اذیت میکرد
پسری سوت کشید و لیوانش رو بالا برد
_ اولی رو بزنیم به سلامتی داداشمون که امشب قرارداد پروازش رو امضا زد و بزودی میره فضا
همه هو کشیدن و اروند خندید. یک صدا جیغ زدن
_ سلامتیِ مونتیگو
ناخواسته عقب عقب رفتم
جاوید رو به آیدا پچ زد
_ گناه داره
با گریه سمت اتاق دویدم. باورم نمیشد
آرزو صداشو بالا برد
_ اه لوس بازیا چیه؟ داریم بهت میگیم که زودتر خودتو عوض کنی تا اروند رو از دستت نگرفتن . پیج اینستاگرامشو دیدی؟ ۷ میلیونه! مدلای روس براش نود میفرستن!
نمیدونستم نود چیه
هق هق کنان ساک مشکیمو برداشتم و سمت در برگشتم
_ من ... من میرم روستا
آیدا غرید
_ خری مگه؟ صبح اخبارو ندیدی؟
جاوید ادامه داد
_ برف و بوران شده مسیرا بستهست راهبندونه
_ ۱۶ تا ماشین خورده بودن بهم .میگفتن ۴ تا کشته داده خیلی خطریه
بی توجه به اونا سمت در دویدم
صدای هق هقم قطع نمیشد
_ تصادف میکنی میمیری بدبخت
جاوید به آیدا گفت
_ زنگ بزن اروند ، اونجا ییلاقیه دما تا منفی ۲۰م میره . یخ میزنه دختره خونش میفته گردنمون
بی توجه به اونا درو بستم...
https://t.me/+r069jymZnu44YjU0
https://t.me/+r069jymZnu44YjU0
https://t.me/+r069jymZnu44YjU0
https://t.me/+r069jymZnu44YjU0
دختره تصادف سختی میکنه و ۹ ماه میره تو کما ، وقتی بهوش میاد دکترا میفهمن عوارضِ بیهوشی.......😭💔
78200
Repost from TgId: 1440531845
-بیا یه بازی کنیم اگه تو بردی بدون هیچ چشمداشتی کمکت میکنیم ولی اگه باختی در عوض باید بیبی گرل ما بشی! قبول میکنی؟
بیبی گرل همون دخترکوچولو میشد دیگه؟ سری به نشونه تایید تکون دادم
نمیفهمیدم چرا چشمای مامان بابای دوستم برق میزنه وقتی جفت پیشنهاداشون به نفع من بود
-بازیش چیه؟
-بازی تحریک نشدن
گیج به عمو که اینحرفو گفت نگاه کردم که خاله دستش رو از زیر سوتینم رد کرد و روی میمیام گذاشت..
با لمس میمیام توسط مامان دوستم یه حس عجیبی تو سراسر وجودم پیچید انگار زیردلم داشت خالی میشد این دیگه چه حسیه؟
-اگه تا پنج دقیقه تحریک نشی بابت کمک بهت ازت چیزی نمیخولیم!
سیبک گلوم لرزید که همزمان لاله گوشم رو...
https://t.me/+cs46Xd_I7kMxZGM0
https://t.me/+cs46Xd_I7kMxZGM0
https://t.me/+cs46Xd_I7kMxZGM0
https://t.me/+cs46Xd_I7kMxZGM0
https://t.me/+cs46Xd_I7kMxZGM0
https://t.me/+cs46Xd_I7kMxZGM0
https://t.me/+cs46Xd_I7kMxZGM0
https://t.me/+cs46Xd_I7kMxZGM0
https://t.me/+cs46Xd_I7kMxZGM0
النا دختر کوچولویی که با سر به هوا بازیاش کاری میکنه دوست پسرش بهش تجاوز کنه و از تجاوزش عکسو فیلم بگیره و تهدیدش کنه
النا که جایی رو برای پناه گرفتن نداره داستان رو به دوست صمیمیش میگه اما پدر و مادر دوستش قضیه رو میشنون و در عوض حل مشکل الینا بهش پیشنهادی عجیب میدن که مسیر زندگیش رو عوض میکنه ...🔞💦
❤ 1
1 08100
Repost from TgId: 1440531845
🍑💧🍑💧🍑
💧🍑💧🍑
🍑💧🍑
💧🍑
🍑
#نوکر_من
#پارت_1
از پشت زبونش رو دور گوشم چرخوند که به نفس نفس افتادم.
من میخواستم اسب سواری یادبگیرم که پدرم منو به نوکرمون سپرد و حالا داشت روی اسب دستمالیم میکرد.
خودشو از پشت بهم چسبوند که برجستگیش رو حس کردم.
به مچ دست بزرگ و پر رگ و سیاهش خیره شدم که تفاوت رنگ پوست سیاه اون با پوست سفید من به شدت تو چشم بود.
تا دستش رو خواست عقب بکشه سریع مچ دستش رو گرفتم که خندید و مردونه زیر گوشم پچ زد:
_دوست داری بازم بمالم؟ هوم کوچولوی سفید؟ چقدر تو سفیدی پدرسگ.
با حالت بچگونه تند سرم رو تکون دادم که رونمو به دست گرفت و محکم فشار داد. ناله ای از درد و لذت کردم که اسب حرکت کرد.
دست خیسشو بیرون اورد و صدای باز شدن زیپ شلوارش رو شنیدم.
_برگرد طرف من!
زیر بغل هام رو گرفت و با یه حرکت تنم کوچیکمو روی اسب چرخوند و حالا من رخ به رخش بودم.
سریع نگاهم رو پایین دادم و با دیدن دیکش دهنم باز موند. به حدی بزرگ و کلفت و تیره بود که من فقط اینو تو فیلم های پورن میدیدم.
https://t.me/+WKN8sg1Z1UYxZGVk
https://t.me/+WKN8sg1Z1UYxZGVk
https://t.me/+WKN8sg1Z1UYxZGVk
حانیه دختر17ساله ریز نقش و سفیدی که باباش خیلی ثروتمنده و انقدر خجالتی که نمیتونه با پسرا حرف بزنه ولی با دیدن نوکر خونه شون که مسئول اسب هاشونه و خیلی هیکلی و پوست تیره ای داره تحریک میشه و با پوشیدن لباس های باز تو اصطبل میخواد پرده شو تقدیم این مرد کنه که...🙈🍑💦
این رمان مناسب همه سنین نیست🔞💦
❤ 1
1 44500
#پارت_۴۴۴
➖دوست برادرم
خیره شده بودم به ته فنجون قهوه ای که خودم درست کرده بودم.
قهوه هایی که همیشه تحویل مشتری های آفاق جون میدادم و نمیدونم اون ته این فنجون ها چی می دید که بقیه نمیتونستن ببینن و البته که همیشه فال هاش درست و بجا بودن شاید به همین دلیل بود که میترسیدم ازش بخوام فال من رو هم بگیره و هربار بهم تعارف میکرد از زیر قبول لطفش در میرفتم!
چون واهمه داشتم ردپای پسرش رو توی فالم ببینه و....
آه کشیدم از مرور علاقه ام به وحیدی که یادش برام تازه شده بود اما این خلوت تلخ با صدای آذر شکست:
-چیبگم که هرچی بگم عجیب...
هیچکدوم لب به شام نزدن.
خاله خانم پرسید پس چرا اون یکی عروس نیست !؟ صبح نبود...ظهر نبود...الانم نيست
فرناز خانم گفتن اون جدا از ماست..
همه چیزش جداست
با ما ناهارو و شام نمیخوره ...پررو میشه ..جایگاهشو فراموش میکنه و از این حرفها....ولی میدونی بعدش چیشد؟
مهرانگیز خانم گفت لااقل بذار بیاد دو کلوم باهاش حرف بزنیم ببینم کیه چیه چه مدلیه چه رفتاریه...
هیچکدوم از حرفهای آذری که قدم زنان به سمتم میومد و این حرفها و نقل قولهارو با آب و تاب واسم توضیح میداد رو متوجه نشدم برای هپین با سردرگمی پرسیدم:
-چی میگی آذر !؟ من نمیدونم داری از چی حرف میزنی!
بهم نزدیکتر شد.
دیگه فاصله ای باهم نداشتیم.
دست دراز کرد و فنجون رو ازم گرفت و بعد از اینکه گذاشتش روی میز تا تمام توجهش رو سمت من بکشونه جواب داد:
-چه نشستی که همه پای میز منتظرن تو بیای و کنارشون شام رو بخوری!
مات برده پرسیدم:
-همه که میگی یعنی...
حرفم تموم نشده بودم و سوالم کامل نشده بود که جواب داد:
-یعنی آقا...یعنی خاله خانم...یعنی مهری خانم...یعنی افراسیاب خان...حتی فرناز خانم.
همه...
اونا میخوان باهات بیشتر آشنا بشن.
بیشتر بشناسنت
بیشتر باهات حرف بزنن.
بجنب...بجنب که نباید معطلشون کنی
نمیدونم چرا در لحظه دستپاچه و مضطرب شدم.
من و من کنان گفتم:
-م...من....من...من نمیتونم...روم نمیشه...نه...نه من...من نمیتونم.
برو بگو نگار خواب...اصلا بگو شامش رو خورده
لبخندی به پهنای صورت روی صورت نشوند و گفت:
-چه روت بشه چه روت نشه باید بری پیششون
نرفتنت یه نوع به احترامی...بلندشو...بلندشو که این بهترین فرصت شناسوندن خودت به این خاندان بزرگ!
بلند شدم اما همچنان مضطرب گفتم:
-پس بذار لااقل لباس بهتری بپوشم
خندید و گفت:
-موافقم...ولی عجله کن!
❤ 87👍 14👌 11😍 3
3 281100
01:36
Відео недоступне
معرفی بیرحم ترین دشمن چربی های شکم در برنامه ی طبیب 🧨
اگه اضافه وزن دارید و میخواید با روشی که سازمان بهداشت جهانی تاییدش کرده لاغر بشید این کلیپ رو تا آخر ببینید👌🏻
برای سفارش با تخفیف ویژه و تکرار نشدنی یلدایی این پودر جلبک روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻👇🏻👇🏻
https://landing.saamim.com/zjgnr
https://landing.saamim.com/zjgnr
Spirulina-2009(2).mp44.73 MB
3 40510
• ۱۰ راهکار برای اینکه مالک ذهن خود باشید :
1- همواره از واژه های مثبت تو گفت و گوهای درونی تون استفاده کنید.استفاده از واژه هایی مثل "من میتونم،من قادرم،این کار ممکنه،اینکار میتونه صورت بگیره."
2- گفت وگوهای درونی تون رو با احساسات خوشبختی،قدرت و موفقیت همراه سازید.
3- به افکار منفی اعتنا نکنید.به آرومی از کار کردن به این نوع افکار دوری کنید و اونارو با افکار شادی بخش و سازنده جایگزین کنید.
4- در مکالمه های خود با افراد دیگه،از واژه هایی که حس توانایی،قدرت خوشحالی و موفقیت رو در ذهن اونا برمی انگیزه استفاده کنید.
5- قبل از شروع هرکاری،به طور مشخصی تو ذهنتون نتایج موفقیت آمیز اونو تجسم کنید.اگه با ایمان تمرکز کنید،مسلما با نتایج شگرفی روبه رو میشید.
6- هر روز حداقل یک صفحه نوشته روحیه بخش بخونید.
7- فیلم هایی تماشا کنید که شمارو خوشحال میکنه.
8- با افرادی معاشرت کنید که مثبت فکر میکنن.
9- همواره پشت خودتونو موقع نشستن و راه رفتن صاف نگه دارید؛این کار اعتماد به نفس و نیروی درونی شمارو تقویت میکنه.
10- قدم بزنید،شنا کنید و در فعالیت های گوناگون شرکت کنید.
❤ 3
3 326100
Repost from TgId: 1440531845
ـ بچم که سینه هاتو میمکه حشری میشی بهشتت آب میندازه؟💦🔞🙊
با عشوه پشت بهش خم شدم تا بچرو بردارم که باسن گرد و سفیدم معلوم شد و کلوچه ی صورتی و خیسم جلو چشماش از زیر دامن کوتاهم پرید بیرون
- آههه هرچی شما بخوایید آقاااا
ناز صدام بالاخره کار دستش داد که با غرش بلندی تپلمو از پشت تو چنگش گرفت و بچه رو از سینه های گردالیم جدا کرد.
- آب کلوچت رون هاتو خیس کرده، پرستار بچمی یا پرستار کلفت لاپای من؟!
با عشوه دستمو رو مردونگی کلفت و داغش گذاشتم و نازمو روی کف دست مردونش مالیدم
-آههه آهیییی یجوریه اومممم میخوام بابای بچه تپلمو میک بزنه آیییی
- چیه کوچولو هوس لیس زدن تپلتو کردی؟ مگه شوهر نداری؟
- آهههه نه آقا هوس دیک کلفت شمارو کردم میخوام تپلم از آب داغت پر بشه
خمار تنمو بالا کشید که سینه های گردم جلو صورتش اومد و با بالازدن دامنم پاهامو دور کمر مردونش بزور حلقه کردم که مهلت نداد و ایستاده تو بغلش حجم کلفتشو تو سوراخ تنگم جا کرد و...........💦🔞
https://t.me/+KQa4IuNKVPZiMDc0
https://t.me/+KQa4IuNKVPZiMDc0
https://t.me/+KQa4IuNKVPZiMDc0
https://t.me/+KQa4IuNKVPZiMDc0
https://t.me/+KQa4IuNKVPZiMDc0
https://t.me/+KQa4IuNKVPZiMDc0
https://t.me/+KQa4IuNKVPZiMDc0
https://t.me/+KQa4IuNKVPZiMDc0
https://t.me/+KQa4IuNKVPZiMDc0
https://t.me/+KQa4IuNKVPZiMDc0
https://t.me/+KQa4IuNKVPZiMDc0
https://t.me/+KQa4IuNKVPZiMDc0
https://t.me/+KQa4IuNKVPZiMDc0
85910
Repost from TgId: 1440531845
_اگه پر تف واست ساک بزنم چی؟
با دهن باز نگاهم میکنه
_چی داری زر زر میکنی واسه خودت ستایش؟
چشمکی میزنم
_دارم میگم میخوام واست ساک بزنم اونم پر تف، اون موقع هم حاضر نمیشی که بکنیم؟
تنش رو هل میدم که از پشت روی مبل میوفته و سریع بین پاهاش قرار میگیرم و با انداختن خودم رو تنش خیره به چشم های متعجبش میگم
_نمیدونی که چند ساله تو کفتم پسر عمو؟!...
و آروم سر میخورم بین پاهاش و با ناز زیپ شلوارش رو پایین میکشم و میخ شده و مست نگاهم میکرد
https://t.me/+rgqfZyFUV9s4MjM0
_ستایش برو اونور تو حالیت نیست داری چه غلطی میکنی!
آلت کلفتش رو از توی شلوارش در میارم و با بوسیدن سرش میگم
اتفاقا خوب حالیمه، شل کن لذت ببریم نامدار...
https://t.me/+rgqfZyFUV9s4MjM0
با برخورد لبام به کلاهک آلتش آهی میکشه
_برو کنارررر...
اما بلعیده شدن آلتش توسط دهن داغ و خیسم باعث میشه آهی از سر لذت بکشه و دستاش سریع چنگ موهام میشن و تو دلم پوزخندی به این حال و روزش میزنم...
https://t.me/+rgqfZyFUV9s4MjM0
دختره سالهاست عاشق پسر عموشه و یه روز که پسره رو مست میبینه از فرصت سو استفاده میکنه و باهاش...😈❌❌🔞
https://t.me/+rgqfZyFUV9s4MjM0
https://t.me/+rgqfZyFUV9s4MjM0
79310
Repost from TgId: 1440531845
- خانوم خدمتکال شما شیلینی هم میپزی؟
با شنیدن صدای بچه ی شیرینی رومو سمتش چرخوندم و با دیدنش لبخند زدم.
موهای موج دار فرفری و چشم های درشت قهوه ای.
- سلام خاله، نه من تمیز کاری میکنم فقط.
بی توجه به حرفم جلو اومد.
- چقدر شبیه منی خاله. نکنه مامانمی؟
با حرفش هوری دلم ریخت و دقیق تر نگاهش کردم.
موهای فرش به باباش رفته بود. همون نامردی که منو بی کس گیر اورد و بهم تجاوز کرد.
ولی چشماش کپ خودم بود.
یعنی عمارتی که یه مدته توش کار میکردم همون جاییه که دختر کوچولوم بود؟
- هی بچه تختتو مرتب کردی؟
با شنیدن صدای خانوم اعظمی سر خدمتکار اخم توی هم کشیدم
اخه چرا اسمشو نمیگفت؟
با دیدن اخمم سریع به خودش اومد.
- بهش رو نده بچه ی پروییه، یکم بهش بخندی پرو میشه هی میچسبه بهت.
منو همش بغل میکنه ول نمیکنه که.
- مامانش....کجاست؟
- اون زنیکه ی حقیر رو میگی؟ از اقا طلاق گرفت اقا تنهایی دخترشو بزرگ میکنه ولی اینقدر بی توجهی میکنه که دخترش آویزون بزرگ شده.
میخواستم داد بزنم که نگو.
این چیزارو نگو، بچه ی من آویزون نیست.
- اقا کجاست؟ میخوام ببینمش.
خانوم اعظمی چشم هاش گرد شد.
- نمیتونی بری که اونجا، اقا کسیو راه نمیده اتاقش بالاست و...
بی توجه بهش رفتم، من باید دخترمو میبردم این مرد عذابش میداد.
پشت در اتاقش که رسیدم لرزیدم ولی باید میدیدمش.
دو روز بود از سفر اومده بود و چرا روز اول نفهمیدم خودشه؟
بدون در زدن بازش کردم که با دیدنم بهت زده بلند شد.
- اینجا چه گهی میخوری؟
با عصبانیت سمتش رفتم.
- اومدم دخترمو پس بگیرم چاویار، چندسال پیش خیلی تحقیرم کردی.
بهم تجاوز کردی و با شکم حامله پرتم کردی پیش بابام.
بابامم بیرونم کرد.
الان اومدم دنبال بچم.
با عصبانیت اومد سمتم و سیلی محکمی به صورتم زد که هینی کشیدم.
- دهنتو ببند بی پدر.
بچه ی ۵ روزتو ول کردی جلوی در خونم رفتی لنگاتو وا دادی برای بقیه الان اومدی دنبالش؟
نه جونم از این خبرا نیست، یالا هری.
با بغض و گونه ای که محکم میسوخت بازوشو چنگ زدم.
- نکن چاویار، من دیگه کسیو ندارم.
بذار ببرمش، دیگه مزاحمت نمیشم سر راهتم نمیایم.
- با چی میخوای سیرش کنی ها؟ اینقدر گشنه ای که حتی نمیدونستی جایی که توش کار میکنی مال منه.
سرمو پایین انداختم که یهو تنمو چسبوند به میز کارش.
- مگه این که صیغم شی، هم میتونی پیش دخترت باشی هم به رسم قدیما بهم حال بدی دختر حاجی.
https://t.me/+E2IKy3oPErpmMTQ8
https://t.me/+E2IKy3oPErpmMTQ8
https://t.me/+E2IKy3oPErpmMTQ8
https://t.me/+E2IKy3oPErpmMTQ8
❌چاویار برای انتقام، دختر حاجی سرشناسی رو گول میزنه و بهش تجاوز میکنه.
اونو با یه شکم حامله پرت میکنه جلوی باباش.
چندسال بعد اون دختر برای پس گرفتن دخترش برمیگرده ولی...
❤ 2
89410

